این خاطره مال حدود 30 سال پیشه. تازه ازدواج کرده بودم و اولین سفری بود که همراه با همسرم به اصفهان میرفتیم. سراغ بریونی خوب را گرفتیم. گفتند داخل بازار، نزدیک سبزه میدون یک بریونی هست که خیلی خوب و معروفه. پرسون پرسون رفتیم و
چند سال پیش یه شب مجردای فامیل تصمیم گرفتیم که یه سفر چند روزه، مجردی به اصفهان داشته باشیم. صبحش همه مایحتاج سفر رو جمع کردیم به خونوادهها اطلاع دادیم و راهی شدیم. ساعت یک ظهر از سنندج راه افتادیم و یازده شب به اصفهان رسیدیم از
نیمه شبی با اتوبوس راهی اصفهان بودم که در نیمههای راه در نور کم داخل اتوبوس متوجه حرکت موجودی شدم که خیلی شبیه به موش بود. یک موش سفید و زبل که باعث شد خواب از سرم بپره و با ناباوری به اون قسمت خیره