خاطره یک سفر پر خاطره و پر چالش به کلبه ییلاقی پونل (رشت) و کمپ دیلمان
تعطیلات خرداد 1402 به مدت 5 روز وقت سفر با تور شمال بود. سفری که بدون دوستای شیرازیمون صفایی نداشت و در نهایت حدود 30 نفر از تهران و شمال و شیراز راهی سفر شدیم.
مقاصدمون : شاه شهیدان،خونه ییلاقی شفارود،غار دربند رشی و دریاچه ویستان
برنامه سفرمون اینجوری بود :
چهارشنبه : ساعت 14 حرکت از تهران -کرج-قزوین -لوشان -داماش-بره سر ار لوشان 50 کیلومتر جاده معمولی نیمه آسفالت به سمت داماشاز داماش 8 کیلومتر تا بره سر و دریاچه ویستان کمپ شب در کنار دریاچه یک ماشین روز چهارشنبه و در روشنایی روز جای کمپ رو مشخص میکنه تا بقیه بیان
پنجشنبه : تفریحات کنار دریاچه ، قایق سواری و لذت بردن و در کردن خستگی مسیرشب مانی در کنار دریاچه جمعه : حرکت از دریاچه به سمت شاه شهیدان ، لذت بردن از مسیر و کمپ شب.در صورت تمایل پیمایش به سمت قله درفک.
شنبه :حرکت از شاه شهیدان تا غار دربند رشی (30 کیلومتر) پیاده روی غار 15 دقیقه و ساده است و داخل غار 10 دقیقه ای میشه اما مناظر عالی ان.ظهر نهار در مسیر میخوریم ساندویچ یا رستوران و... و حرکت به سمت پلنگ دره استخر گاه رودبار غروب رو که دیدیم راه میافتیم تو جاده حرکت به سمت خانه ییلاقی و اونجا مستقر میشیم نهار گوشتی میزنیم بعدظهر پیمایش ییلاقات و سپس ریلکسیشن شب مانی در خونه ییلاقی دوشنبه :صبحانه تپل رو که نوش جان کردیم ، نهار آماده میکنیم و قبل ظهر حرکت به سمت تهران تو مسیر هم جایی وایمسیم و نهار میزنیم."
برنامه بالا با پیش بینی هوایی صاف و آفتابی میتونه برنامه فوق العاده ای باشه اما همیشه که پیش بینی ها درست نیست !!!
حالا بریم ببینیم چه بر ما گذشت و چقدر لذیذ شد سفرمون ؟!
در روز اول به محض ورودمون به رشت، ابرهای عصبانی هم به استقبالمون اومدن و با تغییر برنامه یهویی راهی کلبه شدیم و با هوای بارونی تو کلبه حسابی کیف کردیم. کلبه جنگلی داخل جنگل های پونل کنار رودخانه شفارود قرار داشت. در و دیوار چوبی و کمی بازسازی شئه و مستحکم شده اما همچنان بافت قدیمی و صمیمی حفظ شده بود.گرمایش بخاری هیزمی ، سه اتاق و یه تراس بزرگ و با عشق . خونه برای پدربزرگ همکار و دوستم بود که در اختیار ما قرارداده بود.پس از مستقر شدنمون مشغول طبخ غذا شدیم و همه با هم نهار را نوش جان کردیم .

خونه ییلاقی
البته چون مبدا سفر ها متفاوت بود با فاصله زمانی مختلف تا شب بچه ها به کلبه رسیدن. آدرس دادن هم چالشی بود به دلیل نبودن اینترنت باید تا لب جاده میرفتم و ماشین هارو راهنمایی میکردم تا کلبه. الو سلام چطوری ببین آزادراه قزوین رشت رو ادامه بدید. امامزاده هاشم هم پشت سر بگذارید و تا عوارضی رشت ادامه بدید و وارد جاده سراوان بشید از وسط جنگل بیاید به سمت سه راه پونل. جاده پونل-خلخال را بگیرید بیاد بالا تا منو ببینید...
جاده پونل- خلخال به نظرم یکی از زیباترین جاده های شمالی به حساب میاد. 80 کیلومتر جاده و از مبدا پ.نل تا خلخال حدود 2000 متر افزایش ارتفاع دارد. مسیر خیلی زیبایی در دل جنگل و در امتداد شفا رود که پر از کافه و رستوران های با صفا به همراه تخت و حوض و... تمام فرعی های سمت چپ جاده به رودخونه راه دارن و از جاده، رودخانه بسیار پر آب و ذلال قابل دیدنه و فصل تابستان آب تنی تو رودخانه خیلی لذت بخشه. علاوه بر رستوران ها و باغ های با صفا کنار جاده، قصابی های زیادی رو هم میبینید که به علت سرد و خنک بودن آب و هوای این منطقه، شقه های کامل گوسفندی جلوی قصابی ها آویزونه و عجب گوشت لذیذی...
توی مسیر حتما گله های گوسفندان سفید و تمیز رو هم خواهید دید. نژاد این گوسفند ها به گونه ای هستن که همگی یک دست سفید ان و شاید به ندرت دیده بشه چنتایی سیاه باشن. جالبه گوسفند های سیاه برای منطقه خلخال هست و مراقب هستن که نژاد این دو منطقه با هم ترکیب نشه!

مسیر پونل خلخال
من به شخصه دل و جگر و دنبه گوسفند های پونل رو نوش جان کردم و میتونم بگم فوق العاده بوده. برای شب میرزاقاسمی با سیر فراوان درست کردیم و حسابی بازی کردیم و همراه موسیقی و عطر بارون توی تراس دورهمی فوق العاده ای داشتیم.چه صفایی داره خیاری کنار هم خوابیدن توی تراس و جاگرفتن مثل کرم توی کیسه خواب.

روز دوم رفتیم که پیمایشی به کوه های اطراف داشته باشیم یه مسیری یکی از دوستانمون پینهاد داد که به قله میرسید و تو هوای نیمه ابری و مطلوب پیمایش رو شروع کردیم . وارد جنگل شدیم و سپس به دشت رسیدیم و حدود 700 متر ارتفاع گرفتیم. بعد از 2 ساعت پیمایش به کلبه ای رسیدیم و کنارش چشمه آب پوارایی بود و مکان خوبی برای استراحت.
هیچوقت مزه انبه ای که نیما بهمون تعارف کرد رو نمیتونم فراموش کنم. آخه انبه ؟! حتی میگفت اسموتی استوایی هم میدم بهتون!

تقریبا رسیده بودیم به مرتفع ترین نقطه اون منطقه و از یه چوپان اسم قله رو پرسیدیم و گفت شما "لوئیم" هستید . کلی عکس گرفتیم و توی مسیر برگشت حسابی بازی گروهی کردیم و کلیپ ساختیم.
برای نهار از محصولات ناب و بسیار خوشمزه پونل استفاده کردیم... سردست،ماهیچه،دل،جگر،دنبه ... چه آبگوشتی و کبابی.
دو روز تو کلبه جنگلی حسابی کیف کردیم و روز سوم راهی دیلمان شدیم و قصد کمپ در ارتفاعات دیلمان رو کردیم.مسیرمون تا دیلمان خیلی رویایی و قشنگ بود و به دلیل نداشتن آنتن و اینترنت تو مسیر حسابی لذت بردیم و البته پیدا کردن همدیگه خیلی سخت شده بود. اما چالش اصلیمون پیدا کردن جای کمپ مناسب و خلوت در ارتفاعات دیلمان بود!

حسابی اطراف رو جستجو کردیم اما جایی رو پیدا نشد و خورشید هم در حال غروب بود . خب من پر از استرس شدم و نگران پیدا کردن جای مناسب کمپ بودم و اگر پیدا نمیکردیم مجبور بودیم در کوهپایه کنار کلی چادر و گردشگر تور ایرانگردی دیگه کمپ کنیم تا اینکه تصمیم گرفتم با حس و غریزه ام همراه حسین دوست شیرازیم بگردم دنبال ماه ،ابر، غروب و کمپ.
"در زندگی همه چیز نشانه است، کیهان با زبانی خلق شده که همه ی موجودات می فهمند، اما فراموشش کرده اند. من گذشته از چیزهای دیگر، در جست و جوی این زبان کیهانی هستم. برای همین اینجا هستم. چون باید با مردی که این زبان کیهانی را می شناسد، آشنا شوم. یک کیمیاگر..."
کمی از بچه ها فاصله گرفتیم و با ماشین حسین رفتیم دنبال نشانه ها. هوا خیلی سریع در حال تاریک شدن بود که وارد یه مسیر فرعی شدیم . جاده ای مواج و پر پیچ و خم(اولین نشونه). باز از اولین یا دومین سراشیبی هیچ دیدی به روبرو نداشتیم تا اینکه رسیدم به بالای جاده و با دیدن قرص کامل ماه سورپرایز شدیم. واقعا ابعاد بزرگ و عجیب و حتی غیر واقعی به نظر می رسید(نشونه دوم). اینجا بود که هر دومون متحیر شدیم و با یه نگاه به هم و بدون هیچ صحبتی متوجه این شدیم که "داریم جای درستی میریم"
یه پیچ دیگه رو هم رد کردیم تا یه جاده خاکی سمت چپ نظر هردومونو جلب کرد و واردش شدیم و به سمت بالای کوه ادامه دادیم و هرچی بیشتر میرفتیم هیچ دیدی دیگه به روبرو نداشتیم . هوا هم تقریبا تاریک شده بود و به سختی میشد تو هوای تاریک جایی رو دید.
مسیر سنگلاخی رو ادامه دادیم و از کنار یه کلبه گذشتیم . یه حیاط با عشق و یه حوض در وسط که با آب چشمه پر شده بود. در آستانه رسیدن به نوک تپه دیگه امکان ادامه مسیر با ماشین نبود بنابراین پیاده شدیم و به سمت بالایی تپه دویدیم که با منظره ای فوق العاده شگفت زده شدیم. جنگل و دشت، آبرنگی از نارنجی روی اقیانوسی از ابر ...
اون لحظه استرس و نگرانیم از همه چیز از بین رفت! دیگه برام مهم نبود بچه ها منتظر ما هستن یا باید جایی برای کمپ پیدا کنم و فقط و فقط داشتم لذت میبردم. چشمام ، پوست تنم و گوشم غرق در فضا شده بود .از وجود حسین کنارم نا آگاه بودم و اونم قطعا همهی این حس ها رو درک کرده بود .
هوا کاملا تاریک شده بود و حض کامل رو برده بودیم و وقتش بود با بچه ها تماس بگیریم و راهنماییشون کنیم که بیان به سمت ما. کلبه نزدیک کمپمون خانواده فوق العاده ای بودن، از همون ابتدا محبت کردن برامون هیزم تهیه کردن و از چشمه ای که داخل حیاط وجود داشت هم استفاده کردیم.
شب قشنگی بود . کلی چالش داشتیم برای کمپ حلالی شکلمون و خیلی اصرار داشتم تا منظم همه کنار هم باشیم.هوا کمی سرد بود و دور آتیش جمع شدیم و حسابی لذت بردیم.

کمپ دیلمان
صبح با دو تا از دوستان جنگل و دشت روبرومون رو پیمایش کردیم تا رسیدیم به یک آخور و خانه که پیر مرد و پیر زنی مشغول کارهای روزمره و رسیدگی به دام هاشون بودن. نشستیم و با پیر مرد با تجربه صحبت کردیم و به راستی که تمام تجربه و مهارت های یک عمر زندگی رو میشه در نیم ساعت شاید کمتر انتقال داد . از دیدگاه روشنفکرانه پیر مرد و همسرش متعجب و خوشحال بودیم و یکی از مهم ترین دلایل هم فرزندانش بودن که همگی مهاجرت کرده بودن .
بعد از گشت زنی برگشتیم به کمپمون و بچه ها آروم آروم در حال بیدار شدن بودن. عرفان دو سطل شیر تازه از کلبه کنار کمپمون گرفت . چه لذتی داشت شیر تو اون فضا. اسموتی میوه های استوایی نیما هم واقعی بود . نهار رو رفتیم داخل جنگل خوردیم و و برای غروب همه جمع شدیم و به تپه کنارمون که 15 تا 20 دقیقه پیاده روی داشت باید میرفتیم . غروب همه بچه ها از اقیانوس ابر و غروب خوشگل اون منطقه و ماه خوش رو بی پروا شب ، لذت بردن. میتونم بگم یکی از بهترین لوکیشن هایی که کمپ کرده بودم رو تجربه کردم.
برای شام همبرگر زدیم و انصافا هرچیزی با آتیش خیلی خوشمزه تر میشه . سفرنامه دیلمان رو با یک سال تاخیر نوشتم درست زمانی که جینگ و جینگ ساز میاد و از بالای شیراز میاد...8 تیر 1403 عروسی حسین و زهرا عزیز. دو تا از دوستان گل و قدیمی شیرازیم بود که همه ی همسفرای دیلمان رو به عروسی دعوت کردن. همون اکیپ و همون حال و هوا حالا باید راهی سفر به شیراز میشدیم.
من به شخصه عروسی زیاد رفتم، از اون عروسی های داخل سالن ،یه کم بهترش تو باغ، از اون لاکچریاش و... اما عروسی ای که شهرستان باشه و قرار باشه با دوستات بری و عروس و داماد هم بهترین دوستانت باشن اونم توی بهترین شهر ایران "شیراز" فوق العاده میشه.
خب وقتش بود که برنامه ریزی کنم برای یک سفر جاده ای چون فرصت خوبی بود. 5 روز فرصت داشتیم که با 2 روز مرخصی همراه بود.
دوشنبه 4 تیر : بعدظهر حرکت از تهران - شب کمپ در پارک اصفهان
سه شنبه 5 تیر : اصفهان گردی - شب کمپ در سی سخت
چهارشنبه 6 تیر : دره نوردی چیتابه - شب اقامت در شیراز
پنجشنبه 7 تیر : شیراز گردی - شب شعر و موسیقی
جمعه 8 تیر : عروسی
شنبه 9 تیر : حرکت به تهران
غروب دوشنبه 4 تیر همگی از تهران حرکت کردیم و به سمت اولین مقصدمون، اصفهان حرکت کردیم و با کلی انرژی نصف شب به اصفهان رسیدیم و در پارک فدک چادر زدیم و خوابیدیم. هوا خوب بود و خواب دلچسبی شد. اما خب از پارک جنگلی فدک بگم به علت قرار داشتن در کنار خیابان ، سر و صدای ماشین ها اذیت کننده بود . پوشش گیاهی پارک هم چندان سرسبز نبود و اثری از آب نمیشد دید. در کل برای یک شب خوابیدن بد نبود. پارک ناژوان هم میتونم برای چادر زدن پیشنهاد بدم.
صبح سه شنبه 5 تیر به سمت سی و سه پل رفتیم که با خشکی زاینده رود مواجه شدیم اما مقصدمون محله جلفا و کلیسای وانک بود. کلیسای ارمنی های اصفهان از زمان شاه عباس دوم با معماری بسیار زیبا و دلنشین که داخل آن موزه هم وجود داشت.

بعد از بازدید کلیسا به سمت رستوران... رفتیم. غذا های با کیفیت بودن و انصافا خوش قیمت و البته محیط خوب و دلنشین با برخورد خوب کارکنان. بعد از صرف نهار وقت بازدید از نقض جهان بود. با اینکه گرما خیلی شدید بود اما انصافا نمیشد از بازدید مسجد شاه، عالی قاپو، بازار، و مسجد شیخ لطف اله صرف نظر کرد.
پس از بازدید کوتاه از اصفهان راهی جاده به سمت سی سخت شدیم. آریا از جاده نظامی با اتوبوس و سختی فراوان به شیراز رسیده بود ، به همراه محسن به سمت سی سخت راهی شدن و جای کمپ پیدا کردن و منتظر ما بودن. ما هم با گذر از ارتفاعات دنا به محل کمپ رسیدیم . هوا تاریک شده بود و حسابی خسته بودیم.
آتش روشن کردیم و غذا خوردیم و با نوازش تنبور روی شونه و سرمون توسط محسن حسابی خستگی در کردیم و لذت بردیم. صبح چهارشنبه به سمت روستای چیتاب رفتیم و صبحانه در ... نوش جان کردیم و آماده تنگه نوردی شدیم. تنگه چیتابه در فاصله 76 کیلومتری شهر یاسوج و در جوار روستای تاریخی پراشکفت قرار دارد .گذرگاه اصلی اصلی تنگه آب رودخانه است و البته در بین راه از کوه آب چشمه جاری است . عمق آب در قسمت ابتدایی دره به 25 متر می رسد و سرمای خیلی زیادی دارد همچنین پوشش گیاهی تنگه هم غنی و سر سبز است.
از آقا ابراهیم لوازم مورد نیاز دره نوردی شامل جلیقه نجات تهیه کردیم و از پوشیدن وت سوت صرفه نظر کردیم همچنین وسایلمون هم به امانت گذاشتیم و وارد تنگه شدیم. تشکر ویژه از محسن عزیز لیدر دره نوردی و شاغل در هلال احمر که با مهارت های فوق العاده اش باعث شد که حسابی لذت ببریم. بعد از کلی آب بازی و شنا و پرش ها قبل غروب از تنگه خارج شدیم و با سرخوشی بسیار زیاد راهی ماشین ها شدیم . بعد از صرف نهار به مقصدمون شیراز راهی شدیم و شب به شیراز رسیدیم.
سه روز اقامتمون در شیراز رو مهمان زهرا بودیم. ساختمان سبلان یک خانه پر از خاطره و عشق. عروس و دوستان شیرازیمون منتظر رسیدن ما بودن. کل کشان وارد خانه شدیم و حسابی شادی کردیم.

سبلان رنگارنگ و پر عشق
خستگی مسیر از این ملاقات پر شور و هیجان به در شد. شب تولد فریده، خواهر محسن با سورپرایز برادر جان حسابی خاطره انگیز شد . کمی گپ زدیم و البته عروس از اینکه ما توی دره آفتاب سوخته شده بودیم ، شاکی بود اما خب خیلی هم توی چشم نمیزد.
به دلیل تعداد زیادمون همگی خیاری خوابیدیم و چه حالی میده اینجور دور همی ها... صبح پنجشنبه من و آریا و محسن به همراه ... رفتیم که ورزشی کنیم و صبحانه ای میل کنیم. ... استک لاین رو ستاپ کرده بود و یکی دو ساعت حسابی روی بند کیف کردیم و با نان تازه برگشتیم به خانه و صبحانه رو مفصل نوش جان کردیم.
اولین بازدیدمون از سعدیه بود. بعد از یکی دو ساعت گشت و گذار کردیم. خیلی لذت بخش بود برام فضای سعدیه در کنار دوستام. همه ی دالون های بنای سعدیه رو دیدیم و سعدی خوندیم. وقت فرار از گرمای شیراز بود و چی بهتر از فالوده پشت ارگ شیراز...
پگاه جان از دوستای خوب شیرازیم ،برای نهار در رستوران دوسی رزرو... نهار رو در رستوران دوسی میل کردیم . 16 نفر از جمع شیراز و تهران یه تجربه فوق العاده خوشمزه رو در این رستوران تجربه کردیم که به لطف معرفی و هماهنگی پگاه جان انجام شد. بعد از نهار در تور شیراز از حمام وکیل، بازار وکیل ،باغ ارم و در شب از حافظیه دیدن کردیم.
بعد از حافظیه به دعوت .... از دوستان محسن عزیز ، به صرف شام و ساز و موسیقی راهی خانه ایشان شدیم. هرچی از حال و هوای اون شب بگم کمه، یه محول با انواع ساز ها.... مدیریت نواختن هر ریتم رو مدیریت میکرد و ما هم مینواختیم .همنوازی ما با آواز همراه بود شبی که عروس و داماد هم حضور داشتن. خیلی عجیب بود با اینکه فردا مراسم بود اما حسین و زهرا خیلی ریلکس بودن و خوش میگذروندن.
جمعه صبح، روز عروسی فرا رسید و من و سامان برای انجام بعضی از کار ها همراه عروس و داماد بودیم .از اونجایی که کلا نمیتونیم یک جا بشینیم به پیشنهاد محسن قرار بر این شد که تا قبل ظهر یه استخر هم بریم. پس همه ی آقایوون رفتیم به استخر روباز و انصافا چه کیفی داد و البته نگران از آفتاب سوختگی شب...
بعد از استخر همگی با هم به آرایشگاه رفتیم . خانوم ها هم از صبح مشغول آرایش بودن و تا غروب دیگ همگی آماده شدیم و به باغ عروسی رفتیم.

انصافا چه حال و هوایی و چه لذتی بردیم . اینکه همه رفقا دور هم داشتیم لذت میبردیم واقعا خاص و لذت بخش بود. اینکه دوستانم رو که همیشه در لباس طبیعت گردی دیده بودم و اون مراسم اولین بار با تیپ رسمی و کت شلوار داشتم میدیدم واقعا جالب بود.

یک نکته جالب اینکه زمانبندی عروسی با تهران کاملا متفاوت بود. در مراسم عروسی های تهران معمولا ساعت 9 10 شب شام میدن و 11 تا 12 همه میرن خونه. اما مراسم امشب شام ساعت 1 شب بود و ساعت 5 رسیدیم خونه مون که البته عروس و داماد هم باهامون اومدن حسابی گفتیم و خندیدیم تا هوا روشن شد.
بعد از کمی استراحت صبح شنبه با میل کردن صبحانه راهی تهران شدیم. این عروسی و در کل سفر به شیراز برای من یکی از درخشان ترین و باحال ترین اتفاق های زندگیم شد. باعث شد از داشتن دوستای بسیار خوبم و خوش قلب و دست و دل بازم افتخار کنم . از اینکه تونستم جمعی رو از تهران همراه خودم به جمعی از شیراز متصل کنم، افتخار میکردم.