سلام به همه دوستان خوب سفر دوستم
این سفر نامه که تقدیمتون میکنم مربوط به سفر به کشور امارات، شهر دبی در خرداد ماه سال 93 هستش.
قرار بود تابستان پارسال عموم و خانمشون که اسپانیا زندگی میکنن به یکی از شهر های ترکیه بیان و ما هم برای دیدنشون به اونجا بریم. ولی متاسفانه به دلیل اینکه عمو جانم دیسک کمرشون اون موقع خیلی اذیتشون میکرد، دکتر از پرواز منعشون کرد و برنامه سفر مشترکمون بهم خورد و ما موندیم و کلی صابون که به دلمون زده بودیم برای یه سفر تابستونی خوب.
نشستیم فکر کردیم که حالا چکار کنیم که صابونها حروم نشه و کجا بریم و کجا نریم. آنتالیا و کوش آداسی و استانبول رو رفته بودیم ولی دوست داشتیم بازم بریم آنتالیا و داشتیم فکر می کردیم و حساب کتاب و دو دو تا چهار تا، که برادرم به ما پیشنهاد داد بابا برین دبی. دیگه همه این دبی رو رفتن و دیدن. شما هم برین خوشتون میاد. نمی دونم چرا، ولی آخه من و همسرم همیشه سفر به دبی جزو اولویت های آخرمون برای سفر بوده و زیاد دوست نداشتیم بریم. ولی ما هم گفتیم خوب راست میگه یه جا بریم که نرفته باشیم و قرار شد که بریم دبی !!
نقشه امارات
خلاصه شروع کردم به تحقیق از تو سایت ها و تبلیغاتی که تو روزنامه ها بود. ما پروازی می خواستیم که ترمینال 1 فرودگاه دبی بشینه که راحت تر و خلوت تر باشه. به ما گفتن ماهان، ایران ایر و آسمان پروازهایی هستن که ترمینال 1 می نشینن. و بین اینها قیمت آسمان از همه مناسب تر بود. خلاصه با کلی زنگ زدن و قیمت گرفتن از آژانسهای مختلف که تو سایت لست سکند بودن، آژانس مهرگل (سهروردی، مابین عباس آباد و مطهری) قیمت خوبی رو روی هتل میلینیوم پلازا 5 ستاره که آف زده بود، بهم داد.
تاریخ سفر ما 8 تا 12 خرداد 93 بود. روزی که من تماس گرفتم، هتل ریحان روتانا و میلینیوم پلازا، با آفی که زده بود یک قیمت بود و مسئول کانتر که همین جا از برخود خوب و پیگیریهاشون تشکر میکنم، به من گفت همین الان دو تا بلیط کنسلی دارم، اگه می خوای برات بگیرم که من هم همون موقع اکی دادم و همون لحظه دو تا بلیط رو برامون گرفت ولی برای پسرم که 9 ساله بود دیگه از اون کنسلی ها که قیمتش پایین تر بود نداشت.
ما تصمیم گرفتیم به یکی از دوستان همسرم و خانمش که یک پسر هم سن و سالهای پسر ما هم داشتن پیشنهاد سفر بدیم و اونها هم قبول کردن و قرار شد که با هم همسفر بشیم.
موقعیت هتل میلینیوم پلازا
کار تهیه بلیط و انتخاب هتل و رفت و آمدهاش به عهده من بود. منم سه روز قبل از سفر رفتم و بلیط هامون رو گرفتم. بلیط من و همسرم رو به جای 2 بلیط کنسلی شون صادر کردن که نهایتاً قیمت تور ما دو تا شد نفری 1.320.000 تومن. برای دوستهامون شد نفری 1.460.000 تومن. تور پسرم هم شد 1.034.000 تومن و پسر اونا چون پاس جدا داشت و باید ویزا براش می گرفتن قیمت تورش 230.000 تومن بیشتر شد.
البته دوست همسرم چون می خواست در نمایشگاهی که از 13 خرداد تو دبی بود شرکت کنه، بعداً رفت و بلیط برگشت خودش رو تغییر داد و هتل رو هم برای 2 شب اضافه دیگه گرفت که نمی دونم دیگه چقدر اضافه تر پرداخت کرد .
خلاصه ما برای 4 شب و 5 روز از 8 تا 12 خرداد با پرواز آسمان، تورمون رو خریدیم. من عوارض خروج رو به مبلغ نفری 75000 تومن پرداخت کردم و بعد به بانک ملت رفتم و با ب دبختی هرچه تمام تر موفق شدم حواله ارز دولتی نفری 300 دلار رو بگیرم که از این بابت به خودم تبریک میگم!!! (هرچند که اختلاف قیمت ناچیزه و ارزش دردسر نداره)
روز موعود رسید. پرواز ما ساعت 4 بعد از ظهر بود و ما با ون های خود فرودگاه امام هماهنگ کردیم که بیاد دنبالمون و شش نفری با یک ون ساعت 12.30 از خونه به سمت فرودگاه راه افتادیم. شصت هزار تومن هم کرایه اش شد. مراحل رو طی کردیم و ارز رو هم گرفتیم و منتظر بودیم اعلام کنن که سوار هواپیما بشیم و گفتیم تا اون موقع نهار هم بخوریم. همگی ساندویچ ژامبون تنوری سفارش دادیم که همراهش، یک بسته هوا که توش چند تا چیپس بود هم داشت !!!
بعدش من رفتم دستشویی فرودگاه تا دستهام رو بشورم. وقتی رفتیم تو دیدم یک خانمی یهو برگشت من رو نگاه کرد و در زمانی هم که داشتم دستهام رو می شستم اون دستشو زده بود به کمرش و با یه لبخند من رو نگاه میکرد. تو دلم گفتم یا خدا... این چرا اینجوری منو نگاه میکنه؟
داشتم میومدم بیرون که اون خانم به من گفت: بعد 12 سال من باید تو رو اینجا ببینم !!! برگشتم و درست نگاهش کردم و یهو شناختمش. یکی از دوستان خوب دوران دانشگاهم بود که اینقدر که تغییر کرده بود واقعاً به سختی شناختمش. خلاصه کلی ذوق کردیم و همدیگه رو بغل کردیم و شادی کردیم. در اون لحظه کسانی که اونجا بودن داشتن هاج و واج ما رو نگاه میکردن که اینا چرا وسط سرویس بهداشتی فرودگاه همدیگه رو بغل کردن و خوشحالی میکنن !!!
پرواز اونا با ماهان بود و هتلشون گرند میلینیوم، ما فکر می کردیم نکنه همون میلینیوم ما باشه که البته بعداً راننده ما گفت که سه تا هتل با نامهای میلینیوم تو دبی هست که بهترینش هم همون میلینیوم پلازاست (منبع خبر: راننده ترنسفر ما به هتل). خلاصه با خوشحالی ای که از دیدن دوستم داشتم و با تاخیر یک و نیم ساعته، پرواز ما انجام شد.
پرواز و پذیرایی داخل هواپیما و کادر مهمانداران همه خوب بود و نظر من رو نسبت به پروازهای آسمان تغییر داد.
بعد از حدود یک ساعت و چهل و پنج دقیقه رسیدیم فرودگاه دبی. بعد از چک پاسپورت و ویزا و عبور از گیت، چرخی توی فری شاپ زدیم و خرید کردیم و بعد از دریافت چمدونها به سمت خروجی رفتیم. ما سیم کارت اتصالات داشتیم و من می خواستم که فقط شارژش کنم که در قسمت خروجی سالن باجه ای داشت. مسئولش سیم کارت رو چک کرد و گفت خیلی شارژ داره، نیازی نداری شارژ کنی.
ما هم پس از ارسال درود بیکران به اون عزیزی که این سیم کارت رو به ما داده بود با خوشحالی اومدیم سمت راننده ترنسفرمون.
سیم کارت اتصالات
آقایی که دنبال ما اومده بود یک پاکستانی بود که به ما گفت باید منتظر یه خانمی باشیم که مال یه هتل دیگه است. بعد از یه مدت انتظار چون خانمه نیومد ما هم راه افتادیم به سمت هتل . خیابونها در اون ساعت شلوغ بود و دیدن ماشین های لوکس و خاص عربها جالب. ما به سمت اتوبان شیخ زاید رفتیم و بعد از مدتی به هتل رسیدیم. ترنسفرمون ما رو پیاده کرد و گفت این ساعت دیگه تور لیدرهاتون نیستن و کارهای پذیرش رو خودتون انجام بدین.
به سمت رسپشن خوش برخورد هتل رفتیم تا کارهای پذیرشمون رو انجام بدیم که البته کلی معطل شدیم. چون وقتی وچر هتل رو چک کرد به ما گفت که اتاق دو تخته با تخت اکسترا براتون رزرو شده و باید قیمت تخت اکسترا رو بپردازین تا براتون بیاره. البته خیلی محترمانه و خوش برخورد این حرفها رو میزد. ولی من بهش گفتم تو وچر ما زده اتاق سه تخته و ما هم همین هزینه رو به آژانس پرداخت کردیم و خلاصه اون هم با تماسی که با مسئول رزرو هاشون گرفت فهمیدن که آژانس ما درست رزرو کرده بوده و ظاهراً مشکل از ثبت خودشون بوده.
پذیرش و لابی هتل
یکی از رسپشن های هتل، خانمی سیاهپوست بود که به من گفت افریقایی هستش. کاملاً سیاه سیاه بود ولی فوق العاده خوشگل. به من گفت در طول اقامت شما تولد پسرتونه و خواست که با پسرم صحبت کنه. منم پسرم رو صدا کردم که بیاد و تا اومد جلوی رسپشن اسمش رو پرسید و تولدش رو تبریک گفت و پسرم هم باهاش صحبت کرد و اون خانم خیلی خوشش اومد و گفت به خاطر تولد پسرتون، ما نوع اتاق شما رو یک درجه ارتقاء میدیم و دو تا اتاق پریمیوم در طبقه 47 و 48 به ما دادن (برای دوستامون هم خوب شد !!) و در ضمن طبق قانون هتل برای هر اتاقی هم 500 درهم دیپوزیت درخواست کردن که ما چون درهم نداشتیم، مجبور شدیم که بریم صرافی نزدیک هتل و دلارهامون رو چنج کنیم.
بالاخره کلید اتاق رو گرفتیم و با یکی از خدمه مودب هتل رفتیم که اتاق رو نشونمون بدن.
اتاق ما در هتل میلینیوم پلازا
هتل میلینیوم پلازا یک هتل 5 ستاره شیک با 65 طبقه و در نزدیکی امارات تاورز بود. ما کلاً از اقامت تو این هتل خیلی خیلی راضی بودیم. برخورد خوب پرسنل، نظافت فوق العاده، امکانات عالی، دسترسی خوب به همه جا، صبحانه خیلی خوب و ... از امتیازات این هتل بود که برای ما یک اقامت به یاد موندنی رو رقم زد.
بخش های مختلف اتاق
خلاصه ما اتاقمون، که یک اتاق دو تخته بود رو تحویل گرفتیم و بلافاصله برای پسرم هم یک تخت با سرویس کامل آوردن. ویوی اتاق عالی بود. یک سمت اتاق کاملاً پنجره قدی بود به سمت اتوبان شیخ زاید و دریا. هم در شب و هم روز ویوی فوق العاده ای داشت. در شب چراغهای اتوبان و برجها و در روز زیبایی دریا واقعا چشم نواز بود.
ویوی پنجره اتاق ما در روز (شیشه به خاطر بارندگی کثیف بود!)
امکانات اتاق شیک ما عبارت بود از: تختخوابی فوق العاده نرم و راحت، مینی بار و سرویس چای و قهوه و آب رایگان، کمدهای بزرگ با چوب لباسی های زیاد، سیف باکس، یک سرویس بهداشتی که به داخل اتاق در داشت و میشد زمانی که در وان جالب و راحتش لم دادیم تلویزیون هم دید، حمام با دوش بارانی و سرویس بهداشتی با بیده، کاناپه راحتی و تلویزیون و دستگاه شارژر که همه نوع دستگاهی با هر شارژری بهش وصل میشد، سشوار، میز اتو و ...
هتل یک استخر خیلی تمیز با جکوزی و ویوی بسیار خوب و زیبا به اتوبان و برجهای اطراف داشت. به این صورت که دیواره کناری استخر شیشه ای بود و کل اتوبان و برجها از اون بالا دیده میشد که خیلی هیجان انگیز بود.
رستوران سرو صبحانه هم شیک و تمیز بود و تنوع و کیفیت صبحانه هم خیلی خوب و مطلوب.
استخر هتل
به هر حال ما بعد از استقرار تو اتاقها و تعویض لباسهامون قرار گذاشتیم که برای شام بریم بیرون. هوا هم تا دلتون بخواد دم کرده و شرجی و گرم. برای شام به یکی از شعبه های KFC که در نزدیکی هتل بود رفتیم که غذاش زیاد چیز خاصی نبود. بعد هم از یک هایپر مارکت در مسیرمون، کمی خرید کردیم و به هتل برگشتیم. چون از صبحش همگی کلی بدو بدو کرده بودیم، حسابی خسته بودیم و دلمون خواب می خواست.
من از رسپشن هتل درباره ترنسفر به اوت لت مال پرسیدم و گفتن که ساعت 9:35 دقیقه است. ما هم با دوستامون قرار گذاشتیم که ساعت 8 بریم برای صبحانه و بعدش با ترنسفر بریم اوت لت.
ما تا اون موقع خبر و حتی شماره ای از تور لیدر هامون نداشتیم. برای همین گفتیم حالا فردا صبح رو بریم اوت لت و حتماً دیگه تا ظهر از تور لیدرامون خبری میشه. خلاصه صبح من و همسرم زود بیدار شدیم، هوا هم روشن بود. تا ساعت هشت سر خودمون رو گرم کردیم و بعد به دوستامون زنگ زدیم برای اینکه بریم، که البته اونا خواب بودن !!
بعد از معطلی رفتیم برای صبحانه. خیلی خوب و کامل با سرویس دهی و خدمه مرتب. و تا آماده شدیم، رفتیم تو لابی که با ترنسفر بریم اوت لت. دوستامون یکم دیر اومدن و ساعت 9:40 دقیقه شده بود و مسئولش به ما گفت که ترنسفر راس ساعت 9:35 دقیقه رفته !!!
صبحانه هتل
من پیشنهاد دادم حالا که ترنسفر رفته، بریم ساحل جمیرا. دوباره برگشتیم بالا و وسایلمون رو جمع کردیم. تو این فاصله تور لیدرمون به اسم آقا بهنام با من تماس گرفت و خودش رو معرفی کرد و گفت که تا حدود یک ساعت دیگه میاد هتل ما. منم بهش گفتم که ما داریم میریم بیرون و هر وقت که داشتیم بر می گشتیم باهاتون هماهنگ می کنم. اونم گفت که پس من منتظر تماس شمام.
خلاصه با یک تاکسی و 30 درهم رفتیم ساحل جمیرا. 5 درهم ورودی هر نفر بود، حتی بچه ها. داخل محوطه اش خیلی قشنگ بود و ما بعد از چند تا عکس که گرفتیم رفتیم و لباس عوض کردیم که بریم تو آب.
وای... آفتابش خیلی خیلی داغ بود. هوا هم بد جوری شرجی بود. ولی ساحل خیلی قشنگ و فوق العاده تمیز و آب دریا آبی خوش رنگ و البته شور شور بود. انقدر شور که به درد کسانی می خورد که گلو درد دارن و باید آب نمک قرقره کنن !!یک صندلی و چتر هم کرایه کردیم به قیمت 25 درهم که وسایلمون رو روش بگذاریم. ولی آی گرم بود... گرم... گرم...
ساحل دریا، آبی و تمیز تمیز
بعد از مدتی آب تنی و خوردن بستنی، اونم دونه ای 8 درهم، آماده شدیم که بریم. دوش آب شیرین داشتن ولی نمیدونم چه حکمتی بود که آبش گرم گرم بود شاید برای اینکه یک وقت خدای نکرده ما خنک نشیم! خلاصه اون روز روز جزغاله شدن بود و ما با بدنهایی سوخته و پخته اومدیم جلوی در. ولی هیچ تاکسی ای ما رو سوار نمی کرد. چون میگفتن 6 نفر هستین، که البته این مشکل از هتل به ساحل وجود نداشت.
به هر حال با یه تاکسی و 35 درهم برگشتیم هتل. تو راه هم من به بهنام زنگ زدم و اونم گفت ما هم داریم میایم هتلتون. ما تو لابی نشستیم و چند دقیقه بعد آقا بهنام با خانمی به اسم سعیده که هر دو خیلی خوش برخورد و مسلط و با اطلاعات کامل بودن، وارد شدن و بعد از آشنایی با ما، تورهاشون رو برامون توضیح دادن.
اولین توری که ما میخواستیم، گشت شهری بود و سعیده و بهنام به ما پیشنهاد دادن که تور رو به صورت VIP برامون اجرا کنند. توضیحشون در مورد این تور این بود: تور به صورت خصوصی و برای 8 تا 10 نفر هست. ساعت 1:30 میان دنبالتون و به سمت اسکله حرکت میکنید.
از اونجا سوار کشتی مینی کروز میشید و بازدید از منطقه مارینا و هتل برج العرب رو دارید و در پالم پیاده میشید. اونجا گشت پالم و بازدید از هتل آتلانتیس هست و بعد دوباره با ماشین برای بازدید از مدینه الجمیرا و مینا السلام و پاساژ ابن بطوطه و دبی مال و رقص فواره ها میرید و در نهایت هم شام در رستوران سلف سرویس دانیال. قمت تور هم نفری 330 درهم. ما هم چون بچه ها دوست داشتن که این مینی کروز و گشت دریایی رو تجربه کنن و در ضمن برنامه این تور رو بیشتر پسندیدیم، قبول کردیم.
تور دیگه ای که ازشون خریدیم، سافاری به قیمت نفری 170 درهم (بچه ها 150 درهم) بود. در ضمن گفتن که همین امشب یه برنامه کنسرت هم دارن که یه تعدادی از خوانندگان ایرانی هستن و شام هم داره و در ضمن برگزار کننده مراسمش خود آقا بهنام بود. قیمت نفری 250 درهم که ما علاقه ای به دیدنش نداشتیم. ولی دوستامون اون رو هم خریدن و اینطور هم که به ما گفتن گویا برنامه اش خوب بوده.
خلاصه بعد از حساب و کتاب و پرداخت پولها، با سعیده خانم هماهنگ کردیم که برای فردا صبح که از ظهرش هم تور گشت شهری داشتیم، تور بازدید از مرکز خرید جبل علی که به صورت رایگان و بر روی تورمون بود رو برامون هماهنگ کنه. سعیده خانم گفت تا عصری خبر قطعی و ساعتش رو بهتون میگم.
بخش های مختلف لابی هتل
بعد از خداحافظی با اونها وسایلمون رو برداشتیم و رفتیم استخر هتل. یه نکته جالب همینجا براتون بگم و اون اینکه دفتر اصلی شرکتی که من توش کار میکردم دبی بود و همونطور که همه می دونید، دبی خیلی مهاجر از کشورهایی مثل هند و بنگلادش و پاکستان و... داره. من هم چند تا همکارای هندی داشتم و یکیشون از دوستان خوبم بود. زبان هندی ها هم که میدونید چطوریه؟؟ پدر زبان انگلیسی رو در میارن با اون حرف زدن و تلفظشون. ولی گوش من به لهجه شون عادت داشت و خیلی خوب می فهمیدم چی میگن.
وقتی که میخواستیم بریم استخر، ما بچه ها رو یکم زودتر فرستادیم تا خودمون آماده بشیم و بریم. بعد از چند دقیقه پسر من اومد و گفت: مامان یه آقایی که اونجا نگهبانه نمی زاره ما بریم استخر و یه چیزی میگه که ما نمیفهمیم. من هم همینجور که داشتم بهش غر میزدم که اگه سر کلاس زبان درست تمرین کنی و سی دی های زبانتو گوش بدی میفهمی اینا چی میگن، باهاشون تا پیش آقاهه رفتم و ازش پرسیدم چرا اجازه ندادین بچه های ما برن استخر؟؟
آقاهه یه چیزی گفت که من اصلاً نفهمیدم !! جلو بچه ها کم نیاوردم و دوباره پرسیدم ببخشید من متوجه نشدم، اونم شروع کرد به توضیح دادن و اینبار بیشتر گفت و اینقدر که با لهجه حرف میزد من نفهمیدم!!! بچه هام مرموزانه منو نگاه میکردن و تو دلشون میگفتن حالت گرفته شد ؟!! منم از اون آقا تشکر کردم و دست بچه ها رو گرفتم و گفتم بیاین بریم از یکی دیگه بپرسیم.
جلوی در پشتی که به سمت استخر بود، یه آقایی رو دیدم که از قیافه اش معلوم بود که هندیه. رفتم جلو و شروع کردم به حرف زدن. ازش پرسیدم اون آقا نذاشته بچه های ما برن استخر، مشکل چیه؟ اونم برام توضیح داد که طبق قانون هتل، به بچه ها بدون اجازه والدینشون اجازه نمیدن برن تو استخر و حتماً باید والدین یا خودشون باهاشون برن یا همراهشون برن و به غریق نجات بسپرنشون و بعد برن. خلاصه دیدم من چه خوب می فهمم این چی میگه. به شوخی بهش گفتم این ها رو اون آقا هم برای من توضیح داد ولی من نفهمیدم چی میگه، چون خیلی لهجه داشت.
اون هندیه هم خندید و گفت آخه اون انگلیسیه و انگلیسی رو خیلی بد صحبت میکنه!! ما هندی ها خوب حرف می زنیم !!!! منم گفتم آره تو که راست میگی. نتیجه اخلاقیش که برای بچه ها گفتم این بود که اون آقا انگلیسیه، سر کلاس زبان خوب تمرین نکرده و سی دی هاش رو گوش نداده در صورتی که هندیه خوب گوش کرده و تمرین کرده و خوب حرف میزنه و کلاً مشکل از من نبوده!!
کریدوری که به سمت استخر می رفت
ویوی اتوبان از کناره استخر
خلاصه ما به استخر رفتیم و تا ساعت 5:30 اونجا بودیم. نهار هم از چیزهایی که خریده بودیم همون لب استخر خوردیم. ساعت 7 با یک تاکسی و 30 درهم رفتیم سیتی سنتر. البته دوستهامون بعداً خودشون جدا اومدن. ما اونجا فقط از کارفور یه ماشین کنترلی هامر برای پسرم خریدیم و بعد از کمی گشت زدن و خریدن کمی خوراکی، از دوستهامون که می خواست برن کنسرت جدا شدیم و به سمت تاکسی ها رفتیم که در طبقه پایین بود.
یک صف خیلی خیلی طولانی و عجیب غریب داشت و ما هم مجبور بودیم تو صف بایستیم چون جلوی در هیچ تاکسی ای اجازه مسافر سوار کردن نداشت. بعد از حدود 40 دقیقه تو صف بودن، سوار تاکسی شدیم و برگشتیم هتل. شام خوردیم و همراه با چای خوردن از مناظر زیبای اتوبان شیخ زاید لذت بردیم. سعیده خانم هم زنگ زد وگفت که فردا ساعت 8:30 صبح میان دنبالتون برای تور جبل علی.
صبح بعد از خوردن صبحانه به لابی رفتیم و با چند دقیقه تاخیر یک آقای بد اخلاق با یک ماشین مثل مینی بوس اومد دنبالمون و از یه هتل دیگه نزدیک ما یه چند نفری رو سوار کرد و بعد رفت به سمت دیره و شروع کرد به چرخیدن تو کوچه پسکوچه های دیره برای سوار کردن مسافرها اونم از هتل های دو ستاره و سه ستاره.
بعد از دیدن اون هتلها که تو لیست بیشتر آژانسها هستن خوشحال شدیم که اونها رو انتخاب نکردیم و همینطور منطقه دیره که خیلی شلوغ بود. راننده تا ساعت حدود ده و ربع مشغول جمع کردن مسافرها بود و ما که باید ساعت یک و نیم برای تور بعدی می رفتیم داشتیم کلی حرص می خوردیم.
خلاصه حدود یازده به مرکز خرید جبل علی رسیدیم. من که اصلا خوشم نیومد. برای خودم هیچی نخریدم. ارزون بود تقریباً ولی خیلی بی کیفیت بود. فقط چند تا خرده ریز برای پسرم و یکی دوتا چیز بهترشو برای سوغاتی گرفتیم. (یک نکته که بعداً سعیده بهمون گفت این بوده که راننده حق نداشته اول ما رو سوار کنه و بعد بره سراغ هتل های دیره. یعنی در واقع گفت سرویس دهی به مسافرها بر اساس ستاره های هتلشون هست و کسی که بیشتر هزینه کرده و هتل 5 ستاره گرفته، نباید معطل بشه تا راننده بره هتلهای دیگه و مسافرها رو جمع کنه و گفت که ما این راننده رو که به خاطر راحتی کار خودش مسافرهای ما رو معطل کرده جریمه می کنیم !!!)
ساعت دوازده و نیم سوار ماشین شدیم که برگردیم ولی مگه راننده راه میوفتاد. میگفت تا ماشینم پر نشه راه نمی افتم. البته ماشین دیگه ای هم بود که بقیه رو سوار کنه ولی این راه نمی افتاد. تو مینی بوس ما کلی از هموطن های اصفهانی مون بودن که با تور از اصفهان اومده بودن.
یه تعدادشون سوار شده بودن و بقیه از خرید دل نمیکندن و در پاسخ به حرص و جوشهای ما که ازشون میخواستیم که به دوستاشون بگن زودتر سوار بشن تا بریم، تیکه های باحالی با لهجه ی شیرینشون می انداختن که تو عصبانیت ما، خنده رو به لبهامون می آورد.
خلاصه با بد بختی ساعت یک مینی بوس راه افتاد و بلافاصله آقایی به موبایل من زنگ زد و خودش رو بهزاد معرفی کرد و گفت که امروز تور لیدر ما در گشت شهریمون هست. ازم پرسید کجایین و من گفتم از جبل علی داریم میایم. بنده خدا برق از سرش پرید و گفت تو رو خدا زودتر بیاین، ما منتظر شما هستیم. ما هم هرچی به راننده می گفتیم که زود باش و اول به سمت شیخ زاید برو، عین خیالش نبود که نبود.
یه دو سه بار دیگه بهزاد به ما زنگ زد و بار آخر که ساعت 1:30 بود زنگ زد و گفت ما چند دقیقه ای هست که جلوی هتل شماییم، وقتی رسیدین بالا نرین و بیاین سوار ماشین بشین.
پل هوایی مترو، رو به روی هتل (عکس از پنجره رستوران گرفته شده)
خلاصه اتوبوس رو به روی هتل ما و در واقع اون سمت اتوبان نگه داشت و ما باید از داخل پل هوایی مترو، به اون سمت اتوبان میرفتیم. در حالی که می دویدیم، از پله ها و مسیر رد میشدیم و میگفتیم الان مسئولهای این ایستگاه دارن تو دوربینهاشون میبینن که ما شش نفر داریم می دویم، میگن این چیکار کردن که دارن در میرن !!
خلاصه رسیدیم هتل و برخلاف توصیه بهزاد رفتیم بالا. چون بچه ها دستشویی داشتن و خودمون باید لباس عوض میکردیم. کل حاضر شدن ما هفت دقیقه شد و اومدیم پایین. جالبه که دوست همسرم تو همین فاصله کوتاه هم دوش گرفته بود و هم صورتشو اصلاح کرده بود !!!
خداییش باید اینکارشو تو کتاب رکوردهای گینس ثبت کنن. کل مسیر هم ما بهش میخندیدیم و میگفتیم هنوز کفی هستی و شامپوها رو سرته !!
اما براتون بگم از بهزاد تور لیدرمون... اومدیم جلوی در و دیدیم یک آقای جوونی ایستاده و داره با عصبانیت سیگار میکشه، با مهربونی سلام کردیم اونم تا چشمش به ما افتاد شروع کرد به بحث کردن با ما که چرا دیر کردین و چرا رفتین بالا و خیلی دیر شده و از این حرفها. ما هم اولش خیلی ناراحت شدیم که این چرا اینقدر گیر میده. تو ماشینی که اومده بود دنبال ما، یک زن و شوهر نسبتا مسن شمالی هم بودن که بعداً کلی باهاشون دوست شدیم. از اونا و هم بهزاد بابت تاخیرمون عذر خواهی کردیم.
بهزاد هم گفت من باهاتون قهرم و حرفی ندارم. ما که با کلی بدو بدو حاضر شده بودیم و تو مسیر جبل علی هم کلی به جای نهار حرص خورده بودیم، با قیافه های خسته و داغون و مظلوم نشستیم تو ماشین و هیچی نمیگفتیم. یکم که گذشت و بهزاد آروم تر شد، شروع کرد به گفتن توضیحاتی درباره دبی برای ما. ما هم وسطش باهاش حرف میزدیم بلکه یه ذره با ماها دوست بشه.
بهزاد به ما گفت: الان به سمت اسکله میریم. یک جا ماشین رو نگه میداریم و یه بیست دقیقه ای تو اسکله باید پیاده برید تا برسید به جایی که قایق های پدالی و پارویی هست!! حالا اگه قایق پارویی باشه باید سوار بشید و یک ساعتی پارو می زنید تا برسیم ساحل مارینا. .. ما رو میگی... میخکوب شدیم. تو این گرما بیست دقیقه تو اسکله پیاده زیر آفتای و گرمای چهل و خورده ای درجه بریم بعد هم یک ساعت پارو بزنیم؟؟؟ مگه دریاچه اس که بتونیم پارو بزنیم؟؟ تو گرمای وحشتناک دبی و اونم با اون همه پولی که داده بودیم؟؟؟
وای خشکمون زده بود... ماشین رو نگه داشتن و بهزاد با عصبانیت پیاده شد و گفت وسایل غیر ضروری تون رو بگذارید تو ماشین که موقع پارو زدن دست و پاتون رو نگیره. بعد هم جلو جلو شروع به حرکت کرد. ما رفتیم بهش گفتیم آخه سعیده و بهنام چیز دیگه ای به ما گفتن. از ما پول وی آی پی گرفتن و گفتن با مینی کروز می بریمتون. اونم نیشخندی زد و با بد اخلاقی گفت دروغ گفتن. سعیده و بهنام سر همه رو کلاه میزارن. دلشون برای شما نسوخته اینطوری میگن که تورشون رو بفروشن. همه اش خالی بندیه. هر دفعه همین بساط رو داریم که به یه عده ای الکی وعده دروغ میدن. مینی کروز کجا بود بابا. نهایتاً من بتونم براتون قایق موتوری پیدا کنم. اگرهم ناراحتین بهشون زنگ بزنین و پولتون رو پس بگیرید. اونا دیگه عمراً جواب شما رو نمیدن...
منم زود داشتم شماره سعیده رو میگرفتم که رسیدیم لب اسکله. یکم راه بیشتر نبود. دیدیم یک کشتی مینی کروز تر و تمیز و قشنگ اونجا هست و بهزاد گفت زود باشین سوار بشین تا قایق پدالی ها و پارویی ها نیومدن !!!! و تازه همون لحظه بود که ما فهمیدیم تا الان داشته ما رو سر کار می ذاشته و با ما شوخی می کرده.
ولی اینقدر طبیعی نقش بازی میکرد که ما با اینکه می دونستیم اونجا جای قایق پارویی و پدالی نیست، حرفشو باور کردیم !!!
مینی کروز و ناخدا
دیگه خلاصه همه زدیم زیر خنده و تازه اون اومد باهامون دست داد و اسم هامون رو پرسید و گفت این شوکی که بهتون دادم جریمه تاخیرتون بوده. و دیگه ما باهاش دوست شدیم و قایق هم حرکت کرد و اون هم شروع کرد به توضیح دادن برای ما. در ضمن گفت ما برای حرکت کشتی ها و قایق هامون باید از دولت امارات مجوز بگیریم و راس ساعت مندرج در برگه باید حرکت کنیم وگرنه ما رو جریمه میکنن. الان هم من باید حدوداً صد و هفتاد دلار جریمه بدم و برای همین عصبانی بودم.
به هرحال قایق شروع به حرکت کرد که حرکتهای اون، من خیلی حالم بد شد چون قایق تکونهای زیادی روی موج داشت و دائم بالا و پایین می شد. از کنار برج العرب رد شدیم و کمی اونجا روی آب توقف کرد تا عکس بگیریم و بعد به سمت ساحل و منطقه مارینا رفتیم.
بهتون توصیه میکنم اگر مثل من تکون های قایق و هوای دریا اذیتتون میکنه، حتماً قبلش قرص ضد تهوع بخورید که اذیت نشید.
عکس ها از داخل قایق و در حال حرکت گرفته شده
خلاصه در منطقه مارینا که پر از ساختمونها و برجهای شیک و قشنگ بود پیاده شدیم. این منطقه اعیان نشین دبی هست که این موضوع از ظاهر ساختمونها و ماشینهایی که اونجا بودن کاملاً مشخص بود. کلی هم قایقهای تفریحی پولدارهای دبی اونجا بود. بهزاد رفت و برامون نوشیدنی لیموناد خنک خرید که واقعاً حالمون رو جا آورد. بعد از کمی عکاسی کردن، دوباره سوار ماشینمون شدیم تا به سمت پالم بریم.
اسکله مارینا
پالم همون جزیره مصنوعی دبی هست که به شکل نخل ساخته شده و به نام نخل جمیرا هم شناخته میشه. ساخت این جزیره مصنوعی در سال 2001 شروع و در 2008 به پایان رسیده و 860 تا ویلای ساحلی و شیک در اون وجود داره. البته غیر از این پالم دو جزیره نخلی دیگه هم در دبی وجود داره که یکی در دیره و اون یکی در جبل علی قرار داره. انتهای پالم جمیرا هم هتل آتلانتیس هست.
خیابونهای پالم خیلی قشنگ بودن و ویلاها هم که فوق العاده، که برای ثروتمندای عرب و هنر پیشه ها و فوتبالیستهای معروف بودن.
خیابانهای جزیره پالم
بعد به سمت هتل آتلانتیس رفتیم که البته فقط می شد از بیرون نمای ورودی هتل رو دید و بعد از کمی توقف به سمت مدینه الجمیرا و مینا السلام رفتیم.
نمایی از هتل آتلانتیس
مدینه الجمیرا در اصل یک تفریحگاهه که با الهام گرفتن از شهر های سنتی و منطقه های عرب نشین ساخته شده و البته به سبک ونیز ایتالیا. یعنی خیابانهاش در واقع کانالهای آبی هستن که نوعی قایق که بهش عبره میگن در این مسیر ها حرکت میکنه و مسافرهای هتل فقط میتونن ازش استفاده کنن.
مدینه الجمیرا شامل دو تا هتل میشه. با نامهای القصر و مینا السلام و همینطور یک بازار به سبک سنتی که بهش سوق المدینه الجمیرا میگن (یعنی همون بازار مدینه الجمیرا). طراحی هتلها خیلی قشنگ و جالبه. هتل القصر به شکل ویلاهای تابستونی اشراف عرب هست و همینطور بازارش هم خیلی جالب بود.
داخل مجموعه مدینه الجمیرا شامل هتلهای القصر و مینا السلام
ما یه چرخی تو محوطه و فضای بیرونی هتلها زدیم و بعد رفتیم داخلش و همینطور که مثل بچه های خوب و حرف گوش کن پشت سر بهزاد می دویدیم! بازار رو هم دیدیم که به سبک بازار های سنتی مراکش و تونس ساخته شده. بهزاد اول بازار به من و خانم دوستمون گفت اینجا همه چیز خیلی گرونه. بیخودی نخواین هی ویترین مغازه ها رو نگاه کنید و قیمت بپرسین. آوردمتون اینجا که معماری بازار رو ببینید. ما هم گفتیم چشم لیدر جان چشم !! البته این توصیه رو، تو بقیه مراکز خریدی که در ادامه توضیحش رو میدم هم به ما کرد.
حالا نمیدونم که خودش به صورت خودجوش هوای همسران ما رو داشت یا همسران ما به صورت خودجوش ازش خواسته بودن و سبیلش رو چرب کرده بودن !!! در هر صورت که ما خانمهای حرف گوش کنی بودیم. البته بهزاد هم اخلاق جالبی داشت. هم جدی بود و هم شوخ و در عین صمیمی شدنش با گروه ما، یه جوری رفتار می کرد که هرچی می گفت ما گوش میکردیم و ازش حساب می بردیم !! باور کنید !!!
بازار مدینه الجمیرا
شیشه های تزئینی درست شده با شنهای رنگی
خلاصه که مدینه الجمیرا جای خیلی قشنگی بود و من واقعا از دیدنش لذت بردم. راستی یه رستوران ایرانی خیلی شیک هم اونجا بود که اگه اشتباه نکنم اسمش نار یا انار بود. شاید البته رستورانهای ایرانی دیگه ای هم بودن که من ندیدم. به هر حال بعد از دیدن مدینه الجمیرا، اونم در حالی که هوا به شدت دم کرده بود و ما مثل دوش آب عرق می ریختیم، سوار ماشین شدیم به سمت ابن بطوطه رفتیم.
مرکز خرید ابن بطوطه یکی از معروفترین مراکز خرید و دیدنی دبی هست که شامل شش قسمت میشه. معماری و دیزاین هر قسمت هم برگرفته از یکی از تمدن های اصیل و کهن دنیا هست. چین، هند، مصر، تونس، اندلس و ایران بخش های مختلف این مرکز خرید هستن. خود این آقای ابن بطوطه، یک محقق و جهانگرد مراکشی بوده که از قرار معلوم مایه دار هم بوده، چون کار و زندگیش رو ول کرده و در عرض 29 سال به این 6 کشور و تمدن مهم دنیا سفر کرده و یک سفرنامه هم بر اساس بازدید از تمدن این شهر ها نوشته که ساخت این مرکز خرید با الهام از سفرنامه ابن بطوطه هست.
ما از در اندلس وارد شدیم که خیلی زیبا بود. بهزاد همون اول کار سنگ هاشو با ما وا کند و گفت بازدید از این پاساژ یه ربع بیشتر طول نمی کشه، با این حال من به شما نیم ساعت وقت میدم و اگه راس نیم ساعت جلوی در خروجی نباشین میرم !! البته ما حدود یک ساعت و نیم تو اون مرکز بودیم و اون خودش هم باهامون میومد. ولی به هر حال تهدیدش باعث شد که ما بیشتر به گشتن و دیدن توجه کنیم و نه خرید !! با این حال من با استرس تونستم چند تا لباس از فروشگاه مکس برای پسرم بگیرم. اون خانم و آقایی هم که براتون گفتم با ما همسفر بودن، خیلی آدمهای خوبی بودن و بنده خدا ها چون زبان هم نمیدونستن، تمام مدت با ما بودن و حتی وقتی خانمه میخواست بره دستشویی، با اصرار از من خواست که باهاش برم چون می ترسید که بهزاد بره و اونا گم بشن !!
یا حتی همسرش کم مونده بود تو اتاق پرو هم با همسر من بره که یه وقت ما رو گم نکنن!! ولی ما هم سعی می کردیم هواشون رو داشته باشیم.
مرکز خرید ابن بطوطه
من قبل از سفرمون در مورد جاهایی که می خوایم بریم تحقیق کرده بودم و یک سری اطلاعات در مورد جاهایی مثل ابن بطوطه دارم که اینجا براتون میگم: بخش های مختلف این مرکز خرید، هر کدوم مختص یک سری محصولات هستن. مثلاً بخش مصر بیشتر کالاها و محصولات ورزشی، بخش هند چند برند معروف در رابطه با مد های روز لباس، چین ویژه سرگرمی و رستوران و یک سینمای خیلی مجهز با چندین سالن نمایش، تونس شامل فست فود و مایحتاج عمومی و بخش سرگرمی بچه ها به اسم Fun city و بخش ایران هم شامل همه نوع کالایی میشه.
این فروشگاه از شنبه تا چهارشنبه از 10 صبح تا 10 شب و پنجشنبه و جمعه تا 12 شب باز هست و در اتوبان شیخ زاید، نزدیک ورودی 6 منطقه آزاد جبل علی قرار گرفته.
پاساژ جالبی بود. ما در بخش ایران که با کاشیکاریهایی به سبک مساجد اصفهان تزیین شده بود، کلی عکس انداختیم. و خلاصه بعد از گشت سریعی که زدیم، از در چین اومدیم بیرون. بهزاد قبلش به راننده گفته بود که بیاد بخش چین دنبالمون ولی گویا راننده همون جا که ما رو پیاده کرده بود وایساده بود. بعد از چند بار تلفن زدن، راننده اومد و ما رو سوار کرد البته بهزاد هم کلی دعواش کرد و وقتی هم که ما خواستیم که پا در میونی کنیم، گفت نه، این حق نداره مسافر های VIP من رو معطل کنه.
حالا البته ما خودمون بخشیده بودیمش ولی لیدرمون ول کن نبود !!!
جای بعدی که قرار بود به دیدنش بریم، دبی مال بود و رقص فواره های معروف دبی. به سمت دبی مال خیلی ترافیک بود. اینطور که به ما گفتن، دبی مال بزرگ ترین مرکز خرید جهانه، البته فعلاً، چون قطعاً خود عربها بزرگترش رو می سازن. این مرکز خرید سال 2008 افتتاح شده و یکی از چیزهایی که خیلی این مرکز خرید رو معروف کرده، آکواریوم اون هست. این مرکز خرید هم بخشی از پروژه عظیم برج الخلیفه است که با هزینه کردن یک مبلغ عظیم ساخته شده.
وقتی که رسیدیم، همون بخش اول ورودی در پاساژ، فسیل یک دایناسور بزرگ بود که بهزاد در مورد قدمتش و این که این فسیل از کشور دیگه ای به صورت موقت به اینجا آورده شده توضیح داد. یه نکته جالب هم که به ما گفت این بود که، گفت دایناسورها، تارهای صوتی نداشتن، بنا براین صدایی از خودشون در نمی آوردن !!
این قضیه وقتی جالب شد که گفت این فسیل یه دایناسور نر هست و وقتی پیداش کردن، دیدن که دستش شکسته و از بدنش جدا شده!! من خیلی دلم برای اون دایناسور سوخت که بر خلاف همه ی موجودات مذکر دیگه که تا یه چیزیشون میشه و حتی سرما میخورن، کلی غر میزنن و آخ و واخ میکنن، این حتی نتونسته یه آخ بگه !!
دایناسور و دست شکسته اش !!
دبی مال
به هر حال ما یک دور سریع توی دبی مال زدیم و پنل آکواریومش رو هم دیدیم. البته قصد داشتیم که حتماً بچه ها رو به دیدن این آکواریوم ببریم. ولی اون موقع وقت نداشتیم و خیلی عجله ای یه دور کلی چرخیدیم. بعد بهزاد گفت دیگه الان نزدیک شروع شدن نمایش فواره هاست. ما رو به بیرون و محوطه اطراف استخر فواره ها برد و یه جای خوب برامون پیدا کرد که بتونیم راحت و مسلط این اجرا رو ببینیم.
یه نکته جالب هم که به ما گفت این بود که طراح این نمایش یا در واقع سینک صدا و حرکت فواره ها، یک خانم ایرانی هستن و تا به حال کسی نتونسته مثل ایشون اینکار رو انجام بده... نمایش شروع شد، حرکت فوق العاده زیبای فواره ها همراه با یک آهنگ عربی. واقعاً حس میکردیم فواره ها دارن بدنشون رو پیچ و تاب می دن و می رقصن و جون دارن !!
خیلی خیلی زیبا و هنرمندانه بود. با تمام خستگی ای که داشتیم، این نمایش حسابی به وجدمون آورده بود.
فواره های زیبای رو به روی دبی مال
بعد هم بهزاد توضیحاتی در مورد برج الخلیفه که همونجا قرار داره بهمون داد که گفت: این برج در حال حاضر بلندترین سازه ساخته شده به دست انسان هست و 163 طبقه قابل استفاده داره. ارتفاع این برج 828 متر هست. از اول سال 2008 شروع به ساخت این برج کردن و اول سال 2010 افتتاح شده. برج خلیفه اول با نام «برج دبی» شناخته میشد اما در روز افتتاحیه توسط شیخ محمد بن راشد آل مکتوم، نام آن به افتخار حاکم امارات، خلیفه بن زاید آل نهیان، به «برج خلیفه» تغییر کرده.
طبقات اولیه برج هم همون هتل معروف آرمانی است که متعلق به جورجیو آرمانیه. ما هم بعد از گرفتن چند تا عکس یادگاری برای سوار شدن به ماشین رفتیم.
برج الخلیفه (که همش تو کادر ما جا نشد !!)
ما خسته و کوفته سوار شدیم اونم در حالیکه زانوهامون از گرسنگی می لرزید!! بهزاد به ما گفت خوب دیگه گشت شهری تون تموم شده به سمت هتل می ریم. ما بهش گفتیم پس شام چی؟ اونم یهو اخم کرد و با لحن خیلی جدی گفت شام جزو برنامه تورتون نیست. اگه ببرمتون برای شام باید هزینه اش رو خودتون پرداخت کنید و با دیدن چهره های ما گفت ولی یه ذره الویه از دیروز تو ماشین مونده، اگه دوست دارین با هم بخوریم !!
ما هم که دیگه به شوخی های تور لیدمون عادت کرده بودیم کلی خندیدیم و سر به سرش گذاشتیم که آره بابا همون الویه رو میخوریم و اینا تا بالاخره به رستوران دانیال رسیدیم که داخل پاساژی به نام مزایا سنتر در خیابان شیخ زاید بود.
رستوران به صورت سلف سرویس و با بوفه کامل شامل غذاهای بین المللی و دریایی و ایرانی میشد مثل قورمه سبزی و کباب و جوجه کباب و میگو و خرچنگ و ...که از لحاظ کمیت خیلی خوب بود و از لحاظ کیفیت خوب. ولی مثل غذاهای خودمون خیلی خوش مزه نبود.
شاید هم من اینقدر که خسته و گرما زده بودم اینطوری به نظرم میومد. ولی به هر حال برای ما که واقعاً گرسنه بودیم خیلی خوب بود و لذت بردیم. در ضمن بوفه دسر و سالاد جمع و جوری هم داشت و البته بستنی که پولی بود ولی خیلی خوشمزه بود.
خلاصه شام هم تموم شد و ما با سوار ماشین شدیم و به سمت هتل رفتیم. بعد از خداحافظی مفصل با لیدر تور خوب و باحالمون و خانم و آقای همراهمون، به اتاقهامون برگشتیم و بعد از دوش گرفتن و خوردن یک چای لیوانی بیهوش شدیم تا فردا سر حال به هوش بیایم !!
فردا صبحش زودتر بیدار شدیم و برای صبحانه رفتیم. صبحانه تنها وعده غذایی بود که درست می خوردیم. چون وقتی از هتل می رفتیم بیرون و گرمای هوا اذیتمون میکرد، اشتهامون رو از دست می دادیم و اصلاً غذا بهمون نمی چسبیدو معمولاً خوراکی و مواد غذایی که از کارفور خریده بودیم رو برای نهار همون کنار استخر می خوردیم.
بعد از صبحانه رفتیم جلوی در پشتی هتل که اتوبوس رایگان اوت لت اونجا می ایستاد و آنلاین و به موقع هم اومدن و سوار شدیم و به سمت اوت لت رفتیم. مرکز خرید اوت لت پاساژ بزرگی بود ولی راستش با اوت لت هایی که ما تو ترکیه دیدیم فرق داشت. زیاد اختلاف قیمتی با قیمتهای اولیه تو تخفیفاتشون نبود. به جز مواردی محدود و کالاهایی محدود.
به هر حال ما که تقریبا چیزی نخریدیم ولی دوستامون کلی خرید کردن. البته میگن روزهای دوشنبه همین قیمتها هم مجدد آف می خوره و معمولاً نصف قیمت میشه !!
ما با همون ماشین برگشتیم هتل و رفتیم استخر. استخر هتل با اینکه کوچیک بود ولی خیلی خوب بود و تو اون هوای گرم هیچ چیزی مثل ریلکس کردن تو استخر مزه نمی داد. قرار بود ساعت 5 بیان دنبالمون که بریم تور سافاری که همون بالا پایین پریدن رو شنهای صحرا با ماشینهای هامر یا لند کروزه که ما ماشین لند کروز رو انتخاب کرده بودیم.
سر ساعت یه آقای جوونی به اسم یوسف اومد دنبالمون. شیرازی بود و آدم آروم و مودبی بود. دوست همسرم جلو نشست و من و همسرم و خانم دوستش صندلی عقب و دو تا بچه ها پشت ما. به سمت صحرا رفتیم تا رسیدیم به یه جایی خارج شهر و جلوی یک مغازه نگه داشتیم.
یوسف گفت تا من باد لاستیک ها رو کم میکنم، شما برید تو فروشگاه که هم اگر خواستین خرید کنید و هم گرمتون نشه. فروشگاهش هیچ چیز خاصی نداشت، فقط به زور یک نوع سربند های عربی رو روی سر ما بست که شاید ما خوشمون بیاد و ازش بخریم. ما نه خوشمون اومد و نه خریدیم.
ولی خانم دوستمون هم خوشش اومد و هم خرید. به این میگن اختلاف سلیقه !!!
دوباره سوار ماشین شدیم و به سمت صحرا رفتیم. بعد از یه مسافتی که تو شن ها رفت، ماشینهای دیگه که شامل هامر و لند کروز بود رو دیدیم که همه به یه سمت رفتن و پشت سر هم قرار گرفتن. یه هامر مشکی جلو بود که توش مسافر و توریست نبودن وفقط دو تا آقای جوون بودن.
یوسف به ما گفت اکثر ماشین هایی که اینجا هستن مال صاحب و راننده اون هامر مشکیه است و همیشه اون جلو میره و بقیه از همون مسیر های مشخص باید برن. بله... حرکت شروع شد... و ما در حالی که بالا و پایین میشدیم به این فکر میکردیم که عجب اشتباهی کردیم !!
راستش من و همسرم کلاً زیاد خوشمون نیومد. یعنی از بیرون که آدم ماشین ها و حرکتشون تو شنها رو میبینه خیلی به نظر پر هیجان تر میاد ولی توی ماشین اینطوری نبود به نظرم. من و دوست همسرم هم که خیلی هم حالمون بد بود و افت فشار شدید پیدا کردیم.
تازه من قبلش قرص ضد تهوع هم خورده بودم. ولی برای تجربه کردن خوب بود و می ارزید. مخصوصا وقتی صدای جیغ و شادی بچه هامون رو می شنیدم بیشتر کیف می کردم. البته برای دل و روده ها مون هم بد نبود که یکم جا به جا بشن و فضاهای دیگه ی بدن، مثل حلقمون رو هم ببین !!!
بi هرحال ماشین سواری تموم شد و یوسف جلوی ورودی کاروانسرایی که تو صحرا بود وایساد. نزدیک های غروب بود و جون می داد برای عکاسی. اونجا از این موتورهای سه چرخ کرایه می دادن در ازای هر نیم ساعت 30 درهم. البته اولش به ما گفت 50 درهم ولی بعد همون 30 درهم قبول کرد.
بچه ها سوار شدن و کلی کیف کردن. ما هم هر کدوم یه دور سوار شدیم و یه چرخی زدیم که خیلی خوب و باحال بود. اونجا شتر هم بود که اگر کسی می خواست میتونست سوار بشه.
یه چیز جالبی که دیدم این بود که یکی از خانمهای هموطنمون، با یک لباس خیلی مجلسی و کوتاه و کفش پاشنه بلند اومده بود و بنده خدا اصلاً نمی تونست راه بره روی اون شنها.
حالا بگذریم که می خواست موتور و شتر هم سوار بشه. ولی به هر حال گفتم که به شما بگم لباس راحت بپوشید برای این تور. چون هم خیلی این طرف اون طرف پرت میشین و هم برای سواری باید راحت باشید.
خلاصه بعد از اینکه بچه ها از موتور سواری دل کندن، رفتیم داخل محوطه کاروانسرا یا همون واحه. جلوی در یه غرفه بود که چای داشت و یک نوع شیرینی مثل پیراشکی های کوچولو که همونجا درست میکردن و به ما تعارف کردن که البته خوشمزه نبود.
در وسط محوطه اونجا، یک سن کوتاه قرار داشت و دور تا دورش روی زمین میزهای کوچکی روی یک تکه فرش گذاشته بودن و کوسن هایی برای نشستن دور میزها. فضای قشنگی بود که با توجه به غروب خورشید، حس خوبی داشت.
ضمناً تو یکی از غرفه های اونجا، خانمی هم بود که رو دست و بازومون اگر می خواستیم، نقش حنا می انداخت. نقش کوچیک رایگان بود و اگر نقش بزرگ روی همه ی دست رو می خواستیم 10 درهم میشد.
یک غرفه دیگه هم بود که آب و نوشابه خنک داشت که خیلی خوب بود و البته همه این مواردی که گفتم روی تورمون حساب شده بود و ما اونجا پول اضافه ای پرداخت نمی کردیم.
بعد از اینکه ما نشستیم، برنامه شون شروع شد. اول یک آقایی رفت روی سن و چند دقیقه ای نی انبون زد که خوب چیز خاصی نبود و بعد هم دعوت کردن برای شام. یک میز بزرگ گذاشته بودن که روش برنج و سالاد بود و با صف می رفتیم جلو و خودشون برامون کباب و جوجه کباب رو سرو می کردن. غذاش هم معمولی بود. داشتیم شام می خوردیم که برنامه شون شروع شد و ابتدا یک خانمی حرکات موزون عربی داشت و بعد از اون برنامه هم یک آقایی اومد روی سن که یک دامن با چراغهای رنگی پوشیده بود و شروع به یک رقص جالب که در واقع چرخش به دور خودش بود کرد.
این بنده خدا حدود یک ربع اینکار رو ادامه داد و واقعاً هنرمندانه این حرکات رو انجام می داد. چراغها تو تاریکی شب جلوه خوبی داشتن . ولی موندم که چطور سرش گیج نمی رفت. خیلی برنامه اش جالب بود و ما خوشمون اومد.
بعد از اجرای این آقا دامن قشنگه هم، یک آقایی اومد و با آتیش برنامه های آکروبات و نمایشی انجام داد. کارهای اون هم جالب و دیدنی بود و مخصوصاً بچه ها خیلی هیجان زده شدن و خوششون اومد.
بعد هم دیگه برنامه ها تموم شد و یوسف اومد و گفت سوار بشین که بریم. موقع برگشتن ما بهش گفتیم تو رو خدا ما رو از یه مسیری ببر که صاف باشه و خیلی بالا پایین نشیم. مخصوصا که شام هم خوردیم و خطرناکه دیگه. به هر حال با توقفی که برای باد کردن لاستیک ها در خروجی صحرا داشتیم، به سمت هتل رفتیم. البته دلمون می خواست که به فروشگاه ایکیا که تو سیتی سنتر هست هم بریم که دیگه دیر وقت بود و حدود ساعت 9 شده بود و می دونستیم که تا برسیم همه جا بسته است. برای همین به هتل رفتیم.
به هتل که رسیدیم، موبایل دوست همسرم زنگ خورد. یکی از همکاراش بود که هندیه ولی دبی زندگی و کار میکنه و از روز اول هم کلی به ما تعارف کرده بود که باید بیاین خونه ما و نهار و شام بریم بیرون و هر روز ما به یه بهونه ای گفته بودیم نه.
اون شب دوباره این آقا که اسمش امیر خان بود زنگ زد و به دوست همسرم با اصرار میگفت که فردا باید بیاین خونه ما. البته دوستمون گوشی رو داد به من و گفت بیا ببین این چی میگه. من پشت تلفن نمی فهمم چی می خواد. منم باهاش حرف زدم و هر چی گفتم مزاحمتون نمیشیم و نمیایم و اونجام که هست مال شماست و هتل ما و خونه شما نداره و از این حرفها... به خرجش نرفت و گفت من صبح دم در هتل شمام. تسویه حساب کنید و با هم میریم.
صبح ما بعد از صبحانه وسایل رو جمع کردیم و اومدیم تو لابی برای چک اوت. بعد از بررسی، شبی 30 درهم هزینه توریست رو از ما گرفتن و ما بابت 4 شب 120 درهم ناقابل پرداخت کردیم و اونها هم 500 درهم ما رو پس دادن تا کار چک اوت انجام بشه.
می خواستیم چمدون ها رو تو هتل به امانت بگذاریم که همون موقع امیر خان اومد و گفت چمدونهاتون رو هم بیارین که عصری خودم می برمتون فرودگاه. فقط دوست همسرم که قرار بود دو شب دیگه هم تو هتل بمونه، چمدونش رو گذاشت تو بخش نگهداری امانات هتل. ما هم وسایل رو گذاشتیم تو ماشین امیرخان و بعد از آشنایی باهاش راه افتادیم که بریم بچرخیم.
امیر خان یه هندی خوش برخورد و تحصیل کرده و از اهالی دهلی بود که به خاطر بیزینسش با خانواده اش تو دبی زندگی میکرد. به ما گفت که کجا دوست دارید ببرمتون. ما هم گفتیم ما امروز برنامه مون آکواریوم دبی مال بوده. اونم گفت باشه و به سمت دبی مال رفتیم. بلیط کامل آکواریوم رو گرفتیم و رفتیم داخل.
البته اون خودش با ما نیومد و گفت تا به حال حدود 20 بار اینجا رو دیده. وقتی که وارد شدیم یک عکاس ازمون خواست که جلوی یک صفحه آبی بایستسم تا ازمون یه عکس یادگاری بگیره. و گفت که بعدا این عکسو با تصویر آکواریوم مونتاژ می کنه. ما هم کلی ژست گرفتیم و خودش چون خیلی با ما حال کرد سه چهار تا عکس دیگه گرفت و گفت چقدر شما شادین !!! ما هم گفتیم بله دیگه ما از اون خانواده های شاد هستیم دیگه. البته آخرش هم عکس رو ازشون نخریدیم چون میگفت 60 درهم برای هر عکس.
ما هم گفتیم حالا که از ما خوشش اومده، بزار عکسمون رو یادگاری برای خودش نگه داره !! خلاصه بخش اول بازدید، تونل آکواریوم بود که خوب مخصوصاً برای بچه ها خیلی جالب بود که یهو یه کوسه یا سفره ماهی بزرگ از بالای سرشون رد میشه. ما هم خوشمون اومد مخصوصاً از کوسه ها با اون دندوناشون !!
آکواریوم دبی مال
چند تا غواص هم توی آکواریوم بودن که یا در حال تمیز کردن شیشه از داخل بودن و یا بررسی ماهی ها. البته گفتن اجازه غواصی به علاقه مندان رو هم میدن که ما از جمله علاقه مندان نبودیم خدا رو شکر.
بعد از بازدید از تونل آکواریوم، از یک مسیری که در کنارش یک جایی مثل جنگل درست کرده بودن رد شدیم و به بخش نگه داری ماهی های مختلف رفتیم. حیوانات دیگه ای مثل پنگوئن و سمور و لاک پشت و ... هم بودن که تو این بین پنگوئن ها از همه جالب تر بودن. توضیحات مربوط به هر نوع از ماهی ها و حیوانات رو هم در کنارش نوشته بودن که خیلی کامل و خوب بود. آخرین مرحله و در خروجی هم فروشگاهی بود که وسایل دکوری و اسباب بازیهای دریایی مثل انواع ماهی ها رو می فروختن که اونم قشنگ بود.
بعد از بازدید از آکواریوم، پیش دوستمون برگشتیم. اونم پرسید که خانمها دوست دارن برای خرید برن؟ من علاقه ای به خرید نداشتم و راستش تو این سفر موفق به اخذ تندیس بلورین بانوی بدون خرید شدم !!! چون هیچ چیز هیچ چیز برای خودم نخریدم. یعنی راستش اصلا از چیزی به نسبت قیمتش خوشم نیومد که بخرم و بعدم، کلاً بر خلاف اکثر همجنس های خودم، آدمی هستم که اگر چیزی لازم نداشته باشم دنبال خرید نمی رم.
تو این سفر هم من و همسرم زیاد قصدمون خرید نبود. برای همین اطلاعات زیادی هم از قیمت ها و مقایسه مرکز خرید نمی تونم بهتون بدم. به هر حال چون خانوم دوستمون می خواست که خرید کنه، به پیشنهاد امیر خان به سیتی سنتر مردیف رفتیم که نوسازه و ظاهراً بزرگ تر از اون یکی سیتی سنتر هست. فروشگاه مکس اونجا مثل بقیه شعبه های مکس، خیلی مورد توجه هموطن هامون بود. بعد چرخی که اونجا زدیم و خریدی که دوستامون کردن، امیر خان گفت که برای نهار به سمت خونه اش بریم. خونه امیرخان یک خونه قشنگ دوبلکس تو منطقه مردیف بود.
همسرش جلوی در اومد به گرمی ازمون استقبال کرد. خانم امیر خان هم یک هندی باکلاس و البته زیبا بود که همچنان طبق سنت و فرهنگ خودشون، موهای بسیار بلند بافته داشت و سبک پذیرایی شون هم نشون از اصالتشون داشت. بلافاصله دختر و پسر امیرخان هم که سخت انگلیسی حرف می زدن به استقبال ما اومدن ، البته همراه با یک موجود دیگه و اونم چیزی نبود جز یه سگ خیلی بامزه و گوگولی سیاه رنگ به نام دلار!!! این سگه هم طفلکی می خواست خیلی ازمون استقبال بکنه و یهو تا اومد تو سالن، پرید رو مبلی که من و خانم دوست همسرم نشسته بودیم.
اونم جیغ زد و فرار کرد. همسر منم که به شدت از سگ بدش میاد از یه طرف خودشو جمع کرد و دوستش هم یه جورایی خودشو کشید کنار. من دیدم طفلکی سگه خیلی خورد تو ذوقش. یکم نازش کردم. ولی بچه ها با دیدنش کلی ذوق کردن و با پسر امیر خان که همسن و سال خودشون بود زودی دوست شدن و رفتن برای بازی. به دلار هم تذکر دادن که دیگه توی سالن نیاد. تازه میزبانانمون گفتن که می خوان یه جفت هم برای دلار بخرن. منم بهشون پیشنهاد دادم اسمشو بزارن یورو !!! یا شایدم پوند !!!
سیتی سنتر مردیف
خلاصه بعد از پذیرایی که از ما کردن، مستخدمشون که لباس ساری هندی قشنگی هم پوشیده بود، میز نهار رو چید و از ما برای نهار دعوت کردن. نهار شامل جوجه کباب، کباب چنجه و کباب کوبیده، به همراه چند نوع سالاد و حمص و نون سیر و ترشی های هندی بود که همش خونگی و فوق العاده خوشمزه بود. یه نوع سس خیلی خوش قیافه و خوش عطر بو هم داشتن که بچه های ما به هوای اینکه سس کچاپ خونگی هست، روی نون سیرشون زدن که تا بردن طرف دهنشون آتیش گرفتن. خانم امیر خان هم بلافاصله دو تا شکلات کاکائویی بزرگ براشون آورد و گفت بخورید تا سوزش دهنتون خوب بشه. اینم یه تجربه بود که از یک هندی، که متخصص آتیش زدن دهن هستن یاد گرفتم که کاکائو برای رفع سوزش غذای تند خوبه !!
بعد از نهار و کمی صحبت کردن، آماده رفتن به فرودگاه شدیم. خانم امیر خان هم به رسم مهمون نوازی بهمون هدایایی به همراه یک شیشه از اون سس تندشون هم سوغات داد که ما هنوز بعد از یک سال و نیم، نتونستیم یک سومش رو هم بخوریم.
امیر خان هم ما رو به ترمینال 2 فرودگاه برد و بعد از خداحافظی از او و دوست همسرم که برگشتشون دو روز بعد بود، به سمت سالن ترانزیت رفتیم. اونجا هم چرخی زدیم و کمی شکلات و خوراکی برای آقا پسری خریدیم. و بعد سوار هواپیما شدیم.
هواپیما هم با تاخیر نیم ساعته بلند شد و ما پرواز خوبی داشتیم. پذیرایی داخل هواپیما هم مثل زمان رفت، چلو مرغ یا چلو گوشت به انتخاب خودمون بود که کیفیت به نسبت خوبی داشت.
فرودگاه دبی
وقتی هواپیما در فرودگاه ایران فرود اومد، من موبایلم رو روشن کردم و دیدم پشت سر هم پیغامهایی از خواهرم دارم که پروازتون انجام میشه؟ رسیدین؟ خبر بدین کجایین؟ و از این موارد... نگران شدم و زودی بهش زنگ زدم. اونم گفت یه طوفان وحشتناک تا همین یه ربع پیش با شدت هر چه تمام تر راه افتاده بوده. به حدی که برق خیلی جاها قطع شده و درختها شکسته و خلاصه وضعیت جوی به حدی خراب بوده که ما گفتیم حتماً یا پرواز شما انجام نمیشه یا اینکه نمی تونید تو فرودگاه ایران بنشینید. ما هم گفتیم خوب حالا که به خیر گذشت و ما رسیدیم.
البته وقتی برای گرفتن چمدونها مون رفتیم هم خیلی از مسافراکه خانوادهاشون بهشون زنگ زده بودن و خبر داده بودن، داشتن راجع به این موضوع حرف می زدن. به هر حال ما یک تاکسی پیدا کردیم و دیگه چون 5 نفر بودیم، تو یه ماشین جا میشدیم. گفت 60 تومن میگیرم که ما هم قبول کردیم. کل مسیر برگشت، راننده داشت راجع به طوفان و اینکه خیلی وحشتناک بوده صحبت میکرد و مدام میگفت با این طوفان من موندم چطور پرواز شما انجام شده و صحیح سالم رسیدین ایران. خلاصه که عزرائیل به ما کاری نداشت ولی این آقا نسبت به این موضوع اعتراض داشت گویا !!
به هر حال یک سفر خوب و خاطره انگیز دیگه به پایان رسید و ما با خستگی زیاد ناشی از بدو بدوهایی که داشتیم ولی با یه عالمه خاطره، به خوبی و خوشی به خونه برگشتیم. البته جاهای زیادی بود که برنامه داشتیم بریم که واقعا تو فرصت کمی که داشتیم، امکانش نبود.
در پایان سفر نامه، بخشی از توضیحاتی رو که نتیجه تحقیقاتم برای سفر به دبی هست، برای اطلاع شما عزیزان می نویسم که امیدوارم به دردتون بخوره:
1-تعطیلات رسمی دبی که تو این روزها همه جا تعطیله: عید قربان، روز اول سال نو تقویم اسلامی (اول محرم)، روز تاجگذاری شیخ زاید (موسس و بنیانگذار حکومت امارات)، که همون 2 دسامبر روز ملی امارات هست، مبعث، اول ژانویه و عید فطر
2-طول پرواز تهران دبی حدود یک ساعت و چهل پنج دقیقه است. و اختلاف ساعت حدود نیم ساعت
3-هتل ها در دبی تقریباً به 4 دسته تقسیم میشن: دیره: که در واقع قدیمی ترین بخش دبی و در کنار آبراه خور قرار داره و اکثر هتل های 5 ستاره قدیمی تر اونجا قرار دارن- قسمت فرودگاه دبی- بر دبی: که نسبت به دیره جدید تره و هتل های 3 و 4 ستاره زیادی داره- جمیرا بیچ: که هتلهای لوکس و جدید التاسیس داره
معمولاً تورهای ایرانی هتل های بر دوبی و دیره رو پیشنهاد میدن. البته به نظر من هتلهایی که در اتوبان شیخ زاید بودن هم شیک و تر و تمیز و نوساز بودن و هم دسترسی خوبی دارن
4-هتلهایی که دیسکو دارن معمولاً زیاد خوب نیست. چون اکثراً آژانس های ایرانی، برای کاهش هزینه ها، اتاقهای روی دیسکو رو رزرو میکنن که سر و صدای زیادی داره و برای استراحت مناسب نیست.
5-به نظر من در دبی بر خلاف بعضی کشور های دیگه از جمله ترکیه، استفاده از تور برای گشت ها و تفریحات به صرفه تره. چون سیستم حمل و نقلش مثل ترکیه نیست و اتوبوس و مترو برای همه جا به راحتی نیست و تاکسی هم گرون در میاد.
6- همه هتلها امکانات اختصاصی و معمولاً مجانی برای ترنسفر به ساحل و بعضی مراکز خرید رو دارن. پیشنهاد میشه روز اول این موضوع رو از رسپشن سوال کنید تا برنامه ریزی بهتری داشته باشید.
تمام سیستم حمل و نقل دبی، زیر نظر RTA هست که با شماره 8009090 بدون کد میشه باهاش تماس گرفت. هر جا که باشیم و هر کجا که بخوایم بریم، راهنمایی مون میکنن. اول شماره رو بگیرید، بعد 2 رو بزنید که انگلیسی بشه، بعد 1 رو بگیرین که به اپراتور وصل میشه و بعد مجدد 2 رو می زنیم که اطلاعات رو بپرسیم. از سایت RTA.ae هم میشه استفاده کرد و مسیر رو که بزنیم، ایستگاهها و نحوه رفتن رو مشخص می کنه.
7- برای رفتن به "اوت لت مال" که در جاده العین هست، از اتوبوس های خط 66 و 67 میشه استفاده کرد. اتوبوس از ایستگاه مترو برجمان، ظرف 40 دقیقه به اول لت میرسه. ساعت حرکت اتوبوس ها روی تابلوی ایستگاه نوشته شده. فاصله بین حرکت اتوبوس ها هم یک ساعته.
این پاساژ دوشنبه ها هم فروش ویژه و حراجی داره. برای برگشت با اتوبوس هم میشه از زیر گذر به سمت مخالف جاده رفت و با همان اتوبوس ها برگشت. با مترو هم میشه رفت ایستگاه راشدیه و از اونجا یه مسیری رو با تاکسی تا فروشگاه باید رفت.
8- فروشگاه IKEA در فستیوال سیتی مال هست.
تفریحات و دیدنی هایی که ما وقت نکردیم ازش استفاده کنیم:
1-پارک آبی وایلد وادی: شروع کارش 10 صبحه. برای رفتن به اونجا میشه با مترو رفت تا ایستگاه امارات مال و از اونجا با یه تاکسی تا پارک آبی رفت. بردن غذا و مایعات به داخل پارک ممنوعه و در ضمن همون اول ورود یه لاکر بهتون میدن که هم قفل کمده و هم برای خرید داخل پارک میشه شارژش کرد و ازش استفاده کنید.
یه پارک آبی هم تو هتل آتلانتیس هست که میگن اونم خوبه ولی وایلد وادی بهتره.
2- امارات مال که همون پیست اسکی معروف دبی اونجا هست و برای دیدن جالب و خوبه
3- global village که همون شهر فستیوال دبی هست. میگن خیلی جالبه و تفریحات مختلفی داره. در اتوبان شارجه قرار داره و غرفه هایی از اکثر کشورها برای فروش صنایع دستی و غذا و ... وجود داره. اونجا اجرای رقص های محلی هم دارن و همچنین میگن که غرفه هند و چین خیلی جالبه. تفریحات دیگه ای هم داره. اگه یه بعد از ظهر وقت داشته باشین برید خوبه.
4-فراری پارک ابوظبی: این پارک در مجموعه yas island در ابوظبی قرار گرفته. میگن شرکت فراری تمام وسایل این شهر بازی رو خودش ساخته و سریع ترین ترن هوایی دنیا در این پارکه.
برای رفتن به این پارک، از جلوی پاساژ ابن بطوطه برای ابوظبی اتوبوس داره. حدوداً 25 درهم میشه. بعد هم از جایی که پیاده میشین با یه ون میشه رفت به سرزمین یاس. اگر تعداد باشین از دبی با یه ون هم میشه رفت و برگشت که شاید به صرفه تر بشه.
5- Miracle garden که یه باغ بزرگ پر از گلهای زیباو فضای سبز جالبه و میگن واقعاً دیدنیه.
6-بازید از برج العرب، بازدیداز هتل آتلانتیس و پالم، شام در کشتی، شام در رستوران گردان، تور هلیکوپتر سواری، پرشین نایت، موزه دبی، پارک ساحلی الممراز و یه عالمه فروشگاه ها و مراکز خرید بزرگ که هر کدوم جذابیت خودشون رو دارن و خیلی جاهای دیگه، دیدنی های دبی رو تشکیل میده که قطعا ما تو این مدت کوتاه نمی تونستیم همه جا رو ببینیم.
یه نکته هم در پایان این سفر نامه می خواستم بگم و در واقع یک خواهشه... خواهش میکنم به بالا بردن سطح اطلاعات عمومی بچه هاتون کمک کنید. اگر قراره با هم به سفر برید، تشویقش کنید به تحقیق کردن در مورد جایی که می خواین برید. حتی اگر سفر به یکی از شهر ها و روستاهای کوچیک ایران خودمونه.
این ما هستیم که با تربیت بچه هامون، فرهنگ و آینده کشورمون رو می سازیم. پس بهشون قبل از سفر در مورد جایی که می خوایم بریم توضیح بدیم، در کجای دنیا قرار گرفته، آب و هواش چطوره، پایتختش کجاست، نوع حکومتش چیه، واحد پول ودیدنی هاش کجاست و ... همینطور بهشون یاد بدید که نتیجه تحقیقاتشون رو به صورت خلاصه بنویسن.
مثلاً بهشون بگید برای این سفری که می خوایم بریم، تقسیم کار می کنیم، ما (مامان و بابا) هزینه های سفر رو پرداخت می کنیم و وسایل رو آماده و جمع می کنیم، تو هم برامون تحقیق بکن تا بدونیم جایی که می خوایم بریم چه کارهایی بکنیم و کجاها بریم.
اینجوری هم فرهنگ خوندن و مطالعه و تحقیق رو بهشون یاد می دیم و هم فرهنگ نوشتن و برنامه ریزی رو. که هر دوش خیلی به دردشون می خوره. و در ضمن به بالا بردن اعتماد به نفسشون هم کمک کردیم. چون اینکه فکر کنن با تحقیق اونا ما به سفر می ریم، برای اعتماد به نفسشون خیلی خوبه.
در پایان از همه عزیزانی که وقت میذارن و سفر نامه من رو می خونن، صمیمانه سپاسگزارم و امیدوارم که شما هم سفرهای خوب و خوشی رو تجربه کنید.
از سایت لست سکند هم بابت فرصتی که به ما دادن تا تجربیاتمون رو با هم به اشتراک بزاریم و در بالا بردن اطلاعاتمون بر اساس نوشته های دوستان دیگه کمک می کنن، تشکر ویژه دارم.
ارادتمند شما