سفرنامه سنت پترزبورگ و مسکو-بخش اول

4.4
از 20 رای
تقویم ۱۴۰۳ لست‌سکند - جایگاه K - دسکتاپ
سفرنامه سنت پترزبورگ
آموزش سفرنامه‌ نویسی
23 شهریور 1395 16:09
38
14.9K

 

مقدمه

ایده سفر:

امروز چهارشنبه 30 تیرماه سال 1395 خورشیدی است. یک هفته از بازگشت ما از سفر روسیه می گذرد. سفری که ایده آن تنها دو ماه قبل مطرح شد. ما دو زوج هستیم که با هم سفر می کنیم و از طریق همسرانمان که از ابتدای راهنمایی با هم دوست صمیمی بوده اند، با هم ارتباط داریم.

یک روز دوست همسرم به همسرم پیام داده بود که بیاید که برایتان یک خبر و برنامه دارم. حدود یک هفته طول کشید تا ما همدیگر را دیدیم و ایده مطرح شد، ایده این بود:

سفر ارزان به روسیه، حدود 4 میلیون تومان برای هر زوج. باورنکردنی بود. تقریبا همان هزینه سفر 9 روزه به ترکیه بود که باز هم با هم رفته بودیم. این عدد برمبنای بررسی قیمت کرایه آپارتمان و بنابراین امکان آشپزی توسط خودمان و اینکه ویزای توریستی روسیه برداشته شده، تخمین زده شده بود.

من از این ایده بسیار استقبال کردم و گفتم حتی با هزینه بیشتر هم باید این سفر را برنامه ریزی کنیم و هر طور شده برویم. در ادامه متوجه شدیم که ویزا نیاز است و هزینه کمی هم ندارد. اما راستش من که آلوده و شیفته این مسافرت شده بودم و بنابراین ویزا نمی توانست مانعی برای رفتن به سفر روسیه محسوب شود.

من تقریباً تمام زمانم را صرف تحقیق در این باره میکردم که متوجه شدیم قیمت بلیط دارد بالا میرود! ما هم مجبور شدیم سریعاً یک تاریخ مشخص کنیم تا بلیط بگیریم. نهایتاً بلیط رفت و برگشت مسکو را در تاریخ 6 و 13 جولای رزرو کردیم به این امید که ویزا و بلیط قطار و محل اقامت و از همه مهمتر مسایل خاص سفر به روسیه از جمله شک در قانونی بودن اقامت در آپارتمان و مسئله رجیستر کردن در روسیه را حل خواهیم کرد. بلیط را گرفتیم. در واقع دکمه ای خریدیم که قرار بود برای آن پیراهن بدوزیم!

دیپورت می شوید!

مرحله بعد گرفتن ویزا بود. وقتی با بعضی از آژانس ها برای ویزای تک تماس می گرفتیم در پاسخ اطلاعات متناقض می دادند و حق الزحمه های متفاوتی طلب میکردند و مثلاً می گفتند اگر این نوع ویزا را تهیه نکنید دیپورت میشوید و وقتی مهر دیپورتی در پاسپورت شما باشد دیگر هیچ کجا به شما ویزا نخواهد داد! این اطلاعات غیر دقیق و درواقع نادرست باعث شد تا زمان بسیار بسیار زیادی را صرف تحقیق در مورد قوانین سفر به روسیه کنم اما تقریباً هیچ کس حرف قطعی نمی زد و اطلاعاتی که به ما داده می شد تقریباً متناقض بود.

روسیه مثل ترکیه مقصد گردشگری عمده ای برای ایرانی ها محسوب نمی شود و نمی شد کسی را پیدا کرد که از او راهنمایی گرفت، خصوصاً که ما قرار بود آپارتمان بگیریم و نه هتل. زیرا تحقیقات من به این نتیجه رسیده بود که در هنگام ورود باید ووچر هتل و بلیط برگشت را همراه داشته باشیم.

در این بین از میزبان هایی هم که از آنها آپارتمان اجاره کرده بودیم در دو شهر مسکو و سنت پترزبورگ همین سوالات را از طرق اینترنت پرسیدم، یکی پاسخ داد که آژانسی که از آن ویزا گرفته اید باید به شما بگوید و نمی توانید به پلیس کنترل گذرنامه بگویید که به آپارتمان می روید و دیگری هم گفت رسید آپارتمان را که از سایت گرفته اید, به جای ووچر هتل به پلیس کنترل گذرنامه بدهید و مشکلی نخواهید داشت.

ما تا ابد برای تحقیق و تصمیم گیری زمان نداشتیم بنابراین قرار شد که آژانس چهار فصل با هزینه هر نفر 510 هزار تومان برای ما ویزا و ووچر هتل بگیرد. بعد از زمانی حدود دو هفته بالاخره ویزا آماده شد.

آمادگی برای سفر:

روسیه مقصد خاصی بود. در تمام سفرنامه ها و مطالب موجود در سایت Tripadvisor، اذعان شده بود که برقراری ارتباط با روس ها بخاطر عدم آشنایی و ظاهراً عدم تمایل به آشنایی به زبان انگلیسی بسیار سخت است. مطلب چالش برانگیز بعدی آن بود که در مترو مسکو هیچ کلمه انگلیسی نخواهید دید حتی اسم ایستگاه ها!

راه حل من این بود: الفبا و لغات پرکاربرد آنها را یاد میگیرم! شروع کردم به یادگیری الفبای روسی و همچنین دیدن کلیپ های آموزشی و می دانستم با تمرین و مرور چندباره علیرغم زمان کم، آنقدر یاد خواهم گرفت که گلیم خودمان را از آب بیرون بکشم.

برنامه ریزی سفر:

چهارچوب کلی برنامه ریزی سفر را بلیط های رفت و برگشت تهران - مسکو و همچنین بلیط های قطار رفت و برگشت مسکو-سنت پترزبورگ مشخص کرده بودند. برای برنامه ریزی بازدید از جاذبه های توریستی، یک ابزار خوب داشتم: اپلیکیشن Tripomatic! آنقدر روی این اپلیکیشن کار کردم و همچنین مقاصد گردشگری را روی Google Maps ستاره دار کردم که نقشه کلی مسکو و سنت پترزبورگ را بلد شدم!

تا پرواز

بالاخره تلاش ها تمام شد و سفر شروع. دوشنبه شب، مورخ 14 تیرماه 1395، از اهواز به مقصد تهران به راه افتادیم.

در شوش شام خوردیم و به جز ایستادن های کوتاه در مسیر، تا ورودی تهران را دو راننده ای رفتیم. مستقیماً برای گرفتن ارز مسافرتی به بانک ملی شعبه فلکه اول صادقیه رفتیم، به این امید که زود کارمان انجام می شود و برای

استراحت بعد از رانندگی شبانه و قبل از سفر به خانه خاله خانم می رویم. اما کار ما تا ساعت 3 ظهر طول کشید. روند کار به کندی انجام می شد و در ادامه هم برق چندبار قطع شد و عجیب اینکه به محض قطعی برق، کامپیوترها خاموش می شد و این اولین بانکی بود که می دیدم سیستم برق اضطراری بدون وقفه ندارد.

پس از آن یکی از فیوزهای اصلی بانک هم ترکید و ... . بعد که رفتم سراغ ماشین هم متوجه شدم 40 هزار تومان بخاطر پارک ممنوع ما را جریمه کرده اند در حالی که هیچ تابلو پارک ممنوعی نبود! بالاخره کار ما انجام شد و رفتیم خانه خاله و تا دم افطار استراحت کردم.

شام را خوردیم و عید فطر هم از طرف تلویزیون اعلام شد. با هماهنگی با همسفرانمان که آنها هم به خانه یکی از اقوامشان رفته بودند به طرف میدان آزادی به راه افتادیم و سوارشان کردیم و بطرف فرودگاه امام خمینی راه افتادیم.

پارکینگ مسقف جا نداشت و ماشین را در پارکینگ شماره 3 پارک کردیم و کوله پشتی ها را برداشتیم و رفتیم داخل فرودگاه. در این سفر با این پیش بینی که پیاده روی زیادی خواهیم داشت قرار شد با خودمون کوله پشتی های غیر حرفه ای خودمان را ببریم که البته درنهایت متوجه شدیم همان ساک چرخدار بسیار بهتر بود!

از داخل فرودگاه ارز مسافرتیمان را گرفتیم و بعد از مشورت با همدیگر تصمیم به خرید بیمه مسافرتی هم گرفتیم. نوبت به تحویل بار رسید و کانتر تحویل بار به ما گفت که باید کوله ها را سلفون پیچ کنید. اینکار را هم انجام دادیم. این امکان وجود داشت که هر دو کوله را با هم سلفون پیچ کنیم. به کافه فرودگاه که قیمت هایش منطقی شده بود رفتیم و پس از آن در لحظات آخر! سوار هواپیما شدیم.

روز 6 جولای- روز چالش!

پرواز ما ساعت 3:30 بامداد به وقت ایران بود. هواپیمای ایرباس A320 هواپیمایی Aeroflot روسیه در حالی در وقت مقرر خود به سوی مسکو پرواز کرد که تعدادی صندلی خالی داشت. نکته این پرواز سه ساعت و نیمه این بود که تا چشم های ما روی هم میرفت، آقای مهماندار روس که بسیار هم مؤدب بود، برای دادن خوراکی و آشامیدنی ما را بیدار میکرد. بار آخر که بیدار شدیم متوجه شدیم که تا مقصد راهی نمانده و آفتاب زیبایی هم در آسمان پدیدار شده است.

سفرنامه روسیه

کم کم به آسمان مسکو رسیدیم. خیلی حس خوبی داشتیم، مناظر هم از بالا بسیار دیدنی بود. سر سبزی فراوانی از بالا به چشم می خورد. در گوشه ذهنمان البته کمی نگران گیرهای پلیس کنترل پاسپورت بودیم.

سفرنامه روسیه

در نهایت هواپیما در ترمینال F فرودگاه Sheremetyevo نشست و ما به طرف گیت کنترل پاسپورت به راه افتادیم. پاسپورت های ما جزو نفرات آخر چک شد. تقریبا در یک زمان هر زوج جلوی دو کانتر کنار هم رفتیم و جالب اینکه هر دو کانتر پاسپورت های ما را گرفتند و با زبان انگلیسی ابتدایی به ما گفتند برای بررسی بیشتر باید صبر کنید. وقتی که کانتر داشت پاسپورت من را چک میکرد به همکارش مطلبی را گفت که من فقط متوجه شدم به ویزای شنگنی که در پاسپورت من هست اشاره می کند. تمام پلیس ها به جز افسر کانتری که پاس ما را چک کرد، خانم بودند. به همسفرانمان هم همین را گفته بودند. یکی از افسرها به سراغشان رفت و از آنها پرسید که چقدر پول همراه دارید. وقتی جواب 600 دلار را شنید مجدداً پرسید پس پول هتل را چگونه قرار است پرداخت کنید؟! در همین حال یک پلیس دیگر به سراغ من آمد و خیلی مؤدبانه شروع کرد به پرسیدن سوال به زبان انگلیسی:

- برای چه هدفی آمده اید؟
ما توریست هستیم
- در کجای روسیه و برای چه زمانی خواهید بود؟
مسکو و همانطور که در بلیط ما نوشته از 6 تا 13 جولای
- به جای دیگر، مثلا سنت پترزبورگ نخواهید رفت؟
نه ما فقط در مسکو خواهیم بود
- چقدر پول دارید؟
600 دلار البته برای پرداخت پول هتل با توجه به اینکه ما در ایران ویزا و مستر نداریم، دوستم از کانادا به صورت اینترنتی پرداخت خواهد کرد.
- منتظر بمانید تا ما بررسی کنیم.

متوجه شدیم که به غیر از ما، دو گروه دیگر را هم نگه داشته اند، یک خانواده پرجمعیت که مرد میانسالی که با آنها بود میگفت هتل را از طریق سایت booking رزرو کرده اما 20 هزار دلار همراه دارد و یک آقا و خانم متشخص که با آنها هم کلام نشدیم تا ببینیم شرایط آنها چگونه است. بعد از حدود 45 دقیقه آن خانواده پر جمعیت را صدا زدند و به آنها گفتند که پاسپورت هایتان را بگیرید و از گیت رد شوید. و پس از آن هم آن آقا و خانم مشکلشان حل شد. ولی حدود یک ساعت دیگر طول کشید تا ما را هم صدا کردند و گفتند که می توانید از گیت رد شوید. در عوض ما هم در زمان بررسی آنها بیکار ننشستیم و کلی عکس از خودمان پشت گیت گرفتیم و خیلی هم خوشحال به نظر می رسیدیم در حالی که احتمال داشت ما را دیپورت کنند!

به سراغ کوله پشتی های سلفون پیچ شده مان رفتیم و آنها را از روی زمین برداشتیم و دنبال صرافی گشتیم. یک صرافی دقیقا چند قدم بعد از گیت ورود موجود بود اما نرخ بسیار بدی داشت. نرخ تبدیل های مختلف را من قبلا در سایت Kovalut بررسی کرده بودم و طبق برنامه قرار بود در AkBank در نزدیکی ایستگاه مترو Rechnoy Vokzal که نرخ خوبی داشت عمده پول را چنج کنیم اما برای اینکه سوار اتوبوس شویم باید قدری روبل میداشتیم. از افسری که همان اطراف بود پرسیدم که آیا بیرون از این در هم صرافی هست که وقتی پاسخ

مثبت داد از آن قسمت به طرف بیرون، خارج شدیم. درنهایت وقتی ساعت 8 صبح شد، در آن صرافی که در سالن ترمینال F قرار داشت، 10 دلار را که از سفر ترکیه باقی مانده بود با نرخ 53، به روبل چنج کردیم. بعد از آن به بیرون ترمینال رفتیم و با اتوبوس 851 به طرف ایستگاه مترو Rechnoy Vokzal راهی شدیم.

خستگی سفر در چهره ما مشخص بود و بجز من که باید چشمم به نقشه روی تبلت و موقعیت خودمان بر روی نقشه میبود، بقیه با دهن باز خوابشان برده بود! به محل پیاده شدن که نزدیک میشدیم کم¬کم شلوغ¬تر می شد و این احساس به ما دست می داد که بله! ما میان مردم، در روسیه هستیم! پیاده شدیم و بعد از یکی دو دقیقه استراحت به طرف AkBank حرکت کردیم. در مسیر از یک مرد روس که از یک بلوک ساختمانی نزدیک محلی که به عنوان محل بانک نشان کرده بودم در مورد محل بانک سوال کردم، جواب داد: ((نمی دانم!)) البته در ادامه با دست به سمت دیگری اشاره کرد و گفت: روس بانک! با توجه به اینکه فاصله ای تا محل مورد نظر نداشتیم ادامه دادیم و درنهایت به همان AkBank هم رسیدیم و اتفاقاً نرخ چنج دلار به روبل هم همان بود که در سایت زده بود: هر دلار، 63.8 روبل. داخل رفتیم، بانک بسیار ساکت و خلوت و البته تمیز و روشن بود.

فضای بزرگی هم نداشت. وارد یک اتاق کوچک که مخصوص چنج پول بود شدم. پاسپورت و دلارها را به خانمی که مسئول چنج پول بود دادم و سوالی از من پرسید که معنی آن را نمی دانستم و او هم بیخیال شد و روبل ها را به من داد. بعدها فهمیدم که از من آدرس میخواسته است.

آمدیم بیرون بانک و مقداری را به عنوان هزینه های مشترک کنار گذاشتیم و بقیه پول را هم برای مخارج خصوصی نصف کردیم. کار بعدی خرید سیمکارت بود. یک مغازه مگافون(یکی از اوپراتورهای تلفن همراه روسیه) را هم از قبل روی نقشه پیدا کرده بودم که روبروی ایستگاه اتوبوسها و در یک مجتمع تجاری بود. مجبور شدیم تا ساعت 10 که درب های مجتمع باز شود حدود 5 دقیقه ای منتظر بمانیم. درها باز شد و وارد مجتمع شدیم و با گفتن کلمه مگافون به یک مامور حراست، جهتی را که با دست نشان میداد ادامه دادیم تا به مغازه مگافون رسیدیم.

خوشبختانه مسئول مغازه که پسر جوانی بود میتوانست با زبان انگلیسی ارتباط برقرار کند. با دادن پاسپورت و 401 روبل، یک سیم کارت با 4 گیگا بایت اینترنت خریدیم که براساس جوابی که به سوال من داد، این بسته اینترنت، در مسکو و سنت پترزبورگ فعال بود.

سیم کارت را همسفری مان روی گوشی اش گذاشت و می گفت گوشی من شارژ را زیاد نگه می دارد و سپس با شیر کردن اینترنت از طریق Hotspot، همه به او وصل شدیم و به خانواده هایمان پیام دادیم که ما در مسکو هستیم. حالا نوبت به حل چالش بعدی بود: خرید بلیط مترو.

طبق تحقیقات قبلی من، می بایست یک کارت 60 سفره برای انجام سفرهایمان در مسکو تهیه کنیم. دو تا باجه فعال برای بلیط فروشی بود. به لیست انواع بلیط ها با تعداد سفرهای مختلف نگاه کردم و کارت مورد نظر را با قیمت 1570 روبل نشان کردم. سپس عدد 60 را بر روی تبلتم نوشتم و نوبتم که شد، 2070 روبل به خانم مسنی که فروشنده بود دادم و با نشان دادن عدد 60 که بر روی تبلت نوشته بودم انتظار داشتم که بلیط 60 سفره و 500 روبل باقیمانده را به من بدهد اما متوجه شدم که فروشنده تقریباً هنگ کرده است و نمی داند من چه میخواهم!

یکی دوبار سعی کردم که منظورم را به او بفهمانم اما حتی نشان دادن نوع بلیطی که میخواستم روی لیست قیمت ها نیز چاره ساز نشد.

خوشبختانه یک پسر جوان از صف کناری جدا شد و آمد و با زبان اشاره به من گفت نشانم بده چه می خواهی، من هم به روی لیست به او نشان دادم و او به خانم فروشنده مطلب را فهماند و کار ما انجام شد: یک بلیط 60 سفره و 430 روبل بعلاوه 70 روبل خودم به عنوان باقیمانده. حالا کلی پول خرد دستم بود.

وارد فضای ایستگاه مترو Rechnoy Vokzal شدیم. جمعیت زیادی به صورت پیوسته در حال ورود بودند. طبق برنامه ریزی من باید به طرف ایستگاه Sokolniki می رفتیم که فقط دو ایستگاه با ایستگاه متروی Komsomolskaya که نزدیک ایستگاه قطار Leningradsky قرار داشت، فاصله بود. اما با توجه به اینکه روی بلیط های قطارمان به عنوان مبدأ نئشته بود MOSKBA OKT و یک ایستگاه مترو به نام Oktyabrskaya هم نزدیک پارک گورکی وجود داشت، برای چک کردن دوباره(چون قبلا در سایت تریپ ادوایزر خوانده بودم که مبدأ، صرفنظر از نامش، همان لنینگرادسکی هست) سعی کردم از دو نفر که یکی از آنها مأمور ایستگاه مترو بود سوال کنم. واسطه ما هم نرم افزار Yandex Translate بود. اما زهی خیال باطل!

منظور من را متوجه نمی شدند و ارتباطی برقرار نمی شد. تصمیم گرفتیم طبق برنامه ریزی قبلی انجام دهیم. برای چهار نفرمان کارت زدم و از طریق پله برقی برای رسیدن به مترو به پایین رفتیم. این اولین استفاده ما از متروی مسکو بود. مترویی که قبلاً خوانده بودم که استفاده از آن هنر و آشنایی با زبان روسی میخواهد. البته چون ایستگاه اول خط بود، تقریباً چالشی برای پیدا کردن مسیر نداشتیم و به راحتی به مترو رسیدیم و سوار شدیم.

حال کاملاً در میان مردم بودیم. با استفاده از نرم افزار Yandex Metro، بهترین راه برای رفتن به ایستگاه Sokolniki، پیاده شدن در ایستگاه Teatralnaya و انتقال به ایستگاه Okhotny Riad از طریق مسیرهایی که روی زمین و تابلوهای راهنما به زبان روسی بود، که ما هم همین کار را کردیم. خط قرمز را سوار شدیم و پس از چند ایستگاه به ایستگاه سوکولنیکی رسیدیم. در مترو سعی کردم با گوش دادن به صدای راهنما که با زبان روسی اعلام میکرد، اسم ایستگاه را تشخیص بدهم چون اکثراً نام ایستگاه را نمی شد از داخل مترو دید. اینکه الفبای روسی را یاد گرفته بودم خیلی به کارم آمد.

بالاخره در ایستگاه سوکولنیکی پیاده شدیم و قبل از خروج، همسفری مان بلیط های قطار را به یک مأمور ایستگاه نشان داد تا مطمئن شویم که از ایستگاه قطار فاصله نداریم که مأمور هم به ما فهماند که 2 ایستگاه فقط فاصله دارید.

از مترو خارج شدیم. فضای بسیار زیبایی بود. درختان سرسبز ، مردم متفاوت و هوا عالی. همان نزدیکی ها برای خوردن کتلت هایی که همسفرانمان آورده بودند نشستیم و بعد از آن برای خرید آب رفتیم و یک بطری آب معدنی بزرگ خریدیم و برگشتیم و شروع کردیم به خوردن کتلت هایی که چند هزار کیلومتر با ما آمده بودند. خیلی وقت نداشتیم، خصوصاً هم که نمی دانستیم که رسیدن به قطار و سوار شدن زمانبر خواهد بود یا نه.

سفرنامه روسیه

شروع کردیم به دادن نان های ریز به کبوترها که با استقبال گرم گنجشک ها و کبوترها روبرو شد. در این میان یک مادر و بچه اش هم آمدند و پسر بچه با یک چوب درخت میان کبوترها می دوید. کبوترها اما چندان اعتنا ن میکردند!

من تصمیم گرفتم که به صورت خیلی سریع از ورودی پارک سوکولنیکی بازدید کنم و خوشبختانه علیرغم خستگی، همسرم هم با من آمد. کمی پیاده رفتیم تا به پارک رسیدیم. بسیار بسیار زیبا بود. مشخص بود که عصرها و شب ها خیلی شلوغ خواهد شد چون کلی کافه و خوراک سرا آنجا بود که آنموقع تعطیل بودند. یک ایستگاه دوچرخه هم بود و در گوشه ذهنمان سپردیم که وقتی برگشتیم مسکو حتما دوچرخه سواری کنیم.

سفرنامه روسیه

برگشتیم و برای رفتن به ایستگاه Komsomolskaya وارد مترو شدیم و در مقصد پیاده شدیم. پس از کمی جستجو، از زیرگذر عابر پیاده ای از زیر خیابان رد شدیم و پس از چک شدن خودمان و وسایل توسط پلیس و دستگاه، وارد ایستگاه قطار لنینگرادسکیی شدیم.

سفرنامه روسیه

با سوال از مأموران قطار خود را پیدا کردیم. قطاری که قرار بود ما را 4 ساعته از مسکو به سنت پترزبورگ ببرد. به تیپش نمی آمد که این قطار باشد اما همان بود. اتفاقاً یک زوج ایرانی هم که داشتند فارسی صحبت می کردند از کنار ما رد شدند.

برعکس ترکیه، دیدن یک هموطن در روسیه خصوصاً تا آن لحظه برای ما بسیار اتفاق نادری بود. سوار قطار شدیم اما متوجه شدیم با اینکه شماره صندلی هایمان پشت سر هم بود، من و همسرم در یک کوپه و زوج همسفر ما هم در کوپه کناری هستند. در هر کوپه 6 صندلی بود. قطارهای سریع السیر دیگری هم بودند که فقط صندلی داشتند و کوپه ای نبودند.

اول من و همسرم تنها بودیم ولی کم کم هم کوپه ای های ما هم آمدند. یک خانم و یک خانم دیگر و یک پدر و پسر. در تمام طول مسیر هیچ ارتباطی بین هیچ یک از مسافران برقرار نشد. به جز چند کلمه ای موقع خاموش کردن تلویزیون در مورد اینکه چجور خاموش می شود.

GPS تبلت ما را روی نقشه نمی توانست پیدا کند. از طرفی سوال ما این بود که با توجه به سرعت قطار، آیا واقعاً مسافت 720 کیلومتری بین دو شهر را در کمتر از 4 ساعت خواهیم رفت؟

مناظر بین راه جالب بود. درخت های سرسبز که ساقه بعضی از آنها شبیه پایه برق های چوبی بودند و ایستگاه-های برق که توجه من و همسرم را به عنوان دو مهندس برق جلب می کرد و البته دهکده های کوچک و تمیز و زیبا. خیلی مایلم یک هفته را در چنین دهکده هایی باشم تا با حال و هوای زندگی مردم آنجا آشنا بشوم.

سفرنامه روسیه

یکی دو پسر 5-6 ساله بازیگوش و فوق العاده بامزه هم در راهرو بازی می کردند. البته اکثر بچه ها، مثل پدر و مادرهایشان آرام بودند و صدایی از

آنها شنیده نمی شد. انتظارها به سر رسید و قطار درست در زمان مقرر به مقصد رسید! باورمان نمی شد، البته ما به صورت پیشفرض قطار اهواز-تهران را به عنوان قطار درنظر گرفته بودیم! آن پدر که همکوپه ای ما بود با گفتن بای بای و شنیدن پُکا(Пока.) که به همان معنی است، از ما خداحافظی کرد. پیاده شدیم و به همسفری هایمان در بیرون قطار پیوستیم. یک نکته جالب! هوا سرد بود اما من و میلاد با آستین کوتاه بودیم. زوج همسفرمان از اینکه خانم هم کوپه ای شان برایشان با زبان روسی ظاهراً سفر خوشی آرزو کرده و آنها هم هول شده و در جوابش گفته اند Goodbye حرف می زدند.

از اینکه در سنت پترزبورگ بودیم، بسیارخوشحال بودیم. به طرف بیرون به راه افتادیم و سر مسیر، Luggage Room را چک کردیم که شرایطش برای اینکه وسایل خود را آنجا به امانت بگذاریم چگونه است و از ایستگاه زدیم بیرون و من با gps تبلت و براساس ذهنیتی که از تحقیقات قبل از سفرم از محل ایستگاه اتوبوس داشتم ایستگاه اتوبوس را در ادامه خیابان Nevsky پیدا کردم.

شارژ تبلتم داشت تمام میشد، همچنین شارژ گوشی که نقش سرور اینترنت را هم داشت. قدری طول کشید تا اتوبوس 191 آمد و به همین دلیل خیلی داخلش شلوغ بود. برای ما که کوله پشتی هم داشتیم کمی اوضاع سخت بود اما به هر ترتیب و با کمک یه مرد روس، خود و کوله هایمان را جا دادیم. کنداکتور(شاگرد راننده که مسئول جمع کردن کرایه است) به سمت ما آمد و به ازای هر نفر 30 روبل به او دادم و او هم چهار بلیط کاغذی به من داد. مشکل اصلی ما این بود که تبلت من تقریبا شارژ نداشت و اگر در ایستگاهی پایینتر پیاده می شدیم باید با آن حال خسته خود قدری بیشتر پیاده روی می کردیم.

بار اول بود که باید مسیر خانه را در سنت پترزبورگ پیدا می کردیم و به محیط اصلا آشنا نبودیم. به نظر هم نمی رسید که بتوانیم از کسی کمک بگیریم بنابراین تمرکز کردم که اشتباه نکنم و خوشبختانه مشکلی هم پیش نیامد و در ایستگاه Granitnaya از اتوبوس پیاده شدیم.

حال که پیاده شده بودیم، محیط برایم غریب نبود چون بارها عکس های آن منطقه را در Google Maps و Google Earth بررسی کرده بودم. به سمت آپارتمان رهسپار شدیم، هوا ابری بود و باران نم نم می بارید و هوا فوق العاده تمیز و خنک بود و منطقه هم پر از بلوک های ساختمانی مسکونی و حیاط بازی و درخت های بلند که گاهی تنه آنها هم بخاطر گیاهانی که روی آن روییده بود، سبز شده بود.

سفرنامه روسیه

خستگی و شارژ رو به اتمامِ تبلت باعث شد تا از خانه عبور کنیم و پس از آدرس پرسیدن از یک آقا که انصافاً با حرکات دست و گفتن اسم خیابان ها توانست به ما کمک کند مسیر را برگشتیم. اتفاقاً در حال صحبت کردن با آن آقا بودم که تبلتم خاموش شد. برگشتیم و در حال قدم زدن نزدیک بلوک ساختمانی مورد نظر در خیابان Shaoomyana بودیم که یک پیرزن به طرف من آمد و گفت: Ali؟

او ناتالیا بود، که جولیا(صاحبخانه) به ما گفته بود که خانهدار خانه اش هست. ما را به داخل آپارتمان راهنمایی کرد و نحوه کار با کلیدهای مغناطیسی را هم به ما یاد داد و آپارتمان را به ما تحویل داد و رفت. آپارتمان تمیز و کوچکی بود. آشپزخانه در سالن ورودی 10 متر مربعی آن بود و دو در دو اتاق خواب هم به سالن باز می شد. نمای پنجره اتاق های خواب هم خیابان سرسبز و زیبای شائومیانا بود که همیشه هم خلوت بود.

سفرنامه روسیه

قرار بود تا با میلاد برای خرید مایحتاج غذایی به یک فروشگاه که آن را هم باز روی نقشه نشانه گذاری کرده بودم و نزدیک خانه قرار داشت برویم. من گفتم که پنج دقیقه استراحت کنم و بعد برویم. با لباس هایی که از دیشب تنم بود رفتم در اتاق و نفهمیدم چه شد و به خواب رفتم.

روز هفتم جولای- شروع بازدیدهای توریستی!

ساعت 5 صبح بیدار شدم. هوا خیلی روشن بود و اگر به ساعت موبایلم نگاه نمی کردم خیال میکردم که مثلاً ساعت 10 صبح است. باز هم خوابیدم تا حدود ساعت 8:30. بیدار شدیم و با همسرم به کارهای خانه پرداختیم.

زوج همسفری هم دیشب رفته بودند خرید و برای ناهار پیش رو، مرغ آبپز کرده بودند. ادویه و نمک البته با خود داشتیم. بچه ها هم بیدار شدند و با هم صبحانه خوردیم و پس از دوش گرفتن و اتو کردن لباس ها، آماده شروع بازدیدهای توریستی سفر خود شدیم. پیشبینی هوا میگفت که ساعت 12 تا 14 با احتمال 50 درصد ممکن است در بعضی از مناطق باران ببارد. چترهای خود را همراه بردیم. همسرم برای من یک روپوش کاموایی پاییزه را همراه آورده بود.

از خانه بیرون زدیم. هوا بسیار مطبوع بود و البته کمی سرد. در مسیر از خانه تا ایستگاه اتوبوس چند نفر را دیدیم که برای قدم زدن با سگ خود بیرون آمده بودند. باران نم نم و ریزی می بارید و ما از چترهایمان استفاده کردیم. به ایستگاه اتوبوس Rizhskaya رسیدیم و پس از مدت کوتاهی، همان اتوبوس 191 آمد و ما سوار شدیم و تا نزدیکی Palace Square رفتیم و سپس در ایستگاه Nevsky prospect پیاده شدیم و بقیه مسیر را پیاده رفتیم.

برای مسیریابی ماشینی(اتوبوس، مترو و ...) از پیشنهادهای نرم افزار EWAY استفاده می کردیم که بسیار هم راهگشا بود ولی قطعاً با افزایش تجربه، بهره برداری بهتری از آن می توان کرد. از پیچ آخر که رد شدیم موزه هرمیتاژ و میدان کاخ با آن مجسمه خاص وسط میدان معلوم شد ولی چیزی که ما را حیرت زده کرد، صف فوق العاده طویل ورودی به موزه بود!

البته از قبل چیزهایی در این باره مطالعه کرده بودم ولی شاید بتوان گفت که شلوغی بیشتر بخاطر پنجشنبه اول ماه بود و بنابراین ورودی رایگان موزه بود. به هرحال طول صف از پیش بینی من خیلی بیشتر بود.

صف ورودی از جلوی موزه هرمیتاژ شروع شده بود و از کنار مجسمه وسط میدان به سمت غرب تا کناره میدان و سپس از کناره میدان تا تقریباً ورودی خیابان Bolshaya Morskaya امتداد پیدا کرده بود. در انتهای صف حدوداً 250 متری ایستادیم.

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

هوا خنک و مطبوع بود و محیط و فضا بسیار عالی و مردم از ملیت های مختلف آنجا بودند. البته باران می بارید و وضع هوا طبق پیش بینی هواشناسی پیش ن میرفت. در ابتدا من مخالف ایستادن در صف بودم و پس از چند دقیقه گفتم که بنظر من این صف حداقل 2-3 ساعت زمان خواهد گرفت ولی خانم ها گفتند که این صف یک ساعته تمام است و از طرف دیگر هرمیتاژ موزه ای بود که دیدنش خیلی ارزش داشت.

بالاخره برنامه این شد که در صف ماندیم هرچند با توجه به اینکه هرمیتاژ اولین هدف توریستی ما بود، هرچقدر که بیشتر زمانبر می شد، از وقت دیدن بقیه جاذبه های توریستی کم میشد.

پشت سر ما دوتا خانم آرژانتینی بودند که یکی از آنها که مسن تر بود ابتدا پرسید که آیا امروز ورودی موزه هرمیتاژ رایگان است یا نه و یک بار دیگر هم قدری بیشتر با او هم کلام شدیم و فهمیدیم که برای یک کنفرانس به هلسینکی فنلاند رفته و از آنجا با قطار به سنت پترزبورگ آمده است. در مدتی که در صف بودیم گاهی از صف خارج می شدیم و از هم عکس می گرفتیم.

حدود 3 ساعت گذشت و ما کماکان در امتداد صف عمود بر موزه هرمیتاژ و قبل از سردر آن بودیم که به این نتیجه رسیدیم که ساندویچ های مرغی را که همراه خود برده بودیم بخوریم و همین کار را هم کردیم و چه کار خوبی کردیم چون دیگر شکلات هایی که همسرم به ما می داد جواب شکم گرسنه را نمی داد. از سردر موزه که رفتیم داخل تازه متوجه شدیم که حدود 40 متر هم صف داخل موزه ادامه دارد! از این به بعد هم صف به کندی جلو می رفت و درنهایت پس از حدود 4 ساعت ایستادن در صف به این نتیجه رسیدیم که دیدن موزه هرمیتاژ فیل سفید ماست و باید بخاطر بقیه مکان هایی که قرار بود ببینیم از خیرش بگذریم و همینکار را هم کردیم.

از ایستادن در صف بسیار خسته شده بودیم. چند عکس از داخل موزه و همچنین میدان کاخ و سرسرای ورودی خیابان بُلشایا مورسکایا انداختیم و به قصد رفتن به یک کافه برای تجدید قوا، به خیابان نوسکی رفتیم و یک کافه با قیمت بسیار مناسب پیدا کردیم و در آن چای و کیک سفارش دادیم. به پیشنهاد خانمی که مسئول کافه بود، چای را بصورت قوری گرفتیم، چون 4 نفر بودیم و به صرفه تر بود. خیلی حالمان بهتر شد و برای استفاده حداکثر از ادامه روز تجدید قوا کردیم.

برای اینکه حداکثر استفاده را از زمان باقیمانده در آن روز که قرار بود بیشترین جاذبه های توریستی را ببینیم و با توجه به اینکه از لحاظ مکانی تقریباً وسط جاذبه های گردشگری مورد نظر بودیم، قرار شد کلیسایSpilled Blood و جاذبه های نزدیک به آن را با توجه به نزدیکی به سالن تئاتر میخایلووسکی، فردای آن روز ببینیم و بنابراین اول به طرف کلیسای سنت نیکلاس برویم و پس از آن به طرف ساختمان آدمیرالیتی و مقاصد آن سوی پل Dvortsovyy رهسپار شویم.

اولین مقصد ما کلیسای جامع کازان( Kazan Cathedral) بود. خیابان نوسکی را به سمت پایین(شرق) رفتیم و در مسیر از کانال های زیبایی که عمود بر خیابان نوسکی بود و از زیر آن میگذشت عکس گرفتیم و به فروشگاه ‌Zara رسیدیم. زوج همسفری برای خرید یک لباس گرم برای وارد آن شدند و من و همسرم هم رفتیم که چرخی بزنیم. فروشگاه بزرگ و شیکی بود و درنهایت بجز آنها، من هم یک کاپشن خریدم! مسیر را ادامه دادیم و یک جا از دور کلیسای اسپیلد بلاد را هم به بچه ها نشان دادم و درنهایت به کلیسای کازان رسیدیم.

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

کلی عکس(خصوصاً پانوراما با گوشی آیفون) گرفتیم و از مغازه پشت آن خرید کردیم و از آنجا با طی حدود 5/2 کیلومتر، به سالن تئاتر مارینسکی رسیدیم. قدری آنجا صبر کردیم تا ببینیم کسانی که به آن سالن می روند چگونه لباس پوشیده اند، زیرا جولیا قبلاً به من گفته بود که برای چنین جاهایی هرچه لباس رسمی تر باشد بهتر است. مقصد بعدی که نزدیک سالن مارینسکی بود و روی نقشه Google Maps با ستاره مشخص کرده بودم، کلیسای سنت نیکلاس بود.

به طرف یک ساختمان کلیسای زیبای آبی رنگ که از لابلای درختان سبز باغ نیکولسکی مشخص بود به راه افتادیم. خط عابر پیاده را درحالی طی کردیم که چراغ آن سبز شده بود و ماشین هایی که از سمت مخالف می آمدند هم با فاصله کافی کاملاً ایستاده بودند تا ما رد شویم. احترام به خط عابر پیاده از سوی رانندگان وسایل نقلیه چیزی بود که ما خیلی به آن عادت نداشتیم.

از کنار باغ رد شدیم و به یک پل به روی کانال کریوکُوا رسیدیم. آنجا هم چند عکس گرفتیم و برای دیدن کلیسا به سمت در ورودی آن رفتیم. هوا گهگاه بارانی میشد اما نه باران شدید. وارد محوطه کلیسا شدیم. با آن رنگ آبی آرامش، بسیار زیبا و دیدنی بود.

دور کلیسا دور زدیم و هنگام برگشت تصمیم گرفتیم که وارد کلیسا بشویم اما شک داشتیم که آیا آداب خاصی را باید رعایت کنیم یا خیر که یک خانم پیر از بیرون به طرف درب ورودی ساختمان کلیسا آمد، روسری به سرش کرد و سپس قدری حرکات مذهبی انجام داد. ما به او خیره شده بودیم که ببینیم چکار میکند و شاید بتوان در مورد ورود از او با زبان ایما و اشاره راهنمایی گرفت.
آن خانم با دست به ما اشاره کرد که به داخل بیایید و ما هم همین کار را کردیم. وقتی وارد شدیم، چند نفری از جمله شخصی که احتمالاً کشیش بود، به صورت ایستاده و پشت به در ورودی کلیسا، مشغول مناجات بودند. فضای کلیسا بسیار زیبا بود.

در دو سمت درب ورودی هم چیزهایی از قبیل عکس و تمثال، برای فروش بود. در این بین یک آقا وارد کلیسا شد و از روی موانعی که به منظور ورود ممنوع برای توریست ها احتمالاً وجود داشت عبور کرد و کمی بعد با یک ردای خاص به آن قسمت انتهایی نسبت به درب کلیسا که حالت محراب داشت رفت و او هم به مناجات مشغول شد.

قدری نگاه کردیم و از ساختمان کلیسا خارج شدیم. حس خوبی داشت که شیوه پرستشی متفاوت را از پیروان دینی متفاوت شاهد بودیم. از ساختمان کلیسا و پس از عکس گرفتن از محوطه کلیسا نیز خارج شدیم.

هوا بسیار مطبوع بود و البته بارانِ نم نم، قطع و وصل می شد.

با اینکه خسته بودیم ولی باید حتی الامکان از سایر مقاصد گردشگری که برای آن روز درنظر گرفته بودیم هم بازدید می کردیم. به مقصد کلیسای Saint Isaac و دیدنی های اطراف آن، بار دیگر به طرف حوالی موزه هرمیتاژ رهسپار شدیم. از جلوی یک ساختمان ظاهراً دولتی در همان ابتدای راه رد شدیم که مجشمه های جالبی داشت:

سفرنامه روسیه

باران شدیدتر میشد و نداشتن حساب اوبر برای گرفتن تاکسی اینترنتی به علت نداشتن کارت ویزا یا مستر که آن هم به علت تحریم ها بود، افسوس ما را در پی داشت.

در امتداد خیابان Glinki و بر روی رود Moyka، پل Potseloev که پل عشق سنت پترزبورگ است قرار داشت. دورنمای زیبای کلیسای سنت ایساک از روی پل بسیار زیبا بود و قفل های رنگی به شکل قلب که بر روی یک سازه با میله های فلزی نازک بسته شده بودند، جاودانگی عشق را برای صاحبانشان آرزو می کردند.

سفرنامه روسیه

از کنار رود مویکا به سمت کلیسای سنت ایساک روانه شدیم. فضای آرام و زیبایی بود. به نزدیکی کلیسای سنت ایساک که رسیدیم باران شدیدتر شده بود و ما به غیر از خودمان توریستی را نمی دیدیم که پیاده و با چتر آنگونه پیگیر ماجرا باشد! شروع کردیم عکس گرفتن از نمای بیرونی کلیسا. یک پسر جوان هم از دیدن اینکه در آن باران خوشحال بودیم و عکس می گرفتیم گاهی خنده ای می کرد. یک خانم رهگذر هم که با عجله و با چتر از کنار ما رد می شد با دیدن سماجت ما با خود زیر لب چیزهایی می گفت.

سفرنامه روسیه

فرصت کم بود و ما خسته و خیس هم بودیم و تصمیم گرفتیم که بعد از دیدن مجسمه برنزی Horse Man، برای جلوگیری از سرماخوردگی به خانه برگردیم. این مجسمه بین باغ الکساندروفسکی و رود Neva قرار داشت و مجسمه بزرگ و زیبایی بود.

عکس های یادگاری خود را نیز با آن گرفتیم در حالی که غیر از ما کسانی دیگر از جمله یک خانم جوان که تنها آمده بود هم مشغول همین کار بودند. برای سوار شدن بر اتوبوس 191 به سمت ایستگاهی که از آن می گذشت از مسیر خیابان ساحلی راهی خیابان نووسکی شدیم. باران شدیدتر شده بود و ماشین ها به سرعت از خیابان ساحلی می گذشتند و یکی از آنها هم از چاله ای پر از آب رد شد و قدری ما را خیس کرد.

به نزدیک ایستگاه اتوبوس که رسیدیم متوجه شدیم که اتوبوس 191 دارد وارد ایستگاه میشود اما هر چه دویدیم به آن نرسیدیم و مجبور شدیم تا آمدن اتوبوس بعدی صبر کنیم.

در همین اثنا، برای استفاده از اینترنت، همگی به موبایل میلاد که خوشبختانه شارژ داشت، وصل شدیم. در ایستگاه گرانیتنایا از اتوبوس پیاده شدیم و به خانه رفتیم تا غذا بخوریم و استراحت بکنیم. ساعت 10:30 شب بود اما هوا روشن بود. اندکی نگران بودیم که نکند دوباره فردا هم بارانی باشد و ما آنگونه که برنامه ریزی کرده بودیم نتوانیم از زمانمان استفاده کنیم. آن شب هم با فکر اینکه فردا روز جالب و خاطره انگیزی خواهد بود، به خواب رفتیم.

روز جمعه 8 جولای- روز آرامش

صبح از خواب بیدار شدیم و پس از خوردن صبحانه و اتو کردن لباس های آن روز و آماده شدن، به قصد کلیسای Our Saviour On the Spilled Blood در ایستگاه ریژسکایا سوار اتوبوس 191 و در ایستگاه نووسکی پروسپکت پیاده شدیم در حالی که هوا بسیار عالی بود!

از مسیری رفتیم که بتوان ساختمان موزه روس و همچنین ساختمان تئاتر میخایلوفسکی را نیز دید. نزدیک موزه روس میشد گروه های توریستی را دید که لیدرشان را دنبال می کردند.

سفرنامه روسیه

پس از رد شدن از جلوی ساختمان های مذکور، به کوچه ای رسیدیم که به موازات کانال گریبایدوف، تا کلیسای مقصد ادامه داشت. نمای کلیسا از دور بسیار بسیار زیبا و چشم نواز بود و همین باعث شد تا عکس های زیادی بگیریم:

سفرنامه روسیه

حالا نوبت بررسی دستفروشی هایی بود که در کوچه منتهی به کلیسا بودند، خصوصاً اینکه طبق تحقیقات من آنجا جای مناسبی برای خرید یادگاری و سوغات در سنت پترزبورگ بود. سوغاتی های مختلفی برای فروش داشتند، از عروسک های معروف ماتریوشکا تا لیوان هایی که روی آن عکس ولادیمیر پوتین یا نخست وزیر چین و یا جاذبه های توریستی سنت پترزبورگ بود.

سفرنامه روسیه

به کلیسا نزدیک که می شدیم، یک عروس و داماد و عکاس آنها را دیدیم که داشتند عکس می گرفتند و عابران به آنها توجه می کردند. کنار کلیسا صفی بود که برای خرید بلیط ورودی باید در آن صف می ایستادیم. من این کار را کردم و بلیط ورودی به کلیسا را با قیمت 250 روبل برار هر نفر خریدم و به اتفاق بقیه وارد کلیسا شدیم.

نمای داخلی کلیسا بسیار زیبا بود و عده زیادی توریست با تور لیدر خود آنجا بودند و همه هم عکس می گرفتند. البته به نظر من ما بیشتر از همه از خودمان با در و دیوار و مناظر عکس گرفتیم. بقیه خیلی کمتر از خودشان عکس می گرفتند. یک کتاب الکترونیکی زیبا هم بود که با حرکت دست ورق می خورد.

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

از طرف دیگر کلیسا که سمت کانال بود خارج شدیم و باز به سراغ همان دست فروش ها رفتیم و علاوه بر چیزهای دیگر، یک لیوان با نمای پلی که باز شده گرفتیم. آنجا دو پسر جوان هم بودند که دو راکن آورده بودند و می دادند به رهگذرها که از سر و کول آنها بالا برود و با آن عکس بگیرند و اگر هم کسی مایل بود به آنها پولی می داد.

سفرنامه روسیه

همانجا نشستیم و استراحتی کردیم و سپس با مسیریابی مشخص شد که باید اتوبوس شماره 46 را از تقریباً پشت کلیسا تا نزدیکی ایستگاه مترو Petrogeradskaya سوار شویم. باز به سمت کلیسا برگشتیم و سر راه یک ذرت فروشی را دیدیم و قرار شد دوتا بخریم، وقتی نوبت ما شد خانمی که فروشنده بود و شاهد صحبت کردن ما بود برگشت به ما گفت: (( شما فارسی زبان هستید؟)) برای ما جالب بود که کسی فارسی حرف بزند. خانم فروشنده تاجیک بود و ذرت های پخته اش هم بسیار خوشمزه بودند. با او خداحافظی کردیم و ادامه مسیر را پیش گرفتیم.

سفرنامه روسیه

در راه رسیدن به ایستگاه اتوبوس در نبش پارکی که همان حوالی بود، یک ماشین لیموزین را دیدیم که آمد و یک عروس و داماد و قدری همراهش را پیاده کرد. اتوبوس خیلی سریع آمد و تقریباً غیر ما و کنداکتور(که پول را می گرفت)، کسی در اتوبوس نبود.

از داخل اتوبوس که از روی پل Troitskiy میگذشت جاذبه های توریستی مثل کلیسای پترو پاول را که دیروز از دستشان داده بودیم می شد دید. پل را هم که رد کردیم، در سمت راست میشد مسجد جامع سنت پترزبورگ را دید که نمای کبود و زیبایی داشت و بازدید از آن هم در برنامه دیروزمان بود.

در ایستگاه اتوبوس پتروگرادسکایا از اتوبوس پیاده شدیم و به طرف Botanical Garden پیاده راه افتادیم. هوا بسیار عالی بود شیرینی هایی که همسرم به ما میداد، از افت قند خون جلوگیری و به سرحالی و نشاط ما کمک می کرد. به درب گوشه جنوب غربی باغ رسیدیم. جایی که نزدیک آن می شد چند ماشین عروس که آنجا پارک کرده بودند را هم دید.

سفرنامه روسیه

وارد فضای باغ که شدیم نوبت به این بود که بلیط بگیریم. باز هم فروشنده یک خانم مسن روسی زبان بود که نمی شد مستقیماً با او ارتباط برقرار کرد. درنهایت و پس از مشاهده یک عکس بزرگ راهنما و مشورت بین خودمان تصمیم گرفتیم دو نوع بلیط بخریم.

زوج همسفری مایل به دیدن گلخانه نبودند و بنابراین فقط بلیط ورودی به باغ را برایشان گرفتم و برای خودمان هم بلیطی که برای بازدید از گلخانه را که فضای سرپوشیده ای در باغ بود، با زبان ایما و اشاره گرفتم. خانم فروشنده هم پشت بلیط نوشت ساعت 14:30 و مسیر رسیدن ما به گلخانه را هم روی یک نقشه با خودکار کشید و به ما داد. ما فکر کردیم منظورش این است که مثلاً تا ساعت دو و نیم فرصت دارید که آنجا برسید.

ما و زوج همسفریمان از هم جدا شدیم و چون وسیله ارتباطی نداشتیم برای ساعت 3:30 ظهر در همان محل ورود به باغ، قرار گذاشتیم.

فضای داخل باغ بسیار آرام و ساکت و زیبا بود. درختان و بوته ها و گل های زیبا. چند نفری هم بودند که معمولاً به صورت تکی و آهسته قدم می زدند. فضایی بسیار مناسب بود برای قدم زدن و احساس آرامش.

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

مسیر را ادامه دادیم و به یک ورودی رسیدیم و داخل آن شدیم ولی هیچ علامتی را نمی شد دید که ما را شیرفهم کند که دقیقاً چه کار باید بکنیم. به سمت خانمی که پرسنل بود و تعدادی کتاب در مورد گل و گیاه جلوی خود برای فروش داشت رفتیم و بلیط ها را به او نشان دادیم و او هم از پشت میز آمد و با یک دختر صحبت کرد و ما را به او ارجاع داد. او هم با دیدن بلیط ها به روسی به ما چیزی گفت و سپس روی برگه ای به انگلیسی نوشت که: (( ساعت 2:30 باز می شود مگر اینکه تور لیدر داشته باشید)).

ما هم نشستیم تا ساعت مقرر فرا برسد. همان یکی دو دقیقه آخر آنجا شلوغ شد و سپس یک پسر جوان آمد و صحبت کرد و همه به دنبالش به راه افتادند. ما هم که مانده بودیم که چکار بکنیم دوباره به همان خانم مسن مراجعه کردیم و اون هم با لحن و رفتاری معذرت خواهانه به ما فهماند که دنبال همین ها بروید. وقتی به نزدیک آنها رسیدیم من از دور بلیط ها را به تور لیدر نشان دادم و اون آمد و چک و تأیید کرد و ما هم به دنبال جمعیت حدودا 15 نفره به راه افتادیم.

از کنار هر درختی که می گذشتیم، تور لیدر شروع میکرد به ادای توضیحات البته به زبان روسی! دیدن رفتار کسانی که با ما در همان تور بودند جالب بود برای من. اکثراً هم زوج و یا خانواده با بچه کوچک بودند. در میان آنها یک آقا و خانم ظاهراً ازبک تبار بود که مثل ما مدام از هم عکس می گرفتند. یک خانم و آقای بلند قد سفیدپوست هم بودند با بچه شان که با هم خوش و بش می کردند.

وارد گلخانه سرپوشیده شدیم. اندکی گرم و مرطوب بود. آنجا هم توضیحاتی داد و وارد قسمت دیگر با سقف بلند شدیم ک گیاهان جالب و بلندی در آن بود. لیدر به سمت ما آمد و با انگلیسی با ما صحبت کرد : ((ظاهراً شما روس نیستید و بنابراین هرچقدر که بتوانم به انگلیسی بیان کنم برای شما توضیح میدهم و معمولاً خارجی ها کمتر اینجا می آیند)). قدری توضیحات در مورد تاریخچه گلخانه و خود باغ و گیاهان موجود و فضای گلخانه داد از جمله اینکه گفت که ارتفاع سقف اینجا 23 متر است. وارد قسمت سوم گلخانه شدیم که گیاهان آبی زیبایی آنجا بودند.

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

کم کم داشت دیر می شد و بنابراین من و همسرم از آن جمع جدا شدیم و پس از گرفتن چند عکس از فضای گلخانه خارج شدیم. واقعاً مکان زیبایی بود. طبق نقشه و براساس موقعیتمان که GPS اعلام میکرد به سمت دری که از آن آمده بودیم راهی شدیم که در راه زوج همسفریمان را دیدیم که روی یک نیمکت نشته بودند و با هم از باغ خارج شدیم.

روبروی در باغ، یک ساختمان بود که از آن عروس و دامادهایی خارج میشدند. احتمالاً مثلاً آتلیه بود. عروس و دامادها برعکس ماها موقعی که در جایگاه آنها بودیم، خیلی هیجان زده به نظر نمی رسیدند و بدون توجه به اطراف حرکت می کردند.

سفرنامه روسیه

پیاده به ایستگاه مترو پتروگرادسکایا رفتیم و وارد آن شدیم. برای خرید بلیط به سمت باجه فروش رفتم و پول را دادم و با دستم عدد 4 را نشان دادم. قدری سکه و اسکناس داد ولی بلیط کاغذی نداد. وقتی دید که من منتظر گرفتن بلیط هستم به چیزهایی که به من داده بود اشاره کرد و گفت: Biliyet. متوجه نشدم چرا به من بلیط نداده که او همان کلمه را با صدایی هربار بلندتر از بار قبل تکرار میکرد که یک مسافر خانم با نشان دادن یک سکه به من گفت: ((ژتون)). متوجه شدم داستان از چه قرار است. بلیط هایشان سکه ای بود، سکه هایی کاملاً شبیه 10 روبلی.

اولین بار بود که همچین چیزی میدیدم. سکه ها را وارد دستگاه کردیم و از گیت رد شدیم و به پله برقی رسیدیم که ارتفاع بسیار زیادی را پایین می رفت. بعد هم که وارد محوطه سوار شدن شدیم دو طرف دیوار بود با درهایی که باز میشد به گونه ای که اصلا مترو را ن میدیدیم و وقتی که مترو میآمد درها دقیقاً منطبق بر درهای ورودی واگن ها باز می شد تا امکان سوار شدن به واگن باشد.

این سیستم را هم تا آنوقت ندیده بودم. واگن های مترو ولی نو بود و میشد علائمی به انگلیسی که اسم ایستگاه ها را نشان میداد، دید.

در ایستگاه Nevsky Prospekt در خیابان نوسکی پیاده شدیم و سپس با همان اتوبوس 191 به خانه رفتیم. فرصت کم بود و باید عجله میکردیم تا به کارهایمان و سپس به قسمتی از سفر که انتظارش را میکشیدیم برسیم: رفتن به باله زیبای خفته در سالن میخایلوفسکی!

برای همین من رفتم که نان بخرم، میلاد هم ناهار درست کند و خانم ها هم لباس های خودشان و ما را که در کوله پشتی چروک شده بودند آماده کنند. زمان به سرعت پیش می رفت و وقت تنگ میشد. خصوصاً اینکه جایی خوانده بودم که باید نیم¬ساعت قبل از شروع نمایش آنجا باشیم. غذا خوردیم و لباس های مرتبمان را پوشیدیم. باز هم آرزو می کردیم که ایکاش امکان استفاده از تاکسی اوبر را داشتیم چون ما لباس رسمی پوشیده بودیم و امکان بارش باران بود و وقت هم تنگ بود و رفتن تا ایستگاه اتوبوس و آمدن اتوبوس و رسیدن به مقصد روندی زمانبر داشت.

به ناتالیا هم پیام دادم که اگر برایش اماکن دارد برای ما تاکسی اوبر بگیرد و ما فردای آن روز پول نقد به او بدهیم اما گفت که اکانت اوبر ندارد. به ناچار قرار شد با همان اتوبوس 191 برویم.

درنهایت از ایستگاه اتوبوسی که پیاده شدیم تا در سالن تئاتر دویدیم در حالی که چترها هم بالای سرمان بود!

با عجله همراه چند نفر دیگر به سالن میخایلووسکی رسیدیم و وارد شدیم و با نشان دادن بلیط هایمان به طرف رختکن راهنمایی شدیم.

روپوش ها و کیف ها را تحویل دادیم و با راهنمایی پرسنل به طبقه سوم رفتیم. راهروی دوار را رفتیم و در انتهای راهرو خانم مسنی بود که با علامت دست به ما می گفت عجله کنید! به در ورودی رسیدیم و وارد سالنی شدیم که مملو از جمعیت بود.

از همان ورودی می شد کنگره های سالن تئاتر را دید. از جلوی پای کسانی که روی صندلی های ردیف ما نشسته بودند رد شدیم و در جایگاه خود نشستیم. همسرم خیلی هیجان داشت. ما در دایره دوم نشسته بودیم و از آنجا صحنه تقریباً کاملا مشخص بود.

در ابتدا یک نفر به زبان روسی و انگلیسی خوشامد گفت و حضور نخست وزیر ارمنستان را هم اعلام کرد که با تشویق حضار روبرو شد. در ادامه تئاتر باله با نام ((زیبای خفته)) شروع شد. نمایش بسیار زیبا و هنرمندانه ای بود و پس از هر قسمت از داستان، حضار، هنرمندان را تشویق می کردند. آهنگ های زیبایی هم نواخته می شد.

پس از حدود یک ساعت، برنامه برای استراحت حضار و تغییر صحنه موقتاً متوقف شد و ما هم به بیرون سالن رفتیم. تشنه بودیم و با پرسیدن از پرسنل به طبقه دوم برای پیدا کردن آب رفتیم. وارد سالنی شدیم و دیدیم که خیلی ها در صف ایستاده اند و ما هم همین کار را کردیم.

همه بجز من برای دیدن اینکه در جلوی صف چه خبر است از صف خارج می شدند و درنهایت با حالت مشعوف برمی گشتند و از تیپ و سر و وضع آدمها در جلو سالنی که در آن صف بود و فضا و اینکه در انتهای صف قرار است چه چیزی به ما بدهند تعریف می کردند اما قیمت معلوم نبود. بالاخره میلاد چهار عدد بطری آب کوچک هر کدام به قیمت 150 روبل گرفت و آمد و ما هم از صف خارج شدیم و حین خوردن آب به قسمت جلو سالن که میز بود و حاضرین دور هم جمع شده بودند و اکثراً نوشیدنی می خوردند رفتیم.

البته کم کم نمایش مجدداً داشت آغاز می شد و سالن پذیرایی خلوت تر. تابلوهای زیبایی بر دیوارها نصب بود و خدمتکارهایی هم به شکلی که در فیلم ها دیده بودیم در حالی که یک پیشبیند در جلو خود بسته بودند، با یک سینی در دست، لیوان ها و دیگر باقیمانده های پذیرایی را از روی میز جمع میکردند. به سالن برگشتیم. نمایش شروع شد.

صحنه قدر زیادی تغییر کرده بود. بغل دست من یک آقا بود که با همسر خود آمده بود اما مشخص بود که خیلی حوصله نمایش ندارد و وقتی همسرش دست او را می گرفت، دست خود را جدا میکرد. پشت سر ما هم چندنفری نشسته بودند که آلمانی صحبت میکردند. جلوی ما هم یک آقا و سه تا خانم بودند که موهای پریشان خانم میانسالی که بر صندلی جلویی من نشسته بود، دیدن صحنه را قدری مشکل میکرد.

نمایش ادامه داشت تا آنتراکت بعدی که من و همسرم از سالن نمایش بیرون نرفتیم ولی زوج همسفر ما رفته بودند بیرون سالن میخایلوفسکی و یک آب معدنی شیشه ای بزرگ با قیمت 200 روبل خریده بودند. درنهایت و پس از قسمت سوم، نمایش با هنرمندی خیره کننده و با تشویق مداوم حضار به پایان رسید.

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

پس از گرفتن وسایل از اتاق امانات، از ساختمان بیرون آمدیم درحالی که ساعت حدود 10:30 شب و هوا روشن بود. پس از گرفتن عکس یادگاری، به طرف خیابان نوسکی به راه افتادیم.

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

دنبال یک کافه میگشتیم که یک چایی یا نسکافه بخوریم. وارد خیابان نوسکی شدیم و بسمت پایین خیابان یعنی به طرف جنوب شرقی، به راه افتادیم. خیابان شلوغ بود و فضای جالبی داشت. گاهی کنار خیابان پسر و یا دختر جوانی و یا گروهی مشغول نواختن ساز و خوندن بودند و اکثراً با جوانانی که بعضی از آنها تحت تأثیر آهنگ سرجای خود عکس العمل نشان می دادند، احاطه شده بودند. معمولاً یک دختر هم کلاهی را در دست داشت و از تماشاگران، اگر مایل بودند، پولی میگرفت.

سر بعضی خیابان هایی که در آنها کانال هم وجود داشت کسانی تبلیغ تور قایق سواری می گردند البته با زبان روسی و نه زبانی دیگر! در ادامه راه سر و صدایی چند دختر از دور میآمد که با صدای بلند می خواندند و میخندیدند.

همینطور که جلو می رفتیم یک دفعه خانم ها با یک خانم که با شوهرش بود سلام و احوالپرسی کردند که بعداً فهمیدیم همکلاسی سابقشان بوده است که با تور آمده بودند. همین که مشغول صحبت کردن با آنها بودیم آن دخترهای خوشحال به ما رسیدند و مکثی کردند با پایکوبی و خنده و صدای بلند، رو به ما آوازی روسی را می خواندند که من فقط می توانستم کلمه ((دانسویه)) به معنای ((برقصید)) را از آن بفهمم. یک مرد با ظاهری جالب هم در خیابان پرسه می زد:

سفرنامه روسیه

از دوستانی که در خیابان نووسکی دیده بودیم خداحافظی کردیم و مسیرمان را به طرف پل الکساندر نووسکی پیش گرفتیم. گرسنه بودیم و برای صرف شام به یک رستوران رفتیم و با استفاده از اینترنت موبایل در گروه های تلگرام چرخی زدیم و قدری عکس ارسال کردیم. از رستوران خارج شدیم و مسیر قبلی را در پیش گرفتیم. از روبروی ایستگاه قطار موسکووسکی داشتیم رد میشدیم که متوجه یک پسر جوان بلند قد شدیم که حالت عادی نداشت و با در و دیوار صحبت می کرد و کلماتی بریده بریده هم با ما صحبت کرد ولی آزاری نداشت.

به پل رسیدیم. ساعت حدود 2 بامداد بود. رود نِوا نمای بسیار زیبایی داشت. به غیر از ما یکی دو نفر دیگر هم از روی پل رد می شدند و تردد ماشین ها هم زیاد نبود. چند عکسی گرفتیم و پل را رد کردیم در حالی که از فضا لذت میبردیم. البته قدری خسته شده بودیم و دنبال کافه ای برای نشستن و دستشویی و صرف یک چایی یا قهوه و می گشتیم که شاید آن موقع هم باز باشد. در انتهای پل یک دختر حدوداً 20 ساله با کوله پشتی بر دوش و ظاهری ساده با گفتن یک ((ببخشید)) به زبان روسی، از کنار ما رد شد.

با دیدن اینکه یک خانم آن هم آن موقع شب(گرچه هوا علیرغم ابری بودن، قدری روشن بود) بدون ترس و استرس و نگاه های زیرچشمی برای کنترل محیط اطراف آن هم تنها داشت مسیرش را در خیابان طی میکرد برای ما بسیار جالب بود طوری که من به دوستان گفتم انگار به این خانم تضمین داده اند که خطری شما را تهدید ن میکند!

کافه ای که آن موقع شب باز باشد درکار نبود و شکلات های همسرم ما را سرحال می آوردند برگشتیم و از زیر پل رد شدیم و به ساحل شمالی نسبت به پل رفتیم و آنقدر دور شدیم که زاویه دید مناسبی نسبت به قسمت وسطی پل که باز میشد داشته باشیم. غیر از ما هم کسانی دیگر برای مشاهده آنجا و در ساحل جنوبی نیز بودند.

رأس ساعت 2:20 دقیقه پل شروع به باز شدن کرد و ظرف 2-3 دقیقه به طور کامل باز شد. عکس های دو نفری و چهارنفری خود را گرفتیم و بعد روی پل، تا نزدیک قسمت وسطی که باز شده بود رفتیم تا آنجا هم عکس یادگاری بگیریم.

سفرنامه روسیه

کار ما تمام شده بود و نوبت برگشت به خانه پس از کیلومترها پیاده¬روی بود. از یک دکه، آب و آدامس خریدیم. هوا بسیار خنک و مطبوع بود و ما از اینکه تا آن لحظه مقداری از جاذبه های توریستی سفر را تقریباً طبق برنامه¬ریزی دیده بودیم و همچنین از اینکه آن موقع شب در آن قسمت از کره زمین بودیم، کاملا شاد و مسرور بودیم.

مسافتی حدود یک و نیم کیلومتر را طی کردیم و از مسیر بلوار Shaoomyana به خانه رسیدیم. ساعت حدود 3:30 صبح بود. شروع کردیم به جمع و جور کردن وسایل و بستن کوله پشتی ها چون ساعت 11 باید خانه را تحویل میدادیم. پس از اینکه قدری از کارها را انجام دادیم به عنوان آخرین شب در آن آپارتمان خوابیدیم.

روز شنبه 9 جولای- روز آخر سنت پترزبورگ

حدود ساعت 9 صبح با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب بیدار شدیم و شروع کردیم به مهیا کردن صبحانه و خوردن آن و پختن مقداری مرغ که در یخچال مانده بود که به عنوان ناهار با خود ببریم. همزمان باید آماده هم میشدیم و خانه را هم تا حد امکان برای تحویل دادن مرتب میکردیم.

رأس ساعت 11 صبح ناتالیا زنگ در خانه را زد و بچه ها در را برای او باز کردند و او آمد تو. از اتاق آمدم بیرون و دیدم در راهرو ایستاده تا ما کارهایمان را بکنیم و برویم، خصوصاً اینکه مفهوم سر وقت بودن برای ما و او احتمالاً تفاوت داشت!

تعارفش کردم که بیاید داخل ولی همانجا راحت تر بود. در نهایت با کوله پشتی هایمان از خانه بیرون زدیم و هنگامی که به او با گفتن Da Fstreche خداحافظی کردم او هم گفت Da Svidanya یعنی خدانگهدار و آنجور که میشد متوجه شد، در ادامه با زبان روسی برایمان آرزوی خیر و خوشی کرد.

به طرف فروشگاهی که در همان بلوار Shaoomyana بود رفتیم تا قدری خرید کنیم و همسرم هم آنجا را ببیند. سپس قرار شد این بار از خیابان Granitnaya نرویم و از میان خانه ها به طرف ایستگاه اتوبوس برویم. یک دقیقه بعد از رسیدن به ایستگاه، اتوبوس 191 آمد اما شلوغ بود و سختمان بود که با کوله پشتی سوارش شویم بنابراین به پیشنهاد من منتظر اتوبوس بعدی ماندیم. اتوبوس خلوت آمد و ما برای آخرین بار سوار آن شدیم.

در ایستگاه اتوبوس نزدیک ایستگاه قطار از اتوبوس پیاده شدیم تا بارمان را به صندوق اماناتی که قبلاً نشان کرده بودیم تحویل دهیم و با دست خالی به سمت پترهوف برویم. باز هم صف شلوغ و یک ساعت معطلی تا خالی شدن یک قفسه برای ما تا بتوانیم با نشان دادن پاسپورت و پرداخت 360 روبل، وسایلمان را بگذاریم و در عوض یک کارت الکترونیکی تحویل بگیریم.

از زیرزمین صندوق امانات که بیرون زدیم مسافران اکثراً مسن یک تور ایرانی را دیدم که پشت سر خانم تور لیدر که پرچمی را در دست گرفته بود حرکت می کردند. زوج همسفری مان برای پرسیدن یکی دو سوال, به سراغ آن خانم رفتند.

اپلیکیشن EWAY میگفت که باید تا ایستگاه کیروفسکی زاوود با مترو برویم تا به اتوبوس شماره 200 برسیم تا با آن به پترهوف برویم. در همان نزدیکی ایستگاه قطار وارد ایستگاه مترو پلوششاد ووستانیا شدیم و تا ایستگاه کیروسکی زاوود رفتیم. پله برقی های طولانی مترو سنت پترزبورگ خودش جاذبه توریستی بود به نظر من! از ایستگاه مترو آمدیم بیرون تا GPS هم بتواند موقعیت را پیدا کند.

جلو ایستگاه بساط میوه پهن بود و قرار شد میوه بخریم. پس از اینکه حدود 250 روبل از خانم فروشنده خرید کردیم از او با گفتن کلمه پترهوف، مسیر را پرسیدم و او هم گفت: ((آوتُبوس دُوِست)). نکته جالب زبان روسی تشابه بیان اعدادش با اعداد فارسی است. من هم با گفتن سپاسیبا از او تشکر کردم و به راهمان ادامه دادیم تا به ترمینال اتوبوس رسیدیم. در یکی از اتوبوسها که در ترمینال پارک شده بود، یک نفر که احتمالاً راننده بود را می شد در حال نماز خواندن دید.

در ایستگاه جلو ترمینال منتظر اتوبوس 200 شدیم، خیلی نگذشت که آمد. سوار شدیم. یک خانم روس مسن و چاق و خوشرو، کنداکتور این اتوبوس بود و پرسید کجا میروید و من به او گفتم پترهوف و او هم و او هم نفری ۶۰ روبل از ما گرفت. مناظر بسیار زیبایی در مسیر وجود داشت. برکه های طبیعی که میشد ماهیگیران را در کنار آن دید و ویلاهای بسیار زیبا و پارک های سرسبز و زیبا که افرادی برای قدم زدن با خانواده یا کودکان یا تنها و یا با سگشان به آنجا آمده بودند.

از اتوبوس پیاده شدیم با اندکی پیاده روی به ورودی مجموعه توریستی پترهوف رسیدیم. وارد شدیم و سعی کردیم یک نگاه کلی به مجموعه داشته باشیم تا بتوان برای دیدن همه آن، راه درست را انتخاب کنیم. بعد از کمی نشستن روی یک نیمکت و صرف ناهاری که با خود آورده بودیم، شروع به بازدید از قسمت باغ بالا و عکس گرفتن کردیم. در باغ بالا مجسمه های زیادی بود و تقریباً همه توریست ها را می شد در حال عکس یادگاری گرفتن با آنها و با نمای ساختمان مجموعه مشاهده کرد.

سفرنامه روسیه

مابین باغ بالا و باغ پایین ساختمانی بود و برای رفتن به باغ پایین باید بلیط می گرفتیم و از گیت رد می شدیم. از کنار گیشه بلیط فروشی میشد نمایی از فواره های جلوی ساختمان مجموعه را دید. به طرف گیشه بلیط فروشی رفتیم اما نمی شد از روی نوشته ها متوجه بشویم که چه نوع بلیطی را باید تهیه کنیم و چقدر باید پول پرداخت کنیم.

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

می خواستم از یک نفر که ظاهراً انگلیسی زبان بود با گفتن Excuse me شروع کنم به پرسیدن سوال که ظاهراً مایل به صحبت نبود و فقط یک کلمه شنیدم: No. با اپلیکیشن مترجم یاندکس ترانسلیت از روس ها می پرسیدم که ما کدام بلیط را از بین این قیمت های روی دیوار برای دیدن باغ پایین باید تهیه کنیم که جواب این بود: نمی دانم! بالاخره در اینترنت سرچی کردیم و روی یک کاغذ به انگلیسی نوشتیم: باغ پایین و آن را به مامور گیشه داد که چون آنطرف شیشه دودی بود نمی شد چهره اش را دید. او هم برای ما نوشت 2800 روبل و ما درنهایت پس از معطلی بیشترین نرخ را پرداخت کردیم و با گرفتن بلیط از گیت رد شدیم.

از جلوی ساختمان که رد میشدیم، افرادی را میدیدیم که برای دیدن موزه های موجود در ساختمان، در صف ایستاده اند. ما به راه خود به طرف فواره های طلایی مجموعه پترهوف ادامه دادیم. از پله ها پایین رفتیم و هرجا که می شد مزاحم بقیه توریست ها نباشیم و کسی دیگر هم در عکس های ما نباشد با موبایل ها عکس می گرفتیم. فضای توریستی و بسیار زیبایی بود که در آن فواره های طلایی و مختلف مجموعه پترهوف خودنمایی می کردند.

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

سفرنامه روسیه

هدف ما این بود که باغ پایین را که بسیار هم وسیع بود، تا حد امکان بگردیم و درنهایت با هیدروفویل که یک کشتی سریع السیر بود تا پشت موزه هرمیتاژ برویم. در امتداد کانالی که از پایین ساختمان پترهوف تا خلیج فنلاند ادامه داشت قدم زدیم و در اواسط آن از روی یک پل رد شدیم و درنهایت تصمیم گرفتیم روی یک نیمکت قدری استراحت کنیم. پس از آن و با اندکی پیاده روی به مجمسه پتر کبیر رسیدیم.

سفرنامه روسیه

تصمیم گرفتیم با مجسمه پتر یک عکس یادگاری چهارنفره بگیریم و به همین منظور کنار مجسمه ایستادیم و از یک نفر خواهش کردیم از ما عکس بگیرد. در همین حال سکه هایی از پشت سر ما پرت میشد و بعضی از آنها جلوی پای ما می افتاد. افرادی پشت مجسمه جمع شده بودند و سعی می کردند سکه هایی را به شکلی پرتاب کنند که داخل چکمه های مجسمه پتر کبیر بیفتد!

از همان راه به سمت آبشار تریک(Trick fountain) به راه افتادیم که متوجه یک سنجاب بازیگوش شدیم که توجه چند نفر غیر از ما را نیز جلب کرده بود. یک پسر آنجا به همسفرانمان پیشنهاد داده بود که به ازای مبلغی چهارنفر را با کالسکه در باغ وسیع پایین دور بدهد که البته با برنامه ما مطابق نمی شد. پس از چک کردن آن حوالی به سمت ساختمان موزه Bannyy Korpus که کنار خلیج فنلاند بود رهسپار شدیم تا پس از دیدن آنجا به سمت قایق آبی هیدروفویل برویم و با آن برگردیم.

ساختمان موزه را از بیرون دیدم و پس از عکس گرفتن با فواره های آن قسمت، لب آب، پشت آن ساختمان رفتیم. منظره بسیار زیبایی بود و از دور میشد قسمت کرونستادت و همچنین کشتی ها و قایق هایی را که از آنجا می گذشتند، در افق آبی خلیج فنلاند مشاهده کرد.

سفرنامه روسیه

استراحتی کردیم و از مسیرهای پیاده روی بسیار زیبای نزدیک ساحل به سمت اسکله به راه افتادیم. چند مرغابی بسیار زیبا هم در گوشه ای از ساحل دیدیم که به آرامی مشغول شنا بودند. به اسکله رسیدیم اما شواهد از این میگفت که نمیتوان بلیطی تهیه کرد و سوار قایق شد. با تبلت از شخصی که لباس فرم پوشیده بود و به بعضی ها با زبان روسی پاسخگو بود و پس از چک کردن بلیط آنها را به کشتی راهنمایی میکرد، پرسیدم که ((ایا امکان تهیه بلیط از اینجا هست؟)) و او هم پاسخ منفی داد. یادم آمد که یکجا خوانده بودم که باید علاوه بر بلیط رفت، بلیط برگشت هم از داخل شهر تهیه شود.

قدری آنجا نشستیم و از حال و هوا لذت بردیم و درحالی که از گردش خود احساس رضایت میکردیم، به سمت باغ بالا برگشتیم و با گل ها و نماهای زیبای باغ پایین هم عکس گرفتیم. در راه یک مرد را با همسرش دیدیم که با صبر و آرامشی مثال زدنی میخواست یک فندق به سنجابی بدهد!

سفرنامه روسیه

از باغ بالا بیرون زدیم و اینبار با مارشروتکا و خیلی سریع و گاهاً با سرعت 90 کیلومتر برساعت به ازای نفری 70 روبل به ایستگاه مترو Avtovo رسیدیم. پیاده که شدیم برای رفع گرسنگی من از مسیر زیرگذر به آنطرف خیابان رفتم تا قیمت های یک اغذیه فروشی را چک کنم. وقتی به داخل رفتم و مشغول نگاه کردن به قیمت ها شدم یک خانم گارسون یک سینی روی پیشخوان گذاشت و کلی هم روسی حرف زد که احتمالاً خوشامدگویی بود و اینکه چه چیزی میخواهم سفارش بدهم. قیمت ها مناسب بود و بقیه هم با علامت من از آنطرف خیابان آمدند و با کلی ایما و اشاره سفارش دادیم و درنهایت هم سٌس اضافه تر در ازای پول به ما داد. بعد از اتمام غذا خوردن وقتی که از اغذیه فروشی مکس برگر بیرون آمدیم، هوا روشن بود و در افق می شد نور خورشید را که به ابرها برخورد می کرد مشاهده کنیم. این در حالی بود که ساعت حدود 9 شب بود!

به ایستگاه آوتُوو برگشتیم ولی گیشه بلیط فروشی بسته بود.

متوجه شدیم که بعضی از مسافران با انداختن پول خُرد به یک دستگاه از آن همان سکه ای که ژتون نام داشت را تهیه می کردند. ما هم همین کار را کردیم و 4 ژتون برای سوار شدن گرفتیم. به ایستگاه Ploschad Vosstaniya رسیدیم و با تغییر مترو به ایستگاه Nevsky Prospekt رفتیم. از ایستگاه بیرون آمدیم و در همان حوالی روی یک نیمکت سیمانی دوار، کنار هم نشستیم. حال و هوای آن غروب شنبه با بقیه روزها متفاوت تر بود و خیابان حدود ساعت 10:30 شب، شلوغ و زنده بود.

سفرنامه روسیه

نویسنده :علی صفریان

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسؤولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.

جهت مطالعه ادامه سفرنامه کلیک کنید