در زمستان سال 94 تصمیم گرفتیم که برای یک سفر تفریحی به کشور تایلند برویم. پرواز ما با هواپیمایی ماهان در ساعت 9:45 دقیقه شب در 12 اسفند از فرودگاه امام خمینی انجام شد.
هواپیمای ایرباس A340 بسیار خوب و عالی با صندلیهای فاصلهدار و محیطی مناسب، بدون دقیقهای تاخیر حرکت کرد و نوید یک سفر رویایی را به ما داد. پس از 6:30 پرواز، در ساعت 8 صبح به وقت محلی به فرودگاه بسیار بزرگِ سُوارنابومی بانکوک رسیدیم.
من که پیشتر فرودگاه آتاتورک استانبول و فرودگاه دبی را دیده بودم، متوجه شدم که فرودگاه بانکوک در برخی موارد از این دو فرودگاه بسیار بزرگ هم برتر است: برای نمونه مساحت زیربنا (رتبه چهارم جهان) و ارتفاع برج مراقبت (رتبه نخست جهان). البته دیوتیفریشاپ یا همان بخشِ فروشگاهیِ فرودگاهِ بانکوک برای سالن پروازهای ورودی چندان بزرگ و جذاب نبود. و برعکس بخشِ خروجِ فرودگاه بسیار بزرگ و بیپایان به نظر رسید.
فرودگاه سوارنابومی
توضیحات درباره کشور تایلند
کشور پادشاهی تایلند (با نام کهنِ سیام) در جنوب شرقی آسیا در همسایگی برمه (میانمار)، لائوس، کامبوج و مالزی و در کنار خلیج تایلند قرار گرفته است. تایلند کشوری نسبتا کوچک ولی بسیار پرجمعیت (68 میلیون نفر) است که در یکی دو دهه گذشته در زمینه صنعت و گردشگری به جایگاه بلندی در منطقه خود و در جهان رسیده و هم اکنون از هر چهار کشور همسایهاش، اقتصادی بزرگتر دارد.
برخلاف تصور، تایلند منحصر به گردشگری نیست و از تولیدات صنعتی خوبی هم در زمینهی مونتاژ خودرو، پوشاک و کیف و کفش، لوازم الکترونیکی و کامپیوتری برخوردار است. با اینحال گردشگری با ایجاد شغل، مهمترین اهرم اقتصادی در این کشور به شمار میرود. به طوریکه هم اکنون درصد بیکاری در این کشور به زیر 1 درصد رسیده است.
آب و هوای تایلند استوایی است. که شامل سه فصل "بیباران"، "خیلی گرم" و "بارانی" است. فصل بیباران تقریبا همزمان با پاییز و زمستانِ ماست. که بهترین فصل برای سفر است. چراکه دمای هوا در روز حول و حوش 30 درجه است و خبری از بارانهای سیلآسای موسمی نیست. ولی نباید فریب عدد 30 درجه که در سایتهای هواشناسی دیده میشود را خورد. چراکه با وجود رطوبت و شرجی وحشتناک استوایی، دمای 30 درجه در حد دمای 38 درجه تهران، "آزاردهنده" است. در زمانی که ما آنجا بودیم (نیمه اسفند) دمای هوا 32-33 درجه بود که معادل 40 درجهی تهران (یعنی اوج گرمای تهران) است.
از اواخر اسفندماه فصل خیلی گرم آغاز میشود و اگر مسافر بهاری تایلند هستید به این نکته توجه کنید. البته درست همچون کشورهای حاشیهی خلیج فارس و استانهای جنوب ایران، در تایلند هم در هر محیط بستهای (هتل، فروشگاه، رستوران) حتما کولر گازی روشن است. ولی به هرحال بسیاری از تفریحات و سرگرمیهای تایلند در فضای باز و در زیر آفتاب انجام میگیرد. سومین فصل تایلند، فصل بارانهای موسمی است که تقریبا همزمان با تابستانِ ماست.
واحد پول تایلند بَت – Baht است که معادل 100 تومان است. این رُند بودنِ نسبت برابری تومان و بَت خیلی کمکحالِ مسافران ایرانی است و ایرانیان پس از مدت کوتاهی حضور در تایلند با قیمتها و ارزش کالاها مانوس میشوند.
تایلند کشوری تکقومی، تکزبانی و تکمذهبی (بودایی) است و 95 درصد مردم این کشور از وحدت هویتی و فرهنگی برخوردارند. و مسلمانان اقلیت کوچکی را تشکیل میدهند.
بانکوک، پایتخت کشور تایلند و یکی از بزرگترین شهرهای جهان با 14.5 میلیون نفر جمعیت است.
پس از ورود به فرودگاه، راهنمایان تور را به سادگی پیدا کردیم. همین جا تذکر بدهم که راهنمایان تور در تایلند برخلاف کشورهای غرب آسیا، قانونا باید بومی (تایلندی) باشند و ایرانیان، رسما حق لیدر بودن را ندارند. به همین دلیل لیدرهای ایرانی به صورت غیررسمی و بیشتر به شکل تلفنی به توریستها خدمات میدهند و در همهی مراحل، لیدرهای تایلندیِ فارسیدان، در کنار شما حضور دارند. دیدن این تعداد از تایلندیهای کاملا آشنا به زبان فارسی و فرهنگ ایران (بیشتر آنان به ایران هم سفر کرده بودند) جالب بود.
ترانسفر ما به هتل چندان بد نبود. در روز بعد بود که ترانسفر بسیار بدی را تجربه کردیم.
لیدرِ ایرانی ما در بانکوک، آقای "د" بود که اگرچه خوش برخورد به نظر میرسید ولی در کل از او رضایت نداشتیم. بد نیست کمی از داستان زندگی او بگویم که 8 سال پیش به عنوان یک توریست به تایلند آمده بود و دیگر برنگشته بود! همانجا ازدواج کرده و صاحب دو فرزند شده بود. و به شکل غیررسمی به کار لیدری میپرداخت.
طبق معمول همهی تورها، با آب و تاب از برنامههای پیشنهادی تور خود تعریف کرد و به ویژه تاکید داشت که برای گرفتن تخفیف در همان روز نخست اقدام شود. بیشترین تاکید را هم بر روی برنامهی کشتیِ کروز (شام در کشتی) به قیمت 45 دلار داشت که ما خوشبختانه اقدام نکردیم و بعدا متوجه شدیم که با 25 دلار میشود آنرا از تورهای تایلندی خرید. ولی اشتباه بزرگ را در خرید تورِ پارک آبی – شهربازی بانکوک (سیام پارک) انجام دادیم. که بعدا به آن میپردازم.
فرودگاه سُوارنابومی در شرقِ بانکوک قرار دارد و اگرچه به شهر چسبیده ولی فاصله آن تا مرکز شهر 25 کیلومتر است که با توجه به ترافیکِ همیشگی بانکوک، دستکم یک ساعت زمان میخواهد. هتل ما، "باس سوئیت" - Boss Suit در محله نانا در نزدیکی مرکز شهر قرار داشت.
من در کل میدانستم که در بانکوک، همچون استانبول نباید از هتل (آن هم 4 ستاره) انتظار داشت و در این دو شهر، هتل چیزی نیست جز یک جای خواب. ولی با اینحال چون عکسها و اطلاعات این هتل پیشنهادی تور را در اینترنت چک کرده بودم، انتظار بیشتری داشتم. این هتل، نسبتا کوچک است و هیچگونه حیاط و فضای باز ندارد. چشم امید ما به یک استخر بود که آن هم به شوخی میمانست و بعد از دیدن آن به اندازه کوچکش حسابی خندیدیم و از این نظر کلی خوش گذشت!
اشتباه دیگر ما گرفتن ماساژ هتل بود که به قیمت 350 بت انجام شد. بعدا فهمیدیم که ماساژهای خیلی بهتر در خیابان به قیمت 200 بت ارائه میشود. این هتل واقعا هیچ ویژگی دیگری نداشت که بشود دربارهاش حرف زد. و همه چیز آن معمولی بود. ولی نباید از انصاف دور شوم که نکته آزاردهندهای هم نداشت. پاتوق هندیها نبود (یکی از فاکتورهای مهم در انتخاب هتل در تایلند) و سکوت و آرامش آن هم نسبت به بانکوک، بد نبود.
با این همه من پیشنهاد میکنم بیشتر تحقیق کنید و هتل بهتری در بانکوک بیابید. «جوینده، یابنده است.»
عبادتگاه در لابی هتل باس. در تایلند جلوی هر هتل و پاساژ، یا در لابیِ آنها یک عبادتگاه برای بودا دیده میشود که بوداییان به آن شمع و میوه و نوشیدنی نذر میکنند
برنامهی ما برای روز نخست، استراحت پس از 7 ساعت پرواز بود. پس از دو سه ساعت خواب، از هتل بیرون زدیم و نخستین رستوران تایلندی را برای خوردن نخستین غذای تایلندیِ زندگیِ خود برگزیدیم. انتخاب ما از منویی که هیچکدام از غذاها را نمیشناختیم، یک خورشِ گوشت و یک ماهی با برنج بود. خورشِ گوشت بد نبود فقط به سبک هندیها، خیلی تند بود. و ماهی هم به نظر ما به اندازه نپخته بود. این غذای دو نفره در حدود 600 بت آب خورد.
سپس به خرید میوههای استوایی (فقط انبه و نارگیل را میشناختیم) پرداختیم. یکی از آنها که از نظر ظاهر دقیقا مانند سیبزمینی بود و با ادویه مخصوص سرو میشد بسیار توجه همسرم را جلب کرد و تا روز آخری که در تایلند بودیم مدام آنرا تهیه میکردیم.
به هتل برگشتیم و همسرم ماساژ گرفت و سپس به قصد گشتزنی در شهر و خرید بیرون رفتیم. من همیشه در سفرهای خارجی برای روز نخست، برنامه گشتزنی و خرید را قرار داده و از گذاشتن برنامههای سنگین تفریحی و بازدیدی پرهیز میکنم. ما با پای پیاده به سوی محله پَتونام که قلبِ تجاریِ بانکوک است رفتیم. که حدود یک ساعت طول کشید. البته در همان مسیر، متروی هوایی هم وجود داشت که استفاده نکردیم.
نخست به مجتمعِ Big C رفتیم که قیمتهای پایینی نداشت و سپس به سوی سرشناسترین بازار پوشاک بانکوک یعنی "پلاتینوم" رفتیم که با کمال تعجب متوجه شدیم بسته است! چراکه این پاساژ در ساعت 6 بعد از ظهر تعطیل میشود و ما گمانم در ساعت 7 به آنجا رسیدیم. البته پس از بسته شدن، در جلوی پاساژ بساط دستفروشی پهن میگردد و آنجا هم میشود خرید کرد. با اینحال از اینکه برنامهریزیام بهم ریخته بود کمی رنجیدهخاطر شدم. به ویژه که بعدا فهمیدیم یکی از جاهای خوبی که در تایلند (بانکوک و پاتایا) میشود خرید به سبک ایرانی کرد، همین پلاتینوم است.
پس از تست کردن یکی دو نوشیدنی و میوهی استوایی، به دلیل خستگی با تاکسی به هتل بازگشتیم. توجه کنید که راننده تاکسیهای تایلند هتلهای نه چندان بزرگ را نمیشناسند. پس به محض چک-این کردن در هتلها کارت هتل را همراه داشته باشید. با نشان دادن آن به هر راننده تاکسی به سادگی شما به هتل خود برخواهید گشت.
به دلیل خواندن سفرنامهها میدانستم که راننده تاکسیهای تایلندی به اصطلاح، دندانگرد و شکمسیر تشریف دارند. که واقعا هم همینطور شد. بیشتر تاکسیهای بانکوک و تقریبا هیچکدام از تاکسیهای پاتایا حاضر نیستند تاکسیمتر را روشن کنند. چراکه در صورت روشن کردن تاکسیمتر ورودیه 35 بت (3500 تومان) لحاظ میشود و در مسیرهای معمولی کرایه به 100 بت (10 هزار تومان) نمیرسد. پس به دلیل ترافیک وحشتناک بانکوک و کوچکیِ پاتایا، تاکسیها علاقهای به تاکسیمتر ندارند.
به همین دلیل ما طبق سفارش سفرنامهها، در بدو کار و پیش از سوار شدن به تاکسیمتر اشاره میکردیم و پس از گرفتن تایید راننده سوار میشدیم. ولی حتی بعد از سوار شدن هم دبه میکردند. بدین شکل که پیشنهاد رفتن به یک مرکز خرید را میدادند (گویا آنان با این مراکز قرارداد دارند). و من که عواقب ناگوار هدر دادن وقت در این موارد را در سفرنامهها خوانده بودم، در هیچ موردی تسلیم اصرارهای بیپایان رانندههای تایلندی نشدم. ولی در عوض بارها مجبور شدیم از تاکسی که با کلی بار و بندیل سوارش شده بودیم، پیاده شویم!
استراتژی تاکسیهای تایلندی (به ویژه در بانکوک) این است که نخست که شما صدایشان میکنید حتا اگر بگویید تاکسیمتر، میگویند اوکی و سوارتان میکنند. سپس مقصد را میپرسند و در ازایش یک مبلغ بالا پیشنهاد میدهند (مثلا 300 بت). و وقتی شما دوباره به تاکسیمتر اشاره کردید، آنگاه میگویند یک بازدید (Stop) از مرکز خرید مد نظر او داشته باشید تا در ازایش تاکسیمتر را روشن کنند! و اینجا شما در یک دو راهی قرار میگیرید: هدر دادن وقت در مرکز خرید مورد نظر راننده، یا هدر دادن پول؟ خوشبختانه آن شب ما موفق شدیم یک راننده قانونمند پیدا کنیم و با تاکسیمتر و مبلغ 60 بت به هتل برگردیم.
روز دوم سفر ما جمعه بود و من عمدا این روز که روزِ کاری به شمار میآید را برای شهربازی – پارک آبی برگزیده بودم. چون شنیده بودم که در روزهای آخر هفته (شنبه، یکشنبه) به شدت شلوغ است. ولی آنچه در این روز به مصیبت ما تبدیل شد، ترانسفرِ تور ایرانی بود.
ساعت 10 صبح یک خودروی ون، ما را از لابی هتل سوار کرد. بعد از گذشت یک ساعت در ترافیک ویرانکنندهی بانکوک، متوجه شدیم که رانندهی تایلندی که یک کلام هم انگلیسی بلد نبود، به یک هتل دیگر رسیده تا یک خانواده دیگر را سوار کند.
من که میدانستم شهربازی – پارک آبی بانکوک 11 صبح آغاز به کار میکند و 6 عصر تعطیل میشود، نگران آن بودم که ما وقت استفاده از همه امکانات آنرا از دست بدهیم. پس با ناراحتی به لیدر ایرانی، آقای "د" زنگ زدم. و از زمانبندی این ترانسفر گله کردم. او گفت که نگران نباش، پارک در نزدیکی هتلی است که شما به آنجا رفتید و تا 10 دقیقه دیگر شما در پارک خواهید بود. همان شد که ما ساعت 12 ظهر به پارک رسیدیم! و بعد که به نقشه نگاه کردم دیدم هتل مورد نظر در شمال بانکوک است و پارک در شرق بانکوک!
در پارک، راننده تایلندی ما را به دفتر پارک برد و آنجا یک ایرانی دیگر را دیدیم که به ما دستبندی داد و توضیحاتی ارائه کرد و بعد قرار گذاشتیم که ساعت 6 در پارکینگ باشیم. قیمت بلیت کامل پارک (شهربازی – پارک آبی و ناهار سلف سرویس) 1100 بت بود.
و ما 1400 بت البته به همراه ترانسفر داده بودیم و با توجه به دوری پارک از مرکز شهر، هنوز هم بهصرفه جلوه میکرد. ما نخست به شهربازی رفتیم. بانکوک دو شهربازی دارد. یکی همین "سیام پارک" است و دیگری "دریم ورلدز". "سیام پارک" قدیمی و "دریم ورلدز" جدید است. ولی نکتهی مثبت سیام پارک این است که در کنارش یک مجموعه پارک آبی دارد که با همان بلیت میتوان از آن هم بهره برد.
با توجه به اینکه تایلند تقریبا همیشه گرم است، در کل آنچنانکه پارک آبی میچسبد، شهربازی به دل نمینشیند (به ویژه که در روز و در زیر آفتاب کار میکند). به همین دلیل بیشتر، همین "سیام پارک" را سفارش میکنند.
شهربازی "سیام پارک" بسیار معمولی و در حد شهربازیهای خودمان است. و اگرچه به "دریم ورلدز" نرفتیم ولی در نقدهای سایت "تریپ ادوایزر" میتوان خواند که آنهم تنها برای کودکان جذاب است! شهربازی "سیام پارک" 5 - 6 تا بازیِ قابل استفاده برای بزرگسالان دارد. دو تا ترن هوایی (رولر کوستر) یک قایق در رودخانه وحشی و یک سقوط آزاد و یک برج دیدهبانی برای تماشای نمای شهر. و در کل از شهربازی استانبول (که آنهم خیلی معمولی است) ضعیفتر است. با این تفاوت که هم پارک آبی در کنارش دارد و هم ناهار سلف سرویس. ولی خبر بد آنکه پارک آبیاش هم چنگی به دل نمیزند و از پارک آبیهای ایران ضعیفتر است.
به این بیافزایید که استخر موجش که اصولا یکی از جذابترین بخشهای هر پارک آبی است، به دلیل تعمیرات تعطیل بود! هنگام جستجوی اینترنتی پارک آبی سیام پارک، گولِ تصاویر را نخورید. چون این تصاویر هیجانانگیز مربوط به سیام پارکِ جزایر قناری است! و نه بانکوک.
ناهار سلف سرویس البته خوب و جذاب به نظر میرسید. البته به شرطی که بتوانید غذا و طعم تایلندی را نوش جان کنید! که ما در کل خیلی زود، خود را با ذایقه تایلندی هماهنگ کردیم و هرچه به دستمان رسید خوردیم!
ساعت 6 بعد از ظهر به پارکینگ برگشتیم و پس از رسیدن دیگر خانوادهی ایرانی آماده برگشتن بودیم که متوجه شدیم از شرکت به راننده دستور دادهاند که یک خانواده دیگر را هم برگرداند! یک خانواده دیگر هم با راننده به صورت آزاد معامله کردند که آنها را هم به مرکز شهر ببرد. و بدین ترتیب بلآخره ساعت 7 شب راه افتادیم. و از بدشانسی هتل ما در آخر مسیر قرار گرفت و حول و حوش ساعت 8:30 در خیابان نانا (قبل از رسیدن به هتل) پیاده شدیم. چون من حالم بد شده بود و از حرکتهای ماشین در بانکوک پرترافیک سرگیجه گرفته بودم، نمیخواستم مستقیم به هتل بروم.
در طول مسیر چندین بار به لیدر ایرانی، آقای "د" زنگ زدم و گلایه کردم. به او گفتم که من حاضر بودم مبلغی بیش از این هزینه کنم که اینطور اسیرِ چرخیدن ماشین در دور بانکوک نشوم!
تنها چیزی که باعث شد این روز با خاطرهای تلخ به پایان نرسد، یک ماساژ پا در یکی از مراکز خیابانی پرتعداد ماساژ در خیابان نانا بود. ماساژ پا در بیشتر مراکز 200 بت (20 هزار تومان) است که یک ساعت به درازا میانجامد و برخلاف نامش، شامل ماساژ دستها و گردن هم میشود. ولی برای ماساژ کاملتر باید ماساژ تایلندی -که همان قیمت را دارد- را انتخاب کنید.
پس از گرفتن ماساژ به یک سوپرمارکت رفتیم و هم سیم کارت تایلندی را شارژ کردیم و هم آنچه نیاز داشتیم خریدیم. در تایلند سوپرمارکتها، زنجیرهایاند و دو فروشگاه مهمشان عبارتند از Seven Eleven و Family mart. در هر کوچه و پس کوچهای یک شعبه از اینها (بیشتر Seven Eleven) وجود دارد و در خیابانهای اصلی، فاصله دو شعبه از این فروشگاهها گاه به 100 متر هم نمیرسد.
برای شارژ تلفن، کافیست نام اپراتور (برای ما True) و شماره تلفن را بدانید. همانجا متصی فروشگاه آنرا وارد سیستم میکند و تلفن شما خود به خود شارژ میشود. قیمت مواد خوراکی هم نسبتا مناسب است.
در مورد تبدیل ارز از دلار به بت هم اصلا جای نگرانی نیست چون در بانکوک و پاتایا به تعداد سوپرمارکتهای تهران، "صرافی" وجود دارد. حتا در خیابانهای فرعی.
پایانبخش برنامههای روز دوم سفر ما، رفتن به یک رستوران هندیِ شیک در خیابان نانا بود. برخلاف رستوران تایلندی، در رستوران هندی، نام نیمی از غذاها آشنا بود. یا بهتر بگویم به زبان فارسی، به خط انگلیسی بود: سیخ کباب، کوفته، گوشت، مرغ، برنج، پنیر، پیاز و ... هنگام سفارش دادن به گارسون، به او گفتیم که ایرانی هستیم و این نامها همه در زبان فارسی هم به کار میرود (البته نگفتیم که در واقع بیشتر این واژگان فارسی است). او باور نمیکرد و کمترین آگاهی از ایران و اشتراکات فرهنگی و زبانی ایران و هند نداشت. و ناخودآگاه معادل انگلیسی را به کار میبرد. که ما مدام تذکر میدادیم که همان معادل هندی که فارسی هم هست را بگوید. البته در یک مورد این همسانیها کار دستمان داد.
ما "خوراک آلو" سفارش دادیم و آنچه برای ما آورده شد آشی بود با محتوای سیبزمینی! تازه یادم افتاد که در خودِ ایران هم در بسیاری نواحی به سیبزمینی، "آلو" میگویند. البته برنجی که در رستوران هندی خوردیم از برنج هندی که در ایران موجود است کیفیت پایینتری داشت. در پایان سفارش، از ما پرسیده شد که تا چه اندازه با فلفل رفاقت داریم؟ زیاد، متوسط یا کم؟ و ما هم گفتیم متوسط! متوسطش همانا و به ازای هر یک قاشق غذا، یک جرعه موهیتو خوردن همانا! ولی در کل غذاها بدک نبودند. هرچند قیمت ها هم مانند طعم غذا، تند بود!
...
برنامه ما برای روز سوم، بازدید از سرشناسترین جاذبه توریستی بانکوک یعنی مجموعه کاخهای سلطنتی یا گراندپالاس بود. پس از صرف صبحانه تایلندی در هتل، به سراغ تاکسیهای جلوی هتل رفتیم. هیچکدام حاضر نبودند در ازای روشن کردن تاکسیمتر ما را به گراندپالاس ببرند. فقط یکی از آنها رقم 400 بت را پیشنهاد کرد و بقیه همه میگفتند بیایید شما را به جای گراندپالاس به ساحل رودخانه ببریم.
یک نقشه را از داشبورد تاکسی در میآوردند و به ما نشان میدادند که گراندپالاس کنار رودخانه است. و میگفتند که به جای اینکه با این ترافیک سنگین مستقیم با تاکسی به آنجا بروید، ما شما را از مسیری خلوت به کنار رودخانه میبریم و آنجا شما با قایق از راه آبی به گراندپالاس میروید. و در ازای این خدمت خالصانه، 200 بت میخواستند. حال آنکه در صورت پذیرش باید بابت سفر آبی کلی وقت تلف میکردیم.
این درحالی بود که این واپسین روز ما در بانکوک بود و برنامه بسیار فشردهای برایش داشتیم. جالب آنکه یکی از این راننده تاکسیهای خوشمرام، به دروغ گفت که امروز آخرهفته (شنبه) است و گراندپالاس تعطیل است! و سخاوتمندانه پیشنهاد کرد که به جایش ما را به یک مرکز خرید ببرد. که من چون با تحقیق به تایلند آمده بودم، گول این چیزها را نخوردم و از تک به تک این تاکسیها پیاده شده و نهایتا پیاده راه افتادیم.
تا اینکه به گروهی موتورسوار رسیدیم و من حدس زدم که اینجا هم مانند تهران موتورسواران مسافربری میکنند. پس از جلب موافقت همسرم تصمیم گرفتیم با موتور به گراندپالاس برسیم چون واقعا هیچ تاکسی حاضر به رفتن نبود. قیمت موتور 200 بت بود و موتورسواران بانکوک بیش از یک نفر در ترک خود سوار نمیکنند. تازه به آن یک نفر هم کلاه کاسکت میدهند.
اگرچه نهایتا هزینه زیادی کردیم (400 بت) ولی پس از روبرو شدن با ترافیک هولناک مرکز شهر (نزدیک گراندپالاس) به شانس خود آفرین گفتیم. چون اگر با تاکسی میآمدیم معلوم نبود چند ساعت از وقتمان تلف میشد.
ضمن اینکه از هیجان موتورسواری در تایلند هم بهره بردیم. این هیجان در جایی به اوج خود رسید که پلیس بانکوک، موتورسواری که من در تَرکاش بودم را توقیف کرد! در این لحظه من واقعا ترسیدم. چون پاسپورت را همراه نیاورده بودم و میترسیدم که پلیس، وقتِ باارزش ما را بگیرد! که خوشبختانه، پلیس باشخصیت و باادب تایلندی اصلا نگاهی هم به من نکرد و با موتورسوار هم بسیار متین برخورد کرد و به گرفتن گواهینامهاش بسنده کرده و به او اجازه داد که من را به مقصد برساند و برگردد.
من احتمال میدهم که مسافربری موتور در تایلند ممنوع باشد. چون من هیچگونه قانونشکنی در رانندگی این موتورسوار ندیدم.
همینجا درباره بانکوک بگویم که اگرچه این شهر به دلیل ضعیف بودن زیرساخت حمل و نقل همگانی (مترو، اتوبوس) و نبود ممنوعیت تردد خودروهای شخصی در مرکز شهر، بسیار پرترافیک (شاید بدتر از تهران) است ولی دو عامل باعث میشود که آزاری که در شلوغی تهران به ما میرسد در بانکوک نرسد. نخست رعایت مقررات رانندگی از سوی خودروهای چهارچرخ است. موتورسواران و سه چرخهها (به زبان خودشان: توکتوک)، خلاف میکنند ولی خودروهای چهارچرخ همه مرتب و منظم در بین خطوط سفید حرکت میکنند و اصلا بخشی از کندی حرکت در بانکوک به دلیل همین رانندگی آرام و بیدغدغه بین خطوط، بدون سبقت و بدون تعویض لاین است.
و دومین فاکتورِ بهتر بودن فضای ترافیکی بانکوک نسبت به تهران، ناشناخته بودن پدیدهی مهمی به نام "بوق" در بانکوک است. بدون هیچ اغراقی به جرات میگویم که در 3-4 روزی که تماما در خیابانهای پرترافیک بانکوک سوار بر تاکسی، موتور، توکتوک یا پیاده بودیم، حتا یک مورد بوق نشنیدیم!
لیدر ایرانی تعریف میکرد که گاه پیش میآید یک تایلندی پشت چراغ قرمز خودرو را رها کرده و میرود از مغازه خرید کند! چراغ سبز میشود و راننده ماشین پشتی منتظر میماند! نه سبقت میگیرد و نه بوق میزند. منتظر میماند و چراغ دوباره قرمز میشود.
تایلندیها در صبر و تحمل و متانت واقعا بینظیرند و دندانگرد بودن راننده تاکسیهای آن نباید باعث شود که نگاه منفی نسبت به این مردم پیدا کنیم. در این 8 روز یک مورد دعوا و یک مورد بلندشدن صدای یک انسان را ندیدیم. برخورد کلیشهای هر تایلندی با شما یک چیز است: لبخند و تعظیم.
اگر نبودن آلودگی هوا (به دلیل مجاورت دریا) را هم به نبودن آلودگی صوتی (بوق، دزدگیر ماشین) و ناهنجاریهای قانون شکنی بیافزاییم، آنگاه متوجه میشویم که بانکوکِ پرترافیک اصلا شبیه به تهران نیست.
ساعت 11 به مجموعه بیمانند گراندپالاس یا همان کاخهای سلطنتی بانکوک رسیدیم که بنامترین جاذبهی توریستی تایلند و گل سرسبد دیدنیهای بانکوک است. قیمت آن 550 بت بود که در مقایسه با توپکاپی استانبول واقعا میارزد!
با این تفاوت که بیشتر کاخهای گراندپالاس بستهاند و بازدید از بیرون آنها میسر است. ولی آنقدر زیبا و هنرمندانهاند و رنگها چنان متنوع و معماریش آنقدر با فضای ذهنی ما غربِ آسیاییها متفاوت است که گرمای حدود 40 درجه و آفتاب بیرحم استوایی هم باعث نمیشود چندین ساعت را به پرسهزدن و عکسانداختن و فیلمگرفتن در آن فضا اختصاص ندهیم.
در پایان و نزدیک درب خروجی، من متوجه شدم که "معبدِ بودای زمردین" را از دست دادهایم. پس به نگهبانان (که همه ارتشیاند) مراجعه کردیم. بیشتر آنان کلمهای انگلیسی بلد نبودند و به سختی مسیر یک طرفه را برگشتیم و معبد بودا را یافتیم. همینجا تذکر بدهم که ورود به گراندپالاس، به ویژه معبد بودا باید با لباسهای پوشیده باشد. یعنی لباس آستین حلقهای و شلوارک ممنوع است. و در صورتی که چنین لباسی داشته باشید باید لباس مناسب را در همان مجموعه کرایه کنید و بپوشید.
برای ورود به معبد، باید کفشها را در آورد. دقت کنید که کفشها را در جاکفشی بگذارید. ما چنین نکردیم و پس از بازگشت تقریبا مطمئن بودیم که کفشهایمان را از دست داده و باید پابرهنه به خیابان برویم که پس از دقایقی گشتن، پیدا کردیم. چون ماموران آنجا کفشهای خارج از جاکفشی را با جارو جابجا میکنند.
در معبد بودا، فیلم و عکسبرداری هم ممنوع است. همه با سکوت به آنجا آمده روی زمین دو زانو نشسته، اگر بودایی باشند دقایقی کوتاه دعا میخوانند و سجده میکنند و میروند تا کسان دیگری بتوانند بیایند. و اگر بودایی نباشند نشسته و تمرکز میکنند و از فضای دلانگیز آنجا انرژی میگیرند. ما هم کمال بهره را برده و نیم ساعتی در همانجا نشستیم. سپس بیرون آمدیم. و به کافه درون مجموعه گراندپالاس رفته و طبق معمول همهروزه، همسر من یک عدد نارگیل آبدار سفارش داد.
توجه کنید که نارگیلی که در تایلند فروخته میشود شباهت کمی به نارگیلی که ما در ایران میبینیم دارد. به نظر میرسد آن نارگیل، تازه و نارس است و نارگیل موجود در ایران، کاملا رسیده و پیر. در نتیجه آن نارگیل آب بسیار زیادی دارد و گوشتش بسیار کم است و اصلا به قصد نوشیدن آبش با نی، فروخته میشود.
بوداییان در حال عبادت در گراندپالاس
مجموعه کاخهای گراندپالاس
سپس نوبت به گرفتن توکتوک (موتورهای سهچرخه) رسید. رانندههای توکتوک حتا از تاکسیها هم دندانگردتر تشریف دارند. و هیچکدام حاضر نبودند فاصله گراندپالاس تا پلاتینوم (که بسیار نزدیک است) را با کمتر از 200 بت طی کنند. نهایتا یکی با 150 بت راضی شد. ساعت 3 بعد از ظهر بود و پلاتینوم که بزرگترین بازار پوشاک با قیمت مناسب در بانکوک است، ساعت 6 میبست. پس، ناهارخوردن را فراموش کردیم و به سرعت سرگرم خرید شدیم.
کار دشوار خرید را به همسر واگذار کرده و خود تلفنی با آقا رامین که شماره او را از دیگران گرفته بودیم تماس گرفتم تا برنامه "کشتی کروز" را برای شب رزرو کنم.
پس از صحبت فهمیدم که آقا رامین در پاساژ "دایموند" جنب همین پلاتینوم بوتیک دارد. او قیمت آنرا 950 بت بدون ترانسفر اعلام کرد. و البته تاکید کرد که اگر یکروز زودتر اقدام کنید، 850 بت بدون ترانسفر و 950 بت با ترانسفر است. به هرحال باز هم قیمت آن از رقمی که تورلیدر ما اعلام کرده بود (1600 بت) خیلی خیلی کمتر بود.
پس از پایان خرید، حدود ساعت 6 پیش آقا رامین رفتیم و همسرم حتا از خود او هم لباس خرید. بلیتها را گرفته و به خرید در این پاساژ (لوازم آرایشی بهداشتی) پرداختیم و سپس با اندکی نگرانی برای دیر رسیدن - به دلیل ترافیک آزاردهنده بانکوک - یک تاکسی گرفتیم و با 45 بت به ریورسیتی (مرکز پهلوگرفتن کشتیهای تفریحی در رودخانه) رسیدیم. کشتیهای تفریحی هرکدام یک شماره دارند. من دقیقا نمیدانم چند کشتی هرشب حرکت میکند ولی شماره کشتی ما 5 بود.
کشتیها هرشب از ساعت 7 تا 7:30 راه میافتند. و ساعت 9 – 9:30 به همانجا برمیگردند. پس از رسیدن به ریورسیتی و گپ و گفت با دیگر ایرانیان – که خوشبختانه در همه عرصهها حضور چشمگیر دارند – متوجه شدم که آنچه من دارم، بلیت نیست، بلکه فقط یک "رسید" است. پس با کمک تورلیدر تایلندی فارسیزبانی که به دیگر ایرانیان خدمات میداد، به مرکز اصلی فروش بلیت در آنجا رفتم و رسید را داده و دو بلیت گرفتم.
آقای تورلیدر تایلندی فارسی را تقریبا مثل بلبل، به شیوایی و شیرینی حرف میزد و به زبان فارسی شوخی میکرد و تکه میانداخت! از ایران کلی تعریف و تمجید میکرد و میگفت شما 2500 سال پیش هخامنشیان را داشتید که تمدن داشتند. ما در تایلند تا 250 سال پیش هم به معنای واقعی تمدن نداشتیم و حتی زنانمان لباس نمیپوشیدند.
پس از مستقر شدن در کشتی و نشستن پشت میز، یک گارسون تایلندی منویی برای نوشیدنی ارائه میکند. ما با خوشحالی سرگرم انتخاب نوشیدنی بودیم که همان تایلندیِ خوشبیانِ پارسیگو، اشاره کرد که منوی نوشیدنی، "پولی" است! به هرحال ما باز هم دست به انتخاب زدیم چون جز آب هیچ نوشیدنی دیگری به همراه شامِ سلفسرویس ارائه نمیشد.
چون ناهار نخوریده بودیم، به سرعت سرگرم کشیدن غذاهای متنوع تایلندی شدیم. واقعا خودمان هم نفهمیدیم که چه خوردیم. هرچیزی که قابل خوردن بود را خوردیم. کشتی بر روی رودخانه حرکت کرد و مناظر جالب در شب خیلی زیاد نبودند. درکل بانکوک در شب از آنچه گمان میکردم جذابیت کمتری داشت. و به جز منظرهی کاخهای سلطنتی و معبد بلندِ "وات آرون" چیز خاصی دیگری در شب بانکوک از رودخانه قابل دیدن نبود.
سپس اجرای موسیقی زنده آغاز شد و خواننده تایلندی در کمالِ حیرت ما، آهنگ "ای ایران ای مرز پرگوهر" را اجرا کرد! و سپس پرشمار آهنگهای فارسی دیگر. همینجا تذکر دهم که هممیهنان ایرانی در این کشتی و دیگر کشتیهای تفریحی بانکوک در اقلیتند و شاید به 20 درصد نرسند.
چینیها، هندیها و روسها و خود تایلندیها هم هستند. ولی فضای این کشتیها و آهنگهایی که پخش میشود عملا در کنترل ایرانیهاست. دلیلش چیست، بماند!
اگرچه کشتیِ تفریحی بانکوک خیلی رویایی و عالی نیست ولی اگر با قیمت مناسب (25 دلار، نه 45 دلار!) خریداری شود، میتواند یک شب خوب در بانکوک باشد و به مراتب از رفتن به رستوران بهتر است. و من از اینکه شب تولد همسرم را در آنجا بودم کمال رضایت را دارم.
قسمت دوم: پاتایا
صبح روز چهارم سفر، تور، یک ون برای رفتن به پاتایا فرستاد.
پاتایا در جنوب شرقی بانکوک و در ساحل شرقی خلیج تایلند قرار دارد. از بانکوک تا آنجا حدود 2 ساعت فاصله است. خوشبختانه فقط ما و یک نفر دیگر حضور داشت و اسیر ترانسفر نشدیم. در نزدیکی پاتایا راننده، ما را برای بازدید از "مزرعه زنبورها" پیاده کرد که من چون در سفرنامهها خوانده بودم که چیز دندانگیری نیست و با میدانستم که هوای تایلند در ظهر واقعا نفسگیر است موافقت دیگر همراه را جلب کردیم تا این برنامه را کنسل کنیم. راننده به تور لیدر زنگ زد و تورلیدر هم به من زنگ زد و برنامه را کنسل کردیم.
هتل ما Birds and Bees یک "ریزورت ساحلی" بود که من برای سورپرایز کردن همسرم هیچ چیز از آن نگفته بودم. تا او روز تولدش با آن سورپرایز شود. او پس از تجربهی یک هتل کاملا متوسط و بدون هیچ ویژگی خاصی در بانکوک با یک انتظار خیلی پایین به هتلِ پاتایا وارد شد و در بدو ورود پس از دیدن یک دهکدهی جنگلی و کلبهای، حسابی شوکه شد.
از جذابیت این هتل همین بس که از لابی تا کلبه در صورت پیادهروی تند 5 دقیقه و در صورت پیادهروی قدمزنان، 10 دقیقه مسیر باریک در پوشش جنگلهای استوایی وجود دارد. در تمام مسیر، آثار دکوری و تزئینی، کندوهای عسل (البته بدون زنبور) و شعارهای انسانی قرار دارد. مسیر از یک جایی دو شاخه میشود که یک شاخهی آن به نام "راه کاپیتالیستی" (سرمایهداری) و یک شاخه به نام "راه کمونیستی" گذاشته شده و در هر یک شعارهایی به نفع آن و بر ضد دیگری نوشته شده است.
برخی دو راهیهای دیگر هم هست که به جاهای دیگر میرود یا به بنبست میرسد! به طوریکه اگر بخواهید همان آغاز هتل را بشناسید نیاز به نقشه دارید. ما تا دو سه روز گاه مسیرها را اشتباه میرفتیم و حتا در روز آخر جایی را یافتیم که ندیده بودیم.
این فضای رویایی در غروب آفتاب که چراغهای این دهکده روشن میشود بسیار دلانگیزتر است و در شب اندکی هراسناک به نظر میرسد.
اتاق ما یک نمای مناسب به دهکده و به دریا داشت و من که پیشتر عکسها و فیلمهای این هتل را دیده و آنرا برگزیده بودم خودم هم سورپرایز شدم! چه برسد به همسرم که اصلا انتظار چنین شاهکاری را نداشت.
عبادتگاه هتل بردز
محوطه داخلی هتل بردز
محوطه داخلی هتل بردز
به محض رسیدن به هتل به دلیل خستگی از غذای تایلندی از تورلیدر پاتایا، آقای ادریس، سفارش غذای ایرانی را گرفتیم. "اکبر جوجه پاتایا"، گویا نام رستورانی است که نفهمیدم دقیقا کجاست. چون تلفنی برایمان غذا آورد و هم کیفیت و هم قیمتش خوب بود. سپس چند ساعت استراحت کردیم و روانه استخر هتل شدیم.
استخر هتل اگرچه همچون استخر هتلِ بانکوک کمعمق و مناسب برای کودکان بود ولی بسیار زیبا طراحی شده بود و دور تا دورش پوشش جنگلی استوایی قرار داشت. و هیچکس جز ما هم آنجا نبود. در کل یکی از ویژگیهای مهم این هتل، این بود که به ندرت کسی را در آن می دیدیم.
گمان میکنم کلا 40 – 50 تا اتاق داشت که برای مساحتی به این بزرگی واقعا کم است و به نظر میرسید که اکثر همین اتاقها هم خالی است. ما روز بعد که دنبال رستوران این هتل جنگلی – ساحلی میگشتیم تازه متوجه شدیم که این هتل یک استخر بسیار شیک و جذابِ دیگر، مشرف به دریا با عمق مناسب هم دارد! هنوز هم مطمئن نیستیم که بعد از 5 روز بودن در این هتلِ ماجراجویانه، همهی رازهای آنرا کشف کرده باشیم.
زمین بازی کودکان، بخش ورزشی، عبادتگاه بودا (که در همه هتلها هست ولی در این هتل در وسط جنگل طراحی شده)، رستوران بسیار عجیب و غریب در کنار ساحل و از همه جذابتر، ساحل اختصاصی بسیار تمیز و بسیار مناسب برای شنا (که در پاتایا کمیاب است) از دیگر ویژگیهای این هتل شگفتآور بود. شگفتآور از این جهت که انگار برای سوددهی ساخته نشده بود. چون با این همه طراحیهای جذاب و هوشمندانه که در جایجای هتل شده بود، نه قیمت گزافی داشت و نه گنجایش مهمانهای زیادی داشت.
گویا هتل یک بخش از مجموعه فعالیتهای یک سازمان سرشناس تایلندی است که در زمینههای اجتماعی و بهداشتی فعالیت میکند. هتل، چندین جایزه بزرگ برای کارهای خود برده بود و توجه چهرههای سرشناسی چون "بیل گیتس" را به خود جلب کرده بود. همچنین این هتل دو سال پیاپی جایزه "تریپ ادوایزر" را دریافت کرده.
با اینکه در کل این سفر برای ما بسیار خوب و سرگرمکننده و هیجانآور بود ولی آنچه آنرا به شاخصی در خاطرات زندگی ما تبدیل خواهد کرد بیشک، انتخاب همین هتل بود.
در بعد از ظهر روز چهارم، پاتایاگردی خود را آغاز کردیم. نخست به تعویض باقی دلارهایمان پرداختیم. و سپس یک تاکسی برای رفتن به پاساژ "رویال گاردن پلازا" گرفتیم. در پاتایا، هیچ تاکسی از تاکسیمتر استفاده نمیکند. چون مسیرها بسیار کوتاه است و صرف نمیکند. خبری از وسیلهی نقلیه همگانی هم نیست. توکتوک هم وجود ندارد. پس باید سرکیسه را شل کنید و برای هر مسیر هرچه قدر هم کوتاه، 200 بت بپردازید. وانت هم هست که آنها هم با کلی چانه زدن 100-150 بت میگیرند. البته در مسیرهای اصلی (بیچ رود، سکند رود) در ساعتهای روز، وانتهایی هستند که نقش مسافربرهای ایران را بازی میکنند. یعنی چند نفر میتوانند سوار شوند. که ارزانتر میاوفتد. ولی نه خیلی ارزان.
هدف من از رفتن به رویال گاردن پلازا این بود که بتوانم سورپرایز تولد همسرم را تکمیل کنم. این پاساژ در خیابان دوم پاتایا، یک مجتمع تجاری نه چندان بزرگ است که طبقه بالای آن حالت شهربازی دارد ولی نه شهربازی به آن شکلی که میشناسیم. بلکه بازیهای آن بیشتر ماجراجویانهاند.
چنانکه تحقیق کرده و از دیگران شنیده بودم، یکی از موارد آن یعنی تونل وحشت که نامش Hunted House بود جذابتر از بقیه بود. قیمت آن 550 بت برای هر نفر بود و به صورت اختصاصی به یک نفر یا یک زوج یا گروه، سرویس میداد. پس از نامنویسی، خانمهای پشتِ باجه که گریم ترسناکی هم داشتند به ما تذکر دادند که برنامه پس از آغاز متوقف نشده و پول پس داده نخواهد شد! پس از چند دقیقه یک مرد با گریمِ جنازه با یک بیل که آلت قتالهی او بود به استقبال ما آمده، ما را به داخل یک محوطه کشاند و شروع به توضیحات به زبان انگلیسی کرد.
در آغاز من و به ویژه همسرم بسیار از او میترسیدیم ولی وقتی به داخل آن محوطه رفتیم به جایی رسیدیم که از رفتن او نگران بودیم و بودنش به ما دلگرمی میداد! خلاصه سرتان را درد نیاورم از آن لحظه تا حدود 15 دقیقه ما در حال فرار از دست زامبیها بودیم و همسرم که نسبتا شجاع است، تماما در حال جیغ کشیدن بود. آخرین بخش آن این بود که یک نفر با اره برقی به دنبال ما کرد! و خلاصه ما پس از بیرون آمدن فهمیدیم که از واکنشهای ترس ما عکسبرداری شده و آن عکسها را هم به ما فروختند.
نمایی از پاساژ رویال گاردن پلازا
پس از دادن این هدیه تولد (!) به همسرم، به هتل برگشتیم. تاکید کنم که اجناس این پاساژ (لباس و صنایع دستی) قیمت بالایی دارند.
محلهای که هتل ما در آن قرار داشت، درست صد و هشتاد درجه برخلاف محلهی ما در بانکوک بود. یعنی اگر هتل "باس" در بانکوک در یکی از زندهترین محلههای بانکوک به نام نانا است و شبهایش دهها برابر شلوغتر از روزهای آن است. هتل "بردز" در پاتایا به نوعی خارج شهر محسوب میشود و شبها بسیار خلوت و دنج است.
به جز دو - سه تا هتل ساحلی هیچ چیز دیگری در آنجا نیست و تنها یکسری باغ و ویلای اختصاصی وجود دارد. البته فاصلهها در پاتایا خیلی کوتاه است و اگر شما در این هتل باشید با تاکسی 5 دقیقهای به خیابان معروف "واکینگ استریت" و 10 دقیقهای به مراکز خرید معروف در خیابان ساحلی (بیچ رود) میرسید. منتها طبیعتا ترجیح ایرانیان این است که هتلشان چنان به آن مراکز اصلی خرید و تفریح نزدیک باشد که بدون نیاز به وسیله، مدام به آنجا بروند.
ما ترجیح میدادیم شب را بتوانیم کنار ساحل باشیم ولی متوجه شدیم که ساحل هتل پس از تاریکی هوا (احتمالا به دلیل امنیتی) بسته است و با توجه به اینکه استخرهای این هتلها (که هر دو روبازند) هم در شب بستهاند، میتوان به نوعی این تنها مورد را نقطه ضعف این هتل دانست.
رستوران این هتل هم همچون اکثر رستورانهای هتلی، ساعت 10 میبندد. بدین ترتیب این هتل که در روز اینقدر جذاب است، شب چیزی برای ارائه ندارد و اگر به آنجا رفتید باید طوری برنامه ریزی کنید که شب یا بیرون باشید و یا خواب. دلیلش هم احتمالا خلوتی و کم بودن مهمانان هتل است.
برنامه روز پنجم مسافرت ما همان برنامه معروف و شناخته شدهی اکثر توریستهای پاتایا یعنی سفر به جزیره است. ما این برنامه را با تور ایرانی انتخاب کردیم چون هم قیمتش بد نبود و هم لیدر برایم تضمین کرد که به ساحلی مناسب و تمیز رفته و برنامه پاراسیلینگ (چتر متصل به قایق) و غواصی و بناناسواری و ناهار ایرانی هم وجود دارد.
ساعت 12 ظهر سوار بر کشتی شدیم و با مسافرانی که همه ایرانی بودند به سوی جزیره "کولان" حرکت کردیم. نخستین ایستگاه پاراسیلینگ بود. پس از آموزشهای بسیار ساده یک به یک ما را به چتر بسته و به آسمان فرستادند و تا با کمک قایق یک دور بچرخیم.
هرکس که میخواست (که ما خواستیم) او را یک بار در آب فرود آورده و دوباره به بالا هدایت میکردند. برنامه جذاب و خوبی بود ولی از بالا آنگونه که از پایین به نظر میرسد نیست و تصور کسی که از پایین تماشا میکند خیلی هیجانانگیزتر از واقعیت جلوه میکند. ضمن اینکه زمان آن واقعا کوتاه است (2-3 دقیقه).
در ادامه، برنامههای شاد و تفریحی در کشتی وجود داشت تا زمانی که به نزدیکی جزیره رسیدیم. در آنجا برخلاف تصور ما گفته شد که برای غواصی باید پول اضافی داد (500 بت). پس از تذکر ما که غواصی جزوِ برنامه بود، گفته شد که منظور از آن غواصی، "اسنورکلینگ" روی آب با عینک و لوله تنفسی در خودِ ساحل جزیره بوده. پس مجبور شدیم آیتم غواصی را هم انتخاب کرده و بابتش نفری 500 بت پول دهیم.
کارشناس لهستانی حاضر در جزیره پولها را گرفت و سپس کسانی که مایل به غواصی نبودند با قایق به جزیره رفتند تا تفریحات دیگر را انجام دهند و ما در کشتی ماندیم. غواص لهستانی آموزشهایی به زبان انگلیسی داد و سپس یک به یک مسافران را به عمق 10 متری برد و از آنان در زیر آب عکسبرداری کرد. همسر من تنها خانمی بود که نامنویسی کرده بود (من خودم نامنویسی نکردم). بلآخره نوبت به همسرم رسید و پس از 10 دقیقه که اندکی مایه نگرانیام هم شده بود، بالا آمد. او از گوش درد شدید در فشار زیاد عمق دریا آزار دیده بود و حتی بینیاش هم خون آمد. ولی در کل مشکلی پیش نیامد.
در کل به دو دلیل همسرم و دیگران از این برنامه راضی نبودند. نخست اینکه گوش درد در عمق دریا واقعا آزاردهنده است و اگر غواصی در عمق را انتخاب میکنید باید بدانید که قضیه اصلا به این سادگی که در فیلمها به نظر میرسد نیست.
دوم اینکه دریای نزدیک جزیره اصلا شفافیت لازم را ندارد. در نتیجه پس از دیدن عکسهای غواص لهستانی از خریدن عکس آن هم صرف نظر کردیم. از این رو ما این برنامه را توصیه نمیکنیم.
پس از غواصی تصمیم گرفتیم از کشتی بیرون زده و در وسط دریا با کمک جلیقه نجات شنا کنیم. همینجا بگویم که هرچه قدر هم به شنایتان مطمئن هستید فکر شنا در وسط دریا بدون جلیقه را از سر بیرون کنید! سپس با قایق به جزیره رفتیم و متوجه شدیم که همان برنامه شناورشدن روی آب با تجهیزات هم اجرا نشده و تنها بناناسواری بوده. ما هم این تفریح بسیار کوتاهمدت را انجام دادیم و پس از مدتی گفته شد که به کشتی برگردیم.
در کشتی ناهار ایرانی (کباب و جوجه و میگو) سرو شد و نوبت به شاید بهترین برنامه آنروز یعنی "کف پارتی" رسید. که دوستان اگر به این برنامه رفته باشند آنرا تجربه کردهاند. به گمان من این تور طوری برنامهریزی شده تا در واقع با برنامههای شاد پایانی آن، برخی از نقاط ضعف بزرگ آن لاپوشانی شود.
جزایر پاتایا چیز خاصی ندارند. و در کل لزومی به رفتن به آن وجود ندارد. چون پاتایا برخلاف استانبول خودش سواحل مناسب برای شنا و تفریحات آبی دارد و اصلا نیازی به جزیره رفتن نیست. دیگر آنکه آب آنجا -برخلاف آنچه درباره "پوکت" میگویند- برای غواصی و اسنورکلینگ مناسب نیست. و برنامههای جذابی چون پاراسیلینگ و بناناسواری هم بسیار کوتاهند.
پس چیزی از آن در خاطر نمیماند به جز برنامههای شاد، به ویژه در راه بازگشت.
در غروب آفتاب به ساحل پاتایا رسیدیم و در آنجا با عکسهای قاب شده و ساعت رومیزی شدهی خود روبرو شدیم که فقط عکس مربوط به پاراسیلینگ را خریدیم.
ساحل پاتایا
پاراسِیلینگ
سپس به هتل بازگشتیم و به دلیل خستگی فراوان ترجیح دادیم زود بخوابیم. چراکه برای فردا، یک برنامه بسیار فشرده پاتایاگردی داشتیم.
ساعت 8 صبح روز ششم سفر، تورلیدر تایلندیِ فارسیزبان ما خانم "ساسی"، با موتورسیکلت به هتل ما آمد و ما را به سمت اتوبوس پاتایاگردی هدایت کرد. نخست یک عدد ساندویچ مکدونالد به عنوان صبحانه به ما داده شد. که نه اندازهاش کافی بود و نه کیفیتی داشت.
به گمان من اگر ساندویچهای مکدونالد را بدون بستهبندی و عنوانش در ایران، در رستورانها به مردم بدهند، از نظر مشتریان توهین تلقی خواهد شد. و به گمانم معمولیترین فستفودهای ایرانی هم تلاش میکنند ساندویچ بهتری به دست مردم بدهند تا این پرآوازهترین فستفودِ دنیا.
ساسی با لهجهی شیرین خود با آب و تاب برنامههای پاتایاگردی را که شامل باغ وحش، دهکده فیلها، تست میوه، شوی مار، ناهار در رستوران ایرانی، شهر فرانسوی میموسا، ماساژ، گالری نقاشیهای سهبعدی، آکواریوم، شوی آب، شام شامل پیتزا و KFC بود را توضیح داد.
نخستین ایستگاه باغ وحش ببر – Tiger Zoo بود که به جز ببر، شامل حیوانات دیگر هم میشد. در آنجا میتوانستیم با دادن 100 بت در کنار یک ببر بنگال آرام و مهربان عکس بیاندازیم. شوی کروکودیلها و ببرها برایمان جالب نبود.
من در کل علاقهای به باغ وحش و شوی حیوانات (سیرک) ندارم. و به همین دلیل با همه سفارشی که ایرانیان کردند در بانکوک به باغ وحش سافاری نرفتم. و دلیل رفتنمان به این باغ وحش این بود که در یک پکیج بزرگ پاتایاگردی قرار داشت. شوی فیلها جالب بود. سه نفر داوطلب ماساژ گرفتن از فیل شدند و صحنههای هیجانانگیزی به وجود آمد. سپس حدود ظهر به جای دیگری به نام "دهکده فیلها" رفتیم. در آنجا نخست در یک سالن غذا، به تست میوههای استوایی پرداختیم. برخلاف آنچه تصور میکردیم، میوههای استوایی خیلی هم تنوع نداشتند. و تنوع میوهها در ایران به مراتب بیش از تایلند است.
در مواردی که میوههای ایرانی و تایلندی مشابه است هم، میوه ایرانی به مراتب خوشمزهتر است. میوههای تایلندی به دلیل رطوبت فراوان مملو از آب و بیمزهاند. با این حال برخی میوههای استوایی هم برای ما جذاب و جالب آمد. سپس فیلسواری کردیم و در پایان به مرکز صنایعدستی رفتیم که فروشندگان آن خانمهایی با گردنهای دراز و پیچیده شده در یک مفتول فلزی بودند.
بعد دوباره به اتوبوس برگشتیم و به یک مرکز مارگیری رفتیم که نام آنرا متوجه نشدم ولی بسیار معروف بود و طبق توضیحات لیدر تایلندی، به عروس پادشاه تعلق داشت. در آنجا شوی مار برایمان اجرا شد و طبق معمول با دادن پول هرکس میتوانست یک مار بزرگ پیتون را دور خود پیچیده و عکس بگیرد.
باغ وحش پاتایا
شویِ مار
در همان مجموعه یک فروشگاه برای فروش انواع محصولات مار (روغن و صابون و کرم) وجود داشت که با توجه به تبلیغ فراوان لیدر، همسفران به خرید از آن مشغول شدند. سپس باز به اتوبوس برگشته و به خیابان "واکینگ استریت" رفته و به منظور خوردن ناهار به رستوران ایرانی مراجعه کردیم.
برخلاف انتظار، غذای ایرانی سفارش داده شده به کیفیت غذاهای رستورانهای ایران نبود. و البته گناهی هم به گردن آنان نیست. به دلیل فاصله فراوان ایران و تایلند، آنان مجبورند از مواد اولیه محلی استفاده کنند و خودتان تصور کنید که قرمهسبزی و دیگر غذاهای ایرانی منهای مواد اولیه ایرانی، چه میشود؟
واپسین لنگرگاه ما در عصر این روز شلوغ و پربرنامه، شهر فرانسوی میموسا بود. گویا یک سرمایهگذار و طراح فرانسوی در دهه 1970 شهرکهایی زیبا و کارتونی به نامِ میموسا – شهر عشق در چند کشور بنا کرده و یکی از آنان میموسا در پاتایا است. به محض رسیدن به این شهرک به سالن ماساژ رفته و نیم ساعت ماساژ گرفتیم. اگرچه این ماساژ رایگان و در واقع روی برنامه بود، ولی تور لیدر تایلندی اینقدر در محاسنِ انعام دادن به کارگران تایلندی و زندگی سخت آنان و زندگی سخت خودش سخن گفت که تقریبا همه به ماساژورها پول دادند.
همینجا از روحیه شاد و سرزنده این لیدر و در کل، تایلندیجماعت بگویم. برای نمونه همین لیدر میگفت که دخترش 13 روز پیش تصادف کرده و در بیمارستان است و او به دلیل مشغله کاری و برای کسب درآمد برای هزینههای بالای درمانی نمیتواند شغلش را ترک کند و دخترش را ببیند. هنگام گفتن این موضوع اشک در چشمانش جمع شد ولی در کل تاثیری در روحیه بالا و زنده و شاد او که در همه سفر در حال شوخی و بگو و بخند و کلکل با ایرانیها بود نمیگذاشت.
گالری نقاشیهای سهبعدی از مهمترین جاذبههای شهر فرانسوی است. البته گویا یک گالری سرشناستر در پاتایا در نزدیکی نونگنوچ (20 کیلومتری شرق پاتایا) هست و همه کسانی که به نونگنوچ یا همان باغ گلِ پاتایا میروند آنجا را هم میبینند.
ولی ما چون برنامه نونگنوچ را حذف کرده و به جایش پاتایاگردی را برگزیده بودیم، به این گالری رضایت دادیم که انصافا هم بد نبود. پس از ساعتی عکس انداختن در آنجا به دیدن آکواریوم کوچک میموسا پرداخته و راس ساعت 7 در میدان اصلی شهر منتظر آغاز شوی آب و موسیقی شدیم.
پس از آن نوبت به شوی موسیقی رسید. و در ساعت 8 به سمت رستوران روانه شده و شام (پیتزا یا کی.اف.سی) خوردیم. و حدود ساعت 10 شب با بدنی خسته اما روحیهای شاد از داشتن روزی بسیار جذاب و مفید و پرثمر به استراحت پرداختیم.
همینجا بگویم که این برنامه و برنامه روز پیش (جزیره) در مجموع برای ما نفری 100 دلار (3500 بت) خرج داشت. که با توجه به سهوعده غذا و ترانسفر، به صرفه بود و اگر کسی میخواست خودش تکتک به این جاها یا به جاهای مشابه (مثلا نونگنوچ) برود بسیار بیش از این باید خرج میکرد.
با اینحال سلیقهی برخی از همسفران با برنامه این روز یکی نبود. بنابراین توصیه میکنم با بررسی بیشتر و در صورت هماهنگی با سلیقهتان این برنامه را انتخاب کنید.
شهر فرانسوی میموسا
روز هفتم
برنامهی اینروزمان زیپ-لاین یا کابلسواری بود. برای این برنامه نفری 2000 بت پرداخت کرده بودیم و قرار بود ساعت 11 ترانسفر انجام بگیرد. پس صبح زود از خواب بلند شده و با شتاب به بهرهگیری از امکانات هتل پرداختیم. چون در دو روز گذشته برنامه ما چنان فشرده بود که در آخر شب به هتل میرسیدیم. نخست به ساحل تمیز و خلوت هتل رفتیم و سپس از استخر استفاده کردیم و پس از صرف صبحانه تایلندی (که کاش نمیخوردیم) منتظر آمدن سرویس شدیم.
در اینجا اتفاق عجیبی افتاد که خوشبختانه ختم به خیر شد. چنانکه گفتم هتلِ ما خیلی حالتِ هتل نداشت و خبری از ساختمانی یکپارچه که لابی آن طبقه همکف آن باشد نبود. بلکه یک دهکده جنگلی – ساحلی بود که میان ویلاها و آنچه لابی خوانده میشد (که سرباز بود!) 5 تا 10 دقیقه راه بود.
ساعت از 11 گذشت و ما در اتاق خود منتظر تماس بودیم. چون مطمئن نبودیم که ماشین سر ساعت به هتل ما برسد، پس نمیتوانستیم در لابی بدون سقف در آن گرما و شرجی استوایی بنشینیم. ولی خبری از تماس نشد تا ساعت 11:20 دقیقه که یکی از تورلیدرهای تایلندی به نام ناتاشا به من زنگ زد و چون فارسیاش خیلی خوب نبود به شکل خلاصه گفت که به لابی برویم. ما راه افتادیم و ساعت 11:30 در لابی بودیم که فهمیدیم ماشین نیم ساعت است که آنجا ایستاده! البته خوشبختانه ماشین فقط شامل یک همسفر بود.
پس از حرکت، لیدر ایرانی به من زنگ زد و گفت کجایید شما؟ گفتم در ماشین. گفت من از ساعت 11 دارم به شما زنگ میزنم و گوشی شما خاموش است! درحالیکه گوشی من خاموش نبود و نمیدانم چرا سیم کارت تایلندی مشکلدار شده بود.
شگفتا که از پذیرش هتل خواسته بودند به اتاق ما زنگ بزند و پذیرش گفته بود آنان در اتاقشان نیستند! یعنی همه عوامل دست به دست هم داده بود که ما به این برنامه نرسیم! همان زمان پیامک تورلیدر ایرانی هم به من رسید که گفته بود به دلیل تعلل شما برای حضور در لابی هتل، برنامه شما لغو میشود و خسارت متوجه خودتان است!
ون به سمت شرق پاتایا حرکت کرد و در نزدیکی نونگنوچ به یک دریاچه زیبا رسید. مجموعه زیپ-لاین تریتاپ – Tree Top در آنجا قرار داشت. در آنجا متوجه شدیم که امکان همراه داشتن هیچگونه وسیله برای عکسبرداری نداریم. در عوض اگر بخواهیم متخصصِ آنجا خودش از ما عکس میگیرد و بعد به ازای هر سی.دی از عکسهای ما برای هریک نفر، 400 بت میگیرد.
در کل به نظرم، بخشِ سودده صنعت توریسم تایلند عکسبرداری آن است. چون انگار همه چیز طوری طراحی شده تا در نهایت از شما عکس بگیرند و به شما بفروشند و ما که در بیشتر موارد دستِ رد به فروشندگان عکسِ خودمان زدیم (در جزیره، هنگام غواصی، در باغ وحش) یا اگر خریدیم فقط برای یک نفرمان چنین کردیم، بالای 1000 بت (100 هزار تومان) خرج عکس کردیم. حالا تصور کنید اگر میخواستیم همه را بگیریم چندصدهزار تومان هزینه برمیداشت؟
از آنجا که همسفر ما اصفهانی بود و خودمان هم واقعا دیگر از این همه پول دادن بابت عکس، خسته شده بودیم شروع کردیم به چانه زنی. و گفتیم ما سه تا سی.دی نمیخواهیم. مجموعا یک سی.دی عکس به ما بدهید و 400 بت خودتان را بگیرید. که راضی نشدند و نهایتا گفتگوهای چندجانبه و فشرده ما به توافق بر روی 600 بت بابت یک سی.دی شامل عکسهای سه نفرمان انجامید.
نخست لباسها و تجهیزات مخصوص را گرفتیم و سپس حدود یک ربع به تمرین پرداختیم و حرکتهای گوناگون به ما آموزش داده شد.
توجه فرمایید که زیپ-لاین تری-تاپ در واقع بیش از آنکه زیپ-لاین باشد یک دوره فشرده آموزش تکاوری بود و مجموعهای از حرکتها با طناب از بندبازی گرفته تا تابخوردن میان درختان به سبک تارزان را شامل میشد و حرکت زیپ-لاین تنها یکی از آیتمهای آن بود. پس اگر علاقهای به همه این حرکات (که برخی از آنان کمی دشوار هم بود) ندارید، باید زیپ-لاینهای دیگر را انتخاب کنید که فقط شامل سرخوردن با طناب از ارتفاعات باشد.
ضمن اینکه این زیپ-لاین در ارتفاعات نیست و در پایین جنگل است و ارتفاع شما تا سطح زمین هرگز به 10 متر نمیرسد. ولی برنامههای دیگری در همان پاتایا و بانکوک هست که ارتفاعات بالاتر را میتوانید تجربه کنید.
به هرحال از آنجا که ما نخستین بار بود چنین چیزی را تجربه میکردیم، همین هم برایمان خیلی جذاب بود و به ویژه زمان طولانی یک ساعت و 45 دقیقهای آن، حسابی به ما چسبید و تنوع حرکات آن باعث شکلگیری عکسهایی بسیار جذاب و متفاوت شد که در زیپ-لاینهای معمولی که بیشتر شامل یک حرکت است، چنین نخواهد بود.
درباره قیمتش من متوجه نشدم که اگر خودمان به همانجا مراجعه میکردیم، چقدر باید میدادیم. ولی با توجه به فاصله 20 کیلومتری، گمان نمیکنم بدون تور به آنجا رفتن بهصرفه باشد و شاید فقط 1000 بت کرایه رفت و برگشت بشود. با اینحال 2000 بت هم کم نیست و اگر توانستید چندین تور را با یکدیگر مقایسه کنید تا شاید با قیمت پایینتر بشود گرفت.
من خودم از پیش، برنامه زیپ-لاین در برج جمتیین در خودِ پاتایا را داشتم که شامل سرخوردن روی کابل از ارتفاع 150 متری بود که 500 بت قیمتش است. ولی این کجا و آن کجا؟ چون آن حرکت شاید 2 دقیقه هم طول نکشد و این برنامه 1 ساعت و 45 دقیقه به درازا کشید.
پس از بازگشت، تا زمانی که عکسها روی سی.دی ریخته شود، ما را به صرف هندوانه دعوت کردند. و سپس راهی پاتایا شدیم. از این لحظه همسر من دچار بیماری گوارشی و سرگیجه شد. که دلیلش، زدگی نسبت به غذاهای تایلندی بود. و البته بسیار خوشحال بودیم که چنین اتفاقی در فاصله 24 ساعت تا بازگشت به ایران افتاد و هیچکدام از برنامهریزیهایمان خراب نشد.
به دلیل بیماری همسر، عصر آنروز به استراحت پرداختیم و شب آخر به خیابان ساحلی (بیچ رود) رفتیم تا سری به مرکز خرید سنترال فستیوال هم زده باشیم. دیگر نیاز به گفتن نیست که خانمها در هر شرایطی از جذابیتِ خرید نمیگذرند. و با اینکه حال همسرم خوب نبود ولی آن شب هم به خوبی در بازارها و خیابانهای زندهی پاتایا گذشت.
فردای آن روز یعنی روز هشتم و آخر سفر پس از کمی شنا و تحویل دادن اتاق، چون دیپوزیت هتل را پس گرفته بودیم (100 دلار) بهتر دیدیم که به جای منتظر ماندن در لابیِ سرباز و گرم این هتل، راهی خیابان شویم. پس واپسین تاکسی را گرفتیم و به قیمت همیشه ثابت در پاتایا یعنی 200 بت به "مایک شاپینگ سنتر" در "بیچ رود" رفتیم.
در کل، ما در پاتایا جای خیلی مناسبی برای خرید پوشاک نیافتیم. "مایک شاپینگ" بد نیست ولی کوچک است و تنوعی ندارد. ولی در "سنترال فستیوال"، یک فروشگاه H & M وجود داشت که هم بِرندِ خوبی است و هم قیمت مناسبی داشت.
با اینکه میگفتند در پاتایا صنایع دستی بخرید ولی صنایع دستی پاتایا، نه مناسب بودند و نه دستی! بیشتر همان قالبسازیهای کلیشهای از بودا و فیل و حیوانات استوایی بود به قیمتی گزاف. به جز برخی شیشهسازان کنار خیابان که دستکم هنری به خرج میدادند.
در کل به نظر من مایی که در ایران یعنی «سرزمینِ صنایع دستی» زندگی میکنیم، نباید محصولات زینتی خارجی را صنایع دستی بنامیم! واقعا فاصله میان صنایع دستی ما و آنچه در کشورهای ترکیه و تایلند به نام صنایع دستی معرفی میشود زمین تا آسمان است. و حیف که اکنون بازار خودِ ایران هم کاملا مغلوبِ کالاهای زینتی خارجی شده.
چنانکه گفتم همسر من به دلیل بیماری گوارشی که برایش ایجاد شد، در کل روز قبل هیچ چیز نخورد. و حتی در این روز هم میلی به ناهار نداشت و با اصرار من در یک رستوران هندی (که نسبت به رستوران تایلندی واقعا جذابیت دارد!) اندکی برنج و سوپ خورد. قرار بود ساعت 2 ترانسفر بانکوک به هتل ما بیاید ولی من به لیدر ایرانی خبر دادم که ما در هتل نیستیم و به خیابان ساحلی آمدیم. او نخست اندکی تعجب کرد و سپس گفت پس باید خودتان را به اولِ (شمال) خیابان ساحلی برسانید. ما حدود ساعت 2 در خیابان ساحلی به سمت شمال حرکت کردیم ولی چون چمدانها را همراه داشتیم سرعتمان کند بود.
ساعت 2:30 دوباره با لیدر تماس گرفتم و گفتم نمیشود ماشین شما به جایی که ما هستیم بیاید و او هم گفت خیر چون ماشین، اتوبوس است و اتوبوس داخل خیابان نمیشود. شما باید ماشین بگیرید و به آنجا بیایید. چون خیابان ساحلی یک طرفه به جنوب است، ما به خیابان موازیاش یعنی خیابان دوم رفتیم و آنجا سوار وانت شدیم که نقشِ ماشین مسافربرِ ایران را دارد. یعنی دربستی نیست و کرایه نفری است. و با دادن نفری 50 بت (که باز هم زیاد است) به شمالیترین بخش پاتایا رسیدیم.
اتوبوس ساعت 3:30 رسید و بسیار از انتخابمان برای نماندن در هتل خوشحال بودیم چون هم خرید کردیم و هم 3 ساعت در لابی هتل عاطل و باطل نماندیم.
برخلاف آمدن به پاتایا که با ون آورده شدیم و فقط 3 نفر بودیم، برای برنامه برگشت از پاتایا یک اتوبوس با 20 نفر مسافر وجود داشت و این بدین معنی بود که یا باید کلی منتظر میماندیم و یا با اتوبوس هتل به هتل میچرخیدیم.
پس از مسافتی یک ساعت و نیمه به فرودگاه بانکوک رسیدیم. خوشبختانه، فرودگاه سوارنابومی بانکوک در شرقیترین نقطه بانکوک یعنی در مسیر پاتایا است و بدون برخورد به ترافیک غیرقابل تحمل این شهر بزرگ، در ساعت 5 به فرودگاه رسیدیم.
پس از یک ساعت گیت باز شد. موقع برگشتن بیشتر به بزرگی این فرودگاه پی بردیم. بنابر برآوردی که من با نگاه به تابلو پرواز کردم، این فرودگاه روزانه 500 پرواز (رفت و برگشت) را پشتیبانی میکند که این به منزله حدود 100 هزار نفر آدم است! و همین عظمت گردشگری تایلند را نشان میدهد.
در فرودگاه بلآخره همسرم به خوردن یک غذای اروپایی رضایت داد و در ساعت 10 شب بود که به هواپیمای ایرباس هواپیمایی ماهان که برخلاف مسیر رفت، هواپیمایی کوچک و با صندلیهایی تنگ بود سوار شدیم. و پس از 7 ساعت پرواز، حدود 2 نیمه شب به وقت تهران فرود آمدیم. مدت زمان نسبت زیادی منتظر رسیدن بارها شدیم و در عوض گمرک فرودگاه، هیچ توقفی ایجاد نکرد و بدین ترتیب سفر خوشِ ما به پایان رسید.
در اینجا فهرست جاهای دیدنی مهمی که با همه برنامه فشردهمان جا ماند و نتوانستیم ببینیم را میآورم تا شما بتوانید روی آنها هم برنامهریزی کنید. البته این به معنی آن نیست که از برنامه خود پشیمانیم. چون در این فرصت کم بهترینها را برگزیدیم و اگر فرصت دیگری دست بدهد حتما به این مکانها هم خواهیم رفت:
1- معبد وات آرون در بانکوک (نمای بیرونیاش را در شب از کشتی دیدیم)
2- باغ وحش سافاری در بانکوک
3- معبد Sanctuary of Truth در پاتایا
4- پارک آبی و برج جمتیین در پاتایا که امکان زیپ-لاین هم دارد.
5- پارک آبی "کارتوننتورک" پاتایا
6- "نونگنوچ" یا باغِ گلِ پاتایا
7- باقی بازیهای ماجراجویانه در طبقه بالای "رویال گاردن پلازا" در پاتایا که ما تنها از تونل وحشت آن لذت بردیم.
با توجه به این موارد و اینکه شهربازی – پارک آبی بانکوک خیلی خوب نبود، اگر اکنون به کسی پیشنهاد برنامهریزی بدهم، به جای 3 شب بانکوک و 4 شب پاتایا (یعنی برنامه خودم)، برنامهای شامل 2 شب بانکوک و 5 شب پاتایا پیشنهاد میکنم که فقط شامل بازدید از کاخ "گراندپالاس" و خرید در بانکوک باشد و همه تفریحات را در پاتایا دنبال کند.
ارزیابی هتلها
«باس سوئیت بانکوک»: 4.5
کیفیت و تنوع غذا : 5
تمیزی و زیبایی هتل و اتاق ها : 3
عملکرد کارکنان : 6
تفریحات و امکانات هتل : 2.5
منطقه و دسترسی : 6
ارزش قیمت به نسبت خدمات: 2.5
«بردز-اند-بیز ریزورت پاتایا»: 9.17
کیفیت و تنوع غذا : 8
تمیزی و زیبایی هتل و اتاق ها : 10
عملکرد کارکنان : 10
تفریحات و امکانات هتل : 10
منطقه و دسترسی : 7
ارزش قیمت به نسبت خدمات 10