چقدر اهل تخیل در آسمان هستید؟ تا به حال شده ابرها یا ستارگان را در آسمان به شکل خاصی ببینید؟ مثلا شکل اژدها، اسب یا آدم؟ شاید این چیزها را از کودکان بیشتر شنیده باشید چون قوه خلاقیتشان تواناتر از بزرگسالان است. بزرگترها از یک سنی به بعد سعی میکند فقط واقعیات را ببینند و راهی به تخیل و داستانپردازی باز نکنند. امّا پیشینیان ما خیلی به این تخیلها و داستانپردازیها علاقمند بودند و حتّی آنها را با باورها و اساطیرشان پیوند میزدند.
حتما میدانید که ستارگان در صورتهای فلکی مختلف قرار گرفتهاند. در گذشته که مردم با داستانپردازی ارتباط بهتری داشتند، به آسمان که نگاه میکردند، برایشان چیزی از فیلم سینمایی کم نداشت! ستارهها را کنار هم به صورت اساطیر و خدایان میدیدند و داستانشان را در آسمان پرورش میدادند. مثلا، همین صورت فلکی برساوش که در شب بارش شهابی برساووشی به دیدنش میروید، پر از داستان و ماجراست که در کنار صورت فلکی اسب بالدار، آندرومدا، قیفاووس و ذات الکرسی یک فیلم سینمایی را بازی میکنند. اگر در جریان داستانشان قرار بگیرید میتوانید برای همراهانتان در شب رصد تعریف کنید و با نگاه پیشینیان به آسمان پر شهاب نگاه کنید. بنابراین در این متن میخواهیم آنچه یونانیان درباره صورت فلکی برساوش و صور فلکی اطرافش برای یکدیگر تعریف میکردند را تعریف کنیم.
تولد و بزرگ شدن برساوش
پدر بزرگ برساوش (آکریسیوس)، فرزند پادشاه افسانهای و شکست ناپذیر شهر آرگوس بوده و صاحب دختری به نام «دانائه» میشود. آکریسیوس از نداشتن فرزند پسر ناراحت بوده و از پیشگوی معبد اراکل میپرسد که آیا امکان ایجاد تغییر در سرنوشت وجود دارد یا نه. پیشگو هم به آکریسیوس میگوید که دانائه صاحب فرزند پسر خواهد شد که او را خواهد کشت! آکریسیوس هم با شنیدن این خبر، دانائه را در قلعهای حبس میکند. امّا از آنجایی که خدایان قدرتهای برتر داشتند، زئوس (از خدایان معروف یونان) که پیش از این عاشق دانائه شده بود، به شکل رگباری از طلا درآمد و بر آن سیاهچال فرو ریخت و همسر دانائه شد. فرزند این دو «برساوش» شد که از او به عنوان پهلوان اسطورهای یاد میکنند.
از آنجایی که آکریسیوس همچنان از آینده برساوش میترسید، او و مادرش را در صندوقچهای زندانی کرد و به دریا انداخت. زئوس که از ماجرا خبردار شد، به ایزد دریاها گفت که آبها را ساکن نگه دارد تا مادر و پسر نجات پیدا کند. ایزد آبها، آنها را در ساحل جزیره سریفوس فرود میآورد و ماهیگیری آن دو را از آب بیرون میکشد. در آن جزیره میمانند و برساوش زیر نظر پادشاه بزرگ میشود و با مردانگی و شجاعت آشنا میشود.
مأموریت مرگبار برساوش و شکل گرفتن صورت فلکی اسب بالدار
به برساوش ماموریت میدهند که سر «مدوسا»ی عجوزه مارموی را از تنش جدا کند. پادشاه با خودش فکر میکرد که برساوش امکان ندارد چنین کاری کند، امّا برساوش که جوان و پرشور بود قبول کرد و رفت که ماموریت را به انجام برساند.
در نهایت با طی مسیر پر فراز و نشیب، برساوش این کار را انجام میدهد و سر مدوسا را از تنش جدا میکند. به همین دلیل، صورت فلکی او را به صورت جوانی که یک شمشیر در یک دست و یک سر در دست دیگرش دارد، تصور میکنند. با جدا کردن سر مدوسا، مخلوطی از خون او و حباب دریا، صورت فلکی اسب بالدار (پگاسوس) را ایجاد کرد.
این کار برساووش باعث شد دو خواهر دیگر مدوسا، برای گرفتن انتقام او را تعقیب کنند. برساووش هم نامرئی شد و از چنگشان گریخت.
صورت فلکی قیفاووس و ذات الکرسی و قیطس در ادامه داستان برساوش
برساوش با اسب بالدارش در راه بازگشت به سریفوس است که در اتیوپی توقف میکند. در آنجا پادشاه قیفاووس و ملکه ذات الکرسی (کاسوییه) هستند. کاسوییه بسیار زیبا بود و به این زیبایی مغرور بود. (در آسمان ذات الکرسی ستارگان دخشانی دارد و در بخش روشن راه شیری است). به خاطر این غرورش، خدای آبها میخواهد از او انتقام بگیرد، بنابراین سیلابی همراه با هیولای آبها، قیطس را به سمت اتیوپی میفرستد. قیطس هم با قدرت به اتیوپی حمله کرد. (قیطس چهارمین صورت فلکی آسمان از نظر وسعت است)
قیفاووس راه حلی برای مقابله با این هیولا نمییابد و با ایزدان معبد آمون مشورت میکند. آنها میگویند راه چاره این است که دخترش، آندرومدا را قربانی کند. آندرومدا هم میپذیرد و قرار میشود او را به صخرهای کنار دریا زنجیر کنند که قیطس او را ببلعد. امّا در همین حال که قیطس میخواست او را ببلعد، برساووش از راه میرسد و با چشمان مدوسا (که در دستش بود)، قیطس را جادو میکند و آندرومدا را نجات میدهد و با او ازدواج میکند. (آندرومدا هم صورت فلکی دیگری نزدیک برساوش است)
بازگشت به خانه
در نهایت برساوش با سر مدوسا به پیش مادرش برمیگردد امّا میبیند پادشاه او را کنیز خود کرده و به او ستم میکند. وقتی پادشاه دید برساوش واقعا سر مدوسا را آورده بسیار عجب کرد. به محض اینکه صورت مدوسا را مقابلشان گرفت، به سنگ تبدیل شدند.
پس از این اتّفاقات، برساوش فقط آرزوی دیدن پدر بزرگش را داشت. همراه با مادر و همسرش به آرگوس رفتند امّا پدربزرگش دیگر در آنجا نبود. به سمت نشانی دیگر او رفتند امّا پیش از اینکه او را پیدا کنند، یک روز برساووش در مسابقات ورزشی شرکت کرد و در اثر دیسکی که پرتاب کرد، دیسک کاملا تصادفی به آکریسوس برخورد کرد و باعث مرگش شد و این چنین، سرنوشتی که به او گفته بودند، به حقیقت پیوست.
سخن آخر
در این داستان، 6 صورت فلکی که نزدیک هم هستند، نقشآفرینی کردند. حالا حساب کنید با دانستن چنین داستانی، به تماشای بارش شهابی برساووشی و صورفلکی اطراف آن بروید. بدون شک دانستن این داستانهای اساطیری، سفرتان را متفاوتتر خواهد کرد. همچنین لازم است بدانید در تمام فرهنگها درباره این صورتهای فلکی، داستانهای مختلفی گفته شده است که متناسب با باورها و فرهنگ هر منطقه است، امّا داستانهای یونانی بیش از سایر داستانها در دنیا مطرح شدهاند. در اساطیر و فرهنگ ایران هم داستانهایی وجود دارد امّا با سبک داستانهای اساطیر یونانی متفاوت است.
تألیف: لست سکند