14 اسفند 1401 آغاز سفر رویایی من بود به شرق خراسان در قالب یک تور ایرانگردی جذاب که در ساعت 4 بعدازظهر با قطار تهران مشهد آغاز شد. 5 دقیقه مانده به حرکت وارد ایستگاه شدم. لیدر به انتظارم ایستاده بود. با عجله به سمت قظار به راه افتادیم. هنوز کوپه ام را پیدا نکرده بودم که قطار به راه افتاد.
ساعت 3صبح وارد ایستگاه قطار مشهد شدیم و از آنجا با میدل باس سفید رنگی به رانندگی آقای طاهری خوش رو و خندان با لهجه شیرین مشهدی راهی شهر گناباد شدیم. زیست شبانه در مشهد با آنچه در تهران تجربه می کنم، برای من که آخرین سفرم به مشهد به بیش 18 سال پیش برمی گشت، واقعا متفاوت بود. شهر کاملا روش و چراغانی بود، بسیاری از مغازه ها باز بودند و زندگی در جریان بود. مردم که احتمالا بیشتر مسافران بودند در رفت و آمد و تکاپوی خرید بودند.
امکان خوابیدن در ماشین به خیالی می مانست پس تصمیم گرفتم به جای خواب جاده را تماشا کنم که حال و هوای خراسانی داشت. کویر و شگفتی هاش از آرامشی عمیق آرام آرام به نوازش آفتاب چشم می گشود، در لحظاتی که هنوز غرب ایران در تاریکی شب آرمیده بود اینجا روز ساعت کاریش را شروع کرده بود. جاده خلوت بود و هرازگاهی عبور خودرویی سکوت بیابان را رج می زد.
ساعت از هفت صبح که گذشت دورنمای گناباد پیدا شد. میدان آزادی شهر با تندیس کوزه و کاسه اطرافش به استقبالمان آمد و بقیه شهر فرصتی برای دیدن به ما نداد. از گناباد به سرعت گذشتیم تا به روستای خیبری و محل اقامتمان برسیم.
اقامتگاه بومگردی حاج قوام
در گذر از کوچه های خلوت و گاه باریک روستای خیبری می شد از بالای چینه های کوتاه کاهگلی شکوفه های درختان را دید که در خلوت باغ ها به ما لبخند می زدنند و نوید بهار را می دادند. به اقامتگاه حاج قوام که رسیدیم در آغاز با جامخانه ای در جلوی ورودی خانه روبرو شدیم و دریافتیم که حکایتی از خانه های قدیمی ایران انتظارمان را می کشد.
از در کوتاه و چوبی خانه که وارد شدیم آقای احمدی نوه حاج قوام به استقبالمان آمد. آنچه در نگاه اول توجه مرا جلب کرد حوض کوچک با کاشی های آبی رنگ وسط باغچه بود. باغچه پر از درختان بی برگ زمستانی بود و به گونه خانه های قدیمی ایران ضلع شمالی و جنوبی حیاط اتاق هایی تودرتو با درهای چوبی وجود داشت. خانه حاج قوام از نمونه خانه های درونگرا است که به همت آقای احمدی نوه دختری او بازسازی شده تا همزمان خانه آرامش مسافران باشد و شناسنامه اینگونه بناها را حفظ کند. دو بادگیر زیبا در بخش شمالی و جنوبی خانه از دیدنی های اقامتگاه حاج قوام است که در بدور ورود جلوه گری می کنند.
وسایلمان را که در اتاق های مشخص شده گذاشتیم و خستگی را به آب سرد صبحگاه شستیم، صبحانه آماده بود با مجموعه ای از خوردنی های ارگانیک و خوشمزه. از پنیر و شیراز(نوعی خوراکی که از ماست گرفته می شود و در مناطق غرب ایران به آن توف گفته می شود) تا مربای ترد و خوشرنگ کدو با نان محلی، از نشستن در هوای دلپذیر حیاط تا تنفس در یک صبح خراسانی. همه چیز رنگ و بوی سنتی و محلی داشت. سفره های قلمکار، ظروف سفالین روستای مند که با نقش و طرح های خاص و منطقه ای، آوازه ای بسیار داشت و حتی مجمعه های سرو صبحانه.
بعد از صبحانه و اندکی استراحت، مراسم معارفه انجام شد که معلوم شد اینبار سفر من به یمن وجود همسفران نیز متفاوت خواهد بود. در بین همسفران از نوجوان 15 ساله تا بانویی آستانه 79 سالگی حضور داشتند. وجود دوستانی شریف، تحصیلکرده و دغدغهمند نوید روزهای خوش و پربار سفر را می داد. سایر دیدنی های خانه حاج قوام ماند برای گاه استراحتمان در شب. مسیر نخست بازدیدها قلعه عمرانی بود.
قلعه عمرانی
قلعه عمرانی در ۲۵ کیلومتری شمال شهر گناباد است. به فاصله سه کیلومتر از جاده سنتو، مجموعه ای بزرگ از معماری تاریخی محصور در برج و بارو چشم ما را به تماشا می خواند. درخشش دیوارهای خشتی زیر آفتاب دلانگیز کویر صحنه کم نظیری از تلاقی زمین و آسمان را در دل بیابان خلق کرده است. این قلعه در نزدیکی روستای عمرانی نخستین نقطه استراحت کاروانیان در مسیر گناباد به مشهد بوده است. قلعه عمرانی در دوره صفویان ساخته شده و تا 60 سال پیش مسکونی بوده است. برج و باروی فرو ریخته و خانه های در هم شکسته حکایت از بی مهری آب در زندگی آدمیان دارد.
وجود سازه هایی چون آب انبار، یخچال، حمام و برج که از بناهای عمومی به شمار می روند نشان رونق زندگی در چند دهه پیش قلعه را دارد. بسیاری از خانه ها دارای بادگیر هستند و برخی هنوز پابرجا مانده اند. اغلب این بادگیرها کوچک و یک طرفه هستند. برخی از این بناها از جمله آّب انبار، حمام و کاروانسرا مرمت شده اند اما گویا کار بازسازی کلی به دلیل همکاری نکردن قلعه نشینان سابق در واگذاری بنا به بخش خصوصی برای تبدیل آن به جاذبه گردشگری ناتمام مانده است!
ساعتی را در میان دیوارهای قلعه می گذرانیم. هر گوشهای می تواند یک فریم جذاب برای عکاسی خلق کند و ما نیز از این فرصت بهره می گیریم. از توالی طاق های گهواره ای تا آجرجینی های یخچال قلعه، از دیوارهایی که همبازی باران شده اند و برایمان شکلک در می آورند تا طاقچه های هزار داستان ذهن را به فراسوی خیال می برد. قلعه آنقدر بزرگ و تودرتو است که همسفران را گم می کنم و مثل کودکان نورس سالیان دور این کوچه ها بازیگوشانه به هر دریچه ای سرک می کشم تا آنکه به صدای بوق ممتد لحظه رفتن را درمی یابم. تنهایی قلعه از دور بر ابهت آن می افزاید و من امیدوارم به روزهایی که گردشگران بیشمار در بازدید از آن به قصه ها و افسانه های شنیدنی اش گوش جان و دل بسپارند.
مسجد جامع گناباد
برای من که معماری و سفر پرنشیب و فرازش را عاشقانه دوست می دارم، دیدن یکی از انگشتشمار مسجدهای دو ایوانی بازمانده از عهد سلجوقی و خوارزمشاهی فرصتی وصف ناشدنی است. ایوان که خود میراث نیاکان اشکانی ما در شرق ایران (سرزمین نوآوری های معمارانه) است در قالب سبک خراسانی به بناهای این عصر بازمی گردد.
بنای مسجد جامع گناباد به وقت خوازمشاهیان و اوایل قرن هفتم هجری و در بخش قصبه شهر گناباد که کهنسال ترین قسمت شهر است ساخته شده. تنوع آجرکاری در گوشه گوشه مسجد به حدی است که گویی بازی با آجر سرگرمی و هدف یگانه معمار خوش ذوق و زبر دست سازه بوده است. نمونه های زیبای آجر تراشی، کتیبه های آجری با خط کوفی، معقلی و نسخ و فخرومدین (پنجره مشبک با استفاده از آجر) موجود در ایوان شمالی آجرکاری های خفته و راسته، مُهری است بر راستی این قصه.
ایجاد توازن میان کتیبه دور ایوان شمالی با دیگر تزیینات آجری هماهنگی بی نظیری میان نقش و کتیبه ایجاد کرده است. از دیگر تزیینات بنا می توان به گچبری دل انگیز محراب مسجد اشاره کرد آنجا که گل های به نقش کشیده و ریسه زیبای بهاری را با اسلیمی های ظریف به قلب مسجد هدیه داده است و با مقرنس های زیبای بالای محراب آرایه ای چشم نواز آفریده است. تزیینات گچبری دور محراب یادگاری از دوره ایلخانی است.
جلوه ایوان شمالی مسجد با نوای موزون طاق ها که در پی هم نواخته شده اند بر حیرت و آفرین می افزاید و فضای مسجد را سرشار از انرژی و اشتیاق می کند. مسجد جامع که از دو ایوان شمالی و جنوبی و دو شبستان در دو سوی میان سرا تشکیل شده، براساس کتیبه خط کوفی موجود درحاشیه ایوان شمالی، در سال 609 هجری برابر با 1212 میلادی ساخته شده است. زلزله سال 1347 بخش هایی از بنا را تخریب کرد. از بد حادثه ایوان جنوبی که کتیبه ای با امضای معمار داشت در امان نماند تا افسوس آن برجا بماند. سال 1353 بخش های تخریب شده مرمت شد.
مسجد جامع در شهرهای تاریخی ایران بعد از اسلام در مرکز شهر قرار داشت و سایر عناصر شهری به آن ختم می شدند. هرجا مسجد جامعی بنا می شد بی گمان بازاری وجود داشت و سایر بناهای عامالمنفعه همچون آب انبار، حمام، مدرسه و کاروانسرا هم در اطراف آن شکل می گرفت. شهر کهن گناباد هم از این قاعده مستثنی نبوده اما گذر زمان از آن همه به جز مسجد، مدرسه نجومیه(از سازه های عصر صفوی)بقیه را به تاراج برده است.
بعد از بازدید مسجد برای صرف نهار به اقامتگاه برگشتیم. نهار قرار بود کشک بادمجان با گوشت قورمه بود. رنگ اشتها برانگیز کشک بادمجان و عطر نعنا داغ و بوی گوشت تازه لای نان محلی ولع ما به خوردن چند برابر می کرد. کشک بادمجان گنابادی کاسه ای کشک آبکی بود که در نگاه اول به کله جوش شباهت دارد و بادمجان سرخ شده در کنار آن سرو می شود و می توان آن را به ترکیب کاسه اضافه کرد. این نوع کشک بادمجان با تصویری که من از این غذا در کودکی داشتم همخوانی بیشتر داشت.
قنات قصبه گناباد
بازدید از قنات قصبه گناباد با قدمت 2250 ساله یکی از آرزوهای من بود که در بعدازظهر اولین روز سفر به آن رسیدم. حفر چاه یکی از شگرفترین تدابیر انسان ساکن در مناطق خشک برای رسیدن به آب بوده است. به روال سابق ابتدا به توضیحات خوب و کامل راهنما گوش سپردیم سپس پیاده به سمت قنات به راه افتادیم. از محل ورودی تا مظهر قنات چند دقیقه ای فاصله بود. ورودی قنات که باز شد حجمی از هوای خنک که حاصل همنشینی با آب بود صورتمان را نوازش کرد. از میان دالانهای نیمه تاریک راه پیمودیم تا به مظهر قنات که آبی نسبتا گرم و روان داشت رسیدیم. آب با یکنواختی و آرامش از کف کانال در حال حرکت بود و صدای آرامش بخشی روحمان را صیقل می داد. به دلیل تنگ بودن کانال ورودی مجبور بودیم تکی یا دو نفره لحظاتی کنار مظهر بایستیم و جای خود را به دیگر دوستان بدهیم.
اين قنات به طول 33 کیلومتر و از 472 میله چاه تشکیل شده است. وظیفه اصلی قنات برقراری اتصال بین این میله ها و انتقال آب از مبدا به مظهر قنات است. اولین حلقه چاه 300 متر عمق دارد و هرکدام از 471 میله بعدی به نسبت شیب تعریف شده عمق کمتری دارد. میزان شیب و نقطه اتصال میلهها در انتقال آب نقش کلیدی دارد و کمترین خطا در محاسبات آن می توانسته این سازه شگرف را از مدار خارج کند. قنات قصبه گناباد نشانگر دانش بالای ایرانیان در به ثمر رسانده این طرح بزرگ است. میزان آب استخراج شده از قنات گناباد در طول بیش از دو هزار سال کم نشده و هنوز هم آب شهر و روستاهای اطرافش را سخاوتمندانه تامین می کند.
این طرح عظیم در طول 300 سال به ثمر رسیده و نسل های بسیاری در به ثمر رساندن آن نقش داشتهاند، بی آنکه از زحمت طاقتفرسای خود ثمری بچینند. در پشت چنین کار سترگی نسلهایی از خودگذشته و آیندهنگر وجود داشتهاند که بر فداکاریشان هیچ قیمتی برازنده نیست.
حضور دوستان آگاه و دانشی در گروه باعث شد تا اطلاعاتمان در مورد قناتها و باورهای پیرامون آن بیشتر شود. داستان ازدواج قنات یکی از باورها پیرامون این پدیده است. بنابراین باور هرگاه قنات کم آب می شد(در اصطلاح نر میشد) زنی بیوه و البته نیازمند، طی مراسمی به عقد قنات درمیآمد. وظیفه زن بعد از ازدواج سرزدن به قنات بود تا دهش قنات به دشت بیشتر شود. اهالی روستا یا شهر مسئولیت پرداخت نفقه زن را بر عهده داشتند و او از محصولات هم سهم داشت. شاید بتوان گفت باور حضور زنان در قنات برای جلوگیری از خشک شدن آب به اعتقادات ایرانیان نسبت به ایزدبانوی آناهیتا باز می گردد که نماد آب و باروری است.
قنات گناباد
قنات گناباد از دو رشته اصلی به نام هاي قصبه و دولاب تشکیل شده است كه مجموعا 472 میله چاه دارد. حفر کانالی بدین عظمت با ژرفناي بیش از 300 و حجم افزون بر 73 میلیون متر مکعب برداشت خاک در عمق 300 متري با کم ترین خطا در مسیر یا شیب بندي از عصر هخامنشيان، تاکیدی بر نبوغ ایرانی و شاهکاری بی نظیر در سراسر جهان است. این قنات شگفت انگیز که تاریخ آن حداقل به 2250 سال پیش باز می گردد، یکی از پر آب ترین قناتهاي ایران است که با توجه به این ویژگی ها در پرونده قنات های یازده گانه ایران در تاریخ 25 تیرماه 1395 (15 July 2016) در چهلمین اجلاس کمیته میراث جهانی در شهر استانبول ترکیه به عنوان 20 امین اثر ایران در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید. ناصر خسرو قبادیانی در سفرنامه اش به توصیف این قنات پرداخته و حفر آن را به کیخسرو نسبت داده است.
بیدخت
برنامه عصرگاهی گروه قدم زدن در کوچه باغهای روستای خیبری بود. اما چند از تن از همراهان دوست داشتند تا ساعات پایانی روز را در کنار مقبره سلطان محمد گنابادی (سلطان علیشاه) قطب دراویش گنابادی در شهر کوچک بیدخت بگذرانند. بیدخت اکنون شهری در فاصله 5 کیلومتری شرق گناباد است. من هم به دنبال یافتن نشانه ها و سمبولهای آیین دراویش همراهشان شدم!
معماری این بنای زیبا در غروب دلانگیز خراسان تماشایی بود. در بدو ورود ساختمانی زیبا با با جلوه کاشی های آبی در جوار سنگ مرمر سفید دیده می شد و درختان و گل های دو سوی مسیر به ما خوش آمد می گفتند. کودکان سرخوشانه در حیاط مجموعه بازی می کردند و از نرده های اطراف حوض بزرگ روبروی آرامگاه بالا می رفتند (به یاد کودکی خودم در حیاط مسجد و امامزاده افتادم)
از قضا روز نیمه شعبان بود و عده زیادی از مردم برای عرض ارادت به مقبره دراویش و خفتگان در خاک حضور داشتند. جمع کوچک ما در میان انبوه جمعیت کاملا متمایز بود و هر لحظه با خیرات به مهربانی پذیرایی می شدیم(اگر کیف همراهم بود حتما به اندازه مصرف یک ماه شکلات و تنقلات جمع آوری می کردم!!!)
بنای آرامگاه یادگاری از دوره قاجار است. ساختمانی که مقبره سلطان علیشاه در آن قرار دارد پلان مربع شکل دارد، با چهار مناره بلند در چهارگوشه بنا که از سطح زمین شروع می شود و گنبد فیروزهای مقبره را در بر می گیرند. داخل بنا علاوه بر مزار قطب دراویش، 4 تن دیگر از بزرگان دراویش به نامهای صالح علیشاه، رضا علیشاه دوم، محبوب علیشاه و مجذوب علیشاه نیز آرمیده اند.
نمای بیرونی بنا با کاشی های زیبای آبی فیروزه ای تزیین شده است و داخل بنا تزیینات مفصل آینه کاری به ویژه در سقف، درهای زیبای منبت با خوشنویسی های به خط ثلث، تزیینات حکاکی و طلاکاری دارد که نشان از ذوق و عشق هنرمندان در ساخت بنا است. این بنای چهار ایوانی علاوه بر آرامگاه، دارای حسینیه، کتابخانه و زائرسرا برای اقامت زایرین از شهرهای دیگر است.
از بقعه و زیارتگاه که بیرون زدیم شب شده بود. تاکسی کرایه کردیم و به اقامتگاه برگشتیم. وقت استراحت بود و البته تماشای مراسم زورخانه توسط جوانان ورزشکار گنابادی. این برنامه با همراهی آوای خوش مرشد و ضرب زورخانه، در حمام سنتی مجموعه که به همت آقای احمدی بازسازی شده است(بازسازی همچنان ادامه دارد) اجرا شد و ساعت خوشی را برایمان رقم زد.
صرف شام
صرف شام با غذاهای سنتی هر شهر از بخش های جذاب سفر است. روی سفره های قلمکار رنگارنگ دیدن یک غذای خوشرنگ هیجان انگیز به اسم جوش پره، حسابی اشتهایمان را باز کرد. برش های خمیر جوش پره در مخلوطی از کشک، نعنا و گردو چشم را گرسنه تر از شکم می کرد. البته من هم مثل بیشتر دوستان، لقمه اول را با تردید قورت دادم اما بعد مزه آن به جانم نشست و بسیار لذت بردم.
*جوش پره تاریخی کهن دارد و در فهرست میراث معنوی ایران ثبت شده است. طرز تهیه آن زمانبر است و بیشتر در مهمانی ها سرو می شود. تاریخ خراسان و اهمیت آن موضوع سخنرانی کوتاه یکی از دوستان بعد از صرف شام تا ما بیشتر نسبت به مکانی که در آن قدم گذاشته ایم آگاه شویم. خوابیدن گروهی در اتاقهای بزرگ و قدیمی زیر سقفی بلند با دریچه ای رو به آسمان لذتی بود که خوابمان را دلنشین تر می کرد.
روز دوم
صبح روز دوم به همراه 4 نفر از همسفران و دوستان به دل کوچه-باغهای روستای خیبری رفتیم. آفتاب تازه سر از خواب برداشته بود و داشت چشمهایش را آرام آرام باز می کرد. کوچه ها با دیوارهای کاهگلی و کوتاه یکی پس از دیگری ما را در آغوش می گرفتند. روزهای پایان اسفند بود، شکوفه های گیلاس بر شاخه ها می درخشیدند و آسمان با ابرهای متراکم به زمین نزدیک شده بود تا شکوفه ها را نوازش کنند. برگ های نورس و سبز رنگ بر درختان سیب جوانه زده بودند و جوی باریکی با آرامش باغ ها را بیدار می کرد. لباس رنگارنگ همسفران طبیعتگرد به جلوه های زیبای لحظات صبحگاهی اضافه می شد. دیوار برخی از باغ ها به اندازه ای کوتاه بود که اگر برخی ملاحظات اجازه می داد از آنها بالا می رفتم!!!
بسیاری از باغها خشک و به حال خود رها شده بودند. با توجه به روان بودن آب در کوچه ها احتمالا مشکل اصلی نه در خشکسالی که در به صرفه نبودن باغداری برای صاحبان آنها بوده است. دیدن درختچه های خشک انگور که شاخهایشان چون دستان التماس به آسمان نگاه می کنند قلبم را می فشرد.
روستای مند
بازدیدهای روز دوم سفر با دیدار از روستای مند شروع شد که به دلیل توسعه شهری اکنون جزیی از شهرستان گناباد است. ویژگی سفالینه های این روستا استفاده از لعاب شیشه ای بر روی سفال بدون رنگ است که به آنها رنگ اخرایی داده است. تزیینات سفالینه های گناباد طرح های ساده با چند رنگ محدود بر زمینه سفال خام است. این شیوه از قرن یازدهم هجری در منطقه اجرا می شده و هنوز هم به همان شیوه اجرا می شود. طرح اصیل سفال ها ماهی است؛ اما بیشتر از گل چند پر استفاده می شود و حتی می توان بین آنها طرح های کودکانه هم پیدا کرد.
مغازه های فروش سفال مند در یک راسته و در دو سوی جاده ای که این بخش را به گناباد وصل می کند قرار دارند. در برخی فروشگاه ها می توان اجرای زنده ساخت سفال را به دست هنرمندانی مشاهده کرد که این هنر زیبا را زنده نگه داشته اند. استادکاران خوش رو و مهربانی هم هستند که به مسافران اجازه تجربه کردن ساخت سفال را می دهند تا دستی به گل بزنید.
قیمت ظروف سفالی مند ارزان و به صرفه است و می توان با خرید از این فروشگاهها هم به چرخه اقتصادی منطقه کمک کرد و هم یادگاری از هنری دیرسال را به خانه برد. خرید از این فروشگاهها را به مسافران مند توصیه می کنم، کاری که من و همراهانمان از انجام آن خرسند شدیم.
روستای ریاب
سه کیلومتری غرب گناباد روستای زیبای ریاب قرار دارد که تبدیل به یک منطقه گردشگری شده است. کوچه های روستای ریاب سنگفرش شده و دیواره خانه ها را با کاهگل پوشانده اند. کوچه های پاکیزه زیر آفتاب درخشان جان را جلا می دهد و هر کوچه جلوه گاهی برای تماشا و عکاسی دارد. طاق های منفرد، ساباط ها و آب انبار بازسازی شده روستا در کنار نشاط درختان کهنسال فضا را دلنشین تر می کنند. مقبره ابومنصور ریابی نواده سلجوق بنیانگذار سلسله سلجوقی نیز در این روستا قراردارد.
اقامتگاهی بومگردی قوامیه از آن دست خانه های قدیمی در روستای ریاب است که به زیبایی بازسازی و آماده پذیرایی از مسافران شده است. فضای زیبا، پنجره ها و طاقچه های رو به حیاط و حوضی که با شمعدانی های دلربا محاصره شده، فرصت خوبی برای آرامش گرفتن و عکاسی به ما میداد و البته ما هم از آن غافل نشدیم.
اقامتگاه خالو عیسی در یکی از کوچه های فرعی مجالی برای خرید پارچه و حوله های دستباف بود. بنری نسبتا بزرگ مسیر کارگاه را نشان می داد. دستگاه بافندگی استادکار در فروشگاه جلوه واقعی از تولید به مصرف بود. حوله های صورت در اندازه های مختلف و تن پوش های حوله ای، همگی از نخ باکیفیت پنبه ای بودند و در قیمت های مناسب به فروش می رفت.
بعد از ساعتی وقت آزاد در کافه ای سنتی دور هم جمع شدیم، به صرف چای آویشن و نعنا. عطر و مزه بی نظیر چای آویشن این منطقه قابل توصیف نیست و من مقداری از فروشگاهی که در انتهای کافه قرار داشت خرید کردم.(کاش بیشتر می خریدم!) بعد از پذیرایی در کافه خاص روستا، برای صرف نهار به بومگردی حاج قوام برگشتیم، جایی که زرشک پلوی خوشمزه، زحمت دست بانوان هنرمند و عزیز اقامتگاه انتظارمان را می کشید.
ساعات پایانی حضور در گناباد بود و ما مشغول بازدید از گوشه های نادیده سرای حاج قوام شدیم. آقای احمدی بخش هایی چون بادگیرهای خانه و نحوه کار آنها و قسمت های مختلف حمام خصوصی را برایمان توضیح داد. در این گشت و گذار درون اقامتگاه به وسایل خاص و قدیمی از جمله قفل و کلید چوبی بزرگ و جالبی برخوردیم که برای بستن ورودی خانه در قدیم استفاده می شده است.
آخرین یادگاری های ما از اقامتگاه خرید سوغات و خشکباری چون برگه زردآلو بود. (از خوشمزگی و تازگیشون هر چی بگم کم گفتم)
در پایان به خانه ای قدیمی که روبروی اقامتگاه و متعلق به پیرمردی از اهالی خیبری رفتیم. خانه ای نسبتا بزرگ که به گفته صاحبخانه نزدیک به 300 سال قدمت داشت! عزیز آقا در این خانه به تنهایی روزگار می گذراند و فرزندان و نوه هایش برای مراقبت و دیدار با او مرتب از مشهد و گناباد به روستای خیبری می رفتند تا از تنهایی و دلتنگی پیرمرد غبار بگیرند. حیاط خانه چندین درخت انار داشت که میوه های کوچک خشک شده همچنان به شاخههای بی برگش چسبیده بود.
عزیز آقا پیرمردی خوشرو و مهربان بود که مشتاقانه پذیرای ما شد. دقایقی با ما به گپ و گفت نشست اماخاطرات عزیز آقا که به خاطر کهولت سن چندان واضح و قابل شنیدن نبود.
خداحافظی از سرای حاج قوام سلامی بود به جاده گناباد-نشتیفان.
مسجد ملک زوزن
وقتی آبی آسمان کم کم رنگ عوض می کرد تا به شب سلام بگوید، ما به نزدیکی بنای مسجد ملک زوزن رسیدیم. فاصله گناباد تا نشتیفان 240 کیلومتر است و مسجد ملک زوزن در روستای قاسم آباد به فاصله 40 کیلومتری نشتیفان و 59 کیلومتری خواف قراردارد. ساعت 5 بعد ازظهر روز 17اسفند ماه به مقصد رسیدیم. مسجد ملک زوزن از دور دیده می شد و ما اندک اندک به بنا نزدیک می شدیم. اشتیاق دیدن این مسجد تاریخی با سرنوشت متفاوتش مشتاقترم می کرد. در فاصله صد متری بنا از اتوبوس پیاده شدیم و از مسیر سنگفرش شده به سمت مسجد که جز دو ایوان روبروی هم نبود حرکت کردیم.
بنا ابهتی عجیب داشت که در تاریک-روشن غروب جلوه ای وصف ناشدنی یافته بود. می شد در میان دو ایوان ساعت ها ایستاد و محو زیبایی آنها شد. همچون دیگر بناهای دوره سلجوقی و خوارزمشاهی نمای آجری ایوان ها چشم را خیره می کرد. ساخت مسجد که تنها بازمانده شهر تاریخی زوزن است بر اساس اسناد در ابتدای قرن 7 هجری و پیش از آغاز حمله مغول به همت ابوبکرعلی زوزنی بنا شد اما به دلیل هجوم مغولان نیمه کاره رها شد تا پس از دفع خطر کار ساخت آن ادامه یابد، داستانی که هیچگاه به پایان نرسید.
آنچه از مسجد به جامانده دو ایوان کوچک و بزرگ روبروی هم و چند نیمستون است. مقرنس های سردر ایوان شرقی با آجرکاری های زیبا و کاشی های فیروزه ای و آبی تزیین شده است و رد نیم-گنبد را بر فراز آن نشان می دهد. قسمتی از کتیبه کوفی گلدار با آجرکاری زیبا که انتهایشان به کاشی کاری های نقطه ای و فیروزه ای ختم می شود از جمله تزیینات دیواره بناست.
بخشی از یک کتیبه آجری به خط کوفی نیز در اطراف سردر ایوان غربی دیده می شود. مثل بقیه آثار معماری بازمانده از این دوره، مثل ملک زوزن نیز محلی برای خلاقیت و بازی های زیبای معمار یا معماران بنا با آجر است. او هرآنچه از توان خود در آرایش بنا با آجر داشته را به نمایش گذاشته است. از آجر چینی های خفته و راسته تا آجر تراشی های هندسی، از بازی با آجر و کاشی تا گره چینی های دلبرانه. می توان ساعتها نشست و در بنای نیمه کاره ملک زوزن غرق شد و از شاعرانگی بنا لذت برد.
پس از توضیحات کامل تورلیدر عزیز وقت آن بود که به لطف توانمندی های او در نشان دادن نادیدنی ها، بتوانیم از محراب مسجد که در اتاقکی اطراف بنا نگهداری می شد بازدید کنیم(این بخش برای بسیاری از بازدیدکنندگان حتی در قالب تورها قفله!) تزیینات محراب که از دیگر شاهکارهای مسجد است با تزیینات مفصل اسلیمی وهندسی در قالب هنر گچبری اجرا شده است. دو کتیبه به خط کوفی یکی دور محراب و دیگری در دو خط بالای فرو رفتگی محراب نوشته شده است. هر دو از نوع کوفی گلدار هستند، زمینه کتیبه ای که دور محراب چرخیده با رنگ لاجوردی تزیین شده است. قسمت هایی از بالای محراب دچار آسیب شده و شکسته شده، همچنین بخش هایی از کتیبه ها نیز صدمه دیده است.
دل کندن از تماشای بنای زیبای ملک زوزن سخت بود اما تاریکی هوا چاره ای جز رفتن نگذاشته بود. تا نشتیفان و آسبادها راه زیادی نمانده بود.
نشتیفان سرزمین آسبادها
حدود ساعت 7:15 شب وارد نشتیفان شدیم در تاریکی هوا نمایی از آسبادها دیده میشد. اقامتگاه بومگردی پوریعقوب در نزدیکی آسبادها انتظارما را می کشید. وقتی به نزدیک اقامتگاه رسیدیم مردانی با لباس و دستار زیبای محلی و با موسیقی آسمانی خراسانی به استقبالمان آمدند. طنین موسیقی در جانمان نشست. یکی دف می زد و دیگری سرنا، یکی می رقصید و آن یکی سینی اسپند را می چرخاند.
به دنبال گروه موسیقی قدم به قدم وارد اقامتگاه میشویم، هوا عالیست و حیاط پیش رویمان منظره ای جذاب از یک خانه قدیمی ایرانی را پیشکش می کند. حیاطی وسیع با دیوارهای کاهگلی که با حفظ ویژگی های معماری خانه های ایرانی بازسازی شده است.
طاق های هلالی و درهای چوبی آبی رنگ، فرش های دستباف و پشتی های سنتی و طاقچه هایی که با چند شی قدیمی مثل چراغ لمپا، گلدان گل مصنوعی و حتی دیگ زودپزی که حالا استفاده نمی شود دکور شده است. پنجره ها را با پردههای سفید که در واقع پارچه های ساده ای بوده اند و به دست زنان و دختران هنرمند به سادگی گلدوزی شدهاند پوشاندهاند.
پس از گذاشتن وسایل دراتاقها به کافیشاپ! اقامتگاه رفتیم و با نوشیدن چای تازه دم خستگی را از تن به در کردیم و دوباره برای شنیدن نوای خوش موسیقی به حیاط برگشتیم. اینبار هدف گروه موسیقی بازسازی جریان شادمانی موسیقی و رقص در یک عروسی محلی نشتیفان بود. آقای هومنآرا بزمآرا که چند سال پیش مراسم عروسی خودش را به شیوه سنتی برگزار کرده بود با کمک دوستان هنرمندش این برنامه در نهایت زیبایی اجرا کردند. ما به دنبال دسته نوازندگان موسیقی و رقصندگان به راه افتادیم و به پای آسبادها رسیدیم.
مصیب نوجوان 11 ساله نشتیفانی با رقص محلی غوغایی به پا کرد و توجه همه را به خود جلب کرد. چوب ها در دستان هنرمندان رقصنده هوا را می شکافت و پاهایشان زمین را. در دل تاریکی شب با دستار و لباس سفید و نیمتنه سیاه رنگ و با حرکاتی موزون و هماهنگ با صدای سرنا، چوبهایشان را بالا می بردند و به هم می کوبیدند. بعد از این مراسم بینظیر برای صرف شام به اقامتگاه برگشتیم به صرف کتلت خوشمزه با سبزی، ماست و نان محلی.
شب اول اقامت در بومگردی پوریعقوب پر از نوای خوش موسیقی بود. اجرای موسیقی مقامی خراسان برنامه بعدی بود. در حیاط باصفای اقامتگاه گرد هم آمدیم تا با همراهی تنبورنوازان و دف نوازان و نوای گرم خواننده خوش صدا دم بگیریم:
لیلا در وا کن مویوم پشت در وا کن مویوم این چه در وا کردنه این ز اقبال منه
خوابیدن در اتاق جمعی بومگردی از آن تجربه هایی بود که باید خودتان کشفش کنید! دری که به هر با باز و بسته شدن جیغ کوتاهی می کشید و آرام می گرفت.
روز سوم:
صبح روز 18 اسفند چشم را به سقف چوبی اقامتگاه گشودیم و برخاستیم. بعد از صرف صبحانه در کافی شاپ، آماده شدیم تا به همراه آقای بزمآرا، گشت و گذاری در کوچه-باغهای باصفای نشتیفان داشته باشیم. هوای دل انگیز صبحگاهی با نم باران همآواز شده بود و ما را به دیدار از زمین هایی که نهال های کاج را پرورش می دادند فرا میخواند. نشتیفانی ها با اصلاح نژاد کاج (که خود داستان شیرینی داشت) به قطب مهم تولید کاج در ایران تبدیل شده اند و از این راه رونق اقتصادی را به شهر خود هدیه کرده اند. آقای بزمآرا توضیح داد که چهل سال پیش آقای صحرانورد با اصلاح نژاد کاج های بلند و تبدیل آن به کاج های کوتاه و مطبق نهال کاری را به داشته های نشتیفان اضافه کرد.
کار او در ابتدا در معرض طعنه های بسیار بود و کسی به کارش با خوش بینی نظر نداشت؛ اما به زودی زحماتش ثمر داد و برای کاجی که هم مقاوم بود و هم سرعت رشد بیشتری هم داشت، مشتریان خارجی به صف شدند. حالا این نوع کاج پای ثابت جشن های کریسمس بسیاری از کشورها از روسیه و آسیای میانه گرفته تا اروپا شده است. خانواده صحرانورد هنوز هم در کشت نهال کاج پیشتاز هستند و دیگر اهالی نیز به پیروی از آنها به این کار پردرآمد روی آوردهاند.
پس از گشت و گذار در کوچه- باغهای نشتیفان به سقابهای واقع در پایین دست آسبادها رفتیم. 5 پله در زیر زمین ما را به حوضی کوچک رساند که از سه طرف با نیمکت های بتنی برای نشستن آماده شده بود. اینجا مکانی است برای همنشینی و همصحبتی اهالی نشتیفان. آقای بزمآرا با دف نوازی زیبا و تعریف خاطره هایی از سقابه نشینی لحظاتمان را شیرینتر کرد.
بعد ازسپری کردن لحظاتی متفاوت در سقآبه وقت آن بود که به دیدار آسبادهای معروف نشیتفان برویم. روز به نیمه که نزدیک شد ما به پله هایی که راه آسبادها را نشانمان میداد، رسیدیم. دیدارمان از پشت بام آسبادها شروع شد. لابلای ستونهای نامنظم کاهگلی پرههای چوبی که حول یک می چرخیدند رخ نمایان کرد. محور آسباد تنه درختی است و 6 پره با تیرک های عمودی به آن متصل است. حاصل چرخش این پره ها به وسیله باد به حرکت درآمدن سنگ بزرگ آسباد و تولید آرد است.
در شرق ایران به خاطر وزش بادهای موسمی که معمولا از اواخر شهریور شروع می شود امکان استفاده از جریان باد در تولید آرد فراهم بوده است. آسباد به وسیله محور اصلی و از طریق روزنه به سنگ آسباد که در کارگاه قرار دارد وصل می شود. در این قسمت شخصی که نقش آسیابان را دارد و می توان به او آسبادبان گفت با مکانسیم خاصی آرد را به فضای بین دو سنگ منتقل و گندم را به آرد تبدیل می کند. درجه بندی میزان درشتی و ریزی دانه های آرد با درخواست مشتری امکان پذیر بوده است. از چند آسباد باقی مانده نشتیفان فقط یکی از آنها همچنان فعال است که آن هم جنبه گردشگری دارد. دفتر روزانه مشتریان که میزان گندم دریافتی به همراه تاریخ تحویل آرد در آن ثبت شده بود بر روی تاقچه کوچک آسباد خاک می خورد و ضرورت حفظ آن به عنوان سندی از این حرفه پرمشقت لازم و ضروری به نظر میرسد.
تابش خورشید به هنگام طلوع و غروب بر پیکر گسترده و کاهگلی آسبادها دریچهایی از زیبایی و شکوه وصفناشدنی را در سرزمین پاسبانان همیشگی فرهنگ ایران به نمایش میگذارد که باید دید و فراموش نکرد.
مدرسه غیاثیه خرگرد
شاید برای هر کدام از ما هم پیش آمده باشد به مکانی خاص احساسی متفاوت داشته باشیم و حس آشنایی غریب ما را به سویش بکشد. برای من خراسان و به ویژه مدرسه غیاثیه چنین جایگاهی دارد. کمکم به نیمروز نزدیک می شدیم و وقت بازدید از مدرسه بزرگ غیاثیه خرگرد، جایی که از اولین روز سفر برای دیدنش بیقراری میکردم نزدیک می شد. مدرسه غیاثیه خرگرد در فاصله 14 کیلومتری آسبادها و در جاده نشتیفان به خواف قرار دارد.
به روستای خرگرد که رسیدیم، سیمای پرابهت مدرسه غیاثیه از دور ظاهر شد.
این مدرسه بزرگ 4 ایوانی در دوره تیموری به دستور شاهرخ و با حمایت استاد پیراحمد خوافی، به دست معمار بزرگ قوام الدین و برادر یا پسرش غیاث الدین شیرازی درسال های 842 تا 847 ساخته شد. پس از ویرانی نظامیه خرگرد در دوره مغول این مدرسه به دست نواده او شاهرخ ساخته شد تا جبران کار اجدادش را کند. بلای سردر اصلی بنا نام شاهرخ به آب طلا و در زمینه کتیبه ثلث به چشم می خورد. حالا قوامالدین چند صد متر دورتر از مدرسه، بر بالای تپه ای آرمیده است و شاهکارش را دل نگران تماشا می کند.
مدرسه غیاثیه که حکم دانشگاه زمانه خود را داشت دانشجویان بسیاری در رشتههای طب، نجوم، فلسفه، حکمت، علوم طبیعی و دیگر علوم زمانه آموزش داشت. ورودی مدرسه چیزی شبیه کنکور بود و شاگردان گزینش می شدند. مدرسه در دو طبقه ساخته شده و دورتادور آن را حجره هایی که هرکدام یک ایوان به سمت صحن مدرسه دارند دربرگرفته است. حجره های طبقه دوم محل زندگی و طبقه اول محل درس دانشجویان بوده و آنها را به مدت 14 سال بورسیه می کردند.
از تدابیر ویژه این مدرسه دادن اجازه عبور به مردم عامه است. این کار با ساخت یک در اصلی و 8 ورودی فرعی در بنا انجام شده است. به دلیل وسعت مدرسه و قرار گرفتن آن سر راه زمین های کشاورزی این درها تعبیه شده تا مردم عادی در رفت و آمدهای خود مجبور به دور زدن مدرسه نشوند و مدرسه را مانعی برای آرامش خود احساس نکنند!
ایوان شمالی یا ایوان اصلی نسبت به بقیه اندکی بزرگتر است. در ایوان جنوبی با استفاده از بادگیر فضای تابستان های گرم را خنکا می بخشیده است. ایوان غربی مدرسه به واسطه 60 کتیبه الله بر دیوار به ایوان شصت الله معروف است. ایوان غربی نیز به دلیل کتیبه های متعدد محمد و علی به همین نام شناخته می شود.
محل تدریس در بنای مدرسه غیاثیه تدبیری دیگر دارد. صدای استاد باید از این قسمت به گوشه دورترین شاگرد هم می رسید پس برای پژواک صدای او گنبد را دو پوسته ساختند. پنجره های اطراف گنبد هم زمان سنج هایی هستند برای اعلام اوقات شرعی و به این بهانه ساقه گنبد را دور می زنند.
تزیینات مدرسه غیاثیه وصف ناپذیر است، بازی رنگ در همنشینی تزیینات و رقص اسلیمی ها مجالی برای پلک زدن نمی گذارد. معرق های شوخ و شنگ آجر و کاشی، مرمرهای نشسته در کنج دیوارها، کتیبه های خمارچشم ثلث و بنایی، گچبری های پر طمطراق و معقلی های بی نظیر بر دیوارهای این بنای صدها ساله هوش از سرم می برد و دلم غنج می رود. از زاویه بسته گوشواره ای در زیر گنبد هزار غمزه سفر می کنم به سمرقند و بخارا به ریگستان و آرامگاه امیر اسماعیل سامانی و به هر چه بوی وطن دارد!
بر دیوارهای مدرسه ردپای وندالیسم هم پیداست. جوانان عصر تیموری دل آشوبه هایشان را به خطی خوش بر دیوارها نوشته اند تا زمانه نامه رسانشان باشد به هنگامه ما. این صدای مردمی است که هیچ رسانه ای بنا نداشته تا صدایشان را به گنجینه تاریخ بسپرد اما لاجرم سپرده است.
بازدید از مدرسه با توضیحات هومن بزم آرا لیدر محلی نشتیفان و اشارات گاه و بیگاه همسفران دانشی ما کامل تر می شود. آقای بزم آرا خاطره ای را از پیرمردان خرگرد نقل می کند که دل هر ایرانی و شنونده ای را مالامال از درد می کند. او به جای خالی قطعاتی شمسه های زرین بر بالای دیوار مدرسه اشاره می کند و می گوید:
نقل است از پیرمردان روستا که در زمان کودکیشان و به روزگار تلخ جنگ جهانی اول و قحطی روزهای احمدشاهی، در پی کنترل و تسلط روس ها براین بخش از ایران، مدرسه به انبار مهمات و اصطبل اسبانشان تبدیل شد. در همین روزگار به مردان و جوانان خرگرد مبلغی به روزمزدی می دادند تا آنان به دست خویش و در نهایت دقت شمسه هایی که با طلا آبکاری شده بود را از بدنه بنا جدا کنند و درنهایت روس ها این آثار ذی قیمت را در پالت های چوبی قرار میدادند و بعد از بسته بندی با سلام و صلوات از مجموعه خارج می کردند.
دل کندن از مدرسه غیاثیه برایم دشوار است و پایم سر رفتن ندارد. جان می کنم، دل می کنم، می روم تا روزی که دوباره برگردم. به وقت نهار نزدیک می شدیم و هیجان خوردن غذایی متفاوت که وعده اش را داده بودند ما را به اقامتگاه پوریعقوب کشاند. خشتلی پلو همان رشته پلوی خودمان با ترکیب مرغ و بادمجان است که بسیار خوشمزه، اما متفاوت بود، جایتان خالی!
ساعتی استراحت پس از صرف نهار ما را برای رفتن به شهر سنگان و بازدید از مسجد ابوبکر آماده می کند. سنگان در فاصله 20 کیلومتری نشتیفان و در شرق این شهرستان قرار دارد. سنگان شهری کوچک با بافتی صمیمی مثل سایر شهرهای منطقه خراسان است. در گذر از کوچه پس کوچههای این شهر کویری خود را به خیابان میرقوامالدین می رسانیم. بنای کاهگلی با دیوارهای کوتاه و گنبدی که گوشه ای از آن برفراز ایوان مسجد نمایان است ما را به خود می خواند. با همراهی متولی مسجد گنبد وارد می شویم. مسجد ابوبکر صدیق یا مسجد نه گنبد
مسجد ابوبکر صدیق یادگاری از دوره سلجوقیان است. مسجدی کوچک که بازی با آجر بنمایه اصلی تزیینات آن است.
رد بازی با ریاضی و آجر معمار مسجد ابوبکر صدیق را می توان در رج به رج دیوارها، گوشه ها و گنبد این مسجد کوچک دنبال کرد. تقارن و تنوع در تزیینات دو ویژگی عمده مسجد ابوبکر است. معمار هنرمند با کاربرد آجر سخت، سه بعدیهای حیرتانگیزی را در ساقه و فضای گنبد خلق کرده است. محراب مسجد نیز دارای تزیینات آجرتراش است که انواع اسلیمی و کتیبه های کوفی گلدار را شامل می شود. مسجد ابوبکر صدیق از نمونه های کم نظیری است که ثابت می کند روح هنرمند دربند نمی ماند و از هر روزنی راهی به خلاقیت و آفرینش می یابد.
مسجد جامع سنگان
مسجد گنبد (ابوبکر صدیق) را به سوی مسجد جامع سنگان از دیگر بناهای تاریخی این شهر کوچک ترک می کنیم. مسجد جامع در خیابان آب و در نزدیکی مسجد گنبد قرار دارد. آنچه در بدو ورود به حیاط مسجد جامع جلب توجه می کند، کجی بنا است به طوری که شکل ذوزنقه ای به خود گرفته است. ساختمان مسجد یادگاری از دوره خوارزمشاهیان است و به سبک مساجد دو ایوانی بنا شده است. رانش بنا در اثر زلزله مهیبی که در دهه پنجاه خورشیدی در این منطقه رخ داده مسجد را از محور اصلی خود خارج کرده و به آن شکل ذوزنقه داده است.
تزیینات آجرکاری، آجرتراش، گره چینی، نقوش اسلیمی آجری و استفاده محدود از آجرهای لعاب دار فیروزه ای در بدنه بنای حال و هوای معماری دوره سلجوقی و خوارزمشاهی را به خوبی نشان می دهد.
به غروب نزدیک می شویم و شهر سنگان را به قصد نشتیفان و اقامتگاه پوریعقوب ترک می کنیم. آخرین شب اقامت ما در این بومگردی زیباست. دوباره به میان آسبادها بر می گردم و به تماشای غروب از لابلای پرههاِی آن می نشینم. تا شب کویر راه زیادی نیست و آرامش آرمیده در این خطه ما با صدای آسمانی شجریان همراه می کند. شب است و دلم می خواهد ستاره های سنجاق شده بر سینه آسمان را نوازش کنم.
شام آخر در بومگردی را به صرف کشک زرد با کوکوی سبزی سپری کردیم و بعد از آن دل سپردیم به نوای زیبای گروهی از نوازندگان و خوانندگان محلی. سرما همزاد شبهای کویر است اما نمی شد این خاطره زیبا را به بهانه آن نساخت، لاجرم در پیچیده در پتو با نوای دوتار و تنبور و سوز صدای خواننده همراه شدیم، خواندیم و سرمست شدیم.
شب آخر بود، فرصتی مغتنم برای سپاسگزاری از مجموعه بومگری پوریعقوب و صدای ممتد دوربین چندین گوشی که مجال انتخاب زاویه نگاه را هم به ما نمی داد.
روز پنجم
وقت رفتن رسیده بود بعد از صبحانه وسایلمان را جمع کردیم و مثل آدمهایی که از عزیزانشان جدا می شوند با بغضی در نگاه، بومگردی را ترک کردیم با آرزوی دیدار دوباره این جمع مهربان و خودمانی. به سمت شهرستان تایباد و تربت جام در نزدیکی مرکز ایران با افغانستان حرکت کردیم. میل کرات در مسیر حرکتمان و در 50 متری جاده قرار گرفته است. سازهای آجری که روزگاری مسافران سرگشته در کویر و کاروانیان را به مدد قامت بلندش یاری می داده و به مقصد میرسانده است، قدی خمیده اما پرابهت دارد. مثل سایر بناهای به یادگار مانده از عصر سلاجقه میل کرات نیز تزیینات مفصل آجرکاری دارد. نقوشی چشم نواز و گونه گون که یکنواختی آن را به تنوعی چشمگیر تبدیل کرده است. میل 25 متر ارتفاع دارد و قاعده 15 متر از ساقه آن هشت ضلعی است و 10 متر انتهایی، استوانه ای ساده است. تزیینات آجرکاری در بخش 8 ضلعی انجام شده و بخش استوانه ای بالای میل باریک تر و ساده است.
اصلی ترین کاربرد میل های همان راهنمایی کاروانیان و مسافران بوده است، در طول روز به دلیل ارتفاعشان قابل دیدن بودهاند و در شب هنگام به خاطر آتشی که برفرازشان روشن می شد.
بازدید از مقبره مولانا ابوبکر تایبادی
به محض آنکه وارد شهر تایباد می شویم با بنایی زیبا و بزرگ در ورودی شهر و در جوار قبرستان قدیمی مواجه می شویم. این بنای سترگ مقبره مولانا ابوبکر تایبادی عارف بزرگ قرن هشتم هجری است. گفته می شود بین او و حافظ نیز ارتباطی بوده است. مولانا مرید شیخ احمد جام بوده است. روایت ها می گویند به مدت هفت سال به دیدار مقبره شیخ جامی می رفت و هرسال کمی به مقبره نزدیکتر می شد تا رخصت بگیرد.
ایوان بلند و کاشی های لاجوردی نشان می گویند که ما با بنایی برجامانده از عصر تیموری مواجهیم. از در چوبی دو لنگه می گذریم و به حیاط آرامگاه وارد می شویم، مولانا زیر سایه درخت پسته بزرگی و روبروی خانقاه و چله خانه و ایوان زیبای آن آرمیده است. مقبره مکعبی است با دو سنگ نوشته یکی بر سینه و دیگری ایستاده بر آن. مقبره دیگری به شیوه مقابر پشته ای(شیوه اهل تسنن) با آجر ساخته شده و در نزدیکی مزار مولانا قرار دارد. گویی این مقبره به همسر مولانا تعلق دارد. پسر و پدر مولانا نیز در نزدیکی او آرمیده اند. دیوار داخلی حیاط با طاقنماهایی آراسته شده است.
دو سوی ایوان چهار طاقنمای قرینه دو اشکوبه قرار دارند. دو طاقنمای پایین با دو در چوبی به بنا راه دارند. ایوان اصلی نیز در چوبی بسیار زیبایی دارد که به گنبدخانه خانقاه باز می شود. تزیینات این بنا به سبک تیموری و شامل کاشی کاری های معرق زیبا و چشم نواز و کتیبه ای به خط ثلث در حاشیه بیرونی ایوان است. رنگ های مورد استفاده در این دوره حول محور رنگ آبی و سفید می چرخد که در همنشینی با آجر ساده و لعابدار و سنگ مرمر، زیبایی دوچندان دارند. ازاره داخلی و خارجی بنا با نیز با همین تکنیک آراسته شده است.
سادگی توام با زیبایی مقرنس های گنبد چشم ها را به آرامش می خواند، اما ازاره پایین انگار از دنیای دیگری سخن می گوید. این بخش با دیوار کوتاه و شیشه ای بسته شده و نزدیک شدن به آن امکان ندارد اما آنچه جلب توجه می کند یادداشت های بسیاری است که بر سینه مقرنس ها نوشته شده است. نوعی وندالیسم تاریخی. نمونه ای از آن:
من به هرجایی رسم بر یاد چشم مست تو می نویسم بر در و دیوار آه از دست تو
[الفقیر حسین مبارک.... نیریزی، فی تاریخ صفر سنه اثنا و تسعین و ثمانمائه]
این یادداشت گویی از عاشقی دلخسته در سال 892 هجری و ماه صفر به دست ما رسیده است!
دیوار مسجد پر است از این یادداشتها و فرصتی و همتی می خواهد برای پژوهش.
خارج از آرامگاه ساختمانی کوچک با گنبدی کوتاه قرار دارد که در واقع نمایشگاه صنایع دستی و خوراکی های سنتی تایباد است و دیدن آنها خالی از لطف نیست و اگر با خرید برای رونق بازار کاسبان همراه باشد دلپسندتر است.
تربت جام. مقبره مولانا شیخ احمد جامی
سفر خراسان برای من پربار و شعف انگیز بود. ساعت به ظهر نزدیک می شود و ما راهی تربت جام می شویم برای دیدار با مقبره مولانا شیخ احمد جامی(ژنده پیل). دیده شدن تعداد زیادی از ماشین های مسافربری با پلاک افغانستان که وارد ایران می شوند حکایت از نزدیک شدن ما به مرز افغانستان دارد.
وارد شهر تربت جام می شویم، حال و هوای شهرهای مرزنشین به خوبی مشهود است با مردانی که پوششان به ما یادآور می شود وارد شهری با بافت غالب سنی مذهب شده ایم. برای رسیدن به مقبره شیخ احمد جامی از میان بازارچه ای که به دلیل وجود مقبره هنوز نفس می کشد می گذریم و چند تن از همراهان از این بازار خریدهای مختصری می کنند به یادگار.
دور حیاط بزرگ آرامگاه دیواری آجری اما مشبک کشیده شده و فضای سبز داخل آرامگاه مجالی برای استراحت و دورهم نشستن زائران فراهم می کند. روز جمعه است و در ورودی مقبره باز نیست. دقایقی را به انتظار متولی آرامگاه آقای جامی الاحمدی می گذرانیم.
مقبره احمد جام روبروی بنا قرار دارد با یک درخت بزرگ پسته کوهی که بر او سایه افکنده است. (ارادتمندان عرفا اعتقاد دارند که این درخت ها خودرو هستند و حتی آبیاری هم نمی شوند و به دلیل کرامات عرفا بر قبر ایشان سایه ای ابدی دارند) مزار شیخ بسیار بزرگ است و با محجر سنگی قاب گرفته شده. بر روی دیواره های آن یادبودهایی از زائرین به چشم می خورد. چند تن دیگر از صوفیان و ارادتمندان شیخ جام در نزدیکی مزار او آرمیده اند.
در تاریخ از او بسیار گفته اند. از زندگی و کراماتش، از سختگیری اش بر خانواده خود و از بی اعتنایی به زنان؛ اما بازدیدکنندگان و به ویژه زنان به نشانه تبرک در و دیوار مقبره را می بوسند، بر سر و چشم می کشند و برآورده شدن آرزوهای خود را گاه با صدای بلند از او می خواهند.
شیخ احمد جامی در قرن 5 و 6 هجری در روستایی از بخش کاشمر به دنیا آمد و هزاره اول او در تیرماه 1401 برگزار شد. احمد تا 22 سالگی به میخوارگی و لاابالیگیری مشغول بود؛ اما در این سال متحول شد و به صوفیگری و تزکیه نفس روی آورد و 18 سال بعد، پس از انزوا و گوشه گیری و هنگام چهل سالگی به میان مردم برگشت. زنده پیل لقبی بود که به دلیل قدرت بدنی اش به او داده شد. به مدت 96 سال زندگی کرد و هنوز هم کسانی از اعقاب او در این منطقه زندگی می کنند.
متولی آرامگاه و راهنمای محلی ما در بازدید از آرامگاه یکی از نوادگان او بود. مرد میانسالی با لهجه شیرین خراسانی و کلاهی سفید که ویژه اهل سنت است. روبروی در منبت کاری شده که یادگاری از دوره تیموری است و به روایت کتیبه روی آن هنر دستان استاد فرخ تبریزی است می نشیند و قفل ها را یکی یکی باز می کند، چشمم بر دیوار و سقف در میان آبی و اخرایی، اسلیمی و هندسی، ثلث و محقق به گردش در می آید.
در این مجموعه آرامگاهی بناهایی از قرن 7 تا 13 قرار دارند. بنای ایوان متعلق به دوره ایلخانی است اما با کاشی کم نظیر و پرکار معرق در دوره صفوی پوشانده شده است و رنگ زرد در میان لاجوردی و آبی، جایی برای خود یافته است. خانقاه، چله خانه، مسجد گنبد سفید، مدرسه، مسجد کرمانی، مسجد عتیق از جمله ساختمانهای مجموعه هستند.
به دنبال متولی بنا از گوشه ای به گوشه دیگر این بنای دیرسال می رویم و هر قدم جلوه ای از زیبایی پرده از رخ برمی دارد. آجرکاری، گچبری، نقاشی گنبد، گره چینی، کاربندی، معرق، منبت، کتیبه نویسی و ... از جمله هنرهای گردآمده در آن است. هر پادشاه و صاحب منصبی در زمانه خود دستی در خلق این زیبایی منحصر به فرد داشته است. می توان ساعت ها در این بنای تاریخی ماند و از عشوهگری خطوط بر سینه دیوار و بلندای گنبد لذت برد. از جمله ویژگی های چشمگیر بنا سقف بلند سازه است که گویی نمی خواسته به انتها برسد.
تعدادی کتاب خطی و سند که امکان بازدید همگانی ندارند و با پوشش سبز رنگ روی ویترین ها از دید پنهان شده اند به لطف متولی مجموعه به ما نشان داده می شوند. در و دیوار چله خانه که هنوز هم مورد استفاده چله نشینان قرار می گیرد، پر است از دلنوشته های زائرین و احتمالا چله نشینان. این یادداشت ها نیز عمری طولانی همچون بنای مجموعه دارند. یکی با خط زیبای نستعلیق و با قلمی درشت نوشته:
قطب اقطاب شمع دین احمد جام کز شهد محبتش لبالب شده جام
مستانه چو بار عشق بر دوش نهاد حق فیل خودش خواند به تعظیم تمام
و دیگری شعری بلند با این مطلع نوشته است:
السلام ای شهسوار ملک خوبی السلام...
در پایان امضا کرده است:
تمت هذه القصیده تاریخ 6 شهر ربیع الاخر 1087.
پس از بازدید طولانی همراه با توضیحات نواده شیخ جام به دیدن آب انبار مجموعه می رویم. به شدت گرسنه ایم و میزبانمان بارها تماس گرفته که نهار سرد شد، سوخت و ...
اما نواده بزرگوار و خوش صحبت شیخ اجازه مرخصی نمی دهد، پس به دیدن بنای آب انبار می رویم که حالا با تغییراتی دفتر کار امام جمعه شده است!!! وقتی توضیحات آقای جامی الاحمدی را شنیدیم از پذیرش اصرار ایشان بسیار خوشحال شدیم. آب انبار به روشی ساخته شده بود که پچ پچ و درگوشی افراد در هر کنجی به صورت قطری به گوش کسانی که در سوی دیگر بنا فالگوش ایستاده بودند به وضوح می رسید.
بازدید از همه قسمت های مجموعه برای همگان امکان پذیر نیست اما به واسطه همراهی آقای جامی الاحمدی و لطف ایشان به ما بسیاری از بازدیدکنندگان همراه شدند تا یک دیدار جمعی زیبا با مردمی صمیمی در لباس های محلی داشته باشیم.
دیدار با استاد غلام رسول صوفی
بعد از یازدیدی نسبتا طولانی و در حالیکه ساعت از 2 بعدازظهر گذشته به سمت روستای قادرآباد حرکت می کنیم تا در نقطه پایانی سفرمان در محضر استاد غلام رسول صوفی دوتار نواز و خواننده بزرگ خراسان و منطقه تربت جام باشیم.
از دیر رسیدن و منتظر گذاشتن اهل خانه شرمنده ایم؛ اما استاد خود به رسم مهمان نوازی ایرانی و خراسانی به استقبالمان آمده است. لباس خراسانی به تن دارد. دستاری سفید و پیراهنی پرچین در همنشینی با جلیقه ای سیاه که می توان در هر چین و شکنش هزار حکایت تلخ و شیرین را خواند و همسفر آوازهای دلتنگی مردانی شد که باور دارند دنیا به همان اندازه که چون پیراهشان سپید است، چهره ای سیاه و تیره دارد.
وارد خانه ساده و صمیمی ایشان می شویم تا افتخار نشستن برسفره پربرکت خانواده صوفی را داشته باشیم. نهار آبگوشت است و زحمت آن را نصرت خانم همسر مهربان و خوشروی استاد با کمک اهل خانه کشیده است.
آبگوشت خراسانی بسیار خوشمزه است اما با آبگوشت منطقه ما(لرستان) یک تفاوت عمده دارد و اینجا از کوبیده گوشت خبری نیست و هرآنچه هست بر سفره می آید، اگر کسی بخواهد برای خودش کوبیدهای دست و پا می کند!
بعد از صرف نهار با اعضای خانواده بیشتر آشنا می شویم و با همراهی پسران و عروس جوان استاد صوفی به اصطبل خانه می رویم و با اسبهای زیبای ایشان آشنا می شویم. اسبهای مسابقه که اندامی زیبا و قامتی بلند دارند. عارف پسر استاد توضیحات مفصل و شنیدنی در مورد اسبها و شرکتشان در مسابقات سالانه کورس اسبها، درساژ و نحوه تربیت و آماده کردنشان می دهد.
سپس به اتاق مخصوص میهمانان راهنمایی می شویم. دورتادور اتاق عکس هایی از استاد در کنار تقدیرنامه های پرشمار ایشان بر قاب دیوار نشسته است که هر کدام سرگذشتی شنیدنی دارند. استاد از زندگیش می گوید. از کشف استعدادش در گروههای پیشاهنگی که پای او را به مجالس عروسی باز کرد و کم کم استعدادش شکوفا شد. از همکاریش با علی شاه حاتمی در فیلم کولی تا همراهی با فردین خلعتبری در ساخت موسیقی فیلم برایمان سخن ها دارد.
این استاد بزرگوار که در سال 1401 به دریافت نشان درجه یک فرهنگ و هنر نایل شد و اگرچه گلایه ای و انتظاری نداشت؛ اما از هدیه 12 میلیونی وزارت به این مناسبت و دریافتی ماهیانه 2 میلیون تومان به عنوان مقرری این درجه یاد کرد تا ما هزاران باره بپذیریم که قدر هنر و هنرمند را اهل سیاست آن هم در این روزگار وطن نخواهد دانست.
صحبت های استاد صوفی بسیار شنیدنی است؛ اما شنیدن نوای دوتار و صدای زیبای او قابل وصف نیست. عارف فرزند برومند استادکه از کودکی مشق دوتار کرده حالا در عنفوان جوانی استادی سرآمد است، می نوازد و پدر می خواند. نوایی زیبا و حزن انگیز که ذهن را ناخودآگاه به شبهای کویر و آواز ساربان ها پیوند می زند. حزن نشسته در صدای غلام رسول صوفی وقتی ترانه فولکلور بهاره دختر عمو را می خواند، دلنشین است؛ اما می گوید برای مردان تربت جام دخترخاله جایگاه دیگری دارد و بنا بر آنست که مردان جوان عاشقان دلخسته دخترخاله باشند، همچون خود استاد که به این سنت وفادار مانده است و ما را به شنیدن عاشقانه ای برای دخترخاله های تربت جام میهمان می کند.
انرژی خارج از تصوری فضای اتاق را پرکرده و گروه ما را به همراهی با استاد واداشته است به آواز یا سکوت. دیدار بی نظیر ما با استاد، خانواده محترمش و خراسان پررمز و راز به پایان می رسد و با دل و ذهنی که نو شده است و سوغاتش عشق به سرزمینی است که هر گوشه اش سرفرازترمان می کند و مشتاقانه فرامان می خواند به دیدن و شنیدن و عاشق شدن.
پاینده ایران...