این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
حدود 15سال پیش بود. دومین سفرمون بعد از ازدواج به مشهد بود.اون زمان هنوز موبایلها دوربین نداشت و اگر هم داشت، دوربینهاش درست حسابی نبود. مدت زمان زیادی نبود که یک دوربین عکاسی کانن سفری و جمع و جوری خریده بودم.
خیلی این دوربینو دوست داشتم. واقعا عکسهای خوب و با کیفیتی داشت. هرچند 7/1 پیکسل بود اما پیکسلش واقعی بود. چند روزی در مشهد خوش گذرونده بودیم و کلی عکس و فیلم خوب به یادگار گرفته بودم. دو روز مونده به بازگشتمون بود. یادم میآد، عصر بود که رفتیم بازار الماس شرق. تازه افتتاح شده بود و برامون تازگی داشت. بعد از کلی گشت و خرید و عکسبرداری، در محوطه باز مجتمع نشسته بودیم که به خانم گفتم:«تا اینجا نشستی من برم ( روم به دیوار)قضای حاجت کنم و زود برگردم».
بعد از اینکه به دستشوئی رسیدم یادم افتاد که دوربین رو گذاشتم جیب شلوارم و یادم رفته بود که بدم خانم نگه داره. چشمتون روز بد نبینه، همینکه خواستم بشینم، دوربین از جیب شلوارم سر خورد و درست رفت به همون جائیکه نباید می رفت!!!!
دستمو فوری بردم تو و با هزار مشکل تونستم بیرون بکشم. حالا تصور کنید (گلاب به روتون)، یه چیز بدظاهر و نجس دستم بود. باشیر آب، یکم شستم تا ظاهرش تمیز بشه و اومدم پیش همسرم. خیلی ناراحت شده بودم. بیشتر بخاطر کلی عکسهای خوبی که گرفته بودم و دیگه امیدی نداشتم که دوربین درست بشه و همینطور هم شد. هر چند بردیم اونجا تو یه مغازه سشوار گرفتیم و با خودم آوردم تبریز و دادم نمایندگی و نمایندگی فرستاد تهران و چند هفته گذشت اما درست نشد که نشد. م
دتی گذشت و بعد از ناامیدی از درست شدنش، یه دوربین جدید و کمی بهتر از دوربین قبلی خریدم. چون دوربین قبلی رو خیلی دوست داشتم، تا چندسال بعدش هم نگه داشته بودم. بعدا نمی دونم موقع اسبابکشی بود یا بعد از اون که وسایل اضافه منزل رو بیرون میریختیم، یه روز خواستم بیاندازمش دور و قبل از دور انداختن خواستم توشو باز کنم و داخلشو ببینم. در کمال تعجب و گلاب به روتون، هنوز آثار دستشوئی، داخل دوربین باقی مونده بود.
نویسنده: فرشاد شفیعی شهیدلو