سفر کوله به دوش به کشمیر - از جهنم تا بهشت

4.6
از 88 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
کوله‌ گردی که از جهنم تا بهشت رفت! +تصاویر

bn176.jpg

مقدمه

کشمیر شاید برای خیلی از ما فقط یک اسم یا نهایتا یک تصویر از لوکیشن های جذاب و زیبا در فیلم های هندیست. اما بی اغراق کشمیر یک عروس زیبا است ، یک جواهر ، یک تاج پادشاهی که سالهاست برای سر گذاشتنش میان چند کشور جنگ است.

وقتی که شروع به نوشتن این متن کردم کلی اتفاقات از جلو چشمانم رد شد. از روز هایی که گویی وسط بهشت بودم ، و روزایی که مثل جهنم عذاب آور. از اطلاعاتی که هیچکس به من قبل سفر نداده بود و هیچکس در هیچ جا ننوشته بود و حتی نوشتنش هم نمیتونست ذره ای از حس ساعات بلاتکلیفی و فشار روانی و البته از حق هم نگذریم لحظات لذت بخشش رو بیان کنه.

تلنگری که بعد از سفر به این منطقه در من زده شدن این بود که قبل از سفر به هر منطقه ، تنها دانستن اسامی نقاط دیدنی اون منطقه کافی نیست و گاها باید تاریخ سیاسی و اجتماعی منطقه را مرور بکنم تا علت خیلی از برخورد ها و اتفاقات فرهنگی اجتماعی منطقه را متوجه بشم.

سفر به کشمیر 8 روز از یک سفر دو ماه به هند و نپال برای من بود که در فروردین 98  انجام شد. در ابتدا قصد دارم در مورد دریافت ویزای خرید بلیط پیش نیاز های برنامه و سپس تاریخچه و جغرافیای منطقه به شما بدم تا بعد به اتفاقاتی که در سفر به ما گذشت برسم.

 

مقدمات سفر به هند و کشمیر

برای تهیه بلیط دنبال بلیط قیمت مناسب بودیم که به پرواز ایرعربیا برخوردیم که تقریبا اختلاف 2 میلیونی با باقی ایرلاین ها داشت اما با استاپ نسبتا زیاد به قیمت 2میلیون 700 هزار تومان. فرودگاه مرکزی ایرعربیا در شارجه قرار داده شده و بیشتر برای سفر های ارزان قیمت به مقصد کشور های جنوب آسیا در نظر گرفته شده.

سفارت هند مسئولیت دریافت مدارک برای صدور ویزا را به آژانس واگذار کرده بود . تنها حالتی که میتوانستیم ویزای دوماهه دریافت کنیم گرفتن evisa بود که در پاسپورت درج نمیشد . مدارک مورد نیاز برای دریافت ویزا رزرو بلیت ، 2 قطعه عکس 5*5  ، 100 دلار هزینه صدور ویزا و یک فرم اطلاعات شخصی و اطلاعات سفرهای گذشته بود که بیشتر در مورد سفر به پاکستان و یا داشتن اجداد پاکستانی سوال کرده بود.

ویزا یک روزه اماده و از طریق ایمیل ارسال می شود. ویزای دوماهه هند 3 ماه اعتبار دارد و شما میتوانید در این مدت 60 روز (تاکید میکنم 60 روز نه دو ماه) در این کشور را داشته باشید

مرحله بعد تهیه قرص مالاریا بود که برای تهیه آن به مرکز بهداشت غرب تهران رفتیم (خیابان استاد معین ، خیابان دامپزشکی). 9 قرص به هر شخص میدهند که هفته ای یکبار باید مصرف کند، البته دلپیچه بعنوان عوارض این قرص چیز معمولیست.

 

جغرافیای منطقه کشمیر

کشمیر منطقه ای کوهستانی و سرسبز که که رشته کوه های هیمالیا، قراقروم و پنجاب را بهم متصل می کند. منطقه کشمیر هند یا به لفظ درست تر "جامو و کشمیر" دارای دو شهر اصلیست که شهر جامو پایتخت زمستانی و شهر سریناگر پایتخت تابستانی این منطقه است.

تاریخچه منطقه کشمیر

تا پیش از استقلال هندوستان در سال 1947 یک حکومت پادشاهی با حمایت بریتانیا بر آن حکومت می کرد و به قولی یک کشور کاملا مستقل بود ، بعد از اینکه بریتانیا از هندوستان خارج میشه قسمت های وسیعی از کشمیر توسط ارتش پاکستان اشغال میشه. پادشاه کشمیر از هندوستان درخواست کمک میکنه و ارتش هندوستان برای پس گرفتن این مناطق وارد معرکه میشه و ارتش پاکستان تا حدود زیادی عقب میزنه. تو همین حین قسمت های زیاد دیگه ای هم توسط چین از کشمیر تصرف میشه. هندوستان قسمت هایی که از پاکستان بازپس میگیره دیگه به پادشاه کشمیر تحویل نمیده و خودش مالک این بخش باقیمانده از کشمیر میشه. اینجوری کشمیر بزرگ و زیبا این جواهر عظیم و مبحوت کننده بین سه کشور تقسیم میشه.

 

 قسمت بنفش و قرمز قسمت هندی کشمیر ، قسمت زرد قسمت در تصرف چین و قسمت سبز قسمت پاکستانی کشمیر

Xmme6WJnI4KKQp52EGwUvN60zv0PugtYr81590DP.jpeg

 

مذهب مردم منطقه کشمیر

عمده مردم این ناحیه بویژه در محدوده تحت تصرف پاکستان مسلمان هستند. تا پیش از سال ۱۳۳۹ مردم کشمیر بودایی بودند تا اینکه یکی از پادشاهان کشمیر به نام شمس الدین شاه میر تحت تاثیر یکی از نوادگان دراویش نقش بندی قرار میگیره و به اسلام روی می آورد و قوانین اسلامی بر این کشور وضع کرد و مردم کم کم به اسلام روی آوردند.

راه های رسیدن به سریناگر

برای رسیدن به منطقه کشمیر و شهر سریناگر سه راه وجود دارد که دو راه آن معمول است.

اول اینکه از طریق هوایی و از فرودگاه دهلی پرواز مستقیمی به این شهر بگیرید که بلیط گرانی دارد.

راه دوم و معمول ، که ما رفتیم راه زمینی بود که باید از شهر جامو گذر کنید البته بخاطر مردمان غیر خوش نام و جاده های خراب مشکلات فراوان خودش را دارد.

و راه سومی که تنها در بعضی از فصول سال امکان دسترسی به آن وجود دارد و از گردنه ها و جاده های کوهستانی هیمالیا میگذرد. برای گذر از این راه باید از ایالت Himachal به مقصد شهر Leh بروید و از میان همین جاده های کوهستانی و برفگیر منطقه با گردنه های نزدیک به 4 یا 5 هزار متر خودتان را به سریناگر برسانید.(که شاید اگر با این راه در زمان سفرم آشنایی داشتم برای من که عاشق طبیعت و کوهستان هستم ، این مسیر را انتخاب میکردم)

زمان مناسب برای سفر به کشمیر

بهترین زمان برای سفر به کشمیر از خرداد تا پایان مرداد ماه است. در این زمان راه های ارتباطی به کوهستان های اطراف (سونمارگ ، گولمارگ و پهلگام)که مناظر بی بدیلی را در خود جای دادند باز میشه و سراسر دریاچه های سریناگر را نیلوفر های آبی پر میکنند.

 

شروع ماجرا - رسیدن به جامو ، سلام جهنم

بعد از گذشت دوهفته از سفر و برخورد با کلی اتفاقات رنگارنگ این کشور 72 ملت حالا قصد داشتیم به کشمیر سفر کنیم.

درست 3 هفته قبل از سفر به هند تیتر یک خبرها بالا گرفتن درگیری های مرزی بین هند و پاکستان در منطقه کشمیر و کشته شدن 45 نفر در مناطق مرزی بود، قضیه به حدی رسیده بود که همه میخواستن از تصمیم رفتن به کشمیر منصرفم کنن ولی این تصمیم جدی تر از این حرفا بود، حتی اگر قرار به سفر به یک منطقه جنگی و جنگ زده بود دوست داشتم که برم و عکاسی جنگی کنم اما به هر نحوی این منطقه را دیده باشم. چیزی که من رو مشتاق دیدن این منطقه کرده بود تعریف هایی بود که از تمامی دوستانم که به این منطقه سفر کرده بودن شنیده بودم ، زیبایی دریاچه دال با خونه های قایقی و سبک زندگی که روی دریاچه جریان دارد ، مناظر اعجاب آور کوهستانی ، مردم خون گرم و متفاوت از هر کجای دیگه ی هند و ...

بعد از چند روزی که در منطقه دارمشلا بودیم صبح زود با اتوبوس به سمت جامو راه افتادیم. در یک ساعتی شهر جامو و با وارد شدن به این ایالت متوجه شدم سیم کارتم از کار افتاد. اما تا رسیدن به شهر متوجه اصل قضیه نشدم که چه اتفاقی واقعا افتاده.

 جامو

3tMtM7WRQWqeZdoBfGy1INbU28mNAvzITVIFQvjn.jpeg

حدود 3 عصر بود که به جامو رسیدیم ، شهری کثیف و شلوغ و مثل باقی نقاط هند پر از بوق های کشدار . بعد از پیاده شدن از اتوبوس وارد اولین مغازه خدمات موبایلی شدم، وقتی شرایط رو براش توضیح دادم و گفتم سیم کارتم از کار افتاده ، جوابی داد که وا رفتم،

"برای دریافت سیم کارت فقط باید اهل همین ایالت باشی"

یعنی شما اگر هندی هم بودید ولی اهل ایالتی دیگه هم نمیتونستید تو این ایالت از سیم کارتتون استفاده کنید و یا حتی سیم کارت جدید بخرید.

هرچی اصرار و خواهش که میشه به اسم خودتون صادر کنید و حتی حاضریم پول مازاد بر قیمتش به شما بدم ، نه اون شخص نه هیچ کس دیگه از ترس دولت حاضر به این کار نبود. فقط با این حرف که شرایط منطقه حساس و ما نمیتونیم روبرو میشدم.

تنها فکری که به ذهنم رسید با استفاده از اینترنت فروشگاه با یکی از دوستان هندیمون تماس گرفتم و شرایط را توضیح دادیم، بعد چند دقیقه انتظار بهم اطلاع داد که "راهی برای حل این مشکل وجود ندارد" پیشنهاد که به ما داد این بود برای اقامت به گوردورار (GURDWARA معابد پیروان سیک) بریم چون اقامت در اونجا مجانی ولی گفتیم اشکال نداره هتل میگیرم و هرجوری شده امشب رو سرمیکنم تا ببینم فردا شرایط چجوری پیش میره.

بعد از تماس به تمام هتل های نزدیک سر زدم ، چند هتلی که پیدا کردم به شکل عجیبی قیمت های زیادی داشتند حتی گاهی گرونتر از هتل های دهلی. ارزانترین هتل که پیدا کردم قیمت 400 روپیه ای برای یک شب داده بود ، محل اقامتی بسیار کثیف در یک اتاق عمومی اون هم در دو طبقه زیرزمین.

در گوشه کنار هند نگاه های سنگین و هیز مردان این کشور را بر روی خانم ها حس کرده بودم و همینطور عدم رعایت بهداشت و ادرار در گوشه کنار خیابان ولی اینجا کلکسیون این موارد واقعا بدتر از اون چیزی بود که تا قبل از این دیده بودیم.

بعد یک ساعت گشتن با کوله در خیابون های شهر، از روی نقشه گورداوارا رو پیدا کردم درست در 100 متری ما معبد بزرگ سیک ها با گنبد های سفید و طلایی اش قرار داشت.

 

گوردوارای شهر جامو

3N0qDJGchERAsIwUKanblqVNYSqyV6IC2JDjgjhz.jpeg

برای ورود به گوردوارا زن و مرد باید سر خود را بپوشانند و کفش خود را در بیاورند. وارد محوطه معبد که شدم از یکی از زائرین که به سمت پرسیدم کجا میشه داخل معبد اقامت کرد ؟ ساختمانی را در کنار معبد نشان داد و راهی اونجا شدم. ساختمانی 3 طبقه با حیاتی چند صد متری که طبقات دور تا دور حیات چرخیده بود و در هر طبقه حدود 20 اتاق قرار داشت. در گوشه حیاط چندین دیگ بزرگ غذا که مشخص بود تازه شسته شده بود قرار داشت.

((سیک ها معتقدن نباید کسی که به آنها پناه آورده بی جا و غذا بماند.))

وارد دفتر ساختمان که شدیم مردی جوان با عمامه نارنجی بر سرش نشسته بود ،گفتم که یکی از دوستان سیک ما گفته میتونیم برای اقامت در گوردوارا بمونیم. بعد از دریافت اطلاعات پاسپورت و 100 روپیه ، کلید اتاقی در طبقه سوم رو به ما داد. اتاقی 12 متری با دیوار های کرم رنگ و دو تخت با چرک ترین ملحفه هایی که تو عمرم دیده بودم. ولی راستش حس بی رغبتی که از کثیفی این اتاق نصیبم شده بود کمتر از حس ناامنی که در هتل های این شهر که از مسافرخانه های پایین شهر تهران هم وضع بدتری داشتن بود.

توی گوردوارا به همه تا 3 روز هم غذای مجانی داده میشه و اگر آدم وسواسی نباشید میتونید با آنها غذا بخورید.

ساختمان اقامتگاه گوردوارا

hJmuN0O02y1LJV5vNsxUm4Zy8fQt6cxGGrCDe8Dd.jpeg

 اتاق ما در گوردوارا

feIM1DSg52X9DNwJtu6v0ScNwOuW7yalhoK2ccYq.jpeg

دم غروب برای پرسیدن وضع بلیط به ترمینال رفتم که متوجه شدم قیمت بلیط اتوبوس 500 روپیه و کرایه ون 1200 روپیه است، ضمن اینکه فهمیدم جاده یک روز در میان یک طرفه میشود و فردا ماشینی از این سمت به سریناگر حرکت نمیکند.

کابوس موندن تو جامو انگار قصد تمام شدن نداشت.

فردا ظهر اولین کاری که کردیم بلیط رو برای 10 شب گرفتیم با اینکه گفته بودن جاده یک طرفه است ولی بلیط رو به ما فروختن. بیشتر روز ما در کوچه پس کوچه ها به دنبال انتن wifi گذشت. تا شب برسه و ما اماده رفتن شویم. ساعت 9 ونیم دم ترمینال بودیم که یک نفر ما رو به سمت یک اتوبوس سیاه رنگ قدیمی برد.

وارد اتوبوس که شدم جا برای رد شدن نبود ، به سختی وارد راهرو شدم ، حس میکردم بیشتر در یک واگن قطار هستم تا اتوبوس. سمت راست دو طبقه کابین با در شیشه ای بود که هرکدام اندازه یک تخت بود و هر کابین رو به 3 نفر فروخته بودن. در سمت چپ ردیف پایین صندلی بود و بالا سر آن کابین های تختی. به صندلی خودمان که رسیدیم دیدیم دو نفر بر روی آن نشستن ، فهمیدم که برای یک صندلی چندین بلیط فروخته بودن ،کمک راننده که ما را تا اونجا اورده بود دعوایی با پیرمرد کرد ، پیرمرد مدام بلیطش رو نشون میداد ، کمک راننده هم دست به یقه با پیرمرد میخواست آنرا بلند کنه ، و التماس های مرد که تموم نمیشد که باید زودتر به سریناگر بره و کار به کتک کاری کشید. واقعا دلم برای پیرمرد سوخته ولی نمیدونستم چیکار میشه کرد.

تنها غریبه های این اتوبوس ما دونفر بودیم .هر کسی که وارد اتوبوس میشد نگاه سنگینش بر ما تمومی نداشت. از همون لحظه اول حس بدمون چند برابر شد، به خیال خودمون با ورودمون همه چی تموم شده است و صبح زود خودمان را به مقصد رسیده تصور میکردم اما نه !

 

 اتوبوس جامو سریناگر

tyJY6VX1MmeE3StOZJJ5aSAYho0uXk426RROXRr7.jpeg

مزاحمت ها شروع از ابتدای کار شروع شده بود از صندلی های پشتی مدام یواشکی دست درازی ، دور خودمون با ملحفه پر کردیم تا هیچ درزی باقی نمونه. تا لحظه ای من چشمانم سنگین میشد دوباره همه برمیگشتن و به همراهم زل میزدن. (ناگفته نماند که حتی تعرض ها و مزاحمت ها برای خود هندی ها و حتی به مردها و پسرهای جوونتر هم شامل میشد)

ساعت 9 و نیم که سوار شدیم خیال میکردیم اتوبوس راس ساعت حرکت میکنه اما انگار نه انگار. 10 ، 10 و نیم ، 11 ، 11 و نیم و بالاخره ماشین حرکت کرد و ما اخیش کشیدیم یعنی دیگه خلاص شدیم از این شهر ؟

نیم ساعت هم نشده بود که به یک ایست بازرسی رسیدیم. ماشین سر و ته کرد !!! یعنی چی ؟ کجا داره میره؟ خدایا نمیخواد تموم شه ؟؟؟!!!!!!

ماشین چند کیلومتری پایین تر برگشت و تو صف ماشین ها که کنار جاده پارک بودن توقف کرد.

ساعت های انتظار برای حرکت خیلی سخت میگذشت، انگار اون شب قصد تمام شدن نداشت ، تا 6 صبح که جاده باز شه چند سال برام گذشت.

آفتاب که زد خواب هم از سرم پرید تازه ماشین راه افتاد ، هرچقدر که مسیر رو به جلوتر میرفت مناظر اطراف زیبا تر میشد ، کوه های سرسبز  ،دره ها ، رودخانه ها و تمیز شدن ظاهر آدم ها ، به وضوح تغییر را میشد حس کرد، لباس بعضی زنان بی شباهت به زنان شمال ایران نبود که برایم جلب توجه کننده بود.

به وضوح جو شدید امنیتی منطقه را میشد حس کرد ، همه جا پر بود از نیروهای ارتش. هر چند صد متر یکی دو تا ارتشی میبینم و هر چند کیلومتر یک ایست بازرسی. خب قبل از سفر ، از درگیری های مرزی کشمیر خبر داشتم ولی فکر میکردم فقط در مرز ناامنی باشه نه اینکه این تدابیر امنیتی تا به فاصله از مرز هم رعایت بشه.

مناظر اطراف مسیر به واقع چیزی از بهشت کم نداشت، اما جاده یک دوزخ تموم نشدنی ،مسیری پر از دست انداز بدتر از تمام جاده های دیگری که در هند تجربه کرده بودم که گاهی عرض جاده به اندازه یک ماشین میرسید و ساخت و سازی که بنظر میاد قرار نیست هیچ وقت تمام بشه.

 رودخانه های مسیر سریناگرMU3nDNoBaZDxbWVDq1qJtSBvXOD69sCgxQTDdqDl.jpeg

 

در مسیر هر چند دقیقه بخاطر یک طرفه شدن جاده ماشین ها می ایستادند، بعد از هر توقف تعداد زیادی مرد پیاده میشدن تا در کنار جاده و رو به دره خودشون رو راحت کنند. حتی منی که آدم حساسی نیست در این دو سه روز انقدر تحت فشار بودم دیگه داشتم کم می آوردم.

ساعت حوالی 3 عصر بود که در میانه راه به شهر Banihal رسیدیم شهری که تصویرش بسیار شبیه تصوراتم از پاکستان یا افغانستان بود با مردانی با ریش بلند که سبیل خود را زده اند و زنانی که برقع داشتند ، در این شهر ایستگاه قطاری وجود داشت که اخرین ایستگاهی بود که قطار سریناگر در آن توقف میکرد، توقف هایمان انقدر زیاد بود که هوس کردم حتی پیاده بشیم و با قطار به سریناگر بریم ولی فهمیدم قطار بعدی یک ساعت و نیم دیگه به این ایستگاه میرسد.

ساعت 7 عصر بود که گشنه و خسته بالاخره به سریناگر رسیدیم. به محض پیاده شدن به شکل عجیب آرامش محیط ما رو گرفت، دیگه هیچ خبری از بوق های ممتد و کشداری هندی و بوی تند ادرار و آشغال بر رو زمین نبود.

برای شب اول با یک میزبان هماهنگ کرده بودم که محل اقامتش در نزدیک دریاچه دال یا "دال لیک" بود . شاید وجه تسمیهی که بشه برای نام این دریاچه متصور شد اینکه شبیه حرف دال فارسی است. در مسیری که قدم میزدم ساختمان های دو سه طبقه چوبی و ظاهرا متروک خودنمایی میکرد.

اما عجیب ترین تصویری که در بدو ورود به این شهر به چشمم آمد دیدن عکس های آیت الله خمینی و خامنه ای که به دیوار های بعضی از ساختمان ها نصب شده بود. بعد ها فهمیدم بغیر از تاریخچه مشترک و جالبی که بین ایران و کشمیر وجود داشته ، بخاطر حمایت دولت ایران از مردم کشمیر در مناقشات این منطقه آنها به ایرانیان و حکومت ایران بشدت علاقه دارند.

صحنه قابل توجه بعدی وجود سنگرها و ایست بازرسی هایی که یکی در میان سربازی درونش ایستاده بود. با خودم گفتم یعنی درگیری ها با پاکستان تا به اینجا کشیده شده !؟

بعد از رسیدن و گذاشتن کوله ها در خانه میزبان به دنبال غذا بیرون آمدیم .

برخلاف باقی نقاط هند که زیاد جرات تردد شبانه را نداشتم، به طور محسوسی حس امنیت از این شهر میشد گرفت. بعد از 21 ساعت پر تنش در  اتوبوس نفرین شده، حالا آرامش به ما رو آورده بود. هر چند ده متر یک نفر دنبال ما می امد تا House boat خودش رو برای اجاره به ما پرزنت کنه.

هازبوت ها خانه های قایقی بزرگی هستند که روی دریاچه قرار دارند که اغلب برای رسیدن به آنها باید با استفاده از قایق های کوچک و کشیده فایبرگلاسی به اسم شیکاری ، که در کنار دریاچه به تعداد زیاد پارک بودن باید به آنها تردد میکردیم. عملا جمعیت زیادی از مردم سریناگر در همین خانه های قایقی زندگی میکردند. تصویر شبانه دریاچه دال پر بود از انعکاس نور چراغ های خانه قایقی.

 

 نمای دریاچه دال در شب

v50zDhT9isgFcaVsJWdpAIOPN0ZkMUfglG17t2mP.jpeg

فصل گردشگری کشمیر هنوز نرسیده بود تقریبا همه هتل ها و هازبوت ها خالی بودند و این کار رو برای چونه زدن راحت میکرد.

 

سلام به بهشت

صبح روز بعد برای گشت بیرون زدیم، که با تصویر روز دریاچه دال برخورد کردیم.

اگر سریناگر عروس بود بی شک دال لیک لباس این عروس بود، جایی که حیات و زندگی شهر در اون به وضوح جاری بود،  در دوردست خانه های قایقی بیشتری را میتونستیم ببینیم و مردمی که با قایق های کوچکشان بر روی آب تردد میکردن.

 دریاچه دال

jvEDWpVDCaRlfJuX17qKIx3R6cJuO3yMouqFtJSB.jpeg

خانه های قایقی دریاچه دال

vE546V4LLqocsZy0JovloJDHs7QMRFYRsSbIUzYv.jpeg

در کنار دریاچه بخاطر توریستی بودن منطقه پر بود  از کافه ها و رستوران های کوچک و بزرگ ، بعد صرف صبحانه در یکی از همین کافه های در اطراف دریاچه مشغول قدم زدن بودیم که توک توکی پیش رویمان توقف کرد مردی حدودا 50 ساله به اسم محمد بود، گفت خانه قایقی دارد و پیشنهاد داد برای اقامت به آنجا بریم. بعد چانه زنی قرار شد شبی 250 روپیه از ما بگیرد.

با اینکه خانه قایقی محمد کوچک بود ولی تجربه بودن در خانه قایقی از آن تجربه هایی است که با هیچ کدام از تجربه هایی که داشتم قابل مقایسه نبود. هر حرکتی در این خانه های قایقی باعث میشه مثل گهواره به حرکت در بیایند ، و این آرامش عجیب، حال خوبی بود که بخاطرش این همه راه آمده بودیم. دروغ چرا انگیزه اولم برای آمدن به اینجا بودن در این خانه قایقی هاست.

بعد از اینکه خانه قایق را پسندیدیم، محمد دفتری آورد تا اسم ما را بنویسد، متوجه شدیم در 4 ماه گذشته ما اولین مسافرش بودیم.

 محمد صاحب قایق 

LYe1zJfa9YcjmQ9FY6dAQMCjTaJsiccNZ329fkZo.jpeg

 

 خانه قایقی ما

P7YnpPV87wtCpvInEnwZEYcT1mXRV7oYKRWf1XAt.jpeg

خونه قایقی اینترنت نداشت و هنوز معضل بزرگ سیم کارت سرجاش باقی بود. محمد سیمکارتی تهیه کرد و به ما داد ، قرار شد تا زمان سکونت ما در قایق اون از سیم کارت استفاده کنیم.

سر صحبت را که در مورد سیم کارت باز کردم ، هرچی پرسیدم چرا ما نمیتونیم سیم کارت در کشمیر داشته باشیم ؟چقدر این وضع بد و مسخره است !

فقط میگفت شرایط اینجا حساس ، اینجا مثل فلسطین میمونه !!!

مثل فلسطین ؟ کشمیری ها چی میگن ؟ ابن بهشت و آروم  چه شباهتی با فلسطین داره ؟ تصوراتی که من از فلسطین دارم زمین تا آسمون فرق داشت، یعنی چه داستانی اینجا در جریان؟

 

دو سه روز اول به استراحت مطلق گذشت و زیاد از خانه دور نمیشدیم.

در کنار دریاچه یک بازار قدیمی وجود داره که محل مناسبی برای عکاسی اجتماعی بود . پیرزنی با دندان های یک درمیان که در ابتدای بازار روی زمین نشسته بودن و ماهی میفروخت، پیرمرد سیه چرده ای که مغازه کوچولویی داشت و پنیر و شیر میفروخت، قصابی که لاشه گوشت رو بدون قرار دادن در یخچال بیرون گذاشته بود و تمام این مغازه ها در طبقه پایین همان ساختمان های چوبی متروک بود که حال و هواش مثل شب اول برای من غریب و جذاب بود.

 بازار سریناگر

wGK9xSnPSusuPV8Er6vQqi7CE5ZhAXrmLL9kC6OS.jpeg

 

 

FW1cf5ktWySkWit3NmU8SI76DN6wOr6hBnJyuHXg.jpeg

 

p9GaouAsCDP8oxU9f3HBMIjIyUWOWhKlXsLvD82B.jpeg

gvqRZPzEPuL0Zz4nKWMZAFlhKVwPxTiO8q4YTkul.jpeg

 

65lPPOMrski7WzH8gJ6xFFllYVzXPIUmYf6846yY.jpeg

3wieOrTB5jVJpQF8NxD6tzXCr6paVVtipFd9ZWau.jpeg

 

اغلب عصر ها که به قایق برمیگشتم میدیدم که برق قطع و گاها تا اواخر شب این قطعی برق ادامه داشت. آب خانه های قایق از دریاچه با پمپ تامین میشد و  اگر برق قطع میشد شما آب هم نداشتید. این قطعی برق روال عادی هر روزه برای زندگی مردمان این منطقه بود. یکی بدی دیگه هم که این شهر داشت که تقریبا از ساعت 8 و 9 شب با تاریک شدن آسمان اکثر مغازه ها می بستند و اگر فکری برای غذا نکرده باشید احتمالا باید سر گشنه زمین بزارید.

غروب در دال لیک

QMmpI6aMy2rrsmSWBF7zqyYH3YNhFB8N0uvYmmlb.jpeg

 

کنار دریاچه صدای رانندگان شیکاری بدنبالم میامد که مدام میگفتن ((شیکاری ساعتی 100 شیکاری ساعتی 100))

زبان اصلی مردم منطقه کشمیری بود و پر بود از لغات فارسی ، چیزی که ارتباط گرفتن با مردم شهر راحت تر میکرد این بود که از کوچک و بزرگ همه به خوبی انگلیسی صحبت میکردن. از تجربه های خوشمزه ای که اون روزها تجربه کردیم میشه به پنیر پاکورا تقریبا چیزی شبیه پنیر سوخاری که با یک سس تند سبز رنگ مخصوص خورده میشه و شاهی پنیر که املتی با پنیر و سبزی و بادام هندی هستش

 پنیر پاکورا

1HiHLNbbvDuFvxdUOngwlRXDq2JRTEVSNFLHMfHQ.jpeg

 شاهی پنیر

1fqiscaa7p1vgxEZZdVApdFXSoERGyZXAseHjqwX.jpeg

همینطور چای کشمیری که یکی از بینظیرترین دم نوش هایی بود که تا به امروز خورده ام که ترکیبی بود از هل و چای سبز و زعفران و گاهی ترکیب با شیر و مقداری شکر.

 چای کشمیری

UHkSzSCDsy3gAzus1SbOtQWhc0GG8xE3XuYTWurm.jpeg

گوشه کنار دریاچه مکان خیلی مناسبی برای پرنده نگری بود که فکر کنم حداقل در حدود 30 گونه پرنده از عقاب ، سنقر ،چنگر، پرستو، ماهی خورک ، اگرت و ... دیدم.

 

QUh0sd1QMjvcUlqGRsVArdkzqkFRK1J2FzUl0506.jpeg

qXR6gxMCpXvBLIarkpVtBi8SfaRNRpWCdfCJA6ar.jpeg

 

EUoxlnsMH4ViqZcuZYzBntCepOkqWtxdVusAlRoY.jpeg

در بلوار کنار دریاچه پر بود از مغازه های پارچه فروشی که بیشترشان بزرگ نوشته بودن Kashmiri. پارچه کشمیری پارچه ای فوق العاده لطیف، شاید لطیف تر از ابریشم و صد البته گرون که از پشم بزهای منطقه که در کوه های هیمالیا زندگی میکنن تهیه شده است. اما اینجور که متوجه شدم برای بافت این پارچه فقط از موهای زیر گلوی بز های این منطقه استفاده میشه.

یکی از تاجران پارچه به من گفت که تا همین سی چهل سال پیش تاجران زیادی از ایران برای خرید این پارچه ها به اینجا میامدند و ما خیلی با ایران تجارت داشتیم ولی یک دفعه غیب شدند.

توی کوچه و خیابان کشمیر با هر کسی که بر میخوردید دوست داره زود با ادم رفیق بشه و بطور مشخص چندتا سوال تکراری از ما میکرد:

  • کجایی هستی ؟
  • واقعا ایرانی هستی؟ (زمانیکه میفهمیدند ایرانی هستید به شدت سر ذوق میامدند و مشتاق تر میشدند برای حرف زدن)
  • شیعه هستی یا سنی؟ (معمولا سعی میکردیم از پاسخ دادن به این جواب تفره بریم ولی برخلاف چیزی که شنیده بودم کسی نگاه خاصی با دانستن شیعه بودن به ما نکرد)
  • کی اومدی ؟
  • بار اولت میای کشمیر؟
  • تا کی هستی؟
  • دوست داشتی کشمیر؟
  • بازم میای کشمیر؟

و دوباره نفر بعد، روز از نو روزی از نو

صحنه جالبی دیگه ای که در سریناگر به چشمم خورد پوشش مدرسه دختران بود که شبیه دختران ایران مقنعه و مانتویی بلند داشتند.

3CrVwDyVP8kpkiCZkNWtJ1Qdk99GyLu4G1HrdZkW.jpeg

 

aZIIYliiSNaT1jSRJc07LDam91uARaUA6Dc79OWb.jpeg

 

خیلی دوست داشتم وقتی به اینجا آمدم از مناطق کوهستانی سونمارگ یا گولمارگ که تصاویرش هوش از سرم برده بود بازدید داشته باشم، اما هنوز جاده های منطقه را برف گرفته بود و امکان دسترسی به هیچ نحوی وجود نداشت تقریبا فاصله آنها از شهر حدود دو ساعتی میشه و در فصل گرم برای رسیدن به آنها میشه از اتوبوس استفاده کرد.

توی سایت کوچسورفینگ دنبال نفرات محلی بودم که یا بتوانن میزبانمان شوند و یا اینکه برای دیدن جذابیت های شهر کمکمان کنند. در این حین با شخصی به اسم احمد برخورد کردم. بعد از اینکه پیامم روجواب داد ساعت 8 شب در کنار دریاچه با ما قرار گذاشت.

احمد جوانی بود حدودا سی و دو سه ساله با قدی نسبتا کوتاه و ریش انکادر شده و موی یک دست سیاه و براق بعد از دیدار اولیه و اشنایی مختصر گفت که فردا کمکمون میکنه تا شهر را بگردیم.

 

شهر گردی در سریناگر

آدرسی که به ما برای قرار داده بود در old city یا محله قدیم شهر بود . شب که به محمد در مورد رفتن به این منطقه گفتم ، گفت اونجا منطقه جالبی نیست چطور به آنجا رفتید ولی خب در اونجا هیچ حس بد و ناامنی نداشتم، نمیدونم شاید چون از مناطق بدتری در این چند هفته دیدن کرده بودم اینجا برایم خیلی عادی و امن بود.

ساعت 11 بود که احمد با موتورش به ما رسید .آب و هوای آن چند روز مدادم در حال تغییر بود یک لحظه آفتاب تیز و تند لحظه بعد باد و بارون و سرما.

بعد 5 دقیقه موتور سواری پیش رومون ساختمانی با آجرهای قهوه ای سوخته قرار داشت که فهمیدیم مسجد ، دور مسجد پر بود از مغازه و دکه ، وقتی بین این مغازه ها راه میرفتم احساس میکردم در کوچه پس کوچه های کنار امامزاده صالح و بازار تجریش در حال حرکتم.

 مسجد جامع سریناگر

iX8GHhXJgEY0PMjni6GfJbmiPAkid83Cy5Ne2YD4.jpeg

و اما خود مسجد ، اینجا مسجد جامع(Jamia Masjid) سریناگر بود. مسجدی با معماری عجیب که تا به امروز ندیده بودیم، با نمای آجری و ساختمان داخلی تمام چوبی و پر از ستون های چوبی بلند در داخل.

این مسجد قدیمی در محله نواتا قرار دارد. مسجد جامع سرینگر سال ۱۳۹۴ میلادی توسط سلطان اسکندر شاه کشمیری شاهمیری به سفارش میر محمد همدانی(پسر میر سید علی همدانی) ساخته شده. بعد چندین سال زین العابدین، پسر سلطان اسکندر با اضافه کردن تعدادی مناره کوچک مسجد رو گسترش داده.

مسجد جامع سریناگر3h5AxNfIRGrZblN6f8VwnCl41Emkr8nVkj44rX3z.jpeg

 ستون های پرشمار مسجد جامع

kv4BkLLOwLlOShfBNcKOPo0nhMY6vyAAuAiMXJxD.jpeg

 

معماری این مسجد ترکیبی از معماری مغولی و ایرانیست.این مسجد به جرات یکی از خاص ترین مساجد جهان اسلام به حساب می‌آیدکه داخلش۳۷۰ عدد ستون چوبی قرار داره که این موضوع اینجا رو در نوع خودش منحصر به فرد است. البته ناگفته نمونه در این 600 سال 3 بار هم دچار آتش سوزی شده.

خادم مسجد تاکید زیادی داشت که اینجا 33333 نفر رو تو خودش جا میده.

07pFJ7n36Hhd5ANwEgkTQXwJU0LYPYFiS3soOz6W.jpegزبان تصویر

کتیبه ساخت مسجد به زبان فارسی 

nHezSrBWQru0q5D1fwUK91UQoUxAYbZQQN5Zg9Qv.jpeg

 

مقصد بعدیمون باغ بادام یا Badam wari  بود. هرچه در مورد این منطقه در منابع فارسی جستجو کرده بودم اطلاعاتی بدست نیاورده بودم. قبل وارد شدن به باغ فکر میکردم صرفا با یک باغ بادام عادی طرفم که بخاطر زیباییش معروف ولی نه داستان این نبود.

ورودی باغ بادام

57TvsZj2GZtBAli251OuDsDKGHCXIasrNsgjHdJ2.jpeg

شکوفه های بادام

K19OIJCR9Cs3jSwlRLXD0ZDOu6NnTwO40TTA6vJ3.jpeg

وارد باغ که شدیم ردیف های منظم درخت های بادام با شکوفه های سفید رنگ تا بینهایت با پس زمینه کوه های برف گرفته در پشت سر که زیبایی اش رو چند برابر کرده بود قرار داشت. همه المان های باغ از مجسمه ها و شکل باغچه ها و سکوها هم با الهام از شکل بادام طراحی شده بود.

کوهستان های کشمیر 

uzoEZntk8ssmbxsZFqRAcHnInJVvgCwmUmGxx9nx.jpeg

8TN0C1exoo9XxzfdPNpODndNcU9irI9zQEdTIUNc.jpeg

 

wCdBy1q6sBibQdbgZ7Uaf3Ov9lWihjpGhUChgRo7.jpeg

اما داستان چه بود که انقدر اینجا خاص شده بود ؟

داستان اصلی تاریخچه این منطقه بود که متوجه شدیم چه حجم سنگینی از تاریخچه کشمیر روی دوش این باغ بوده که به همت یک عده هنوز زنده است. با اینکه تاریخچه اولیه دقیق این باغ مشخص نیست ولی مورخ ها معتقدند حتی قبل از قرن 14 میلادی نشونه هایی از این باغ بوده.

 کتیبه تاریخچه باغ

3tGsqvQjRGOjWz1U2gno8s0McitWrpbfyyfQqGPO.jpeg

در گذشته این باغ بزرگتر از باغ امروزی بوده و تنها باغ بادام کوه ماران بوده، از جایی که درخت بادام نزدیک بهار شکوفه میزده این باغ نماد رسیدن بهار در منطقه شده بود و مردم با هر عقیده ای در اینجا جمع میشدن تا رسیدن بهار رو جشن بگیرند، رونق اینجا در گذشته به اینصورت بود که خیلی ها برای پیک نیک به اینجا میومدن همینطور خیلی ها اینجا غذا و شیرینی میپختن و میفروختن.

اما به قول مردم کشمیر این باغ بعد از گذشت چند سال مثل صلح از بین میره. قصه های از بین رفتن اینجا زیاده و هیچ کس نمیدونه کدومش حقیقت داره ولی چیزی که مهم دیگه از باغ بادام خبری نبود.

اما سال 2008 مجددا روزنه امیدی باز میشه و بانک J&K با بودجه ای شروع به بازسازی این باغ میکنه. مردم محلی معتقدند در این سال صلح با باغ "بادام واری" برگشته، چون دوباره مردم با هر اعتقاد و هر دینی اینجا کنار هم جمع میشن و در یک روز واحد رسیدن بهار را جشن میگیرند.

تنها بازمونده ی باغ قدیمی یک چاه با دهانه ی بزرگ در که در مرکز باغ قرار دارد که برای آبیاری باغ از اون استفاده میشده، که الان با حصار محافظت میشه تا تنها یادبود باغ قدیم خراب نشود. اسم این چاه، چاه واریس بود که گویا در زمان واریس خان ساخته شده است.

چاه واریس

IPNC2yhZ62shROqv5YLFPSlImxrGFAY4oFCBJK2q.jpeg

بعد از دیدن باغ بادام سوار بر موتور به سمت انتهای شمال شرقی دال لیک رفتیم ، در میانه آب جزیره کوچک خودنمایی میکرد که اسم جالبی داشت ،جزیره 4 چنار، که دقیقا 4 چنار قدیمی در آن قرار داشت، قدیمی های کشمیر معتقدا چنار های کشمیر از ایران آورده شده و بخاطر همین اسم این درخت اینجا همان چنار است.

PfOy4CxH5OBsKecJtlrEi3G8fFSCY60V5W7lG7wW.jpeg

در کنار این قسمت دریاچه چند باغ وجود داشت که تا حدود شبیه به هم، اولی باغ نشاط و دومی باغ مغولی. هر دو این باغ ها که در نوع خود شاهکارهای معماری هستند متعلق به دوره حکومت گورکانیان هند هستند که اینها نیز با ترکیبی از معماری مغولی و ایرانی درست شده بودند. در وسط باغ نهری پر آب روان بود که به  دال لیک سرازیر میشد. در باغچه های کنار نهر ردیف های منظم درختان سرو خودنمایی میکردند در بالای باغ ها ساختمانی آجری قرار داشت که میگفتن جایگاه حاکم بوده جلوه اصلی این باغ ها را در اواخر بهار و یا فصل تابستان میشه دید زمانیکه همه جایش سرسبز است و گلها باغچه ها را پوشانده.

44.jpg 

45.jpg

46.jpg

47.jpg48.jpg

روز بعد یکشنبه بود و یکشنبه بازار شهر برقرار . با اینکه تا بازار راه زیاد بود اما تصمیم گرفتم پیاده این راهی را برم تا احمد هم از خواب پاشه خودش برسونه، یکشنبه بازار تو چشمم مثل بازار کهنه فروشا و تاناکورا بود ولی جو جالب و پر جنب و جوشی داشت، بعد از چند روز آرامش کنار دریاچه جای شلوغ دیدن هم بد نبود. یکشنبه بازار تو خیابان Residency Road برپا بود از هر طرف که میرفتی بازار سر و ته نداشت.

نزدیک غروب به دریاچه برگشتیم و با احمد به یکی از کافه های اطراف دریاچه رفتیم که با تم فیلم گیم آف ترونز طراحی شده بود. هنگام خروج از کافه، کافه چی جوانی که هم سن و سال خودم بود پرسید ایرانی هستید و کلی با ذوق گفت که دانشجوی رشته سینماست و عاشق سینمای ایران و کارهای مجید مجیدی بود و تمام فیلم هاش رو که حتی نصفش رو خودم نمیشناختم نام برد.

 

گشت در دال لیک

امروز روز اخری بود که میخواستیم در سریناگر باشیم و باید به دهلی برمیگشتیم، بالاخره اومدیم سراغ آخرین جاذبه ای که میتونستیم تجربه کنیم و آنهم گشت با قایق روی دریاچه بود ، بعداز صحبت با چند نفر از رانندگان شیکاری ها و چونه زدن قرار شد برای 4 ساعت 300 روپیه بدیم.

49.jpg 

تا به امروز بیشتر ابتدای دریاچه را دیده بودم ، قایق که راه افتاد و به سمت دیگر دریاچه رفت ، کم کم در پیش رومون سر کله ی خانه قایقی های مجلل پیدا شد ، قایق هایی در حدود 20 تا 30 متر که هر چه به آنها نزدیک تر شدم از جزئیات منبت کاری و کنده کاری های روی بدنه شگفت زده تر می شدم.

50.jpg

51.jpg

 

52.jpg

 

قایق ها جوری در کنار هم پارک شده بودند که انگار خیابان های شهر را درست کرده بودن و ما در کوچه پس کوچه های این شهر در حال حرکت بودیم. اگر خانه قایقی ها را ساختمان های شهر در نظر میگرفتم انگار در وسط ونیز بودم.

هر از چند گاهی یک شیکاری به ما نزدیک میشد و سلام علیک میکرد، هر کدام از این قایق ها یک مغازه متحرک بود، یکی میوه میفروخت یکی دیگه در وسط قایق بساط منقل و کباب برپا کرده بود ، یکی تجارت بدلی جات و صرافی داشت و دیگری چای میفروخت .

54.jpg

 

53.jpg

 

نزدیک ظهر از یکی از همین قایق  ها چند سیخ جوجه گرفتیم که انصافا خیلی چسبید.

 

57.jpg

58.jpg

در کوچه پس کوچه ها گاهی راننده شیکاری ما رو به سمت خانه ها وقایق های چوبی کنار دریاچه میبرد که مغازه یا کارگاه های صنایع دستی بودند.

 59.jpg

 

56.jpg

60.jpg

انگار تازه داشتم میدیدم زندگی واقعی در سریناگر چه شکلیه. جذابیت های زندگی و گشت و گذار در خیابان های سریناگر یک سمت و زندگی روی دریاچه به جرات دنیای جذاب تری که نباید ازش به راحتی گذشت.

61.JPG62.JPG63.jpg

اگر صبح اول وقت به دریاچه آمده بودیم میتونستیم بازار سبزی و میوه ای که در دریاچه روی قایق ها برقرار بود را ببینم. هوای گرم و آفتاب سوزان ظهر چیزی نبود که بخواد کیف این لحظات رو برای من کم کند، هر کوچه ای ، حس و حال متفاوت خودش را داشت ، یعد 3 ساعت قایق سواری رسیده بودیم به جایی که دیگه خبری از قایق های بزرگ نبود دورمان درخت بود و مزرعه های روی آب که به حدی در هم ریشه تنیده بودند که میشد به رویشان ایستاد.

در این قسمت دریاچه تعدادی از گل های نیلوفر خشک شده از سال گذشته باقی مانده بود و میشد تصور کرد تا دو ماه دیگه اینجا چه بهشتی قرار بشه.

64.jpg

به چشم بهم زدنی 4 ساعت تمام شد و به خانه قایقی برگشتم . در مورد وضعیت راه از محمد پرس و جو کردم و با تماس از دوستانش فهمیدیم که امروز از جامو به سمت سریناگر یک طرفه است، خوشحال از اینکه فردا جاده از این سمت یک طرفه است عصر را گذراندم. سراغ قیمت بلیط هواپیما را هم گرفتم که با نرخ نزدیک 100 دلار چیزی نبود که بخوام بهش دیگه فکر هم کنم.

آخرین غروب دریاچه از بالکن خانه قایقی

66.jpg

شب با احمد قرار گذاشتیم تا خداحافظی کنیم . برای صرف شام به رستورانی رفتیم و بحث به وضعیت زندگی در کشمیر کشیده شد. اونجا بود که درد دل احمد باز شد و من تازه معنی حرف های مردم کشمیر که میگفتن اینجا مثل فلسطین را متوجه شدم.

پرسیدم مگه از قدیم با هند یک کشور نبودید؟

تعریف کرد تا همین 70 80 سال قبل یک کشور جدا بودن و برای خودشون پادشاهی داشتند گفت چجوری پاکستان از یه سمت و هند و چین هم از یه سمت دیگه کشمیر را تکه و پاره کردند. از درگیری های خیابانی با دولت برای برگردوندن استفلال به کشمیر تعریف کرد.

با سوز دل تمام میگفت چرا باید یه سربازی که اهل دهلی جلوی من رو بگیر و از من کارت شناسایی بخواد ؟ من زاده ی اینجام ، خانواده ام نسل در نسل متولد کشمیر هستند ، کسی که باید بپرس تو اینجا چیکار میکنی منم نه تو.

و فیلمی به من نشون داد که کامل متوجه همه چی شدم

https://www.stanislasgiroux.com/kashmir-a-lost-paradise/

موقع خداحافظی احمد گفت فردا صبح زود بجای ما میره به ترمینال تا وضعیت راه را بببین و پرس و جو کنه اتوبوسی هست یا نه.

 

خداحافظ کشمیر

ساعت 7 بود که گوشی زنگ خورد احمد پشت خط بود میگفت جاده هنوز یک طرفه است و اتوبوسی از این سمت حرکت نمیکنه.

ای خدااااااا دوباره شروع شد.

ما میخواستیم بریم. به هر نحوی که شده، با محمد صحبت کردم و در مورد قطار ها پرسیدم گفت هر دو ساعت قطار حرکت میکنه و میتونی با قطار تا بانیهال بری و از اونجا ون بگیری.ساعت 10 بود که اتاق را تخلیه کردیم و راهی شدیم. در کنار میدون منتظر اتوبوس راه اهن بودیم که دیدیم خبری ازش نیست یکی از رانندگان خطی اونجا یک پاترول رو به من نشون داد که گفت این ما رو به مقصدمون میبره.

فکر کنم حدود ده نفری را سوار کرده بود، وسط راه سر یک دوراهی ما را پیاده کرد، اونجا بود که فهمیدم ایستگاه راه آهن خارج شهر و با مینی بوسی که سر جاده بود به سمت ایستگاه رفتیم وقتی ما را در سر جاده ی راه اهن پیاده کردن دیدیم یک کیلومتری راه داریم، کشان کشان خودمون رو به ایستگاه رسوندیم که دیدم قطار حرکت کرد و ما مجبور بودیم منتظر بمونیم.

ساعت نزدیک 1 عصر بود، ده دقیقه قبل از ورود قطار بعدی ایستگاه را باز کردن و ما بعد از بازرسی وارد ایستگاه شدیم و بلیط تهیه کردیم. قطار که حرکت کرد دیدیم جایی برای نشستن نیست، ولی باید یک گوشه راهرو می ایستادیم، تا چند ایستگاه اول به شدت شلوغ بود و کم کم خلوت تر شد، حس متروی کرج را داشتم. پشت سر هم متکدیان و دست فروشان می رفتند و می آمدند. از پنجره ها که به اطراف نگاه میکردیم مزرعه های کلزا همه جا را  زرد کرده بود.

67.jpg

68.jpg

رسیدن به بانیهال دو ساعتی زمان برد. وقتی رسیدیم سریع سوار یک ون شدیم و با  500روپیه راهی جامو شدیم. تازه فهمیدم که در فصل گرما از سمت جامو به کشمیر بلیط ها گران است و در فصل سرما از کشمیر به جامو.

دوباره همان دست انداز ها و چاله چوله ها و یکطرفه شدن های پی در پی اما خوبیش این بار این بود که با ذهن باز تری اطراف را میدیدیم و سختی راه کمتر اذیتمان میکرد. رسیدن به جامو 6 ساعتی زمان برد و حدود ساعت 10 شب بود که رسیدیم.

تا از ون پیاده شدیم شاگرد شوفرهای اتوبوس ها دنبالمون راه افتاده بودن و هرکدوم قیمت های عجیب غریب میدادن، اما با استفاده از سیستم چانه زنی و "نه داری گرون میدی و ما پیاده میشیم" بلیط را از 1200 روپیه به 500 روپیه برای یک کابین تختی در یک اتوبوس بنز تر و تمیز برسونیم بگیریم.

تا دهلی 10 ساعتی راه بود و ساعت 8 صبح  به آنجا رسیدیم  و خودمون رو برای ادامه سفرمون به نپال آماده کردیم.

در پایان تنها چیزی که میتونم بگم اینکه اگر روزی به هند برگردم شاید تنها جایی که حاضر باشم برای بار دوم ببینم کشمیر. سرزمین زیبا، با با مردمی فضول ولی مهربان و خاک دامنگیر.

هنوز گه گاهی خواب شب های روی دریاچه را میبینم، یک قسمت از روحم هنوز میون کوچه پس کوچه ها و روی شیکاری ها در کشمیر جا مونده.

69.jpg

 

 

نویسنده : شهروز اسماعیلی

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.