نکاتی در باب مجموعه مقبره و موزه "مولانا":
این مجموعه از چند قسمت تشکیل شده است و چون موزه هم شامل آن می شود باید برای ورود به آن بلیط تهیه کنید. مجموعه اصلی، شامل چند بخش می شود که بخش اول، درابتدای ورودی قرار دارد و به نام "حضور پیر" شناخته می شود. در این قسمت، مقابر بزرگان هم عصر "مولانا" چون "حُسام الدین چَلَبی" که مثنوی به اصرار وی سروده شده و یا "صلاح الدین زَرکوب" و بسیاری از اسامی آشنای دیگر قرار گرفته است؛ کمی جلوتر، مقابر زنان و دختران "مولانا" از جمله "کرا خاتون" همسر "مولانا" قرار گرفته است؛ مقابر زنان با مردان متفاوت است و روی هر مقبره اگر مرد باشد، کلاهی قرار دارد که نشانه مرتبه و جایگاه اجتماعی شخص متوفی است. درنهایت به مقبره "مولانا" می رسیم که در ایوانی مجزا قرار گرفته و در کنارش هم آرامگاه پسرش "سلطان وَلَد" قرار دارد. این ایوان با تزئیناتی زیبا از گچبُری و نقاشی و کاشی تزئین شده است. آوای ساز نِی در تمام فضای داخلی مجموعه به گوش می رسد که حس فضا را افزون می کند. در کنار این بخش، سالن بزرگی وجود دارد که مجالس سماع در آن برگزار می شده و در اطراف آن ویترین هایی قرار دارد که درون آنها نسخه هایی از کتاب مثنوی، آلات موسیقی که برای سماع استفاده می شده و رداهای دراویش، قرار دارد. در یکی از این ویترین ها، لباسی منسوب به "مولانا" و یک تار ریش منسوب به او به نمایش گذاشته شده که در خور توجه است. روی سقف این بخش، نام پیامبر اسلام، مولانا، شمس و دوازده امام شیعیان نگارش شده است. اتاق های اطراف سالن، محل قرارگرفتن گروه نوازنده و دراویش و میهمانان بوده است. بعد از گذشتن از سالن سماع، به سالن دیگری می رسیم که به عنوان مسجد ساخته شده است و اکنون گنجینه نسخ خطی و قالیچه هایی است که به عنوان سجاده بافته شده اند. در میان قالیچه ها یکی نقش کعبه دارد و با پشم و ابریشم در ایران بافته شده است که جزو نفیس ترین قطعات این مجموعه می باشد. بعد از خروج، در اطراف حیاط، حجره های کوچکی وجود دارد که محل زندگی و عبادت و ریاضت "دراویش مولویه" بوده است و در انتهای ردیف حجره ها هم مطبخ قرار دارد که علاوه بر پخت غذا، محل فراگیری آداب و رسوم فرقه مولویه بوده است. در کنار مجموعه، مقبره چند تن از سلاطین و در حیاط بیرونی مقابر دراویش، قرار دارد. در بالای سنگ قبر هر درویش، کلاه و دستار وی که نشان دهنده شغل و مقام اجتماعی او هم بوده با سنگ، تراشیده شده است.
در کنار مجموعه، مسجد بزرگی به نام "سلیمیه"(Selimiye) قرار دارد که در زمان "سلطان سلیم دوم" در سال 1567 میلادی ساخته شده است. به هنگام بازدید از مقبره" مولانا" کاورهایی از جنس نایلون در اختیار بازدیدکنندگان قرار می گیرد که روی کفش به پا کنند، ولی من ترجیح دادم، برای احترام به جناب مولانا، کفش ها را در بیاورم و کاورهای نایلونی مخصوص را روی جوراب بپوشم. البته در این حالت باید برای حمل کفش ها، یک کیسه به همراه داشته باشید. بازدید از کل مجموعه، یک تا دو ساعت وقت می خواهد. بعد از بازدید از مجموعه، همه خسته و گرسنه بودیم؛ به همین خاطر، به سمت رستورانی نزدیک مقبره "مولانا" به نام "شفا" (Sifa) رفتیم. از آنجا که شب قبل همگی به خاطر از دست دادن "اسکندر کباب" ناکام از چشیدنش مانده بودیم، همین غذا را سفارش دادیم که واقعاً هم خوشمزه بود. ولی در قونیه کباب مخصوصی به نام "کباب قونیه" هم پخت می شود که گرچه تاکنون نخورده ام ولی تعریف آن را زیاد شنیده ام.
بعد از نهار هم به مسجد سلیمیه رفتیم و کمی روی سکوهای بیرون مسجد استراحت کردیم. عصر به هنگام بازگشت به میدان علاءالدین از مسجد و مقبره منسوب به "شمس تبریزی" دیدن کردیم. عده ای معتقدند در این مکان آرامگاه "شمس" قرار دارد و گروهی بر این باورند، این مسجد روی چاهی که گفته می شود "شمس" را پس از کشته شدن به آن انداختند ساخته شده است. اما هیچ یک از این نقل ها، چندان معتبر نیست. ولی صرفاً برای احترام به مقام شمس به این مسجد رفتیم و اندکی توقف کردیم.
بیرون از مجموعه آرامگاهی "شمس"، ایستگاه تاکسی کوچکی قرار دارد که از همان جا تاکسی گرفتیم و به فرودگاه رفتیم. پروازمان ساعت 8 و نیم با اندکی تأخیر انجام شد و در نهایت به استانبول برگشتیم. تاکسی از قبل منتظر ما بود و ما را به هتل برگرداند؛ ولی از فرط خستگی همه راه را خوابیدیم. توصیه می کنم اگر قصد بازدید یک روزه از قونیه را دارید حتما بلیط های ساعت 9صبح به بعد را رزرو کنید و سعی کنید شب قبل استراحت کافی داشته باشید تا در طول روز خسته نشوید.
روز چهارم
روز چهارم، روز آخر سفر در استانبول بود و بخشی از گروه به تهران برمی گشتند و من و چند نفر دیگر به "اِزمیر" می رفتیم. معمولاً روزهای آخر سفر، شلوغ ترین روزهاست و نمی توان از قبل، برای آن برنامه ای ریخت. به همین خاطر تا ظهر، وقت آزاد داشتیم که من به همراه چند نفر دیگر، به میدان تقسیم رفتیم تا هم خیابان استقلال را ببینیم و هم مقداری خرید کنیم. قرار شد ساعت 12 ظهر، همگی در هتل باشیم تا هم هتل را تحویل بدهیم و هم برای ناهار، مجدداً به رستوران "شاهزاده" برویم که مزه کبابش باز هم زیر دندانمان بماند. میدان تقسیم و خیابان استقلال منطقه ایست که در زمان "آتاتورک" به این صورت در آمده و تا به امروز هم جزو بخش های مدرن شهر، طبقه بندی می شود. خیابان استقلال، پیاده راهیست که از میان آن یک تراموای قدیمی عبور می کند و سوار شدن به آن، خالی از لطف نیست.
طرفین این خیابان و خیابان های اطراف، مملو از رستوران و مغازه های بزرگ و کوچک است و اکثر مارک های معروف ترکی و همچنین brand های مطرح دنیا را می توانید در آن بیابید. مغازه ها مثل جاهای دیگر، تا ساعت 10 شب بازند؛ ولی اکثر رستوران ها و کافه ها تا صبح پذیرای شما هستند. این خیابان، عصرها و مخصوصاً شب های تعطیل، به قدری شلوغ می شود که احساس می کنی به یک راهپیمایی بزرگ آمده ای! گاهی مجبور می شوی بایستی تا راه باز شود و ممکن است این شلوغی اندکی آزاردهنده باشد. علاوه بر فروشگاه ها و رستوران های این خیابان، چند سفارتخانه مهم نیز در این خیابان قرار دارد. همینطور از دیدنی های مهم این خیابان می توان به دو کلیسای زیبا و برج "گالاتا" (Galata Tower) اشاره کرد که متاسفانه به علت کمبود وقت و کثرت خرید دوستان، موفق به بازدید از آنها نشدیم! ضمن اینکه بازدید از این برج، صبر بالایی برای ایستادن در یک صف طولانی برای ورود به نوبت به برج را می طلبد.
بعد از تحویل هتل و صرف ناهار، از آنجاییکه پروازمان ساعت 23 بود و می بایست حداکثر تا ساعت شش بعدازظهر، به سمت فرودگاه می رفتیم و هنوز 4 ساعت زمان داشتیم، قرار شد به کاخ "توپکاپی" برویم، اما پیش آمدی به کُل برنامه مان را تغییر داد! موضوع از این قرار بود که چون فاصله مان تا کاخ زیاد نبود قرار شد ما جوان ترها مسیر را پیاده طی کنیم، ولی برای افراد مسن و بچه دار گروه، یک تاکسی گرفتیم تا کمتر خسته بشوند. به تاکسی گفتیم "توپکاپی" و همه سوار شدند. من و باقی گروه هم پیاده به سمت کاخ، راه افتادیم. ولی وقتی به کاخ رسیدیم، از مابقی گروه، خبری نبود. من به شدت نگران شدم و وقتی تماس گرفتم متوجه شدم که راننده به اشتباه گروه را به "خیابان توپکاپی" برده و از آنها کرایه بالایی هم مطالبه کرده است. گذشته از این، بعد از اعتراض دوستانمان به او، حاضر نشده آنها را که بچه کوچک هم همراهشان بوده به مقصد مورد نظرشان یعنی "کاخ توپکاپی" یا دست کم به مبدأ یعنی همان هتل برگرداند. ما هم مجبور شدیم به هتل برگردیم. در هتل با پیگیری های موثر کارکنان پذیرش هتل، در نهایت یک تاکسی دیگر به مقصد هتل برای گروه گرفتیم و منتظر برگشت گروه به هتل شدیم.
همین جا ضمن اعلام مراتب قدردانی ام از مسؤولین هتل، لازم است چند نکته راجع به تاکسی های استانبول ذکر کنم. اولاً همانطور که پیش تر هم گفتم، تا جایی که ممکن است، از تاکسی استفاده نکنید, چون هزینه تاکسی در استانبول گران است. فقط برای مسیرهای کوتاه یا در شرایطی که چهار نفر باشید تاکسی به صرفه است. در این حالت، اگر کرایه مسیر را حدوداً می دانید، حتماً پیش از سوار شدن، قیمت را با راننده به اصطلاح خودمان، طی کنید و از "تاکسیمتر" استفاده نکنید. حتی در این شرایط هم ممکن است در انتهای مسیر، چنانچه "تاکسیمتر" رقم بیشتر از مبلغ طی کرده را نشان دهد، راننده شما را مجبور به پرداخت مبلغی اضافه نماید! اگر مسیر را نمی شناسید، طیّ مسیر، از نقشه استفاده کنید تا راننده شما را از مسیر طولانی تر به مقصد نرساند. متأسفانه چند تجربه بد از تاکسی رانان استانبول که یکی از آنها را هم ذکر کردم باعت شده تا به کُل، استفاده از تاکسی در این شهر را به کسی پیشنهاد ندهم. وقتی گروه به هتل رسید، به خاطر استرس زیاد و همین طور گذراندن بیش از یک ساعت در ترافیک، دیگر حالی برای بازدید از کاخ باقی نمانده بود. به همین خاطر به یک کافه رفتیم تا هم چای ترکی بنوشیم و هم استراحت و گذرانِ وقت کنیم. چای ترکی مانند چای خودمان درست می شود؛ ولی بسیار غلیظ تر است و در استکان های کمرباریک سرو می شود. ساعت شش ، به هتل برگشتیم تا به سمت فرودگاه حرکت کنیم، غافل از آنکه آخرین اتفاق عجیب آن روز، در انتظار ماست! از قبل، برای ترانسفر به فرودگاه، از هتل یک خودرو وَن رزرو کرده بودیم و به همین خاطر، بدون معطلی، رأس ساعت شش، سوار شدیم و حرکت کردیم. ساعت شش، در استانبول مانند اکثر شهرهای بزرگ، ساعت اوج ترافیک محسوب می شود، به همین دلیل 2 ساعت برای رسیدن به فرودگاه زمان در نظر گرفته بودیم. تاکسی که حرکت کرد، ابتدا متوجه مسیر آن نشدم، ولی بعد از حدود یک ربع ساعت، که در ترافیک منطقه "سلطان احمد" حرکت کردیم، وارد بلوار ساحلی شدیم و من تازه فهمیدم که راننده به اشتباه ما را به سوی فرودگاه "آتاتورک" می برد! به راننده موضوع را گفتم و جالب است که حرف مرا در ابتدا قبول نکرد و به اصرار می گفت مقصد فرودگاه "آتاتورک" است! بعد از اصرار من، به هتل زنگ زد و تازه فهمید که چه اشتباهی شده است. اما بیش از نیم ساعت از زمان ما از دست رفته بود و دیگر امکان نداشت تا از مسیر عادی به موقع به فرودگاه برسیم. راننده پیشنهاد کرد به جای پُل "بوگاز" که در این ساعت بیشترین ترافیک را دارد، با اتوبوس های دریایی، فاصله بین بخش اروپایی و آسیایی استانبول را طی کنیم که در این حالت، علاوه بر دور زدن ترافیک، مسیر نیز در حد بسیار زیادی کوتاه می شد؛ ولی هزینه بلیط در حدود 30 لیر بود و درنتیجه تصمیم را بر عهده خودمان گذاشت. ما که هم زمان کم داشتیم و هم در این سفر، سوار کشتی نشده بودیم قبول کردیم و به سمت لنج ها به راه افتادیم. راننده به شدت از اینکه از ترافیک عصرگاهی پُل خلاص شده بود، خوشحال بود و خُلق و خو و برخوردش با ما به کُلی تغییر کرده بود و حتی در بین راه با باقلوا ترکی بسیار خوشمزه و آب خنک از ما پذیرایی کرد.
تجربه لنج سواری روی تنگه "بُسفُر" یا برای ما، همان عبور با "لندی کرافت"، تجربه جالبیست و از آنجا که می توان بخش قدیمی شهر را از روی آب به طور کامل مشاهده کرد، علی الخصوص هنگام غروب، این منظره بسیار زیباست و پیشنهاد می کنم یک روز غروب این برنامه را اجرا کنید. بایک لنج از اسکله سیرکچی (sirkeci) به سمت یکی از اسکله های سمت مقابل، مثلاً اسکودار (uskudar) بلیط بگیرید و دوباره همان مسیر را برگردید. شب نیز حتماً ساندویچ کباب ماهی را روی اسکله تجربه کنید، که فکر می کنم تجربه به یاد ماندنی باشد.
خلاصه اینکه به موقع به فرودگاه رسیدیم و بخشی از همراهانمان به ایران بازگشتند و من و چند نفر دیگر برای ادامه سفر به "اِزمیر" رفتیم. مدت زمان پرواز از "استانبول" تا "اِزمیر" حدود یک ساعت است و آخر شب بود که به مقصد رسیدیم و بلافاصله به هتل رفتیم و از فرط خستگی، بدون شام خوابیدیم. به این ترتیب یک روز پرماجرای دیگر هم به پایان رسید!
بخش چهارم
اِزمیر و اِفِسوس
روز پنجم
همانطور که گفتم در پایان روز چهارم گروه دو بخش شد، عده ای به ایران بازگشتند و من به همراه چند نفر دیگر، سفرمان را به سمت "اِزمیر" ادامه دادیم. از قبل، برای روز پنجم در "اِزمیر" توری رزرو کرده بودم که ما را به "اِفِسوس"(Ephesus) که شهری از عهد روم باستان است و مقبره "مریم مقدس" در آن قرار دارد ببرد. این تور، معمولاً از "کوش آداسی" (Kosadasi) برگزار می شود و می توان از ایران با یکی از آژانس ها هماهنگ کرد تا برای شما نیز تنظیم شود. ولی من ترجیح دادم از یک آژانس ترک این تور را بگیرم که گرچه زبان راهنمایمان انگلیسی بود، ولی توضیحات بسیار کاملی درباره مکان ها ارائه می داد. تور، با نهار و حمل و نقل از هتل و برگشت به هتل، 70 دلار هزینه برداشت. (www.viator.com) صبح زود، راننده ای با ماشین بسیار مناسب و با امکانات خوب، از هتل ما را سوار کرد. ابتدا فکر کردم قصد دارد ما را به محل مینی بوس تور برساند؛ ولی کمی بعد متوجه شدم چون تعداد ما کم بوده، تور ازمیر به حد نساب نرسیده و قرار است ما به گروهی در "کوش آداسی" ملحق شویم. بنابراین توفیق اجباری بود که شهر "کوش آداسی" را هم ببینیم! کمی بیشتر از یک ساعت در راه بودیم و با عبور از مسیری زیبا، به "کوش آداسی" رسیدیم. "کوش آداسی" شهری ساحلی و زیباست که مملو از هتل های ساحلیست و چند پارک آبی، از جمله یکی از بزرگترین پارک های آبی ترکیه، در آن واقع است. گروهی که قرار بود به آنها ملحق شویم، سه زوج اروپایی و آمریکایی بودند که سفرشان به دور اروپا را با کشتی کروز از ایتالیا شروع کرده بودند و در مسیر سفر به ترکیه رسیده بودن. کمی طول کشید تا از کشتی پیاده شدند و در نهایت، برنامه تور رسماً از ساعت 10 شروع شد. همه اعضاء گروه بسیار خونگرم بودند. در ابتدا آنها بعد از اینکه فهمیدند ما از ایران هستیم بسیار تعجب کردند، ولی در طول روز همه با هم دوست شدیم و با برخی از آنها بعد از سفر هم ارتباطم را ادامه دادم. در ابتدا به خانه "مریم مقدس" (The House of Virgin Marry) رفتیم که بالای یک کوه بود و برای رسیدن به آن جاده ای جنگلی و پیچ در پیچ را طی کردیم.
نکاتی در باره خانه "مریم مقدس"
برخی معتقدند "مریم" پس از مصلوب شدن "عیسی مسیح"، به همراه "یوحنّا"(St. John)، حواری "عیسی"، به این منطقه مهاجرت کرده و در این مکان روزگار گذرانده و پس از مرگ، در همین جا دفن شده است. مقبره "یوحنّا" از دیرباز در پای همین کوه شناخته شده بود؛ ولی هیچ کس چیزی در مورد خانه "مریم مقدس" نمی دانسته؛ تا قرن نوزده که یک راهبه آلمانی در مکاشفه ای، این خانه و مشخصات و مکان آن را میبیند و کل مشاهدات خود را در کتابی می نویسد. سالها بعد، کلیسای فرانسه، راهبانی را برای یافتن این خانه به این منطقه می فرستد. آنها چندین ماه تلاش می کنند ولی چیزی نمی یابند؛ تا روزی در راه بازگشت از کوه ها در حالی که بسیار تشنه بودند از چوپانی آب می خواهند و چوپان نشان چشمه ای خنک و گوارا در آن حوالی را به آنها می دهد. آن ها بسیار خوشحال می شوند؛ چون یکی از نشانه ها، وجود چشمه ای در نزدیکی خانه بوده است. وقتی چشمه را می یابند به دنبال بقیه نشانه ها می گردند و پایه های خانه و حوض غسل تعمید و مابقی بنا را پیدا می کنند. "پاپ پل ششم" در سال 1967 این بنا را مورد تأیید کلیسا قرار داد و از آن روز، هر ساله تعداد بسیار زیادی از مسیحیان و حتی مسلمانان، برای زیارت به این مکان می آیند. به عقیده زائرین، آب چشمه، مقدس و شفا بخش است. برای همین از این آب بر میدارند که برای این منظور لازم است پیش تر بطری خالی برای برداشتن آب به همراه داشته باشند. همچنین در کنار بنا، دیواری دارد که مردم آرزو هایشان را روی تکه های پارچه یا کاغذ نوشته و به آن گره می زنند.
پس از بازدید از خانه "مریم مقدس" با موافقت گروه، قرار شد پیش از نهار از شهر باستانی "اِفِسوس" هم دیدن کنیم. به همین خاطر یک راست به سمت در جنوبی شهر رفتیم و از آنجا گردش خود را شروع کردیم. به مانند اکثر مناطق باستانی، بهتر است برای بازدید از یک راهنمای با تجربه استفاده کنید؛ چون شهر در نگاه اول خرابه ای بیش نیست! اما چنانچه یک راهنمای خبره درباره شهر و نحوه زندگی و آداب و رسوم پیشینیان برایتان سخن بگوید، تازه ان موقع است که از بازدیدتان لذت می برید. خوشبختانه راهنمای ما هم بااطلاع و هم خوش سخن بود و تا ریزترین جزئیات را برای ما توضیح می داد.
اما نکاتی کلی درباره "اِفِسوس" به این شرح است. نکاتی کوتاه راجع به "ِاِفسوس" شهر "ِاِفسوس" یکی از شهرهای باستانی در ترکیه است که بخش زیادی از آن سالم مانده و قدمت آن به حدود 600 سال پیش از میلاد می رسد. این شهر ابتدا توسط یونانی ها ساخته شده و به عنوان بندری مهم مورد استفاده قرار می گرفته است، چرا که مسیر زمینی جاده ابریشم در این نقطه به پایان می رسیده و در آن روزگار، آب دریا تا ساحل این شهر بالا بوده است. اما پس از کوتاه زمانی این شهر به تصرف لیدیایی ها و سپس پارسیان در می آید و پس از مدتی به دست رومیان می افتد. با گذشت زمان که آب دریا عقب نشینی می کند، اطراف شهر به باتلاق تبدیل می شود. چندین بیماری مُسری مانند مالاریا ساکنان شهر را ناگزیر به ترک محل زندگی شان و کوچ به مناطق اطراف همچون سلجوق می کند و پس از مدتی، شهر رو به ویرانی می گذارد. در بازدید از شهر حتماً به دوبخش اصلی توجه کنید، بخش اول محوطه خارجی شهر است که محل زندگی کارگران و برده ها و کشاورزان بوده است و سنگفرش سیاه دارد. اما پس از عبور از یک دروازه، شهر با مرمر سفید سنگفرش شده است و در کنار خیابان اصلی، ستون هایی با مجسمه های زیبا و بازارهای بزرگ و معابد باشکوه قرار می گرفته که محل سکونت اشراف بوده است. امروزه فقط ستون ها باقی هستند و از مجسمه ها اثری باقی نمانده است.
مهمترین بنای شهر، بنای کتابخانه است که بسیار باشکوه بوده و در فضای بیرونی آن، محلی برای سخنرانی فیلسوفان و تجمع مردم ساخته شده بوده و بدین ترتیب امکان آموزش عموم فراهم می شده است. دیگر بنای مهم شهر، آمفی تأتر بسیار بزرگ شهر است که در امتداد خیابان بندرگاه قرار گرفته است. از حمام عمومی و بازار بزرگ شهر نیز غافل نباید شد!
درمجموع، شهرهای ساخته شده در عهد روم باستان، بسیار شبیه یکدیگرند و اگر کمی اطلاعات درباره آنها داشته باشید در بازدید از این مجموعه بسیار لذت خواهید برد. بازدید از کل مجموعه، دوساعت زمان می برد. در طول بازدید حتما عینک آفتابی و کلاه و یک بطری آب به همراه داشته باشید. بعد از بازدید از "اِفِسوس" برای صرف ناهار به یک مرکز ترویج صنایع دستی رفتیم که در بخش های مختلف آن نحوه ساخت صنایع دستی تُرک و مشخصاً فرش و گلیم نمایش داده می شد؛ به علاوه، در این مرکز، نحوۀ طبخ غذاهای اصیل ترکی نیز به علاقمندان آموزش داده می شود (چیزی شبیه کلاس آشپزی). برای ناهار از ما با نان خانگی و غذای خانگی بسیار لذیذی پذیرایی شد و بعد از ناهار، کمی مشغول گشت و گذار در غرفه های مختلف آن شدیم. در مسیر رسیدن به این مرکز، از کنار کوهی گذشتیم که بالای آن غاری منسوب به "اصحاب کَهف" قرار داشت؛ شامل هفت قبر و یک قبر هم که به سگ آنها تعلق دارد. به باور اهالی، اصحاب کهف که از ساکنان "اِفِسوس" بودند، پس از ایمان به مسیح، به دنبال آزار حکمرانان وابسته به حکومت مرکزی روم، از بیم جانشان از شهر فرار کرده و دراین غار، پناه گرفتند و (به حکم خداوند) به خواب رفتند و پس از 300 سال که دوباره از خواب برخاستند و علیرغم اینکه همه چیز تغییر کرده بود و دولت مسیحی حکمرانی می کرد، به خواست خود دوباره مرده بودند و در همانجا توسط اهالی دفن شده و آرامگاهی برایشان بنا گردیده بود. اما به علت اینکه مسیر کوهپیمایی سخت بود موفق نشدیم از نزدیک این غار را ببینیم! برنامه بعداز ظهر تور، شامل بازدید از مقبره "یوحنّا"، یکی از حواریون مسیح و کاتب انجیل یوحنّا، و نیز بازدید از مسجد "عیسی بِی" (Isa Bey) بود.
اندکی درباره مقبره "یوحنّا"
"یوحنّا" پس از عروج "عیسی" به همراه "مریم مقدس" از "بیت المقدس"( اورشلیم) می گریزد و در کنار"اِفِسوس" ساکن می شود وپس از چندین مسافرت برای تبلیغ، در پایان عمر، به این مکان باز می گردد و در همین مکان، روایت خود از انجیل را می نویسد و به تبلیغ مسیحیت مشغول می شود. پس از مرگ نیز در همین مکان دفن می گردد. در قرن ششم، امپراطور "جاستینین"، که سازنده کلیسای "ایاصوفیه" نیز بوده است، فرمان به ساخت کلیسایی بزرگ روی این مقبره می دهد. این کلیسا به مانند "ایاصوفیه" علاوه بر عظمت بسیار، با کاشیکاری های زراندود، آراسته شده بود. اما در دوران جنگ های صلیبی، جنگجویان رومی کلیسا و سرامیک های زراندود آن را غارت می کنند و حتی هنگام بازگشت به روم تابوت "یوحنّا" و بقایای جسد وی را نیز به عنوان تبرّک به روم می برند و در حال حاضر یکی از استخوان های انگشت او در موزه "واتیکان" نگهداری می شود! بنای کلیسا طرحی شبیه یک صلیب بزرگ دارد و مقبره "یوحنّا"دقیقاً در مرکز این صلیب قرار دارد. بازدید از مجموعه نیم ساعت زمان می برد.
"مسجد عیسی بِی" دُرست در مجاورت مقبره یوحنّا قرار گرفته و هر دو بنا، کنار معبد "آرتِمیس" (Artemis) واقعند که این معبد، در روزگار خود، یکی از عجایب هفتگانه بوده است. هر دو بنا نیز از سنگ های مرمر باقی مانده از معبد "آرتِمیس" ساخته شده اند. از معبد "آرتِمیس"، امروزه جز یک ستون، چیزی باقی نمانده است. به خاطر شدت گرمای هوا، مسجد و معبد "آرتِمیس" را از دور دیدیم و به همین قناعت کردیم! بعد از بازدید از این دو بنا، به سمت یک مرکز فروش چرم رفتیم که درآنجا یک نمایش پوشاک چرم(Leather show) برایمان اجرا شد و سپس برای خرید به فروشگاه آن رفتیم. کیفیت محصولات نسبت به چرم ایران بهتر بود و نوع چرم به کار رفته در آنها، چرم ابریشمی نام داشت که بسیار سبک و لطیف بود؛ تا جاییکه با آن حتی کت و شلوار رسمی دوخته بودند، اما قیمت ها بسیار بالا بود. من یک پالتو چرم پسندیدم و فروشنده ابتدا قیمت یک و نیم میلیون تومانی به من داد؛ اما پس از اندکی چانه زنی به 700 تومان راضی شد. ولی این قیمت هنوز هم برای من بالا بود. سپس یک پالتو دیگر در حد 300 هزار تومان به من پیشنهاد داد که معادل آن در ایران نیز در همین حدود قیمت و کیفیت، یافت می شد، و بهتر است به هنگام خرید، حتما کالا را با مشابه ایرانی آن و قیمتش در ایران مقایسه کنید تا چرم معمولی را به جای چرم ابریشمی به شما نفروشند! اما درکل، به خاطر داشته باشید که هنگام خرید از این مراکز، حتما مبسوط چانه بزنید و مطمئن باشید تا همین حدود می توانید تخفیف بگیرید! این آخرین برنامه تور بود و پس از آن، با همان ماشینی که صبح ما را به "کوش آداسی" برده بود به "اِزمیر" برگشتیم و چون بسیارخسته بودیم از خوردن شام منصرف شدیم تا صبح فردا خوابیدیم!
روز ششم
این روز، آخرین روز از سفر ما بود و برای ساعت 7 غروب به "استانبول" پرواز داشتیم تا از آنجا به تهران بازگردیم. ولی صبح، وقت آزاد داشتیم که تصمیم گرفتیم در شهر گردشی بکنیم. هتل ما یعنی همان "پارک اِزمیر"، در منطقه "بسمنه" (Basmane) قرار داشت که تقریباً در مرکز شهر "اِزمیر" واقع شده است.
پس از صرف صبحانه ای مفصل، به سمت "آگورا" (Agora) که نام دیگر بازارهای قدیم رومی است به راه افتادیم. از آنجا که "اِزمیر" شهری ساحلیست، همواره به عنوان بندری تجاری نیز حائز اهمیت بوده است. این بازار، در زمان "اسکندر مقدونی" ساخته شده و در دوره امپراطوری روم، مورد بازسازی قرار گرفته است. بعدها مسلمان ها نیز حجره هایی به آن افزوده اند و هم اکنون نیز "بازار بزرگ اِزمیر" در اطراف همین ناحیه پراکنده است.
بعد از بازدید از "آگورا" پیاده به سمت میدان "کناک" (Konak Meydani) که میدان مرکزی شهر بود به راه افتادیم. برای رسیدن به میدان، می باید از خیابان های غربی "آگورا" مستقیم به سمت غرب، حرکت کنید و از میان بازار بزرگ شهر عبور کنید که خالی از لطف نیست. البته در این پیاده روی از جی.پی.اس موبایلم هم کمک شایانی گرفتم و از نزدیک ترین مسیر به میدان "کناک" رسیدیم.
میدان "کناک"، زیباترین میدان "اِزمیر" است و در میانه آن برج ساعتی زیبا قرار دارد و در کنار آن نیز یک مسجد کوچک واقع شده است. کنار برج ساعت، پیرزن هایی بودند که دانه کبوتر می فروختند، کبوترها نیز اهلی بودند و تا نزدیک مان برای گرفتن دانه می آمدند که حس جالبی بود. البته پیش تر صحنه مشابهی را در میدان "هیپودرام" استانبول دیده بودم. این میدان در غرب "اِزمیر" واقع شده و طبیعتاً دیدن غروب آفتاب از ساحل کنار میدان، خالی از لطف نیست. کل بازدید از محوطه، کمتر از نیم ساعت طول می کشد.
پس از آن به سمت یک مرکز خرید کوچک و دِنج درکنار ساحل، نزدیک میدانی به نام "پیِر" (Pier) رفتیم و در کنار ساحل، اندکی استراحت کردیم و چای نوشیدیم. در نوار ساحلی این منطقه، رستوران ها و کافه های زیادی وجود دارند که غذا را کنار دریا سرو می کنند و اگر هوا بارانی نباشد تجربه ای به یاد ماندنی خواهد شد!
سپس به سمت بزرگترین mall در شهر "اِزمیر" به نام "برناوا" (Bornava) رفتیم که یک فروشگاه بزرگ IKEA نیز در آن قرار داشت. برای رسیدن به این مرکز، از میدان "کناک" با تاکسی حدود 35 لیر، هزینه دارد؛ ولی می توان با مترو از ایستگاه "بسمنه" تا ایستگاه "برناوا" طی مسیر کرد و سپس حدود 1 کیلومتر باقی مانده را پیاده یا با تاکسی طی کرد.
تا ساعت 5 بعدازظهر، مشغول خرید بودیم و سپس با عجله و سرعت فراوان به سمت هتل و از آنجا بلافاصله به سمت فرودگاه حرکت کردیم. در فرودگاه نیز به سرعت بارها را تحویل دادیم؛ ولی از آنجا که هردو پروازمان با "پِگاسوس" انجام میشد، بارهایمان را مستقیما به تهران فرستادیم که این موضوع باعث صرفه جویی فراوان در وقت مان در فرودگاه استانبول گردید. پرواز برگشت به تهران نیز بدون معطلی انجام شد و بدین ترتیب، بدون تأخیر، در ساعت سه و نیم صبح روز پنج شنبه به تهران رسیدیم و سفرمان با کوله باری از خاطرات و سوغاتی! به پایان رسید.
نویسنده : سعید متعبد