سفر ماجراجویانه به قلب آفریقا

4.3
از 3 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
سفر ماجراجویانه به قلب آفریقا

من و همسرم عاشق سفر و ماجراجویی هستیم و سفر به کشورهایی که به لحاظ فرهنگی متفاوت هستند و تجربه های جدید و دور از انتظار در اختیار انسان می‌گذارند، یکی از اولویت های ماست. به همین دلیل تصمیم گرفتیم در تابستان 1401 به آفریقا سفر کنیم. اولین مسئله‌ای که باید در مورد آن تصمیم‌گیری می‌کردیم، کشور مقصد بود. کنیا به عنوان کشوری با تعداد زیادی پارک‌ ملی و حیات وحش غنی اولین گزینه‌ای بود که به ذهنمان خطور کرد، بنابراین شروع کردم به جستجو در مورد ویزای کنیا.

خوشبختانه برای ویزای کنیا نیاز به حضور در سفارت این کشور نیست و می‌توان این ویزا را طی یک فرایند ساده و سریع به صورت آنلاین از این سایت evisa.go.ke دریافت کرد. یکی از انواع ویزاهایی که از این سایت قابل دریافت است، ویزای شرق آفریقاست. با توجه به هزینه بالای پرواز، ما تصمیم گرفتیم این ویزا را بگیریم تا بتوانیم در یک بازه زمانی، به سه کشور کنیا، اوگاندا و رواندا سفر کنیم. پس از گرفتن ویزا و خرید بلیط هواپیما از هواپیمایی ایرعربیا در روز 15 مرداد راهی آفریقا شدیم. اولین مقصد ما شهر نایروبی پایتخت کشور کنیا بود. از آنجایی که مقر هواپیمایی ایرعربیا شهر شارجه است، ابتدا به شارجه پرواز کردیم و بعد از یک توقف طولانی 16 ساعته در شارجه به نایروبی رفتیم.

هواپیما در ساعت 1 بعدازظهر در نایروبی به زمین نشست. در فرودگاه ویزای الکترونیکی ما را تبدیل به یک ویزای برچسبی در گذرنامه کردند که کار را برای گذر از مرزهای بعدی بسیار راحت کرد. ابتدا به صرافی رفتیم و مقداری ارز رایج کنیا که شیلینگ کنیا است، گرفتیم. ارزش هر 1000 شیلینگ کنیا حدود 9 دلار است. سپس یک سیم کارت از شرکت safari گرفتیم و مقداری از ارزهای خود را در سیم کارت در حسابی به نام M-pesa ریختیم، با این حساب می توان در کنیا به راحتی هر نوع خرید الکترونیکی را انجام داد. پس از آن با یک تاکسی اینترنتی که از طریق اپلیکیشن bolt گرفتیم، راهی هتل محل اقامتمان شدیم.

من تمام اقامتگاههای طول سفر را که هتل، هاستل یا آپارتمان بودند از طریق سایت booking.com رزو کرده بودم. مزیت این سایت برای ایرانی‌ها اینست که می‌توانید رزرو خود را با استفاده از گزینه «پرداخت در محل اقامت» و بدون نیاز به کارت‌های پول بین المللی، انجام دهید. هتل ما در نایروبی در بخش شلوغی از مرکز شهر بود و وقتی که برای اولین بار با آن خیابان‌های شلوغ که ماشین‌ها و آدم‌ها همه در آن در حال حرکت بودند، مواجه شدم، یکه خوردم و با خودم گفتم: «اینجا دیگه کجاست، ما اومدیم؟». البته اتاق هتل بسیار تمیز و مرتب بود و در روزهای بعد که بیرون رفتیم و در خیابان‌ها پرسه زدیم، نه تنها از غربت محیط کاسته شد، بلکه توجه به آدم‌ها و رویدادهای اطرافمون بسیار جالب و سرگرم‌کننده بود.

 برنامه روز اولمان در نایروبی بازدید از پارک ملی نایروبی و موزه‌های نزدیک آن بود. صبح روز 17 مرداد ساعت 8 وارد پارک ملی نایروبی شدیم. پس از پرداخت ماشین سافاری و هزینه ورودی که البته فقط از طریق کارت‌های اعتباری بین‌المللی یا M-pesa امکان پذیر بود و پول نقد پذیرفته نمی‌شد، وارد پارک شدیم. در حال عبور از قسمت جنگلی پارک بودیم که با یک زرافه زیبا که در حال خوردن برگ درختان بود، مواجه شدیم. در ادامه به گله های بزرگ گورخر، ایمپالا، غزال و بوفالو برخوردیم که در جای جای پارک مشغول چرا بودند، صحنه های بسیار زیبا و خاطره‌انگیزی بود. اما هنوز با سلطان جنگل ملاقات نکرده بودیم، بنابراین راننده سافاری که مردی بسیار خوشرو و خونگرم بود، در راه‌های فرعی و خلوت پارک جستجوی خود را آغاز کرد.

جستجو موفقیت‌آمیز بود و بلاخره در یکی از راه‌های فرعی جناب شیر و همسر گرامیش را ملاقات کردیم. دیدن این دو شیر زیبا که در یک قدمی ما نشسته و مشغول تماشای ما بودند هم هیجان‌انگیز و هم کمی ترسناک بود. در ادامه چند کرگدن و دسته‌‌های شترمرغ نر و ماده که ظاهری متفاوت داشتند را تماشا کردیم. در یکی دیگر از مسیرهای فرعی به شیر ماده‌ای برخوردیم که گورخری را شکار کرده بود و در زیر یک درختچه انبوه به دور از چشم مزاحمان مشغول خوردن بود. در انتهای مسیر به دریاچه‌ای رسیدیم که محل زندگی چندین اسب آبی و چند نوع پرنده زیبا بود. دیدن حیوانات در محیط طبیعی خود و از فاصله نزدیک تجربه هیجان انگیز و منحصر به فردی بود.

از پارک ملی نایروبی خارج و پیاده راهی موزه کارن بلیکسن می‌شویم. ما معمولا در شهرها مسیرهایی را که خیلی دور نیستند پیاده طی می‌کنیم؛ به این صورت هم بخش‌های مختلف شهر را از نزدیک و بهتر می‌بینیم و هم با سبک زندگی مردم از نزدیک آشنا می‌شویم. کارن بلیکسن یک نویسنده دانمارکی بوده که در اوایل قرن بیستم مدتی در کنیا  درمزرعه‌ای که اکنون به موزه تبدیل شده، زندگی کرده و به کشت قهوه مشغول بوده است. روز دوم اقامت ما در نایروبی مصادف بود با انتخابات ریاست جمهوری در کنیا و کل شهر تعطیل بود، بنابراین برنامه‌های روز دوم ما در نایروبی که بازدید از بازار ماسایی و جنگل کارورا Karura بود، عملی نشد و روز دوم به پیاده‌روی در شهر و دیدن نقاط مختلف شهر گذشت.

1.jpg
پارک ملی نایروبی    
2.jpg
پارک ملی نایروبی    

روز بعد با قطار، که بلیط آن به صورت آنلاین قابل تهیه بود، عازم شهر مومباسا شدیم. مومباسا شهری در جنوب شرقی کنیا و ساحل اقیانوس هند است. تنها خط ریلی که در حال حاضر در کنیا فعال است، راه‌آهن نایروبی-مومباسا است که توسط یک شرکت چینی ساخته شده و روزانه سه قطار در آن تردد دارند. قطار 8 صبح که در تمام ایستگاه‌ها توقف می‌کند و ساعت 2 بعد ازظهر به مومباسا می‌رسد و قطارهای ساعت 3 بعدازظهر و 10 شب که اکسپرس هستند و بدون توقف در مدت 5 ساعت مسیر را طی می‌کنند. در مسیر نایروبی به مومباسا شاهد پوشش‌های گیاهی متفاوتی بودیم. نزدیک نایروبی تا حدود میانه راه پوشش گیاهی به صورت درختچه های پراکنده و نسبتاً سبز است، در ادامه درختان و مراتع حالت نیمه خشک دارند.

اما پس از این بخش‌های خشک هر چه به مومباسا نزدیک‌تر می‌شویم، مراتع سرسبزتر و پوشش گیاهی انبوه‌تر می‌شود. ساعت 2 بعدازظهر به مومباسا رسیدیم و با یکی از ون‌هایی (که در آنجا به matatu معروف بودند) و در ایستگاه راه‌آهن منتظر مسافران بودند، عازم آپارتمانی که نزدیک ساحل شمالی شهر رزرو کرده بودیم، شدیم. با زحمت آپارتمان را که در یک محله شلوغ واقع شده بود، پیدا کردیم. پس از کمی استراحت، پیاده به سمت ساحل به راه افتادیم و پس از یک ربع پیاده روی به ساحلی زیبا با ماسه‌های سفید رسیدیم. در رستورانی که کنار ساحل بود نهار خوردیم و از مناظر زیبای ساحلی لذت بردیم. نزدیک غروب آفتاب با یک توک توک (موتور سه چرخ اتاق‌دار) به سوپر مارکت نایواس (یک سوپر مارکت زنجیره‌ای معروف در کنیا) که در نزدیکی آپارتمانمان بود رفتیم، کمی خرید کردیم و  قبل از تاریکی به خانه برگشتیم.

به خاطر خطراتی که ممکن است در شب برای مسافران تور آفریقا پیش بیاید، در طول سفرمان معمولاً سعی می‌کردیم، شب بیرون نمانیم و قبل از تاریکی به محل اقامتمان برمی‌گشتیم. در اطراف آپارتمان چندین کافه قرار داشت که بعد از غروب آفتاب با صدای بسیار بلند آهنگ پخش می‌کردند و دو شبی که ما در آنجا اقامت داشتیم به زحمت توانستیم بخوابیم؛ من البته در بخش نظرات سایت بوکینگ موضوع سروصدا را نوشتم تا مسافران دیگر مانند ما دچار بی‌خوابی نشوند. صبح روز بعد با ماتاتو به اسکله واقع در مرکز شهر رفتیم تا با لنج (furry) به سواحل جنوبی مومباسا برویم.

بخش مرکزی مومباسا مانند یک جزیره است که اطراف آن را آبراهه‌های بزرگ گرفته‌اند و برای دسترسی به سواحل شمالی یا جنوبی باید از این آبراهه‌ها عبور کرد. دسترسی به سواحل شمالی از طریق پلی که بر روی آبراهه ساخته شده، امکان‌پذیر است. اما برای رفتن به سواحل جنوبی باید سوار لنجی شد که هر 20 دقیقه افراد و وسایل نقلیه را (به صورت رایگان) از یک سوی آبراهه به سوی دیگر می‌برد. پس از پیاده شدن از لنج، برای رفتن به یکی از زیباترین سواحل جنوب کنیا، یعنی ساحل دیانی diani که دارای یکی از معروفترین صخره‌های مرجانی دنیاست، سوار ماتاتو شدیم و بعد از یک ساعت به این ساحل زیبا رسیدیم.

خوشبختانه در بهترین زمان یعنی زمان مد یا پس‌رفتگی دریا به این ساحل رسیدیم. بنابراین چون آب پایین بود، توانستیم بدون نیاز به قایق و با پیاده‌روی در آب خود را به روی صخره مرجانی برسانیم. البته پیاده‌روی در این مسیر آبی بسیار دشوار بود، چون کف دریا پوشیده از توتیا یا خارپشت دریایی (یک توپ پر از خار) بود و باید بسیار با دقت و آهسته قدم برمی‌داشتی تا روی آنها پا نگذاری. در طول مسیر و در روی صخره مرجانی با ماهی‌ها و جانوران دریایی بسیار زیبا و جالبی مواجه شدیم که تماشای آنها از نزدیک بسیار جالب و لذت‌بخش بود. یکی از این جانوران جالب و البته خطرناک، جانوری بود که ظاهری سنگ مانند داشت، اما اگر بر روی آن پا بگذاری همراه با نیش زدن مایعی ارغوانی و بسیار سمی از خود آزاد می‌کند که به گفته راهنمای محلی ما ظرف چند دقیقه باعث مرگ می‌شود.

من هنگامی متوجه این جانور شدم که متوجه شدم آب یکی از گودال‌های آب روی صخره مرجانی صورتی رنگ است و در مورد رنگ آب از راهنما پرسیدم و او این موجود را که اصلاً در میان گیاهان دریایی قابل تشخیص نبود، نشان داد و با زدن یک سنگ به آن، نشان داد که چگونه مایع ارغوانی و سمی خود را آزاد می‌کند. خلاصه آن روز ما به برکت وجود راهنمای محلی‌مان از این موجود خطرناک جان سالم بدر بردیم. بعد از این گشت و گذار مفرح، با ماتاتو و لنج به مرکز شهر برگشتیم و پس از صرف نهار در فودکورت یک مرکز خرید، پیاده ره‌‌سپار قلعه معروف شهر مومباسا به نام Fort Jesus شدیم. این قلعه در قرن 16 بدست پرتغالی‌ها ساخته شد و از آن سال تا اواخر قرن 19 که بدست بریتانیا افتاد، چندین بار میان مسلمانان و پرتغالی‌ها دست به دست شد. قلعه مسیح یکی از ساختمان‌های تاریخی است که گشتن در آن مانند حرکت در مسیر تاریخی پر پیچ و خمی است که این شهر ساحلی کنیا پشت سر گذاشته است. آخرین برنامه آن روز رفتن به ساحل نیالی Nyali، یکی دیگر از سواحل جذاب در قسمت شمالی شهر، بود.

3.jpg
شهر مومباسا
4.jpg
قلعه حضرت مسیح در شهر مومباسا

روز بعد قرار بود با قطار به هتلی در پارک ملی تساوو  Tsavo برویم که یکی از جذاب‌ترین بخش‌های سفر بود. مقصد ما هتلی لاکچری و full board در قلب پارک ملی تساوو به نام Salt lick safari lodge بود. اقامت در این هتل در واقع جایزه زود هنگام ما به خودمان به خاطر جسارت رفتن به چنین سفر ماجراجویانه‌ای بود. برای اینکه مطمئن باشیم به قطار ساعت 8 صبح می‌رسیم، بلیط مینی‌بوسی که صبح زود به ایستگاه قطار، که 40 دقیقه با اقامتگاه ما فاصله داشت، می‌رفت را رزرو کردیم و قرار شد صبح ساعت 5/5 ما را از جلوی آپارتمان سوار کند. صبح ساعت 7 به ایستگاه قطار رسیدیم و پس از مراسم بو کردن چمدان‌ها و وسایل توسط سگ‌ها و رد کردن آنها از زیر دستگاه اشعه ایکس (که همیشه در ایستگاه قطار انجام می‌شد) سوار قطار شدیم.

جالب این بود که قطار دقیقاً راًس ساعت حرکت می‌کرد. ساعت 45/9 در ایستگاه Voi پیاده شدیم و با تاکسی به هتل رفتیم. این هتل که در وسط پارک ملی ساخته شده بود، بهترین محل برای دیدن انواع حیوانات وحشی کنیا از نزدیک است. آبگیر کوچکی که در محوطه هتل ساخته شده، بسیاری از حیوانات را برای خوردن آب جذب می‌کند. فیل‌ها، گورخرها، بوفالوها، ایمپالاها، بابون‌ها و انواع پرندگان حیواناتی هستند که دائماً در این محوطه در حال ترددند و تماشای آنها از پنجره اتاق بسیار جالب و لذت بخش بود. در این هتل یک تونل زیرزمینی نیز تعبیه شده است که شما را به اتاقک کوچکی نزدیک آبگیر می‌برد تا از فاصله کاملاً نزدیک نظاره‌گر حیوانات باشید.

البته ما به این اکتفا نکردیم و بعد از نهار با یک تور سافاری 2 ساعته به گشت در داخل پارک ملی رفتیم تا حیوانات دیگری مانند: شیر و زرافه را هم که در محوطه هتل دیده نمی‌شدند، ببینیم. روز بعد، پس از صرف صبحانه دوباره به ایستگاه قطار رفتیم تا به مومباسا برگردیم و از آنجا با قطار 10 شب به نایروبی برویم تا مسیرمان را به سمت شمال کنیا ادامه دهیم. ساعت 2 بعد ازظهر به مومباسا رسیدیم، برای صرفه‌جویی در خرج سفر دیگر به شهر نرفتیم و در اطراف ایستگاه با پیاده‌روی و کتاب خواندن خود را سرگرم کردیم.

5.jpg
هتل سالت لیک
6.jpg
پارک ملی تساوو

قطار ساعت 5/3 صبح به نایروبی رسید و ما تا روشن شدن هوا در ایستگاه نشستیم. حدود ساعت 5/6 با تاکسی به ایستگاه مینی‌بوس‌ رفتیم تا به شهر نایواشا که مقصد بعدی سفرمان بود برویم. قصد داشتیم در نایواشا از دو جاذبه گردشگری این شهر یعنی دریاچه نایواشا و پارک ملی دروازه جهنم hell’s gate  دیدن کنیم. حدود ساعت 10 به نایواشا رسیدیم. پس از گذاشتن چمدان و وسایل در آپارتمانی که برای دو شب رزرو کرده بودیم، به مرکز شهر رفتیم و با ون به سمت یکی از اسکله‌های دریاچه حرکت کردیم. در آنجا پس از چانه‌زنی بر سر قیمت قایق‌سواری، بلاخره به توافق رسیدیم و به همراه یک راهنمای محلی سوار یکی از قایق‌ها شدیم.

ابتدا سری به محل زندگی اسب‌های آبی زدیم و مدتی به تماشای اسب‌های آبی عظیم الجسه که در حال شنا در دریاچه بودند نشستیم. سپس با گشت‌زنی بر روی دریاچه و دیدن پرنده‌های مختلف به جزیره هلالی دریاچه رسیدیم که محل زندگی حیوانات مختلفی مانند انواع ایمپالا و گوزن شاخدار آفریقایی (wildebeest)، که در پارک‌های ملی قبلی موفق به دیدارش نشده بودیم، است. هنگام گشت‌زنی در روی دریاچه، با آموزشی کوتاه مدت، برای چند دقیقه هدایت قایق به ما سپرده شد که تجربه بی‌نظیری بود. پس از قایق‌سواری در دریاچه، پیاده به سمت مرکز شهر به راه افتادیم که البته پس از یک ربع پیاده روی در آفتاب تیز تغییر عقیده دادیم و با موتور، که یکی از وسایل عادی حمل و نقل عمومی در آفریقا بود، به مرکز تجاری بزرگ نایواشا رفتیم.

برای خوردن نهار Java House که یک رستوران زنجیره‌ای معروف در آفریقاست و شعبه‌ای در این مرکز خرید داشت، را برگزیدیم و یک غذای آفریقایی که خورشت ماهی با سس نارگیل به همراه برنج بود، سفارش دادیم. ترکیبی که برای سس خورشت استفاده شده بود واقعاً استثنایی بود. بعد از صرف نهار، کمی برای شام و صبحانه خرید کردیم و به محل اقامت خود برگشتیم. آپارتمان محل اقامتمان در یک مجتمع آپارتمانی در خارج شهر قرار داشت. بعضی‌ها ممکن است در مورد امن بودن آپارتمان در مقابل هتل در آفریقا تردید داشته باشند، ولی بر اساس تجربه‌ای که ما داشتیم، این آپارتمان‌ها (که قیمت آنها خیلی از هتل مناسب‌تر هست) واقعاً امن بودند، چون علاوه بر داشتن یک نگهبان شبانه‌روزی، دارای سیستم قفل فوق امن بودند، به این صورت که یک دریچه بسیار کوچک روی در تعبیه شده بود که از طریق آن، در فقط از داخل چفت و بند می‌شد و در بیرون در هیچ بست یا قفلی دیده نمی‌شد.

7.jpg
دریاچه نایواشا

  برنامه روز بعد بازدید از پارک ملی دروازه جهنم بود. با ون از مرکز شهر تا نزدیکی دروازه پارک ملی رفتیم. جایی که از ون پیاده شدیم، چند مرکز کرایه دوچرخه بود. دو دوچرخه انتخاب کردیم و  راهی پارک ملی شدیم. این پارک ملی به لحاظ اینکه بازدیدکننده‌ها می‌توانستند با  دوچرخه‌ به گشت و گذار درون آن بپردازند، متفاوت از دیگر پارک‌های ملی بود. طبیعت زیبا و چشم‌نواز پارک ملی به همراه گله‌های حیوانات مختلفی مانند گورخر، بوفالو، غزال، ایمپالا و بابون‌‌ها، تجربه فراموش‌نشدنی از دوچرخه‌سواری برایمان رقم زد. در قسمتی از پارک در حالی که مشغول دوچرخه‌سواری بودم ناگهان متوجه یک زرافه در دو قدمی خودم شدم، توقف کردم و با تحسین به این موجود زیبا خیره شدم، او نیز که موجودی متفاوت را می‌دید برای چند لحظه به من خیره شد و بعد آهسته و خرامان از من دور شد.

در انتهای پارک دوچرخه‌ها را گذاشتیم تا پیاده ادامه مسیر دهیم و از بخش دیگری از طبیعت زیبای پارک دیدن کنیم. به علت نامشخص بودن مسیرهای پیاده‌روی باید این مسیر را با راهنما طی می‌کردیم. همسرم بر روی سنگی نشست و من با راهنما مشغول صحبت در مورد مسیر پیاده‌روی و هزینه‌ها شدم. ناگهان متوجه فریاد همسرم و بابونی که در چند قدمی او مشغول خوردن موز بود شدم. ماجرا را جویا شدم و همسرم گفت که از داخل پاکتی که داخل کوله پشتی بوده یک موز برداشته و مشغول خوردن شده، ظاهراً در کوله پشتی به اندازه دو انگشت باز مانده بود، یک بابون از فرصت استفاده کرده و آهسته به او نزدیک شده، همراه با صدای جیغ و کوبیدن به پشت همسرم ظرف چند صدم ثانیه موزی که داخل کوله‌پشتی و داخل پاکت بوده را دزدیده و در چند قدمی او با خونسردی مشغول خوردن شده بود.

ظاهراً این بخش از پارک، زمین‌هایی بود که متعلق به قبیله ماسایی بود و راهنماها نیز ماسایی بودند. در ابتدای مسیر پیاده‌روی به یک بازار ماسایی رسیدیم که در آن انواع سازه‌های چوبی و دیگر صنایع دستی به فروش می‌رسید. در حال بازدید از غرفه‌ها بودیم که زن‌های فروشنده از ما خواستند که در صورت تمایل می‌توانیم لباس قبیله آنها را بپوشیم. ما نیز پذیرفتیم و آنها ظرف چند دقیقه ما را ملبس به لباس ها و زیور آلات ماسایی کردند. ما هم دم را غنیمت دانسته و با این لباس‌ها در آن طبیعت زیبا چند عکس یادگاری گرفتیم. پس از بازدید از یک دره و رودخانه زیبا، یک آبشار و آبگرم معدنی و آشنایی با درختان و گیاهان بومی منطقه به محل دوچرخه‌ها بازگشتیم و بلاخره پس از 5 ساعت گشت‌زنی در پارک در ساعت 4 بعدازظهر از پارک خارج شدیم.

8.jpg
پارک ملی دروازه جهنم

روز بعد، از شهر نایواشا به سمت شهر ناکورو حرکت کردیم و حدود ظهر به آپارتمان محل اقامتمان رسیدیم. چون زمان محدود بود، با تاکسی اینترنتی به پارک ملی دریاچه ناکورو رفتیم. این پارک ملی، یک منطقه حفاظت شده است که بیشترین شهرت آن به دلیل اسکان و لانه‌سازی هزاران فلا.ینگو در سواحل دریاچه است. در این پارک ملی علاوه بر فلامینگوها شاهد تعداد زیادی از انواع پرندگان دیگر که در سواحل دریاچه زندگی می‌کنند، نیز بودیم.

حیوانات دیگری نیز مانند کرگدن سیاه و سفید، زرافه، بابون، غزال، بوفالو، پلنگ و گراز ساکنان دیگر پارک ملی هستند که در مرغزارها و جنگل‌های اطراف دریاچه زندگی می‌کنند. پس از 4 ساعت گشت‌زنی در پارک، به مرکز خرید بزرگ شهر برای خوردن نهار در یکی از شعبه‌های KFC رفتیم. سفر ما در کنیا به پایان خود نزدیک می‌شد و روز بعد عازم مرز اوگاندا بودیم. بنابراین قبل از برگشتن به خانه به ترمینال شهر رفتیم تا برای مقصد بعدی یعنی شهر Malabe که شهری در مرز اوگاندا بود، بلیط تهیه کنیم. دو بلیط با شرکت اتوبوس‌رانی معروف کنیا به نام easycoach خریدیم. ساعت حرکت، فردا ساعت 45/10 بود.

9.jpg

10.jpg

11.jpg
پارک ملی ناکورو

روز بعد قبل از رفتن به ترمینال به سوپر مارکت نایواس واقع در مرکز خرید که در نزدیک محل اقامت ما بود، رفتیم و برای صبحانه و نهار خرید کردیم. اتوبوس ساعت 11 به راه افتاد. پس از طی مسافت کوتاهی پوشش گیاهی از حالت نیمه خشک، به جنگلی و بسیار سرسبز تبدیل شد و تا مقصد شاهد مناظر چشم‌نوازی از جنگل های استوایی و مزارع موز، ذرت و نیشکر بودیم. مسافت ناکورا تا شهر مرزی مالابه 290 کیلومتر بود ولی به علت کیفیت بد جاده، دو طرفه بودن جاده و ایجاد ترافیک و توقف زیاد اتوبوس در طول مسیر، بعد از 6 ساعت و نیم، حدود ساعت 5/5 عصر به مرز رسیدیم. کشور اوگاندا با یک باران شدید از ما استقبال کرد.

بعد از پیاده شدن از اتوبوس کمی صبر کردیم تا از شدت باران کاسته شود اما باران همچنان با شدت می‌بارید و ما باید بعد از تشریفات مرزی خود را به مینی‌بوس هایی که به سمت شهر Mbale، مقصد ما در اوگاندا، حرکت می‌کردند، می‌رساندیم. بنابراین دو موتور گرفتیم، بادگیرها را پوشیدیم و مسافت 200 متری تا مرز را در زیر باران شدید طی کردیم، پس از خوردن مهر خروج در مرز کنیا وارد گمرگ اوگاندا شدیم. پس از پر کردن یک فرم و انگشت نگاری، افسر گمرک از ما خواست که از برخی صفحات گذرنامه کپی بگیریم و محل گرفتن کپی در فاصله 50 متری آن طرف خیابان بود و من حیران که چطور در این باران با مدارک در دست، خود را به آنطرف خیابان برسانم. پس از کمی تردید، بلاخره مدارک را در یک پاکت نایلونی درون کوله گذاشتم، تمام توانم را در پاهایم جمع کردم و با سرعت به آن طرف خیابان دویدم، از مدارک کپی گرفتم و به همان صورت به سالن گمرک برگشتم.

پس از تمام شدن تشریفات گمرکی به صرافی رفتیم و ارز اوگاندا که باز هم شیلینگ بود، خریدیم. البته ارزش شیلینگ اوگاندا خیلی کمتر از کنیا است و هر 3700 شیلینگ معادل 1 دلار می‌شود. در این مدت از شدت باران کاسته شد و کمی لباسهایمان خشک شد. اما تمام مراکز فروش سیم کارت تعطیل شده بودند و نتوانستیم سیم کارت بخریم. خوشبختانه سیم کارت کنیا هنوز کار می‌کرد و قبل از اینکه از کار بیافتد، به هتلمان که 45 دقیقه با شهر فاصله داشت، پیام دادم که حدود ساعت 5/8 به شهر امباله می‌رسیم و قرار شد که هتل ماشینی برایمان بفرستد. در اینور مرز سوار مینی‌بوس شدیم و وقتی بعد از دو ساعت به شهر امباله رسیدیم، هوا کاملاً تاریک شده بود. زمانی که در ایستگاه از مینی‌بوس پیاده شدیم، چون اینترنت نداشتیم، اصلاً نمی‌‍دانستیم کجای شهر هستیم. کمی احساس اضطراب داشتم چون نمی‌توانستم با هتل تماس بگیرم و مکان دقیق خودمان را به آنها اطلاع دهم.

با سیم کارت کنیا فقط می‌شد تماس دریافت کرد و من دعا می‌کردم که راننده هتل با من تماس بگیرد. پس از چند دقیقه که منتظر تماس بودیم و خبری نشد، از عابری خواهش کردم تا برای تماس با هتل از موبایلش استفاده کنم، در این لحظات پر اضطراب و در حین این که عابر با شک و دودلی ما را برانداز می‌‍‌کرد، متوجه تماس راننده هتل بر روی صفحه موبایلم شدم، با خوشحالی پاسخ دادم و نام بانکی را که مقابل آن بودیم به عنوان نشانه محل به او دادم و پس از چند دقیقه یک ون جلوی پای ما ترمز زد. در دل گفتم: «خدا رو شکر فرشته نجات رسید.» پس از نیم ساعت به هتلمان رسیدیم و با چای و پلو مرغ که از قبل برای شام سفارش داده بودم، از ما پذیرایی کردند. البته گوشت مرغش بسیار سفت و کم‌پز بود و ما از خیر خوردن آن گذشتیم و به خوردن پلو خالی اکتفا کردیم.

صبح روز بعد با روشن شدن هوا گشتی در محوطه زیبای هتل که آلاچیق‌های آن با سقف‌های پوشالی سنتی پوشیده شده بودند، زدیم. مسئول هتل گفت که راننده ما را به رستورانی که جزو هتل بود و در چند کیلومتری آن واقع شده بود خواهد برد. در مسیر رفتن به رستوران به یک مرکز خرید سیم کارت رفتیم. آنجا بود که فهمیدم خرید سیم کارت در اوگاندا به راحتی کنیا نیست و فرایندی طولانی با شرایط خاص دارد. اول با وارد کردن شماره گذرنامه من، فروشنده باید مطمئن می‌شد که تا کنون سیم کارتی با اسم من خریداری نشده است، پس از استعلام، عکس من به همراه سیم کارتی که خریده بودم در سامانه ثبت می‌شد و در انتها مقدار اینترنت و تعداد مکالمه مورد نیاز خریداری می‌شد.

خلاصه خریدن سیم کارت یک ساعت زمان برد. در رستوران پیش‌خدمتی بسیار مؤدب و خوشرو از ما پذیرایی کرد. برنامه آن روز ما رفتن به سی‌پی و بازدید از آبشارهای زیبای آن بود، پس از صبحانه از پیش‌خدمت در مورد ارزان‌ترین راه برای رفتن به سی‌پی پرسیدم و او گفت ارزان‌ترین وسیله boda boda است. ما هم با تصور اینکه بودا بودا همان توک توک کنیا است، موافقت کردیم تا برایمان یک بودا بودا بگیرد. اما زمانی که بودا بودا رسید، دیدم که همان موتورسیکلت خودمان است. بهرحال چاره‌ای نبود، سوار موتور سیکلت شدیم و به طرف سی‌پی به راه افتادیم. مناظر طبیعی اطراف بسیار زیبا و محسورکننده بود و ما با حیرت و تحسین به این طبیعت چشم‌نواز و آبشارهای بلندی که از دوردست پیدا بودند، چشم دوخته بودیم.

بعد از نیم ساعت به ابتدای مسیر آبشارها رسیدیم. به محض پیاده شدن از موتور، یک جوان محلی با موهایی کاکلی که مدل آفریقایی زیبایی بافته شده بود جلوی ما ظاهر شد و خواست تا راهنمای ما در طول مسیر باشد. بعد از چانه‌زنی بر سر قیمت، سرانجام با نصف قیمتی که ابتدا پیشنهاد کرده بود، به توافق رسیدیم. آبشارهای سی‌پی در کناره پارک ملی Mount Elgon در منطقه‌ای مرتفع واقع شده‌اند که ارتفاع بلندترین آنها به حدود 100 متر می‌رسد. پس از کمی پیاده‌روی، اولین آبشار که مرتفع‌ترین آبشار هم بود، از دور پیدا شد. بعد از دیدن آبشار از دور و عکاسی، تصمیم گرفتیم به قسمت پایین آبشار برویم. هنوز حدود پنجاه متر با پای آبشار فاصله داشتیم، اما حجم زیادی از آب بر سر و رویمان می‌ریخت.

چترها را روی سر گرفتیم و به راه خود ادامه دادیم، آب با شدت تمام بر روی ما می ریخت و چترها چندان که باید نمی‌توانستند جلوی شدت و حجم آب را بگیرند. هنوز نیمی از مسیر را نرفته بودیم که سرتاپا خیس شدیم، از ادامه مسیر به سمت پای آبشار صرفنظر کردیم و راه خود را به سمت آبشار دوم ادامه دادیم. این منطقه مرکز کاشت قهوه عربیکا در اوگاندا بود و ما در مسیر خود به سمت آبشار دوم از میان مزارع قهوه عربیکا، موز، سیب‌زمینی و انواع محصولات کشاورزی دیگر عبور کردیم، آفتاب‌پرست‌های سبز رنگ زیبا را در دست گرفتیم و نوازش کردیم. آبشار دوم پهن‌تر بود و به دلیل عبور از منطقه‌ای پلکانی، به دو بخش تقسیم شده بود، قسمت بالا به صورت پهن از میان سبزه‌زارهای زیبا سرازیر بود و قسمت پایین از صخره‌ای بلند فرو میریخت.

خانه‌های روستایی زیبا، افراد محلی که در حال کار بر روی مزارع خود بودند و کودکان شادی که هنگام عبور از جلوی خانه‌هایشان برای ما دست تکان می‌دادند، از دیگر زیبای‌های به یاد ماندنی این بهشت در اوگاندا بود. آبشار سوم هم بلند و پهن بود و به سمت پایین آن که می‌رفتی، می‌توانستی وارد غاری که در پشت آن بود، بشوی. زیبایی این غار و حجم زیادی از آب که دهانه آن را پوشانده بود، به قدری رؤیایی بود که دوست داشتم ساعت‌ها در آن جا بنشینم و به این منظره خیره شوم. بلاخره با اکراه از این منظره زیبا دست کشیدیم و به سمت پایین دره سرازیر شدیم. پس از بازدید از آبشارها، راهنمای محلی غاری را در پایین دره به ما نشان داد که در نوع خود جالب بود. بر اساس گفته‌های او حدود 50 سال قبل در این غار که دارای غرفه‌های متعددی بود، رئیس قبیله‌ی ساکن این منطقه، به همراه سه همسرش زندگی می‌کرده است. حدود ساعت 3 بعد از ظهر، برای خوردن قهوه و نهار به رستورانی رفتیم که چشم‌اندازی زیبا از دره‌های اطراف و یک آبشار بلند (که در واقع آبشار چهارم این منطقه بود) داشت.

12.jpg
منطقه سی پی
13.jpg
آبشار اول سی پی
14.jpg
آبشار دوم سی پی
15.jpg
آبشار سوم سی پی

روز بعد ساعت 9 سوار ون شدیم و رهسپار مقصد بعدی یعنی شهر jinja شدیم. شهر جینجا به دلیل واقع شدن در کنار سرچشمه رود نیل، یکی از مقاصد گردشگری در کشور اوگانداست. محل اقامت ما در این شهر هاستل زیبای jinga backpackers بود، محوطه این هاستل باغ بزرگ و زیباییست با آلاچیق های متعدد که چشم‌انداز اتاق‌های تمیز و راحت آن است. این هاستل در محله‌ای تمیز و زیبا در نزدیک رود نیل واقع شده و با چند دقیقه پیاده روی می‌توان به کنار رود رفت. پس از کمی استراحت و خوردن نهار در رستوران بسیار زیبای old friends که در نزدیک هاستل بود، به کنار رود نیل رفتیم. در کمال تعجب، در پارکی که کنار سرچشمه رود نیل بود، با مجسمه مهاتما گاندی مواجه شدیم.

این مجسمه در واقع اهدایی دولت هند برای بزرگداشت و یادبود گاندی بود که بخشی از خاکسترش را به رود نیل ریخته بودند. در کنار مجسمه عکس یادگاری گرفتیم و سوار قایقی شدیم تا ما را به سرچشمه اصلی رود نیل یعنی محل تلاقی دریاچه ویکتوریا و رود نیل ببرد. پس از طی مسافتی بر روی رود نیل و دیدن پرندگان زیبای این منطقه، به محل تلاقی دریاچه و رود رسیدیم. در روی رود، جریان آب که در برخی از بخش‌ها پر فشار بود ، کاملاً محسوس بود، اما با وارد شدن به دریاچه، به وضوح از تلاطم جریان آب کم می‌شد.

دریاچه ویکتوریا با وسعت حدود 60 هزار کیلومتر مربع یکی از بزرگترین دریاچه‌های قاره آفریقا و دومین دریاچه بزرگ آب شیرین در جهان است. سه کشور کنیا، تانزانیا و اوگاندا هر کدام سهمی از این دریاچه دارند. منابع تأمین کننده آب دریاچه علاوه بر رودهایی که از این کشورها به آن می‌ریزند، چشمه‌هایی هستند که در کف دریاچه قرار دارند. یکی از این چشمه‌ها در محل تلاقی رود و دریاچه قرار داشت و قلیان شدید آب در محل آن کاملاً مشهود بود. به گفته راهنما، این چشمه در هر دقیقه میلیون‌ها لیتر آب را به دریاچه تزریق می‌کند. پس از این قایق‌سواری دلچسب، قبل از تاریک شدن هوا به هاستل برگشتیم و در باغ دلپذیر آن به استراحت و گپ زدن با سایر گردشگران پرداختیم.

16.jpg
رود نیل
17.jpg
سرچشمه رود نیل در شهر نینجا

روز بعد پس از صرف صبحانه راهی ترمینال مینی‌بوس‌ها شدیم تا به شهر Kampala پایتخت کشور اوگاندا برویم. مسیر جینجا تا کامپالا مسیری کوتاه اما شلوغ و پر از ترافیک است، به طوری که گاهی حدود نیم ساعت مینی‌بوس بدون هیچ حرکتی متوقف می‌شد. بلاخره حدود ساعت 3 عصر به کامپالا رسیدیم. محل توقف مینی‌بوس در مرکز شهر بود، مکانی بسیار شلوغ و پر رفت و آمد. ما باید قبل از رفتن به هاستل برای روز بعد به مقصد kabale که شهری واقع در جنوب اوگاندا و نزدیک مرز رواندا بود، بلیط اتوبوس تهیه می‌کردیم. به محض پیاده شدن از مینی‌بوس مرد سیاه‌پوستی در جلوی ما ظاهر شد و پرسید کجا می‌رویم؟ من از او پرسیدم از کجا بلیط اتوبوس تهیه کنم؟ و او بلافاصله چمدان ما را برداشت، بر روی سرش گذاشت و گفت که بدنبالش برویم.

همانطور که در کوچه پس کوچه‌های تنگ، شلوغ و پر جمعیت بدنبالش می‌رفتیم، با خود فکر کردم که چطور به این مرد اعتماد کردیم؟ ما را کجا می‌برد؟ غرق همین افکار بودم که مرد ما را به زیرزمینی در یک پاساژ تاریک و تنگ هدایت کرد، اضطرابم بیشتر شد. در گوشه‌ای از زیرزمینی در جلوی میزی که مردی پشت آن نشسته بود، متوقف شدیم و مشخص شد که اینجا دفتر فروش بلیط اتوبوس است. دو بلیط خریدیم و دوباره بدنبال مرد دیگری که چمدانمان را بر روی سرش حمل می‌کرد به راه افتادیم تا مکان سوار شدن اتوبوس را به ما نشان دهد. پس از دیدن ترمینال و چک کردن آن بر روی نقشه گوگل، با استفاده از اپلیکیشن bolt که در اوگاندا هم (البته فقط شهر کامپالا) کار می‌کرد، یک تاکسی گرفتم. در حالی که منتظر تاکسی بودیم. راننده با من تماس گرفت و گفت خیابانی که ما در آن هستیم یک‌طرفه است و او  مسیر  طولانی را باید طی کند تا به ما برسد، پس از من خواست که به خیابانی برویم که دکه پلیس دارد تا بتواند خود را سریعتر به ما برساند.

وقتی از افراد دور و بر آدرس دکه پلیس را پرسیدیم، متوجه نشدند و آدرس اشتباهی دادند. خلاصه در آن شلوغی جمعیت با اضطراب این ور و آن ور می‌رفتیم که ناگهان یک مرد سیاه‌پوست به ما نزدیک شد و چمدان ما را برداشت. با تعجب و ترس به او خیره شده بودم که دست خود را به علامت «آرام باشید»  بالا برد و گفت: «نترسید، من راننده تاکسی هستم. چون نتوانستم با ماشین به این خیابان یک‌طرفه بیام، پیاده آمدم تا شما را به سمت ماشین ببرم.» نفس راحتی کشیدم و از او تشکر کردم. ساعت حدود 4 بود که به هاستل رسیدیم. هاستل در بالای تپه واقع شده بود و منظره زیبایی از شهر را پیش روی ما قرار می‌داد.

بعد از گذاشتن وسایل در اتاق، از هاستل بیرون آمدیم تا قبل از تاریک شدن هوا از معبد بودایی‌ها که نسبتاً نزدیک بود، بازدید کنیم. دو موتور گرفتیم و به سمت معبد رفتیم. معبد ساختمان سفید و گردی بود که در میان باغی زیبا، در بالای تپه‌ای قرار داشت. پس از بازدید از معبد، چرخی در باغ زیبای آن زدیم و از چشم‌انداز زیبای شهر که در اطراف باغ دیده می‌شد لذت بردیم. نزدیک غروب بود که با موتور به یک مرکز خرید لوکس که شعبه‌هایی از برندهای معروف دنیا نیز در آن دیده می‍شد و در نزدیک هاستلمان بود، رفتیم، نهار خوردیم و کمی خرید کردیم. بلیط‌مان به مفصد کاباله برای ساعت 5/8 صبح فردا بود.

18.jpg
شهر کامپالا
19.jpg
معبد در شهر کامپالا

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر