چندی پیش در خلال یکی از سفرهایی داشتم، فرصت یک روزه ای پیدا شد که از شهر بازل دیدن کنم. بازل یه شهر کوچک در سوئیس و در نزدیکی مرز آلمان و فرانسه هستش که جمعیتی کمتر از 200000 نفر داره. اگه به نقشه سوئیس نگاه کنید می بینید که بازل یکی از شهرهای شمالی سوئیس هستش که از جنوب به آلپ مشرف میشه. سوئیس در سال 2010 به عضویت محدوده شینگن دراومد. اما همچنان واحد پولش فرانک هست که یکی از قویترین پولهای دنیاست.
نقشه کشور سوئیس
برنامه من این بود که باید برای یک سفر به مولوز در فرانسه می رفتم. طبق برنامه ای داشتم بلیطم با لوفتهانزا بود . برای ورود به شهر مولوز باید به فرودگاهی به اسم Euro Airport رفت. می خوام یه کم درباره این فرودگاه توضیح بدم. این فرودگاه در مرز فرانسه و آلمان و سوئیس واقع شده و سه شهر فرایبورگ آلمان و بازل سوئیس و مولوز فرانسه از این فرودگاه استفاده می کنند. اما در واقع این فرودگاه در خاک فرانسه هستش. وقتی که وارد فرودگاه می شید مسیر ورود به سمت آلمان و فرانسه و سوئیس مشخص شده و اونجا شما انتخاب می کنید که از چه مسیری به چه کشوری برید.
انتخاب کشور مقصد در فرودگاه یورو ایرپورت
اقامت من در هتلی در دهکده ای در نزدیکی فرودگاه و در خاک فرانسه بود. دهکده ای بسیار کوچک و فضایی کاملا بومی. در واقع از این دهکده راه روتینی برای دسترسی به فرودگاه وجود نداشت و خود هتل برای پیکاپ و رفت و آمد یه وسیله نقلیه رایگان در نظر گرفته بود.
نمای پنجره اتاق هتل من در یک فضای روستایی
داستان از اینجا شروع میشه که روز برگشت قرار بود که من ساعت 17 به سمت فرانکفورت برگردم. من از شب قبلش چون دیدم که زمان خوبی دارم تصمیم گرفتم که به بازل برم و یک نیمروز رو هم در این شهر باشم. بنابراین صبح ساعت 6 بامداد بیدار شدم. با توجه به اینکه هتل خیلی دور و دورافتاده بود، صبحانه رو از ساعت 4 بامداد آغاز می کرد. وسایلم که شامل فقط یک کوله پشتی بود، (خیلی سبک سفر کرده بودم) رو برداشتم. صبحونه رو خوردم و به پذیرش هتل گفتم که ماشین من رو تا فرودگاه برسونه. ساعت 7 به فرودگاه رسیدم. وارد سالن شدم و با کمک تابلوهای راهنما و با عبور از دو سالن به سمت گیت خروجی به سمت سوئیس رفتم.
خروجی به سمت بازل درفرودگاه
وقتی از فرودگاه خارج شدم، اتوبوسهای بازل رو پیدا کردم. 5 یورو می گرفتن و یه بلیط کاغذی هم بهم دادن و با عبور از مرز فرانسه و سوئیس، من رو با ایستگاه راه آهن بازل که در زبان آلمانی بهش Bahnhoff می گن رسوند. حدود ساعت 8 من به بازل رسیده بودم و برنامه داشتم که تا ساعت 14 توی شهر باشم. از قبل اطلاعاتی درمورد شهر داشتم. با داشتن یه نقشه که شب قبل توی هتل از اینترنت گرفته بودم مسیری رو توی ذهنم مشخص کرده بودم که بتونم دیدنی های شهر رو ببینم.
مسیر بازدید در بازل
ایستگاه راه اهن بازل
این شهر ، شهری نسبتا قدیمی هستش و بیش از هر چیزی اتمسفر این شهره که جلب توجه می کنه. شهر خیلی ساده و در ظاهر بسیار ابتدایی به نظر میرسه. در واقع مردم سوئیس ترجیح می دن که دور از هیاهو و شلوغی شهرهای بزرگ زندگی کنن. بنابراین ساختار شهرهاشون بیشتر شبیه روستاست.
پارکی در بازل
نمای خیابانهای بازل
مسیری که در نظرم بود رو به سمت Elisabethen در پیش گرفتم. این کلیسا که کلیسای کاتولیک شهر هستش، یادگار قرن 19 میلادی هستش. سبک معماریش مثل اکثر کلیساهای مناطق گوتیک هست و یک برج هم داره. کلیسا تقریبا تزئینات پیچیده ای نداشت. هر چند شیشه های رنگی زیبایی داشت.
کلیسای Elisabethen
کلیسای Elisabethen
داخل کلیسای Elisabethen
داخل کلیسای Elisabethen
بعد از اون مسیر رو ادامه دادم تا به پل غربی یا پل Wettstein Bridge رسیدم. هدف این بود که از روی این پل نمای پل میانی یا پل Mittlere bridge رو ببینم که یکی از پلهای قدیمی شهره که سنگی هم هستش. رفتم روی پل غربی و رودخانه راین که زیر پام بود و اطرافش و ساختمان Munster که از پشت مشخص بود رو دیدم. رودخانه راین واقعا پر آبه و عظیمه و نمی دونم چرا هی یاد فیلم از کرخه تا راین می افتادم.
نمای پشت کلیسای Munster و ساحل راین
پل Mittlere bridge
بعد از اون به سمت دیگر رودخانه راین رفتم تا با رد شدن از مسیر کنار رودخونه ، ازروی پل Mittlere رد بشم. البته روی پل چیز خاصی نداشت.
رودخانه راین
پل Mittlere bridge
ساعت 10 بود که کم کم داشت خیابونها هم شلوغ می شد و من هم به MarketPlatz رسیدم. میدان MarketPlatz میدون قدیمی شهره که اطرافش ساختمانهای قشنگی داره و وسطش هم گاریها و روستایی ها مشغول فروش محصولاتی بودن که عمدتا خوراکی و پنیرو میوه و گل بودن. واقعا توی این منطقه روحیه روستایی مردم سوئیس قابل لمس بود.
میدان MarketPlatz
میدان MarketPlatz
میدان MarketPlatz
میدان MarketPlatz
کنار اونجا یه صرافی بود. کمی یورو به فرانک سوئیس تبدیل کردم و باهاش چند نوع پنیر گرفتم. فروشنده آدم خوش برخوردی بود و با اینکه زبانش رو نمی فهمیدم، خودش پنیرهای خوشمزه ای بهم پیشنهاد داد.
پنیرهای سوئیسی و فروشنده اون
در ضلع شرقی میدان یه کاخ وجود داره به اسم Rathaus یا کاخ قرمز و البته هنوز هم به عنوان تشریفات در حال استفاده هستش. داخل حیات و فضاهای بیرونی اون قابل بازدید بودن. نمای قرمز این ساختمان با نقاشی ها و مجسمه های زیبایی تزئین شده بودن. توی این ساختمون با دیدن یه خونواده ایرانی که از کانادا برای بازدید اومده بودن به وجد اومدم.
ساختمان Rathaus
ساختمان Rathaus
حیاط ساختمان Rathaus
داخل ساختمان Rathaus
داخل ساختمان Rathaus
بعد از اون در خیابونها کمی گردش کردم و محله های شهر رو بازدید کردم. واقعا جالبه. کوچه های باریکی که ماشین هم از توی اونها رد نمیشد و خیلی هم شیبهای زیادی داشتن. اما تمیز و زیبا بودن. کف همه اونها سنگفرش شده بود. کلا همه چیز بیشتر برای زندگی ساده مهیا بود تا تجملاتی. مردم یا پیاده طی طریق می کردن یا با دوچرخه. با آرامش و صبوری. با یه لبخند سرد در چهره های خیلی ساده.
محله های بازل
محله های بازل
محله های بازل
محله های بازل
محله های بازل
کمی که رفتم رسیدم به یه پارک در همون اطراف. دیدم وسط پارک خیلی شلوغه. رفتم دیدم یه خیلی ها بساط کرده بودن و برام جالب بود که چی می فروختن. اکثرا داشتن جنسهای دست دوم میفروختن. هر چیز دست دومی که توی خونه فکر بکنی وجود داره. مثل لباس یا وسایل تزئینی خونه یا ابزارهای صنعتی یا صوتی. حتی ظروف دست دوم. و ظاهرا هم این بازار خیلی هم رونق داشت.
بازاری برای فروش اجناس دست دوم
بازاری برای فروش اجناس دست دوم
بازاری برای فروش اجناس دست دوم
توی دلم فکر می کردم به ذهنیتی که ما گاهی از اروپایی ها داریم. البته سوئیسیها واقعا آخر سنتی هستن. اصلا بعضی جاها توی کوچه می دیدی دو تابچه دارن دنبال هم می دون و نگاهشون می کردی چهره لپ گلی و موهای آشفته یه کودک روستایی رو داشتن. لباسهای مردم خیلی ساده بود و زیور آلات و این چیزها هم نداشتن. اگر در شهر ماشینی هم وجود داشت، خونه هاشون پارکینگ نداشتن. از این جهت مثل خیلی جاهای دیگه توی اروپا که من تا حالادیدم. از اونجا رفتم به سمت خیابان اصلی شهر. توی راه یه چیزی دیدم شبیه سقاخونه. اما یه کم متفاوتتر. به هر حال توی اون دو تاشیر آب برای رهگذران وجود داشت.
یه چیزی شبیه سقاخونه
اما خیابان اصلی شهر خیابان Freie ، فروشگاههای زیبایی داشت. معمولا پوشاک و لوازم بهداشتی رونق خوبی داشت. چند تکه لباس برای خودم و به عنوان سوغات خریدم. قیمتهاش خیلی خوب بود. به نسبت جنس و مارکی که داشتن پیراهن رو حدود 10 یورو و شلوار حدود 15 یورو. به نظرم خیلی خوب بود.
خیابان Freie
خیابان Freie
بعد از اون به سمت Munster حرکت کردم. بازدیدم با کلیسای Elisabethen که کلیسای کاتولیک بود شروع شد و با Munster که کلیسای گوتیک و رومن Munster داشت به پایان می رسید. این کلیسا به مراتب قدیمی تراز کلیسای قبلی بود. مربوط به قرن 14 و 15. ساختمان با آجرهای قرمز رنگی ساخته شده بود. دارای دو برج 62 متری بود و روی بدنه بیرونی کلیسا یه ساعت خورشیدی وجود داشت.
بیرون کلیسای Munster
بیرون کلیسای Munster و ساعت خورشیدی
وارد که شدم خودم رو توی یه فضای متفاوت دیدم. داخل این کلیسا با چوب و سنگ کار شده بود و محراب با عظمتی داشت. چیزی که برام جالب بود ارگ این کلیسا بود. راستش اون موقع این اولین بار بود که یه ارگ کلیسایی رو از نزدیک می دیدم و خیلی بزرگ بود. یه گروه توریست دیگه هم برای بازدید اومده بودن.
داخل کلیسای Munster
داخل کلیسای Munster
ارگ کلیسای Munster
بیرون کلیسا محله قشنگی بود. که به یه سراشیبی تند ختم می شد. و یه آقای توی این سراشیبی داشت یه سازی شبیه سنتور خودمون رو می نواخت که صداش شبیه سنتور اما کمی تیزتر بود.
محله اطراف کلیسای Munster
دیگه کم کم وقت رفتن بود. راستش ناهار هم نخورده بودم. اما چون کمی استرس رسیدن به پرواز رو داشتم، به سمت ایستگاه اتوبوسهای فرودگاه حر کت کردم. با مشقت تونستم یه بلیط از دستگاه فروش بلیط بخرم و به سمت فرودگاه حر کت کردم.
دستگاه فروش بلیط
اتوبوس فرودگاه و تراموایی در پشتش
در طول این مسیر 20 دقیقه ای از روی پلی که مرز سوئیس و فرانسه بود رد شدیم و دوباره به خاک فرانسه بازگشتم. البته که مرزی وجود نداشت. اتوبوس مستقیم من رو به فرودگاه برد.
پل مرز سوئیس و فرانسه
کمی زود رسیده بودم. چیزی برای خوردن خریدم و نشسته بودم که دیدم یه هواپیمای Air Berlin توی فرودگاه نشست. بعد از چند دقیقه دیدم یه هیأت مذهبی مسیحی با لباسهایی به رنگ بنفش و صورتی دارن از جلوم رد می شن. خیلی ساده و بی دردسر. یه دفعه یادم افتاد که دیروز توی اینترنت خونده بودم که قراره پاپ بندیکت فردا بره فرایبورگ. توی این فکر بودم که یه لحظه چهره پاپ رو توی اون جمعیت شناختم . به احترامش بلند شدم. او هم لبخندی به من هم زد و ادامه مسیر داد. بعد از چند دقیقه پرواز ما هم آماده بود. قابل توجه اینکه پرواز ما که از شرکت لوفتهانزا بود یه هواپیمای ملخی کانادایی به اسم CRJ700 بود که اونقدر کوچیک بود که نمیتونستم کوله پشتی نسبتا کوچکم رو داخلش ببرم و قبل از سوار شدن پای هواپیما تحویل خدمه دادمش.
هواپیمای لوفتهانزا
ساعاتی دیگر هواپیما به مقصد فرانکفورت بلند شد. ولی پرواز خوبی بود. حدود 1 ساعت. پذیرایی هم یه شکلات و نوشیدنی.
و این بازدید کوتاهم به پایان رسید.
نتیجه گیری و توصیه ها و توضیحاتی در مورد قیمتها:
راستش سفرم کوتاه و یکروزه بود. نه هتلی داشت و نه رستورانی. شهر هم اونقدر کوچک بود که نیاز به وسیله نقلیه ای نبود. اما تراموا و اتوبوس داخل شهر بود. برای رفت و آمد به شهر هم بیشتر از هر چیزی قطار مورد استفاده قرار می گرفت.
هزینه های پوشاک که به نظرم ارزون بود و خوراکی هم معمولی. هتل رو نمی دونم.
شهر بسیار آرام و ساده بود. رودخانه راین شهر رو به دو قسمت نامساوی تقسیم کرده بود. کنار راین تفریحاتی مثل قایق سواری و این چیزها بود. مردم آرام و بی دغدغه بودن. اما یه کم توی خودشون بودن و خیلی شاد به نظر نمی اومدن. اما سبک زندگی بسیار سالمی داشتن. دوچرخه وسیله اصلی حمل و نقل بود. به نظر می رسید خیلی از مردم شهر هم به کشاورزی مشغول باشن. چون محصولات کشاورزی زیادی در شهر می دیدم. هیجان توی این شهر معنایی نداشت.
مجموعا می تونم بگم یه شهری متفاوت و مردم متفاوت تری از جاهای دیگه اروپا رو دیدم که به نظرم تجربه خوبی بود.