تفلیس نامه و ماجراهای دزد و پلیسی روز دوم سفر؛یک اتفاق تلخ ولی کلی تجربه!
سفر نویس و عکاس:لیلا موحدیان
مقدمه
این بار می خواهم داستان سفرم به گرجستان را روایت کنم،سفری که با ماجراهای دزد و پلیسی ! کمی متفاوت از سفرهای پیشین شد؛ در این سفر همراه من باشید...
این داستان، ادامه ی سفرنامه ی پرستوها به لانه باز میگردند(داستان ارمنستان) است که اگر میخواید تمام این سفر 8 روزه ی ما به سه کشور ارمنستان گرجستان و ترکیه رو بدونید بهتره که اول سفرنامه ی ارمنستان رو بخونید در همین سایت لست سکند.
روز آخر در ایروان با قطاری که از قبل بلیطش رو تهیه کرده بودیم(نفری 13 هزار درام که میشد حدود 26 دلار و به پول خودمون حدود 280 هزار تومان با نرخ دلار ) راهی گرجستان شدیم و مقصد اول ما تفلیس بود و قرار بود 3 شب رو در تفلیس و یک شب رو در باتومی به سر کنیم و از اونجا راهی وان در ترکیه بشیم و از مرز رازی وارد ایران بشیم. اما در ادامه ی سفر اتفاقات دیگه ای افتاد که برنامه ی ما رو تغییر داد و یک سفر ترابزون در ترکیه هم به برنامه ی ما اضافه شد و ماجراهایی که همه رو در ادامه روایت میکنم.
اما نکته ی مهم همینه که بدونیم سفر همش خوشی و لذت و وقت گذرانی نیست و راستش من هیچ وقت با این دید سفر نمیرم و قصدم از سفر فقط تفریح نیست و سفر رو یک دانشگاه حقیقی و فرصت بزرگی برای تجربه اندوزی میدونم و معتقدم که اگر سفر نرم هیچی از حقیقت دنیا و زندگی رو درک نخواهم کرد و مسائلی که در سفر پیش میاد و نوع برخورد با این مسائل چیزی نیست که بشه در کتابها یا کلاسها آموخت.
خلاصه با قطار ایروان تفلیس راهی شهر زیبای تفلیس شدیم و از مسیر جنگلی و سر سبز و بسیار زیباش که پر از دشت و رودخونه هم بود لذت بردیم. این مسیر حدود 8-9 ساعت طول کشید و ما ساعت 4 عصر از ایروان حرکت کردیم و حدودا ساعت 12 شب رسیدیم تفلیس.
مسیر از هر نظر عالی بود اما قطارش رو میتونم بگم از قطارهای ضعیف ایران هم پایین تر بود و حتی امکانات همون قطارهای ایرانم نداشت.
داستان ورود ما به کشور گرجستان از مرز ریلی هم که حتما میدونید، مثل همه ی داستان های دیگه ای که ما به عنوان یک ایرانی داریم از این قرار بود که به مرز که رسیدیم، تیم پلیس و مرزبانی ریختن تو قطار و به کوپه ی ما که رسیدن و فهمیدن ایرانی هستیم حساسیت هاشون شروع شد؛ اول از همه از چک کردن تمام مدارک از قبیل پاسپورت و وچر هتل و بیمه شروع کردن و میزان حساسیت به حدی بود که تک به تک با هتل هایی که در تفلیس و باتومی گرفته بودیم تماس گرفتن و تایید هتل رو تلفنی گرفتن که ما حتما پول هتل رو پرداخت کرده باشیم و از طرفی برگه ی بیمه مسافرتی ما رو تک تک چک کردن و همچنین پاسپورتها رو؛ بعد رفتن سراغ چمدان ها و کیف و کوله و هر چی که همراهمون بود رو زیر و رو کردن و با دستگاه های ردیاب تمام وسایلمون رو گشتن و کیف پولمون رو هم چک کردن و تک تک نگاه کردن ببینن چقدر پول همراهمون هست، بعد از همه ی این کارا حالا دونه دونه ما رو از کوپه ی خودمون بردن بیرون به کوپه ی سر مهماندار، و اونجا تفتیش بدنی هم کردن و حتی افسر خانمی که اینکار رو انجام میداد گیره ی موی سر من رو هم چک کرد!
این همه بی اعتمادی و این جایگاه و ارزش ایرانی بودن خودم رو در اون لحظه نمیدونستم باید چجوری باهاش کنار بیام و هزاران سوال و دغدغه ذهنم رو فرا گرفت که چرا با بقیه ی مردمی که از کشورهای دیگه تو کوپه های مختلف بودن این کارو نکردن! و باز هم به یاد آرزوی همیشگیم افتادم که ای کاش روزی برسه این مرزبندی ها و این جنگ و دعواهای سیاسی تموم بشه و مردم با صلح و آرامش و اطمینان خاطر بتونن به هرجایی که دوست دارن سفر کنن.
خلاصه ساعت 12 شب بود که به تفلیس زیبا رسیدیم و از همون ایستگاه قطار یه تاکسی گرفتیم به مقصد هتل و 4 دلار بهش دادیم و چون 4 نفر بودیم برامون به صرفه بود که با تاکسی بریم اما وقتی خودمون دو نفره سفر میریم اکثر مواقع از حمل و نقل عمومی استفاده میکنیم.
هتل بسیار زیبای ما در تفلیس در واقع یه خونه بود مال یه زوج گرجی که دو طبقه بیشتر نداشت و 5 اتاق! کوچکترین هتلی بود که تا حالا رفته بودم ولی بینهایت زیبا و رفتار گرم و صمیمی و مهربانی این زوج جوان با ما هم به صمیمیت و گرمی اونجا افزود و از بخت خوب ما در اون سه روزی که ما اونجا بودیم هیچ مهمان دیگه ای نبود و در واقع هتل شده بود مخصوص ما.
تصویر1-حیاط هتل زیبا و نقلی ما در تفلیس
یه رستوران کوچیک در زیر زمین هتل بود با دو تا میز که هر صبح این خانم و آقای جوان خودشون برامون صبحونه رو آماده میکردن اونم با مواد تازه ای که همون صبح مرد میرفت میخرید و خانمش درست میکرد و نون داغ و تازه.
تصویر2-اتاق های هتل ما
ما این هتل رو با قیمت خیلی کمی از سایت بوکینگ گرفتیم چون تو تمام سفرهامون اصل اولمون کاهش هزینه است و همیشه بر این باوریم که باید هزینه های سفر رو بیاریم پایین تا بتونیم سفرهای بیشتری بریم و گاهی با حذف خرید های غیر ضروری اسباب وسایل منزل و یا لباس و سایر خریدهای حاشیه ای زندگی در واقع پول یه سفر رو برای خودمون پس انداز میکنیم و با کاهش هزینه ها در طول سفر و حذف خرید و سوغاتی و استفاده از مترو و اتوبوس به جای تاکسی و رزرو هتل های ارزانتر و در صورتی که شرایطش باشه هاستل و کاهش وعده های غذایی به دو وعده ی صبحانه که روی هتل ها هست و شام ارزانتر در محله های شهر نه در رستوران های گران قیمت و لاکچری، هزینه ی سفر رو به حداقل می رسونیم؛ در واقع با تمام این تدابیره که میتونیم 8 روز به سه کشور ارمنستان گرجستان ترکیه و به بیش از 5 شهر سفر کنیم فقط با نفری 160-150 دلار برای 8 روز سفر که با نرخ دلار اون زمان میشد حدود یک میلیون و 800 هزار تومان و نفری حدودا یک میلیون و 300 هم در ایران ریالی بابت هتل ها پرداخت کرده بودیم.جمعا با نفری 3 میلیون تونستیم یه سفر 8 روزه به سه کشور داشته باشیم اونم جاهایی که ارزش پولشون از ایران بیشتره!
در واقع سفر برای ما اونقدر ارزشمنده و یک جز اساسی در سبد کالای زندگی ماست که بخاطرش از اول زندگیمون خیلی چیزا رو حذف کردیم و از خیلی خریدهای مرسومی که تو خانواده های ایرانی به هر مناسبتی هست گذشتیم و میگذریم و سبک زندگی خاص خودمون رو داریم و در طول ماه و در طول سال هر دو با هم در تلاشیم و هر کدوم از تخصص خودمون سعی در کسب درآمد داریم و بخش زیادی از اون درآمد شغلی مون رو برای سفرهامون کنار میزاریم و خیلی از خریدهای پوشاک و لباس و مهمانی های پرخرج و خیلی از رفتارهای مصرف گرایانه رایج در خانواده های ایرانی رو حذف کردیم و روش های غلط زندگی و چشم و هم چشمی ها و مصرف گرایی های غلط رو زیر پا گذاشتیم و بابتش در خانواده ها و دوست و آشناها سرزنش شدیم و اذیت شدیم تا بتونیم به این سبک زندگی مینیمال برسیم و به جاش سفر بریم و تمام دنیا رو ببینیم و دنیا دیده بشیم و به قول اون مثال معروف، دنیا رو دیدن به از دنیا رو خوردن است.
داستان روز اول
بعد از صرف صبحانه در هتلی صمیمی و شخصی،تصمیم گرفتیم پیاده به سمت مرکز تاریخی شهر حرکت کنیم و هم شهر رو ببینیم و هم از هوای بسیار مطلوب اون روز استفاده کنیم و پیاده روی کنیم.
محل هتل نقلی ما در یکی از کوچه هایی بود که به خیابون روستاولی میرسید و این خیابون در واقع مهم ترین خیابون تفلیسه، از همون هتل تا انتهای این خیابون رو پیاده طی کردیم و در راه از شهر و مردم و ساختمانها و هر آنچه جذاب و دیدنی بود عکاسی کردیم و لذت بردیم و با مردم شهر معاشرت کردیم.
تصویر3-پیرمرد میوه فروشی که وقتی ازش اجازه گرفتم برای عکاسی، خندید و با اشاره بهم اجازه داد
حدود 3-4 ساعت این پیاده روی ادامه داشت تا به مرکز تاریخی شهر رسیدیم که همون تفلیس کهن اونجا بوده و بسیار بسیار زیبا پر از خونه های آجری با رنگهای قرمز و تراس هایی چوبی با انواع رنگهای آبی و نارنجی و گلهایی که از نرده ی تراس ها بیرون اومده بود و زیبایی اونو صد چندان کرده بود.
تفلیس در نگاه اول برای من یادآور سفری بود که به مسکو داشتیم،تفلیس رو در همین روز اول شهری دیدم با سبک و سیاق معماری شوروی سابق و با زبان هم روسی و هم گرجی و فضا و ساختمانها شبیه روسی،در شهر که قدم میزدم، ساختمانها منو یاد ساختمان های فضای شهری مسکو می انداخت و زبان مردم شهر هم کاملا روسی و گرجی بود و اکثر مردم شهر هر دو زبان رو مسلط بودند. واحد پولشون لاری بود و تقریبا در هر خیابونی بالای ده تا صرافی وجود داشت که به راحتی می شد پول چنج کنی و همینطور که در خیابون روستاولی و مرکز شهر تفلیس قدم می زنید پر از رستوران های ایرانی و خط فارسی رو در و دیوار شهره از رستوران و کافه گرفته تا بنگاه املاکی!
زیبایی های تفلیس و کوچه پس کوچه ها و کلیساها و ساختمان هایش
من در سفر بیشتر از هر چیزی از همین قدم زدن در شهر و معاشرت با زندگی روزانه ی مردم لذت میبرم و از اینکه بخوام همراه با تور فقط از ماشینی به ماشین دیگه و از ساختمونی به ساختمون دیگه منتقل بشم و یه سری اطلاعات تاریخی از لیدر تورها بشنوم و در آخر هم فقط همهمه و ازدحام و شلوغی اون تور برام بمونه هیچ لذتی نمیبرم و سفری برای من لذت بخشه که خودم به تنهایی یا با همسفرم بزنیم به دل شهر و واقعیت شهر رو ببینیم و سوار مترو و اتوبوسش بشیم و از گذرهای اصلی و فرعیش عبور کنیم و با فروشنده و مغازه دارش حرف بزنیم و خونه های زشت و زیبا رو در کنار هم ببینیم؛ نه صرفا چند اثر تاریخی و معروف ثبت شده و فیلتر شده رو!
هوا کمی خنک بود ولی سرد نبود و مطبوع و دل نشین بود. تفلیس در همین روز اول به دلم نشست به چند دلیل، اول اینکه شهر بسیار تمیز و زیبا و مرتب بود و خبری از همهمه و شلوغی و ترافیک نبود، دوم اینکه از وسط شهر یه رودخونه ی بسیار طولانی رد میشد که خیلی شهر رو زیبا کرده بود و شهرهایی که اینطوری از وسطشون رودخونه رد میشه ، زیباییشون دو چندان میشه و همون رودخونه باعث شکل گیری یه سری تفریحات آبی و کافه و رستوران ها با مناظر بسیار زیبا میشن که خودش بسیار دیدنی و لذت بخش میشه و باز هم یاد سفرم به روسیه و سن پترزبورگ افتادم و رودخانه ای که از وسط شهر سن پیتر تاریخی و زیبا رد میشه، سوم اینکه اطراف شهر تپه بود و شهر حالت طبقاتی و پلکانی داشت و من عاشق شهرهایی ام که اطرافش تپه ماننده و میشه رفت بالای اون تپه و از بالا نمای پنجم شهر رو دید و لذت برد؛چهارم اینکه مردم شهر آرام بودند و کسی عجله نداشت،کسی بدو بدو نمیکرد،کسی بوق نمیزد و یه موسیقی دلنشینی از صدای زندگی روزمره ی مردم در شهر جاری بود و ده ها دلیل دیگه که باعث شد من تفلیس زیبا رو دوست داشته باشم و بسیار بسیار لذت ببرم از این فضای شهری زیبا.
داخل شهر تفلیس یه قلعه ی قدیمی و تاریخی هست که مثل خیلی از شهرهای قدیمی بخشی از اون از بین رفته ولی بافت اصلی همچنان موجوده و پر از کوچه های تو در تو و یه بافت شهری بسیار جذاب و هیجان انگیز داره و بسیار زیباست.
کوچه پس کوچه های شهر اونقدر زیبا بود که اصلا دلم نمی خواست جایی دیگه برم و فقط دوست داشتم توی این کوچه ها با این سنگ فرش های تاریخی قدم بزنم و از کنار کافه ها رد بشم و بوی قهوه ی داغ رو حس کنم و نمای رودخونه ی زیبای شهر رو ببینم و به آسمون صاف و پاک و زلال بالای سرم خیره بشم.
در کوچه های تفلیس که قدم میزنی از دور و بالای همون تپه های اطرافی که گفتم یه مجسمه ی طوسی رنگ دیده میشه که معروفه به مجسمه ی مادر گرجستان که خب خیلی از کشورها چنین مجسمه ی زنی دارند که معروف به مجسمه ی مادر اون کشور هست و هر کدومم برای خودشون فلسفه ای دارن مثل فلسفه ای که برای مجسمه ی مادر ارمنستان در سفرنامه ی ایروانم گفتم.
این مجسمه ی مادر تفلیس حدود 30 متر ارتفاع داشت،از داخل کوچه پس کوچه ها همینطور بالا رفتیم تا به پای مجسمه رسیدیم،اون بالا پر از نقاط دید و منظره های جذاب بود(ویو پوینت هایی از شهر که بسیار دیدنی بود) و کمی در اونجا به نظاره ی شهر نشستیم و استراحت کردیم.
از اون بالا تله کابین هم داشت که میشد بیای پایین و در پشت تپه هم زیپ لاینی بود که میرفت تو دل جنگل های پایین که پر از درخت سرو زیبا بود.منظره ها بسیار دیدنی و سر سبز بود و رودخونه در کل شهر جاری بود.
در پایین تپه پر از خونه های تاریخی و حمام تاریخیه، به این دلیل که در این منطقه، چشمه های آب گرم و گوگردی وجود داره و در گذشته این حمام ها خاصیت درمانی داشته و استفاده میشده و الان هم همینطوره و قیمت بالایی داره.
با تمام زیبایی هایی که تفلیس داشت اما چنین صحنه هایی هم دیدیم...
همینطور داشتیم در بلندی های کوچه های تفلیس قدم میزدیم که چشمم به مناره ای آجری خورد،رفتم به اون سمت دیدم مسجد مسلمان های تفلیس بود و توش هم حسابی شلوغ بود چون ایام محرم بود و اونجا هم مسلمان ها مراسم عزاداری امام حسین رو برپا کرده بودند و دیدن این مراسم بزرگ در شهر و کشوری دیگه برای من لذت بخش بود و همونطور که در سفر به باکو تمام تلاشم رو کردم که در نماز عید فطر باکو شرکت کنم؛ در اینجا هم رفتم سراغ امام جماعت مسجد و با ایشون مصاحبه ای کردم در مورد مسلمون های گرجستان و همچنین مراسم عاشورا و محرم در گرجستان که بسیار جالب بود برام حرفهای ایشون،حتما فیلمش رو میزارم براتون که ببینید و جالبتر اینکه خود این امام جماعته اهل روسیه بود و اومده بود گرجستان برای مدیریت مسجد اینجا.
خلاصه که ما رو دعوت کرد در مراسم شب این مسجد شرکت کنیم و ما هم با اشتیاق تمام، ساعت شروع مراسم رو پرسیدیم و رفتیم بقیه ی شهر رو ببینیم تا شب زودتر بتونیم برگردیم و به مراسم برسیم.
تمام این سه روز ما در تفلیس به دیدن شهر و قدم زدن در کوچه پس کوچه های بافت تاریخی شهر و نشستن در کلیساها و همراه شدن با عبادت مردم مسیحی در کلیسا و با عزاداری مسلمانهای گرجی در مسجد سپری شد.
موقع ناهار که میشد به رستوران های محلی سر میزدیم و غذای محلی سفارش میدادیم و هر موقع سردمون میشد یا خسته بودیم به کافه ای میرفتیم و نوشیدنی گرمی سفارش میدادیم تا هم رفع خستگی بشه و هم گرم بشیم.
یکی از غذاهای محلی گرجستان غذاییه به اسم خینکالی که یه خمیره، شبیه گل درستش میکنن و توش گوشت و پنیر و سبزیجات معطر میریزن و وقتی این غذا رو برات میارن باید اول سرشو سوراخ کنی آب داخلش رو بخوری بعد بقیه ی غذا رو بخوری،چونکه اون گوشت چرخ کرده ای که داخلش می ریزن آب میندازه و اگر خمیر رو از وسط باز کنی کلی آب گوشتش میریزه بیرون و در واقع مزه ی اصلی غذا رو از دست میدید با اینکار؛ چونکه اون آب گوشتش که با سبزیجات معطر و ادویه و پنیر، داخل اون خمیر پخته شده بسیار خوشمزه است و چاشنی و مزه ی اصلی غذا به نظر من همون آب گوشتشه.
در کوچه پس کوچه های تفلیس هم که قدم میزنی اگر دقت کنی هر طرفی یه رستورانی یا کافه ای یا چرخی ای چیزی هست که داره از این خینکالی ها درست میکنه چون بیشتر شبیه یه دسر و میان وعده است و میتونی بخری و همونجا سرپایی بخوری.
یه غذای معروف دیگه هم دارن به اسم خاچاپوری که در واقع یه نمونه که به شکل های مختلفی درست میشه و وسطش مواد مختلفی می ریزن حالا میتونه سبزیجات باشه،اسفناج و قارچ باشه،پنیر و تخم مرغ باشه،بادمجون باشه یا گوشت و قارچ باشه و ....
برای من یه بخش خیلی مهمی از سفر، خوردن خوراکی های محلی و سنتی اون شهره؛ حالا میخاد شهرهای خارجی باشه یا همین شهرهای ایران خودمون،به هر حال فرقی نداره و برای من خیلی لذت بخشه که در هر سفری بتونم خوراکی سنتی اون شهر و کشور رو در حد یه تست کوچولو هم که شده بخورم و تست کنم حتی اگر گرون باشه سعی میکنم در سایز کوچیکتر بخرم یا از رستوران هایی که حق مالیات و سرویس ندارن یا از کافه های خیابونی که غذا سنتی هم دارن خرید کنم یا اگر مثلا چند نفریم، یه پرس بگیرم و چند نفری با هم بخوریم ولی حتما تست کرده باشیم و عطر و بو و طعم غذای مردم اون دیار و اون محل رو چشیده باشیم و این موضوع برای من خیلی مهمه و به نظر من هر کسی باید سبک و سیاق و راه و روش سفر خودشو پیدا کنه و برای خودش سبک مخصوص داشته باشه؛ همونطور که الان تو دنیا هم گردشگری غذا مرسومه و یه سری توریست ها با همین عنوان سفر میرن که غذای اون کشور رو بخورن و تست کنند.
همونطور که در زندگی های شخصی مون هر کسی برای خودش راه و روش زندگی خودشو داره در واقع سفر هم به نظر من آینه ای از زندگی انسانه و سفر برای خودش یه زندگیه کوتاه که به نظرم خوبه که براش سبک و روش خاصی تعریف کنیم برای خودمون و منحصر به فرد برای شخصیت خودمون باشه و از کسی تقلید نکنیم و دنبال برنامه هایی که بهمون تلقین میکنن نباشیم و راه و روش خودمون رو در سفر داشته باشیم؛ همونطور که در زندگی شخصی مون راه و سبک خودمون رو داریم؛ سفر هم برای خودش یه جور زندگیه، یه لایف استایل(سبک زندگی) میخواد.
این یه پارک بازی بچه ها بود
و اینم محلی برای سگ و گربه ها، چقدر تمیز و فکر شده است...
هر کسی از سفر رفتنش هدفی داری و هر کسی به شکلی خوشحال میشه در سفر، یکی از دیدن موزه ها و اشیای تاریخی داخلش،یکی از استراحت در هتلی مجلل و صبحانه و شام و ناهار به موقع و حاضر در هتل، یکی از خرید، یکی از دیدن معماری و ساختمان های شهر، یکی از قدم زدن در کوچه پس کوچه های غیر توریستی و حتی پایین دست شهر، یکی از معاشرت و گفتگو با مردم شهر، یکی از دیدن جاهای فرهنگی و تفریحی و باغ وحش و باغ گل و ....؛ یکی فرهنگ و زبان اون شهر و کشور رو دنبال میکنه؛ هر چند برای ما شاید عجیب باشه ولی خیلی از توریست های اروپایی رو دیدم که دو سه ماه میان در یک کشوری می مونن و تمام هدفشون و علاقه شون از اون سفر دو سه ماهه، یادگیری زبان اون کشور هست و تمام دنیا رو میچرخن و در کشورهای مختلف، دو سه ماه می مونن که زبان هر کشوری رو بیاموزن و از نزدیک با لهجه ی واقعی مردم اون کشور آشنا بشن و فرهنگ و زبانشون رو بیاموزن.
من خودم خیلی علاقه ای به دیدن اشیای داخل موزه ها ندارم و اگر هم موزه برم فقط معماری و ساختمانش رو میبینم؛ ولی در عوض از قدم زدن در شهر و پیاده روی در بین مردم عادی شهر و خیابان های غیر توریستی شهر لذت می برم و خیلی دنبال این نیستم که یه لیست بلند و بالایی از جاهای معروف هر شهر تهیه کنم و حتما بدو بدو و بدون وقفه از صبح تا شب برم تو صف بلیط اون مکان ها بمونم و کلی هزینه ی بلیط بدم و برم داخل اون بنا رو ببینم؛ برای من همین قدم زدن تو دل شهر و دیدن آدم ها و نوشیدن یه قهوه توی یه کافه ی کنار خیابون خیلی لذت بخش و خوشاینده.
قبرستان های تفلیس
معماری و طراحی گورستان مسیحی در گرجستان
گاهی حتی در سفرهام لذت میبرم از اینکه به بازارهای محلی سری بزنم و میوه های مخصوص اون کشور رو بخرم یا مثلا به شنبه بازاری برم و یه خوراکی جدید اونجا رو بخرم یا تره بار برم و میوه و سبزیجاتشون رو خرید کنم و از خریدم لذت ببرم و یا هیچی نخرم و در بازار سر صبح اون شهر قدم بزنم و از دیدن جنب و جوش کسبه ی بازار و استشمام بوی نمی که بخاطر آب پاشی کف بازار بوده و بوی ادویه های صبحانه چرخی های بازار یا صدای همهمه و شلوغی مردمی که برای خرید روزانه شون اومدن لذت ببرم.
منم برای مدت کوتاهی به آیین این مردم عمل کردم
ماجراهای دزد و پلیسی روز دوم! یک اتفاق تلخ ولی کلی تجربه!
بعد از کلی پیاده روی و دیدن شهر و لذت عکاسی و معاشرت با مردم،حدودا ساعت 3-4 عصر بود که رفتیم اطراف میدان آزادی تفلیس، یه شاپینگ مال اونجا هست بنام گالریا مال (Galleria Mall) که رفتیم اونجا برای ناهار تصمیم گرفتیم بریم مک دونالد و رفتیم برای سفارش جلوی کیوسک های سفارش غذای اونجا و طبق معمول چون من صندوق دار سفر بودم از همسفرهام سفارش هاشون رو پرسیدم و به همراه همسرم رفتیم برای ثبت سفارش، در حین ثبت غذاها بودیم که یهو یکی از همسفرها اومد گفت بچه ها گوشیم نیست! گفتیم بابا برو بگرد کیف دوربین و جیب کاپشنت رو حتما یه جا گذاشتی، اما هر چی گشت نبود که نبود! گوشی نوت 9 سامسونگ که فقط 2 ماه بود که به قیمت حدودا 11 میلیون خریده بودش. همه به هم ریخته و ناراحت شدیم و گفتیم چیکار کنیم، این دوستمون به ما گفت شما همینجا بمونید چون غذا رو سفارش داده بودیم و نمیشد کاریش کرد، تا من و جمال بریم یه دور، مسیری که اومدیم رو بگردیم شاید پیدا شد. اونا رفتن و من و همسرم هم غذاها رو گذاشتیم رو میز، قرار شد همسرم بشینه کنار وسایل و من برم با نگهبان ها و بخش حراست شاپینگ مال صحبت کنم. یکی از افسرهایی که اونجا بود و کمی انگلیسی بلد بود رو پیدا کردم و ماجرا رو براش توضیح دادم، اول از همه دستور داد دوربین ها رو چک کنن و حدود نیم ساعت این کار طول کشید ولی اون صحنه هایی که دوستمون رو تو فیلم دوربین دیدن اونقد دور و برش شلوغ بوده و جمعیت زیاد بوده که اصلا توی فیلم نشون نمیداد که کسی دست تو جیبش کرده باشه و یا اگر چنین چیزی بوده اونقدر حرفه ای اینکارو انجام داده که هیچ حرکت مشکوکی نداشته که تو دوربین مشخص باشه.
بعد از اینکه از دوربین ها ناامید شدیم من به فکرم رسید که از طریق خود سایت سامسونگ پیگیر بشیم و سریع گوشی خودمو درآوردم و وارد سایت سامسونگ شدم که قسمتی داره که از طریق اون میتونی اعلام کنی که گوشیتو دزد زده و تمام دسترسی ها رو بگیری دست خودت و حتی اگر گوشیت در فاصله ی نزدیک باشه آلارم و زنگ گوشی رو روشن کنی و جی پی اس رو فعال کنی تا گوشی رد یابی بشه.
منتظر موندیم تا دوستمون بیاد و یوزر پسوردی که باهاش بار اول وارد گوشیش شده رو بزنه، خلاصه این دو دوستمون اومدن و خبری از گوشی نداشتن و خیلی هم ناراحت بودن و همه اعصابمون خورد بود و ناهارمون هم سرد شده بود و کسی دل و دماغ غذا خوردن نداشت. اما من همچنان امیدوار بودم که بتونم یه کاری کنم، اطلاعات رو وارد سایت سامسونگ کردیم اما متاسفانه گوشی رو حالت پرواز بود و هیچ دسترسی ای به ما نمیداد.این دوستمون بخاطر اینکه رومینگ نیفته رو سیم کارتش گوشی رو روی حالت پرواز گذاشته بود و چون همه جا هم نت عمومی و رایگان بود، هیچ کدوممون سیم کارت نخریدیم. چون تو هیچ سفری هم لازممون نشده بود تا حالا.
از این طریق هم به نتیجه ای نرسیدیم.این شد که ناهار رو با میلی خوردیم و گفتیم بلکه یکم فکر کنیم ببینیم چیکار میشه کرد و خلاصه من گفتم پاشید بریم اداره پلیس و شکایت ثبت کنیم. رفتیم طبقه ی همکف مجتمع، اونجا اتاق نگهبانی از یکیشون که انگلیسی بلد بود خواهش کردیم که برامون با اداره پلیس تماس بگیره و ما صحبت کردیم و ماجرا رو گفتیم و اونم ثبت کرد گفت اگر خبری بشه بهتون خبر میدیم. اما بعد از اینکه تلفن قطع شد، برام سوال شد که چجوری میخواست به ما خبر بده چون نه شماره تماسی از ما گرفت نه هیچ آدرس دیگه ای! و این سوال هنوز تو ذهنمه، البته همونجا دوستان و همسفرهام گفتن که احتمال زیاد سرکاریم و اینجا هم مث همون ایران خودمون که فقط بدو بدوهای اداریش رو انجام میدی و بعد هم چیزی که ازت دزدیدن مخصوصا گوشی، دیگه پیدا بشو نیست.
با ناراحتی تمام از اتفاقی که افتاده و دیدن ناراحتی همسفرمون که دو چندان بود، دوباره پیاده راهی همون مسجد صبح شدیم تا در مراسم عزاداری محرم اونجا شرکت کنیم و از امام جماعت اونجا که علاوه بر زبان گرجی و روسی و انگلیسی، مسلط به زبان فارسی هم بود کمک بگیریم که ببینیم چیکار میشه کرد. خلاصه رفتیم و مراسم رو شرکت کردیم و از دیدن فرهنگ مسلمان های گرجستان در مراسم عزاداری امام حسین، لذت بردیم، و بعد از حدود یک ساعت مراسم بهمون یه عدس پلوی خیلی خوشمزه و بسیار تند هم دادن بعنوان شام نذری اون مراسم و ما هم عدس پلوها رو گرفتیم و خوردیم و بعدش رفتیم پیش امام جماعت مسجد که صبح باهاش آشنا شده بودیم و ماجرا رو براش گفتیم و ایشون گفت که برید اداره ی پلیس و ثبت شکایت کنید و اگر گوشی از گرجستان خارج نشه میتونن به محض اینکه گوشی روشن بشه براتون پیداش کنند.
مراسم محرم در مسجد مسلمانان گرجستان-تفلیس
عدس پلوی بسیار بسیار تند گرجی-نذری امام حسین
اگر چه که گوشی مال من و همسرم نبود اما وقتی همسفرت در سفر دچار مشکلی میشه هیچ فرقی نمیکنه دوستت یا همکارت یا خانواده ات یا غریبه باشه، به هر حال همسفرته و اون مشکل برای تو هم هست و خواسته یا نخواسته باهاش درگیر میشی! و شاید یک معنی سفر همین باشه، درک کردن یکدیگر، اگر چه که این دوستمون سعی میکرد خودش رو خیلی ناراحت نشون نده تا ادامه ی سفر بهمون خوش بگذره اما خب همه ی ما مصنوعی بودن این رفتارش رو متوجه میشدیم و خلاصه که خیلی بده چنین اتفاقاتی توی سفر بیفته و باید تا جایی که میتونیم همیشه مراقب باشیم و تمام حواسمون جمع باشه و هیچ وقت به هوای امنیت و این داستانا غافل نشیم از وسایل گران قیمتمون،اونم چیزی مثل گوشی که اطلاعات داخلش و عکسها و مطالبی که توش داریم گاهی از قیمت خود گوشی برامون ارزشمندتره.
صبح روز دوم سفر
دیشب که رفتیم هتل، ماجرای گوشی رو برای مدیر هتل هم توضیح دادیم و این شد که ایشونم ما رو راهنمایی کرد و امروز صبح یه تاکسی برامون گرفت که ما رو ببره نزدیک ترین اداره ی پلیس برای ثبت شکایت، رفتیم و وارد اداره شدیم و اونجا هم دقیقا با این وضع مواجه شدیم که هر کدوم از کارمندها کارو مینداخت گردن یکی دیگه و چند دقیقه ای ما رو از اینور به اونور پاس دادن و آخرشم مسئول اصلی اونجا اومد گفت این به اداره ی ما مربوط نمیشه برید فلان جا، یه آدرس نوشت رو کاغذ، ما دادیم به یه تاکسی ما رو برد اونجا.
تا اینجای داستان از ساعت 8 صبح که از هتل در اومدیم تا الان ساعت حدودا 11 صبحه و ما تو اداره ی پلیسیم و ماجرا رو شرح دادیم و گفتن باید بشینید تا زنگ بزنیم مترجم و حقوقدان ایرانی بیاد و یه سری برگه ی قانونی برای شکایت شما پر کنه، خلاصه حدود 4 ساعت ما اونجا نشستیم و به ما ساعت خاصی هم اعلام نکردن که بریم و برگردیم،فقط گفتن ممکنه هر لحظه بیاد ،این مترجم ایرانی حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود که اومد و بعد از 4 ساعت معطلی، خلاصه شکایت ما رو ثبت کرد و گفت اگر تو گرجستان باشه و روشن بشه پیداش میکنن و بهتون زنگ میزنن و اطلاع میدن.
همه ی این ماجرا رو گفتم برای دوستانی که این سفرنامه رو میخونن تا بلکه تجربه ای بشه براتون،سفر ما تموم شد و هیچ تماسی با ما گرفته نشد تا حدود 2 هفته بعد از سفرمون که یه ایمیل برای این دوستمون اومده بود از طرف سایت سامسونگ(همون فرمی که من روز اول تو سایت سامسونگ براش پر کردم) و لوکیشن و مکان و زمان روشن شدن گوشی رو براش ایمیل کرده بود که گوشی دقیقا ساعت 10 شب دو هفته بعد از اون اتفاق در نقطه ای در یکی از شهرهای کشور هلند روشن شده!
و اون همه تلاش ما و هزینه و وقتی که برای رفتن به اداره ی پلیس و ثبت شکایت گذاشتیم همش بی حاصل بود و حتی از اداره ی پلیس اونجا یه ایمیل یا تماسی هم باهامون گرفته نشد و بازم همین کمپانی سامسونگ بود که ما رو در جریان موضوع گذاشت. خلاصه که سفر این چیزها هم داره اما بهتره که حواسمون خیلی جمع باشه، مخصوصا تو جاهای شلوغ و مراکز خرید خیلی باید مراقب وسایل، بخصوص موبایل و کیف پول باشیم.
تقریبا روز دوم سفرمون با این داستان دزد و پلیسی گذشت و وقت و انرژی دیگه ای برای دیدن شهر برامون نگذاشت...
چند تصویر زیر از شهر تفلیس و کوچه پس کوچه های بافت تاریخی و سوغاتی ها و خوراکی ها و همه ی زیبایی های شهر در قاب تصاویر رو ببینید.
اسم اینا چورچخلا بود، یه جور لواشک هایی ترش و شیرین که داخلش آجیل و میوه بود.
تنها یادگیری من از گرجستان
ساختمانی مدرن با سقف قارچی
قفل آرزوها
پل آرزوها
تراس ها
سرو های خوش قامت منو یاد شیراز خودمون انداخت
بستنی آخر شبی تو هوای سرد میچسبه!
قایق سواری تو رودخونه ی وسط شهر
حمام های تاریخی تفلیس
تراس های رنگی
بافت تاریخی و رودخونه و پل و منار آجری مسجد و خانه های آجری و تراس ها
رودخانه و پل های متعدد تاریخی و زیبای وسط شهر و تپه ها و بلندی های اطراف شهر و شهری طبقاتی و پلکانی و زیبا با چشم اندازهایی بی نظیر و هوایی عالی
کلیسا از میان قفل های پل آرزوها
بقایایی از دیوار قلعه ی قدیمی شهر در پشت خانه های تاریخی
تله کابین و تپه و بام تفلیس به سوی مجسه ی مادر گرجستان،تراس های زیبا
روز سوم
امروز ساعت7 صبح بلیط قطار داشتیم از تفلیس به باتومی که 125 لاری داده بودیم به همون مدیر هتلمون بابت 4 نفر بلیط قطار، و ایشون بلیط ها رو از سایت برامون خرید.که میشد حدودا نفری 10 دلار.
با مترو راهی ایستگاه قطار شدیم و یه چیزی که تو این کشورهای حوزه ی شوروی سابق برای ما ایرانی ها خیلی جذابه همین عمق تونل های مترو و شیب و سرعت بسیار زیاد پله برقی های مترو هستش که کاملا مستقیم و خطی و بسیار طولانیه و خیلی سرعتی میره،طوری که بچه هایی که قبلا زیپ لاین سوار شده بودن میگفتن که هیجان این پله برقی مترو از زیپ لاین بیشتره،البته من چون قبلا در مسکو این موضوع رو خیلی خیلی بیشتر و عمیق تر و هیجانی تر دیده بودم برام یکم عادی بود ولی برای همسفرهامون جذاب بود،یادمه اولین باری که پله برقی های متروی مسکو رو سوار شدم و در همون حین به پایین پله نگاه کردم سرگیجه گرفتم و احساس میکردم که دارم میفتم به حدی که این پله دراز و طولانی بود و تهش ناپیدا و سرعتش بالا بود. قطار تفلیس به باتومی خیلی عالی بود و اصلا شبیه قطار ایروان نبود و مسیرش فوق العاده زیباتر بود.و هر چه به سمت باتومی نزدیکتر میشدیم هم زیباتر میشد، سواحل دریای سیاه بسیار دیدنی و لذت بخش بود.
بعد از 6-7 ساعت به باتومی رسیدیم.شهر باتومی یه شهر ساحلی بسیار زیبا که مرز دریایی و خشکی با روسیه و ترکیه و اوکراین داره و بندر باتومی شهر بسیار زیبا و زنده ایه و تا حدی فضاش اروپایی و لوکس به نظر میاد.
در همون ایستگاه راه آهن، من اینترنت رایگان اونجا رو استفاده کردم و از بولت یه تاکسی گرفتم به قیمت 7 لاری که میشد 2.5 دلار برای 4 نفرمون تا هتل، در صورتی که تاکسی های راه آهن هر کدوم بین 20-25 لاری میگرفتن که ما رو ببرن هتل، میخوام بگم که چقدر تفاوت قیمت هست و همین نکات رو رعایت کردن باعث کاهش هزینه ی سفر میشه.
قطاری که باهاش از تفلیس تا باتومی اومدیم
داخل قطار یه قهوه ی خوشمزه خوردیم که با دیدن مناظری از طبیعت و دریای سیاه بسیار چسبید
در واقع من همیشه میگم چیزی که هزینه ی شما در زندگی و سفر رو میاره پایین و بهتون موقعیت ها و فرصتهای خوب میده همین اطلاعات درست و آگاهانه از هر شرایط و مقصدیه که بهش سفر میکنید و من همیشه قبل از هر سفری حتما یکی دو روز رو برای کسب اطلاعات دقیق اون شهر وقت میزارم و این سفرنامه ها خیلی خوب میتونه کمک کنه چون ریز ماجرا در سفرنامه شرح داده میشه و به مسافر کمک میکنه که راه رو یاد بگیره.
به هتل زیبای باتومی رسیدیم که اینم من از بوکینگ گرفته بودم،اینجا هم یه هتل نقلی ولی زیبا بود که به قیمت پایین گرفتم.اتاق ها رو تحویل گرفتیم و وسایل رو گذاشتیم و راهی شهر شدیم و سری به ساحل و سری به مرکز مدرن شهر زدیم و در یک رستوران محلی زیبا ناهار خوردیم.
تصاویری از هتل زیبا و رنگی ما در باتومی
بخشی از کوچه شده بود حیاط هتل ما و به این زیبایی مبلمان شده بود
هتل رو به روی هتل ما،یه خانمی بود که صندلیشو میزاشت تو اون تراسه و کتاب میخوند...
باتومی یه شهر نقلی ولی لوکس و زیباست.برای کسانی که به ساحل و تفریحات آبی علاقه دارن بسیار جای خوبیه از نظر ساحل های تمیزی که داره.
شهر باتومی شهریه که میتونید کل مسیر ساحلیش رو پیاده روی کنید و لذت ببرید و کلی پارک و فضای سبز و دریاچه ی زیبا ببینید و از دیدن ساختمان های تاریخی در کنار ساختمان ها و بناهای مدرن و لوکس و زیبا لذت ببرید و هر از گاهی از کنار پاتوق هایی رد بشید که پر از ساز و آواز و موسیقی و عده ای در حال رقص محلی و شادی و پایکوبی اند و شهر بسیار زنده و شاده و حتی شبها هم تا نیمه های شب میتونید از فضای شهری لذت ببرید و فواره های موزیکال شهر رو ببینید و در کافه رستوران ها بنشینید و از دیدن فضای سرزنده و با نشاط این شهر کوچک ولی زیبا لذت ببرید و از تماشای طلوع و غروب آفتاب در ساحل تمیز و آرامشبخش این شهر لذت برده و محو زیبایی طبیعت و زیبایی دنیا و شگفتی سفر بشید.
دیدن دریای سیاه از ساحل های تمیز و زیبای باتومی واقعا لذت بخشه و میشه حسابی خلوت کرد و کتاب خوند و لذت برد.
یه میدونی به اسم میدون اروپا داره و یه برج ساعت معروف در اون میدون هست و کلا فضای اون میدون و ساختمانهای اطرافش بسیار دیدنیه و میشه ساعتها در اون میدون ها که پاتوق پیاده روی مردمه نشست و از دیدن بازی بچه ها و راه رفتن کبوتر ها رو زمین لا به لای بازی بچه ها و تماشای ژست های عکاسی توریست ها و خوردن بستنی ها خوشمزه ی مک دونالد و کی اف سی و نوشیدن قهوه و نسکافه لذت برد، یه برج هم دارن به اسم برج الفبا که خیلی جالبه و تمام دور تا دور این برج فلزی از الفبای زبان گرجی پوشیده شده که الفبای بسیار عجیب و غریبی دارن شامل یه سری خطوط منحنی و جذاب.
تصاویری از باتومی لوکس و زیبا رو ببینید
بازم خینکالی، غذایی بقچه ای با متد خاصی برای خوردن
غذاهای محلی بسیار خوش طعم گرجی
میوه فروشی سر کوچمون در باتومی
دریاچه های متعدد شهر که پر از قو و مرغابی های زیباست
اینجا یکی از شعبه های مک دونالدز بود که طراحی بسیار خلاقانه ای داشت و مردم شهر با ماشین میومدن و بدون پیاده شدن از ماشینشون غذا رو سفارش میداد و با ماشین میرفتن اونور موقع خروج تحویل میگرفتن..
فواره های موزیکال
حیاط خلوت هتلمون
جایی که صبحانه میخوردیم
ساعتی زیبا بر دیوار هتل
خانم مهماندار مهربانی که به پرنده ها غذا میداد
این شهر یه سری داستان های اسطوره ای داره که یکی از اون داستان ها و نمادی که براش ساختن به اسم مجسمه ی عشاق یا مجسمه ی علی و نینو در واقع معروف ترین نماد باتومیه که تو تمام تصاویر باتومی این مجسمه ی جالب دیده میشه.
علی و نینو نماد دو تا مذهب و فرهنگ مختلف بودند که عاشق همدیگه شدن و دوست داشتن به هم برسن اما جنگ و سیاست و این خط کشی های فرضی و دست و پاگیری که همیشه وجود داره این اجازه رو بهشون نمیده و این داستان عشقشون برای همیشه ماندگار میشه که مفصله و الان نمادش رو با یه مجسمه ی بسیار خلاقانه توی ساحل باتومی ساختن،مجسمه ای که متحرکه و از یه سری حلقه های فلزی تشکیل شده که این مجسمه ها به دور هم می چرخند و طی 2-3 دقیقه طول میکشه که شبیه بوسه و بعد از چند ثانیه هم کل جسم و تن این دو مجسمه از داخل هم رد میشه و این دو نفر با هم یکی میشن و دو مجسمه تبدیل به یک مجسمه میشه؛ به نشانه ی عشق و یکی شدن و وحدت این دو عاشق، که به نظرم بسیار زیبا و دیدنی بود و یه بیان بسیار زیبایی از عشق دو انسان به همدیگه بود و هیچ وقت پیش نیومده بود که چنین مجسمه ی خلاقانه و متحرک و زیبایی رو با یه مفهوم متعالی ای مثل عشق ببینم و ازش لذت ببرم.
علی و نینو
نماد عشق و وحدت و یکی شدن
وقتی به اطراف این مجسمه می رسید، مردم زیادی رو میبنید که ساعتها میشینن پایین پای این مجسمه ها و چندین و چند بار این چرخه ی یکی شدن علی و نینو رو میبننن و عکاسی و فیلمبرداری میکنند.
گاهی وقتها توی سفرهام، اروپایی هایی رو می بینم که خیلی آرام و آهسته در یه گوشه ی دیدنی از شهر نشستن و ساعتها دارن یه چیزی رو تماشا میکنن یا یه لیوان قهوه تو دستشونه و با همراه و همسفرشون ساعتها حرف میزنن و خیلی آرام و آهسته در شهر قدم برمیدارن و به تمام جزییات شهر دقت میکنن و در صورتی که موقعیتش پیش بیاد با مردم شهر یا سایر توریست ها معاشرت و گپ و گفت میکنن و انگار هیچ عجله و استرس و نگرانی ای ندارن و به قول معروف کاملا ریلکس اند و من گاهی در ذهنم این رفتار اونها در سفر رو، با رفتار خودمون و مردم خودمون مقایسه میکنم و میبینم که ما همیشه عجله داریم حتی در سفر هم عجله میکنیم و حرص میخوریم و جوش میزنیم که سریعتر یه جایی رو ببینیم و بریم جای بعدی و همین که میگم یه لیست بلند و بالایی داریم که سریع همه رو ببینیم؛ من خیلی به این مدل رفتارها در تمام سفرهام دقت میکنم و شما هم ایندفعه که سفر رفتید داخل همین ایران خودمون دقت کنید به رفتار مردم؛مخصوصا مثلا توی عید نوروز دقت کنید، من مصداقش رو بارها و بارها دیدم که مثلا رفتیم از یه بنای تاریخی در ایران دیدن کنیم بعد میبینی برخی مردم یا شاید بگم اکثرا میان اول سریع جلوی بنا یه عکس از خودشون میگیرن و بعد داد میزنن و به بقیه همسفرهاشون میگن سریع ببینید تا بریم و بعد وقتی دقت میکنی میبنی یه خانواده ی مثلا 6-7 نفره که با هم عید رو اومدن تفریح و سفر یهو توی 20 دقیقه اون بنا و اون جای دیدنی رو میبنن و آخرشم که دارن میرن بیرون میگن اینجا که هیچی نداشت الکی پول بلیط دادیم!!
در صورتی که نقطه ی مقابلش دقیقا سبک سفر اروپایی هاست در همه جای دنیا حتی ایران، به رفتارهاشون دقت کنید چقدر آرام اند،گاهی جلوی یک بنایی در ایران یا هر جای دنیا که باشه مینشینند و ساعتها نگاش میکنن یا ازش عکاسی میکنن یا کروکی و اسکیس ازش میزنن اگر بلد باشن یا قهوه و خوراکی میخورن و خیلی آرام و آهسته رفتار میکنن و اکثر مواقع میبینی که یکی دو تا کتاب راجع به تاریخ اون جایی که اومدن ببینن تو دستشونه و همونجا میشینن جلوی بنا و تاریخش رو از روی کتاب میخونن؛ ولی ماها خیلی خیلی هنر کنیم و وقت بزاریم نهایتش اینه که همون تابلوی ورودی هر بنا رو که میراث فرهنگی نصب کرده و چهار خط بیشتر نیست بخونیم و گاهی وقتها همونم نمیخونیم و از روش عکس میگیرم و این دیالوگ معروف رو بین خودمون میگیم که ولش کن الان وقت نداریم، عکس میگیرم بعدا میخونیم!! و این بعدا ها هیچ وقت در زندگی پیش نمیاد و اگر هم پیش بیاد هرگز کیفیت اون لحظه ی حال رو نداره....خلاصه که نمیخوام زیاده گویی کنم اما خواستم بگم دقت به رفتار توریست های بقیه ی کشورها در دیدن آثار هر کشوری خودش هزاران درس و نکته داره و روش و سبک سفر رو برامون روشن میکنه.
گاهی وقتها هیچ کاری نکردن و استراحت کردن در سفر خیلی لذت بخشه و حتی یه متد و روشی به اسم آهسته گردی وجود داره و یه سبک سفره،خیلی از ماها و در فرهنگ ما ایرانی ها سفر برامون یعنی رفتن و رسیدن به یه جایی و مقصدیه و شاید برای همینه که عید ها توی جاده ها اینقدر آمار تصادف ها بالاست چون بجای لذت بردن از سفرمون و آهسته گردی،مدام در تکاپو و تلاشیم که بریم برسیم مقصد و شهر بعدی و همین باعث میشه که شبونه و با خستگی تمام یا صبح زود و با خستگی حرکت کنیم و راهی جاده بشیم و حرص بزنیم که زودتر برسیم به شهری که میخوایم و لذت خواب کامل و کافی در سفر رو از خودمون بگیریم و درکش نکنیم که خوابیدن کافی تو هوای یک شهر و بیدار شدن با آرامش کامل از خواب در اون شهر و خوردن یه صبحانه ی مفصل و آهسته حرکت کردن در سفر و دیدن زیبایی های مسیر و جاده و هر ازگاهی زدن بغل تو جاده برای عکاسی و پیاده روی و استشمام هوای تازه و خوردن چای و خوراکی چقدر میتونه لذت بخش باشه و کیفیت سفرمون رو بالا ببره و من گاهی میگم که مدل سفرهای ما آینه ای از زندگی ماست، در واقع سبک سفر ما ایرانی ها(اکثرمون؛ استثنا هم همیشه هست) مخصوصا در عید نوروز نشانگر نوع زندگی ما هم هست و این همه عجله و عجول بودن در سفر نشون میده در زندگی هم همین مدلی هستیم و همش دنبال کمیت هستیم تا کیفیت!!
خلاصه که این مدل سفر آهسته رفتن و آهسته گردی اروپایی ها که تبدیل به یه سبک سفر شده و یه متد بسیار خاصی از سفره که به نظرم اگر یه بار تجربه اش کنید حتما لذتش رو درک میکنید که مثلا یه روستایی تو ایران در نظر بگیرید و یه کتاب ببرید و اونجا هیچ کار خاصی نکنید و فقط صبحانه ناهار شامتون رو با مردم روستا بخورید و کتاب بخونید و مناظر روستا رو ببیند و لذت ببرید و وقتی از این سفر برگشتید تاثیر بی نظیرش رو روی خلق و خو و شخصیت خودتون و آرامشی که بهتون داده رو ببینید و به نظر من محاله و غیر ممکنه که شهری یا روستایی یا کشوری دیدنی نداشته باشه و این جمله ی خیلی از ایرانی هاست که میگن فلان کشور هیچی نداره برا چی میخوای بری؟ یا فلان شهر و استان تو ایران هیچی نداره وقتتو هدر ندره! و من دقیقا اینهایی که این جمله رو میگن درک نمیکنم و نمیدونم دنبال چی هستن که میگن فلان جا هیچی نداره!
ترکیه،وان و ترابزون
خلاصه که در انتهای سفرمون به باتومی راهی مرز ترکیه شدیم و از اونجا قرار بود بریم وان، خوبیه قضیه این بود که تا مرز ترکیه از باتومی راهی نبود حدود یک ربع راه بود که باز یه تاکسی از بولت گرفتیم به قیمت 17 لاری برای 4 نفرمون که میشد حدود 6 دلار و ما رو رسوند مرز و از اونجا بدون هیچ مشکلی بعد از طی مراحل چک پاسپورت که در حد 20 دقیقه زمان برد و بعدش وارد خاک ترکیه شدیم.
از اینجای کار خیلی راحت تر بود کارمون چون یکی از همسفرهامون تبریزی بود و راحت میتونست اونجا ترکی صحبت کنه و همین شد که از اینجای سفر دیگه نقش من کمرنگ شد و کار رو به ایشون سپردیم و همون ابتدا یه تاکسی گرفت که ما رو ببره ترمینال اتوبوس که از اونجا بریم وان.
حدود 20 دقیقه راه بود و رسیدیم به ترمینال که شنیدیم اتوبوس وان صبح حرکت کرده و ما باید تا فردا صبح بمونیم با اتوبوس بعدی حرکت کنیم و این خبر خوبی برای ما نبود چون هیچ برنامه ای نداشتیم و همه هم خسته بودیم و موضوع دزدیدن گوشی دوستمون هم تاثیر منفی رو سفرمون گذاشته بود.اما خب سفر همینه، اگر تحمل شرایط پیش بینی نشده رو نداریم نباید سفر بریم یا حداقل باید سفرهای خیلی کم چالشی بریم که از قبل همه چی از هتل و پرواز و همه چی رزرو شده و هماهنگ باشه و با تور و لیدر و راهنما بریم که نخوایم با چالش های متعدد دست و پنجه نرم کنیم!
یکم همه صبر کردیم و با هم همفکری کردیم که چه تصمیمی بگیریم،در نهایت با مسئول باجه بلیط فروشی صحبت کردیم که اگر راه دیگه ای داره پیش پای ما بزاره و ایشون دو راه گفت: یکی اینکه با تاکسی بریم تا وان که خب ما نخواستیم چون گرون بود و دوم اینکه گفت همین الان اتوبوس ترابزون داره حرکت میکنه باهاش برید و از اونجا برید وان.
خب پیشنهاد دومش ما رو وسوسه کرد که قبول کنیم و در سفری ناخواسته این شهر زیبای ترکیه هم ببینیم و این شد که بلیط ترابزون رو خریدیم و با اتوبوس حدود 4 ساعت راه بود و راهی ترابزون شدیم.
لحظه ی ورودمون به ترابزون همزمان بود با یه جشن ملی که تعدادی از افسرهای ارتش،داخل خیابونها داشتن رژه میرفتن و سرود ملی میخوندن و ما هم رفتیم میدون مرکزی و معروف شهر که به نام آتاتورک نامگذاری شده و یه مجسمه ی بزرگ از آتاتورک هم در این میدان نصب شده، اونجا ناهار رو خوردیم و از اونجا راهی بام ترابزون شدیم که معروف بود به بوزتپه و از اونجا تمام شهر پیدا بود.
ناهار ما در ترابزون از بین اینها انتخاب شد.
آتاتورک
به زیبایی هر چه تمام تر غروب آفتاب رو در دریای سیاه از سواحل ترابزون به تماشا نشستیم در حالی که حدود 4 ساعت اونجا بودیم و تمام سرگرمی ما سماور ذغالی و چای آتیشی و تنقلاتی بود که سفارش دادیم و بر بلندای اون تپه مشغول نوشیدن چای آتیشی و شیرینی های ترکی و تماشای غروب خورشید بر کرانه ی دریای سیاه بودیم.
ترابزون از نمای پنجم
لذت تماشای غروب آفتاب دریای سیاه از بام ترابزون همراه با شنیدن صدای اذان مغرب
سماور و چایی ذغالی که فکر کنم نفری 10 تا از اون استکان کمر باریک های چایی خوردیم
حدود ساعت 9 شب هم بلیط وان رو داشتیم که با یه تاکسی برگشتیم به ترمینال اتوبوس و از اونجا سوار شدیم و راهی وان شدیم که فردا صبحش حدود ساعت 10 صبح رسیدیم وان.
مسیر بسیار خسته کننده و طولانی بود اما خوبیش این بود که اتوبوس ها اینترنت داشتن و بخش هایی از مسیر رو سرگرم شدیم و فیلم دیدیم و خوابیدیم تا بالاخره به وان رسیدیم. وان رو بخاطر همین دوست تبریزیمون اومدیم که میخواست برای خودش و خانوادش خرید کنه و ما هیچ خریدی نداشتیم ولی همراه ایشون راهی پاساژ ها و بازار وان شدیم و دیدن این همه اشتیاق مردم برای خرید از وان برای من جالب بود که حاضر بودن ساعتها توی مرز پشت صف های طولانی منتظر بمونن که بیان وان خرید کنند و برگردند.
از همون ترمینال های سطح شهر وان هم یه ون گرفتیم و به همراه یه خانواده ی دیگه راهی مرز رازی شدیم که ساعت پایان کار مرز هم ساعت 17 بود و باید تا قبل از تعطیلی میرسیدیم وگرنه یه شب دیگه هم توی مرز ممکن بود بمونیم؛ رفتیم تو راه ونی که گرفته بودیم پنچر شد و این احتمال برای من قوی تر شد که امشب هم لب مرز یا روستاهای اطرافش ماندگار بشیم که داشتم داستانش رو توی ذهنم میساختم برای خودمون که حالا چی میشه و باید کجا بریم و چیکار کنیم، حدود1 ساعتی معطل شدیم تا پنچر گیری و تعمیر ماشین انجام شد و به سرعت شروع به حرکت کرد و حالا نگران بودم تصادفی رخ بده یا اتفاق خطرناک دیگه ای بیفته چون راننده خودشم خیلی هول شده بود و میدونست که راس ساعت 5 عصر مرز بسته میشه، که خداروشکر چیزی پیش نیومد و بالاخره بعد از حدود 3 ساعت ما در دقیقه ی 90 به مرز رسیدیم و آخرین نفرهایی بودیم که از مرز رد شدیم و درب ها بعد از ما بسته شد.
اینم پایان سفر ارزان 8 روزه ی ما به سه کشور ارمنستان،گرجستان و ترکیه به همراه استادم و همکاران و دوستامون که بسیار پرچالش و جذاب بود.
نویسنده: لیلا موحدیان
تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمیگیرد.