این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لستسکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرسوجو کنید.
برای یک سفر کوتاه تفریحی با چند نفر از دوستهای دانشگاهی قرار گذاشتیم تا به شهر دماوند بریم. در طول مسیر صحبت از خرید هندوانه شد. در کنار جاده تیکه به تیکه بساط فروش هندوانه بود. کنار یکیشون ایستادیم و همه از ماشین پیاده شدیم. هر کس در مورد روش شناخت هندوانه رسیده چیزی میگفت.
یکی گفت به خط های سفید روی هندوانه دقت کنید. هر چه پهنتر باشه و از هم دورتر، یعنی هندوانه رسیدهتره.
یکی دیگه گفت باید به اون ضربه زد، اگر صدای طبل داد یعنی رسیده و شیرینه
و یکی دیگه گفت اصلا از ظاهر و شفافیت پوستش میشه تشخیص داد...
یکی از بچهها که خیلی ادعا داشت و در مورد هر مطلبی نظر میداد و هیچ وقت نظر بقیه را قبول نداشت (احتمالا خیلی از شما هم چنین دوستی را داشتید یا دارید)، جلو اومد و گفت همه حرفهای شما فرضیه و تئوریه، نمیشه بهش اطمینان کرد. من روش عملی بلدم که نتیجهاش ردخور نداره!
همه با تعجب برگشتیم و یکی از بچهها گفت چه روشی؟ حتما به شرط چاقو!
گفت نه، خیلی ساده است، هندوانه را فشار میدیم. اگر داخلش صدا داد، یعنی هندوانه کاملا رسیده و ترده.
من گفتم اینکه خیلی زور میخواد که هندوانه را فشار بدیم تا صدا کنه...
گفت فقط با دست که نه، اونو میگذاریم بین دو زانو و از قدرت پاها هم کمک میگیریم. بعد یک هندوانه برداشت و گذاشت بین زانوهاش و خم شد تا صداشو بشنوه. مکثی کرد و سرشو بلند کرد و گفت این صدا نداد، خوب نیست. گذاشتش زمین و یکی دیگه برداشت و دوباره همین کار را تکرار کرد و گفت اینم صدا نداشت...
هندوانه سوم را که گذاشت بین زانوهاش و تا اومد خم بشه که صداشو بشنوه، یکدفعه خشتک شلوارش ززززااااااارررررررررررررت جر خورد!
همه زدیم زیر خنده و یکی از بچهها گفت این هندونه واقعا خوبه، همینو برداریم
یکی دیگه گفت ما هم صداشو شنیدیم، معلومه کاملا رسیده و ترده
و یکی دیگه از بچهها گفت اصلا اونقدر رسیده و ترده که با یک فشار قاچ خورد ...
با کلی خنده همان هندوانه را خریدیم. اتفاقا هندوانه خوبی هم از آب در اومد و تا آخر سفر هم داستان انتخاب هندوانه کلی سبب خنده و شوخی با اون دوست شد.
#دهمین_تولد_لست_سکند
نویسنده: حمیدرضا فتح العلومی