از اپیزودآبی تا اپیزود سبز(سفرنامه قطب)

4.4
از 37 رای
تقویم ۱۴۰۳ لست‌سکند - جایگاه K - دسکتاپ
سفر به شمال روسیه و قطب شمال + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
25 مرداد 1399 09:00
23
16K

اپیزود آبی

چقدر سرد است...هوا را می گویم...چشم هایم را که باز می کنم, متوجه حضور یک پنگوئن در بالای سرم می شوم...مات و مبهوت می شوم...نمی توانم تکان بخورم...من یخ زده ام!

1.jpg

 

اپیزود سبز

چقدر گرم است...شلوغ و درهم است...اوضاع را می گویم!...

شرایط اضطراری اعلام شده است...از صبح حتی فرصت نوشیدن جرعه ای آب را هم نداشته ام...ساعت چهار بعد از ظهر است....گلویم حسابی می سوزد...

ناگهان مریض بدحال دیگری می آید...پسر جوانی با زجر تنفسی...تشنگی از یادم میرود...

اینجا بخش اورژانس است!...

شاید گاه به سرخی خون_ گاه به سبزی زندگی و گاه به سیاهی مرگ

 

2.jpg

 

اپیزود آبی

چقدر سرد است...خودم را جمع و جور می کنم تا شاید کمتر سرما را احساس کنم...بر روی تخته یخی نشسته ام و خیره شده ام به کوه یخ روبه رویم...

باورم نمی شود...من بلاخره به قطب جنوب رسیده ام!

 

3.jpg

 

اپیزود سبز

چقدر گرم است...این را , بیمار تخت شماره یازده می گوید...خانمی 75 ساله و خنده رو است.ناخن هایش را نشانم می دهد و با صدای آرام به من می گوید , که عاشق ناخن مرتب و لاک زدن است و الان که نزدیک عید است , اگر در خانه بود حتما لاک می زد!...این را که می گوید , ریز ریز می خندد...رنگ لاک مورد علاقه اش را سوال می کنم...با نگاهی , به رنگ لباس که پوشیده است و صورتی رنگ است , سریع جواب می دهد...صورتی!که با لباسم ست شود!...و دوباره ریز ریز می خندد...خنده ای شیرین شاید به رنگ شکلات عسلی!

 

4.jpg

 

اپیزود آبی

چقدر سرد است...هوا را می گویم...تجمع شیرهای دریایی دیدنی است...غلت می زنند و بازی می کنند...کشتی تکان های شدیدی می خورد...اینجا کانال بیگل است...معروف به , دروازه بهشت و جهنم!...می گویند به علت صعب العبور بودنش این نام را گرفته است...تکان ها که کمتر می شود من به عرشه می روم و شکوه بی نظیری در روبه رویم ظاهر می شود...زبانم به یکباره بند می آید و نفسم حبس می شود...سفید بی انتها , در مقابل دیدگانم نمایان شده است...قاره یخی سلام می کند...

 

5.jpg

 

اپیزود سبز

گرم می شود...فضای بخش را می گویم...تحمل این لباس های سرهمی,برای طولانی مدت خیلی سخت است...مریض تخت شماره هفده مدام گریه می کند.تازه خبر فوت پدربزرگش به او رسیده است. پرستارش را می بینم که سعی در آرام کردنش دارد...

تخت ها پر شده است...خسته و کلافه ایم...جو غمگین و سنگین در بخش حکم فرما است...

از درب بیمارستان که خارج می شوم...گل فروش محله ,روی شیشه ماشینم گل می گذارد و برایم دست تکان می دهد...بی اختیار لبخند می زنم...

شاید این بار زندگی به رنگ قرمز گل سرخ...

 

6.jpg

 

اپیزود آبی

سردم می شود...گوش ها و بینی ام بی حس شده است...گهگاه , وال ها و دلفین ها را در آب می بینم...حالشان خوب است و حسابی سرحال اند...اینجا , دما منفی 40 درجه است...هوا  صاف و ابری است...صورتم یخ زده است...دسته ای از مرغان دریایی از روی سرم پرواز می کنند...دستم را که دراز می کنم و مدتی بی حرکت می مانم یک مرغ دریایی روی دستم می نشیند...

این بار ,حس زندگی به رنگ سفید و پاک...شاید به رنگ پرهای مرغ دریایی...

 

7.jpg

 

اپیزود سبز

گرم می شود...شوفاژ را خاموش می کنم...با عجله حاضر می شوم...سر کوچه که می رسم تازه یادم می آید که قرار بود برای مریض تخت شماره یازده لاک صورتی ببرم!...دور میزنم و برمی گردم!!...

این بار زندگی به رنگ صورتی جیغ...

 

8.jpg

 

اپیزود آبی

سرد و سردتر می شود...نفس هایم, را می گویم...بر روی عرشه کشتی ایستاده ام...کشتی تکان های شدیدی می خورد...موجی بزرگ روبه رویم قرار گرفته است...تمام وجودم وهم می شود...کمی بعدتر...آسمان صاف می شود...رنگی می شود...سبز و بنفش...این بار به رنگ رویا و خیال...شاید به رنگ شفق قطب!

 

9.jpg

 

اپیزود سبز

گرم می شود...سرخ می شوم...مریض تخت هفده بدحال شده است...نیاز به لوله گذاری دارد...همزمان, مریض 30 ساله بدحال دیگری را آمبولانس می آورد, که خودکشی کرده است. این بیمار هم, نیاز به احیا دارد...فقط یک دستگاه تنفس آزاد داریم... لحظات بدی است... همزمان با احیا بیمار 30 ساله , لوله گذاری بیمار 70 ساله هم انجام می شود...احیا موفقیت آمیز است...اما دستگاه نداریم و مجبور می شویم نوبتی به مریض به صورت دستی نفس بدهیم, تا یک دستگاه از جای دیگر برایمان بیاورند...40دقیقه گذشته است...انگشتهایمان حسابی درد گرفته است...بلاخره دستگاه می رسد و مریضی که خودش به استقبال مرگ رفته بود دوباره به آغوش زندگی برمی گردد...

شاید این بار به رنگ زندگی دوباره ...سبز بهاری

10.jpg

اپیزود آبی

سرد می شود...از سرد هم سردتر...منجمد شده ام...نگاهم به کوه یخ عظیمی که روبه رویم قرار گرفته است خیره مانده است...من از کشتی جا مانده ام...و ...و همه چیز به یک باره تمام می شود...

 

11.jpg

اپیزود سبز

گرم می شود...داغ می شود...عرق روی پیشانی ام را خشک می کنم...همکارانم یکی یکی مبتلا می شوند...خبر فوت یک دوست قدیمی را که می شنوم زانوهایم سست می شود...کنترل اشک هایم دست خودم نیست...ترکیب اشک و عرق , زیر ماسکی که زده ام زخم صورتم را ,که ناشی از گذاشتن ماسک طولانی مدت است را, می سوزاند...

چند روزی میگذرد...

وحالا...جسمی ,که تب دار می شود...اشکی ,که ریخته می شود...دوستی که فوت می شود...نفسی که تنگ می شود...زانویی که خم می شود...و توانی که تمام می شود...

آسمان می چرخد...زمین می چرخد...و به یکباره همه جا سیاه می شود...

این بار به رنگ آسمان شب بی ستاره...

نمی دانم چقدر می گذرد...چند ساعت...نه...چند روز

دوباره آسمان می چرخد...زمین می چرخد...و به یکباره دنیا روشن و نورانی می شود...

این بار به رنگ سفید...به رنگ سفید لباس پرستار...

فردی سپیدپوش دستم را می گیرد...نامم را می خواند...به چشم هایش که پشت عینک قایم شده است نگاه می کنم...چقدر آشنا است...از حالت چشم هایش مشخص است که خوشحال است...من اما هنوز گیجم...یادم می آید کوه یخ را...سرما را...کلونی پنگوئن ها را...توی همین احوالات هستم که صدایی مرا می خواند...مریض تخت بغل دستی ام!

لبخند می زند...صورت نقلی اش می درخشد...چقدر این لبخند دلنشین آشنا است...دستانش را نشانم می دهد...لاک صورتی!...

چند روزی می گذرد...

مریض تخت بغل دستی ام مرخص می شود...قبل رفتنش, برایم یک یادگاری می گذارد...لاک صورتی بر روی دستانم...با ناشیانه ترین حالت ممکن برایم لاک زده است!...و البته با احساس ترین حالت ممکن!!

حال ,در دوران نقاهت پس از بیماری ام...

کم کم ,به یاد می آورم...من, یخ زده بودم...در قطب جنوب!...لبخندی بر روی لب هایم می نشیند...نه بخاطر یخ زدگی!...بلکه بخاطر برآورده شدن آرزوی سفر به قطب جنوب!...سفری که در زمان بیهوشی برایم اتفاق افتاده بود!

 

12.jpg

اینطور بگویم که سفر به قطب جنوب از آرزوهای دوران کودکی ام بود که مدت ها در موردش می خواندم و تحقیق می کردم و هر چقدر حساب می کردم ,هزینه حداقل چند ده هزار دلاری برایم داشت ,که حتی زمانی که دلار در این آشفته بازار نبود هم سفری گران حساب می شد. قیمت دلار که جهش پیدا کرد و سخت گیری مرزها که بیشتر شد رویای سفر به قطب جنوب هم از همیشه کم رنگ تر شد. تا اینکه یکی از دوستانم پیشنهاد داد که برای تجربه کردن حال و هوای قطب جنوب می توانیم به قطب شمال سفر کنیم! با هزینه ای به مراتب مناسب تر...

 

13.jpeg

عقربه زمان سنج به عقب می گردد....

فرودگاه مسکو هستیم. به همراه چند نفر از دوستانمان در صف گیت ورود در انتظار هستیم. با وجود سابقه سفر قبلی به روسیه اما باز هم پاسپورت های ایرانی ما کار دستمان می دهد!...آن هم از طرف کشور دوست و همسایه و برادر!!...روسیه!!!

چهار ساعت معطل می شویم...

و اما بلاخره, هوای برفی مسکو به ما سلام می کند...

 

14.jpg

استارت سفر را دو ماه قبلش به همراه دوستانمان زده بودیم. گرفتن ویزای روسیه کار راحتی است و با پرداخت 120 دلار از طریق آژانس های مسافرتی تنها با ارائه بلیت قطعی پرواز و ووچر محل اقامت امکان پذیر است. بلیت پروازها را هم از سایت علی بابا گرفته ایم. مجموع بلیت های رفت و برگشت از تهران به مسکو و پرواز داخلی از مسکو به مورمانسک حدود 4 میلیون تومان شده بود. نرخ دلار در تاریخ سفر ما حدود 12 هزار تومان بود.

خلاصه اینکه بعد از حدود 4 ساعت پرواز با ایرلاین ماهان به فرودگاه رسیدیم و بعد از فرودگاه با استفاده از تاکسی اینترنتی اوبر به ایستگاه مرکزی قطار مسکو رفتیم. بلیت قطار به سمت شهر ولادیمیر را خریدیم.هر بلیت رفت و برگشت از مسکو به ولادیمیر برای هر نفر بین 15 تا 20 دلار , بسته به نوع صندلی, قیمت دارد. معمولا, همیشه در این وقت سال به علت کم بودن توریست بلیت کافی هست اما برای اطمینان بیشتر می شود بلیت را قبلا از طریق سایت های ایرانی و یا آژانس های مسافرتی در ایران رزرو کرد.

سه ساعت بعد به ولادیمیر می رسیم. ساعت هشت شب شده است. هوا تاریک و سرد و برفی است. ایستگاه قطار شهر ولادیمیر کوچک است. ایستگاهی با 3 تا 4 مغازه محلی کوچک و 2 ردیف صندلی فلزی قدیمی! نیمه شب است و ما رسیده ایم به ایستگاه قطاری که نحوه معماری اش شما را پرتاب می کند به روسیه زمان استالین....همان قدر مستبدانه...همان قدر خشک و عصا قورت داده!

 

15 (2).jpg

و اما ولادیمیر کجاست و چرا مقصد سفر ما شده است؟

این شهر مهم ترین شهر از حلقه طلایی روسیه است.شهر های حلقه طلایی هسته شرقی حکومت روس کی یف را تشکیل می داده اند. روس کی یف, دولتی اروپایی ,در قرون وسطی بود که با حمله مغول از میان رفت و از آن رو چنین لقب گرفته که پایتختش شهر کی یف بوده است.این شهر ها که از دوران اتحاد جماهیر شوروی دست نخورده باقی مانده اند حالا به لطف حضور گردشگران پررونق شده اند.

حلقه طلایی به مجموعه شهر های تاریخی منطقه ی زلسای اطلاق می شوند که در شمال شرقی مسکو و جنوب شرقی سنت پترزبورگ قرار دارند.این شهر ها شامل ایوانووا/کاستراما/پریسلاوی/روستاوولیکی/سرگیوپوساد/یاروسلاوی/سوزدال و ولادیمیر می شوند.از این بین دو شهر سوزدال و ولادیمیر در میراث جهانی یونسکو ثبت شده اند.عناصر معماری در کلیساهای محلی این دو شهر کهن ترین هنر های مذهبی روسیه را به نمایش می گذارد.ولادیمیر در قرون وسطی پایتخت شمال شرقی روسیه بوده است.قدمت بناهای آن به حدود قرن 10 تا 12 پس از میلاد بر می گردد و بیشترین بازدید کننده را در مسیر حلقه طلایی به خود اختصاص داده است.این شهر در زمان حمله باتوخان مغول تا حدی ویران شد و هرگز به آبادانی پیش از آن برنگشت.

این شهر کوچک در 187 کیلومتری مسکو قرار دارد و مشرف به رودخانه کلیازما است و در زمان سفر ما این رودخانه کاملا یخ زده بود و با برف پوشیده شده بود. ولادیمیر در زمان استالین یکی از تبعیدگاه های حکومت هم محسوب می شده است. رفت و آمد در این شهر با اتوبوس های محلی کمی سخت است و ترجیح ما به استفاده از اوبر است. کوچه های تنگ و تاریک و برفی را طی می کنیم. ساختمان های اطراف همه یک شکل با پنجره های مربع شکل کوچک و یکسان و به سبک معماری زمان استالین است. در مقابل ساختمان تاریکی با یک درب قدیمی و کوچک متوقف می شویم. بله, به مقصد رسیده ایم.این همان هاستلی است که از ایران رزرو کرده ایم. این وقت سال هیچ مهمان دیگری غیر از ما ندارد. نفری یک تخت انتخاب می کنیم و با یک دوش آب گرم ,کل خستگی یک روز سفر که همه اش در راه بودیم را از تن در می آوریم و بیهوش می شویم.

صبح زود بعد از صرف صبحانه شال و کلاه می کنیم و با اوبر به سمت خیابان مرکزی و اصلی شهر می رویم.خیابانی به اسم بولشایا موسکوفسکایا.

 

16.jpg

 

17.jpg

هدف ما بازدید از چند کلیسای قدیمی شهر است.مذهب غالب مردم این شهر ارتودکس است.کلیساهایی که مربوط به این مذهب است برخلاف پروتستان ها پر از نقاشی و زرق و برق است.تمام دیوارها و سقف ها پر از تمثیل است.اهمیت این شهر بیشتر بخاطر آثار تاریخی باقی مانده از زمان پتر کبیر است.

مقصد اولمان بنای اصلی و نماد این شهر است. بنا یک کلیسای کوچک سفید است که به کلیسای  مادر خدا شهرت دارد و در کنارش یک دروازه قرار دارد که دروازه طلایی ورودی ولادیمیر به حساب می آید که در قرن یازده میلادی ساخته شده است.یکی از قدیمی ترین کلیساهای کشور روسیه که شاهد تاریخ پرفراز و نشیب این کشور بوده است. شهر ولادیمیر با یک حصار و پنج دروازه سنگی احاطه شده بود و دروازه طلایی تنها دروازه باقی مانده از آن دوران است و به نوعی نماد این شهر محسوب می شود. تاریخ به یاد دارد که در قرن سیزده میلادی که مغول ها به این کشور حمله کردند همین مردم از روی بام این کلیسا چقدر برای حفظ شهرشان مقاومت کردند. اصلا شاید بخاطر همین فداکاری ها است که این شهر در میان مردم روس اینقدر محترم شمرده می شود.

 

18.jpg

19.jpg20.jpg

21.jpg22 (2).jpg

کلیساهای این شهر همه در امتداد هم و در خیابان اصلی شهر قرار دارند و بجز دوشنبه ها در بقیه روزهای هفته از ساعت 10 صبح تا 5 عصر پذیرای بازدیدکننده ها هستند.

از امتداد دروازه طلایی , 200 متر به سمت شرق پیاده روی می کنیم تا به کلیسای جامع ولادیمیر می رسیم.کلیسای زیبایی که عکس برداری در آن ممنوع بود.مردم محلی در حال راز و نیاز بودند و سکوت دلپذیری حکم فرما بود. کلیساهای ارتودکس ها صندلی برای نشستن ندارند و مردم محلی ایستاده در حال عبادت بودند.این کلیسای سفید رنگ دارای پنج گنبد طلایی و یک برج ناقوس که چشم اندازش تمام شهر و اطراف آن می باشد, است.رنگ طلایی گنبدها زیر نور آفتاب می درخشد. همان طور که از اسمش پیداست به شکل گنبد پیازی است و نوک تیزی دارد. کلیسای جامع در اواسط قرن دوازدهم با یک گنبد ساخته, و به مریم مقدس تقدیم شده است ,سپس در اواخر همان قرن چهار گنبد کوچک تر به آن اضافه شد و تا حدود 300 سال بعد بزرگ ترین کلیسای روسیه باقی مانده است.این کلیسا در قرن 13 و 14 میلادی مادر کلیساهای روسیه به شمار می رفت و تاج گذاری شاهزادگان روس در آن صورت می گرفت.

23 (2).jpg25.jpg26.jpg28.jpg29.jpg30 (2).jpg

کل شهر یک خیابان اصلی و چند خیابان فرعی دارد که سه سایت اصلی جاذبه ها ,که قدیمی ترین کلیساهای روسیه هستند که سالم باقی مانده اند سه بنای سفید رنگ هستند و در امتداد همان خیابان اصلی قرار دارند.

کلیسای دیگری در پشت کلیسای جامع قرار دارد به اسم کلیسای سنت دیمیتریوس که اثری منحصر به فرد از معماری باستانی روسیه است.شهرت کلیسا به کنده کاری های سنگی زیبایی است که در قسمت بالای دیواره ها وجود دارد و داستان زندگی داوود نبی را روایت می کند.

 

aOyVFz2ndnisDMOM52sEJHqsX5Gkg4iTZ0HODmWw.jpg

lRxlk0jpVKQUVwPbRkNcnwMXOnWPUiLuvK04FoxB.jpg

opXVWczYJhlj3UrmOfLhhCRiwYJwVGSrpMfqkbrL.jpg

35.jpg

با اینکه حسابی لباس پوشیده ایم اما هنوز سرمای ماه فوریه صورتمان را می سوزاند. در همین سوز و سرما و برای صرف نهار و کمی گرم شدن یک رستوران کوچک محلی را پیدا می کنیم و تعدادی از غذاهای محلی روسیه را سفارش می دهیم که شامل سوپ بورش/پیراشکی روسی/و غذای لذیذ پلمنی است که بسی خوشمزه است و می چسبد!

36 (2).jpg38.jpg37.jpg

غذاهای روسیه گرم و مقوی هستند و از نظر طعم به نظر ما دلپذیر بودند. سوپ بورش که سنتی ترین سوپ روسیه است و مواد اصلی آن را چغندر/کلم قرمز/سیب زمینی/گوشت و گوجه فرنگی تشکیل می دهد و با خامه و نان سیر سرو می شود و طعم بسیار خوبی از نظر من دارد.

بعد از نهار, تصمیم می گیریم به کوچه گردی بپردازیم اما این بار سعی می کنیم تمام صورتمان بجز چشم ها را حسابی بپوشانیم.

غروب شده است و مدرسه ها تعطیل شده است.لپ های گل انداخته بچه های روس که از شدت سرما سرخ تر شده است و صدای خنده هایشان در طی مسیرمان فضا را حسابی پر نشاط کرده است. تا توان در پاهایمان داریم راه می رویم.گاهی هم از کافه های کوچکی که در مسیرمان هست نوشیدنی گرمی میگیریم تا توان راه رفتن در این کوچه های جامانده در تاریخ را داشته باشیم.

39.jpg40 (2).jpg41 (2).jpg42 (2).jpg43 (2).jpg44.jpg45 (2).jpg

شب که می شود, دیگر هوا دوست و دشمن سرش نمی شود.جوری برف و باد می آید که بی درنگ به سمت هاستل می رویم و از فرط خستگی بعد از یک شام هاستل پز خودمانی بیهوش می شویم.

صبح روز بعد تصمیم می گیریم به دیدن شهر سوزدال برویم.هدفمان دیدن کلیسایی است که به پدر بزرگ کرملین شهرت دارد.بهترین راه سفر به این شهر برفی استفاده از تاکسی اوبر است.اتوبوس های بین شهری هر روز یکبار صبح ها برای این مسیر سرویس دارند اما با توجه به اینکه امکان رزرو بلیت از قبل ندارند و محدودیت ساعت رفت و برگشت دارند و هم چنین قیمت مناسب تاکسی در این شهر به این نتیجه می رسیم که تاکسی را انتخاب کنیم.

46.jpg

بعد از حدود 2 ساعت به سوزدال می رسیم. سوزدال یکی از قدیمی ترین شهر های روسیه است که در 240 کیلومتری مسکو قرار گرفته است. بناها و معماری این شهر اینقدر خوب در طول سالها حفظ شده است که می توان آن را مانند شهرهای قدیمی قرن 18 روسیه تصور کرد. در قرن دهم میلادی این شهر مرکز معنوی روسیه قدیم محسوب می شده است. در محدوده کوچکی به اندازه 5 هزار متر مربع فقط 5 تا صومعه/30 تا کلیساو 14 تا برج ناقوس قرار گرفته است. آثار فرهنگی که در هر متر مربع این شهر وجود دارد از هر نقطه دیگر دنیا(به استثنای اورشلیم قدیم یا بیت المقدس)بیشتر است. پس اگر می خواهید از نقاط گردشگری متداول فاصله بگیرید میتوانید تاریخ و سنت دست نخورده روسیه را در حلقه طلایی شهر سوزدال مشاهده کنید.

شهر کوچکی پوشیده از برف که قدم زدن در این شهر به آدم حس قدم زدن در بین کارتون های زمان کودکی را می دهد.خانه های چوبی/کافه های عروسکی/تاکسی های کالسکه ای و ... و حتی مدرسه ای قدیمی و جامانده در تاریخ و البته بازسازی شده که محل تحصیل دوران کودکی پوشکین نیز بوده است هم در همین شهر قابل بازدید است .

48.jpg49.jpg50 (2).jpg47 (2).jpg

و اما پوشکین کیست؟

پوشکین شاعر و نویسنده معروف روس است که بنیان گذار ادبیات روس مدرن است.برخی او را بزرگ ترین شاعر زبان روس می دانند. او هم چنین بنیان گذار بهترین نشریه روسیه در قرن نوزدهم محسوب می شود.او هرچند 37 سال بیشتر عمر نمی کند ولی تمام زندگی کوتاهش پر از حادثه و فراز و نشیب است و حتی مرگش هم در دوران جوانی و در حین یک دوئل عاشقانه اتفاق می افتد.

51.jpg

تنبیه جالب کودکان شلوغ کار به گفته متصدی مسن و خوش خنده این مدرسه که حالا به موزه تبدیل شده است را به شما بگویم, که نشستن روی مشتی نخود بدون لباس است! که البته, این تنبیه فقط مخصوص پسران بوده است! به متصدی گفتیم این تنبیه ها برای بچه های شلوغ کار ایرانی اثری ندارد. بلند خندید و گفت فکر می کنم خیلی درد دارد حتی برای ایرانی ها! به گمانم زیاد از جنس ناب ایرانی مطلع نبود!!

52.jpg

می رسیم به صومعه قدیمی شهر که یکی از قدیمی ترین صومعه های دنیا است.عجیب احساس خفقان را القا می کند. نه اینکه حس بدی داشته باشم, بلکه, بیشتر احساس می کردم پرت شده ام به زمانی که صومعه واقعا فعال بوده است! احساس جوی خشک و خشن به همراه فساد و ظلم بی اندازه را در این مکان داشتم.شاید این احساس من ناشی از خواندن یک کتاب بود.دعوتتان می کنم به خواندن کتاب کاترین کبیر!

53.jpg54 (2).jpg55 (2).jpg57 (2).jpg58 (2).jpg59 (2).jpg 60.jpg56.jpg

61 (2).jpg62 (2).jpg

در کوچه های کوچک و برفی قدم می زنیم.برف هم آرام آرام می بارد.هوا سرد است اما لباس های گرمی که پوشیده ایم قدم زدن را برایمان حسابی دلپذیر کرده است.هر طرف را نگاه می کنی خانه های چوبی با دودکش های قدیمی را می بینی که اتفاقا از دودکش ها دود ملایمی خارج می شود که نشان از جریان زندگی در این خانه های کارتونی دارد.خودرو هم در این شهر بسیار کم است و وسیله حمل و نقل عمومی کالسکه است. کالسکه های بدون چرخ و جذاب که روی برف لیز می خورند و حس نشاط را به ارمغان می آورند.

برای نهار به یک رستوران محلی می رویم.به گمانم گران ترین غذای سفرمان را در همین جا خورده ایم.

سوپ سولیانکا و ماشروم جولیان که طعمی شبیه بیف استراگانف دارد با این تفاوت که در آن از گوشت استفاده نمی شود!

بلغور و مرغ برشته هم در منوی روس ها زیاد دیده می شود و با چاشنی آبلیمو تازه طعم خوبی پیدا می کند.

66 (2).jpg67.jpg

این را همین جا بگویم که سوزدال شهری قابل توجه برای خود اهالی روسیه است و به علت توریستی که به این شهر کوچک می آید و محدودیت امکانات بدون شک اقامت و رستوران در این شهر گران تمام می شود.بهترین کار بازدید یک روزه از این شهر است.محل اقامت را بهتر است در شهر ولادیمیر گرفت که ارزان تر است و فاصله زیادی هم با سوزدال ندارد.

63.jpg65 (2).jpg64.jpg

20200711_142830.jpg

69.jpg

20200210_173948.jpg

برمی گردیم به کوچه های سوزدال...همینطور که غرق زیبایی اطراف بودیم به پلی رسیدیم که روی رودخانه یخ زده شهر که با برف پوشیده شده بود ساخته شده بود.زیر پل رودخانه ای یخ زده وجود داشت و چقدر خوش شانس بودیم که یکی از محلی ها را دیدیم که در حال سوراخ کردن قسمتی از یخ رودخانه بود.اول فکر کردیم احتمالا می خواهد ماهی بگیرید چون قبلا شنیده بودیم یک نوع روش ماهی گیری از روی یخ رواج دارد اما بعد متوجه شدیم که این آقا تصمیم دارد جهت ریلکس کردن در آب یخ شنا کند!پس به اندازه یک حفره بزرگ یخ را شکست و در مقابل دیدگان متحیر ما در آن هوای سرد با پوشش مایو تمام بدنش و حتی سرش را به زیر یخ ها برد . ده ثانیه کامل زیر آب و یخ بود و سپس بیرون آمد.بی اختیار برایش دست زدیم! به ما گفت این کار را هفته ای یک بار انجام می دهد و یکی از روش های مرسوم برای از بین بردن استرس است!

 

خلاصه اینکه دلمان نمی خواست روز تمام شود اما هوا رو به تاریکی است و عقربه های ساعت نشان از این دارد که وقت خداحافظی با سوزدال دوست داشتنی فرا رسیده است.

70 (2).jpg

شب شده است و به هاستلمان در ولادیمیر می رسیم. سه جوان روس با هم این هاستل را می چرخانند و امشب همه آنها در هاستل حضور دارند. پس گروه ما تصمیم می گیرد که با گروه روس کمی تبادل فرهنگی داشته باشد!

نتیجه اینکه آنها رقص روسی به ما یاد بدهند و دوستان هنرمند ما هم رقص بندری به آنها یاد بدهند!...و خوب لازم نیست چیزی بگویم که حتما خودتان خوب می دانید که هنر نزد ایرانیان هست و بس...!!

 

روز سوم سفر فرا رسیده است. هوا همچنان سرد است و برف می بارد. صبح زود به سمت ایستگاه قطار می رویم. مقصدمان مسکو است. از مسکو بدون معطلی به فرودگاه می رویم به قصد پرواز به سمت مورمانسک و سفر به شمالگان ما از اینجا رسما آغاز می شود.

پروازمان شب است. نفری یک کوله پشتی داریم. از گیت که رد می شویم افسر صدایم می زند.یک جسم نوک تیز داخل کوله پشتی من دیده است. تمام کوله را بیرون می ریزم اما جسم نوک تیز پیدا نمی کنم. دوباره کوله پشتی را داخل دستگاه می گذاریم. دستگاه مجدد یک جسم نوک تیز پیدا می کند. خلاصه اینکه دوباره و دوباره کوله را خالی می کنیم تا اینکه مشخص می شود که یک کارد میوه خوری کوچک معلوم نیست دقیقا از کدام قسمت یک جعبه دستمال کاغذی پک شده وارد جعبه شده است و لابه لای لایه های دستمال کاغذی مخفی شده است. خودمان هم باورمان نمی شود. نزدیک بود در کشور دوست و همسایه به عنوان حمل و جاساز سلاح سرد برایمان دردسر درست کند. هرچند که افسر مربوطه بعد از دیدن تعجب شدید خودمان چاقو را گرفت و با نگاهی که معلوم بود منظورش این است که بروید و جلوی چشمم نباشید بدرقه‌امان کرد...خلاصه اینکه تا اینجا بخیر گذشت!...البته تا اینجا!!

گیت باز می شود...40 دقیقه تا پرواز مانده است. ایرلاین پوبدا نام ایرلاینی است که از آن بلیت خریده ایم. به کوله پشتی دوستمان که جلوی من در صف است ایراد می گیرند. وزنش درست است اما می گویند قد بلندی دارد!...از صف بیرون می آییم. وسایلش را جابه جا می کنیم.فشارش میدهیم تا شاید این قد دراز اصلاح شود!

دوباره به صف می رویم...35 دقیقه به پرواز مانده است...دوباره ایراد می گیرند...دوباره از صف خارج می شویم ...این دفعه تصمیم می گیریم که میله های داخل بدنه کوله را جدا کنیم...میله ها جدا می شوند...مامور با اخم قبول می کند! 

حالا نوبت من است...30 دقیقه تا پرواز مانده است...خیالم راحت است...چون کوله من از وزن مجاز دو کیلو کمتر دارد و اصلا هم قد بلند نیست!...مامور اجازه نمی دهد...چرا؟...می گوید کوله شما کمی چاق است!...دوباره از صف خارج می شویم...

25 دقیقه به پرواز مانده است...مامور جوان به من نگاه می کند و می گوید کوله پشتی باید خیلی لاغر باشد!...مامور مسن تر که جلوتر ایستاده است به من اشاره می کند و یواشکی مرا رد می کند!...خودشان هم می دانند که گیر داده اند...20 دقیقه تا پرواز مانده است...

من و دوستم آن طرف گیت منتظر دوستانمان هستیم...مامور محترم ایرلاین هم در حال بحث کردن با دوستانمان سر اندازه کوله هایشان!...حتی پرداخت جریمه نقدی را هم  قبول نکرده است...15 دقیقه به پرواز مانده است...

گیت بسته می شود...ما مانده ایم این طرف و آنها مانده اند آن طرف...

واقعا مانده‌ایم چه کاری بکنیم...بلاخره با تذکر مامور گیت سوار هواپیما می‌شویم...نگرانیم از اینکه پرواز دیگری نباشد یا جای خالی نداشته باشد...اشتباه از ما بود یا از سختگیری مامور گیت...نمی‌دانم...فقط می‌دانم همین کوله پشتی که اکثرا با همین به سفرهایمان می رفتیم و تا به حال نشده بود ایرلاینی به آن ایراد بگیرد این بار مشکل ساز شده بود.

بعدها فهمیدم که این ایرلاین خاص بی‌دلیل نبود که ارزان‌ترین نرخ پرواز را داشت و این اتفاق برای افراد دیگری هم که از این ایرلاین استفاده کرده بودند پیش آمده بود چون معنای چمدان سایز کابین که هیچ , حتی برای کوله پشتی هم باید از کوله خیلی کوچک برای بردن داخل کابین استفاده کرد و عملا این به معنای این است که پرواز با این ایرلاین بدون خرید بار امکان پذیر نمی‌باشد.

مقصد ما مورمانسک است. مورمانسک شهری واقع در شبه جزیره کولا در شمال غرب روسیه است وبا کشور فنلاند هم مرز است و کمی بالاتر از مدار قطب شمال قرار گرفته است.این شهر حدود 30 هزار نفر جمعیت دارد و یکی از بهترین نقاط دنیا برای رویت شفق قطبی به شمار می آید.

نزدیک نیمه شب است و ما رسیده ایم به مورمانسک. فرودگاه کوچک و یخ زده و برفی.

لیدرهای محلی در فرودگاه هستند و باید از قبل از طریق شرکت‌های گردشگری روسیه با آنها جهت ورود به این منطقه هماهنگ شود.طبق اطلاعاتی که ما به دست آوردیم برای هماهنگی با لیدرهای محلی می‌توانید آدرس یکسری از این شرکت‌ها را از خود سفارت روسیه در تهران و یا از طریق بعضی از آژانس های مسافرتی که تور اختصاصی شمالگان برگزار می‌کنند بگیرید و اما یک راه حل هم پیدا کردن این شرکت‌ها با یک جستجو ساده در اینترنت است و مقایسه قیمت و خدماتشان و پرداخت پیش پرداخت از طریق کارت اعتباری و تسویه نهایی با شرکت در مورمانسک.

به هر حال به تعداد آدم‌های روی زمین راه‌های مختلف رسیدن به مناطق قطبی وجود دارد! پس جای نگرانی نیست.

 

71 (2).jpg

برای گشت و گذار در مورمانسک و آشنایی با قبیله‌ها و سایر دیدنی‌های اطرافش می‌توان از طریق همان شرکت‌ها محلی ون یا خودرو اجاره کرد که مسلما, بسته به تعداد نفرات است. به‌صرفه‌ترین حالت ممکن اجاره ون است. ون ها هم 9 نفره و هم 18 نفره هستند. اجاره خودرو به ازای هر 4 مسافر به همراه راهنمای انگلیسی زبان برای هر ساعت 1000 روبل هزینه دارد و به نظرم بهترین انتخاب است. البته در داخل شهر اتوبوس‌های برقی که فقط مسیر شمال به جنوب و برعکس را طی می‌کنند و انوبوس‌های درون شهری که به همه جا می‌روند وجود دارد که بلیط یکطرفه حدود 28 روبل است. تاکسی هم انتخاب نسبتا خوبی در این شهر هستند مخصوصا اگر چند نفر باشید. ورودی تاکسی 80 روبل است و به ازای هر کیلومتر 10 روبل اضافه می شود. فقط چون اکثر راننده‌ها تنها به زبان روسی صحبت می کنند بنابراین بهتر است خیابان یا مکان مورد نظرتان را به روسی بلد باشید.

از آب و هوای این شهر بگویم, که تابستان‌های کوتاه و خنک دارد و زمستان هایی با برف سنگین و یخبندان و آسمانی پر از ابرهای تیره.

دمای هوا هم معمولا بین مثبت 16 تا منفی 16 در طول سال متغیر است و گاهی در زمستان به منفی 40 هم می رسد. برای دیدن شفق قطبی و دیدن زمستان واقعی باید از اواسط آذرماه تا اواسط اسفندماه به این شهر سفر کنید.

فرودگاه مورمانسک خیلی کوچک است. سریع لیدر محلی خودمان را پیدا می کنیم و به سمت هاستل می رویم. هاستلمان حسابی شلوغ است. الان فصل داغ گردشگری این منطقه است.در کل هزینه هاستل های متوسط روسیه حدود 300 تا 500 روبل به ازای هر نفر است. ما رسیدیم به هاستل، اما هم حسابی خسته بودیم و هم حسابی نگران...

در حال درست کردن چای در آشپزخانه هاستل بودم که بلاخره پیامی از سوی دوستانمان آمد که باعث شد نگرانی مان برطرف شود. بچه ها برای همین امشب از طریق فرودگاه دیگری در لحظه آخر یک پرواز پیدا کرده بودند و خدا می داند که با توجه به محدود بودن پروازها در طول شبانه روز به این منطقه اگر این شانس با ما یار نبود شاید کل برنامه سفر بهم می ریخت. هرچند, که از دست دادن شب اول سفرمان هم به ما خسارت زیادی زد و ما شفق قطبی را که امشب برای دیدنش برنامه داشتیم و باید به منطقه خاصی خارج از شهر میرفتیم را بخاطر مشکلات بوجود آمده از دست داده بودیم و صبح روز بعد که سایر هم هاستل هایمان از دیدن شفق قطبی شب گذشته با هیجان صحبت می کردند ما همچنان به خودمان امیدواری می دادیم که هنوز شب های دیگر در انتظار ماست.

برمی گردیم به شب قبل...ما روز شلوغ و پر حادثه ای را گذرانده بودیم. پرواز دوستانمان هم نزدیک صبح می رسید. پس شال و کلاه کردیم و به خیابان رفتیم...شب بود و همه جا تعطیل بود. نورپردازی های متعدد و قشنگی دو طرف خیابان را تزئین کرده بود. برف زیادی روی زمین بود و برف آرامی در حال باریدن بود. یک ساعتی در خیابان های برفی و نورانی قدم زدیم. تقریبا تمام مغازه ها و رستوران ها بسته بودند اما در حین خیابان گردی به طور اتفاقی یک رستوران محلی پیدا کردیم که تنها یک مشتری داخلش بود و از ظاهر رستوران اینطور به نظر می رسید که در حال تعطیل شدن است. فرصت را غنیمت شمردیم و رفتیم داخل رستوران و از گارسون سوال کردیم که در این زمان هنوز سرویس ارائه می دهید که با لبخند جواب مثبت داد.

 

72.jpg73 (2).jpg74 (2).jpg77 (2).jpg

در کل غذاهای مردم شمال روسیه طعم دلچسبی دارد.غذا های سنتی این منطقه بیشتر مشتقاتی از ماهی هستند.ماهی را خیلی لذیذ طبخ می کنند. نکته دیگر اینکه مردم این منطقه گوشت گوساله و مرغ را به خوک ترجیح می دهند و بسیار علاقه مند به استیک گوساله هستند.غذاهایی که ما سفارش دادیم خیلی خوشمزه بود. مخصوصا لازانیای ماهی که با ماهی سالمون درست شده بود. در کل هزینه رستوران در این شهر برای دو نفر در یک رستوران متوسط حدود 600 تا 900 روبل می شود. قیمت حدودی یک فنجان کاپوچینو 150 روبل/یک قوطی کوکا 70 روبل و یک بطری آب معدنی هم 60 روبل است.

 

75 (2).jpg76.jpg

نزدیک صبح است که بچه ها به هاستل می رسند. شب اول را برای شکار شفق از دست داده ایم ولی از اینکه همگی سالم و سلامت به مقصد رسیده ایم خوشحالیم.

امروز را به گشت و گذار در شهر زیبای مورمانسک می گذرانیم. خیابان های چراغانی و زیبا...کوچه های پر از برف و سپیدپوش...خانم های مسن شیک پوش و کوچولوهایی که لباس های سرهمی از جنس پر پوشیده اند و روی برف با لذت راه می روند.

خلاصه اینکه این شهر عجیب اتمسفر دلپذیری دارد و دلبری می کند. هم شبش و هم روزش زیباست.

 

82.jpg80.jpg79 (2).jpg78 (2).jpg81 (2).jpg109 (2).jpg102.jpg108 (2).jpg

مورمانسک پر جمعیت ترین شهری است که بالای مدار 67 درجه نیمکره شمالی زمین قرار گرفته است. در کل سفر به این شهر برای آن دسته از افرادی که عاشق ماجراجویی و طبیعت و پدیده های طبیعی هستند تجربه ای به یاد ماندنی به همراه خواهد داشت. فقط حیف که هوا کاملا ابری بود و در طول اولین شبانه روزی که آنجا بودیم آسمان دیگر صاف نشد و شب هر چقدر صبر کردیم شفق را ندیدیم.

صبح روز بعد که بیدار می شویم نگویم که چه لذتی دارد دیدن خودروهای مدفون شده زیر برف از پشت نقاب پنجره های بخار گرفته...

نهایت اینکه بعد از یک صبحانه گرم و لذت بخش با منظره بارش برف, باروبندیل را جمع می کنیم و راهی مقصد بعدی می شویم...

مقصدمان, روستای تریبرکا است.

تریبرکا پر جمعیت ترین روستای بالای مدار قطبی است.این منطقه بالاتر از مدار 70 درجه قرار گرفته است.

چهار ساعت در راه هستیم. بوران برف است و گاهی ماشین در برف گیر می کند.جاده ای برفی که تعداد خودروی بسیار محدودی در آن تردد دارند. اینجا دیگر هیچ پوشش گیاهی وجود ندارد. تا قبل از اینجا پوشش گیاهی پراکننده کاج وجود داشت اما از مورمانسک که به سمت شمال حرکت می کنیم پوشش گیاهی پراکننده کاج کم کم محو می شود  و از این جا به بعد تا چشم کار می کند فقط برف است و برف...

محلی ها اسم این روستا را لبه دنیا گذاشته اند... ما به سمت آخرین خشکی شمال روسیه می رویم... در کنار دریای بارنتز...

و بالاخره کرانه اقیانوس منجمد شمالی...

 

83 (2).jpg84 (2).jpg

بخاطر بوران برف در مسیرمان دیروقت به روستا می رسیم. پیدا کردن هاستل در نیمه شب کار سختی است.یک سری ساختمان های بسیار قدیمی ,جامانده از دوران استالینکه بدون هیچ نام و نشانی , در تاریکی فرو رفته اند. جلوی هر ساختمان قدیمی یک چراغ خیلی کوچک سوسو می زند.نیمه شب است و یک روستای آرام و کوچک ,که تا چشم کار میکند در اطرافش برف است و سوز سرمای شدیدی که تا مغز استخوان آدمی یخ می زند. هاستل را پرسان پرسان از این ساختمان به آن ساختمان پیدا می کنیم....نه نامی دارد و نه نشانی...البته بعدا متوجه می شویم در این روستا چند هاستل وجود دارد که همان خانه های مردم محلی است که برای اجاره به مسافران داده می شود و هیچ کدام تابلو ندارد...

 

85 (2).jpg86 (2).jpg87 (2).jpg

خیلی خسته ایم...اما چاره ای نیست برای دیدن شفق راهی می شویم...ما می رویم اما شفق نمی آید...افسوس که ابرها امشب هم قصد رفتن ندارند...

صبح زودتر از بقیه بیدار می شوم و وسایل صبحانه مختصری را آماده میکنم و فلاسک چای را پر می کنم و دوستان خواب آلوده ام را مجبور می کنم که برای دیدن طلوع به لب آب برویم...ما اینجا پیک نیک کوچک خودمان را برپا می کنیم...

تصور کنید...

فنجانی چای...

طلوعی دل انگیز...

و نسیم اقیانوس شمالگان...

به قول احسان خان طریقت (زندگی به تعداد دفعاتی نیست که نفس کشیده ایم بلکه به تعداد دفاتی است که نفسمان بند آمده است)...و این لحظه از سفرمان, دقیقا همان لحظه است...

اینجا, آخرین مرز خشکی است و از اینجا به بعد هرچه هست آب هست و یخ...در امتداد اقیانوس منجمد شمالی...تا آخر دنیا!

 

89.jpg20200209_114320.jpg

103.jpg

بعد از ساعتی غرق بودن در میان خواب و رویا راهی هاستل می شویم. برای امروز برنامه بازدید از روستای سامی را گذاشته ایم.

سامی ها, قبیله ای از مردمان بومی منطقه قطب شمال , موسوم به سامپی هستند که امروزه به بخش های دوردست شمال سوئد/نروژ/فنلاند و شبه جزیره کولا در روسیه گفته می شود. سامی ها تنها مردم بومی شمالگان هستند که تحت کنوانسیون بین المللی به رسمیت شناخته می شوند و شکار گوزن های قطبی به طور قانونی فقط برای افراد این قبیله محفوظ است.

پس امروز اسکیموهای سامی...سگ های هاسکی...گوزن های قطبی...چادر های بومی قبیله و غذاهای محلی در انتظارمان است...چه روز با شکوهی!

گوزن های قطبی که نوع نر آنها با شاخ های زیبا و افسانه ای را که همیشه در کارتون های زمان کودکی دیده بودیم را, امروز از نزدیک می دیدیم. این گوزن های دوست داشتنی منبع اصلی تامین غذا و پوشاک اسکیموها هستند. گوزن های قطبی یک بار در سال شاخ اندازی دارند و هر کدام شاخ های زیباتر و بلند تری داشته باشند در پیشگاه گوزن های ماده شانس بیشتری برای یافتن جفت دارند. این گوزن ها چشمان درشت و مشکی و جذابی دارند.پ وست تنشان لطیف و نرم است. غذا دادن به این موجودات زیر نظر کارشناس حاضر در قبیله تجربه لذت بخشی است. این قبیله هنوز بازماندگانی دارد, که البته,تعدادشان خیلی کم است و اکثرا به زندگی شهری روی آورده اند.

 

91.jpg

104.jpg

107.jpg

110 (2).jpg

سگ های هاسکی هم که به شدت علاقه به سرما و فعالیت و بازی دارند و از قدیم رابطه ای بسیار دوستانه با انسان ها داشته اند.اسکیموها و ساکنین مناطق سردسیری قطبی بسیار وابسته به این سگ ها بوده اند. پیشنهاد می کنم فیلم توگو را ببینید و بعد از آن احساستان را نسبت به سگ های هاسکی بگویید.

 

92.jpg

20200711_142915.jpg

20200711_142901.jpg

نهار را در روستای سامی خوردیم...گوشت گوزن قطبی و سوپ ماهی محلی!...از اول سفر خیلی دوست داشتم گوشت گوزن قطبی امتحان کنم. گوشت گوزن خوشمزه بود اما زیر و خشن بود!...و سوپ ماهی محلی به طرز عجیبی طعم خوبی داشت...نمره ما به این نهار قطبی نمره 10 بعلاوه یک از 10 بود و آن 1 نمره اضافی هم بخاطر رفتار بسیار بسیار دوستانه محلی ها در این منطقه بود.

 

99 (2).jpg98 (2).jpg

شب می شود و هم چنان هوا قصد ندارد از حالت ابری خارج شود...

روز دیگری از راه می رسد...صبح زود است...من بیدارم و بقیه هنوز خواب هستند. چای می گذارم و به صدای قل قل کتری گوش می دهم...برف ریز و تندی از پنجره شروع به باریدن می کند...پنجره را باز می کنم و نفس عمیقی می کشم...لرزم می گیرد اما دلم نمی آید پنجره را ببندم...چقدر هوا دلپذیر است...برای من که در شهری خشک و گرم زندگی می کنم این تنوع بزرگی است که چند روزی در بین این همه برف و سرما زندگی ام را بگذرانم.

بعد از صبحانه از سمت دیگری دوباره لب آب می رویم. این بار از روی قلوه سنگ های متعدد عبور می کنیم تا به نزدیکی آب برسیم. محلی ها به اینجا ساحل تخم اژدها می گویند. بخاطر تعداد و شکل قلوه سنگ هایش!

 

93.jpg20200710_133952.jpg

آب خیلی سرد است. در حال لذت بردن از برف و آب هستم که یک موج بلند به سمتم می آید. سریع از روی قلوه سنگ ها بلند می شوم که از لب آب فاصله بگیرم اما سرعت حرکت من از روی قلوه سنگ ها خیلی کمتر از سرعت موج به ساحل است و در یک چشم بهم زدن خیس خیس می شوم حال آدمی را فرض کنید که لباس هایش هم برفی است و هم خیس و دوستانی که انگار از دیدن این صحنه زیادی خوش حال شده اند!

چاره ای نداشتم و با اینکه چندین لایه لباس پوشیده بودم اما احساس سرما می کردم و تصمیم گرفتم قبل از یخ زدگی به محل اقامتمان برگردم. در مسیر برگشت سعی میکنم دقیقا روی رد پاهای قبلیمان پا بگذارم تا کمتر پوتین های خیسم در برف فرو برود با این حال همین خیس شدن باعث شد نصف روز را در هاستل بمانم و استراحت کنم تا مبادا سرماخوردگی باعث کم شدن کیفیت باقی سفر شود.

عصر شده است و من دیگر سرحال شده بودم و لباس ها و پوتین ها هم حسابی خشک شده بودند. تصمیم گرفتیم به دیدن قبرستان قایق ها برویم. در زمان قدیم که جمعیت روستا بیشتر بود تمامی این قایق ها فعال بودند اما با گذشت زمان و افزایش مهاجرت به شهرها بسیاری از این قایق ها رها شده اند و گذشت زمان تصویری از این قایق ها به جا گذاشته است که امروز به آن قبرستان قایق ها می گویند. البته ساکنین فعلی روستا هم یا ماهیگیر هستند و یا در خدمت صنعت گردشگری هستند و روزگار می گذرانند.

 

94.jpg

شب که می شود در نقطه ای دنج و در تاریکی محض قرار می گیریم و منتظر می شویم تا شفق را شکار کنیم.

1 ساعت...2ساعت...3ساعت می گذرد...شفق نمی آید که نمی آید...

صبح که بیدار می شوم هوا همچنان برفی است و خبری از آسمان صاف نیست. برف می بارد و برنامه امروزمان برف بازی و تیوپ سواری است. با اینکه در قبیله سامی سورتمه سواری با گوزن ها و با سگ های هاسکی را امتحان کرده ایم و در روستا تربریکا هم طعم اسنومبیل سواری را چشیده ایم اما به نظرم تیوپ سواری با موتور چیز دیگری است! تیوپ جای 4 سرنشین داشت. نوبت خودم را سوار شدم. بعد نوبت یک گروه چینی بود که یک نفر کم داشتند و شرایطی پیش آمد که یک نفر از گروه ما از خودگذشتگی بکند و مجدد سوار شود تا تیم آنها تکمیل شود! من و دوستم به صورت اشتراکی در جای نفر چهارم نشستیم. تیوپ سواری عالی بود مخصوصا اینکه در حین چرخش در پیچ من به داخل توده ای برف پرت شدم و در حالی که همه نگران سلامتی ام شده بودند خودم بسیار هیجان زده و خوشحال و خوب و خرم بودم!

 

95.jpg105.jpg

وقت نهار است...به سمت هاستل که می رویم. یک پیرمرد ماهی گیر را می بینیم که به سمت یک کلبه برفی می رود. دنبالش راه می افتیم. نزدیک کلبه پیرمرد تا زانو در برف فرو رفته ایم. داخل کلبه می شویم. مسکونی نیست و انبار ماهی گیر است و پر از وسایل ماهیگیری و قلاب و سطل است. داخل یک سطل که جلوی درب کلبه است هنوز چند ماهی تکان های ریزی میخورند. معلوم است که تازه صید شده اند. نه پیرمرد ماهی گیر زبان ما را می داند و نه ما زبان او را... رفتارش کاملا دوستانه است و با ایما و اشاره ماهی های صید امروزش را به مبلغ بسیار مناسب می خریم.

پوشش گیاهی خاصی در لب اقیانوس وجود دارد. جلبک هایی با برگ های پهن و طعم خاص! قبلا تحقیق کرده ایم و می دانیم کدام نوع خوردنی است. برای امتحان مقداری جلبک دریایی می چینیم و بساط سوپ جلبک را در آشپزخانه هاستل به راه می اندازیم. سوپ جلبک شاید خیلی خوشمزه نشد اما خیلی هم بدمزه نبود! و برای تجربه خیلی خوب بود و اما نگویم از طعم ماهی تازه اقیانوسی شمالگانمان...یک کلام و بس...طعم بهشت داشت...

 

96.jpg97.jpg

بقیه روز را به بازدید از یتیم خانه سگ های هاسکی و برف بازی می پردازیم. یتیم خانه جایی است که سگ هایی که سرپرست ندارند و یا سرپرستشان قادر به نگه داری از آنها نبوده است در آنجا نگه داری می کنند. بعضی از سگ ها آسیب های بدی از نظر روحی و جسمی خورده اند و نیاز به مراقبت های خاصی دارند. سگ های اینجا به محض دیدن آدم ها هیجان زده می شدند. چند ساعتی داخل یتیم خانه بودیم و با سگ ها بازی می کردیم. لذت دو طرفه بود. سگ ها عاشق نوازش و توپ بازی و جست و خیز هستند.

پاهایی که تا زانو داخل برف است و برفی که هم چنان ریز ریز می بارد. در ضمن اینجا بهشت کسانی است که عاشق درست کردن آدم برفی هستند.

444.jpg

غروب که می شود تمام امیدمان به امشب است که شفق را ببینیم.

در سکوت شب...

باد سردی می آید...

همگی به هم نزدیک شده ایم که شاید کمتر احساس سرما بکنیم...

صدای امواج اقیانوس به گوش می رسد...

سیاهی مطلق است...

پایه های دوربین را نصب کرده ایم و انتظار می کشیم...انتظار برای دیدن انگیزه اصلی سفرمان...دیدن شفق قطبی...

اما شفق قصد آشتی ندارد...

اکنون صبح شده است...با چکمه هایی برفی به سمت فرودگاه می رویم...

سفر شمالگان تمام شده است...فقط همان شب اول هوا صاف شده بود و شفق دیده شده بود... همان شبی که ما بخاطر بی‌دقتی خودمان از نخواندن قوانین سخت‌گیرانه ایرلاین دیدن شفق را از دست داده بودیم...اما الان وقت غر زدن نبود... شاید هدف اصلی از این سفر برای من دیدن شفق قطبی بود اما همیشه سفر پر از اتفاق ها و مسایل پیش بینی نشده است... شاید به همین خاطر سفر باعث بیشتر شدن تجربه می شود...

و اما من مطمئنم که روزی در یکجایی از این کره خاکی شفق قطبی را شکار خواهم کرد حالا هر چقدر هم که چموش و بازیگوش باشد!

...

و اما نکاتی که از این سفر یاد گرفتم اینها بود:

1/اینکه هرچقدر هم برنامه ریزی سفر داشته باشیم اما باز هم باید منعطف باشیم...زندگی همیشه طبق برنامه پیش بینی شده ما به جلو نمی رود. مثل ماجرای سفرمان به اندونزی (سفرنامه از غرق شدن کشتی در آب های اندونزی تا گم شدن در معابد کامبوج)

2/با وجود تحقیق قبلی و احتمال زیاد دیده شدن شفق طبق پیش بینی هواشناسی اما فقط در شب اول این پدیده اتفاق افتاده بود و پیش بینی هواشناسی برای ما درست از آب در نیامد و فقط شب اول هوا صاف بود.

3/برای پوشش در سفرهایی که به سمت مناطق نزدیک قطب است حداقل دو لباس بیس ببرید چون واقعا لازم می شود. پوشش ما به ترتیب (لباس بیس سپس بادگیر و روی آن کاپشن پر) بود که باعث شد در طول شبانه روز دمای بدنمان حفظ شود و مریض نشویم.دمای هوا تا منفی 40 درجه هم ممکن است پایین بیاید مخصوصا در طول شب ها پس پوشش مناسب خیلی مهم است.

3/خوراکی های گرم و مقوی و کم حجم مثل ارده و کنجد و آجیل از ایران با خود ببرید که حسابی لازم می شود.

4/اوبر رانصب کنید. شهر های کوچک در روسیه از نظر امکانات حمل و نقل ضعیف هستند و نرخ تاکسی اوبر مخصوصا اگر چند نفر باشید کاملا به صرفه است.

5/اگر از پرواز جا ماندید حتما پروازهای فرودگاه های دیگر را هم چک کنید. گاهی اوقات مسیر های پروازی یکسانی با نرخ های مختلف به هم از فرودگاه های مختلف در شهر مسکو انجام می شود و نکته دیگر اینکه حتما شرایط حمل بار داخل کابین هر ایرلاینی را از قبل بررسی کنید.

6/اسم هاستل تریبرکا(آرورا)بود و از نظر ما امتیاز 9 از 10 می گرفت و توصیه می شود. هاستل مورمانسک(گودنایت) نام داشت و امتیاز 9 از 10 می گرفت و توصیه می شود. هاستل ولادیمیر (اپرورا) نام داشت که امتیاز 7 از 10 میگیرد و توصیه نمی شود.

7/دیدن شفق قطبی برای ما از طریق سفر به شمالگان امکان پذیر است. دیدن گوزن های قطبی/سگ های هاسکی و خرس های قطبی هم در شمالگان امکان پذیر است. از طریق کشورهای روسیه/اسکاندیناوی/ایسلند و کانادا می توان به بالای مدار 65 درجه سفر کرد که ارزان ترین کشور برای ایرانی ها انتخاب روسیه است. در تمام طول سال می شود به شمالگان سفر کرد ولی بهترین زمان برای دیدن جاذبه هایش شش ماه سرد سال است. هزینه های سفر کاملا متفاوت بسته به این است که با تور و یا شخصی سفر کنید. برای بهتر شدن هزینه ها سفر گروهی با تعدادی از دوستان خوش سفرتان را توصیه می کنم چون این سفر کمی سخت است و نیاز به صبوری و روحیه همکاری دارد.

 

هزینه سفر به شمالگان برای ما بجز خرید های شخصی هزینه سفر از صفر تا صد نفری پانزده میلیون تومان با احتساب دلار دوازده هزار تومان در بهمن ماه سال 98 شد. تمام تفریحات هزینه‌بر مثل بازدید از قبیله سامی و اسنومبیل سواری/سورتمه با سگ های هاسکی/سورتمه با گوزن های قطبی/تیوپ سواری با موتور مجموعا 150 دلار برای هر نفر هزینه داشت. تقریبا یک وعده در روز را در رستوران های محلی بودیم که قیمت معقولی داشتند و مشابه قیمت های ایران بود و یک وعده هم در هاستل آشپزی می کردیم که مایحتاج برای آشپزی را از سوپر های محلی تهیه می کردیم و هیچ مشکلی هم نبود و بجز قیمت میوه که گران بود اما قیمت سایر موارد مشابه ایران بود. لباس های سفرمان را از ایران خریده بودیم اما در دو روز آخر سفر در مسکو در یکسری فروشگاه ها تخفیف های خیلی خوبی برای کاپشن پر و پوتین زمستانی دیدیم. بهمن فصل حراج کاپشن و چکمه در روسیه است و اگر اهل بازار گردی باشید می شود خرید های خوبی در این شهر انجام داد. رزرو هاستل و هتل , هم از طریق سایت های ایرانی ممکن است است و هم از طریق آژانس های مسافرتی و البته مسلما به نظر من خودتان می توانید مستقیم از طریق بوکینگ اقدام به رزرو هتل بکنید ولی حتما با خود هتل به صورت ایمیل قطعی بکنید که در فرودگاه اذیت نشوید چون افسر فرودگاه بدو ورود ما به روسیه به اقامتگاه هایی که رزرو کرده بودیم زنگ زده بود و استعلام گرفته بود.

و اما برای دیدن پنگوئن ها و کوه های یخ سفر جنوبگان توصیه می شود که تنها در شش ماه از سال اجرا می شود که همان شش ماه گرم در نیمکره جنوبی است و فقط امکان سفر با تور برایش مهیا است. بیشتر تور های جنوبگان از طریق شیلی اجرا می شود و اما تعداد محدودی تور هم از طریق آرژانتین و آفریقای جنوبی اجرا می شود.پ کیج تورها بر اساس نوع کشتی یا هواپیما و خدمات و طول مدت سفر متغیر است و از مبلغ 10 هزار دلار تا 100 هزار دلار متغیر است.

لازم به ذکر است که در این سفرنامه حدود 90 درصد عکس ها شخصی و 10 درصد از منابع اینترنتی بود.

...

و در آخر برای همگی لحظاتی را آرزو می کنم که نفس هایتان در سینه حبس شود نه بخاطر کرونا و بیماری بلکه بخاطر هیجان و لذت ناب از زندگی ...

و تمام...

20200619_125526.jpg

 

 نویسنده: Sana mir

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر