این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
سال 2006 میلادی بود و برای بازدید از نمایشگاهی به شهر هانوفر در آلمان رفتم. اکثر هتلهای شهر پر بودند و یا قیمتهایشان خیلی بالا بود به همین دلیل از قبل هتلی در یکی از روستاهای اطراف با قیمتی مناسب رزرو کرده بودم. هر یک ساعت یک قطار از این روستا عبور میکرد که توقف کوتاهی در ایستگاه این روستا داشت. فاصله از روستا تا ایستگاه مرکزی هانوفر حدود 45 دقیقه بود. بعد از ظهر بود که به هتل رسیدم. بعد از دریافت اطاق و استراحتی کوتاه، برای پیاده روی و خرید مختصر به تنها فروشگاه روستا رفتم. چند آب معدنی و کمی تنقلات خریدم و بعد از پرداخت پول درخواست کیسه برای بردنشان کردم اما فروشگاه کیسه نداشت. دو مشتری دیگر با خودشان کیسه خرید پارچه ای داشتند. در نهایت فروشنده بعد از کلی جستجوی یک پاکت کاغذی قدیمی پیدا کرد تا بتوانم خریدم را به هتل ببرم.
شب خوب نخوابیدم و صبح ساعت 5 بیدار شدم. بعد از دوش گرفتن و صرف صبحانه، خود را به ایستگاه قطار رساندم تا از ایستگاه مرکزی شهر و توسط مترو به نمایشگاه که ساعت 9 صبح باز میشد بروم.
از صبح تا ساعت 6 عصر که نمایشگاه تعطیل میشد در حال راه رفتن و بازدید از غرفه های مختلف و صحبت و ... بودم. برای برگشت به هتل سوار مترو شدم تا به ایستگاه مرکزی رفته و توسط قطار بین شهری به روستای محل هتل بروم. کنار شیشه نشستم و حرکت قطار را از داخل تونل و عبور از جلو ایستگاههای مختلف تماشا میکردم. بر روی دیوار ایستگاه های مترو تبلیغات گوناگونی نصب شده بود. یک تبلیغ عکس تمام قد مرد میانسالی را نشان میداد که با نگاه نافذش به بیننده خیره شده بود و چیزی به زبان آلمانی میگفت که برایم مفهوم نبود.
در یکی از ایستگاه ها که قطار ایستاد، ناگهان مرد از تبلیغ روی دیوار بیرون آمد، به سمت من آمد و به شیشه جلو رویم ضربه زد. به صورتش نگاه کردم. با همان چشمان نافذ نگاهم کرد و به زبان آلمانی گفت: آخرشه، آخرشه!
از جا پریدم و سرم را چرخاندم. همه دربها باز بودند و هیچکس داخل واگنها نبود. با حالتی گیج از قطار خارج شدم. به مرد نگاه کردم، مسافری بود که داشت از ایستگاه خارج میشد. نام ایستگاه را در نقشه پیدا کردم. آخرین ایستگاه از خطی بود که سوار شده بودم. از ایستگاه مرکزی 12 ایستگاه گذشته بود و من خواب بودم. به سکوی مقابل رفتم تا مسیر رفته را با چشمانی باز و چک کردن نام تکتک ایستگاه ها برگردم.