بخش اول .خط صفر مرزی
نسیم شبانگاهی که به صورتم خورد احساس عجیبی رو در من زنده کرد نمیدونستم چه حسیه ؟؟ کمی شادی شاید هم کمی ناراحتی به خاطر دوری از خونه .چمدونهامونو رو زمین میکشیدیم و تاریکی بود و تنها صداهایی که به گوش میرسید صدای خرت خرت چرخ چمدونها بود و گاهی صدای جیرجیرکها و هر از گاهی صدای خنده چند زوج جوون همراهمون .بیشتر از 600-700 متر چمدونها رو روی زمین کشیدیم .از خط صفر مرزی که رد شدیم همه با صدای بلند گفتند خداحافظ ایران سلام ارمنستان .از دور ساختمان خاکستری رنگ گمرک ارمنستان نمایان بود و چهره ی سربازهای خسته ارمنی که ساعت 12 شب مجبور بودن بیدار باشن شاید ته دلشون داشتن به ما بدوبیراه میگفتن !!!
چشمهام خسته بودن فلاش دوربین و صدای سربازی که با لهجه غلیظ میگفت خانوم خانوم .منو به خودم اورد برگشتم دیدم دخترم از ساختمون گمرک عکس گرفته و سرباز جوون میخواد عکس دوربین رو پاک کنه تنها کلمه ی فارسی که اون بلد بود خانوم بود وتنها کلمه ارمنی که ما بلد بودیم بارو بود یعنی سلام.
بلاخره عکس پاک شد و جوون ارمنی با خوشرویی از ما معذرت خواهی کرد و چیزایی هم گفت که ما متوجه نمیشدیم شاید داشته به زبون خودشون برای ما توضیح میداده که عکسبرداری اینجا ممنوعه و ازین حرفها !!! در هرحال ما که نمیفهدیم اما از روی ادب ما هم تشکر کردیم.
وارد ساختمان گمرک شدیم پاسپورتها رو تحویل مامور بخش ویزا دادیم و رفتیم گوشه ای نشستیم تا ویزاها صادر بشه .فضای سالن نسبت به سالن گمرک نوردوز ایران خیلی کوچیکتر بود چندباجه شیشه ای و چند تا دونه صندلی !!! داخل سالن هم که رسما عین سونا بود انگار به جای کولر بخاریهاشونو روشن کرده بودن شانس اوردیم که خیلی طول نکشید بعد 15 -20 دقیقه پاسهامونو بهمون تحویل دادن .
مامور خانومی که مهر ورود به ارمنستان رو میزد خیلی جدی بود و هیچ صحبتی نمیکرد نوبت من که شد نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد و چیزی گفت و به دخترم اشاره کرد منم خیلی جدی به انگلیسی بهش گفتم که ارمنی بلد نیستم !!! مهر ورود که به پاسم زده شد از گیت رد شدم اون طرف منتظر ایستادم تا پاس دخترم هم مهر بخوره خانومی که اونطرف گیت مسافرهارو راهنمایی میکرد با لهجه غلیظ فارسی بهم گفت اون مامور خانوم بهتون گفت شما مادر و دختر خیلی شبیه هم هستید!!! چمدونها رو روی دستگاه اسکن گذشتیم و به سالن پشت دستگاه هدایت شدیم اون طرف سالنی بود که از سالن ورود بزرگتر بود و در گوشه اون بوفه ای کوچیک قرار داشت که پسرکی کثیف و چرک اونو اداره میکرد نزدیک به دوساعت بود که تو گمرک ایران و ارمنستان بودیم تشنگی امونم رو بریده بود دو تا بطری اب از یخچال بوفه برداشتم و 800 درام ناقابل (6400 تومن ) بابتش پول دادم خب چاره ای نبود اینجا مرزه و از همه چی دور بودیم برای همین مجبوری اب رو دوبرابر قیمت بخری !!
بطری اب رو یه کله سرکشیدم چقدر تشنه بودم حالم کمی بهتر شد رو صندلی منتظر بقیه نشستم تا بیان زنی مسن داشت کف سالن رو تی میکشید اینجا که فقط زنها کار میکردن پس مردها کجا بودن ؟؟؟
بلاخره اتوبوس هم از بازرسی اومد چمدونها رو تو قسمت بار گذاشتیم و پتوهامونو برداشتیم و رفتیم داخل اتوبوس .ساعت رو نگاه کردم 2:30 بعد از نیمه شب بود یادم اومد که باید ساعتم رو نیم ساعت به عقب بکشم یعنی 2 به وقت ارمنستان . هوا خنک شده بود ماشین راه افتاد و بعد ازون تاریکی بود و پیچ و خم جاده !! قرص مسکن خوردم و پتو رو روی صورتم کشیدم تمام اتفاقاتی که از صبح افتاده بود و کارهایی که کرده بودیم مثل یه فیلم با سرعت تند از جلوی چشمهام رد شد صبح کجا بودیم و حالا کجاییم !!
فلش بک ( تهران تا نوردوز )
پنجشنبه 31 مرداد ساعت 8:30 صبح سر خیابان سیمای ایران تو شهرک غرب قرار بود که جمع بشیم تا اتوبوس بیاد دنبالمون وقتی رسیدیم چند تا از مسافرها اومده بودن وسایلمون رو گوشه ای گذاشتیم و با سرپرست گروه خانوم کافی اشنا شدیم .ایشون بسته ای رو بهمون تحویل دادن که داخلش فرم ویزاهامون و سیم کارت ارمنستان و چند بن تخفیف شهربازی و . داخلش بود قسمتهایی از فرم ویزا به صورت چاپی پر شده بود و بقیه رو باید خودمون پر میکردیم مثل نام /نام خانوادگی/ شماره پاسپورت/ شغل و تاریخ انقضا و هدف از سفر و.. کم کم دوستان دیگر هم اومدن و اتوبوس ساعت 9:15 با سلام و صلوات حرکت کرد .اتوبوس 32 نفره بود سمت چپ 12 ردیف تک نفره و سمت راست 10 ردیف 2 نفره که صندلیها هم تقریبا راحت بودن .کسانی که ما رو همراهی میکردن اقا سعید لیدر تور ارمنستان و اقانادر راننده و مالک اتوبوس و اکبراقا کمک راننده که هر جفتشون از بچه های سراب بودن.
کمی بعد از حرکت برنامه اشنایی با اعضای تور رو داشتیم که خودش فیلمی بود عده ای از دوستان از شیراز امده بودن که جلوی اتوبوس جاشون بود و ما بقی تهرانی بودن که جای همگی عقب اتوبوس بود ما هم که طبق روال جامون ته اتوبوس بود .یه خانواده چهار نفری هم از رامسر بودن که قزوین سوار شدند . توی اعضا سه تا پسربچه هم داشتیم به نامهای ارین و شروین وماهان که الحق بچه های خوبی بودن و اصلا اذیت نکردن واقعا چقدر بچه ی خوب تو سفر نعمته !!! بعد از اشنایی اعضا با هم گرم وصمیمی شدن و بعد ازون موزیک بود و بشکن و خنده و شادی مسافرها .
ساعت یک بعدازظهر رسیدیم خرمدره زنجان دیگه وقت ناهاربود چه زود زمان گذشته بود !!جایی که توقف کرده بودیم مجتمع پذیرایی غزال بود مجتمعی با سرویس بهداشتی نمازخانه رستوران غذاهای گرم و سرد چایخانه و بوفه و غیره..دوتا چلو جوجه سفارش دادیم که با سرویس شد 28000 تومن یعنی نفری 14000 تومن .غذاش خوب و گرم بود معمولا هیچ وقت تو راه غذای بیرون نمیخورم اما اینکی غذاش خوب بود . بعد از یک ساعت توقف اتوبوس ساعت 2 بعدازظهر مجددا حرکت کرد و این بار لیدر تور بیشتر در مورد خود ارمنستان و شرایط و وضعیت زندگی و ویزا و قرصهای کدئین دار و غیره صحبت کرد انقدر همه چیز خوب و عالی بود که اصلا متوجه زمان نبودیم برنامه حرکت رو طوری تنظیم کرده بودند که چند بار بتونیم توقف برای سرویس بهداشتی و چای و بستنی و .توقف داشته باشیم مشکل اب معدنی هم نداشتیم اقا نادر دائم یخچال اتوبوس رو از اب معدنی پر میکرد .
میانه و بستان اباد و تبریز رو رد کردیم و اخرین توقفی که داشتیم شهر صوفیان بود که ساعت 8 شب رسیدیم صوفیان .45 دقیقه زمان بهمون دادن تا اونجا استراحت کنیم یا شام بخوریم جایی که توقف داشتیم همه چی برای هر بودجه ای داشت .البته ما زیاد گرسنه نبودیم منتها رفتیم داخل رستورانی تا غذا بگیریم ببریم برای تو راه .رستوران باغ صفا که ما انتخاب کردیم یک سالن غذاخوری کوچیک داشت با یه محوطه و فضای سبز که بیرون تخت برای نشستن هم داشت مخصوصا که اب و جارو هم شده بود .سبزی فضا و تختها کم کم مسافرها رو به سمت خودش کشوند .روی تختها پرشده بود و بوی قلیان همه جا پیچیده بود .دوپرس چلوکباب سفارش دادیم که برامون بسته بندی کنند که با سرویس و مخلفاتش شد 27000 تومن . روی تختها نشسته بودیم و یادمون رفته بود مسافریم و باید بریم که داد اکبر اقا همه رو دست پاچه کرد و که ای بابا وقت رفتنه !!
مقصد بعدی شهر جلفا بود شهری کوچیک با باغهای میوه که تاریکی شب اجازه نمیداد از مناظرش لذت ببریم ساعت9 از صوفیان حرکت کرده بودیم هنوز دو سه ساعت راه داشتیم تا مرز نوردوز . البته با ماشین شخصی زودتر میرسیدیم اما اتوبوس نمیتونه از یه سرعت مشخص تندتر حرکت کنه از جلفا تا نوردوز مسیر پرپیچ وخم بود ..چشمها به بیرون دوخته شده بود و منتظر که کی میرسیم به مرز !! توی پیچ و خم جاده چشمم به تابلویی افتاد که روش نوشته بود اسیاب خرابه .چه جالب یکی از دوستان تو انجمن هم یادمه تا پیکشو گذاشته بود تو ذهنم به خودم سفارش کردم که وقتی برگشتم حتما دوباره بخونمش .ساعت نزدیک به 12 بود که رسیدیم گمرک .
بیرون سالن به جز ما اتوبوس دیگه ای نبود خدا روشکر .فقط چند تا سواری و ون بود و عده ای که داشتن دلار و درام خرید و فروش میکردن .بارهامونو برداشتیم و اولین کاری که کردم این بود که از اقا نادر خواستم تا یه فروشنده ی مطمئن بهم معرفی کنه تا خدایی نکرده ارز تقلبی بهم نفروشن اونهم اقایی رو بهم معرفی کرد و گفت خودش همیشه ازین شخص ارز میخره . اون شب نرخ درام 8 تومن بود یعنی 100 دلار میدادی 40000 درام ارمنستان میگرفتی ما 100 دلار رو 320 هزار تومن خریده بودیم پس هر درام 8 تومن میشد .یه 100 دلاری چنج کردم برای تو راهمون بقیه رو گذاشتم هر وقت لازم شد چنج کنم .وارد سالن که شدیم بارها رو تو صف اسکن گذاشتیم باید صبر میکردیم تا همه بیان بعد دستگاه روشن بشه خب این خودش زمان میبرد یکی رفته بود بوفه یکی رفته بود ارز بخره اون یکی تو صف بانک بود و یکی دیگه سرویس بهداشتی که الحق این یکی از همه واجب تر بود چون مرز رو که رد میشدیم به علت تاریکی و پیچ جاده نمیشه هر جایی بایستی تازه سرویس هاشون شیلنگ اب هم ندارن !!! پس توالت رفتن جزئ واجبات بود اگه یه روزی تشریف بردید ارمنستان بطری خالی حتما با خودتون بردارید ..
لیدر تور به مسافرها کمک کرد تا خروجیهاشونو پرداخت کنن البته من تهران پرداخت کرده بودم که ازم قبول نکردن و گفتن باید پول رو به حساب منطقه ازاد ارس بریزید ما هم مجبور شدیم دوباره نفری 15000 تومن بپردازیم .بعد از بانک و اسکن بارها پاسهامون تحویل مامور گمرک شد تا مهر خروج به اون زده بشه از سالن که خارج شدیم باید 600-700 متری بارهامونو رو زمین میکشیدیم و میبردیم خدا عمرش بده مسئول شرکت گردشگری رو که بهمون سفارش کرده بود که چمدون چرخ دار برداریم و گرنه بیچاره بودیم .اخرین بازدیدها توسط حراست مرز انجام شد و سرباز اذری با خنده ای جالب سفر خوشی رو برامون ارزو کرد و از درب خارج شدیم به سمت خط صفر مرزی ..
بخش دوم .من و پیچ جاده
با صدای زنگ تلفن بیدار شدم هوا روشن شده بود از پنجره بیرون رو نگاه کردم مه غلیظی هوا رو پوشانده بود .اخ که چقدر گردنم درد میکرد تلفن همینطوری داشت زنگ میخورد نمیتونستم پیداش کنم بلاخره از زیر بساط خوراکیها پیداش کردم و خیلی اروم جواب دادم همسرم بود که تماس گرفته بود میخواست بدونه کجا هستیم و کی میرسیم ؟؟ واقعا نمیدونستم کجاییم تمام شب توی جاده پرپیچ و خم بودیم و تاریکی .تنها چیزهایی که یادم بود چند تا روستای کوچیک بود و بقیش رو هم که خواب بودم صحبتم که تموم شد اقای پشت سری بهم گفت که شهرهای کاپان و گوریس رو رد کردیم .نگاهی به ساعتم انداختم هفت و نیم صبح بود چقدر دیگه راه داشتیم تا ایروان ؟؟ کم کم همه بیدارشدن و سوالها شروع شد اینجا کجاست و کی میرسیم و.اقا نادر راننده اتوبوس هم نامردی نکرد و به جای جواب دادن به سوالها برامون اهنگ گذاشت بازهم شانس اوردیم که اهنگ گل پری جون رو نذاشت و به یه اهنگ اروم رضایت داد .
هنوز تو پیچ کوه بالا میرفتیم دل و روده همه مسافرها بهم پیچیده بود کم کم افتاب بالا اومد .دسته گوسفندان تو دل کوه برای خودشون وول میخوردن داشتن از علفهای تازه نوش جان میکردن پنجره ی سقف اتوبوس رو که باز کردیم بوی علف تازه شبنم خورده مستم کرد خنکی هوا تن همه رو مور مور کرد و دوباره همه رفتن زیر پتو !!! چند تا خونه داشتم میدیدم خب داشتیم به یه جاهایی میرسیدیم چه خونه های بیروحی !!!
همه تقریبا یه شکل و خاکستری رنگ و از هر پنجره ای یه طناب بیرون اومده بود و کلی رخت روشون اویزون بود هیچ تزئیناتی وجود نداشت داشتم شمال خودمونو با اون کلبه های خوشگلش با اینجا مقایسه میکردم ادم با دیدن این خونه ها یاد سرباز خونه می افتاد .دیگه نمیتونستم صبر کنم حالم بد بود باید قهوه یا چایی میخوردم تا حالم سرجاش بیاد توی همین افکار بودم که اتوبوس زوزه کشون و اروم کنار جاده رفت و ایستاد سمت راستمون چند تا غرفه و دکه بود نمیتونستم از جام بلند شم زانوهام خشک شده بود . اونجا میتونستیم صبحانه بخوریم به جز ما دو تا کامیون و دو تا سواری دیگه هم بود .یواش یواش از پله ها رفتم پایین . توی محوطه سرویس بهداشتی بود که ملت هجوم بردن به طرفش .از شیر ابی که اونجا بود یه کم اب به صورتم زدم واااااای خدا چقدر سرد بود .راننده کامیونی که اونجا بود یه کم شامپو بهم داد تا صورتم رو بشورم تا حالا صورتم رو با شامپو سیر پرژک نشسته بودم .
دخترم مسخره ام کرد و گفت مامان شامپو سیر برای پرپشتی موها خوبه الان صورتت پر مومیشه !!! شستن صورت خواب رو از کله ام پروند رفتیم داخل غرفه مادام انی تا صبحونه بخوریم .داخل هر غرفه دوتا نیمکت بود و یه میز درب داغون!! یه صبحانه معمولی سفارش دادیم البته مگه میشد اونجا چیز دیگه ای هم سفارش بدی !!سه تا نیمرو دو تا قهوه و چای ..نمیدونستم خانومه داره چیکار میکنه فقط صدای جلز ولز میومد .ماهیتابه رو که گذاشت جلومون اولش یه کم چندشم شد اما خب شکم گرسنه این چیزا حالیش نیست قیافه ظرفش واقعا چندش بود اما تخم مرغهاش خیلی خوشمزه بود .تخم مرغ محلی با قهوه غلیظ تازه دم حالم رو حسابی خوب کرد برای همون صبحانه 1000 درام یعنی 8000 تومان پول دادیم بعد از صبحانه و کمی خرید خوراکی دوباره به راه افتادیم خستگیمون در رفته بود انگار همون ادمهای دمغ نیم ساعت پیش نبودیم .
دیگه ما بودیم پیچ جاده و درختهای گردو و زردالو .به اصرار ما راننده جایی ایستاد تا زردالو بچینیم البته جاده باریک بود و ایستادن خطرناک اما اون موقع صبح به جز ما کسی تو جاده نبود .زردالو کندیم و اوردیم تو ماشین تا بخوریم حالا دیگه وقت اهنگ گل پری جون بود همه سرحال و شاد .ساعت نزدیک به 9 از کنار دستفروشها راه افتاده بودیم و داشتیم کمک ارارات رو پشت سر میذاشتیم .پیچ جاده تموم شده بود و افتاده بودیم تو جاده صاف .اقا سعید کنار جاده اشیانه لک لکها رو نشونمون دادکه بالای خونه ها و تیر برق لونه کرده بودن .کم کم به ایروان نزدیک شده بودیم بافت شهری کمی محقر و زشت به نظر میرسید .از خیابونهای مختلف رد شدیم توی یکی از خیابونها از کنار یه پارک ابی رد شدیم کاملا توی پارک دیده میشد چند تا سرسره معمولی که خیلی هم فرسوده و مستهلک بودن .به بچه ها گفتم منکه پارک ابی نمیام خیلی درب داغون بود اسم منو از لیست خط بزنید .!! صدای جیغ همه دراومد که تو از همین اول راه جا زدی اشتباه دیدی اون پارک ابی نبوده احتمالا لوله های شرکت اب و فاضلاب بوده که دیدی و . اما من اشتباه ندیده بودم پارک ابی بود !! توی همین جروبحثها وارد خیابونی شدیم که کلی اپارتمان بیریخت توش بود یکی از بچه هاگفت دیدید بدبخت شدیم احتمالا تو همین اپارتمانها برامون جا گرفتن .زمزمه ها کم کم تبدیل به همهمه شد که یهو اتوبوس ایستاد سمت راستمون ساختمانی سه طبقه نوساز بود که بیشتر طولی بود تا عرضی .نفس راحتی کشیدیم و خدا رو شکر کردیم یه لحظه با خودم فکر کردم نکنه واقعا ما رو ببرن تو همون اپارتمانها !!!
وارد لابی هتل که شدیم روبروی درب ورودی پنجره ی بزرگی قرار داشت که میشد محوطه پشت هتل رو هم ببینی اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد استخر روباز کوچولویی بود که تو حیاط پشت هتل بود اخ جوووون استخر داشت.
کلید اتاقهامون از قبل اماده بود ساعت 11 بود و تقریبا 26 ساعت تو راه بودیم پاسم رو تحویل مسئول رزرو دادم اونهم به فارسی بهم سلام کرد و گفت اتاقتون 305 طبقه سومه لطفا با اسانسور سمت چپ برید بالا .چه خوب که فارسی حرف میزد وگرنه مجبور بودیم کلی پانتومیم بازی کنیم تا حرف همو بفهمیم .هتل به دوبخش غربی و شرقی !! تقسیم شده بود که البته با یک راهرو بهم متصل بودن .کلید الکترونیکی رو که داخل قفل گذاشتم و در باز شد خوشحال شدم چون اتاقمون خیلی روشن و دلباز بود بالکن کوچیکی داشت که به سمت پشت هتل و استخر دید داشت و دلت میخواست از همون بالا بپری تو استخر !! کمد خیلی بزرگی هم داشت که کلا تمام وسایلمون حتی چمدونها هم داخلش جاشدن که این خودش واقعا یه حسن بود میز ارایشی بزرگ دوتا پاتختی کشودار و گاوصندوق و مینی بار که توش هم پراز اب و شکلات و . . . بود و یاد توالت افتادم زود درش رو باز کردم و نگاش کردم اخییییییییش شیلنگ داشت حموم دستشویی کوچیک بود اما همینکه شیلنگ داشت خوب بود !!! واقعا یه وقتهایی به چه چیزهایی قانع میشیم !!! دوساعت زمان داشتیم تا حمام کنیم و استراحت .چون باید برای ناهار میرفتیم بیرون ..
بخش سوم سایت شهری
واقعا اینها همسفرهای مابودن؟؟ چقدر همگی ترتمیز و خوش تیپ شده بودن تو دوساعت و اینهمه تغییر ؟؟؟ ساعت 1:30 بود که سوار اتوبوس شدیم از خیابونهای مختلفی گذشتیم خب تو این بخشی که اومده بودیم چهره ی شهر زیباتر شده بود اینجا منطقه سیتی سنتر بود که دیدن همین منطقه برای توریستها کافیه چون جاهای دیگه چیزی نداره .درست روبروی رستوران اتوبوس ایستاد و قبل پیاده شدن اقا سعید بهمون گفت بیایید این چند روز بچه های خوبی باشیم و از خط کشی عابر پیاده رد شیم ماها هم که بچه های حرف گوش کن همگی قبول کردیم تا چراغ عابر پیاده سبز نشده از خیابون رد نشیم !!! رستورانی که رفته بودیم تو خیابون ماشتوتس بود ناهار مرغ کنتاکی داشتیم با مخلفات . به قول دوست شیرازیمون به جای ناهار شام خوردیم چون معمولا این جور غذاها رو تو وعده های شام میخورن !! اولین ناهاری که خوردیم بسیار پرنمک بود طوری که بطریهای اب معدنی تو همون ساعت اول تموم شد .
بعد از ناهار قرار شد اولین سایت شهری رو بازدید کنیم .میدان اصلی شهر یا هاراپراک ( هراپراگ) که ایرانیها به اون میدان جمهوریت هم میگن .میدانی بزرگ که چند ساختمون با معماری قدیمی دور تا دور اون قرار دارن .(تمام توضیحات مربوط به میدان تو ویکی پدیا هست و میتونید راحت بخونیدش) ضلع شمالی میدان ساختمان موزه و گالری ارمنستانه که درست روبروی اون استخری بزرگ هست که شبها از ساعت 9-11 شب برنامه فواره های موزیکال رو داره .وقتی روبروی موزه بایستی دوتا خیابان سمت چپ و راست موزه هست که سمت چپی خیابان ابوویان و سمت راستی خیابان نعلبندیانه .که این دوتا خیابان توش مغازه و رستوران و هتل و غیره زیاده .خیابانهای دیگه ای که به این میدون ختم میشن خیابان امیریان و هانراپتوتیانه . ساختمانهایی که در اطراف میدون هاراپراک هستن ساختمان پلیس و پست هتل ماریوت و . هستن .از هتل نورک که هتل مابود تا این میدان تاکسی 1000 درام میگرفت یعنی 8000 تومن خب برای چهار نفر که سوار میشن و این مسیر رو میان مقرون به صرفه است پس لطفا اگه تشریف بردید ایروان از تاکسی سوارشدن نترسید ..
کمی بالاتر از هاراپراک میدان بزرگ و زیبای دیگه ای هست به نام میدان اپرا .در حقیقت به خاطر ساختمان اپرا و باله این اسم رو این منطقه مونده منطقه ای بسیار زیبا با فضای سبز اطرافش که دورتا دور اون پر از کافه و بارو ..است مخصوصا شبها حال و هوای قشنگتری هم داره .اون اطراف قدم زدیم و با موقعیت میدان و اطرافش اشنا شدیم و همونجا برنامه شب رو تنظیم کردیم اول فواره های موزیکال بعد میدان اپرا !!! چه خوب که ادمها زود بتونن برنامه شون رو ردیف کنن کاش همیشه همینطوری باشیم ساده و صمیمی .
شاید کمتر از 500 متر بالاتر از میدان اپرا داخل خیابان باغرامیان پارک گاسگادو پله های معروف عشاقه .پله هایی که شما رو مستقیم تا بلندی میبرن تا بتونید ازون بالا راحت منظره اطراف رو ببنید .در محوطه جلوی پله ها فضای سبزی هست که میتونید اونجا بشینید و با خیال راحت از فضا لذت ببرید دورتا دور هم رستوران و کافه هست برای خوردن و نوشیدن .زمانی که ما رفتیم اونجا یه عروس داماد برای عکس انداختن اومده بودن و یه بند جوون هم داشتن اون وسط برنامه اجرا میکردن .اولش گفتم کی میخواد اینهمه پله رو بره بالا !! تا چشم کار میکرد پله بود اما بعدش متوجه شدم که دو تا پله برقی سمت چپ و راست هست که میتونید باهاش برید بالا .هر 50 متر که میرفتیم بالا باید پله برقی رو عوض میکردیم حتی میتونستیم به محوطه خارج از پله هام بریم و ازونجا شهر رو تماشا کنیم منکه تا بالای بالا رفتم اون بالا یه مجسمه عشق هم بود که همه باهاش عکس مینداختن .دوستان همه متفرق شده بودن تا عکس یادگاری بگیرن اینجا هم میتونه یه جای تفریحی برای عصر و شب باشه راستی چرا ما رو شب به اینجا نمیارن ؟؟ این اولین سوالی بود که خیلی زود به ذهنم رسید و با خودم گفتم شاید وقت نمیشه اما وقتی با اقا سعید درمیون گذاشتم لبخندی زد و گفت شب نمیاریم چون بداموزی داره !!! منم که تند و تیز گرفتم منظورش چیه و گفتم .. دیگه خودتون حدس بزنید چی گفتم !! تا اینجا سه تا جای خوب برای تفریحات شبانه هست میدان هاراپراک / اپرا و اطرافش / هزار پله یا گاسگاد ..
وقتی بالای گاسگاد رو نگاه میکردم یه مجسمه خیلی بزرگ دیدم که هر چی سعی کردم راهی برای رسیدن به اون پیدا نکردم اقا سعید بهم گفت زیاد زحمت نکش الان با ماشین میبرمت پای مجسمه .. به راستی اون مجسمه کی بود ؟؟
اتوبوس از پشت هاراپراک دور زد و وارد فضای سبزی شد و پای مجسمه مادر توقف کرد ..مجسمه مادر ارمنستان .مجسمه ای 25-30 متری که نماد مقاومت زنی بوده که جلوی سربازان عثمانی ایستاده و جنگیده مجسمه ای بلند که تقریبا از دور دیده میشه در حقیقت اینجا یه جورایی بام ایروان بود چون شهر کاملا زیر پاهامون بود دیگه رمقی برام نمونده بود و کاملا خسته شده بودم اعضای گروه که جمع شدن به سمت هتل حرکت کردیم . هتل نورک تو منطقه ماسیو ایروانه این منطقه ابش از چشمه های کوهستان میاد و قابل خوردنه و کاملا خنک طوریکه سر ظهر اگه شیر اب رو باز میکردیم اب اون کاملا خنک بود پس شانس اورده بودیم وگرنه باید کلی پول اب معدنی میدادیم.
نیم ساعت شنا تو اب خنک استخر اساسی شادابم کرد و حال و هوامو عوض کرد .وقتی اومدم تو اتاق تلفنم داشت زنگ میخورد یه شماره نا اشنا بود دوستم انژل بود که زنگ زده بود یادم رفته بود که اونهم ارمنیه و تابستونها میاد ارمنستان !! بعد از خوش و بش با هم برای شب کنار فواره ها قرار گذاشتیم . چشمهامو بستم تا کمی بخوابم اما مگه میشد بخوابی صدای موزیک و خنده و سروصدای اتاق روبرویی نمیذاشت بخوابم برای همین بلند شدم یه کم برای خودم قهوه درست کردم چه خوب بود که با خودم فلاکس و کتری نیاورده بودم تو اتاق کتری برقی و قند و چایی بود .
یه کسی داشت در میزد در که نمیزد داشت در رو از جاش میکند !!! اتاق روبروییها بودن میخواستن بدونن برای شام چیکار کنیم منم بهشون پیشنهاد دادم که شام رو تو هتل بخوریم یکی از بچه ها رو فرستادیم سر خیابون تا برامون پیتزا تاشیر بگیره موقعی که داشتیم میومدیم هتل تابلوشو سرخیابون دیده بودم .کمتر از 200 متر اونطرفتر از هتل نورک خیابون اصلی بود که اونجا سوپر و بقالی و میوه فروشی و .بود من برای خودمون پیتزا امریکن رو سفارش دادم که با دوتا نوشابه شد 2000 درام یعنی 16000 تومن .بعد از شام بساط چای و قلیون پهن شد رسما یه قهوه خونه سیار همراهمون بود .
ساعت نزدیک به 10 بود که به سمت هاراپراک راه افتادیم 12 نفر بودیم که با سه تا تاکسی به سمت میدون رفتیم .برنامه ابنما شروع شده بود دورتا دور میدون جای سوزن انداختن نبود نزدیک به دوسه هزار نفر دور میدون بودن بالای پله ها جایی برای نشستن پیدا کردیم و مشغول تماشا و گپ زدن .همه شاد وسرحال خالی از هرنوع استرس و ناراحتی !!چقدر توی دلم اه کشیدم یه زمانی تو پارک ملت تهران هم یه همچین برنامه ای رو داشتیم اما فقط یه تابستون اجرا شد و بعدش هیشکی نفهمید چه بلایی سرفواره ها اومد که دیگه کار نکردن !!
ساعت 11 برنامه تموم شد و جمعیت کم کم متفرق شدن عده ای هم همونجا موندن هر از گاهی صداهای اشنا به گوشموم میخورد ارمنی هایی که با لهجه غلیظ فارسی تبلیغ اپارتمان /هتل / کافه و غیره رو میکردن . من بعد از روز پر ماجرایی که پشت سر گذاشته بودم همونجا رو پله ها نشستم و ستاره ها رو نگاه کردم راستی چرا تو شهر ما ستاره ها دیده نمیشن ؟
بخش چهارم، دره گلها و دریاچه سوان
میترسیدم نکنه ازون بالا بیفتم پایین ترسی توام با کیف کردن مخصوصا که نسیم خنکی هم به صورتم میخورد با یه دستم میله تله سیژ رو محکم نگه داشته بودم و با دست دیگه ام سعی میکردم عکس بگیرم زیر پاهام جنگلی سبز و زیبا بود بوی عطر گلها تو هوا پخش شده بود انگار که اومده بودیم نمک ابرود البته بدون رطوبت !! ما هی بالاتر و بالاتر رفتیم و ساختمونهای پایین هی کوچیکتر شدن .صبح که از هتل میومدیم بیرون فکر نمیکردم که یه همچین جای سبرسبز و قشنگی بیاییم یکی ازون پشت داد میزد ازمون عکس بگیر اما مگه من جرات میکردم برگردم پشت سرم رو نگاه کنم چه برسه به اینکه عکس هم بگیرم ..
اینجا تساخکادزوره یا به عبارتی دره گلها که تقریبا در 40 کیلومتری ایروانه وجایی که طراوتش دعوتت میکنه که دوباره بری اونجا .. روز شنبه بود و تعطیلی ارمنه .تله کابین تقریبا خلوت بود صفی برای بالا رفتن نبود فقط ما بودیم وما .دوخط تله سیژ اونجا بود یکی صندلیهاش 4 تایی بود و اون یکی 2 نفره ..اطراف تله کابین هتل و مهمانسرا هم چندتایی بود نزدیک به 1000 متری بالا رفتیم اون بالا جنگلی هست که میشه توش چادر زد و پیک نیک راه انداخت .خط دو تله سیژ بیشتر بالا میرفت اون بالا یه پیست اسکی بود که زمستونها ازش استفاده میشه موقع پایین اومدن تازه جرات کردم زیر پاهامونو نگاه کنم چند تا رستوران اونجا بود که عجیب بوی قهوه ازشون میومد بویی که من عاشقش هستم وقتی توی ایستگاه پیاده شدم دلم میخواست که بازهم برم بالا .ارزش این رو داشت که1500 درام بدی و بری اون بالا جای جالبی بود فکر کنم زمستونهاشم خوب باشه برای اسکی .اقا سعید گفت خیلی از بچه های تیم اسکی ایران زمستونها اینجا میان برای اسکی !! (1500 درام = 12000 تومن)
پای اتوبوس که رسیدیم اقا نادر بساط چایی رو راه انداخته بود چایی خوشرنگ رو به بدن زدیم .کنار پارکینگ جایی بود که یه چشمه از کوه اومده بود پایین به پیشنهاد اقا نادر از اون اب خوردیم خیلی خنک و خوشمزه بود دریاچه سوان و دره گلها تقریبا توی یه مسیر هستن و تقریبا تو بخش شمال شرقی ایروان واقع شدن .حرکت بعدی ما به سمت دریاچه سوان بود توی راه صدای موزیک بود و فلاش دوربین و بشکن و خنده .به همین خاطره که عاشق تورهای گروهی هستم اگه انفرادی میرفتیم شاید کمی ارزونتر در میومد اما اینهمه شادی وتفریح رو یه جا نداشتیم. رنگ ابی دریاچه رو که از دور دیدیم به این فکر میکردیم که کجا بریم شنا کنیم !! لیدر تور بهمون توضیح داد که این دریاچه بزرگترین و بلندترین دریاچه اب شیرین دنیاست و اب اون خیلی سرده در ضمن عروس دریایی هم داره و بهتره که شنا نکنید .
..ماشین رو گوشه ای پارک کردند و همه رو به سمت رستورانی کنار اب هدایت کردن تا اونجا بتونن دسر و بستنی و .بخورن اما خب اون اب منو صدا میکرد با اینکه امکانات زیادی برای شنا کردن وجود نداشت و حتی کناره های اب کاملا سنگی بود . یه کشتی تفریحی هم بود که هی تندتند بوق میزد و مردم رو سوار میکرد و میبرد روی سطح دریاچه .خانومی ارمنی اونجا بهمون گفت که یه بخش شنی هست اونطرف دریاچه که معمولا توریستها رو اونجا نمیبرن حالا چرا نمیدونم ؟؟ قدم زنان رفتیم به سمت رستورانی که لیدر بهمون نشون داده بود برای صرف ناهار .توی محوطه یه سری دستفروش هم داشتن صنایع دستی و چیزهای کوچولو موچولو میفروختن .
وقتی رسیدیم به رستوران دوتا میز بزرگ برامون اماده کرده بودن که کفاف 35 نفر رو بده ناهار ماهی ایشخان و کباب و سالاد ونوشابه و دسر هم بستنی بود ماهی که واقعا خوشمزه بود ظاهرا این ماهی رو از همون دریاچه سوان صید میکنن کباب هم خوب و گوشتش تازه بود البته من اونجا متوجه شدم که کلا ارامنه مصرف نمکشون بالاست چون غذاهایی که تو این دو روز خورده بودیم پرنمک بودن حتی صبحانه ها هم مخلفاتش بیشترشون نمکین بودن .. بعد از صرف غذا قرار بر این شد که پله های کنار رستوران رو بگیریم و بریم بالا تا روی بلندی برسیم به کلیسای قدیمی اوانک سوان . تقریبا 150 تا پله سنگی اونجا بود که مردم ازش بالا میرفتن .خیلی اروم اروم رفتم بالا چون نمیخواستم خیلی اذیت بشم و همین که انقدر منظره ازون بالا قشنگ بود که واقعا نمیخواستم زود تموم بشه هر چی بالاتر میرفتی منظره زیباتر و زیباتر میشد و دریاچه کاملا پیدا بود کنار پله ها انواع و اقسام فروشنده و خواننده و نوازنده قرار داشت و مشغول هنرنمایی بودن .
اون بالای بالا که رسیدیم دو تا کلیسای کوچیک سنگی و قدیمی قرار داشت که ظاهرا به علت قدمتش خیلی برای ارامنه مقدس و محترم هستند .چشمم به جمعی افتاد که اونجا دور عروس و دامادی حلقه زده بودن چه جالب بود خانومها شیک و لباس مجلسی پوشیده که با کفشهای پاشنه بلند تا اون بالا اومده بودن و این تعجب منو بیشتر میکرد که چطوری اینهمه پله رو با این کفشها اومدن ؟؟ ما هم با دیدن عروس داماد شروع کردیم به خواندن شعر( بادابادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا) .داخل کلیسا دو تا بچه ی ناز و تپل مپل رو اورده بودن برای غسل تعمید که چقدر هم ناز بزکشون کرده بودن مراسمشون خیلی جالب بود حیف که زمانمون زیادنبود تا بقیه مراسمها رو هم ببینیم موقع پایین اومدن از پله ها خانواده های زیادی رو دیدیم که لباس رسمی پوشیده بودن و بالا میرفتن احتمالا تا شب مراسمهای زیادی اونجا قرار بوده برگزار بشه .
جهت مطالعه قسمت دوم سفرنامه اینجا کلیک کنید...