سلام
اسم من بهداد هست.ساکن تهران.فعالیت حرفه ای من و همسرم موسیقیه و عاشق سفر.در حقیقت بزرگ ترین هدف ما در زندگی سفره.ما تو این چند سالی که ازدواج کردیم کلا یا در سفریم ویا در فکر سفر...چه داخلی و چه خارجی...سفر یه جور کندن از همه ی روزمرگی هاست که هیچ جایگزینی در زندگی نداره.یک نوع کشف شخصی ست.از همان وقتی که در مورد مقصدت تحقیق می کنی تا لحظه ای که وارد فرودگاه اون سرزمین میشی...میری تا جایی برای خواب و استراحت پیدا کنی و تا انتها همه اش کشف است و هیجان...نه اینکه تا حالا کسی کشف نکرده باشه..نه...اینکه با قدم هات احساس می کنی همه چیز تازگی داره و دوست داری برای خودت ثبتش کنی ...سفر حالت رو خوب می کنه....سفر شادت می کنه...قوی ترت می کنه...بزرگ ترت می کنه....همه ی دنیا رو برات کوچک می کنه......سفر عاشقت می کنه.......زندگی یک باره .......همین لحظاتی که نفس می کشیم...و......از نظر ما باید قبل از مردن همه ی دنیا رو دید و کشف کرد.....!مدت ها بود که تصمیم داشتم سفرهام رو بنویسم تا همانطور که سفرنامه های بقیه دوستان به من خیلی کمک کرده تجربه های منم شاید کمکی باشه هر چند کوچک برای باقی دوستان....بعضی از سفرهایی که ما تا الان رفتیم این کشور هاست: ایتالیا،آلمان،قبرس،ترکیه،مالزی،اسپانیا،یونان،آفریقا و .....
از بین این کشورها آفریقا را انتخاب کردم به علت کمی عجیب بودن اون و اینکه شاید هنوز برای خیلی ها مبهم باشه و پیچیده و وقتی من رفته بودم در صفحات مجازی سوالات زیادی از من می شد....پس سعی می کنم تا جایی که به نظرم می رسه اطلاعات لازم رو بدم....
عکس 1..آماده شدن
و اما آغاز.....
بهمن ماه 95 بود .تازه دو ماه بود از سفر هیجان انگیز یونان برگشته بودیم.مثل همیشه نقشه جهان جلوی ما باز بود و مشورت در مورد اینکه حالا کجا بریم.بین چند کشور مردد بودیم تا اینکه تصمیم گرفتیم این بار کمی عجیب تر عمل کنیم و یک رویای دیرینمون رو محقق کنیم...حالا چرا دیرینه ؟ یادمه همون بچگی هام وقتی راز بقا نشون می داد همیشه آرزو داشتم بیابان ها و دشت ها و حیوانات ساکن در آفریقا رو از نزدیک ببینم.گرچه اون موقع برای من دور از دسترس و نشدنی به نظر می رسید.ولی الان که دیگه اینطوری نبود.میتونستم محققش کنم....پس استارت آفریقا خورد.که البته دو نفر از دوستان خوبمون هم قرار شد ما رو همراهی کنند...شروع کردم به تحقیقات در مورد کشور های آفریقا..شیوه ی سفر ما بک پکریه...و بلیط و خونه و ... همه رو خودمون ردیف میکنیم و می ریم.و کشوری که انتخاب کردیم کنیا بود.کنیا دو حالت داره:یا شما باید برید نایروبی پایتخت کنیا و از اونجا با یه تور برید ماسایی در تانزانیا و نزدیک مرز و بیشتر زمان رو در اونجا سپری کنید که به صورت کمپه.و یا تمام مدت سفر رو در نایروبی و جزیره ی زیبای مومباسا سپری کنید...که هر کدوم هیجانات خودش رو داره.ما دومی رو انتخاب کردیم .چون دلم می خواست به اصطلاح خودم تو شهر نایروبی و مومباسا رسوب کنیم و زندگی و مردم اونجا رو بیشتر درک کنیم.پس ماسایی رو گذاشتیم برای دفعه ی بعد که میریم آفریقا و قراره با ماداگاسکار یکی کنیم.در ضمن کنیا از لحاظ طبیعت و حیات وحش خیلی بکر تر از جایی مثل آفریقای جنوبیه و هیجانش به این بود که حیات وحش اون وسط شهره که در موردش بیشتر مینویسم.
آمادگی برای سفر....اولین مورد قطعا بلیط بود....بلیط رو از سایت های متفاوتی میشه تهیه کرد.از سایت های خوب ایرانی که جدیدا زیاد شده بگیر تا سایت و اپلیکیشن های خارجی.اسم چند تاشون رو اینجا میگم: skyscanner,cheapflights,trivago و یکی از پرکاربردترین ها برای من که خیلی تو ایران کم میشناسند اینه : rom2rio که فوق العاده ست.که از هرمبدا به هر مقصدی دقیق
شما رو با قیمت ها راهنمایی میکنه و پیشنهاد های عالی می ده.خلاصه من با کلی گشتن پرواز اتحاد رو پیدا کردم.به قیمت2240 هزار تومان.البته با توجه به اینکه ما با پرواز 800 هزار تومنی رفتیم اسپانیا و اومدیم و 600 هزار تومنی رفتیم یونان و اومدیم این قیمت به نظر خیلی بالا میومد.ولی چاره ای نبود.این پرواز غذا هم داشت و یک توقف در ابوظبی به مدت 3 ساعت.و جهت اطلاع دوستان هر کس میتونه دو چمدان 25 کیلویی همراه داشته باشه...من این قیمت رو در یکی از اپلیکیشن های خارجی پیدا کردم که قیمتش نسبت به بقیه خیلی مناسب تر بود.برای خرید اون باید ازویزا کارت استفاده کنید.که دو راه داره: یا از طریق آشنایانتون در خارج از ایران این کار رو بکنید و یا از یکی از این شرکتهای ایرانی که به صورت دبیت میفروشن خریداری کنید..که من این کار رو کردم و یک ویزا کارت به اسم خودم در اختیار دارم.از اونجایی که پرواز ها رو دو ماه زودتر بخرید مناسب تره ما هم سریع اقدام کردیم و پرواز اتحاد رو خریداری کردیم...حالا مونده محل اقامت...برنامه ما به این شکل بود:سه شب نایروبی، سه شب مومباسا ، و دوباره سه شب نایروبی.یعنی سه محل اقامت.من همیشه نظرم رزرو کردن خونه های بومی مقصده به جای هتل.چون به شما بیشتر حس جهانگردی میده .من تو هر کشوری دوست دارم ببینم مردم اونجا خونه هاشون چه شکلیه و چطور زندگی می کنن.چطور آشپزی می کنند و ...برای این کار بهترین اپلیکیشن ایربی ان بی هست.airbnb....سایتی با کلی خونه تو تمام دنیا.اگر عضو سایت بشید به راحتی میشه خونه های عالی با قیمت های عالی رزرو کرد...و ما خونه هامون رو رزرو کردیم و آماده شدیم برای رفتن.
ویزا....
کنیا برای ایرانی ها ویزای فرودگاهی داره.و قیمتش 50 دلاره.که من همین جا رفتم سفارت کنیا در بلوار اسفندیار و ویزا رو دو روزه گرفتم.که البته نیازی نبود اصلا.چون بعدا دیدیم در فرودگاه کنیا به راحتی و سرعت زیاد ویزا صادر می شد.!ویزای کنیا 3ماهه در پاس شما می خوره و تا 90 روز می تونید در کنیا باشید.
حرکت....
روز خوب حرکت رسید.یازدهم خرداد سال 96.روز پنج شنبه ساعت چهار صبح.بعد از توقف 3 ساعته در ابوظبی هواپیما در فرودگاه شهر نایروبی به زمین نشست.
عکس 2...فرودگاه ابوظبی
عکس 3 ...غذا در پرواز اتحاد
.به نظرم فرودگاه یک کشوری که اولین بار وارد اون می شید خیلی میتونه در ذهنیت شما از اون کشور تاثیر گذار باشه.فرودگاه نایروبی شاید بر خلاف چیزی که ما تصور میکردیم خیلی مدرن و تمیز و بزرگ بود.قرار بود دوستی به اسم جورج که اینترنتی هماهنگ کرده بودیم بیاد دنبالمون و ما رو ببره به اولین محل اقامتمون.فرودگاه نایروبی چسبیده به حیات وحش کنیاست...همون پارک ملی نایروبی که من بی صبرانه منتظر دیدن اون بودم.شما تصور کنید با این جغرافیایی که فرودگاه داشت وقتی ما همراه با جورج از در خروجی اومدیم بیرون با چه تصویر شگفت آوری ازطبیعت روبرو شدیم....! تا چشم کار میکرد درختان و بیشه زار های سبز و سر به آسمان کشیده...آسمانی که ابرهاش فقط یک وجب با سر ما فاصله داشت....دل تو دلمون نبود که زودتر کشف رو آغاز کنیم.
عکس 4...جورج! و آسمان نایروبی
ما خونه اولمون رو جنوب نایروبی نزدیک پارک ملی گرفته بودیم و دومی رو شمال نایروبی. برای همین از فرودگاه راه زیادی تا خونه اولمون نبود.و البته در ازای اون جورج از ما 25 دلار گرفت که بعدا فهمیدیم زیاد بوده.البته خیلی هم کمکمون کرد که شاید میارزید.رسیدیم....خونه ای در محله های جنوب شهر.ترافیک زیاد.مردم وجمعیت زیادی در رفت و آمد.و البته در همان برخورد های اول مواجه شدیم با مردمی گرم و مهربان وفقیر...ولی شاد....به این آخری بیشتر توجه کنید.فقیر و شاد.اسم صاحب خونه خانم پاملا بود(pamella). خانمی سیه چرده و مهربان...ما رو راهنمایی کرد داخل.
عکس 5...خوش آمدگویی به سبک خانم پاملا
عکس 6 ...کوچه ی ما
خونه ای دو طبقه با 3 سرویس بهداشتی و حمام و 3 اتاق خواب.بعد از کلی خوش و بش و اینکه کجاها بریم خوبه و .... ما رو ترک کرد.حالا من فقط تنها کاری که باید سریع انجام میدادم خرید سیم کارت بود و نصب اپلیکیشن اوبر(uber) .اوبر دقیقا مثل اسنپ و تپسی ماست و در خیلی جاهای دنیا کاربرد داره.چون ما 4 نفر بودیم و کنیا سیستم حمل و نقل عمومی خیلی خوبی نداره این راه به صرفه ترین بود چه از نظر هزینه و چه از نظر زمان.وسایلمون رو مستقر کردیم بعد از یه استراحت خیلی کوتاه برای نهار و کمی آشنایی اولیه با فضای کلی شهر راهی بیرون شدیم.بعد از خرید سیم کارت و نصب اوبر در اطراف خونه اولین اوبر سفرمون رو سفارش دادیم.چون اولین بود یک سفر مجانی به ما هدیه داد...آخ که چه کیفی داره وقتی به مقصد می رسی و میبینی کرایه شده صفر دلار!!اولین مقصد ما یکی از خیابون های نایروبی بود که می گفتند واکینگ استریت اونجاست.منطقه ای به اسم westland.که البته با تصور ما از واکینگ استریت های کشور های دیگه خیلی متفاوت بود...ولی خب اینجا آفریقاست و زیبایی اون در همین بود...یک تجربه فوق العاده شگفت انگیز و تازه.
وقتی دارید قدم میزنید خیلی گدا و فقیر و معتاد میان سراغتون و طلب کمک میکنند.تنها کاری که باید بکنید اینه که هیچ کاری نکنید.حتی نگاهشون هم نکنید.چون ول کن ماجرا نخواهند بود.این خیابون پرهست از فروشگاه و فست فود.که ما نهار رو همینجا خوردیم و راه افتادیم برای پیاده روی و قدم زدن در اطراف.همین خیابون رو که ادامه بدبد تا انتها به یک میدان می رسید که دور تا دور این میدان پر است از فروشگاه های صنایع دستی آفریقا....و چه هیجان انگیز ...البته چون داشت تاریک میشد و متاسفانه هنوز به فروشگاه های کنار خیابان برق رسانی نشده ، تاریک بود و ما گشت و گذار در این مغازه ها رو گذاشتیم برای یک فرصت مناسب تر....دوباره به گشت زنی در وست لند مشغول شدیم.به یک کافه ی زیبا رسیدیم.چند نوشیدنی از میوه های عجیب آفریقایی سفارش دادیم و ساعتی رو به استراحت و بحث در مورد برنامه های روز های آینده گذروندیم.وقتی داشتیم برمیگشتیم من دوباره یک اوبر سفارش دادم.اینقدر دیر کرد منم کنسل کردم.غافل از اینکه دو دلار جریمه میشم.به خاطر کنسلی.حالا چطوری باید دو دلار رو پرداخت کنم؟! اوبر هم گیر داده بود که باید همیت الان یه شماره کارت بدی تا پول برداشت بشه و ما اجازه ی سفارش به شما بدیم...از اونجایی که ما ایرانی ها هیچ وقت کم نمیاریم من سریعا اوبر رو از گوشیم پاک کردم و با گوشی دوستم یه بار دیگه با یک شماره دیگه اوبر نصب کردیم و سفارش دادیم....اینطوری به راحتی مشکل حل شد!!
روز دوم...
صبح بعد از خوردن صبحانه راهی یکی از جنگل های زیبای نایروبی شدیم.یه نام کارورا...یه اوبر سفارش دادیم و از در شرقی این جنگل وارد شدیم...جایی که شما میتونید هم پیاده روی کنید.هم با دوچرخه مسیر جنگلی رو طی کنید و هم با اسب...رسیدیم به دکه ی بلیط فروشی. من از قبل میدونستم ورودی اینجا نفری 6 دلاره.و فکر میکردم دلار قبول میکنند.ولی خانمی که بلیط میفروخت به شدت پافشاری میکرد که باید شیلینگ بدید.شیلینگ واحد پول کنیاست.هر یک دلار معادل 100 شیلینگ میشه.پس 6دلار میشه 600 شیلینگ.ولی خب...ما که شیلینگ نداشتیم.اومدیم کنار خیابون...یه خورده پیاده رفتیم تا به یک صرافی رسیدیم.الان ساعت8 صبح بود و صرافی 9 باز میشد...ما هم دیدیم اینطوریه رفتیم به یک میوه فروشی نزدیک همونجا.پر بود از میوه ها و سبزیجات رنگارنگ و هیجان انگیز.چند تا برداشتیم.صاحب اونجا که اتفاقا اصلا سیاه پوست نبود و شبیه ایرانی ها بود فهمید که ما خیلی هیجان زده ایم سریع همه رو شست و داد به ما .با یک چاقو و بشقاب.تازه کلی موز و چیزای دیگه هم اضافه گذاشت کنارش و ما رو مهمون کرد...واقعا چقدر ساده میشه مهربونی کرد...ما هم حسابی تشکر کردیم و همونجا مشغول خوردن میوه های خوشمزه شدیم.
عکس 7...میوه فروشی
ساعت شد 9 وصرافی هم باز شد.مقداری دلار رو تبدیل کردیم و برگشتیم به کارورا.دوباره رفتیم به دکه بلیط فروشی و بلیط ورودی برای 4 نفر گرفتیم.البته هدف ما دوچرخه بود که فهمیدیم باید کمی جلوتر داخل جنگل کرایه کنیم.پس پیاده راه افتادیم...خدای من...بی نظیر بود.این طبیعت..این خاک..خاک سرخ.طبیعت سبز.چه سبزی.چقدر شگفت آور.هر جور فکر میکردیم امکان نداشت تو عکس بشه این طبیعت رو تصویر کرد.اصلا نمیشد...ما هم همینطور پیاده به راهمون ادامه دادیم و از بین درختان و گیاهان سرسبز و استوایی عبور میکردیم و محو تماشای طبیعت و آسمان بودیم.تا اینکه رسیدیم به یه جایی که ظاهرا اسطبل اسب بود و یه سوله ی کوچک که پر از دوچرخه بود.رفتیم داخل سوله.صاحب اینجا هم یک پسر سیاهپوست خوش اخلاق و مهربون بود.هر دوچرخه برای دو ساعت 200 شیلینگ.که قیمت مناسبی بود.4 تا گرفتیم و خوشحال راه افتادیم.دیگه واقعا از توصیف زیبایی این جنگل نمیدونم چی و چطور بگم.حدود 3 ساعت بین درختان و جاده های خاکی و میمون های خوشگل پا زدیم و چرخیدیم.البته اواسط راه یک آبشار زیبا هم بود که برای یه استراحت کوتاه عالی بود.خلاصه حدود ظهر برگشتیم سمت سوله ی دوچرخه .دوچرخه ها رو پس دادیم.من قبلا تو اینترنت اسم یک رستوران خوب که تو همین جنگل بود رو درآورده بودم.پس برای نهار تصمیم گرفتیم بریم اونجا.از روی گوگل مپ راه افتادیم به سمت رستوران.مسیرش وسط جنگل بود.اسم این رستوران ریور کافه هست.(river cafe) یک رستوران وسط طبیعت زیبا.با یک تراس فوق العاده.غذاها ی خوش مزه و متنوع.قیمت های این رستوران هم در حد خوب و متوسط بود.ولی هر چی بود به اون دید و طبیعت و تراسش می ارزید.
عکس 8...کارورا
بعد از خوردن نهار راه افتادیم به سمت در خروجی پارک.حدود ساعت 3 بود.تو نقشه بررسی کردم.دیدم نزدیک به پارک زرافه ها هستیم.(Giraffe Centre) .سریع یه اوبر خبر کردم وحدود 5 دقیقه بعد جلوی درب پارک بودیم.پارک زرافه ها یه محل معروف و فوق العاده جذاب در نایروبیه.از توضیح در باره اینکه چرا در اینجا زرافه نگهداری میشه صرف نظر میکنم چون با یک جست و جوی ساده در گوگل کامل مطلع خواهید شد.ورودی این پارک 1000 شیلینگ هست و فقط تا ساعت 5 عصر باز هستند.پارک زرافه ها شامل حدود 14 زرافه هست که شما میتوانید با بالارفتن از یک خانه ی 2 طبقه کمی هم قد اون ها بشید.تازه اگر آقا یا خانم زرافه لطف کنند و کمی گردنشون رو به سمت شما خم و پایین بیاورند.محلی که شما با زرافه ها چشم تو چشم خواهید شد و تازه میفهمید که شاید زرافه زیباترین حیوان جنگل باشد و شما تا حالا بی خبر بودید.نگهبانان اینجا رایگان غذاهایی در اختیارتان میگذارند که خودتون به اون ها بدید.این غذاها شامل مواد کاملا مورد نیاز زرافه هاست که باید روزی 8 کیلو از همین بخورند.زیاده نه ؟! ولی جالبه بدونید که هر زرافه در جنگل برای رشد و سلامتی و دوام زندگی باید روزی 65 کیلو برگ و گیاه بخوره.!! و این 8 کیلو در واقع کار همون 65 کیلو را انجام میده...! خلاصه،ما مشغول شدیم به غذا دادن به اون ها....توجه کنید که باید پشت به زرافه بایستید و غذا بدید.یعنی زرافه سرش رو میاره جلوی شما...چون در عین اینکه بسیار حیوان آرومیه ولی جزو حیوانات وحشی محسوب میشه و اگر کمی احساس آرامش نکنه ممکنه با ضربه سر شما رو مهمون کنه.که خب ، اگر نکشه...دست کم فلج میکنه.و این اتفاق درصدش بیشتره اگر شما از روبرو بهش نگاه کنید.
در انتهای این پارک جنگلی یک هتل معروف هست به اسم مانور (Manor).اجاره این هتل شبی 500 تا 1000 دلاره که معمولا توریست ها یک شب همیشه اجاره میکنند.تجربه ی خاص این هتل هم اینه که اگر پنجره ی اتاق باز باشه زرافه ها سرک میکشند داخل اتاق و شما میتونید نوازششون کنید و غذا بدید.و ساعت ها از پشت شیشه اون ها رو تماشا کنید که نهایت آرامش هستند.و از تفریحات این هتل هم موقع سرو غذاست که در لابی هتل انجام میشه و اگر دوست داشتید پنجره ی مشرف به میزتون رو باز می کنید و زرافه ها سرشون رو داخل میکنند و از میز شما میخورند و خلاصه حسابی موقع غذا خوردن شما روهمراهی میکنند! البته این هتل اینقدر شلوغ هست که باید از یک سال قبل رزرو رو انجام بدید..وگرنه مثل ما خیلی شیک با همون 1000 شیلینگ یا 10 دلار ورودی فقط کمی در کنارشون باشید...!
عکس 9...زرافه های دوست داشتنی
موقع خروج از پارک یک فروشگاه صنایع دستی هم هست که دیدنش اصلا خالی از لطف نیست...ولی دست نگه دارید.خرید نکنید.چون قراره به زودی شما رو ببرم به بهترین جایی که میتونید حسابی کیف کنید و خرید کنید.تحمل داشته باشید...دیگه هوا داره تاریک میشه.یک اوبر خبر کردم . یک کافه ی خیلی معروف این نزدیکی هست که نشون کرده بودم از قبل.اوبر اومد.راننده اسمش آلن بود.خوش برخورد و مهربان.ضمن اینکه آدرس کافه رو دادم، برای برنامه فردا صبح هم باهاش هماهنگ کردم.جایی که خیلی انتظارش رو میکشیدم.حالا حتما توضیحاتش رو خواهم داد.
خلاصه بعد از رد و بدل کردن شماره با آلن و هماهنگی ساعت قرار فردا صبح و طی کردن قیمت پیاده شدیم.اسم این کافه کارن بیلیکسن هست.(Karen Blixen).باز هم یک کافه در یک طبیعت رویایی.سبز و شگفت انگیز.هوا داشت تاریک میشد و میز ها رو با یک فانوس روشن کرده بودن.نه فانوس الکی...فانوس واقعی و از همون قدیمی ها و فیتیله ای.خلاصه خیلی فضای فوق العاده ای بود.ساعتی رو نشستیم و گپ زدیم و خندیدیم و راهی خونه شدیم.پس از یک روز هیجان انگیز...
روز سوم....
ساعت رو کوک کردیم برای 5 صبح.قرار بود آلن پنج و نیم بیاد دنبالمون.اینقدر هیجان زده بودیم استرس داشتیم خانمم ساعت سه و نیم موبایلش زنگ خورد.منم فکر کردم 5 صبح هست و همه رو بیدار کردم.بعد دوستم از داخل اتاقش فریاد زد...چه خبره ساعت 3 صبحه.!! بعد فهمیدیم که خانمم با ساعت ایران کوک کرده بود.خلاصه ضایع شدم و برگشتم به رخت خواب.بالاخره ساعت 5 شد.آلن هم زنگ زد که من تو راهم و می رسم.ما هم سریع آماده شدیم و کوله به دوش دم در منتظر بودیم.برنامه صبح امروزما پارک ملی نایروبی بود.حیات وحش کنیا.دشتی که دقیقا وسط شهر بود. و گونه های حیوانی فراوانی اونجا زندگی میکنند.مانند:بوفالوی آفریقایی،کرگدن سیاه و سفید،گورخر،یوزپلنگ،زرافه،شیر،آهو،غزال،گاو وحشی و ...البته از فیل در این پارک خبری نیست.ورودی این پارک نفری 43 دلاره.که شما برای گردش داخل پارک دو راه دارید.اول اینکه با ون های پارک برید داخل.وقتی تعدادشون به حد نصاب برسه حرکت میکنند.سقفشون بازه و شما میتونید ایستاده تماشاگر زیبایی ها باشید.و یا با ماشین شخصی برید داخل.که هم خطر خودش رو داره و هم هیجان خودش رو.که ما البته دومی رو انتخاب کردیم.چطوری ؟ اگر یادتون باشه با آلن روز قبل حرفایی زده بودیم.بله...برای همین بود.آلن حاضر شده بود که در ازای گرفتن 6000 شیلینگ برای 4 نفرمون تا ظهر حسابی مارو داخل پارک بچرخونه...ماشینش تویوتا سواری بود.چون شخصی در اختیار ما بود خیلی برامون هیجان انگیز بود.با آلن وارد ورودی پارک شدیم.ساعت حدود 6 صبح بود.رفتیم که بلیط ورودی رو تهیه کنیم.صف بود.بعد از کمی انتظار نوبت ما شد.اومدیم بلیط رو بخریم که خانمه گفت:متاسفم،فقط با کارت میتونید بلیط بخرید.ای بابا...کلی من و آلن براش توضیح دادیم که ما تو ایران کارت نداریم و ...ولی گفت چند ماه هست که به ما گفتند نقد اصلا قبول نکنید.! حالا فقط یه راه میموند.آلن کارت داشت.ما پول بدیم که بریزه تو کارت خودش و برای ما بلیط بخره.شما فکر کنید.آفریقا ویزا کارت و مستر کارت دارند مثل نقل و نبات ولی ما هنوز نه.بگذریم.برگشتیم.کمی دمق و ناراحت.چون شنیده بودیم برای دیدن شیر ها باید صبح زود بیایم .وقتی شیرها از برکه مشغول خوردن آب هستند بهترین موقع دیدن و عکاسی هست.
اومدیم داخل شهر تا به یک بانک برسیم.رسیدیم.ولی بانک که باز نیست.! 8 باز میشه.ما هم 2 ساعت معطل و دمق صبرکردیم.تا اینکه باز شد و پول رو ریختیم به حساب آلن و دوباره راه افتادیم.سریع بلیط رو تهیه کردیم.وقتی سوار شدیم و از در ورودی پارک وارد شدیم تمام اون ناراحتی و دمقی صبح جای خودش رو داد به بهت و شگفتی و انرژی و خوشحالی.وای خدای من...تصویر های جلوی چشم ما دقیقا همون بود که همیشه در برنامه های راز بقا می دیدیم.طبیعت ویژه ی دشت های آفریقا.خاک سرخ.پر از بیشه ها و درختان زیبا منحصر به فرد.از همه ی اینها که بگذریم می رسیم به آسمان.ابر های تو آسمان واقعی نبودن...پنبه بودن.اینقدر پایین بودن که شما میتونستی با دست هات اون ها رو مال خودت کنی.خیلی عجیب بود.بی نظیر بود.
افتاده بودیم پشت یکی از ون های پارک.که البته خوب هم بود.چون من میدونستم از قبل که این ون ها با بی سیم با هم در ارتباط هستند و وقتی سرعت میگیرند یعنی که یه چیزی جایی پیدا کردند که دارند با شتاب به سمت اون میروند.اتفاقا ونی که جلوی ما بود یه هو سرعت گرفت و رفتیم دنبالش.بعد از چند ثانیه رسیدیم جایی که چند ون دیگه هم ایستاده بودند.بله.3 تا شیر خوشگل و بزرگ لم داده بودن کنار راه و گویی خبر داشتند ما چرا اینجاییم و اون ها چرا؟! با آرامش به ما نگاه میکردند و ما به اون ها.کنارشون یه جای خالی بود و آلن دقیقا رفت کنارشون ایستاد.عالی بود.در فاصله ی چند سانتی شیرها.که البته ماده بودند.حسابی دید زدیم و عکاسی کردیم.بعد از چند دقیقه دوباره به راهمون ادامه دادیم.که تازه من یادم افتاد شیشه ی من پایین بود !! و این ها گربه نیستند.شیر بودند! به خیر گذشت فعلا...
دشت پر بود از حیوانات و جانوران مختلف.چند کرگدن دیدیم.گله ی گورخرهای زیبا.آهوان و غزال ها و گاو های وحشی.و گله بوفالو های وحشی.و در همه ی این مدت شیر ها با آرامش لمیده بودند و از دور این گله هارو با لذت تماشا میکردند.اصلا انگارکه حیوانات دیگر میخورند و چاق میشوند و چله تا آماده باشند برای خورده شدن.از این جهت که چند بار اسکلت های گاو و بوفالو هم دیدیم.طبیعته دیگه...همینه..برای دوام باید هم همین باشه.بعد از 3 ساعت رسیدیم یه جایی بین جنگل که ون های دیگه همه ایستاده بودند.آلن هم گفت ما هم بریم پیششون.همه پیاده شده بودند!! آلن گفت پیاده شید.. چرا؟! ظاهرا برای استراحت همه اینجا پیاده میشدند.نه حصاری.نه دیواری..به خدا همین چند ثانیه پیش همین بغل شیر دیدم.مگه میشه.مثل اینکه میشه! خلاصه همه بیرون بودند و عکس سلفی میگرفتند. من هنوزم باورم نمیشه که چرا اونجا اینطوری بود.!
عکس 10...از پارک ملی زیبا
بعد از مدتی راه افتادیم.و دوباره حدود 2 ساعت گشتیم و حیوانات دیگه هم دیدیم.و البته خوش شانس بودیم که 6 تا شیر دیدیم.و این کمی بعیده در یک روز.خلاصه بعد از کلی هیجان و گردش حدود ساعت 2 بود که دیگه آفتاب هم شدید شد.اونم آفتاب آفریقا که شدتش در بعضی ساعات ظهر عجیبه.به آلن گفتیم که دیگه بریم برای نهار و ما رو برسونه به رستوران کارنیووره(Carnivore) از رستوران های معروف کنیا و نایروبی.رفتیم کنار رستوران.خیلی بزرگ و شیک بود.با دکور چوبی و جنگلی.ورودیش نفری 35 دلاربود.پس منصرف شدیم!! هر چقدر خوب...هر چقدر شیک...دیگه چه خبره مگه؟! اومدیم بیرون.آلن که با ما خداحافظی کرده بود و رفته بود.منم سریع یه گشتی در تریپ ادویزور زدم و یه رستوران خوب دیگه پیدا کردم.یه اوبر سفارش دادم و رفتیم.این رستوران در مرکز تجاری گالریا بود.یه نهار محلی و بومی سفارش دادیم که خیلی برامون جدید و هیجان انگیز بود.بعد از صرف نهار به فکر خرید بلیط قطار فردا افتادیم.چون قرار بود با قطار بریم به شهر مومباسا.من از طریق خانم پاملا، صاحب خونه ای که الان اقامت داشتیم اطلاعات گرفتم که کجا باید بریم برای تهیه ی بلیط.دوباره یه اوبر گرفتیم و رفتیم و بلیط قطار رو به قبمت نفری 30 دلار خریدیم.البته 7 دلاری هم داشت ..! که ما بعدا فهمیدیم فرقش فقط یه کولر بود! تصمیم گرفتیم که بلیطبرگشت رو همون 7 دلاری تهیه کنیم.بعد از بلیط راهی یکی دیگه از جاهای دیدنی و جذاب نایروبی شدیم.به نام بوماس(bumas of Kenya).بوماس نام یک منطقه ی سرسبز بزرگ هست در جنوب نایروبی که در میان جنگل نمادی از زندگی و خانه های قبیله های آفریقایی بازسازی شده و شما می تونید از نزدیک از همه ی این خانه ها و سازه های دیگر رایگان دیدن کنید و با نوع زندگی و تاریخ اون ها آشنا بشید.البته خیلی از این زندگی ها هنوز هم در آفریقا جریان دارد.در یک بخش دیگر از این منطقه یه سالن نمایش بزرگ قرار دارد که هرروز از ساعت سه و نیم به مدت 3 ساعت برنامه ی موسیقی و رقص برگزار میشود.البته این ساعت کمی در روزهای هفته تغییر هم میکند.یک برنامه فوق العاده زیبا و هیجان انگیز که مجموعه ایست از موسیقی و رقص و آداب و رسوم قبایل مختلف و متنوع در تمام آفریقا.به هیچ عنوان نباید این برنامه رو از دست داد.ورودی این برنامه نفری 600 شیلینگ هست که واقعا برای 3 ساعت تقریبا رایگانه!
عکس 11...خانه ها و مراسم رقص و آوازهای بومی
حدود ساعت 6 وقتی برنامه تمام شد باز هم در جنگل های منتطقه قدم زدیم و از فروشگاه های صنایع دستی اونجا دیدن کردیم.کمی قیمت ها مناسب تر بود.و فقط یک چیز در خاطر شما بماند..فقط چانه بزنید تا میتونید.چون وقتی میبینند شما سفیدپوست و توریست هستس پرت قیمت میدن .مثلا شما میتونید یک جنس که 20 دلاره به راحتی و کمی وقت گذاشتن 5 دلار و شاید کمتر بخرید.دلتان نسوزد.ما پرس و جو کردیم.همین هم کلی برای اون ها صرف داره.پس خوب چانه زدن رو تمرین کنید ! هوا داشت کم کم تاریک میشد و سر و کله ی میمون ها و گراز ها داشت پیدا میشد.ما هم یه اوبر خبر کردیم و راهی خونه شدیم تا آماده بشویم برای فردا...
روز چهارم....
بلیط قطار ما به سمت مومباسا ساعت 7 صبح بود.مومباسا یک شهر ساحلی در کنار اقیانوس آرام است؛ یکی از توریستی ترین شهر های کنیا که به سواحل زیبایش معروف می باشد و سالانه شاهد موج عظیم تورهای کنیا است.بر خلاف مردم نایروبی که 95 % مسیحی هستند مردم مومباسا اکثریت مسلمان و چون در ماه رمضان بودیم همگی تقریبا روزه بودند.البته بر خلاف ایران اینطوری نیست که همه رستوران ها و اماکن تفریحی در شهر تعطیل باشد.چون پر از توریسته همه جا و تا نیمه شب دایر است.
اخیرا ایستگاه قطار جدیدی در نایروبی توسط چینی ها تاسیس شده که با وارد کردن قطار های جدید و ساختن خط راه آهن جدید مسیر ریلی 14 ساعته ی نایروبی به مومباسا تبدیل شده به 4 ساعت !! که در نوع خودش عالیه و پیشرفت مهمیه.این مسیر پرواز هم داره.ولی حتما باید با قطار رفت.چون تصویری که از پنجره ی قطار میبینید در هیچ جای دنیا یافت نمیشود ! در سر تا سر مسیر علاوه بر طبیعت بکر و جنگل های زیبا شما شاهد حیات وحش آفریقا هم خواهید بود.فیل ، زرافه ، گوره خر و بوفالو و ...خلاصه خیلی سرگرم بودیم و یکسره به هم حیوانات بیرون رو نشون میدادیم.حدود 1 ظهر رسیدیم به ایستگاه بزرگ و مجلل مومباسا.از قضا این ایستگاه هم جدید بود و هم خیلی با شهر فاصله داشت.محوطه ی ایستگاه پر از مسافر بود و خالی از تاکسی و اتوبوس.ما موندیم که چطور باید بریم شهر ؟! اوبر هم با ما خیلی فاصله داشت و نشدنی بود..یکی گفت اگر صبر کنید اتوبوس میاد.ما هم صبر کردیم.اینقدر که گشنمون شد.یه چیپس باز کردیم با نون تست و سس قرمز خوردیم.جاتون خالی.واقعا میگم.یکی از خوشمزه ترین نهار های سفرمون بود! خلاصه دیدیم هیچ خبری از اتوبوس نیست.خودمون دست به کار شدیم.چند تا تاکسی شخصی اومده بودن.قیمت ها پرت بود.تا یکیشون که خیلی ماشین داغونی داشت و خودش هم دندون نداشت و خیلی لاغر بود ! گفت با 4000 شیلینگ می برمتون.که در مقایسه با قیمت ها پرت نبود.سوار شدیم و راه افتادیم.از اون ایستگاه مجلل اومدیم بیرون...همین که اولین خیابون رو رد کردیم...خدای من....فقر بیداد میکرد.من تا حالا اینقدر فقر از نزدیک ندیده بودم.همه خانه ها خرابه، بوی تعفن ، همه جا کثیف ، شلوغ، جاده های افتضاح، همه تو صف آب و نفت و ....در عین حال که خیلی این فضا به لحاظ متفاوت بودن برامون هیجان داشت به شدت دلمان میسوخت...تمام مسیر ما شاهد چنین صحنه هایی بودیم.رانندگی ها خیلی متفاوت از نایروبی بود.کیفیت زندگی به شدت افت کرده بود و کاملا مشهود بود.
به مسیر ادامه دادیم و رسیدیم به آب...راننده گفت که باید با ماشین بریم تو کشتی.از اینور تا سمت دیگه 5 دقیقه با کشتی بود.! هر ماشین 100 شیلینگ و البته بدون ماشین رایگان بود.چرا ؟! چرا پل نمیزدن...خیلی عجیب بود.آفریقاست دیگه...سوار کشتی شدیم و به سمت دیگه رسیدیم.
عکس12...کشتی و آب !
بعد از نیم ساعت رسیدیم به خط کناری آب.شگفت آور بود.اطراف ما تبدیل شد به یکی از لوکس ترین مکان های دنیا.ویلا هایی که در بهترین نقاط دنیا کمتر میشه دید...از کنارویلایی رد شدیم که برای خوزه مورینیو بود.رستوران های فوق العاده لوکس.این همه اختلاف طبقاتی! ما جمیعا مغزامون قفل شده بود.رسیدیم به ویلایی که من از ایران و از سایت ایربی ان بی اجاره کرده بودم.یک ویلای بزرگ 2 طبقه.3 اتاق خواب.3 سرویس بزرگ بهداشتی.استخر.لابی.آشپزخونه ی جدا و مجهز.تراس رو به استخر.من برای 4 روز گرفته بودم 200 دلار.یعنی حدود 750000 تومان برای 4 نفر.خودتون مقایسه کنید با چنین ویلایی در شمال خودمون.!
عکس 13..خانه ی جدید ما...
وقتی وارد حیاط ویلا شدیم با راننده قرار گذاشتیم که برگشت هم بیاد دنبال ما تا ما راحت به ایستگاه برگردیم! حالا داستان داره که به اون هم خواهیم رسید.!
در بدو ورود یک شخص 40 ساله ی خوشتیپ سیاهپوست اومد استقبال ما.اسمش ماتانو بود.من موقع اجاره کردن در ایران در موردش خونده بودم.و البته دستپخت خوبش.ماتانو در غیاب صاحب خونه ی آمریکایی اینجا سرایدار و نگهبان بود.از همون اولین برخورد کلی گفتیم و خندیدیم و خلاصه باهاش رفیق شدیم.که رفاقت من هنوز هم باهاش ادامه داره.در ویلا ساکن شدیم.عصر در همان اطراف و داخل ویلا گشتیم.غروب به ماتانو گفتیم یه تاکسی خبر کن مارو به یک رستوران محلی خوب ببره.در مومباسا بهترین وسیله حمل و نقل مثل مثلا هند ، توک توک هسست.یک موتور سه چرخه که یه اتاق کوچک هم داره و ظرفیتش در اصل 3 نفره هست.ولی یکی هم میتواند غیر قانونی پیش راننده بشینه! ماتانو هم برامون یکی خبر کرد.اسم راننده اکان بود.دوست ماتانو.کوتاه قد.سیه چرده.کمی بدنسازی رفته بود.راه رفتنش عوض شده بود! پرسر و صدا و خجسته.همون اول کلی هم با ما رفیق شد و ما هم کلی از دستش می خندیدیم.در تمام مسیر ما باهاش آهنگ های ایرانی کار میکردیم.اونم زده بود زیر آواز و فارسی میخوند! عالی بود.از روآندا آمده بود.به خاطر جنگ و درگیری.با خواهرش فرار کرده بودن.مادر و پدرش رو از دست داده بود.با کلی تلاش و بدبختی تونسته بود اقامت کنیا رو بگیره و کلی خوشحال بود.ما رو پیاده کرد جلوی یک رستوران و رفت.یک رستوران ساحلی.مکانی که ما بودیم اسمش بود دیانی بیچ.(Diani beach).با یک جست و جوی ساده در گوگل متوجه میشید که اینجا یکی از سواحل معروف دنیاست.معروف به ساحل سفید.تمااام ساحل سفیده.تمیزو سفید و بینظیرو و البته پر از خرچنگ های کوچولو و با نمک...بعد از کمی قدم زدن شام خوردیم و اکان آمد و برگشتیم ویلا برای استراحت...
روز پنجم...
صبح بعد از صرف صبحانه رفتیم اول صرافی تا کمی دیگه دلار تبدیل کنیم.بعد هم رفتیم کمی خیابون های منطقه رو گشتیم چون خیلی آفتاب شدید بود تصمیم گرفتیم برگردیم و از ویلا استفاده کنیم.یکی از غذاهای ویژه کنیا استیک بوفالوست.با ماتانو صحبت کردم.از ما 20 دلار گرفت که خرید کند و نهار برامون استیک درست کنه.دستپخت ماتانو عالی بود.استیک و سیب زمینی و سالاد سبزیجات....بعد از کمی استراحت نزدیک غروب راهی ساحل شدیم.واقعا زیبایی ساحل سفید در کنار درختان نخل فریبنده و زیبا بود.ساعت ها در ساحل قدم زدیم و گشتیم.در نهایت برگشتیم خانه و شب را با استخر و بازی در حیاط گذراندیم.به این شکل امروز ما بیشتر در خانه و اطراف گذشت...
عکس 14...ساحل سفید
عکس 15...خانه ی خرچنگ...
روز ششم ....
امروز تصمیم گرفتیم که به مرکز شهر مومباسا بریم.در حقیقت بافت قدیم و اصلی شهر.به ماتانو گفتم یک تاکسی خبر کن.که یه هو اکان سر و کله اش پیدا شد.! گفت چرا تاکسی؟! من هستم.گفتیم آخه با توک توک ؟ گفت آره...حاضر شد در ازای 1000 شیلینگ به جای 4000 شیلینگ تاکسی مارو به شهر ببره.ما هم قبول کردیم.البته به قیمت از دست دادن کمر و پا...راه افتادیم.1 ساعت و نیم با توک توک طول کشید تا رسیدیم..البته فقط تا آب...با اکان قرار برگشت رو گذاشتیم و سوار کشتی شدیم و همون 5 دقیقه راه رو رفتیم تا سمت دیگه...بعد هم با یک توک توک دیگه رفتیم مرکز شهر.از نظر موقعیت و جغرافیا بسیار دیدنی و زیبا بود.از همه کوچه های شهر اقیانوس پیدا بود و در کنار بافت قدیم و تاریخی شهر منظره ی زیبایی چشم مارو نوازش می کرد ولی در سمت دیگر ، تصویر خیلی تلخ بود.ویرانه و زباله و مردم بیچاره و مریض و ...البته برای ما حال و هوای خاصی داشت و به همین دلیل ساعت ها پیاده روی کردیم و از اکثریت کوچه خیابان های اصلی شهر عبور کردیم.
عکس 16...نماهایی از مرکز شهر مومباسا
بعد از کلی عکاسی و نگاه کردن و گشتن تصمیم به خوردن نهار گرفتیم.از طریق برنامه ی تریپ ادوایزور نزدیک ترین رستوران بومی رو که خیلی طرفدار داشت پیدا کردم و رفتیم به سمتش.یه غذای فوق العاده خوشمزه انتخاب کردیم و خوردیم.اکثر غذاهای آفریقا مثل ما هستند.با ادویه های تند و ویژه خودشون.جوجه و گوشت و استیک و اسپاگتی و ...برنج هم دارند.
عکس 17...نهار در مومباسا
بعد از نهار و کمی دیگر گشت زنی در شهر رفتیم به سمت کشتی و به سمت دیگر آب...هنوز هم با این سوال که چرا پل نمیزنند.برای خودشون هم سوال بود.! وقتی رسیدیم آن طرف آب اکان رو گم کردیم.حدود نیم ساعت دنبالش بودیم تا پیداش کردیم.و دوباره یک ساعت با توک توک تا خانه.در مسیر که بودیم پلیس دیدیم.گفت اگر پلیس ببینه که دو نفر جلو نشستیم گواهی نامه من رو میگیره.منم بهش پیشنهاد دادم که من پیاده میشم و پیاده میرم جلوتر و تو بیا دوباره اونجا بعد از پلیس سوارم کن...خلاصه ما ایرانی ها داریم چنین زرنگی هایی در خودمون !شب هم دوباره یه خورشت ماهی عالی ماتانو برای ما پخت که با برنج سرو کرد.من خورشت ماهی تا حالا نخورده بودم.واقعا عالی بود.این شام برامون 15 دلار خرج برداشت.برای 4 نفر....شب هم اکان به ما خبر داد که میتونم ماشین رفیقم رو بگیرم و شما رو تا ایستگاه قطار ببرم.پرسیدم بلدی ؟ گفت : معلومه که بلدم.صبح ساعت 9 قطار به سمت نایروبی حرکت می کرد و قرار شد اکان ساعت شش و نیم بیاد دنبال ما.
روز هفتم...
اکان ساعت شش و نیم با یک ماشین مناسب و جادار اومد دنبالمون.با ماتانوی مهربان و ویلای دوست داشتنی خداحافظی کردیم و راه افتادیم.اکان همون اکان همیشگی نبود.خیلی جدی شده بود.فهمیدیم که چون از توک توک نشسته پشت ماشین رفته تو قیافه.ما هم سر به سرش میزاشتیم.بهش لقب سلطان جاده دادیم و اونم کلی کیف می کرد.همینجور که داشت کیف میکرد و ما هم سر به سرش میزاشتیم ناگهان یه سمت ماشین از جاده رفت بیرون و برای اینکه دوباره برگرده تو جاده به شدت فرمون رو چرخوند و ما نزدیک بود با 120 تا سرعت ناگهان چپ کنیم...! قشنگ یه سمت ماشین رفته بود هوا...واقعا خدا به ما رحم کرد.ساعت 8 رسیدیم به کشتی.ظاهرا کمی داشت دیر میشد.گفتم اکان میرسیم ؟! گفت: آره...ابدا نگران نباش.وقتی رسیدیم اونور آب کمی نگران شدیم .شلوغ بود و ترافیک زیاد.ناگهان اکان گفت گوگل مپ داری؟ گفتم : مگه بلد نیستی ؟!! گفت : چرا..برای اطمینان...دیگه نگران شدیم.ساعت شده بود هشت و نیم...گوگل مپ زدم.مسیر رو ادامه دادیم...منی که اینهمه تو ترافیک در تهران سپری میکنم به عمرم چنین ترافیکی ندیدم.گفتم اکان میرسیم ؟ گفت : آره...آفریقاست دیگه....رفتیم و رفتیم و ...گم شدیم.گوگل مپ اشتباه نشون داده بود.خیلی دور شده بودیم.کلی داد وغر میزدیم به اکان که تو بلد نبودی چرا ما رو آوردی...هیچی نمیگفت...فقط زیر لب غر میزد.به کی ؟ نمیدونم !!
خلاصه بعد از کلی پرس و جو و راه های میانبر از روستاه ها و راه های مختلف ( که البته به نوبه خودش خیلی دیدنی بود ) ساعت 10 رسیدیم ایستگاه.به این امید که شاید چون اینجا آفریقاست تاخیر کنه....که خدا روشکر چون دست چینی هاست دقیق به موقع ساعت 9 رفته بود ! ما بودیم ایستگاه قطار و صدای غار غار کلاغ و بقیه اش همه اش سکوت ! راهی نداشتیم جز اینکه بریم نایروبی.چون ما خونه رو اجاره کرده بودیم و صاحب خونه منتظر ما بود.به اکان گفتیم برگرد برو شهر و ایستگاه اتوبوس.بلیط های برگشت دستمون موند و بعد از 1 ساعت رسیدیم مرکز شهر ایستگاه اتوبوس.سریع بلیط رو تهیه کردیم.اتوبوس قرار بود نیم ساعت بعد حرکت کنه.نفری 14 دلار بلیط اتوبوس بود.متاسفانه مسیر جاده ای مومباسا به نایروبی 10 ساعت طول می کشید !! اتوبوس راه افتاد...کاش راه نمیافتاد...نمی توانید تصور کنید چقدر جاده خراب بود.ما تکون هایی میخوردیم که پرت می شدیم و می خوردیم به در و دیوار.در عین حال خود آفریقایی ها خواب بودن.ولی میخوردند به در و دیوار.یعنی جاده خراب بود ولی اتوبوس با همون سرعت 120 تا میرفت.حالا این فنر های ماشین چطوری دارن تحمل میکنند نمیدونم....ما دیگه فقط سعی کردیم لبخند بزنیم و چشمامون رو ببندیم و صبر کنیم.حدود ساعت 9 شب رسیدیم نایروبی.دقیقا جنوبی ترین نقطه نایروبی که کمی ناامن به نظر می رسید.
عکس 18..دستان مسافر جلویی...!
خسته بودیم و سریعا یک اوبر خبر کردیم و رفتیم به خانه ی جدیدمون.در شمال شهر.در یک منطقه ی فوق العاده و سر سبز وزیبا به نام اسپرینگ ولی..حدود ساعت 11 رسیدیم.تمام خونه ها نگهبان و گارد داشت که باعث امنیت بالا در نایروبی شده بود.کلید رو از نگهبان گرفتیم و وارد خونه شدیم.یه خونه زیبا با دکوراسیون مدرن و شیک و یک باغ بسیار بزرگ در جلوی خونه.من این خونه رو برای 4 روز گرفته بودم 210 دلار. یخچال خونه پر بود از مواد خوراکی و یک نون خوشمزه که بعد فهمیدیم دستپخت خانم صاحب خونه هست و هر روز برامون از این نون ها میزارن.خلاصه حسابی خوردیم و با یاد و خاطره ی این روز عجیب و پر از هیجان به خواب رفتیم.که البته همون موقع به این نتیجه رسیدیم که چقدر همه ی این اتفاقات تجربه ی شیرین و هیجان انگیزی بود.اگر مثل خیلی جاهای دیگه دنیا قرار بود اینجا هم همه چیز سر جاش و به موقع و رو برنامه پیش بره که دیگه نمی شد آفریقا......
روز هشتم....
واپسین روز های ماست در آفریقا...و هنوز جاهایی بود که باید حتما قبل از برگشت به ایران باید می دیدیم...و بالاخره وقتش بود که بریم سراغ صنایع دستی آفریقا....اصلا به عشق همین اومدیم اینجا.در نایروبی مرکز خرید معروفی هست به اسم ویلیج مارکت (village market).که بیشتر از فروشگاه هاش فضای زیبایی داره.البته ما به هوای بازار صنایع دستی رفتیم.که فهمیدیم دست فروش های صنایع دستی هر روز در یک جا جمع میشوند.اسم اون بازار هست بازار ماسایی...مربوط به قبیله ی ماسایی.کافیه از یکی بپرسید امروز بازار ماسایی کجاست.روز 5 شنبه بود و ماسایی ها در پارکینگ مرکز خرید گالریا جمع میشوند.
عکس 19...ویلیج مارکت...
یه اوبر گرفتیم و رفتیم اونجا.عجب جایی...مثل جمعه بازار خودمون ولی پر از صنایع چوبی و دستی آفریقایی...قیمت ها عالی.تازه با کمی چونه بهتر هم میشه.تا بگید گرونه سریع یه کاغد میدن دستتون و میگن پیشنهادت رو بگو.تا میتونید پایین بگید.اطمینان داشته باشید که هر دو با رضایت از هم جدا میشید.خیلی هم خوش اخلاق و شوخ هستند.همزمان هم یه گروه موسیقی آفریقایی مشغول نواختن بودند و کلی اونجا روپر از هیجان می کردند..ما هم کمی در نواختن کمکشون کردیم ! پس یادتون باشه.برای خرید صنایع دستی فقط به این بازار مراجعه کنید....فقط..
عکس 20...ماسایی مارکت
و ما با کلی خرید و لذت از اونجا اومدیم بیرون.وسایل رو گذاشتیم خونه و رفتیم شهر گردی و پیاده روی در شهر.نهار رو در پیتزا هات خوردیم( من هیچ وقت هیچ جا پیتزا هات رو از دست نمیدم) و بعد از گشت و گذار دوباره برگشتیم خونه تا آماده شویم برای برنامه فوق العاده هیجان انگیز فردا....قدم زدن در طبیعت وحشی در کنار حیوانات...با من همراه باشید....
روز نهم...
روز آخر...همیشه باید یکی از بهترین برنامه های سفر رو گذاشت برای روز آخر...تا با تمام انرژی سفر رو به پایان برسونی.دیشب آخرین اوبری که هماهنگ کرده بودیم قرار شد ساعت 7 صبح بیاد دنبالمون.فرد (fred) راس ساعت رسید دم در خونه.و راه افتادیم.به سمت یکی از دریاچه های زیبای کنیا یعنی نایواشا (naivasha).این دریاچه طبیعی زیبا تقریبا شمال غربی نایروبی در فاصله حدود 90 کیلومتری قرار دارد.در هنگام عبور از این جاده مثل همه جاده های دیگر در کنیا شما شاهد طبیعتی بی نظیر هستید.بعد از حدود یک ساعت و نیم رسیدیم به شهر نایواشا و راه دریاچه را پیش گرفتیم.این دریاچه چند ورودی در جهت های مختلف داره.ولی حتما طبق تجربه ما باید از در ورودی ای که هتل در آنجا قرار دارد وارد شوید که جلوتر توضیح میدم به چه دلیل.فرد ما را دقیقا جلوی هتل پیاده کرد و برای حدود 3 ساعت بعد همین جا قرار گذاشتیم.وارد لابی هتل شدیم.با ریسپشن هتل صحبت کردیم که برای تهیه بلیط ورودی دریاچه چه کنیم.به ازای 4 نفرمون از ما 4000 شیلینگ گرفت.یعنی نفری 10 دلار...بعد یک نفر رو به ما معرفی کرد به اسم اسحاق(Isaac) یک جوان سیاهپوست همچنان گرم و خوش اخلاق.بعد از کمی خوش و بش راه افتادیم.دریاچه به شکلی است که حتما باید یک راهنما همراه شما باشد.وگرنه هم خطرناکه و هم راه رو گم میکنید.با اسحاق راه افتادیم.بعد از عبور از کنار فضای هتل رسیدیم به سیم خاردار.یک ردیف سیم خاردار که یک در ورودی داشت.اسحاق در رو باز کرد و وارد شدیم و همینطور توضیحاتی در مورد پوشش گیاهی و ... می داد.وقتی در رو باز کرد گفت که حالا قراره با چند حیوان مختلف روبرو بشیم..!! که ناگهان یک ترس همراه با اضطراب همه ی ما رو فرا گرفت.قطعا تصور اینکه در هنگام پیاده روی حیواناتی هم از کنار شما عبور کنند خیلی خیلی هیجان انگیزه.مسلما اولین سوالمون این بود که آیا اینجا شیر هم داره ؟! که خداروشکر گفت نه !
ما داشتیم در رویا قدم می زدیم.در بهشت.در تصورمون این همه زیبایی نمی گنجید.همین طور که داشتیم با طبیعت نوعی مراقبه می کردیم و لذت می بردیم ناگهان با تصویری روبرو شدیم که همه ی ما رو میخ کوب کرد.چند زرافه زیبا دقیقا روبروی ما ایستاده بودن و ما رو نگاه میکردند.! و من همین طور بیشتر شیفته این حیوان بی نظیر می شدم.و آرام آرام مقابل خودمون کلی زرافه و گورخر و غزال و آهو و گوزن و ... می دیدیم.و تمام نکته در پیاده بودن ما و قدم زدن در میان آن ها بود.باور کردنی نبود.اینقدر هیجان زده بودیم که نمی دونستیم چطور و با چه زاویه ای باید عکاسی کنیم.!
عکس 21...رویای پیش رو...
نمی دونستیم چطور میشه این همه زیبایی رو در قالب عکس بیان کرد.نگران بودیم نکنه حافظه دوربین و گوشی هامون پر شود و دیگه نتوانیم عکاسی کنیم ! حدود 2 ساعت لابه لای جنگل پیاده رفتیم و سعی می کردیم حیوانات مختلف رو از بین درخت ها پیدا کنیم و به هم نشون بدیم.تمام مدت هم به این فکر می کردیم که بلیطی که تهیه کردیم گفته بودند برای یک ساعته و الان هنوز اسحاق با آرامش برامون داره توضیح می ده .پس با خودمون فکر کردیم که حتما اضافه حساب خواهند کرد.! مثلا یکی از توضیحات در مورد درختی بود که وقتی قدش کوتاه هست پر تیغ میشه تا زرافه ها نتوانند از اون تغذیه کنند.ولی وقتی خیلی رشد میکنه تبدیل میشه به یک درخت خیلی بلند شبیه خیلی از درختان دیگه. و به این شکل خودش رو از آسیب دور نگه می داره. از این دست موضوعات در آفریقا زیاد میشه دید.
بعد از گذر از جنگل می رسیم به دریاچه ی بزرگ نایواشا.قایقرانان کنار آب نشستند.نکته : اگر از همان ابتدا از ورودی های دیگه غیر از هتل وارد بشید قایق های ناشناس زیاد هستند که پول زیادی ازشما می گیرند.ولی اینجا ما سفارش شده ی اسحاق از طرف هتل بودیم.سوار یکی از قایق ها شدیم.بیشترین هدف ما دیدن اسب آبی بود.جاهای پای اون ها در کنار رودخانه دیده می شد که البته واقعا شاید 5 برابر ما بود.قایق ران راه افتاد و ما از زیبایی های ساحل و طبیعت لذت بی شمار می بردیم.
در مسیر که بودیم سرتاسر اطراف ما طبیعت سبز بود و حیواناتی که همچنان لا به لای درختان دیده می شدند. وما هم چنان مسخ زیبایی این تصویر بودیم.همینطور که داشتیم لذت می بردیم ناگهان قایق ران ایستاد.به یک سمت اشاره کرد و گفت نگاه کنید.7 اسب آبی سرشون از آب بیرون بود و داشتند مارو نگاه می کردند.اسب آبی میتونه 20 دقیقه زیر آب باشه.برای این کار باید 5 دقیقه بیرون آب بیاد.بعد دوباره می ره زیر.خیلی حیوان بامزه ایه.ما داشتیم به اونها نگاه می کردیم و اون ها به ما...که ناگهان 7 تایی شروع کردند به حرکت سمت ما.خیلی صحنه ی عجیب و در عین حال ترسناکی بود.! قایق ران هم شروع کرد آروم آروم به عقب رفتن...گفت : این ها خیلی خطرناک هستند.کافیه ذره ای احساس خطر کنند....که ظاهرا کرده بودند! سرعت گرفتند.قایق ران هم سرعت گرفت و دور شدیم.گفت ممکنه بیان زیر قایق و ضربه بزنند.شما حساب کنید یک حیوان 2 تنی به قایق شما ضربه بزنه...!
عکس 22...عکسی سخت از اسب های آبی
وقتی پیاده می شدیم فکر می کردم دیگه باید لااقل به قایق پولی بدیم.ولی باز هم هیچی نخواستند...! من هم دیدم کلا یه جوریه 2 دلار بهش دادم.! با اسحاق راه افتادیم که دیگه برگردیم.دوباره در راه برگشت کلی صحنه های هیجان انگیز دیدیم.مثل زرافه و عقاب و شاهین و غزال و گوزن و ....و نکته ی جالب اینکه آرامش خاصی داشتند و با دیدن ما خیلی به فکر فرار نمی افتادند.بعد از مجموعا 3 ساعت و نیم گشت و گذار رسیدیم به هتل و در کمال تعجب دیدیم که اصلا هیچ پول اضافه ای نخواستند! یعنی برای این همه هیجان و خوش گذشتن فقط نفری 10 دلار دادیم.! ما هم دیدیم اینطوریه یه انعامی هم به اسحاق دادیم.
با فرد تماس گرفتیم.همون اطراف بود و اومد دنبال ما.راه افتادیم به سمت نایروبی و خونه...تو مسیر که بودیم یادم افتاد من خیلی دلم می خواست آب نیشکر رو در اینجا امتحان کنم.چون شنیده بودم که تو آفریقا معرکه هست.به فرد گفتم ما رو ببر یه جایی که عالی باشه.اونم مارو برد یه محله ی دور افتاده ولی خیلی هیجان انگیز.همیشه آمار اینجور جاها رو باید از محلی های همونجا گرفت.رفتیم داخل یه مغازه ی خیلی معمولی و شاید یه کم کهنه و داغون.یه خانمی مهربان صاحب اونجا بود.و چه آب نیشکری.ترکیبی از آب نیشکر و زنجبیل و لیمو ترش.فوق العاده بود و من 2 تا خوردم.قیمت هر لیوان بزرگ 1 دلار و یا همون 100 شیلینگ بود! جا داشت که 3 تا هم بخورم..ولی جلوی بقیه روم نشد.
با فرد دوباره راه افتادیم به طرف خونه.ساعت حدود 6 بود و این ساعت یعنی انفجار ترافیک در نایروبی.از ساعت حدود 4 تا 7 ترافیک بیداد می کنه.دیکه خیلی خسته شدیم و تصمیم گرفتیم پیاده شیم و از پیاده روی لذت ببریم ! با فرد خداحافظی کردیم و پیاده شدیم.مسلما خیلی گشنمون شده بود.اون طرف خیابان یه ساب وی دیدیم.رفتیم و حسابی از خجالت خودمون در اومدیم!
پیاده راه افتادیم و با گوگل مپ دوباره رسیدیم به منطقه ی وست لند و فروشگاه های صنایع چوبی.حسابی خرید کردیم.انتهای سفر بود و هر چی پول مونده بود رو خرید می کردیم.اصولا ما اصلا اهل خرید و پاساژ گردی در سفر نیستیم.ولی اینجا آفریقاست و مگه صنایع دستی اینجا رو میشه از دست داد! خلاصه دوباره با کلی چونه زدن کلی جنس های خوب خریدیم...
برگشتیم خونه .و طبق معمول روز های آخر ناراحت و خوشحال از برگشت ، مشغول بستن وسایل شدیم.ناراحت از ترک این سرزمین زیبا و بی نظیر و سراسر شگفتی و خوشحال از اینکه این برگشت ها موقته و دوباره سفری دیگر انتظار ما رو می کشد...باید همیشه و هر جا به فکر سفر بود.زندگی مثل یک کتابه ، اونایی که سفر نمی کنند فقط یک صفحه اش رو میخوانند.
و چند نکته :
- سفر به آفریقا بر خلاف کشورش اصلا حرکت عجیبی نیست و میشه با یک هزینه ی خیلی مناسب اقدام کرد.در حد یه سفر که همه به آنتالیا و دبی میرن...!
- برای ویزا نیازی به رفتن به سفارت نیست.فرودگاهی خواهید گرفت.به راحتی.
- من هیچ جا اینهمه از تاکسی استفاده نمی کنم.ولی چون 4 نفر بودیم همیشه تاکسی ای مثل اوبر به صرفه هست.
- آفریقا برنامه ریزی دقیق میخواد.چون هوا که تاریک میشه تقریبا کار زیادی نمیشه کرد.پس نباید زمان ازدست بره.
- برای رفتن به ماداگاسکار از نایروبی پرواز هست.اگر دوست دارید.هزینه اش نفری حدود 400 دلار رفت و برگشته.
- حتما برای سفر به آفریقا و برزیل باید واکسن تب زرد بزنید.در میدان پاستور تهران.اگر نزنید از مرز راهتون نمیدن وارد شید.10 سال اعتبار دارد.
- حتما باید قرص مالاریا بخورید.خطر ابتلا به مالاریا هست که باعث مرگ میشه.
- کفش خوب،کرم خوب ضد آفتاب،عینک آفتابی فراموش نشود.
- مردم آفریقا بسیار مهربان و دوست داشتنی هستندوبا اون ها مهربون باشید و از موضع بالا نگاهشون نکنید.
- انعام فراموش نشود.
- شما در کنیا خیلی به ندرت می بینید کسی سیگار بکشد.من اصلا ندیدم.
- و در آخر اینکه خیلی سفر کنید...هیچ تجربه ای نمی تونه جای سفر دور دنیا رو بگیره.ویزا رو بهانه نکنید.حتی اگر کشوری ویزا داشت.دو بار که به خودتون زحمت ویزا گرفتن رو بدید راه میافتید و ویزا گرفتن راحت تر خواهد شد.
سفر تنها راه و بهترین راه فرار از روزمرگیه....
تا سفر نامه ی بعدی بدرود....