شیر شاهان؛ تجربه جذاب سفر به کنیا

4.4
از 36 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
شیر شاهان؛ تجربه جذاب سفر به کنیا
آموزش سفرنامه‌ نویسی
15 اسفند 1402 12:00
16
8.2K

از استرس خوابم نمیبرد، تو دل جنگل ، کمی اونطرف تر از قبیله ماسایی ها تو چادر اکو کمپ بودیم ، صدای حیوان ها و پرنده ها و هر از گاهی هم صدای برخورد شیئ ای به سقف چادر شنیده میشد ، هوا سرد ، اما پتوهامون گرم گرم بود . تور لیدر گفته بود برق فقط تا ساعت 10وصله که البته صبح فهمیدیم بعضی چادرها ساعت 10 به بعد آب هم نداشتند. ظهر امروز که رسیدیم برامون با رسم و سنت خودشون رقص آفریقایی کردند (تو این سفر چندین بار ناخودآگاه خشکتون میزنه یکیش لحظه ی رقص خوش آمد گویی این قبیلس).

سیاهی شب وسط جنگل های آفریقا مثل تمام چیزهای دیگش تفاوت داشت. اغراق نکردم اگر بگم رنگ شبش هم فرق داشت . شاهان وقتی تو قبیله و مدرسه ماسایی ها فارغ از هرچیزی ، بازی خودش رو میکرد و از این ور به اون ور میرفت ، تمام چشم ها به سمت اون بود ، همه توریست ها از همه جای دنیا اومده بودند که بچه های آفریقایی رو ببینن ولی انگار شاهان برای آفریقایی ها جذاب تر بود .

رییس قبیله

رییس قبیله 

آفریقایی ها با اون چشم های زیباشون چشم از شاهان بر نمیداشتند. چشم های سفید و قشنگی که با ترکیب چهره ی سیاه رنگشان مثل مروارید تو دل شب میشد . گویی پیش خودشون فکر میکردند این موزونگو (به سفید پوستا میگن) چرا بچش این شکلیه !؟ انگار کمتر دیده بودن بچه 5ساله ی سفید پوستی که داشت با دهن صدای موتور در میاورد و فارغ از همه دنیا حتی قاره ی جدیدی که الان توش هست ، برای خودش از دست اندازهای حیاط مدرسه ماسایی ها بالا و پایین میرفت و به اصطلاح موتور بازی میکرد . بچه ها ی قبیله یواشکی نزدیک ما می شدند و به شاهان دست میزدند چون اگه مربی ها و بزرگتر ها این صحنه رو میدیدن ، چوب تر منتظرشون بود .

زنگ تفریح

زنگ تفریح 

به هر حال براشون واقعا عجیب بود. تا من غافل میشدم دست به سر وصورت ولپ های شاهان میزندند ،گاهی در حال پاییدن حرکات شاهان پچ پچ میکردند و میخندیدند . توی گروه  چندتا خانم تنها همسفرمون بود که بعضی وقتا به اونها هم فکر میکردم . به خودم میگفتم اینجا امنه ولی باز خیالم راحت نبود  و این همه توجه ، نگاه و کنجکاوی بچه ها باعث شد من اون شب تا صبح راحت نخوابم .

همه جا به نوبت

همه جا به نوبت 

اولین دیدار زرافه ای

حدود ساعت یک ظهر بود که به فرودگاه نایروبی Jomo Kenyatta Intl رسیدیم .

undefined

یک فرودگاه خیلی معمولی که بیشتر شبیه به یک سوله ی نگهداری گندم بود تا فرودگاه بین المللی . وقتی به اطرافت نگاه میکردی ، تمام آدم ها سیاه پوست بودن با موهای خیلی کوتاه یا بلند بافته شده و فقط گروه ما بودن که سفید پوست بودیم .بعضی از خانم ها حجاب داشتند.عطا یکی از همسفرامون  یه جوون 25 ساله با موهای بلند لخت بسته شده و خالکوبی هایی روی دستش و عضلات ورزشکاری که  برخلاف ظاهر گنگش از شهر مذهبی مشهد اومده بود ، اومد کنارم و گفت  سیم کارت رو از فرودگاه بخریم یا توی شهر ؟

تور لیدر تور نایروبی گفت بریم داخل شهر بخریم ما هم قبول کردیم . تو سالن که داشتیم راه میرفتیم یه مامور قد بلند و تپلو که دست هاش رو پشتش گره زده بود و یک کلت کمری پر شالش بود بهم اشاره کرد برید  تو صف شماره 3 ؛ خیلی هم صف خلوتی بود . خانوم سیمین و سنبل هم با ما اومدن تو صف شماره 3 ؛ مامور چک پاسپورت با  تعجب و لهجه بریتیش میپرسید شما یک خانواده اید ؟ ما هم میگفتیم بله اونم یه جوری که انگار قانع نشده با کلی عشوه مهر ورود تو پاسپورتامون زد . بعدا فهمیدیم اون صف فقط برای کسانی بود که بچه کوچیک دارن و اون متعجب بود که چرا انقدر زیادیم!!!

undefined

بیرون فرودگاه دوتا میدل باس سفید منتظرمون بودن. چمدون ها رو دونه دونه روی سقف ماشین گذاشتن ؛ قبل از حرکت چند دقیقه ای وقت داشتیم که دور و اطراف رو ببینیم اینترنت فرودگاه خیلی خوب بود و حتی بیرون هم در کنار ماشین آنتن میداد .

همین جوری که داشتیم اطراف رو رصد میکردیم ، سوده همسرم با هیجان صدام کرد بدو بیا اینجا ! سوده یه دختر بچه ی 2 ساله ی آفریقایی با پوست شکلاتی و لب های قلوه ای و موهای بافته شده که زبونش بیرون بود ، رو دیده بود که داشت بازی میکرد. از مامانش اجازه گرفتیم و باهاش عکس گرفتیم .

undefined

بالاخره راه افتادیم  و رفتیم یه پاساژ که صرافی داشت تا پول چنج کنیم . واحد پول کنیا  شیلینگ هستش ؛ در تیر 1402 هر 100 دلار14000 شیلینگ بود .  به دهش ده بر یک هردلار پنجاه هزار تومن و هر شیلینگ 360 تومن.

undefined

ساعت حدود 2 بود و محل نگهداری زرافه ها تا ساعت 5 بیشتر باز نبود بنابراین بی وقته به سمت زرافه ها حرکت کردیم . هزینه ی ورودی برای بزرگسال 1500و برای زیر 12 سال 750 شیلینگ بود اما هزینه ی ما با تورلیدر بود و پولی پرداخت نکردیم . برعکس ظاهر مهربون زرافه ها ، این موجودات میونه ی خوبی با بچه ها ندارند ،حتی تابلویی نصب کرده بودند که مراقب بچه ها باشید تا از ضربه سر زرافه در امان باشن.

undefined

در قسمت وروردی فردی ایستاده بود که به همه شاخه ای از درخت اقاقیا میداد ، غذای مورد علاقه ی زرافه ها و کمی بالاتر ظرف هایی بود مثل پوست نارگیل  که توش غذایی شبیه براده ی چوب به هم چسبیده وجود داشت. ولی به ما که رسید این ظرف ها تموم شد. موسی تور لیدر کنیایی  راجع به این عزیزان قد بلند ، میگفت ترکیب بزاق دهن زرافه و برگ اقاقیا یک راه موثر برای بهبود جای گزیزدگی نیش پشه مالاریا س و جالب تر اینکه زبون زرافه ها به سه متر هم می رسه پس کمی احتیاط لازمه !

undefined undefined

کمی اونطرف تر از یتیم خانه ی زرافه ها یک هتل لاکچری با شبی 1000 دلار که از پنجره هاش زرافه ها سرشون رو میارن داخل و شما میتونی از فاصله بسیار نزدیک به اونها غذا بدی و لذت ببری ، جالبه که برای رزرو این هتل از مدت ها قبل باید اقدام کند .

undefinedundefined

همان هتل معروف در کنار محل نگهداری زرافه ها

همان هتل معروف در کنار محل نگهداری زرافه ها 

کلی عکس گرفتیم و با کوله باری از خاطره و لذت غذا دادن به زرافه ها مشغول شستن دست هامون شدیم چون حسابی تفی شده بود !! راهی شدیم برای صرف نهار ؛  به پاساژ گالریا شهر نایروبی رفتیم ؛ پاساژی دو طبقه در مرکز پایتخت . سیم کارت رو  همینجا از شرکت سافاری خریدیم . مغازه ای با دیزاین سبز رنگ شبیه مغازه های پاساژ چارسو که حتی سیم کارتش هم سبز بود. پاسپورت رو اسکن کردن و سیم کارت یک ماهه با 8 گیگ اینترنت به قیمت 1000 شیلینگ خریدیم .

 از kfc  مرغ 4 تیکه با سیب زمینی و نوشابه 1600 شیلینگ گرفتیم ،بعد گشتی تو پاساژ زدیم ،خانوم ها خرید کردن ؛ طبقه پایین پاساژ یک فروشگاه بزرگ داشت ، مثل شهروند خودمون ؛ همه چی داشت ؛سیمین رو دیدیم که یک کیسه پر قهوه زده بود زیر بقلش و داشت میرفت دم صندوق تا حساب کنه ؛ گفت شما هم برید و قهوه بخرید . برای سوغاتی خیلی خوبه ، الان کلی قهوه داریم وهر جا دعوت میشیم براشون قهوه اصل کنیا میبریم!!

هوا تاریک شد بود که به هتل رفتیم ، بعد از تحویل گرفتن اتاق هامون یه دوش گرفتیم . به نظرم آبش شیرین بود و هرچی بدن رو میشستی کف شسته نمیشد به حق چیزهای ندیده !! اتاق ها بزرگ و تمیز بود با اینکه ما اتاق رو برای کودک بدون تخت رزرو کرده بودیم ولی در هر سه محل اقامت برای شاهان تخت آوردن . شام  رو هم تو هتل خوردیم به مبلغ  1500 شیلینگ ،البته خیلی معطل شدیم تا غذارو آماده کنه ، انگار تازه رفتن آشپز رو بیدار کنن بهش بگن بیا غذا درست کن !! 

شام اول

شام اول

سر شام بودیم از اخبارتلویزیون متوجه شدم قراره تظاهرات در نایروبی برگزار بشه ، از گارسون پرسیدم چه خبره ؟ اونم گفت بله فردا تظاهراتی هست که حتما قبل از ساعت 8 صبح از نایروبی خارج بشید . من کمی شوکه شدم و سریع به تور لیدر خبر دادم اون هم گفت ما فردا برناممون این بوده که صبح زود به سمت ماسای مارا بریم خوب خدارو شکر به خیر گذشت ، ما هم رفتیم تا بخوابیم ، خلاصه روز اولمون اینجوری تموم شد.

نکته جالب راجع به نایروبی پایتخت کنیا

اگر سریال تاج را دیده باشید حتما اون قسمت رو یادتون هست که وقتی ملکه الیزابت به نایروبی میاد چقدر از دیدن اسب آبی و دیگر حیوانات شگفت زده میشه و کلی زمان صرف عکاسی میکنه ، پس حتما تو برنامتون سفر کنیا رو بگنجونید . نایروبی حلبی آباد هایی داره که خیلی دوست داشتم ببینم ولی شرایط جوری نبود که اونجا بریم ، جدیدا هم دیدم بچه ها رقص های خیابانی خیلی باحالی میکنن که البته ما ندییدیم.

روزمرگی در نایروبی

روزمرگی در نایروبی

فردا صبح زود که شهر در امن و امان بود راه افتادیم در طول مسیر مغازه هایی رو میدیدیم که آهن کشی شده بود و فقط یک دریچه کوچک داشت که از اونجا کالا رد و بدل بشه  و این نشون میداد کمی نا امنی در نایروبی هست ، مسیر جاده های کوهستانی کمی باریک با آسفالت معمولی و بدون گاردریل بود ،یک طرف دره و یکطرف کوه با سر بالایی و سرازیری ؛ کنار جاده کلیسایی بسیار کوچک در حدی که میگفتند فقط 4 نفر توش جا میشن و توسط اروپایی ها ساخته شده بود . در طول مسیر بابون های زیادی میبینید که دنبال غذا هستند یا دارن از پشت کمر هم دیگه شپش در میارن !! ؛

بابون
بابون

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به ریفت ولی ؛

ریفت ولی
ریفت ولی

 دره ای که به خواست گاه اولیه انسان شهرت دارد  و به اعتقادی اولین انسان از روی درخت در اینجا به روی زمین اومده . ریفت ولی شکاف شرق آفریقا است که از جنوب تانزانیا شروع می‌شود و به سمت شمال تا اتیوپی ادامه می‌یابد . 9000 کیلومتر طول دارد ؛ باستان شناسان این دره را مهد بشریت میدانند ، کنیا به واسطه ریفت ولی به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم میشه  ؛ خط استوا هم کنیا رو شمالی و جنوبی تقسیم میکند خلاصه مروارید آفریقا مثل کیک چهار قاچ آماده خوردنه!!

شیر شاه در ریفت ولی
شیر شاه در ریفت ولی

به دره که میرسید از بالا تا چشم کار میکنه  سبزه و پر از درخت های استوایی . درخت هایی مثل مداد اومده بود بالا و یک دفعه شاخه های اون به صورت عمودی پهن شده بود ،  لبه ی دیگه ی دره رو اصلا نمیشه دید از بس عرضش زیاده ماشالا!! اینجا لوکیشن فیلم شیر شاه هست و انیمیشنی که ما باهاش کلی خاطره داریم . به نظرم کنیا نقطه اشتراک کودکی تا پیریه آدم هاست .

undefined

حدود ساعت 2بعد از ظهر به ماسای مارا رسیدیم.

undefined

بعد از ناهار(تنوع غذارو براتون میگم)لیدر گفت ساعت 3جلوی رسپشن باشید البته رسپشن بیشتر شیبه تنه درخت بود تا رسپشن . ولی ما اومده بودیم آفریقا و اکو کمپ و این رسپشن دقیقا همونی بود که باید باشه .

رسپشن در کمپ ماسای مارا

رسپشن در کمپ ماسای مارا 

لحظه ناب داشت فرا میرسید ساعت 3 شد ، یک موتوری با لباس محلی ماسایی قرمز تمیز  اومد نزدک کمپ و گفت اگر بار دارید یا کسی بخاد میتونید با موتور بیاد . شاهان خیلی موتور دوست داره و هرجا میخایم بریم  به من میگه بابا بیا با موتور بریم میگم ماشین بهتره اونم میگه من اخه موتور رو دوست دارم ، خدا هم با دل بچه هاست دیگه . شاهان هم از دور با سرعت نور دویید و سوار موتور شد و کیفی که شاهان تو طول مسیر با موتور کرد هیچ بنی بشری تو دنیا نکرد و ما زودتر از گروه به قبیله رسیدیم . 

موتورسواری
موتورسواری

ماسایی ها دونه دونه میامدن جلو با من و شاهان دست میدادن اسم هاشون رو میگفتن و اسم ما رو میپرسیدن و با شاهان هم دست میدادن البته شاهان کمی با اکراه باهاشون دست میداد ولی کمی نگذشته بود که دست تو دست یکیشون رفتیم توی خونشون.

شاهان دست در دست مرد ماسایی

شاهان دست در دست مرد ماسایی

اونها برای خوش آمدگویی تدارک ویژه ای دیده بودند ! اول رقص آقایون شروع شد. همگی آوازی شبیه به گومبا گومبا میخوندن و می رقصیدن و بعد جوونتر ها شروع به پریدن کردن . هر کسی بیشتر می پرید یعنی قوی تر بود . در بین خودشان مرسوم بود که پسری که بیشتر می پرد شایسته ی ازدواج است  .خوبه بدونید کنیایی ها در رشته دو میدانی یکی از مدال آورترین ها هستند و قهرمانی های زیادی در دویدن دارند ؛

لحظه پریدن
لحظه پریدن
<span class=
رقص خوش آمد گویی

رقص آقایون تموم شد وحالا نوبت خانوم ها رسید  که با یک متانت و سادگی و آرامش یک شعر خوندن و به اصطلاح خوش آمدگویی کردن .

خوش آمد گویی خانم ها
خوش آمد گویی خانم ها

حالا نوبت به رفتن توی خونه هاشون رسید . یکی دیگه از جاهایی که خشکت میزنه ، همین لحظه ی دیدن خونشون بود . ساخت خانه از وظایف خانمها بود ،طی 3 ماه  با پهن گاو و تخم مرغ و چندتا چیزه دیگه ساخته میشد . حدود بیست واحد خونه به صورت دایره دور تا دور ساخته شده بود وسطش هم از گاوها مراقبت میکردند . قرار شد هر خانواده بره و مهمون یکی از این خونه ها بشه  .

کودک ماسایی

کودک ماسایی

در حین رفتن به خونشون بچه ها مشغول بازی با یک توپ بودن . توپی از جنس چند نخ و چوب و کمی آشغال که به شاهان دادن تا اونم خلاصه یک شوتی زده باشه و شادی شون رو با هم تقسیم کرده باشن .  آقا شاهانی که با کنیایی ها دست نمیداد حالا دیگه جلوتر از ما دست صاحب خونه رو گرفته بود و ما پشت سرشون میرفتیم . آفتاب کم کم پایین اومده بود و سایه شاهان و آرتور (صاحب خانه) جلوی ما بیشتر از ده متر شده بود .

شاهان و آرتور

شاهان و آرتور

اما بگم از خونه هاشون خونه تاریک ، دیوارهایی با فاصله نزدیک و سقف کوتاه ،از آشپزخونه فقط یک جایی داشتند برای پخت غذا و هیچ ربطی به آشپزخانه های ما نداشت!سه تا اتاق داشت که که هیچی توش پیدا نبود از بس تاریک بود.

کودک ماسایی

کودک ماسایی

آرتور خیلی شیرین برامون از زندگیشون و درامدشون و شکار و مدرسه و دولت واز ... توضیح میداد که من احساس کردم تو اتاق انگار  چند تا چشم معصوم دارن مارو نگاه میکنن . بله دخترهای آرتور بودند . لب ها بزرگ چونه کشیده و بینی کوچیک داشتند . اسمشونو پرسیدم با کلی خجالت و دامن کشون جواب دادن ، دوس داشتم بقلشون کنم ولی نمیشد چون حتما سوده دعوام میکرد ، از آرتور راجع به کرونا پرسیدم میگفت در کرونا ما اصلا کشته ندادیم ، خوب خدارو شکر؛به نظرم کرونا اصلا حوصله نداشت تا اونجا بره ! نمیخاستیم بهشون کمک مالی بکنیم که خدایی نکرده گدا پروری کرده باشیم برا ی همین از صنایع دستیشون خرید کردیم.

صنایع دستی ماسایی
صنایع دستی ماسایی
دخترک فروشنده
دخترک فروشنده

با استخوان حیوون ها نماد کوچیک همون حیوون رو میساختند مثلا با استخون گور خر عروسک های خیلی خوشگلی ساخته بودند ؛ من ازشون دندون شیر خریدم چون دنبال یه چیزه خاص بودم ،واقعا  خیلی با ابهت بود و میگفتن اگر بخوای به جنگ شیر بری باید با دندون خودش ، شیر رو بکشی. خلاصه اگر کسی هوس جنگ با شیر داشت ،  من دندونشو دارم !! با روشهای سنتی و بسیار دیدنی، تاکید میکنم بسیار دیدنی که فقط باید از نزدیک ببینید تا حسش رو درک کنید برامون آتیش درست کردند

تلاش برای روشن کردن آتش
تلاش برای روشن کردن آتش

شاید تو دورانی که ما زندگی میکنیم روشن کردن آتش برامون خیلی ساده باشه ولی وقتی آتش روشن شد گویی دنیارو روشن کردن. خیلی خوشحال بودن حتی از ما هم خوش حال تر که تونستن از پسش بر بیان

لحظه روشن شدن آتش

لحظه روشن شدن آتش

ماسایی ها بسیار مهربون و خونگرم بودند . از همه جالب تر بر خلاف تصورم مردم آفریقا خیلی زیبا بودند با دندان های بسیار سفید و مرتب که وقتی میخندیدند زیبایی صورتشون بیشتر از قبل هم میشد. از دوستی شنیدم که میگفت: دو دسته آدم ها دندان ها ی سفید دارند! اولی فقرا و دومی پولدار ها ؛ میگفت دلیل خرابی دندان مصرف بیش از انداره قند و شکلاته ، خوب مسلما فقرا شیرینی کمتری میخورند و افراد پولدار هم به دلیل رسیدگی به سلامت و بهداشت دندان ، دندان هایشان کمتر خراب میشه و سفید میمونه .  

خانم ماسایی به همراه فرزندانش

خانم ماسایی به همراه فرزندانش 

گفتم شکلات یاد اون لحظه ای افتادم که سوده یه کیسه شکلات آماده کرده بود تا بین بچه ها تقسیم کنه . دیدم چندتا از بچه های مدرسه با لباس فرم بسیار تمیز و قشنگ که شامل بلوز بافت سبز رنگ با پیراهن آبی کمرنگ و شلوارک سبز بود و البته کفش های خیلی داغونی که راه رفتن های خیلی زیاد اونها رو از بین برده  ، از دور به سمت ما آمدند . سوده شروع کرد بهشون شکلات بده کمتر از چند ثانیه کیسه شکلات خالی شد و بزرگترها وقتی هجوم بچه ها به سمت سوده رو دیدند ، سریع دست به کار شدن و نزاشتن بیشتر از این کار بالا بگیره!

بچه ها همگی زیبا بودند و بعضی هاشون دندون پایین وسط نداشتند که ظاهرا این امر یه اعتقاده خرافه بین آفریقایی هاست که میگه بچه از شر مریضی ها دور میشه یا حتی میگن زیباتر میشه که خداروشکر جدیدا دولت به زور دین و مذهب و محرومیت های اجتماعی تونسته جلوی اینکارها رو بگیره . یکی دیگر از جذابیت های قبیله گوش هایی بود که سوراخ های بسیار بزرگ معروف آفریقایی داشت. رییس قبیله به خاطر سنش ، سوراخ گوشش خیلی خیلی بزرگ بود و پایین گوشش رو مثل حلقه ای آویزون کرده بود .

لباس فرم مدرسه
لباس فرم مدرسه
کودکان قبیله
کودکان قبیله

 

انقدر لحظه ها ی خاص و ناب در کنیا میبینید که دوست دارم تمام لحظه هام رو براتون بنوسیم. به قول محمدرضا که مشوق من بود برای سفرِ کنیا میگفت تمام لحظه های سفر در ذهن آدم حک میشه و واقعا هم درست میگفت چون من ثانیه به ثانیه ی این سفر در ذهنم حک شده . برنامه ریزی اول من برای سفر کوشی آداسی ترکیه بود که محمدرضا گفت به نظرم تو که مارماریس رفتی و ترکیه رو دیدی بیا یه سفر جدیدی رو امتحان کن. یک قاره جدید و تجربه ی زندگی در کنار انسان های بدوی . منم که عاشق تجربه چیزهای جدیدم و از تکرار خسته میشم به پیشنهادش مشتاقانه پاسخ مثبت دادم و سفرنامش به نام هاکوناماتاتا که توی سایت لست سکند هست رو خوندم و از فرداش شروع کردم مثل خوره  تحقیق راجع به راه های رفتن به کنیا .

لبخند زیبا
لبخند زیبا

قیمت بلیط هواپیما رو چک کردم . پرواز مستقیم از ایران به کنیا فعلا وجو نداره و باید از پروازهای غیر مستقیم مثل امارات و قطر و ایر عربیا بلیط تهیه کنیم . ایر عربیا از همه ارزونتر بود و حدود 20 تومن ،  ولی  15 ساعت استاپ داشت و برای ما  با بچه کوچیک طاقت فرسا بود . پرواز قطر با استاپ 2ساعته 38 تومن بود . در trip adviser  و booking  سرچ کردم ، برای سه نفر سافاری ، با قیمت حدود 6000 دلار پیدا کردم که خوب قیمت بالایی بود .

شماره ی یک تور لیدر کنیایی رو هم از دوستم گرفتم . او هم قیمتی حدود 3500 دلار بهم پیشنهاد داد و به این نتیجه رسیدم اگر از آژانس های گردشگری پرواز و هتل رو بگیرم به صرفه تره ،  تازه زحمت ویزا رو هم خودشون می کشن . بالاخره با زحمت  فراوان تونستم یک تور کنیا پیدا کنم و خداروشکر همسفران خیلی خوبی هم داشتیم که این باعث میشد سفر گروهیمون خیلی خیلی خوب پیش بره و از هیچ برنامه ای عقب نمونیم و لذت کافی و وافی رو ببریم.  ناگفته نماند که من دوست دارم وقتی میخوام برم سفر تمام کارها از قبیل تهیه بلیط پرواز ، هتل ، ویزا و تمام برنامه ریزی های طول سفر رو خودم انجام بدم و ازین چالش بسیار لذت میبرم و این اولین باری بود که در سفرهای خارجی ای که رفتم ، همه چیز رو به تور سپردم .

الان که این سفر نامه رو مینویسم تقریبا هفت ماه از سفرم گذشته ولی میتونم یکی یکی لحظه ها رو براتون بنویسم . شاید اگر از سفر مارماریس بپرسید، حال خوشگذرونی یک هفته ای باشه با اتفاق های فان وجالب و غذاهای خوب و ... ولی کنیا لحظه لحظه اش بدونه تکراره و دنیا رو انگار برات متفاوت تر میکنه انگار دیگه وقتی اسم آفریقارو میشنوی تعریف ات از این قاره چیزه دیگه ای هست و کلا دنیا رو جوره ی دیگه ای میبینی و حس میکنی.

undefined

من شخصا بعد از این سفر موضوع کتاب هایی که میخوندم یا فیلم هایی که میدیم یا پیج هایی که دنبال میکردم کلا عوض شد . این تاثیر یک سفر واقعی بود .

برگردیم به سفرنامه 

تصور کنین ،  تو دل ماسای مارا با اون آسمون قشنگ و جادوییش ،  درست در لحظه غروب قرمز رنگ خورشید ، گیاهان سبز خاص آفریقایی اطرافت رو احاطه کرده باشن و در یک جاده خاکی مخملی بی انتها ، گله ی  بز ها ی سفید کوچیک و گاوهای سیاه عظیم از راه برسه ،  به به چه ترکیب و رنگی ، واقعا غیر قابل وصف هست .

کاکتوس های عظیم آفریقایی
کاکتوس های عظیم آفریقایی
درخچه های بی نظیر
درخچه های بی نظیر

غروب شد ، به مدرسه رفتیم و حجوم مجدد بچه ها به سمت شاهان ، دیدنی بود . همه چی خیلی خوب پیش میرفت انقدر انرژی همه بالا بود که انگار توی ماشین فراری با سرعت 300 کیلو متر بر ثانیه در حرکتی و لحظه ای از هیجان کم  نمیشه.

از قسمتهای مختلف مدرسه دیدن کردیم ، کلاس ها خیلی ساده و تاریک بودند ، تنها تخته سیاه و چندتا گچ روی زمین گواهی میکرد اینجا کلاسه درسه ، حیاط بزرگی داشت ، خاکی بود و بعضی جاها چمن ، خبری از زمین بازی نبود ، دیورهای رنگ نشده با نمای بلوک سیمانی ،منبع آب کنار یکی از کلاس ها بود و بچه ها داشتند ظرف های غذاشون رو میشستن ، تا گروه ما رو میدیند لبخند میزدند و کمی خجالتی سرشون رو پایین مینداختن و چند تا معلم که مشتاقانه خوش آمد گویی میکردند . چندتا از بچه ها به شاهان اشاره میکردن بیا ؛ شاهان با تعجب بهشون نگاه میکرد و دوباره گاز میداد و دور میگرفت. بعد کلی عکس و چرخیدن تو مدرسه با کلی هیجان و سوال هایی که مدام میپرسیدیم دیگه هوا تاریک شد و باید میرفتیم به اقامتگاهمون ، خیلی خیلی خسته بودیم .  

چادری تو دل جنگل به سبک اکو کمپ آفریقایی ، دو تا تخت یکی برای شاهان و یک کویین برای ما ، با  ملافه های تمیز و پشه بند که خدایی نکرده مالاریا نیاد سراغمون . البته که ما واکسن تب زرد زده بودیم واز دو هفته قبل  و چهار هفته بعد از سفر باید قرص مالاریا میخوردیم.

داخل چادر اکوکمپ ماسای مارا
داخل چادر اکوکمپ ماسای مارا

به توصیه سازمان بهداشت جهانی برای سفر به آفریقا و آمریکای جنوبی واکسن تب زرد رو باید تزریق کنید ، ما هم رفتیم انسیتو پاستور تهران در خیابان جمهوری این تزریق رو خیلی راحت انجام دادیم که بدون درد و عوارض بود و تا آخر عمر برای سفر به این مناطق واکسینه هستیم . حدود نفری 70 هزار تومن شد ، شاهان هم واکسن زد. خیلی سریع به سبک ماسایی حمام کردیم چون ساعت 10قرار بود برق قطع بشه و گروه جمع شدن دور آتیش و دور همی با پسر رییس قبیله و ساعاتی خوش با هم داشته باشیم . من بیشتر سعی میکنم کد بدم تا خودتون وقتی رفتید و از نزدیک دیدید حسش کنید .

حتما از اگه رفتین از خوردن قهوه های کنیایی غافل نشین
حتما از اگه رفتین از خوردن قهوه های کنیایی غافل نشین

با برادرم که صحبت میکردم بهش گفتم دندون شیر گرفتم میخوای برات سوغاتی دندون شیر بیارم ، اونم گفت چرا که نه ، تعارف بالاخره اومد نیومد داره !! رفتم سراغ رئیس قبیله . با کلی چونه قرار شد با 1500 شیلینگ برام یه گردن بند دندون شیر بیاره . ازم پرسید چادرت کجاست . منم که حساااااااااسس و نمیخواستم آدرس بدم ، گفتم من اینجا صبر میکنم تا شما بری و بیاری . مدام اصرار میکرد که چادرت کجاست برو من برات میارم .

آقا از اون اصرار از ما انکار!! تا بالاخره دست پیرش رو از زیر لباسش دراورد و اشاره کرد به چادر ما . من مات و مبحوط داشتم دستش رو نگاه میکردم که کلی نقش و نگار سفید رنگ از لابه لای دست بندهاش دیده می شد . دیدم درست داره چادر ما رو نشون میده و گفت : 

" برو ، برات ، میارم " خشکم زد . بهت زده با دهان کمی باز به فارسی گفتم چشم . آقا اونجا بود که سوژه داد به من دوباره تا صبح از ترس نخوابم چون حالا دیگه رئیس هم آدرس مارو داشت !! خدارو شکر انقدر خسته بودم که بیهوش شدم و راحت خوابیدم و نفهمیدم کی صبح شد !

شکار لحظه ها در میان قبیله
شکار لحظه ها در میان قبیله

بریم سراغ روز سوم سفر و سکانس دوم ماسای مارا . روزی که همه  اعضای گروه منتظرش بودن. کل هیجان سفر یک طرف ، هیجان این روز یک طرف . ساعت 6صبح همه صبحانه خورده آماده حرکت شدیم. صبحانه تخم مرغ آب پز ، کره ، نیمرو ، پنیر ،مارمالاد و در کل برای همه قابل قبول بود . لیدرهای محلی هم با لباس های بسیار تمیز و مرتب و اتوکشیده  با پارچه مرغوب مثل ژنرال های آمریکایی با لبخند آماده بودند .

لندکروزها کرم رنگ مدل j50 که سقفشون باز میشد تا ما بتونیم تکه ای از بهشت روی زمین ، حیات وحش بی بدیل رو نظاره گر باشیم و البته در امان از حیوانات اهلی و غیره اهلی باشیم ، اخه ما داشتیم میرفتیم جایی با قدمت بیش از 1000 سال ، جایی که فیلم های راز بقا اونجا ثبت و ضبط میشد .

لندکروزهایی با سقف های گشوده در انتظار ورود به پارک ماسای مارا
لندکروزهایی با سقف های گشوده در انتظار ورود به پارک ماسای مارا

یکی از لیدرهای محلی به نام موسی که البته اسمش موسی نبود ولی چون شبیه موسی شنیده میشد همه موسی صداش میکردند و خودش میگفت دوستان مسلمونم به همین اسم صدام میکنن ، بسیار خوش خنده بود و در هنگام خنده شانه هایش تکان تکان میخورد و گاهی از زور خنده دولا می شد و دست هایش را روی زانو میگذاشت و همچنان می خندید . با همه حال و احوال میکرد .انقدر خوب بود همه دوسش داشتند و میخاستن تو ماشین اون بشینن ، خلاصه همه سوار شدن و راهی شدیم.

جایی که محل زندگی وایلد بیست ، ایمپالا ، بوفالو ، کرگدن ، کفتار ، کرکس ، مار ، بیگ فایو و خیلی حیوان هایی که من حتی قبل از این سفر اسمشون رو هم نشنیده بودم. با موسی و تیمش حرکت کردیم.

همسفر خوبمون خوشحال پشت فرمون

همسفر خوبمون خوشحال پشت فرمون

جامبووووو

جامبو یعنی سلام به زبان سواحیلی دل تو دلمون نبود . کوچکترین همسفرمون هم فول انرژی و خستگی ناپذیردر ساعات اولیه صبح آماده بود تا به سمت دروازه بهشت روی زمین حرکت کنیم .

هاکونا ماتاتا 

هاکوناماتاتا یه اصطلاح به زبون سواحیلیه یعنی بیخیال ، سخت نگیر همین هاکوناماتاتا خیلی کارهارو راه میندازه و اینکه سر تا سر کنیا پره از صنایع دستی و ... از هاکونا ماتاتا . بعد از چند دقیقه توقف برای کارهای اداری راننده ها ،  و ورود به منطقه محافظت شده پارک ماسای مارا ، خانوم هایی هم بودند که کلی صنایع دستی داشتند و اومده بودن اون موقع صبح تا به توریست ها بفروشن ما هم کلی عکس گرفتیم وکمی خرید کردیم برای یادگاری که ناگهان صدای استارت لندکروزها اومد و این یعنی رفتن تو دل دنیای جدید .

بعد از ورود خشکت میزنه و خیلی راحت میتونی گریه کنی ، باورمون نمیشد فکر میکردم این صحنه ها رو برای من دارن میسازن و همش مثل انیمیشن الکیه ، دوست داشتم محکم بزنم توی گوشم ، خودمو بیدار کنم و بگم ببین تو بیداری و داری چیزهایی رو میبینی که آدم های کمتری توی این  کره خاکی دیدن . اگر فیلم( ترو من) رو دیده باشید میفهمید من چی میگم .

چندین ایمپالا داشتن در کمال آرامش غذا میخوردن و در کنار اونها چند تا گور خر. گاهی گور خرها روی زمین مینشستند و میچرخیدند و کمرشون رو با پیچ دادن خودشون روی زمین میخاروندند و این اولین صحنه ای بود که دیدیم . در کنار همه ی اینها چند زرافه مشغول خوردن برگ درختان بودند . نگم براتون از وایلد بیست ها .

اولین صحنه ورود به منطقه و مشاهده اولین ایمپالا
اولین صحنه ورود به منطقه و مشاهده اولین ایمپالا
وایلدبیست
وایلدبیست

چیتایی که وقتی میدیدیش عظمتش آدمو میگرفت و بوفالویی که با اون شاخ هاش میتونست شما رو بترسونه ولی تو دوست داشتی بقلش کنی . نگاه خیره کنندشون جوری بود که احساس میکردی میخوان بهت حمله کنند.

بوفالو و نگاه معروفش
بوفالو و نگاه معروفش

undefined

در فصل تیر تا شهریور حیوان ها از سمت تانزانیا به سمت کنیا برای خوردن علف و زاد و ولد میان که در طول این مهاجرت بزرگ خیلی هاشون طعمه شکار شیرها و لِوپارد میشن .  ما هم در بهترین وقت از سال یعنی فصل مهاجرت بزرگ رفتیم وگله های میلیونی رو دیدیم .

زرافه آفریقایی
زرافه آفریقایی
فیل آفریقایی با گوش های بزرگ تر

فیل آفریقایی با گوش های بزرگ تر 

انواع پرنده مثل لاشخورها که دسته ای یک جا پرواز میکردند و ما میفهمیدیم حتما شیرها در اون منطقه مشغول خوردن شکارهستند . مشغول تماشای مناظر خیره کننده بودیم که ناگهان بیسیم راننده روشن می شد و به زبان سواحیلی صحبت هایی میکردند و بعد با سرعت همه ی ماشین ها به یک سمت حرکت میکردند. هیجان این لحظه وصف نشدنی بود .معلوم بود قرار هست صحنه ی شکار رو ببینیم . ما چند لاشه وایلدبیست بخت برگشته هم دیدیم که یک لقمه چرب شده بودند . 

ترکیب سلطان و فیل آفریقایی
ترکیب سلطان و فیل آفریقایی
شیر نر در حال استراحت در مخفیگاهش
شیر نر در حال استراحت در مخفیگاهش

شترمرغ و فیل آفریقایی با گوش ها ی بزرگ و خلاصه کلی حیوان . نفهمیدیم چجوری ساعت شد دو بعدازظهر و ما رسیدیم به مرز تانزانیا و کنیا ؛ همونجا ناهار پک شده که موسی برامون آورده بود رو خوردیم .

ناهار پک شده و آماده
ناهار پک شده و آماده
مرز کنیا و تانزانیا
مرز کنیا و تانزانیا

موسی خیلی با انرژی و با سواد بود و با حوصله به تمامم سوال ها جواب میداد،  کنیایی ها در سال های نه چندان دور مستعمره بریتانیا بودند به همین دلیل انگلیسی رو خیلی خوب صحبت میکنن و توریست ها هیچ جا در برقراری ارتباط با یه کنیایی مشکلی نخواهند داشت.

undefined

کلی عکس و فیلم گرفته بودیم و در حال غذا خوردن لب مرز یک تیکه از مرغ همسفرهامون افتاد روی زمین و مورچه هایی با عظمت آفریقا ریختن و اون تیکه مرغ رو در کثری از ثانیه قطعه قطعه کردن . اون هم روزیشون بود علی برکت الله .

رفتیم به سمت رودخانه مارا . جایی که هممون توی راز بقا دیدیم و میلیونها گور خر و کل یال دار میان تا آب بخورن و شیر ها و سوسمارها به کمین میشینن تا دلی از عزا در بیارن و لحظه های ناب رو به بشریت هدیه بدن . حیوون هایی که به قصد تهیه غذا مهاجرت میکنند اما در این لحظه زندگیشون تموم میشه.

اسب آبی در رود مارا
اسب آبی در رود مارا

وقتی ما رسیدیم به رود مارا ،  بهمون اجازه ندادن تنها بریم و گفتن حتما باید با محافظ محلی مسیر رو طی کنین  طوری که یک نفر در جلو و یک نفر وسط و یک نفر آخر گروه مارو اسکورت کردن تا از خطر اسب آبی و بابون ها در امان باشیم .لحظه ها خیلی ناب بودن من فقط سر نخ میدم تا خودتون بعدا که دیدین یاد من هم بکنید شاهان تو کل مسیر همچنان موتور بازی میکرد و هر از گاهی برای اسب آبی دست تکون میداد ودر مورد  کرو کدیل ها ازمون سوال میپرسید وما با احتیاط جواب سوال هاشو میدادیم که هم از حیوون ها نترسه هم اینکه خیلی نخواد باهاشون صمیمی بشه .اونجا پر بود از اسکلت سر انواع حیوون ها و جنازه هایی که معلوم بود تازه شکار شدن و کروکدیل ها با دهان باز داشتن چرت قیلوله میزدند .

جنازه های رود مارا
جنازه های رود مارا
تمساح در رود مارا
تمساح در رود مارا

هیجان و خستگی و شگفتی هایی که تموم نمیشد ، اصلا دلم نمیخاست عکس بگیرم فقط میخاستم بشینم و لذت ببرم ولی باید راهمون رو ادامه میدادیم و  میرفتیم . نزدیک غروب ، آسمون بد جوری دلبری میکرد قرمز بود زرد بود خلاصه مداد رنگی بود . کفتارها داشتن از خواب بیدار میشدن بلکه از لاشه شکارها چیزی گیرشون بیاد ،کل گروه نای بلند شدن نداشتن ولی نمیشد این صحنه هارو از دست داد چون شاید تا آخر عمر نشه این هارو دوباره تجربه کرد .

اسکلت حیوانات در انتهای مسیر
اسکلت حیوانات در انتهای مسیر

با کوله باری از خاطره رفتیم کمپ و تازه شروع کردیم به رد و بدل کردن عکس و فیلم و خاطره گفتن با هم سفرها. انگار 100سال همدیگرو میشناسیم وهزاران خاطره مشترک داریم . شام عدس بود با پلو، سبزیجات پخته و گوشت به صورت خورشت ، نوشابه هم باید پول میدادیم (100 شیلینگ) غذاها خوب بود و هیچ کس ناراضی نبود .

چیتا در حال استراحت
چیتا در حال استراحت

شهر آخر : نایواشا

روز چهارم رفتیم تور نایواشا ، حدود 3ساعت راهه و20 دقیقه از مسیر   بسیار ناهمواربود که بهش میگفتن جاده ی ماساژ که اونم خدایی باحال بود ، در طول مسیر یک بار برای بنزین و یک بار برای استراحت وایسادیم .

صنایع دستی در بین مسیر
صنایع دستی در بین مسیر
گوشواره های دست ساز
گوشواره های دست ساز

شاهان هم رو دوش عطا بازی میکرد ، شاهان با گروهمون خیلی همکاری میکرد همسفرها هم همه جوره براش سنگ تموم گذاشتند . کنار یک کافه داشتیم از قهوه کنیا لذت میبردم که یک بچه دو ساله که به سختی راه می رفت با کمک دست هاش از دوتا پله ی خونه اومد پایین و شلوارش رو دراورد و همون جا قضای حاجت کرد. این ماجرا حدود ده دقیقه طول کشید و تمام مدت اونو زیر نظر داشتم که با سختی تمام ، همه ی مراحل رو انجام داد.

مجسمه های حیوانات چوبی
مجسمه های حیوانات چوبی
قهوه های بین راهی بی نظیرن
قهوه های بین راهی بی نظیرن

بعد رفتیم به یه رستوران برای ناهار . خیلی شلوغ بود و به طبع غذای خیلی خوشمزه ای هم داشت . مرغ برشته شده به همراه سبزیجات و سالاد که سلف سرویس بود. بالاخره رسیدیم به Lake Naivasha Resort که هتل بسیار زیبایی بود و در مقابل دریاچه قرار داشت.

دریاچه نایواشا
دریاچه نایواشا

 

قایق سواری در دریاچه
قایق سواری در دریاچه

دریاچه ای با عقاب های گردن سفید و پلیکان و درخت های عجیب و اسب آبی هایی که هر از گاهی سرشون رو از آب بیرون میاوردن و دوباره میکردن زیر آب (راننده قایق هم سریع تا این صحنه رو میدید به خاطر ترس از حمله ی اونها از منطقه دور میشد) راننده قایق برای عقاب یک تیکه ماهی انداخت و عقاب از فاصله حدود یک کیلومتری اومد و عقابانه ماهی رو از روی آب برداشت و رفت و دل مارو برد.

وسط دریاچه جزیره کرسنت هست که میتونی بری داخلش و عکس های خاصی با زرافه و  گور خر بگیری ، حالا بماند که سمور میدیدیم و یه وقتایی یه چیزایی میدیدیم که اصلا نمیفهمیدیم چیه و تا میامدیم بپرسیم دیگه اون حیوان  رفته بود. آسمان دلبری میکرد ، انگاری سوراخ شده بود و چند پرتوی نور روی دریاچه تابیده شده بود .

میمون های کرسنت

میمون های کرسنت

شاهان که عشق آب و دریاچه داشت حظ کافی رو از سفر میبرد و مثل یه مرد بزرگ در کنار ما صفا میکرد .یکی از افراد محلی اونجا در کنار دریاچه ، تونست با صداهای عجیب اسب های آبی رو دور هم جمع کنه و ما تونستیم از فاصله بسیار نزدیکتر اونا رو ببینیم . راستی وسط این ماجراها یه میمون ناقلا  اومد غذای مریم خانوم رو برد و خورد. اولش ترسییدیم ولی بعدش همه به این تجربه جدید کلی خندیدیم .

اسب آبی در کمین
اسب آبی در کمین
پرنده ی درنا
پرنده ی درنا
پرنده های دریاچه نایواشا
پرنده های دریاچه نایواشا

اسب های آبی شیرشون صورتیه وتا زمانی که آفتاب غروب کنه ، کل زندگیشون تو آب هستن ، چون پوستشون به آفتاب حساسه .  این عزیزای ناگوگولی هم خیلی قلمرو طلبن وهم خیلی خطرناک . متاسفانه آمار بالایی در کشتن انسان ها دارن . واقعا عجیبه ، که خوب البته ما هم اومدیم تو سرزمین عجایب و شیر شاه .

اسب های آبی سیر دوست دارند
اسب های آبی سیر دوست دارند

 

سموری در کنار دریاچه

سموری در کنار دریاچه

دروازه ی جهنم 

فردای اون روز (روزپنجم) برنامه تور آبشار تامسون بود که ما با شاهان عزیزمون تصمیم گرفتیم کمی استراحت کنیم و از استخر هتل لذت ببریم و جاتون خالی بردیم .

استخر هتل در نایواشا
استخر هتل در نایواشا

بعد از ظهرش هم رفتیم هلزگیت ( دروازه جهنم ) جایی که با دوچرخه تو دل واقعی طبیعت رفتیم و کنار بابون ها ، زرافه ها ، گور خرها و بوفالو از فاصله 50 متری رد شدیم .  گه گاهی با توصیه لیدر از نگاه مستقیم تو چشمای بوفالو ها بر حذر داشته میشدیم .

ورود به دروازه جهنم
ورود به دروازه جهنم
نقشه ی قدیمی هلزگیت
نقشه ی قدیمی هلزگیت

undefined

یک ماشین هم در کنار ما بود تا کسایی که تو گروه نمیتونستن سوار دوچرخه بشن با ماشین گروه رو همراهی کنند البته من به همراه شاهان ، با یک دوچرخه دو نفره ی قدیمی که خیلی سخت راه میرفت کل مسیر رو رکاب زدم و هر چی به شاهان گفتم بابا بیا با  ماشین بریم قبول نکرد که نکرد و گفت همین خوبه .  منم چون شاهان تا اینجای سفر خیلی خوب همکاری کرده بود گفتم امر شما مطاع دلبندکم.

اسکلت ایمپالا
اسکلت ایمپالا

فردا روز خداحافظی بود البته برای ما ، چون گروه تور کنیا رو ادامه میداد و به مومباسا می رفت ولی من از قبل رزرو نکرده بودم و روز آخر خیلی پشیمون بودم چون جدا شدن از یک جمع بسیار خوب بعد از چند روزسفرو در کنار هم بودن خیلی سخت بود (من نگرفتم شما بگیرید) . برای برگشت دوباره به نایروبی رفتیم . و مثل پرواز رفت چون توقف طولانی داشتیم ، هتل فرودگاه شارجه رو رزرو کردیم .

undefined

خداییش هتل فرودگاهی شارجه خیلی با مزه بود ،  دیوارهای نارنجی و رنگی حس سفر و ادونچر رو بهت میداد ، ورودی هتل وسط فری شاپ بود و اتاق ها ، طبقه پایین فرودگاه زیر هیاهوی شلوغ و رفت آمد زیاد آدم ها  از قاره ها و کشورهای مختلف به مقصدهای مختلف به شما  آرامش میداد تا استراحت کنی و آماده ادامه سفر بشی . دو مدل اتاق در این هتل وجود داشت : اتاق با تخت دبل ، اتاق های گروهی با سرویس مشترک در بیرون از اتاق و تخت های دو طبقه  که به آن دورمیتری گفته می شد و برای خانم ها و آقایون جدا بود .

هزینه ی دورمیتری از اتاق دبل کمتر بود . یک هفته قبل از پرواز ایمیل زدم و با پرداخت در محل اتاق رزرو کردم . وقتی رسیدیم رسپشن خندان و مهربون سریع کارهای پذیرش گروه رو انجام داد و این جا هم به شاهان بدون دریافت هزینه تخت دادن.  آب معدنی رایگان و چای ساز داشت . برای شام و نهار باید هزینه پرداخت میکردیم .من دوش گرفتم و کمی استراحت و یک ساعت قرار گذاشتیم همه رفتیم و تو فری شاپ چرخیدیم و کلی خوش گذروندیم . هتل هم شبی 100 دلار بدون صبحانه بود پس به صرفه که هتل بگیریم و این 15 ساعت رو در هتل با بچه هایی از گروه که مثل ما به مومباسا نرفتند خوش بگذرونیم .

اتاق در فرودگاه شارجه
اتاق در فرودگاه شارجه

undefined

راهرو در فرودگاه
راهرو در فرودگاه

لست سکند راهنمای خیلی خوبی بود تا از سفرنامه هاش بتونم تور کنیا رو انتخاب کنم و خاطرات به یادماندنی بسازم . چند روز پیش در اخبار شنیدم رییس جمهور فهیم کنیا میخواهد روادید برای همه کشورها را لغو کند ، اومعتقد است کنیا میزبان اولین سکونت گاه‌های بشریت بوده و درخواست ویزا کنیا از کسانی که به اینجا سفر می‌کنند درست نیست .در حال حاضر برای گرفتن روادید کنیا باید مدارک زیر رو آماده کنید و مبلغ 60 دلار برای بزرگ سال ، از شاهان هم مبلغی دریافت نشد ؛ روادید توریستی به صورت یک ماهه و یک بار ورود صادر میشود .

·      اسکن از صفحات اول و دوم پاسپورت 

·      یک قطعه عکس با زمینه سفید 

·      مدارک رزرو هتل  (واچر هتل )

·      رزرو پرواز کنیا (رفت و برگشت)

ایران با کنیا روی نقشه تقریبا روی یک خط عرضی جغرافیایی قرار داره برای همین اختلاف ساعت با ایران فقط نیم ساعته . کنیا بسیار سر سبزه و در تمام فصول سال میشه بهش سفر کرد ولی به نظر من بهترین زمان سفر تیر تا مهر هستش .ما از گرمای تیر ماه ایران وارد خنکای کنیا شدیم و از هوای مطبوعش بسی لذت بردیم . این سفر همه جنبه های یک ادونچر رو داشت  طبیعت گردی ، کمپ ، حیاط وحش ، استخر و ریلکسینگ ، دریاچه و قایق و ...

درخت های زیبای آفریقایی
درخت های زیبای آفریقایی

از غذاهاشون بخوام بگم : مرغ سوخاری که خوش مزه بود ، همچنین گوشت بز که خیلی طعم دار نشده بود و شاهان معمولا با نودل و سیب زمینی و کمی برنج که همیشه موجود بود  سیر میشد . میوه های استوایی موجود بود. حتما آجیل باید همراهتون باشه .آب معدنی تو ماشین ها بود.

میوه های استوایی در صبحانه هتل
میوه های استوایی در صبحانه هتل
آب لبو در هتل
آب لبو در هتل

نتیجه

بعد از سفر کنیا مطمین باشید دیدتون به دنیا عوض میشه ، مطالعه تون در باره تاریخ و جغرافیا خیلی بیشتر میشه و انگیزه برای سفرهای بعدی بیشتر میشه ، نوع فیلم هایی که مبیبنید تغییر میکنه ، من الان تقریبا کل نقشه دنیارو حفظ شدم و تاریخشون رو خوندم و در آخر تشکر میکنم که وقت گذاشنید و تا آخر با من بودید ، سعی کردم شمارو با خودم تو این سفر  ببرم و انگار کنارم باشید. به نظر من سفر نقطه شروع داره ولی نقطه پایان نداره و تا آخر عمر با اون سفر و خاطراتش زندگی میکنید شروعش هم اون لحظه ای هست که شما هنوز تصمیم نگرفتید برید به اون مقصد ولی براش شروع به تحقیق میکنید .

نمایی از اکوکمپ در ماسای مارا
نمایی از اکوکمپ در ماسای مارا
درخت  سوسیس

درخت سوسیس

رسم و رسومات و سخن پایانی

سفر ما از پایتخت یعنی نایروبی شروع شد ، سپس به ماسای مارا رفتیم و در نایواشا خاتمه یافت وبرای بازگشت به فرودگاه بین المللی جومو (Jomo/Kenyatta) در پایتخت بازگشتیم .

پارک ملی ماسای مارا
پارک ملی ماسای مارا

زبان سواحیلی ترکیب عربی ، انگلیسی و فارسی میباشد . شاید براتون جالب باشه بدونید در زمان شاه عباس صفوی تعدادی از شیرازیان عزیزمون به کنیا رفتندند و الان قوم شیرازی همچنان اونجا زندگی میکنند .جالب تر که محله ای به نام بندر عباس هست و یکی از دوستای بندرعباسیمون از تور جدا شد و یک روز به اون محله رفت .

حدود 42 قبیله در کنیا زندگی میکندد بزرگترین آنها ماسایی ها و کاکویی ها که اکثرا از تانزانیا مهاجرت کردند . دین اکثریت مسیحی است و مسلمان هم دارند .گاو از اهمیت بالایی برخورداره و کسی که بیشتر گاو داره بیشتر هم میتونه همسر اختیار کنه . شیرها که پیر میشن و دیگه نمیتونن به شکار برن به گاوها حمله میکنن که خوب جوون تر ها هم میرن و از خجالت آقا شیره در میان ، هم شرط ازدواج رو انجان دادن هم گاوهاشون دیگه نمیمیرن . اصلا شمار رو دوست ندارن و یک جورایی قدغن هست .

مردان قبیله

مردان قبیله 

کلا شغلشون یا دامداری یا کشاورزی هست . از توریست هم درآمد خوبی دارند برای همین خیلی برای توریست احترام قائل اند . آسیب زدن به حیوانات را بسیار کار بدی میدونن و جریمه سنگینی داره ، از کیسه پلاستیک بخاطر مخرب بودن محیط زیست استقاده نمیکنن . آخرین سنت وعجیب ترین سنتی که میخواهم براتون  بگم ختنه دختران هست که باور داشتن باعث کم شدن قدرت جنسی و سالم موندن دختراشون میشه .  پسرها در سن 14 تا 15 سالگی در انظار عموم و تشریفات رقص و آوازختنه میشن ، پسری که نشون بده دردش اومده هنوز مرد نشده ، اگر خانومی بار دار نشه میتونه همسرش رو عوض کنه ، اگر بچه دار هم بشه باز میتونه عوض کنه و به قول موسی ما در کنیا ممکنه خواهر برادران باشیم و فقط مهم که انسان باشیم . الله و اعلم ؛ 

انسان کور به دنیا میاد و کور از دنیا میره تنها کسی بینا میشه که دنیارو میشناسه و این شناحت فقط با مطالعه و مسافرت میسره . این یک مسافرت نیست ماموریت هست .

ممنون که وقت گذاشتید ، امیدوارم براتون مفید باشه 

 به امید دنیای بدون مرز و بدون جنگ