سفر به قفقاز - قسمت 1

4.5
از 4 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفرنامه گرجستان

03-Gorjestan-Blog cover (01-02-18).jpg

اردیبهشت سال 90 به اتفاق یکی از دوستانم و همسران محترممون تصمیم گرفتیم که با هم همسفر بشیم و چند روزی رو به سمتی بریم. پس از بالا و پایین کردن مقاصد مختلف با توجه به تعریف زیادی که از منطقه قفقاز شنیده بودم و فصل مناسب برای اون مناطق نهایتا تصمیمون بر ارمنستان و گرجستان شد. در بهبوهه گران شدن ارز هم بودیم . فکر کنم قیمت یورو اون موقع کمتر از 2000 تومان بود و اوضاع بد نبود. به هر حال تاریخی که برای سفر در نظر گرفتیم خردادماه بود و شروع کردیم به برنامه ریزی. اولش رفتیم سراغ چند تا تور هوایی. ولی خیلی به دلمون نچسبید. هدفمون این بود که به ارمنستان یعنی ایروان و گرجستان یعنی تفلیس و باتومی بریم. هیچ تور هوایی هم پیدا نمی شد که این مسیر رو بره و البته راستش از سفر با تور خوشم هم نمیاد.

بعد تصمیم گرفتیم راه گرفتن بلیط هواپیما به صورت شخصی رو امتحان کنیم. واسه ایروان آرماویا و کاسپین پرواز داشت و واسه تفلیس جرجین ایرویز و آتا. خلاصه در تکاپوی برنامه ریزی بودیم که یه تور زمینی 11روزه از تهران به این سه شهر پیدا کردیم. رفتیم و باهاش صحبت کردیم و قرارداد بستیم. اتوبوس از تهران به ایروان میرفت و بعد به تفلیس و باتومی و از مسیر ترکیه هم بر می گشت. اما ته دلم این سفر رو نمی پسندیدم. خلاصه همه چیز خوب پیش می رفت که دو روز مونده به سفر از اون آژانس زنگ زدن که تور کنسل شده. مگه میشه؟ رفتیم دعوا و اونا یه بند توی قرارداد نشون دادن که تور گروهی زمینی چنانچه به حد نصاب نرسه کنسل می شه. ما هم با دعوا و داد و بیداد پول رو پس گرفتیم. با دوستم شاکی اومدیم بیرون و مونده بودیم چکار کنیم. با اجازه اسم مستعار دوستم رو می ذارم افشین. گفتم افشین چه کنیم؟

گفت هیچی دیگه. بگردیم دنبال یه تور دیگه. این رو گفت و ما هم توی همون خیابون بهشتی بالا و پایین و چپ و راست راهی شدیم و هیچ تور بدرد بخوری پیدا نکردیم. اما موقع برگشت به ذهنمون رسید که بریم سمت ترمینال آزادی و برنامه اتوبوسها رو بپرسیم. از قبل می دونستم که شرکت دیدار سیر گیتی واسه این سه شهر اتوبوس داره. ما هم رفتیم و پرسیدیم. اما طرف گفت 5 تا اتوبوس گذاشتیم و باور کنید هر 5 تا پر شده. ما هم دست از پا درازتر برگشتیم. ولی طرف شماره تلفن ما رو گرفت. فردا زنگ زد و گفت یه ماشین اضافه شده. منهم سریع پول رو به حساب شرکت ریختم و به این ترتیب برنامه سفر ما با داشتن یک بلیط رفت به مقصد ایروان قطعی شد. اون شب وسایلو جمع کردیم و البته با در نظر داشتن اینکه باید سبک سفر کرد، تازه نشستیم فکر کنیم حالا چکار کنیم. فردا ظهر اتوبوس حر کت کرد.

 

روز اول: حرکت به سمت ایروان

توی اتوبوس که نشستیم شروع کردیم به فکر که چکار کنیم. گفتیم بریم ببینیم چی میشه. حالا برسیم ایروان و اونجا تصمیم بگیریم. حدود نیمه شب بود که اتوبوس به مرز سیه رود رسید. جاده مرزی رو از روی GPS دنبال می کردم. کنار رودخونه ارس و توی شب با اون فشار آب فضای وهم انگیزی داشت. لب مرز پیاده شدیم. اونجا پارکینگی هم برای کسانیکه نمی خوان ماشین ببرن بود و یه رستوران کوچک. وسایلمون رو کامل پیاده کردیم و اتوبوس رفت برای تشریفات گمرکی. با توجه به تعطیلی خرداد ، دم مرز قیامت بود. ما هم مراحل کار رو شروع کردیم. عوارض رو قبلا داده بودیم. رفتیم توی صف و از مرز ایران گذشتیم. سگهای پلیس که بیشتر برای پیدا کردن مواد بودن در هر دوطرف مرز بودن. بعد از این مراحل و درج خروج در پاسپورت عزیزمون، رفتیم روی پل رود ارس.

البته پیاده و کیف به دست. از مرز رد شدیم و اونجا بود که تازه دیدیم محشر کبری هستش. ملت توی صف بودن برای گرفتن ویزای ارمنستان. سربازای بخت برگشته ارمنی که چند کلمه ای هم فارسی بلد بودن سعی می کردن به کار نظم بدن. اما مگه ما می تونیم این ننگ رو بپذیریم! هر دفعه هم میدیدیم که یه نفر با 30 عدد پاسپورت می رفت تو . هر کی هم شاکی می شد می گفت آقا من تور لیدرم. شما هم می خواستین با تور بیاید. عجب . عجب.

از راهنماییش تشکر کردیم و با حرص کمتر منتظر شدیم تا نوبت به ما رسید. خانم مأمور صدور ویزا یه نگاهی به ما کرد و هدفمون رو پرسید و به راحتی ویزا رو زد. اما می گن اگه ویزای آذربایجان توی پاسپورتت باشه اذیت میکنن.

اون طرف مرز اتوبوس منتظر ما بود. با وجود شلوغی زیاد این کار ساعت 4 تموم شده بود و ما حرکت به سمت ایروان رو ادامه دادیم.

 

روز دوم: حرکت به سمت ایروان و تفلیس

اتوبوس از مسیرهای باریک از بین مناظری رد می شد که خیلی زیبا بود. دشتهای سبز و برف روی کوهها. جنگلهای انبوه و درختان درهم تنیده. با وجودی که خسته بودم اما نمی خواستم بخوابم . محو دیدن مناظر اطراف بودم و خواب به چشمام نمیومد و البته با همسفرهامون هم کلی درباره تجربیاتشون از ایروان صحبت کردیم.

سفرنامه قفقاز

مسیر ایروان

با دیدن قله آرارات فهمیدیم که به ایروان نزدیکیم. البته جالبه بدونید که قله آرارات در ترکیه قرار داره.

سفرنامه قفقاز

آرارات

اتوبوس در ترمینال شهر که کمی با مرکز شهر فاصله داشت توقف کرد و ما پیاده شدیم. توی فکرگرفتن ماشین بودیم برای داخل شهر . من رفتم با یه تاکسی صحبت کنم که طرف از ما استقبال چندانی نکرد و پرسیدم چرا؟ گفت من مسیرهای دور میرم. مثل تفلیس. گفتم اصلا چقدر میبری تفلیس؟ گفت 160 دلار. گفتم نه گرونه. نمیام. طرف بند کرد که بیا ارزونتر می ریم و اینها که افشین هم اومد و جریان رو گفتم. خلاصه با یارو چونه زدیم که بیاد پایین و نهایتا به 100 دلار ختم شد.

رفتیم سراغ همسران و ماجرا روگفتیم. قرار شد در این مرحله بی خیال ایروان بشیم و بریم تفلیس. مسیر با تاکسی حدود 4 ساعت بود. حرکت شروع شد. باید بگم مسیر شمال ارمنستان به مراتب زیباتر از جنوبش بود و آسفالتش به مراتب داغونتر. اما فضای واقعا فرحبخشی بود. هوای بسیار خوب و لطیف و کمی خنک. جنگلهای بسیار متراکم و کوهستانهایی با مناظر بی نظیر. طبیعت واقعا وحشی بود.

سفرنامه قفقاز

جنگلهای بکر مسیر

سفرنامه قفقاز

آسفالت جاده خیلی مناسب نبود.

رفتیم تا رسیدیم به مرز. یکی از بهترین احساساتم در لب مرز رو اونجا داشتم. فضای طبیعی و زیبای اونجا با میزبانی پلیس گرجستان همراه شد. برای عبور از مرز، ماشین ما کنار باجه کنترل پاسپورت توقف کرد و پاسپورتها رو از پنجره اتومبیل دادیم بهش مهر زد و ما رد شدیم. اون موقع ویزا برای ایرانیان لازم نبود. کمی جلوتر برای بازرسی وسایل با دستگاه مجبور شدیم پیاده شیم و خیلی محترمانه رد شدیم.

سفرنامه قفقاز

گذرگاه مرزی گرجستان و ارمنستان

البته طبق اطلاعات فعلی الان هم لب مرز ویزا میدن. منتهی با أخذ 35 دلار. به سمت تفلیس که می رفتیم از وسعت کوهستانها کم شد تا به تفلیس رسیدیم. تاکسی بنا بر درخواست ما کنار یکی از هتلهای شهر رفت و ما روپیاده کرد و رفت. ما رفتیم داخل هتل و با دیدن قیمتها اومدیم بیرون. هتل گرونی بود و راستش با دیدن اتاقهاش اونقدر هم نمی ارزید. مشغول صحبت بودیم که یه راننده دیگه اومد و پیشنهاد داد ما رو به هتل ارزونتری ببره.

توی راه فهمیدیم که راننده از کردهای گرجستانه و با وجود کرد بودن یکی از همسفران تونستیم یه کم اطلاعات بگیریم و اون هم ما رو به 3 هتل دیگه برد . نهایتا ما هتل Diplomat را برای اقامت شبمون انتخاب کردیم. وقتی درباره کرایه تاکسی از طرف پرسیدیم طرف فقط 10 لاری گرفت. در حالی که ما 2 ساعت آوارش کرده بودیم. کلا تاکسی توی تفلیس گرون نیست. هتلمون هتل متوسطی بود بایه صبحانه خوب. اتاقهای کوچک و تمیز. با هزینه هر شب 60 دلار برای هراتاق.

رفتیم دوش گرفتیم و دیگه نزدیک غروب بود. طبق اطلاعات قبلی که داشتم رفتم سراغ پذیرش هتل و ازش پرسیدم امشب کجا می تونیم رقص گرجی رو ببینیم. اون هم برامون کلی گشت و بعد یه رستوران در حوالی میدان Freedom Square پیدا کرد و ما هم پیاده به سمت اون رفتیم. رستوران یه فضای سنتی داشت و غذاهای گرجی سرو می کرد. رستوران شیک و با دیسیپلینی بود. ولی وقتی ما داخل شدیم دیدیم که متأسفانه تمام قسمتهای خوش منظره رستوران پر شده و چند تا میز فقط در جاهای نامناسب از نظردید خالی بود. یه کم حال ما گرفته شد. اما صاحب رستوران با خوشرویی ما رو به سمت VIP راهنمایی کرد. به اندازه یه میز4 نفره برای ما سرویس مهیا کرد.

بعدا فهمیدیم که VIP مهمانهای دیگهای هم داره و این شد که بهترین موقعیت دیدن رقص گرجی رو پیدا کردیم. شروع به سفارش غذا کردیم. دو غذای اصلی سنتی گرجستان یعنی خاچاپوری و خینگالی رو سفارش دادیم با دو غذای دیگه که گوشتی بودن. من عاشق خینگالی شدم. یه گلوله گوشتی که اون رولای یه ورق شبیه خمیر میپیچن که مثل بغچه میبندنش و توی آب می پزنش . محشره. وقت خوردن باید بالای صورتت بگیری و با دندونای جلوی زیرش رو سوراخ کنی تا آب توی بغچه که آب گوشت هستش رو هم بشه خورد. خاچاپوری هم شبیه پیتزا پخته می شه. ولی موادش فرق می کنه و از این جهت تنوع زیادی داره.

سفرنامه قفقاز

خینگالی

به هر حال شام در حال سرو شدن بود و گروه رقص هم کم کم شروع کرد. غیر از ما یه گروه 30 با 40 نفره توریست اروپایی هم بودن که به اونها هم داشت خوش می گذشت. ارکستر چند نفره آهنگهای گرجی می نواخت و گروه رقص سنتی می رقصید. لباسهای گرجی واقعا قشنگه. هم خانوما و هم آقایون. رقصشون هم بی نظیره. ترکیبی از حرکات سریع و نرم پا هستش با جهش های بلند وموزون. بین رقص اونها هم با نواختن آهنگهای اروپایی ملایم ، اروپایی ها میومدن وسط و مشغول تانگو میشدن. شب خیلی خوبی بود.

سفرنامه قفقاز

رقص گرجی

به هر حال شام رو خوردیم و حدود ساعت 11.5 شب اومدیم بیرون و ابتدای خیابان روستاولی معروف و اطراف میدان آزادی کمی نشستیم و حرف زدیم. فضای شب اونجا خیلی زیبا بود.

سفرنامه قفقاز

ساختمانهای اطراف میدان Freedom

سفرنامه قفقاز

ابتدای خیابان روستاولی

سفرنامه قفقاز

Freedom Square

بعد یه تاکسی گرفتیم و به هتل رفتیم و تا صبح ساعت 8 خوابیدیم.

 

روز سوم: روز تفلیس

صبح رفتیم صبحانه و سرمیز صبحانه تصمیم گرفتیم که اون روز رو توی تفلیس بگردیم. اما قرار شد مقصد بعدی باتومی باشه و واسه همین تصمیم گرفتیم برای همون شب بلیط قطار باتومی بگیریم. اگر جایی هم توی تفلیس موند و ندیدیم، برگشتنی میبینیم. برای اطمینان همون صبح رفتیم به ایستگاه قطار و یه کوپه 4 نفره به ازای هر نفر 25 لاری گرفتیم.

تفلیس مترو داره که بلیطش نیم لاری هستش. ولی با توجه به اینکه ما چهار نفر بودیم تاکسی وسیله مناسبتری بود و البته ارزان. ابتدای گردش تفلیس رو از کلیسای سامبا شروع کردیم. یه کلیسای جدید که در سال 2002 ساخته شده و الان بزرگترین کلیسای گرجستانه. ارتفاع اون واقعا بلنده. حدود 101 متر. کلا مردم گرجستان خیلی مذهبی هستن و راننده ها هم توی خیابون وقتی از جلوی کلیسا رد میشن صلیب می کشن. توی اون کلیسا هم خیلی ها رو دیدیم که واسه عبادت اومده بودن. هرچند با آثاری که درگوشه و کنار کلیسا گذاشته بودن خودش یه موزه هم بود.

سفرنامه قفقاز

نمای کلیسای سامبا

سفرنامه قفقاز

کلیسای سامبا

این کلیسا در نزدیکی کاخ ریاست جمهوری تفلیسه و به عنوان کلیسای رسمی هم از اون استفاده می شه. از اونجا پیاده مسیر رو در پیش گرفتیم به سمت مرکز شهر تفلیس. توی مسیرکنار جاده درختهای میوه ای رو دیدیم که چیزایی شبیه تمشک داشتن. چند تایی ازشون خوردیم و به مسیرادامه دادیم. یه رودخونه توی شهرجریان داره به اسم متکواری که روی اون پلهای قسنگی هست. برای رفتن به مرکز شهر باید از روی این پلها رد شد.

سفرنامه قفقاز

رودخانه متکواری

سفرنامه قفقاز

یکی از پلهای روی رودخانه

وقتی رودخونه رو دیدم یاد کشتار عظیمی افتادم که ایرانیان درطول تاریخ در اون منطقه انجام دادن. میگن آغا محمدخان وقتی تفلیس رو گرفت لب این رودخونه یه صلیب گذاشت و به مردم گفت یا از روی صلیب رد بشن یا از روی صخره ها بپرن توی رودخونه یا شاه عباس که انتقام بدی از مردم اونجا گرفت به خاطر حمایتهاشون از عثمانی ها. رودخانه شهر خروشان و گل آلوده. به هر حال واسه شنا مناسب نیست. اما اطراف تفلیس دریاچه ها زیادی وجود داره که هم از نظر طبیعت و هم از نظر شنا جذابه. خوب. از روی رودخونه میشه کوهستانهای اطراف شهر رو دید. از اونجا یه مجسمه خیلی بزرگ دیده میشه که به اسم مادر گرجستان معروفه.

سفرنامه قفقاز

مجسمه مادر گرجستان

در همون حوالی خرابه هایی که خودشون بهش میگن ناریکالا یا به قول ما نارین قله هم قابل رویته. باز در کنار اون حماممهای سولفور هستن که برخی خواص درمانی دارن. اما با توجه به اینکه که نمی دونستم تمیزن یا نه نرفتم.

به هر حال وارد مرکزشهر شدیم. مرکز شهر تفلیس یه محیط خیلی گرم و زیباست . توی اون کافه ها و رستورانهای قشنگی دیده میشه و در برخی جاها ورود ماشین ممنوع هستش.

سفرنامه قفقاز

خیابانی در Old City تفلیس

سفرنامه قفقاز

خیابانهای مرکز شهر تفلیس

سفرنامه قفقاز

رستورانی در مرکز شهر

چند کلیسا که معروفترین و زیباترینشون کلیسای سیونی هستش هم اونجاست و البته چند کنیسه که با توجه به اینکه گرجستان امنیت خوبی داره ، خیلی از یهودیان به اونجا سفر می کنن.

سفرنامه قفقاز

داخل کلیسای سیونی

سفرنامه قفقاز

داخل کلیسای سیونی

سفرنامه قفقاز

کنیسه ای در مرکز شهر

یه میوه فروشی اونجا پیدا کردیم و مقداری توت فرنگی و شاتوت خریدیم. میوه ها توی اونجا خیلی زیبا تزئین میشن. مثلا دم آلبالوها رو به هم میپیچن و یه چیزی مثل طناب پر از آلبالو درست میکنن. با سبزی ها هم همینکار رو می کنن.

ازاونجا رهسپار میدان آزادی شدیم که ابتدای خیابان معروف روستاولی هستش. وسط میدان یه مجسمه جنگجوی سوار بر اسب هستش و اطراف میدان چند ساختمان زیبا.

سفرنامه قفقاز

مجسمه وسط میدان آزادی

از اونجا وارد خیابان روستاولی شدیم. یه خیابان بزرگ با رستورانها و فروشگاههای قشنگ . کمی توی خیابون و مغازه ها سپری کردیم و البته سوغاتی هم خریدیم. یه چیز ویژه هم مربوط به تفلیس خردیم که یه شاخ بز هست که توش رو خالی کردن و از اون به عنوان جام استفاده می کنن.

سفرنامه قفقاز

خیابان روستاولی

سفرنامه قفقاز

خیابان روستاولی

سفرنامه قفقاز

خیابان روستاولی

انتهای خیابان روستاولی جای جالبی بود. هنرمندان جمع می شدن و با کارهای هنریشون مردم رو به خودشون جذب می کرد. مثل میدان ناوونای رم ایتالیا. یه کمی هم اونجا ازدیدن کارهاشون لذت بردیم و به سمت انتهای خیابان یا میدان جمهوری رفتیم. نبش میدان یه مکدونالد هستش که ناهار رو اونجا خوردیم. بعد اومدیم بیرون و به سمت منطقه واکه و پارک واکه حرکت کردیم. واکه بهترین منطقه سکونتی تفلیسه و برای خرید و گشت و گذار جای شیکی محسوب میشه. بعد از اون داخل پارک واکه رفتیم. پارکی که در انتها تا دامنه کوه ادامه داره.

سفرنامه قفقاز

پارک واکه

سفرنامه قفقاز

سنجابی روی درخت پارک

سفرنامه قفقاز

پارک واکه

سفرنامه قفقاز

پارک واکه

توی این کوه موزه ای هست به اسم open Air museum که البته متأسفانه اون روز تعطیل بود و به ناچار برنامه جایگزین رو اجرا کردیم. مشرف به تفلیس منطقه ای وجود داره که آنتن تلویزیونی در اون نصب شده و روی کوه هستش. در واقع در سطح شهر هم به این منطقه آنتنا می گن. توی این منطقه که نمای خوبی نسبت به شهر میده، چند رستوران و البته یه شهربازی هم هست که تصمیم گرفتیم بریم اونجا.

سفرنامه قفقاز

نمای آنتن و چرخ و فلکش از پایین کوه

بنابراین مینی بوسهای اون مسیر رو پیداکردیم و با دادن نفری نیم لاری به بالای کوه رفتیم. یه چرخ و فلک بالای کوه داره که خیلی جالبه. فرض کن بری اون بالا و تازه با چرخ و فلک برای بالاتر. هم هیجان داره هم شهر خیلی زیر پا قشنگه.

سفرنامه قفقاز

نمای شهر از محل آنتن

کمی گردش و بازی کردیم و حوالی غروب به پایین اومدیم. مینی بوس از دم هتل رد میشد. اونجا پیاده شدیم و چمدونها رو برداشتیم و با تاکسی راهی ایستگاه قطار شدیم. شام رو همونجا خوردیم و سوار قطارشدیم. قطار 23 شب راه می افتاد و کوپه ما در حد نرمال و معمولی بود. در این قطار کوپه های 2 نفره و صندلی هم وجود داشت و ما کوپه 4 نفره رو انتخاب کرده بودیم.

سفرنامه قفقاز

کوپه قطار تنلیس باتومی

سفر با قطار سفر خوبی بود. اما هر از چند گاهی بوی نامطبوعی حس می شد که البته شدید نبود. به هر نفر هم سرویس خواب تمیز دادن و ما هم با کلی خنده و شوخی و آواز خوابیدیم تا سحرگاه نزدیک باتومی.

 

روز چهارم: باتومی

صبح که با نور خورشید که داخل کوپه می تابید بیدار شدیم ، هممون به پنجره قطار میخکوب شدیم. قطار از داخل جنگل از توی یه تونل سبز داشت رد می شد . یه دفعه یه طرف قطار دریای سیاه آشکار شد و قطار داشت در کنار دریا حرکت می کرد. بعض وقتا قطار تا کنار آب دریا میومد پایین و بعضی جاها توی دیواره و صخره های کنار دریا داشت طی مسیر می کرد.

سفرنامه قفقاز

مسیر قطار

سفرنامه قفقاز

مسیر قطار

سفرنامه قفقاز

مسیر قطار

خلاصه کلی سرمون را از پنجره قطار بردیم بیرون و از هوای بیرون لذت بردیم و از دیدن مناظر واقعا شگفت زده شدیم که نفهمیدیم کی به ایستگاه رسیدیم. ایستگاه باتومی که اسمش ایستگاه ماخینجوری هستش 10 کیلومتری شمال شهره. از قطار اومدیم بیرون و توی ایستگاه با خریدن خوراکی صبحونه خوردیم.

سفرنامه قفقاز

ایستگاه ماخینجوری

بعد از ایستگاه بیرون اومدیم و یه تاکسی پیدا کردیم. تاکسیش لادا بود و با اینکه قدیمی بود خیلی از سوار شدنش کیف کردیم. به طرف گفتیم ما رو تا مرکز شهر بیاره. اون هم باگرفتن 10 لاری ما رو آورد. اینجا بود که تصمیم گرفتیم که من و همسر کنار وسایل بمونیم و افشین و همسرش هم برن دنبال یه هتل مناسب و خوب. بعد از مدتی دوستان اومدن و ما رو به یه هتل 2 ستاره به اسم هتل Amirani به قیمت 40 دلار برای هراتاق دو تخته رفتیم. هتل بسیار ساده و با امکانات اولیه و بدون یخچال ولی با هواساز بود. برای ما انتخاب حداقلی بود و به قیمتش می ارزید. بعد از اقامت و یه دوش به سمت بولوار حرکت کردیم.

بولوار خیابان ساحلی باتومی به طول 7 (به عبارتی دیگر 11) کیلومتره که با تخته چوبی پوشیده شده و در کنار اون و در امتداد ساحل هم کلی تفریحات و پارک و دوچرخه و رستوران و اینها داره.

سفرنامه قفقاز

پارک ساحلی بولوار

سفرنامه قفقاز

پارک ساحلی بولوار

سفرنامه قفقاز

رستورانی در پارک ساحلی بولوار

حرکتمون رو با خرید میوه و بعد ازاون بازدید مجسمه معروف باتومی آغاز کردیم. این مجسمه که به شکل یک زن و مرد هستش با حرکت یه مکانیزم داخل هم و در آغوش هم می رن و از هم رد می شن. قبلا عکسش رو روی اینترنت دیده بودم. اما از نزدیک دیدم چه مکانیزم ساده و خلاقانه ای داره.

سفرنامه قفقاز

مجسمه ای در ساحل باتومی

کنار ساحل ساخت و ساز بسیار رایجه و ساختمانهای زیبا و اکثرا بلند در حال ساخت بودن که به هتل یا یه چیزی تبدیل بشن. یکی از بزرگترین هتلهای گرجستان هم در این ساحل در حال اتمام بود که از وضعیت الانش خیلی خبر ندارم. اما باید افتتاح شده باشه. می گفتن که چیزایی که کنار ساحل باتومی ساخته می شه معمولا یه نمادی از ساختمانهای معروف دنیا داخلشون دارن.

سفرنامه قفقاز

ساخت و سازهای کنار بولوار

سفرنامه قفقاز

پارک ساحلی بولوار و هتل شرایتون

سفرنامه قفقاز

ساختمانهای کنار بولوار

ساحل باتومی ساحلی ماسه ای نیست و بیشتر با سنگریزه پر شده. البته در فصلی که ما رفتیم هنوز هوا سرد بود. ولی برخی هم توی آب رفتن و شنا می کردن. ما هم که یه تنی به آب زدیم و البته خیلی هم خوب بود. اما جای آفتاب گرفتن نبود چون راستش هوا ابری شد و ما هم بیخیال شدیم. اما ناهار رو همونجا خوردیم.

سفرنامه قفقاز

ساحل باتومی

سفرنامه قفقاز

ساحل باتومی

کنار ساحل رو طی کردیم. فضای پارکی که اونجا قرار داشت ما رو به سمت خودش کشوند. پارک بسیار زیبایی بود که در اون گیاهان مختلف در قسمتهای خاص کاشته شده بودن و البته با یه طراحی فضای زیبا، زیباترهم شده بود.

سفرنامه قفقاز

پارک اقلیمی بولوار

سفرنامه قفقاز

رستورانهایی در بولوار

مستقیم از ساحل دور شدیم تا به میدان مدئا رسیدیم که توی اون مجسمه افسانه ای مدئا که فیلمی هم در هالیوود براساس اون ساخته شده قرار داره و درکناراون سالن اپرا و تئاتر شهره.

سفرنامه قفقاز

میدان مدئا

سفرنامه قفقاز

ساختمان اپرا

دوباره به سمت داخل پارک برگشتیم و با توجه به اینکه دیدیم فاصله ها زیادن دوچرخه کرایه کردیم و در امتداد بولوار رکاب زدیم. رفتیم تا رسیدیم به جایی که خیلی منتظرش بودم. یعنی فواره موزیکال باتومی. نزدیک غروب بود. راستش گفته میشه که بزرگترین و جذابترین فواره موزیکال دنیا فواره دبی هستش که البته من اون رو دیدم. اما اینی که توی باتومی بود برای من واقعا جذابتر بود. اول اینکه هر چند بزرگ و بلند نبود اما وسیع بود. دیگه اینکه علاوه بر رقص فواره، رقص نور هم داشت و رنگهای فواره ها هم خیلی جذابش کرده بود. دیگه اینکه آهنگهای بسیار شادی انتخاب می کردن و ملت هم خلاصه کنار فواره مشغول دست افشانی میشدن.

سفرنامه قفقاز

فواره موزیکال

سفرنامه قفقاز

فواره موزیکال

یکی دو ساعتی اونجا بودیم و توی کافه ای دراون حوالی هم چیزهایی خوردیم تا وقت شام شد. دوچرخه ها رو تحویل دادیم و به سمت یه رستوران کنار دریا رفتیم که خیلی شیک و زیبا بود. این رستوران یه برج گردی داشت که میشد از اون بالا بریم و شهر رو ببینیم که ما هم رفتیم و ازاون بالا ساحل زیبای دریای سیاه رو می دیدیم. ساختمانهای مختلفی که کنار دریا ساخته شده بودن با نورپردازی شب خیلی زیبا بودن. این ساختمانها ، رستوران و دیجی و کارائوکه و این چیزا بودن و همشون هم پر ازآدم.

سفرنامه قفقاز

برج متعلق به رستوران که از اون بالا رفتیم.

سفرنامه قفقاز

نمای ساحل از بالای برج

سفرنامه قفقاز

نمای ساحل از بالای برج

به هر حال شام رو با خوردن غذاهای سنتی گرجستان و با خورن چند نوع شیشلیک و کباب سپری کردیم. غذاهای گرجستان واقعا باب طبع ما بودن. انتهای شب هم به سمت هتل رفتیم تا برای فردا آماده باشیم. فردا روز شلوغی داشتیم.

 

نویسنده : مسعود جندقیان

 

سفر به قفقاز - قسمت 2