قرار بود از توکیو برم سندای تا یکی از دوستام رو ببینم. رفتم ایستگاه قطار. یک عده تو صف بلیط بودن. چندتا دستگاه فروش بلیط هم کنار سالن بود. رفتم سراغ دستگاه. بعد از انتخاب زبان و مبدا و مقصد، نقشهای از مسیر، جدول زمان
برای یک سفری کاری و مذاکره با یک شرکت ژاپنی عازم اوزاکا (اوساکا) (Osaka) شده بودم. مدیران شرکت ژاپنی پس از پایان جلسات روزانه سعی میکردن تعدادی از جاذبه های شهر را به ما نشون بدن تا در کنار جلسات کاری، خاطره خوشی هم از
پرواز برگشتم از توکیو حدود ساعت 10 شب بود. ساعت 12 ظهر اطاق هتل را تحویل دادم، وسایلم را به پذیرش سپردم و برای گردش در شهر از هتل خارج شدم. نزدیکهای غروب بود که به هتل برگشتم تا وسایل را برداشته و به فرودگاه
برای صحبت با یک شرکت ژاپنی در توکیو بودم. برایم هتلی رزرو کرده بودند. شب اول اقامتم، حدود ساعت 4 صبح کسی درب اطاق را زد. خواب آلود از چشمی درب نگاه کردم، کارمند هتل با سینیای در دست پشت درب ایستاده بود. درب را