سفرنامه هند، کشور فرهنگها، ادیان و رنگها

4.1
از 7 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفرنامه هند، کشور فرهنگها، ادیان و رنگها
آموزش سفرنامه‌ نویسی
26 اردیبهشت 1390 19:06
4
12.1K

India-Blog cover (01-03-24) (12).jpg

سفرم دقیقا از همون لحظه ای که از خونه اومدم بیرون و سوار آژانس فرودگاه امام خمینی شدم شروع شد. با سرعت به سمت فرودگاه میرفتیم و من کاتالوگی که آژانس مسافرتیم بهم داده بود و شامل مکانهای دیدنی و کلمه های مورد استفاده به زبون همون کشور بود رو مرور میکردم و کلمه هایی که فکر میکردم تو این سفر به دردم میخوره رو حفظ میکردم. من مسافر کشور رنگها و داستانها و طوطیان شکر شکن بودم... هندوستان.

در این کشور پهناور میخواستم سه تا شهر رو ببینم که به مثلث طلایی معروف هست; سه شهر دهلی (پایتخت هندوستان هست) ، آگرا و جیپور ساعت 8 شب دوشنبه زمان پرواز ما به سمت دهلی بود. از تورلیدر تورمون در مورد هند ، آدماش ، طبیعتش و نوع زندگیشون پرسیدم تا با یه حداقلی از اطلاعات وارد اون کشور بشم، هرچند که قبلش از اینترنت لیست تمام مکانهای دیدنیش رو در آورده بودم و همه رو به ترتیب شهر لیست کرده بودم.

بالاخره به سمت دهلی حرکت کردیم و بعد از یک پرواز 3 ساعته خیلی آروم و خوب، به فرودگاه دهلی- پایتخت هندوستان- رسیدیم. داخل فرودگاه بسیار زیبا بود. بالای هر گیت (Gate) شماره گیت با نماد دست و انگشت به صورت مجسمه های فلزی بزرگی ساخته شده بود که چشم رو خیره میکرد. بعد از تحویل گرفتن چمدانها و کارهای خروج از فرودگاه ، به در خروجی فرودگاه رسیدیم. از دیدن حجم اون همه آدم با پوستهای تیره یه مقدار جا خوردم. چیزی که همون اول و در روزهای بعد هم چشمم رو جذب میکرد لباسهای کاملا رنگی بود که هندی ها می پوشیدن بر خلاف ما که تو کشورمون حتی لباسهای شادی مون هم مشکی هست ، چه برسه به لباسهای معمولیمون.

از فرودگاه با لیدری که مارو اونجا تحویل گرفت سوار اتوبوسی شدیم که تو کل اون 8 روز مرکب ما بود. وقتی وارد اتوبوس شدیم به رسم مهمون نوازی حلقه هایی از گل زرد تو گردنمون انداختند و با خوشرویی خیلی زیادی ازمون استقبال کردن. خیلی حس خوبی بود چون بعد از اون همه معطلی تو فرودگاه ایران و پرواز، با مهمان نوازی آدمهایی مواجه شدیم که اصلا مارو نمیشناختن.

تو طول سفر فهمیدم که هندی ها مثل ما ایرانیها بسیار مهمان نواز و مهربان و در حد غیر قابل وصفی انسانهای آرامی هستند. شب دهلی هم مثل هر شهر پرجمعیت دیگه ای ساکت و آروم نبود و زندگی توش جریان داشت. مسیر تقریبا زیادی رو رفتیم تا رسیدیم به هتلمون، هتل 5 ستاره “Country inn” که رستورانش مخصوص سبزی خوار ها “Vegetrains” بود. قسمت خواب عالی بود چون همش تو راه بودیم... دیگه شارژ نداشتم... تخت خواب برام حکم شارژر رو داشت! صبح با زنگ تلفن که همون زنگ بیدار باش بود که از طرف لیدرمون تنظیم شده بود، بیدار و حاضر شدم و به سمت رستوران و صبحانه هندی ای رفتم که از تهران وصف تند بودنشون رو حسابی شنیده بودم. از ترس غذاهای تند هندی با خودم کنسرو و عسل و یه کم بیسکوییت به صورت یدکی برده بودم که یه وقت از گرسنگی هلاک نشم! هرچند که نه تنها هلاک نشدم ، بلکه نزدیک به دو کیلو هم در عرض 8 روز چاق شدم! برنامه روز اول دیدار از مسجد جامع دهلی بود. مسجدی که شهر آرا، دختر شاه جهان (شاهی که دستور ساخت تاج محل رو داد) که دختری بسیار متدین بود، از پدرش خواسته بود بسازه تا مرکزی برای عبادت و تجمع مسلمان باشه.

هندوستان

در تمام مکان های عبادتی هندو ها باید بدون کفش باشی . مثل امام زاده های خودمون و اماکن مقدسمون باید کفش رو به قسمت کفشداری تحویل بدی . درست مثل اول امام زاده صالح، جلوی درب اصلی مسجد پر از پارچه های رنگی بود . اول فکر کردم چادر هست ، اما متوجه شدم که لباسهایی مثل یک مانتوی گشاد اما فوق العاده خوش رنگ برای پوشش بدن اونجاست که دقیقا اماکن مقدس خودمون رو تداعی میکرد. حتی برای آقایون هم پارچه هایی مثل دامن لنگی داشتن که اگر شلوارک پوشیدن، اون دامن لنگی ها رو دورشون ببندن.

چیزی که برام جالب بود این بود که همه ماشینها مثل ماشینهای انگلیسی قسمت فرمونشون سمت راست بود و به این دلیل بود که انگلیسها هند رو مستعمره خودشون کرده بودند و فرهنگشون و مدیریت شهریشون رو به هند بردند. اما هنوز نوع پوشش هندی ها همون ساری سنتی و قدیمیشون بود. همه جا خانومها ساری پوشیده بودن و با اینکار اصالتشون رو نشون میدادن.

یک جمله بسیار عجیب باعث شده بود ههمون بخواهیم که لیدرمون برامون در باره اش توضیح بده. جمله جالبی که پشت اکثر ماشینها دیده میشد: Please Horn (لطفا بوق بزنید) : زمانی که هند در اشغال انگلیس ها بود همه هندی ها برای اذیت کردن و اعتراض به سربازان انگلیسی این جمله رو مینوشتن و با بوق زدن های ممتد روان اونها رو به هم میریختن. حالا خودتون یه لحظه تصور کنید وسط منوچهری هستید در حالی که همه دارن بوق میزنن!!! دروازه هند یا همون “India Gate” بنای یاد بودی بود به یاد همه سربازانی که در جنگ های هند کشته شده بودند و اسم همه سربازانی که در جنگ با انگلستان کشته شده بودن روی دیوار اون بنا حک شده بود.

هندوستان

تو محوطه این میدان پر بود از بچه های مدرسه ای که برای دیدن این بنا اومده بودن. پسر ها و خترایی با لباسهای فرم مدرسه و موهای بلند ی که از یک هندی انتظار میره. مدرسه های اونا سه شیفته هست و تو هر بنای تاریخی و عبادتی یا هر پارکی، توهر وقت روز که بری میتونی بچه مدرسه ای ها رو که با معلمهاشون اومدن گردش علمی ، ببینی.

بعد به مقبره گاندی رفتیم ، مقبره ای از سنگ مشکی که مقداری از خاکستر جسد گاندی بالای مقبره هست و حلقه های گل که به شکل با سلیقه ای روی مقبره خودنمایی میکنن. محوط مقبره مثل جاهای دیگه هند پر از گل و درختهای زیباست. ناگفته نماند که اینجا هم ما باید پا برهنه میرفتیم . البته من حق میدم به این همه احترام چون منم هم وقتی خلاصه ای از زندگیشو شنیدم، گاندی رو تحسین کردم:

ماهاتما گاندی در خانواده ثروتمندی به دنیا اومده بود و تو 13 سالگی برای تحصیل به خارج از هند میره. چون از زیر سلطه بودن و وابسته بودن به انگلستان بیزار بود، تصمیم میگیره تا اوضاع رو تغییر بده. اول که به هند برمیگرده پیشنهاد میده که آب دریا رو بجوشونن و ازش نمک بگیرن و اون نمک رو بفروشن. با اینکار هندی ها کمی احساس استقلال میکنن و می فهمن که میتونن کاری برای خودشون انجام بدن . بعد از اون به ریسندگی روی میارن و لباسهایی با پارچه های تولید شده خودشون رو میخریدن . رفته رفته به خاطر جنس خوب پارچه های نخی شون تونستن خودکفا بشن و بالاخره به استقلال برسن واز نظر اقتصادی ضربه سختی به انگلیسی ها زدند. برای همین هست که آرم وسط پرچم هند یک چرخ ریسندگیه.

گاندی گیاهخوار، ساده زیست و به اصول اخلاقی بسیار پایبند بود. حتی در زندگی زناشویی خود از روابط جنسی پرهیز میکرد. گاندی در دهه هفتم زندگیش ترور شد اما احترامی که هندو ها براش قائل بودند هیچوقت از بین نرفت.

هندوستان

بعد از اونجا رفتیم تو قسمت "دهلی نو" خیابانی بسیار تمیز و زیبا که پر بود از ادارات دولتی. میدانی که دورش ساختمان مجلس بود. یک بنای بسیار بزرگ و جالب و دایره ایا شکل. به دلیل اینکه هند کشور بسیار پهناوریه و زبان ایالاتش باهم خیلی فرق داره، زبان رسمیه بین سازمانیشون ، انگلیسیه. تمام نامه های اداری و دستورها به زبان انگلیسی نوشته .

کنار اون هم خونه یک مهاراجه هندی که از سالهای خیلی دور اونجا بوده و همچنان هم مسکن نوادگان مهاراجه بود. ساختمونش عین فیلمهای هندی بود... بزرگ و پر ابهت! به معنی واقعیه "خونه مهاراجه"!

هندوستان

text-align: justify;"> قلعه ای به نام "ردفورت" با دیواری عظیم که قلعه رو محسور کرده بود و به رنگ قرمز بود خودنمایی میکرد. اما به دلیل بازسازی اجازه ورود بهمون نمیدادن. اصل این قلعه تو شهر آگرا بنا شده، اما وقتی شاه جهان پایتخت رو از آگرا به دهلی آورد، دستور ساخت "ردفورت" رو داد. ظهر شده بود و ما هم گرسنه بودیم. رفتیم به سمت مک دونالد... تو خیابونی نه چندان تمیز ... مک دونالد رو وقتی با همبرگر های خودمون مقایسه میکنم، خوشحال میشم که تو ایران شعبه نداره! یه ساندویچ کوچولو با یه مزه خیلی معمولی که همراه با سیب زمینی برای من که دخترم کم بود، چه برسه به پسرا! درنتیجه دوتا خوردم تا احساس سیری بهم دست بده. همونجا تصمیم گرفتم دیگه مک دونالد نخورم و تو هند غذای هندی بخورم.

قطب منار مکان بعدی ما برای بازدید بود.جایی شبیه پارک که مناری 72 متری و خرابه هایی با معماری خیلی زیبا از گردشگران پذیرایی میکرد. سنگهایی که برای ساخت این منار به کار رفته ، سنگهای معابد فرقه ای به نام "جینیسم" است که مسلمانها با خراب کردن آن معابد، این بنای عظیم و بسیار زیبا را ساختند و با آیاتی از قرآن کریم ، اون رو مزین کردن. فضای قطب منار پر بود از سنجاب و مرغ مینا که باعث تعجب من شده بود. دیدن اینکه تو پارک وسط شهر سنجاب باشه، خیلی جالبه!

به هتل که برگشتیم وقت شد که درست حسابی برسیش کنم. هتل 5 ستاره مثل هتل 4 ستاره ما بود. چیزی کم نداشت اما 5 ستاره هم براش یه کم زیاد بود. آب لوله کشی رو نمیشد خورد. البته ساکنین اونجا میتونستن اما ماها که مسافر بودیم بهتر بود نخوریم. تو لابی هتل یه میز بود و یه خانوم پشتش با یه سری وسایل عجیب غریب فالگیری و یه آقایی که داشت فال میگرفت! هر چقدر تو ایران این کار غیر قانونیه، اونجا یه شغل شریف و با کلاسه. شب برای تهیه سیم کارت مجبور شدیم به یه پاساژ بریم که از نظر مسافت با ما خیلی فاصله داشت. تور لیدرمون گفت میتونین با "اتو ریکشا " برید.

من و سه تا از همسفرهام رفتیم تو خیابون و سوار یک وسیله هیجان انگیز و عجیب غریب شدیم که نصفش موتور بود و نصفش یه واگن و دو ردیف صندلی روبروی هم داشت. سرعتش قائدتا باید اندازه یک موتور می بود اما به اندازه یه پرشیا سرعت داشت. احساس میکردیم رفتیم شهر بازی چون به جای در ، یه زنجیر از ما محافظت میکرد. با کلی خنده و البته ترس بالاخره رسیدیم و البته ناکام برگشتیم چون بعد از بمب گذاری های اخیر در هند، خیلی سخت سیم کارت به توریستها میدادن.

تو راه برگشت به سمت هتل کاروان عروسی دیدیم. عروس و داماد با کالسکه اسب دار و یه گروه نوازنده با لباسهای فرم.... مراسم نظامی رو برام تداعی میکرد... برای شام تصمیم گرفتیم غذای تند هندی بخوریم برای همین رفتیم بوفه هتلمون و از هر غذایی یه ناخونکی زدیم که بسیار لذیذ بودن. قبلتر گفته بودم که هتل ما هتل سبزی خوار ها بود. فکرش رو هم نمیکردم که با سبزیجات بشه این همه غذاهای متنوع درست کرد. انواع نودل، پاستا، برنج و سیب زمینی، انواع حبوبات، اما با سسهای تند. غذاهایی با پنیر و حتی سوسیس گیاهی! جالب اینجاست که تو دسرهاشون هم از فلفل استفاده شده بود. مثل بستنی فلفلی. اما بسیار لذیذ بودن. به هر حال اومده بودیم هند و باید کمی میسوختیم.

روز بعد، روز آزادمون بود اما لیدرمون پیشنهادی به گروه کرد که رد نشد. پیشنهاد بازدید از معبدی به نام "آکشاردهام" رو داد و گفت که شب بریم تا رقص فواره ها رو هم بتونیم ببینیم. صبح همه گروه رفتن بازار بزرگ دهلی که شبیه بازار بزرگ خودمون بود البته هزار برابر شلوغ تر، که من و همسفرم نرفتیم چون میخواستیم برای خرید به پاساژ برندهای معروف بریم. یک پاساژ بزرگ با تمامی برندهای مطرح. اما جالب اینجا بود که همشون به سفارش هند بودند. مثلا: منگو ی هند، نایک هند، لیواز هند...

توی هند فرهنگ چونه زنی یک امر خیلی طبیعیه. حتی با راننده تاکسی یا اتوریکشایی هم باید چونه بزنی چه برسه با فروشنده لباس... فکر کنم فقط با رستوران دار چونه نزدیم. جالب اینجاست بعد از چونه زنی یک کالا رو با یک سوم قیمت گفته شده میتونی بخری. بعد از ارضای حس خرید! که برای خانومها از نون شب هم واجبتره گشنگی بود که بیداد میکرد. از اونجایی که هند کشور هفتاد و دو ملته، تو اون پاساژ فست فودهای کشورهای مختلف هم به چشم میخورد که ما غذای لبنانی و ترکی رو ترجیح دادیم. بعد از اینکه از خجالت انرژیهای از دست رفتمون در اومدیم ، به گروهمون پیوستیم و به سمت معبد بزرگ "آکشاردهام" رفتیم.

معبد بسیار عظیمی بود و لیدرمون گفته بود که نزدیک به 4 ساعت بازدید از این معبد طول میکشه. برای همین یک لیدر هندی که دانشجوی دکترای زبان فارسی بود ما رو همراهی کرد. اجازه حمل هیچ چیزی به جز کیف پول و پاسپورت نداشتیم. حتی آدامسمون رو هم باید در میاوردیم. تو یه صف طولانی بودیم که ما و بازرسی بدنی کنن. البته این داستان شامل حال همه ، اعم از هندی و غیر هندی ، بود. این پروسه غریب به نیم ساعت طول کشید. وقی وارد معبد آکشاردهام شدیم زبونمون بند اومده بود. از زیبایی و عظمیتش.... هر جای این معبد و حتی کوچکترین قسمتی که با چشم دیده میشد دارای کنده کاری های ظریف و بسیار زیبایی بود که با دست انجام شده بود و حاکی از عشق و علاقه سازنده های اون بنا بود.

لیدرمون برامون اینجوری توضیح داد که: هند کشور آزادی از نظر دین هست. هر کس هر دین و فرقه ای که بخواد میتونه به وجود بیاره . مثلا اگه الان یکی از شماها بخواین اعتقادی رو اینجا جا بندازین و دینی به وجود بیارین ، به سرعت آدمهایی اطرافتون جمع میشن و میتونین بدون هیچ محدودیتی تبلیغ کنید. گفت که با این همه فرقه هایی که توهند وجود داره، در اصل مردمش خدا رو میپرستن ولی وسیله رسیدن به خدا رو الهه هاشون میدونن. مثل ما مسلمونها که اعتقاد داریم به واسطه امامامون به خدا نزدیکتر میشیم، اونها هم فکر میکنن به واسطه الهه هاشون به خدا نزدیکتر میشن.

رهبر و مرشدی که مریدانش این بنا رو از روی عشق ساختن، مردی بود به نام "سوامی نارایا Swaminaraya" که مردم رو به صلح و محبت و ساده زیستی دعوت میکرد. از هفت سالگی از شهر خودش سفر کرد و دور هند گشت و پس تحمل سختیها ، به خدا نزدیکتر شد . آموزه هایی که نورایی سومارا به مردمش میداد پر از محبت بود و شادی بود. تمام عباداتشون با شادی بود، اون هارو از خشونت و دزدی بر حذر میداشت. به طوری که حتی وقتی قحطی تو یکی از روستاهای هند اومده بود، هیچ کدوم از مردم اون روستا دزدی نکردند و با هر سختی شده اون قحطی رو پشت سر گذاشتن. بعد ها همه مریدانش در طی هفت سال این معبد عظیم و وافعا شگفت انگیز رو ساختند. مریدانش تو همون جا زندگی میکردند و همه پول ساختشو خودشون تامین کردن. گفتم که جایی تو این معبد نبود که کنده کاری نداشته باشه. کنده کاری های فیل ، الهه راما و کریشنا.... وصف این معبد در نوشته نمیگنجه. ساختش 5 سال طول کشیده و 11 هزار نفر تو ساختش شرکت داشتن.

(( عکسهایی که گذاشتم از روی CD که از اونجا خریدم برداشتم ، چون اجازه حمل هیچ چیزی نداشتیم))

هندوستان

سازندگان این معبد برای آشنایی بازدید کننده ها ، یک ابتکار جالب به خرج داده بودن و اون ساخت یک تونل نسبتا طولانی بود که وسطش ریل کارگذاشته بودن و روی ریل قایق حرکت میکرد. در طول تونل، داستان پیدایش تمدن در هند و پیشرفتشون به صورت مجسمه های حرکتی و موسیقی و توضیح به زبان انگلیسی ما رو با فرهنگ هند آشنا میکرد.مثلا قبل از نیوتن یک دانشمند هندی جاذبه رو کشف کرده بود، تاریخچه موسیقی تو هند خیلی غنی هست، تاریخچه ساخت ابزار و آلات جنگی و پزشکی هم از دوره های خیلی دور در هند وجود داشته. توضیحات خیلی تخصصی شو دیگه نمیفهمیدم ....

بعد از اون مسافرت درون معبدی! وقتی اومدیم بیرون نزدیک تاریک شدن هوا بود و همه بازدید کننده ها دور حوض بزرگی که تو معبد بود دنبال بهتری جا بودند که بتونن برنامه "رقص فواره ها" روببینن. تو این فاصله من و همسفرم رفتیم جایی که جناب عکاس باشی با دوربینش ازمون عکس بگیره و ما عکس اون معبد و خودمون رو ثبت کنیم. تو مسیری که به عکاس باشی برسیم یه معبد کوچولو بود که توش داشتن دعا میکردن. از متولی معبد آدرس عکاس باشی رو پرسیدیم اونم بعد از آدرس دادن رو پیشونیمون یه خال هندی گذاشت. بعد از عکاسی سریع برگشتیم کنار حوض. خیلی دلم میخواست توی معبد که همه در حال عبادت بودند رو ببنیم اما این مستلزم این بود که کفشهامون رو بدیم کفشداری برنامه رو از دست میدادیم. رقصیدن فواره ها همراه با نور و موسیقی. شبیه این رو توی پارک ملت خودمون دیده بودم و انصفا رقص فواره های پارک ملت خیلی زیبا تر از این بود.

معبد تو شب با اون نورپردازی بی نظیرش چشم رو خیره میکرد. هوای خنک، معبد زیبا، نورپردازی فوق العاده تکنیکی، عظمت بناهایی که اونجا بود با تمام ساختارش ، کنده کاریهاش و عشق و اعتقاد کسایی که اونجا رو ساخته بودن باعث شد اون شب تو سفرمون خیلی خاطره انگیز و واقعا فراموش نشدنی باشه. روزی که داشتیم برمیگشتیم همه اعتراف کردیم که آکشاردهام حتی از تاج محل هم زیباتر بود. موقع برگشت رفتیم خرید ادویه ها و چای و ساری های هندی. از بو و عطر ادویه ها که بگذریم میرسیم به برق و تالالو رنگهای پارچه های ساری. حیف که میدونستم بیام تهران نمیپوشمشون وگرنه میخریدم...

هندوستان

وقتی رسیدیم هتل، باید حسابی استراحت میکردیم که فردا با اتوبوس راهیه آگرا بودیم. یه مسیر سه ساعته رو که مسیرش مثل تهران-قزوینه! به خاطر قانون محدودیت سرعت و البته جاده های نه چندان صافشون، تو 6 ساعت رفتیم. یه کم خسته کننده بود اما خب دیدنی هم بود. بین راه توقف داشتیم و از صنایع دستیاشون یه کم خرید کردیم. اما با ارزشتیرین چیزی که خریدم که بعدا به کارم اومد ، کتاب" جاذبه های توریستیه دهلی، آگرا و جیپور" رو بود. به هتل 5 ستاره کلارک شیراز رسیدیم. بیرونش خیلی خیلی بهتر از توش بود. به هر حال اونجا رو فقط برای خواب میخواستیم دیگه.

عصر رسیدیم به آگرا و از اونجایی که تاتر تاج محل ساعت 6 شروع میشد، سریع چمدونهامونو گذاشتیم تو اتاقامون و سوار اتوبوس شدیم و رفتیم به سالن تاتر تاج محل. این سالن هم مثل بقیه مکانهای تاریخی و توریستی هند، پر از معماری و طرح های باستانیشون بود.

سالن تاتر بسیار مجهز بود، سیستم تهویه خوب، صندلیهای راحت و بهتر از همه اینها هدفون ترجمه کننده فارسی. از همه اینها که بگذریم ، تاتر اپرای داستان تاج محل بسیار زیبا و پر از رقصهای هندی بود. درست مثل فیلمها. هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی این رقصهای دست جمعی و جالب رو از نزدیک ببینم. این تاتر روایت عشق شاه جهان و همسرش ممتاز بیگم – دختر وزیر شاه جهان که اصالتا شیرازی بود- را نقل میکرد. ممتاز بیگم زنی مهربان ، متدین ، مدبر و دلسوز کشور بود که شاه جهان علاقه زیادی به او داشت. موقع به دنیا آوردن سیزدهمین فرزندش از دنیا رفت و شاه جهان تصمیم گرفت بنا یادبود بی نظیری برای ممتاز بیگم بسازه. برای همین بهترین معماران و سازنده های اون زمان رو خواست و بالاخره پس از 22 سال این بنا با همت 11 هزار کار گر که 7000 تاشون ایرانی بودند این بنا به پایان رسید. در آخر شاه جهان انگشت شست همه اون کارگرا رو قطع کرد تا دیگه نتونن بنایی شبیه این بنا بسازن. اما تا آخر عمر اونا و خانوادشونو تامین کرد. پسر شاه جهان به نام "اورینزیپ Orienzip" که امور کشور رو به دست گرفته بود وقتی میبینه که پدرش همه کار و بار مملکت رو ول کرده و همه فکرو ذکرش شده ساختن تاج محل، به بهانه دیوانگی پدرش رو تا آخر عمر تو یکی از اتاقهای قصر زندانی میکنه. وقتی این تاتر رو میدیدم تقریبا عین ابر بهاری گریه میکردم.... خیلی قشنگ و تاثیر گذار بود...

هندوستان

بعد از تموم شدن تاتر اجازه داشتیم که روی سن بریم و با شاه جهان و ممتاز بیگم و ماکت تاج محل - که دقیقا عین بنای اصلی بود، با همون سنگها و با همون معماری- و حدود هفت سال طول کشیده بود ساخته بشه ، عکس بگیریم. بیرون تاتر هم سی دی خود تاتر رو خریدم تا بتونم هر وقت خواستم دوباره تاتر رو ببینم و خاطره اش برام زنده بشه.

روز بعد رفتیم که با پیشینه ای که از تاج محل داشتیم ، خود واقعیش رو ببینیم. اول وارد یک حیاط بزرگ که دورتادورش پر بود از اتاقهایی مثل کاروانسراهای قدیدم خودمون شدیم. اون جا در قدیم محل اتراق زائرین بوده. بالای ورودی حیاط تاج محل در دوطرف، دو ردیف یازده تایی گنبد کوچک وجود داشت که روی هم 22 گنبد میشد و نشانه 22 سال طول ساخت این بنا بود. نمای تاج محل از ورودی حیاط واقعا پر ابهت بود... وقتی فکر میکردی پشت این بنا یک داستان عاشقانه هست عظمتش برات بیشتر میشد. سنگی که توی ساخت تاج محل به کار رفته سنگ مرمر روستای ماکارناست. سنگهای یکدست و سفید.

هندوستان

تمام طرحهایی که با سنگ روی ستونهای این بنا بودند از سنگ های رنگی یک تکه ساخته شده بودند که با چسب مخصوصی به بنا چسیبده بودند. فرمول این چسب سری هست و فقط خانواده کارگرانی که این بنا رو ساختن از فرمو ل چسب با خبر هستن. همه این بنا پر از فرمول ریاضیه . مثل وقتی روبروی این بنا می ایستی ، مسجد با دوتا گلدسته هاش رو کاملا میبینی ، وقتی یک قدم به راست بری گلدسته سمت راست رو دیگه نمیبینی و اگه یک قدم به چپ بری گلدسته سمت چپ رو نمیبینی. اگه چند بار سریع یک قدم عقب و جلو بری ، مجسد بزرگ و کوچک میشه که به خاطر خطا دید هست. داخل این مسجد یک صحن از سنگ مرمر ساخته شده و مقبره ممتاز بیگم در وسط اون صحن هست. دور صحن و سنگ قبر ممتاز بیگم با سنگهای ارزشمند و سنگهای جواهر تزیین شده. سمت چپ مزار ممتاز، مقبره شاه جهان بنا شده که کمی از مقبره ممتاز بزرگتره.

به حیاط پشتی تاج محل که میرسی، رودخونه یامونا رو میبینم که دقیقا اونطرف رودخونه روبروی تاج محل یه زمین خالی به چشم میخوره که ظاهر انگلیسی ها وقتی هند رو فتح کرده بودن میخواستن با سنگهای مرمر مشکی ، بنایی دقیقا مثل تاج محل رو بسازن و مقبره شاه جهان رو به اونجا منتقل کنن . اماچون نقشه ای نداشتن نتونستن اینکار رو انجام بدن. (احتمالا شاه جهان کلی شاد شده که کسی نتونسته مثل تا ج محل رو دوباره بسازه و برای همیشه تاج محل تو دنیا یه دونه می مونه)

هندوستان

بعد از اون به قلعه آگرا رفتیم که کاخ شاه جهان و خانوادش بود. در ابتدای کاخ جامی بزرگ که بیشتر اندازه یک حوض بود وجود داشت. این کاخ هم داستانی پشتشه: "بابر Baber" اولین پادشاه مغولها بود که قصد داشت اسلام رو به هند بیاره اما فوت کرد و نتونست به هند بیاد، بعد از اون "همایون Homaun" بود که اول به ایران رفت و در دربار صفویه خووندن و نوشتن فارسی یاد گرفتن و به هند اومد و در دهلی حکومتش رو راه انداخت. بعد از همایون، اکبرشاه، بعد جهانگیر شاه و بعد از او شاه جهان و در آخر هم ارینزیپ (orienzip) پسر شاه جهان به ترتیب حکومت رو در دست داشتن. ساخت این کاخ از زمان اکبر شاه شروع شد و تا زمان شاه جهان تموم شد.

اکبر شاه – پدر بزرگ شاه جهان - سه تا زن گرفته بود، مسیحی و مسلمان و هندوو از هیچکدومشون پسر دار نمیشد تا اینکه ارز زن هندوش پسردار شد. وقتی پدر شاه جهان به دنیا اومد، پدر زن اکبر شاه، به پاس به دنیا اومدن یک پسر اون جام رو پر از سکه کرد و به داماد و دخترش هدیه داد. این همون قصریه که ممتاز تو ش ازدنیا رفت و شاه جهان سالهای سال از پنجره این قصر تاج محل رو که دقیقا روبروش بود نگاه میکرد و همون جا زندانی شد و بالاخره از دنیا رفت.

هندوستان

بعد از اون به پاساژی رفتیم به نام MAX که جنسهای بدی نداشت. لااقل میشد راحت و بدون اینکه فروشنده هی زورت کنه، خرید کنی. البته قیمتهای خیلی مناسبی هم داشت. روبروش سینما بود که میخواستم با هم سفرم بریم اما نه بازیگر معروفی توش بود نه اینکه زیر نویس انگلیسی داشت در نتیجه منصرف شدیم. چمدونهامونو برای سفر فردا باید جمع میکردیم که عازم جیپور بودیم.

جیپور شهری که متمولین توش زندگی میکردن و از دوتا شهر دیگه ای که دیده بودیم شیک ترو تر و تمیز تر با خونه های خیلی قشنگتر بود. کلا نوع زندگیشون خیلی بهتر بود. فاصله آگرا تا جیپور هم مثل فاصله دهلی تا آگرا بود. برای همین به این سه شهر، مثلت طلایی میگفتن.

شبش رفتیم به یک پاساژ سه طبقه که توش از جواهر(البته بدل به تمام معنا بود) تا پتو و ساری و لباسهای نخی و صنایع دستی داشت. از اونجایی که کلا خرید کردن تو مسافرت رو تحریم کردم، در نتیجه چیزی نخریدم و فقط به دیدن بسنده کردم که خیلی راضی بودم چون بعد از خرید های هیجانی همسفرام ، موقع برگشت تو فرودگاه از همشون شنیدم که از خریداشون خیلی راضی نیستن.

روز بعد، روز هیجان انگیزی بود. هر چقدر تا حالا فیل تو فیلمو کارتون دیده بودم اما اینبار میخواستم برم سوارش بشم! صبح زود رفتیم به سمت "قلعه آمر". مرکز اصلی فرمانروایی پدربزرگ شاه جهان و همه خاندانش. این قلعه بسیار بزرگ بود و دور تا دور قلعه و شهر با دیوار محسور شده بود و از شروع ساختش تا تموم شدنش غریب به دو قرن طول کشیده بود. اینجا قلعه ییلاق خاندان سلطنت بود.

هندوستان

برای رسیدن به خود قلعه باید سوار فیل میشدیم. داشتم از هیجان میمردم! روی فیل یه کجاوه گذاشته بودن که دو تا دوتا روی اون مینشستیم. وقتی رسیدم به بالای قلعه و از فیل پیاده شدیم یه عمارت بزرگ با رنگهای خیلی جالب رو میدیدیم. دور پنجره ها آینه کاری بود که علاوه بر زیبایی برای روشنایی هم به کار میرفت. یعنی شبها یک شمع جلوی قاب آینه ای روشن میکردن که تالالو نورش به آینه بعدی میخورد و همینجوری این تالالوها ادامه داشت تا محوطه ای رو روشن میکرد. سقف و بالای دیوار ها با سنگهای قیمتی و طلا تزیین شده بود که موقع حمله انگلیسها، انگلیسها همه رو به غارت بردن و فقط یه مقدار کمی از اون مونده بود. اونجا پر بود راهروهای تو در تو. از هر راهرویی میرفتی سر از یه اتاقی در میاوردی. سیستم خنک کنندش هم جالب بود: وسط حیاط حوضی بود که از کنارش راه آب های باریک به سالنهای داخل قصر میرفت و همین باعث خنک شدن اونجا میشد. از بالکن های بالای قلعه دید خیلی وسیعی داشتی که میتونستی مثل یک شاه اونجا بایستی و مقر حکومتتو زیر نظر بگیری. البته من مثل یه ملکه اون بالا ایستاده بودم!

موقع برگشت از اونجا روی دستم رو با حنا طراحی کردم که تا یک هفته بعد رو دستم موند. پایین اومدن از اون قلعه با جیپ بود. مثل نظامیا 6 تا 6 تا سوار جیپ شدیم و اونجا رو ترک کردیم.

هندوستان

بعد به پاساژ کشمیریها که نزدیک همون قلعه بود رفیتم که ای کاش هیچ جا خرید نمیکردیم و یکراست هم خریدهامونو از اونجا میکردیم. لباسها و صنایع دستی خیلی عالی تو یه پاساژ خلوت و شیک با قیمتهای خوب. تو پاساژ برای پذیرایی بهمون چای کله مورچه دادن! نه اینکه کله های مورچه رو از هم جدا کنن! فقط به خاطر شباهت چایی که شبیه گلوله های ریز مشکی به کله مورچه بود اسمش شده بود "چای کله مورچه" که برای دم کردنش از شیر به جای آب استفاده میکنن و توش هل میریزن. اگه فکر کنی خوشمزه به نظر میاد اما هیچکدوم از همگروهیهامون و من از مزش خوشمون نیومد.

بیرون پاساژ یه دریاچه بود با یه بنای کعبی شکل به نام "جل محل (Jal Mahal)" و توی اون دریاچه پر بود از اردک که برای شکار جناب سلطان وقت ازش استفاده میشده. مثلا شاه جهان هر وقت میخواسته بره شکار یا دلش میگرفته یا برای تمدد اعصاب با خدم هم حشم میرفته اونجا.

هندوستان

بعد از اون تور ما میخواست بره بازار بزرگ! که یه خیابون با دو طرف مغازه بود. تقریبا شبیه بازار بزرگ خودمون بود اما خیلی شلوغتر و از جون مرغ تا شیر آدمیزاد داشت. قیمت اجناس رو هم تقریبا خود مشتری ها تعیین میکردن چون اونجا مهارت چونه زنی که ما ایرانی ها توش استادیم، قیمت رو به یک سوم یا حتی ارزونتر میرسونه. باید بگم که خرید تو این خیابون شلوغ و عریض تقریبا سه یا چهار ساعت یا حتی بیشتر طول میکشه و بهتره که حتما کفش اسپورت به پا کنین.

از اونجایی که خرید تو سفر رو تحریم کردم- چون معتقدم وقتی که آدم برای خرید میزاره، بهتره برای دیدن دیدنیهایی که ممکنه دیگه هیچ وقت نبینه ، بزاره. به علاوه اینکه توی مسافرت آدم دچار هیجان خرید میشه چون یه پول زیاد با خودش برده و یه جورایی هی فکر میکنه همه چیز ارزونه و ارزش خرید داره! در ضمن تو مسافرت فروشنده ها از اونجایی که میدونن توریستا به خاطر خرابی جنسشون یه بار دیگه 700-800 هزار تومن پول نمیدن تا بیان و جنسشون رو پس بدن برای همین با قیمت خوب جنسشون – حتی جنسهای به درد نخورشون- رو میفروشن. وگرنه تو ایران هم میشه خرید کرد بدون اینکه پشیمونی داشته باشه. (این یه عقیده شخصی بود)

بنابر این من و همسفرم و کتاب عزیزمون که تمام بناها و مکانهای دیدنی هند توش بود، باهم تصمیم گرفتیم که یکی دیگه از جاهای دیدنی شهر آگرا به نام "آلبرت هال " یا قصر "شاهزاده نهنگها" رو ببینیم. این قصر ، قصر پسر ملکه انگلستان، موقعی که انگلستان به هند حکمرانی میکرد بود که حالا به یک موزه خیلی بزرگ و زیبا تبدیل شده که شامل ابزار آلات جنگی که هندی ها تو جنگهاشون استفاده میکردن، سازهایی که در دوران مختلف تمدن هند استفاده میشده، ظروف و زیور آلاتی و حتی مجسمه الهه هاشون هست. تو تمام این طبقه بندی ها که نوشتم، لوازم ایرانی هم وجود داره مثل شمشیر های ایرانی، ظروف ایرانی، آلات موسیقی و زیور آلات ایرانی که نشون دهنده آمیختگی فرهنگ هند با ما ایرانی ها بوده.

هندوستان

آگرا شهر کبوتر هاست. دور تا دور آلبرت هال رو توری کشیدن. تمام پنجره ها با توری پوشیده شده فقط به خاطر اینکه کبوتر های شهر خیلی زیادن و علاقه زیادی دارن بیان تو فضاهای زندگی انسانها! تو محوطه جلوی آلبرت هال کبوتر ها رو در حال غذا خوردن میتونی راحت ببینی و از بینشون رد شی.

هندوستان

بعد از اون با دوچرخه هایی که پشتشون صندی داشت (به عنوان تاکسی استفاده میشد) به "جنتر منتر (Jantar Mantar)" رفتیم. جایی که توش پر از وسایل ستاره شناسی و رمل و استرلاب و هرچیزی که مربوط به علم نجوم و روز و شب و حرکت کواکب و اینجور چیزا بود میشد. کسایی که ریاضی خونده بودن میتونستن خیلی راحت از وسایل سر دربیارن اما برای من فقط جالب بود و محدود به گرفتن چند تا عکس شد.

هندوستان

فردا عازم دهلی بودیم که مستقیم بریم فرودگاه که لیدرمون گفت 9 ساعت تو راهیم!!! من و همسفرم تصمیم گرفتیم صبح با هواپیما از آگرا به دهلی بریم چون تصور 9 ساعت تو اتوبوس خیلی سخت بود... صبح با هواپیمای ملخی هندی یکساعته به دهلی رسیدیم و با کمک کتاب عزیزمون به "همایون تنب " رفتیم. این بنا هم تقریبا شبیه بنای تاج محله و تقریبا داستانی شبیه داستان تاج محل با تفاوت اینکه این بنا رو یک زن (حمیده بیگم بانو) برای همسرش (همایون) که از شاهان مغول بود، ساخته بود.

بعد از اون به پارکی معروف به "پارک عشاق" رفتیم. همه اونجادر حال بازی کریکت بودن و البته فضای بسیار عاشقانه ای هم بر اونجا مستولی بود. بعد از اون به سمت مرکز کامپیوتر دهلی "نهرو پالاس (Nahro Palace)" رفتیم . لوازم جدید تری نسبت به ایران داشت اما قیمت مثل Ipod 4G نزدیک به 100 هزار تومن از ایران گرونتر بود. یعنی حتی از قیمت تو سایت هم گرون تر بود

دیگه ساعت 6 غروب بود و ماهم خسته ، رفتیم سمت فرودگاه و اونجا تو رست رومش (Rest Room) استراحت کردیم تا اینکه ساعت 10 شب تور ما با اتوبوس رسیدن و ما ساعت 3 صبح راهی کشور زیبای خودمون که دلم واقعا براش تنگ شده بود برگشتیم.

** تنها توصیه شخصی که میتونم بکنم اینکه اصلا وقتتون رو بابت خرید خیلی زیاد نزارین و حتما از تو همون فرودگاه یه کتاب راهنما بخرین و به همه جاهای هند سر بزنین.

** هر جایی که میرید و اجازه بردن دوربین ندارین، حتما از عکاسهایی که تو محوطه هستن بخواهید که عکس یادگاری ازتون بندازه و حتما سی دی های اون مکان رو خریداری کنید. بعد که برگشتید ایران تازه متوجه میشید ارزش خرید این سی دی ها و گرفتن اون عکسها خیلی بیشتر از بقیه خریدهایی هست که حتی تو همین تهران هم میتونستید انجام بدید.

**عکسهای آکشاردهام: (( عکسهایی که گذاشتم از روی CD که از اونجا خریدم برداشتم ، چون بردن دوربین رو نداشتیم))

تهیه شده توسط : سپیده سجادی

+منبع