یکی از نکات خیلی جالب نقشه ای هست که توی این قسمت قرار داره و توی اون مسیرهای حرکت ابن بطوطه نمایش داده شده و اما بخش جالب کشور ایران و خلیج فارس هستش... توی اینترنت یه فیلم قدیمی پیدا کردم که توش از همین نقشه فیلم توی همین بازار فیلم گرفته بودن و اسمش خلیج فارس (Persian Gulf) به همون صورت بود، بعد ازون یه مستندی رو درباره خلیج فارس از شبکه 1 پخش کردند، توی اون از همین نقشه این بازار یه فیلم تهیه کرده بودن و روی کلمه خلیج فارس یه برچسب سفید چسبونده بودن و اما وقتی که من رفتم با یک پاک کن کلمه خلیج فارس رو ناقص پاک کرده بودند و با دست اونو خلیج عربی کرده بودند!! خیلی خنده دار بود!
بخش هند:
بخش چین که این قسمت هم واقعا معماری خیره کننده ای داشت...
بعد از دیدن این بازار که البته غیر از معماری چیز جالبی دیگه نداشت به هتل برگشتم... بعد از ظهر امروز قرار بازدید از برخ خلیفه و بالا رفتن ازون رو داشتم، اما قبلش میخواستم پیاده یه چرخی توی خیابون شیخ زاید و برجهای اون بزنم، پس زودتر از زمان رزرو بلیت راه افتادم...
خیابون شیخ زاید:
این ساختمون های کوتاه چند طبقه از قدیمی ترین ساختمون های این خیابون و کلا دبی هستند، یه عکس تاریخی هم گذاشتم زمانی دبی بیابون برهوت بوده!!
برج...
این هم هتل های ابراج الامارات...
این هم یه برج دیگه شبیه برج ساعت لندن...
همینطور که پیاده میرفتم به سمت برج خلیفه، فهمیدم که چقدر برج خلیفه ازین جایی که من هستم دوره! و تقریبا یکی دو ایستگاه مترو راه هست تا برسم به اونجا. و از طرفی خیلی هم دیر شده بود و داشت از وقت مشخص برای بازدید که رو ی بلیت برج خلیفه نوشته بود میگذشت... سریع پریدم توی مترو و رفتم به سمت ایستگاه دبی مول و برج خلیفه. از ایستگاه تا برج هم راه زیاد بود. خیلی سریع به سمت برج خلیفه دویدم تا به موقع برسم، اشتباهی از توی پارکینگ رفتم و داخل پارکینگ گم هم شدم! تا بالاخره پیدا کردم و نزدیک ورودی شدم. خیلی تشنه ام هم بود، یه مواد غذایی فروشی همون کنار ورودی برج خلیفه بود، یه بطری کوچک آب که اون زمان 300 تومن میشد به پول خودمون رو حدود 1000 تومان حساب کرد!! یه آب خریدم و حرکت کردم به سمت ورودی و بالاخره وارد ورودی برج خلیفه شدم...
ورودی اصلی برج خلیفه که توی فضای آزاد قرار داره و به صورت درب رسمی هست، بسته هستش و امکان ورود ازون قسمت میسر نیست، تنها راه ورود به برج از داخل دبی مول هست، یعنی شما از داخل بازار پس از طی کردن راهروهایی که یک سری اطلاعات در مورد برج خلیفه داده به داخل برج هدایت میشین...
و این هم ورودی آسانسور برج خلیفه؛ 124 طبقه (فکر کنم حدود 450 متر) رو در 60 ثانیه میره بالا!!
از داخل آسانسور فقط فیلم گرفتم که خیلی هم جالبه، چون نماهنگ میذاره داخل آساسنور...، اینم یه عکس که از روی فیلم گرفتم که طبقه 124 رو نشون میده...
100بالاخره رسیدم بالای برج...
اون بالا یه فروشگاه هم داشت که دیگه قیمتاش قابل به توصیف نیست!! واقعا گرون بود!
ازون بالا...
The Dubai fountain از بالا:
این هم تصویری از قسمتی از خیابون شیخ زاید که توش یک عالمه برج قرار داره که عکساشو از پایین گذاشتم.
این تصویری که مشاهده میکنین فقط غروب آفتاب نیست، بلکه یکی از سری جزیره های مصنوعی هست که دارن روی آب میسازند و این یکی رو شبیه کره زمین و قاره ها می سازند!!
بعد ازون هم دیگه وایستادم تا شب شد و نمای شب رو هم ببینم. این عکس دبی مول در شب از بالا...
و در نهایت سفر به بلند ترین برج دنیا هم تموم شد و این راهروهای خروجی...
بعد ازون با توجه به اینکه روزهای گذشته خیلی وقت هدر دادم، تصمیم گرفتم برم و از تونل آکواریومی و سایر دیدنی هایی که داخل بازار دبی مول هست، بازدید کنم... ورودی تونل و تجمع کوسه ها در قسمت تاریک اون:
پنگوئن ها...
این قسمت از بازدید چیزای زیاد دیگه ای هم داشت از جمله حیواناتی مثل آفتاب پرست، سوسک های کمیاب، انواع ماهی های مختلف ازجمله "نمو" و "دری"، تمساح متوسط و سایر حیوانات عجیب و غریب!!! که متأسفانه فقط ازش فیلم دارم که خیلی هم تاریک هستش و عکس زیادی تهیه نکردم... در نهایت هم به سمت هتل برگشتم...
روز پنجم:
امروز روز آخر بود و متأسفانه کلی وقت رو که هدر داده بودم و امروز هم باز هدردادم و با اتوبوس این طرف اونطرف رفتم!!! خنده داره توی ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس وایستادن توی دبی...!!
این هم یه عکس از داخل اتوبوس و بیرون...
نکته جالب اینکه مثل مترو یه قسمت جلوی اتوبوس مخصوص بانوان بود... این تصویر رو هم گذاشتم که یکم افسوس بخوریم که این کشورهای دیگه چطور قوانین رانندگی رو رعایت میکنند؛ دقت کنین که اونقدر بین خطوط حرکت کردند رد لاستیک ها مسیر رو سیاه کرده! حالا توی ایران ما اینقدر روی خط ها رانندگی میکنیم بعضی هامون که خط های سفید پاک میشه به جای اینکه رد سیاه لاستیک بمونه.
امروز بعد از یه اتوبوس سواری دل نشین! رسیدم به برج العرب و ساحل کنارش...
اینم یه کادیلاک قدیمی توی دبی!!
اینم یه بقالی!!
اینم ورودی برج العرب و BMW های مربوط به انتقال میهمانان...
امروز قرارم این بود که بعد از اینکه برج العرب رو دیدم، برم به سمت یه بازار سنتی به نام مدینه جمیرا (Souq Medinat Jumeirah) که البته فکر میکردم خیلی جالب باشه ولی اونقدر چنگی به دل نزد! مخصوصا اینکه واقعا پیاده روی زیادی کرده بودم و هوا هم بس ناجوانمردانه امروز گرم بود!!!
ورودی بازار مذکور...
داخل بازار...
این هم نمایی از حیاط بازار و هتل برج العرب...
با توجه به اینکه امروز روز آخری بود که من توی دبی بودم و واقعا به دلیل عدم مدیریت درست وقت و استفاده نکردن از تاکسی! کلی وقت از دست داده بودم و حتی میخواستم برم ابوظبی و ازون جا هم بازدید کنم، خیلی جاها مونده بود برای دیدن، دیگه این بازار که تموم شد یه تاکسی گرفتم و گفتم برو به جاهایی که همشون مونده بودن! (هرچی توی روزهای قبل صرفه جویی کرده بودم، امروز با تاکسی سواری جبران شد!!!) از بازار مدینه جمیرا با تاکسی رفتم، به یه قسمتی از دبی که خیلی جالبه. هتلی که روی آب ساختند و کل مجموعه ای که روی آب هست، شبیه نخله از بالا، که خیلی قشنگ هست. این هتل یک بازار و یک پارک آبی عالی هم داره که وقت نشد بازار رو برم و پارک هم که اصلا قصدشو نداشتم! این ورودی اون هتل آتلانتیس هست که در نخیل جمیرا (Palm Jumeirah) قرار داره. یه تعداد عکس از اینترنت اینجا گذاشتم، چون خودم هلیکوپتر نداشتم که عکس هوایی تهیه کنم!!
ازون جا هم رفتم یه بازار به نام Dubai Marina و یه جفت کفش برای دادشم خریدم...
ورودی های مترو در دبی به این شکل هستند.
با سرعت خیلی سریع برگشتم به سمت هتل که وسایلو جمع کنم و آماده رفتن به فرودگاه بشم. این هم چند عکس از داخل مترو به سمت هتل در روز آخر و آخرین ساعات اقامت در دبی.
شرکت مایکروسافت:
کانن:
در نهایت هم به هتل رفتم، وسایلو جمع کردم، ناهار خوردم و به سمت فرودگاه رفتیم. وقتی بارهامو تحویل دادم گفتن که یک ساعت و نیم تاخیر داره، از فرصت استفاده کردم و گفتم برم و از فروشگاه Waitrose در دبی مول یه چند تا عکس تهیه کنم. با سرعت باور نکردنی دویدم به سمت بیرون یه تاکسی به ایستگاه مترو گرفتم، سوار مترو شدم و در آخرین لحظات به سمت دبی مول رفتم. از استرس داشتم میمردم!!! چند ساعت به پرواز ول کردم میرم بازار! دلیل اصلیم برای رفتن به دبی مول این بود که اونجا یه فروشگاه زنجیره ای به نام Waitrose هست که داخلش یه مغازه گوشت خوک فروشی هست!! با توجه به اینکه همه گوشت های وارداتی به امارات حلال هست، این قسمت و دیدن گوشت خوک فروشی برام خیلی جالب بود، علاوه بر اینکه همه چیز دیگه ای که به نحوی توش خوک به کار رفته بود هم اونجا بود! به هیچی دست نیمزدم چون خیلی بدم میومد!
در نهایت با سرعت باور نکردنی برگشتم به سمت فرودگاه دیدم نوشته پرواز مشهد در حال سوار شدن، خیلی سریع رفتم دیدم نه، هنوز افراد توی صف چک کردن پاسپورت هستند! بالاخره سوار هواپیما شدم و این هم از آخرین عکسهای من از داخل هواپیما...
امیدوارم از خوندن این سفرنامه لذت برده باشین. با همه کاستی هایی که این سفر داشت، اما کلی خاطره و تجربه نصیب من شد.
نویسنده : حمیدرضا نجاتی