سه روز اونجا بودم اما به اندازه سی روز کیف کردم... از کوچه های تمیز و سنگ فرشش بگم یا بازار تنگ و طولانی و پرهیاهو و تو در توش یا پاساژای مدرن و به روزش... از ترکی غلیظ حرف زدناشون یا حتی فارسی بلد نبودناشون... از باقلوای معروفشون یا غذای پرطرفدار یرالما یومورتاشون... از کوفته معروفشون... از بربری های کوتاه و خمیرش... از کندر های تازه... از سقز... از لبنیات و پنیر و شکلات های خوشمزه... یا حتی حجره های قدیمی فرش با پیره مردهای دست چروکیده روی عصا... از کفش و چرم ترمه هاش... از خونه های قدیمیه خیابون تربیت... از محله های منصور و آبرسان و شهناز... از موزه های پرتعدادش... از مسجد کبود یا بلندای ارگ علیشاه... یا دیدن ساختمونای بلند شهر از بلندای عینالی... یا شب های سرد و شلوغ اعلگلی یا به قول خودشون شاه گلی... و نشستن دور دریاچش... از گشتن با بی ار تی یا مترو نیمه کاره و همیشه بستشون... از صندلی چیدنا یا پذیرایی های خاص نیمه شعبان یا تحلیل قبل و بعد بازی تراکتور...
خلاصه فقط کیف کردم.
پی نوشت: بر خلاف نظر و حرف خیلیا که گفته بودن مردم تبریز فارسا رو تحویل نمیگیرن باید بگم خیلی با محبت و صمیمی برخورد میکنن یا حتی مواقعی پیگیر بودن که بهت خوش بگذره.
مرسی
یاشاسین