این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
چند سال پیش ... نیمههای شب بود که پروازمان در فرودگاه امام خمینی به زمین نشست. وسایلمان را برداشتیم و تاکسی گرفتیم. تازه دستور آمده بود که تاکسی های فرودگاه باید از تاکسیمتر استفاده کنن. در مقصد تاکسیمتر عدد 86 هزار تومان را نشان میداد. پیاده شدیم و تا راننده وسایل را از صندوق عقب بیرون میآورد، دو تراول 50 هزار تومانی آماده کردم و به دستش دادم.
نگاهی به پول انداخت، آنرا در جیبش گذاشت و به سمت درب تاکسی حرکت کرد.
گفتم ببخشید، بقیه پول چی شد؟
مکثی کرد و با اکراه دستش را در جیب برد و از اسکناسهای درون جیبش 14 هزار تومان جدا کرد و به طرفم دراز کرد.
پول را گرفتم و بلافاصله دستم را بطرفش دراز کردم و گفتم مال شما.
گفت یعنی چه؟
گفتم مال شما، بگیرش!
گفت اگر میخواستی برگردونی چرا گرفتی.
گفتم فرقش در این بود که من با میل خودم به شما انعام میدم نه اینکه شما مابقی پولم را به اسم انعام برداشته باشی!!!
پول را گرفت و چند لحظهای به اون خیره ماند، سرش را بلند کرد و گفت خدا برکت بده و سوار تاکسیش شد و رفت.
نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی