این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
موقعیت: استانبول
روز آخر سفر ما به استانبول بوده و ما تصمیم گرفتیم ایاصوفیه رو ببینیم. با پرس وجو از رسپشن هتل متوجه شدیم چجوری باید با تاکسی بریم.
بالاخره بعد چونه زدن سر قیمت با چند تا تاکسی مختلف یکیشون قبول کرد با 20لیر مارو تا اونجا ببره اما نمیدونم مسیر انتخابیش چطوری بود که یه جا دورتر از ایاصوفیه مارو پیاده کرد و با دست و پا و سر و زبون بهمون حالی کرد بقیه مسیر و پیاده از این خیابون برید.
ما پیاده شدیم اما شک داشتیم به حرفی که زده، گفتیم از مردم بپرسیم نکنه راه زیاد باشه. یکی از دوستام که انگلیسی رو کامل مسلط بود از چند نفر پرسید که خب هیچ کدوم متوجه نمیشدن چی میگه.
درحدی که کلا ناامید شد و به ما اشاره کرد و گفت بچه ها شما برید بپرسید ببینم چه میکنید من اعصابم نمیکشه دیگه.
ماها سطح زبانمون درحد کار راه انداختن بود و هممون کلاس میرفتیم!
با همفکری هم دیدیم مردم جمله بندی کامل رو متوجه نمیشن، پس رو آوردیم به تک کلمه ای سوال پرسیدن!
Where is?
How long?
کار به جایی رسید که هیچکس متوجه نمیشد و ما هم تقریبا ررررد داده بودیم. یهو یکی از دوستام قاطی کرد و رو به آقایی که جلوش بود داد زد ویچچچچچ فاررررررر؟(? which far)
اینجا بود که نگاه همه ما برگشت سمت اون دوستمون (سبک نگاه مهران مدیری به دوربین!) و دیگه کلا ایاصوفیه رو از یاد بردیم و وسط خیابون زدیم زیر خنده! جوری میخندیدم که مردم با تعجب نگامون میکردن!
نمیدونم چی تو ذهنش گذشت که این دوتا کلمه رو کنار هم گذاشت.ولی همین باعث شد ما تمام اون روز رو با یاد ویچ فار گفتنش بخندیم.
و بالاخره ایاصوفیه هم به ما خیلی نزدیک بود :)
نویسنده: mhila