این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
رفته بودیم مشهد و منزل عمه جان ساکن بودیم. یکروز قرار شد برای بازدید از مقبره فردوسی به طوس بریم. در طول مسیر وانتهای خربزه ایستاده بودند و چون امکانات پیک نیک و توقف در مسیر همراهمان بود، تصمیم گرفتیم یک خربزه بخریم و در جای مناسبی بعنوان میوه نیمروز میل کنیم.
شوهر عمه جان که اصالتا مشهدی است گفت انتخاب خربزه را به من بسپارید. از بچگی استعداد خاصی در انتخاب خربزه شیرین دارم و هر چه انتخاب میکنم مانند قند و عسل است.
در طول مسیر کنار چند وانت فروش خربزه ایستادیم. پیاده شد و چند خربزه را با دست سبک و سنگین و زیر و رو کرد و در نهایت گفت نه! خوب نیست. بریم بعدی...
خلاصه بعد از وارسی کردن محصولات چند وانتی بالاخره یکی را پسندید و یک خربزه بزرگ خرید. در ماشین هم در مورد نحوه انتخاب خربزهای که مانند قند و عسل شیرین باشد توضیحات مبسوطی داد تا ما هم کمی با تئوری این تخصص شگرف آشنا باشیم.
به مکان مناسبی که فضای سبزی و سایه درختی و نهر آبی بود رسیدیم، فرشی انداختیم و بساط خوردن میوه آماده شد.
خربزه را شستیم و افتخار بریدن آن هم با شوهر عمه جان بود که هنوز داشت در مورد خربزه شیرین مشهدی که مثل قند و عسل است توضیح میداد.
شروع به خوردن خربزه کردم. بیمزهترین خربزهای بود که در عمرم خورده بودم. اگر خیار سبز خریده بودیم قندش بیشتر از این بود!
چند روزی که در مشهد بودیم از قول شوهرعمه عبارت " شیرین مثل قند و عسل" بارها برای خوردنیهای مختلف گفته شد که باعث خنده و سرگرمی شده بود.
نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی