تا جایی که می توانید سفر کنید
به دور دست ترین جاهایی که می توانید بروید.
یادتان باشد،
زندگی برای زیستن در یک نقطه نیست!
سالها شوق دیدن آفریقا رو داشتم و خیلی دوست داشتم موقعیتی جور بشه که بتونم از نزدیک قاره سیاه رو ببینم و با مردم و زندگی اونها آشنا بشم. تقریبا همه سفرنامه های لست سکند که درمورد آفریقا بود رو خونده بودم، هرچند زیاد سفرنامه در مورد تور آفریقا نبود، چند سال اخیر رو به دلایل بیماری کرونا و شرایط بد اقتصادی دور سفر خارجی رو خط کشیده بودم، اما دیدم روز به روز شرایط اقتصادی و تورم داره بدتر میشه و دست روی دست گذاشتن هیچ تاثیری نداره، چندین ماه بود که قیمت های سفر به آفریقا رو رصد میکردم و هر بار ناامیدتر میشدم، اما شوق سفر و اینکه مدتها بود سفر نرفته بودم بی تاثیر نبود در اینکه دل رو بزنم به دریا و برای سفر به کنیا پیش یکی از تور لیدرهایی که مدتها بود دنبالش میکردم ثبت نام کنم.
در ابتدا قرار بود یک سفر 10-12 روزه به کنیا داشته باشیم، اما گروهی که با اونها قرار بود راهی سفر بشم قصد سفر به اوگاندا هم داشتن، من هم که به دلیل شغل و موقعیتم مرخصی های طولانی مدت رو نمیتونستم بگیرم، اما دیدم ممکنه همین یکبار این شانس رو بیشتر نداشته باشم، پس با استرس زیاد سفر اوگاندا رو هم به کنیا اضافه کردم و همون ابتدا بلیط های پرواز نیز خریداری کردم. پرواز تهران-دبی و دبی-نایروبی و همچنین پرواز انتپه - دبی و دبی-تهران با هواپیمایی امارات ، به قیمت 28میلیون و 500 هزار تومان، یکماه قبل از شروع سفر خریداری شد.
انگار خیالم راحت شده بود هرچند هنوز برای مرخصی هم صحبت نکرده بودم، برای سفر باید یک سری مقدمات رو انجام میدادم، هنوز یکماه مونده به سفر و کلی وقت هست اما خب من آدم دقیقه نودی نیستم و دوست ندارم استرس اضافه داشته باشم برای همین باید تا جایی که امکان داشت کارها رو پیش میبردم.
برای سفر به آفریقا یکی از کارهایی که باید انجام بشه، زدن واکسن تب زرد هست، این واکسن رو میتونید با در دست داشتن ویزا تو انستیتو پاستور تهران بزنید، اما من برای این کار باید مرخصی میگرفتم چون شهرستان هستم و از اونجایی که قرار بود 23 روز هم برای سفر مرخصی بگیرم دنبال راهی بودم که نخوام برم تهران و تا جای ممکن مسیرهای نزدیکتر رو بررسی کردم. با آشناهای پزشکی که داشتم صحبت کردم و گفتن باید از دانشگاههای علوم پزشکی پیگیری کنم، منم برای کاری قرار بود برم شیراز و یه سر هم رفتم دانشگاه علوم پزشکیش و از قسمت بیماری های واگیر سوال گرفتم و گفتن اگر الان ویزا همرات هست میتونیم این واکسن رو براتون تزریق کنیم، اما هنوز ویزا صادر نشده بود و اونها هم من رو راهنمایی کردن که اگر از دانشگاه علوم پزشکی بوشهر پیگیری کنم شاید راحتتر باشه. بخاطر تزریق این واکسن به ملوان ها.
منم ناامید برگشتم شهرستان و چند روز بعدش از آشناهایی که در بوشهر داشتم تحقیق کردم و گفتن میشه اما باید ویزا داشته باشی، تا حدودی خیالم راحت شد و دیگه به واکسن فکر نکردم تا ویزام برسه. در ضمن اعتبار این واکسن به مدت 10 سال هست.
به جز واکسن تب زرد باید یک سری داروهای مربوط به پیشگیری از مالاریا نیز تهیه میکردم و چند روز قبل از سفر و در طول سفر و همچنین پس از سفر استفاده میکردم، از خانه های بهداشت میتونید تهیه کنید، البته زیاد با من همکاری نشد و من نتونستم تهیه کنم و چون نمیتونستم از جای دیگه هم پیگیری کنم کلا بیخیالش شدم و ریسکش رو پذیرفتم و بدون این داروها به سفر رفتم، اما شما این ریسک رو نکنید. همچنین اسپری برای جلوگیری از نیش حشرات هم باید تهیه میکردم که از داروخانه ها میتونید بگیرید.
به جز این کارها باید دنبال ارز مسافرتی هم میرفتیم که اونم باید تا صادر شدن ویزا صبر میکردم، کارهای ویزا رو لیدر عزیز زحمتش رو کشید، ویزای شرق آفریقا به صورت آنلاین هست که قیمت اون 125 دلار هست و با این ویزا میتونید کشورهای شرق آفریقا(کنیا- اوگاندا-روآندا) رو وارد بشید و سه ماه هم اعتبار داره.
حدود یک هفته قبل از سفر ویزا صادر شد، در اولین فرصت واکسن تب زرد رو زدم و پس از اون پیگیر ارز مسافرتی شدم، من تا اون روز دلار زیادی خریداری نکرده بودم و چون میدونستم به ویزای کنیا 2200 دلار ارز مسافرتی تعلق میگیره گذاشته بودم ویزا بیاد و سپس اقدام کنم که ای کاش اینکار رو نمیکردم، دقیقا چند روز قبل از اینکه ویزای من صادر بشه ارز مسافرتی از 2200 دلار به 500 دلار کاهش پیدا کرد، با مراجعه به صرافی گفتن که یا میتونی با ویزات 500 دلار ارز مسافرتی(به قیمت 28000) بگیری و یا اینکه با کارت ملیت بدون بلیط و ویزا 2000دلار ارز دولتی(به قیمت 30500)، همون روزها قیمت دلار در بازار آزاد بین 31 و 32 هزار تومان در نوسان بود. بهترین راهی که به ذهنم رسید این بود که با ویزا همون 500 دلار رو بگیرم و با کارت ملی همسرم 2000 دلار دولتی رو، کارهای بانکی رو انجام دادم و خوشبختانه دلارها رو به صورت نقد در همون صرافی تحویل گرفتم.
مدارکی که برای ارز مسافرتی نیاز هست شامل پاسپورت، بلیط پرواز و ویزا که پرینت رنگی شده باشه و فیش عوارض خروج از کشور که به راحتی میتونید به صورت آنلاین پرداخت کنید.
بیشتر کارهای مقدماتی انجام شده بود و الان فقط باید چندتا فرم سلامت(از نظر بیماری کرونا) که برای ورود به کنیا ممکن بود نیاز بشه رو پر کنم. یکی از فرم ها، فرم واکسن بود که از این لینک میتونید تکمیل کنید: https://globalhaven.org و در آخر صفحه ای که تکمیل میشه رو باید پرینت کنید و همراه داشته باشید. دومین فرم که فرم سلامت هست از لینک: https://ears.health.go.ke/airline_registration میتونید تکمیل کنید که در آخر به شما یک کد QR میده و اونم باید پرینت کنید و همراه داشته باشید.
ویزای صادر شده رو باید پرینت رنگی A4 کنید و همراه داشته باشید چون قسمتی از همون ویزا رو تو پاسپورت میچسبونن. پس تا الان دوتا فرم سلامت و یک ویزا رو باید چاپ کرده همراه داشته باشید, علاوه بر اونها کارت واکسن به زبان انگلیسی هم حتما باید چاپ کرده و ترجیحا پرس شده همراهتون باشه و دو قطعه عکس سه در چهار هم برای محکم کاری همراه ببرید.
به روز موعود نزدیک میشدیم و دل توی دلم نبود، ساکم رو بسته بودم (در آخر وسایل موردنیاز و ضروری رو براتون مینویسم)، بلیط پرواز به تهران هم گرفته بودم. عصر روز 12 مرداد به سمت دبی پرواز داشتم و بنابراین پرواز رفت به تهران رو صبح گرفتم و راهی تهران شدم، این اولین تجربه سفر به تنهایی برای من بود و همچنین اولین بار بود که با یک گروه 10 نفره غریبه به مسافرت می رفتم، استرس های زیادی رو داشتم، اینکه نتونم تنهایی از پسش بربیام، اینکه همسفرهای خوبی نداشته باشم و هزار تا دلیل دیگه اما باید خودم رو محک میزدم، من از این سفر قرار بود درسهای زیادی بگیرم پس باید خودم رو برای هر چیزی آماده میکردم.
بعد از تعویض فرودگاهها در تهران، منتظر شدم که گیت ها باز بشن، یکی دوساعتی رو در فرودگاه امام گذروندم تا سه ساعت قبل پرواز گیت ها باز شدن، سالن به شدت شلوغ، دستگاههای تهویه و خنک کننده به دلیل نقص فنی، خاموش، سیستم کامپیوتری از کار افتاده و خلاصه اوضاعی بود. شلوغی بیش از حد فرودگاه فکر کنم به دلیل پروازهای زیارتی به عراق بود چون دهه اول ماه محرم بود. اما گرمای سالن طاقت فرسا بود و کارها به کندی هر چه تمام تر پیش میرفت، چندتا از همسفرها رو دم گیت پروازی ملاقات کردم ولی هنوز یخمون باز نشده بود، به سختی و با چند ساعت معطلی بار رو تحویل دادیم و کارت پرواز رو گرفتیم و وارد سالن چک پاسپورت شدیم که اینجا هم وحشتناک شلوغ بود.
بالاخره هفت خوان رستم رد شد و وراد سالن پرواز شدیم، خسته و کوفته بودیم و از گرمای زیاد هم حالمون گرفته شده بود. کم کم همسفرها جمع شدن و با هم حال و احوال کردیم و همدیگه رو معرفی کردیم، خدا رو شکر تو برخورد اول همه چی خوب پیش رفت و تا حدودی استرسم کمتر شد. فرصت زیادی تا پرواز نبود و باید میرفتیم سوار هواپیما میشدیم، پرواز ما ساعت 19:20 بود اما با تاخیر بی سابقه یکساعته پرواز امارات روبرو شدیم، خدا رو شکر که تایم بین دوتا پرواز زیاد بود و استرس نرسیدن به پرواز دوم رو نداشتیم.
بعد از یکساعت و چهل و پنج دقیقه به دبی رسیدیم و وارد سالن ترانزیت شدیم، کارت پروازها رو همون تهران گرفته بودیم و اینجا کاری نداشتیم، یکی از همسفرها که از آمریکا به ما ملحق میشد هم پیدا کردیم و باهاشون آشنا شدیم و منتظر پرواز بعدی موندیم، یکی دوساعتی رو وقت آزاد داشتیم، چرخی تو فری شاپ فرودگاه زدیم و به استراحت پرداختیم تا زمان پرواز برسه. پرواز دوم هم با نیم ساعت تاخیر ساعت 3 نیمه شب پرید و بعد از چهارساعت و نیم پرواز به نایروبی رسیدیم.
ساعت به وقت محلی 6:30 صبح بود که یک ساعت و نیم از ایران عقب تر بود. چک پاسپورت و ویزا در فرودگاه نایروبی دست کمی از فرودگاه امام نداشت و به کندی هر چه تمام تر پیش میرفت، واقعا همه خسته بودیم و من بیشتر، چون 24ساعت بود که در حال بدو بدو بودم. بالاخره با چندساعت معطلی ویزا در پاسپورت چسبونده شد و مهر ورود زده شد و ما رسما وارد خاک کنیا شدیم.
راجع به پروازها هم بگم که هواپیماها واقعا خوب و راحت بودند و کیفیت غذاهاشون هم خوب بود. برای سرگرمی هم پشت صندلیها مانیتور نصب بود و میتونستید فیلم و یا برنامه های مورد علاقه تون رو انتخاب و تماشا کنید.
( داخل هواپیمای امارات)
(
برای تهیه سیمکارت تو همون فرودگاه هم میتونید اقدام کنید، سیمکارت شرکت سافاری از بقیه خدمات بهتری ارائه میداد. البته من سیمکارت نگرفتم. بعد از خروج از فرودگاه دوتا ماشین سافاری منتظر ما بودند، قرار بود چند روز آینده رو با این ماشین ها جابجا بشیم، برای تجدید انرژی و رفع خستگی قهوه ای خوردیم و بعد از معرفی راننده ها سوار ماشین ها شدیم و شروع ماجراجویی.
ما قرار نبود تو نایروبی بمونیم و برای همین مسیری یکی دوساعته طی کردیم تا برسیم به Great Rift Valley جایی که به گفته دانشمندان خاستگاه بشر نخستین است، به دلیل اینکه بقایای زیادی از نخستین انسان ها اینجا پیدا شده. اولین تصاویری که از آفریقا دیدیم تعجب برانگیز بود، نایروبی با اینکه پایتخت بود از شهریت خاصی برخوردار نبود و بیشتر پیاده روها و کنار خیابون ها آشغال و خاک و گل ریخته بود، فقر رو از همون اول میتونستی حس کنی، خاک قرمزی که با نم بارون قرمزتر شده بود و درختان سرسبز جلوه زیبایی به مناظر میدادن.
فرمان خودروها در سمت راست بود و جاده ها باریک و پر از ماشین های سنگین. چیزی که در همون شروع سفر متوجه شدیم این بود که رانندگی در مسیرها بسیار تعاملی ست و قانون خاصی نداره، سرعت خودروها زیاد نبود و از بوق و چراغ زدن هم خبری نبود، اما به شدت به همدیگه احترام میذاشتن و اگر ماشینی از روبرو میومد ماشین دیگه سرعتش رو کم میکرد و یا کنار میزد تا اون ماشین بتونه بره، حس خوبی داشت، کاملا برعکس رانندگی در ایران بود!
دمای هوا حدود 15-17 درجه بود و برای من که از ضل تابستون جنوب اومده بودم، اینجا بهشت محسوب میشد. قبل از رسیدن به مقصد حدود 100 دلار چینج کردم که در اون تاریخ هر دلار 120 شیلینگ کنیا بود. هر شیلینگ نیز حدود 350 تومان میشد.
ریفت ولی، دره بسیار وسیعی ست که از جنوب تانزانیا شروع میشه و به سمت شمال تا اتیوپی ادامه داره. هفت تا دریاچه در اون قرار داره و از مهمترین هاشون دریاچه نایواشا و دریاچه ناکورو هست، تنها دریاچه آب شیرین اون، دریاچه نایواشاست که محل زندگی اسب های آبی و تعداد زیادی از جانوران و پرندگان هست. نام نایواشا از Nai’posha در گویش ماسایی به معنای “آب های خروشان” برگرفته شده است. این نامی است که نشان دهنده دریاچه بزرگ است.
بعد از رسیدن به ویوپوینتی از ریفت ولی توضیحاتی راجع به این دره شنیدیم و عظمت اونجا رو به وضوح دیدیم، قرار بود شب اول رو در کنار دریاچه نایواشا بگذرونیم، تا هتل و دریاچه حدود یکساعتی راه بود و ما حدود ظهر به هتل lake naivasha country club رسیدیم، اتاق ها رو تحویل گرفتیم و اولین ناهار رو در آفریقا اینجا صرف کردیم.ناهار هتل به صورت سلف سرویس بود و تنوع خوبی داشت و شما میتونستید بر اساس ذائقه هر چی دوست داشتید انتخاب کنید، یکی از غذاهای اصلی مردم آفریقا اوگالی هست که از خمیر ذرت میز(maze ذرتی سفیدرنگ که بیشتر طعم و مزه نخود داره تا ذرت) درست شده، به نظر من هیچ مزه و طعمی نداشت و من دوست نداشتم. اما غذاهای دیگه خوشمزه بودن و به ذائقه ما ایرانی ها بسیار نزدیک.
بعد از ناهار قرار بود بریم پارک ملی Hell's Gate یا دروازه جهنم رو ببینیم، با ماشین ها حرکت کردیم و وقتی رسیدیم به اونجا به چند روش میتونستی اونجا رو ببینی، هم با دوچرخه سواری، هم پیاده روی و هم با ماشین.
هیلز گیت در قسمت جنوبی کنیا و در شمال غربی نایروبی قرار داره و جاذبههای طبیعی و فرهنگی جالبی را در خودش جا داده، حیوانات و پرندگانی کمیاب و متنوع را میتوان در این مکان دید. این منطقه به عنوان منطقه زمین شناختی معروفه و پدیدههای زمین شناختی فراوانی مثل آتشفشانها، چشمههای آبگرم وغارها در دروازه جهنم کنیا قرار داره و حدود 90 کیلومتر از نایروبی فاصله داره. ما حین گذر از این مکان با گله های بوفالو، گورخر، ایمپالا و انواع مختلفی از پرندگان و گیاهخواران روبرو شدیم و بسیار تجربه شیرین و لذت بخشی بود، اینکه حیوانات رو آزادانه در محل زندگی خودشون ببینی.
حین کوهنوردی و دره نوردی نیز به چشمه های آب گرم که بسیار داغ بودند برخورد میکردی و جالب بود که در کنار بعضی از این چشمه های آب بسیار گرم چشمه های آب سرد روان بود و تو متحیر میموندی، به دلیل وجود چشمه های آبگرم میتونید فوران بخار رو از زمین ببینید و همچنین بعضی از لوکیشن های انیمیشن شیرشاه که با الهام از اینجا گرفته شده نیز میتونی ببینی و اونم در نوع خود جالب و دیدنی بود.
غروب شده بود و باید به هتل برمیگشتیم، از اینجا خداحافظی کردیم و راهی هتل شدیم. هتل در کرانه رود نایواشا قرار داشت که محل زندگی اسب های آبی نیز بود، اسب های آبی با ظاهر مهربون و خنگ و بی آزاری که دارن از خطرناکترین و کشنده ترین حیوانات آفریقا محسوب میشن و اگه احساس خطر کنن در کسری از ثانیه بهت حمله میکنن و حتی با داشتن وزن زیاد دونده های قابلی هستن و فرار از دستشون بسیار سخت میشه، در هتل ما نیز تعدادی از اونها زندگی میکردند و چون شبها برای غذا از آب میان بیرون بدون گارد نمیتونستی از اتاق بیرون بیای و آزادانه تو محوطه هتل بچرخی، علاوه بر اسب آبی گورخرها و زرافه ها و دیگر جانوران رو میتونستی در محوطه هتل ببینی که میان کنار رودخانه برای آب و غذا و بسیار دیدنی و لذت بخش بود.
هتل lake naivasha country club که در نایواشا هتل خوبی بود و در مجموع اقامت خوبی در اونجا داشتیم، فقط شب اول همسایه هندی داشتیم که تا صبح سر و صدا میکردن. اتاق ها به صورت کلبه های جدا از هم بودن که یک ایوان داشتن و کارکنان هتل نیز مودب و مهربان بودند، غروب ها تو محوطه، جایی که از نظر ورود حیوانات وحشی امنیت داشت، آتیش بر پا میکردن و مهمانهای هتل دور هم جمع میشدن و صحبت میکردن، مشابه هاستل ها که به نظرم کار زیبایی اومد. کیفیت غذای اینجا نیز بسیار خوب بود. گوشتهایی که استفاده میشد بیشتر گوشت بز بود و سبزیجات نیز متنوع و تازه بودن.
روز بعد قرار بود بریم دریاچه ناکورو، بنابراین صبح زود بیدار شدیم و صبحونه مفصلی خوردیم و با ماشین های سافاری راهی جاده شدیم تا برسیم به دریاچه ناکورو، حدود یکساعتی راه بود تا رسیدیم، ورودی پارک، کارگاه چوب بری و ساخت وسایل تزیینی بود که اول از اونجا دیدن کردیم، اكثرا با چوب آبنوس وسايل تزييني رو درست ميكردن كه بسيار جالب و زيبا بود و بعد راهی پارک شدیم، این پارک در وسط محوطه مسکونی واقع شده ولی حیوانات مختلف و وحشی آزادانه اونجا زندگی میکنن، امروز اگر شانس باهامون یار باشه میتونیم اینجا کرگدن سفید رو ببینیم که جزو کمیاب ترین هاست.
سقف ماشین های سافاری باز میشه و شما میتونید به راحتی از محیط اطراف دیدن کنید، ما چندساعتی رو در این پارک گذروندیم و با گونه های متنوع جانوری و پرندگان رنگارنگ روبرو شدیم، از قشنگترین صحنه هایی که دیدیم، دیدن کرگدن مادر و بچه کنار هم بود که واقعا باابهت بود و دیدنش همه ما رو ذوق زده کرده بود، امروز شانس دیدن حیوانات وحشی تر از قبیل شیر و پلنگ و... نداشتیم اما هنوز سافاری های حیات وحش ادامه داشتن و ما تازه اول مسیر بودیم.
قسمتی از دریاچه ناکورو تعداد بسیار زیادی فلامینگو داشت که اون هم منظره بسیار زیبایی بود، در کل در این پارک گونه های خیلی متنوعی رو میشه دید. ناهار رو به صورت پیک نیک در همون پارک صرف کردیم و مجدد به دیدن زیبایی های حیات وحش پرداختیم. غروب به سمت هتلمون در نایواشا برگشتیم و شام رو در هتل صرف کردیم و شب رو با بچه های گروه به خنده و بازی سپری کردیم. فردا باید از این هتل میرفتیم به سمت مقصد بعدی.
چندتا از عکسهای ایمان و امیرحسین، از همسفرهای خوبمون هم اینجا میذارم که واقعا زیبا هستن، امیدوارم شما هم مثل من از دیدنشون لذت ببرید.
صبح بعد از صرف صبحانه از هتل چک اوت کردیم و قرار شد با قایق بریم روی دریاچه نایواشا، از خود هتل هم این امکان وجود داشت اما بیرون از هتل هزینه ش کمتر میشد. حدود ده دقیقه بعد رسیدیم محلی که میتونستیم قایق کرایه کنیم و بریم دریاچه رو ببینیم، زیبایی دریاچه با وجود پرندگان متنوعش صد برابر شده بود، باکلان هایی که بالهاشون رو باز کرده بودن تا خشک بشن، پلیکان های زیبا، عقاب های ماهیگیر، مارابوهای غول پیکر، پرندگان ریز و درشت و رنگارنگ زیادی رو میتونستیم از نزدیک ببینیم. علاوه بر اون وجود درختهای مرده منظره ای زیبا و رویایی بوجود آورده بود، دوسال قبل اون مناطق به دلیل سیل زیر آب رفته بودند و درختان در آب خفه شده بودند و الان درختانی بدون برگ و مرده در اطراف و داخل دریاچه وجود داره که باعث شده زیبایی اونجا هم بیشتر بشه.
یک جزیره خصوصی خالی از سکنه در این دریاچه وجود داره که صحنه فیلم برداری فیلم out of Africa بوده و برای ساخت فیلم تعدادی از حیوانات آفریقا رو میارن اینجا، بعد از پایان فیلم حیوانات تو همون جزیره رها میشن و الان تعدادشون زیادتر شده و شما میتونید اونها رو به وفور ببینید که صحنه خیلی زیبایی رو در کنار دریاچه بوجود آوردند.
اینکه با قایق از کنار جزیره رد بشی و زرافه و ایمپالا و گورخر و... رو ببینی هیجان انگیز بود. قایقران ها تعدادی ماهی هم به همراه آورده بودند که با اینکار عقاب های ماهیگیر رو تحریک کنند و ما بتونیم صحنه های جالبی از شکار ماهی توسط عقاب ها ببینیم، روز دلچسبی رو در کنار این مناظر زیبا سپری کردیم و بعد از چندساعت از دریاچه زدیم بیرون و راهی بهشت دوستداران حیات وحش یعنی ماسای مارا شدیم.
با ماشین های که از روز اول کرایه کرده بودیم راهی ماسای مارا شدیم. به دلیل انتخابات ریاست جمهوری شهرها و روستاها جنب و جوش انتخاباتی داشتن و در گوشه و کنار میتونستیم سخنرانی و تبلیغات اونها رو ببینیم. مسیری سه چهارساعته در پیش داشتیم، ناهار رو در یک رستوران بین راهی خوردیم، هزینه غذا به طور متوسط زیر 500 شیلینگ بود و بعضی از رستوران ها بصورت سلف سرویس بودن که میتونستی مطابق ذائقه ت هر چی دوست داری انتخاب کنی.
جاده ها ناهموار هستند و پر از دست انداز، بعد از طی مسافتی به جاده خاکی رسیدیم که راننده به شوخی گفت جاده ماساژ، حدود دو ساعتی رو در این جاده خاکی حسابی ماساژ گرفتیم تا رسیدیم به لوژی که دو سه روز قرار بود در آن اتراق کنیم. در بدو ورود با یک نوشیدنی از ما پذیرایی شد و کارکنان هتل برای خوش آمدگویی رقص معروف ماسایی رو اجرا کردن و مدیر هتل توضیحاتی راجع به هتل داد.
لوژ در یک جای دورافتاده از آبادی بود و به پارک ملی ماسای مارا نزدیک بود. اینترنت در هتل فقط در لابی و رستوران کنار آن فعال بود و برق آن نیز به صورت سولار بود، اتاق ها رو تحویل گرفتیم و هرچند عصر شده بود اما برای ناهار تدارک دیده بودند و ما ناهار خوشمزه ای رو صرف کردیم. گوشت های اینجا اکثرا گوشت بز هست که من خیلی مزه و طعمش رو دوست داشتم، سبزیجات هم تازه و خوشمزه بود. کلا اکثر مواد اولیه رو در همون لوژ پرورش میدادند.
بعد از صرف ناهار با دوتا از کارکنان هتل که بومی همون منطقه بودن به صورت پیاده روی رفتیم که اطراف رو ببینیم، مناظر بکر و زیبایی بود، قبایل ماسایی به صورت بدوی زندگی میکنن و از تمامی درختان و بوته های خودروی اون مناطق نهایت استفاده رو میبرن، برگ بعضی از درختان رو به پوست خودشون میمالن برای جلوگیری از نیش پشه آنوفل(باعث بیماری مالاریا)، از چوب بعضی از درختان به عنوان مسواک استفاده میکنن، شیره بعضی از گیاهان رو برای درمان زخم و بیماری، از برگ یک نوع درخت به عنوان سنباده استفاده میکنن و چوب و سنگ رو صیقل میدن و حتی از مدفوع حیوانات هم استفاده های جالبی میبرن، یکی از عجیب ترین ها استفاده از مدفوع فیل برای تهیه یک نوع سوپ بود.
تا غروب بیرون بودیم و هوا و آسمان و مناظر بسیار زیبا بود و ما از دیدنشون سیر نمیشدیم، غروب های ماسای مارا واقعا زیبا و سحرآمیزن. هوا تاریک شده بود که به لوژ برگشتیم، شبها چندین نفر در اطراف لوژ کشیک میدن به دلیل اینکه حیوانات وحشی ممکنه تا در اتاق ها هم بیان، البته نترسید، از شیر و پلنگ اینجا خبری نیست یکی از کارکنان میگفت چندشب پیش یک گورخر اینجا زایمان داشته.
اینجا اینترنت بسیار کند بود و در اتاق ها که اصلا نبود و ما هم از این فرصت استفاده کردیم و از آسمان پرستاره بدون آلودگی نوری حظ بردیم. هر چه از زیبایی آسمان در شب بگم کم گفتم.شبها سرشار از آرامش و سکون بود و فقط صدای پرندگان و حیوانات شبگرد رو میشندیم، مطابق رسمی که کارکنان اینجا داشتن برای ما یک شب باربیکیو تدارک دیده بودن و جشن و پایکوبی داشتن. گوشتها رو به روش جالبی روی آتش کباب میکردن و روده های اون رو با مواد سوسیس پر کرده بودند و رو آتیش میپختند.
و یکی از عجیب ترین سوپها که با پهن فیل درست شده بود رو برای ما آوردن که امتحان کنیم، بو و مزه سیرابی و کله پاچه داشت و رنگی شیری مانند، به گفته خودشون این سوپ رو میخورن تا همه چی رو بشوره ببره و تو هر چی گوشت و چربی خوردی سیر نشی و چاق هم نشی!
ماسایی ها با رقص و آوازهای بومی خودشون ما رو سرگرم کردند و ما هم کم کاری نکردیم و با ترانه ها و رقص های ایرانی اونها رو ذوق زده کردیم و تبادل فرهنگی داشتیم. شب خوبی در کنار بومیان گذروندیم.دیگه باید استراحت میکردیم چون فردا یکی از هیجان انگیزترین روزهای سفر رو قرار بود تجربه کنیم.
صبح بعد از صرف صبحانه حدود ساعت 9 از لوژ زدیم بیرون تا بریم به سمت پارک ملی ماسای مارا که حدود نیم ساعت با لوژ فاصله داشت. در مسیر، از کنار قبایل ماسایی رد میشدیم و بچه ها ما رو موزونگو(سفید پوستها رو به این نام صدا میزنن) صدا میزدن و دنبال ماشین میدویدن و دست تکون میدادند.
ماسای مارا، جایی که انقدر تو سفرنامه ها راجع بهشون خونده بودم که انگار قبلا دیده بودمش، خیلی هیجان اینجا رو داشتم. اینجا بهشتی برای دوستداران حیات وحشه، اگر شانس باهاتون یار باشه میتونید صحنه های بکری از زندگی حیوانات وحشی رو ببینید. حدود ساعت 10:30 بود که ما وارد منطقه شدیم. سقف ماشین ها باز شد و ما دوربین به دست دنبال صحنه های زیبا. ورودی پارک ملی به ازای هر نفر حدود 85 دلار بود.
تقریبا نیم ساعتی از ورود ما گذشته بود که یک خانواده 4 نفره چیتا رو دیدیم، خیلی ذوق کرده بودیم و من باورم نمیشد به فاصله کمی از صحنه های وایسادم که قبلا فقط تو مستندهای حیات وحش میديدمشون، اینجا سراسر هیجان بود، دیدن گله های بزرگ وایلدبیست(گوزن یالدار) و گورخر کنار هم و گله های غزال ها و ایمپالاها و بوفالوها... خیلی خیلی دیدنی بودند و ما سرشار از هیجان و با ولع تمام داشتیم اونها رو مشاهده میکردیم، روزهایی که ما بودیم شروع مهاجرت بزرگ حیوانات بود که از سمت تانزانیا و سرنگیتی به ماسای مارا میومدن برای غذا، هر سال میلیون ها گوزن یالدار و گورخر و... به اینجا مهاجرت میکنن.
نکته جالبی که از همراهی گورخرها و وایلدبیست ها فهمیدیم این بود که اینها همیشه با هم حرکت میکنن برای بقای بیشتر، گورخرها علفهای کوتاهتر و وایلدبیست ها علفهای بلندتر رو میخورن و برای هشدار به همدیگه موقع احساس خطرهم میتونن همکاری کنن و تعامل بیشتری با هم دارن.
ایمپالاها با حروف M که در پشت اونها هست قابل شناسایی هستند و به مکدونالد فور چیتا معروف هستند كه غذای مورد علاقه چیتاها به شمار میان. تو این منطقه میتونید احساسات مختلفی رو تجربه کنید که غیر قابل وصف هستند. یکی از صحنه های جالب و تاثیرگذاری که دیدیم لاشه یک فیل بود که توسط کرکس ها داشت تار و مار میشد. و بالاخره شیرها رو دیدیم، سلاطین جنگل، موقعی که ما بودیم فصل جفتگیری شیرها بود و در اصطلاح شیرها در ماه عسل بودند و تقریبا در طول سه روزهر 15 دقیقه یکبار جفت گیری میکردند.
چندساعتی رو در حال گشت زدن بودیم و برای ناهار در یک محلی که سایه داشت پیاده شدیم و به صورت پیک نیک ناهار رو داشتیم صرف میکردیم که از هیجان حیوانات فهمیدیم حادثه ای در حال اتفاق است و چندصد متر اونطرف تر از ما چند شیر در کمین گله وایلدبیست بودن، حس جالبی رو تجربه کردیم اینکه در وسط ماسای مارا و موقع صرف ناهار چنین صحنه ای بغل گوشت در حال شکل گرفتن باشه.
بعد از ناهار دوباره به دنبال ماجراجویی رفتیم و صحنه های زیبایی از طبیعت وحشی آفریقا رو دیدیم، رودخانه مارا، مرز تانزانیا و کنیا هست، جایی که تو اکثر مستندهای حیات وحش صحنه شکار وایلدبیست ها توسط کروکودیل ها رو دیدید و متاسفانه زمانی که ما رفتیم بخاطر عبور گله های حیوانات اجازه ورود ندادن ، اینجا پر از اسب آبی و کروکودیل هست. از المان مرز بین کنیا و تانزانیا هم دیدن کردیم و تا غروب در اون منطقه بودیم، روز بسیار خوب و هیجان انگیزی داشتیم و باید برمیگشتیم به محل اقامت، قرار شد فردا صبح قبل از طلوع مجددا به پارک ملی بریم تا شاید شانس یار باشه و بتونیم صحنه شکار ببینیم، بنابراین بعد از صرف شام خوابیدیم .
صبح قبل از طلوع راهی پارک شدیم، همون ابتدای ورود با صحنه جالبی از یک خانواده فیل که در حال عبور بودن مواجه شدیم، فیل های آفریقایی خیلی بزرگتر از نوع آسیایی هستند و دیدن 10-12 تا از اونا در سایزهای مختلف حس خوبی داشت. اینجا همچنین یکی از زیباترین طلوع ها رو هم دیدیم.
معمولا در طول سافاری هر جا صحنه منحصربفردی باشه با بقیه راننده ها تماس میگیرن که اونها هم خودشون رو به اون صحنه برسونن، ما دیگه داشتیم از دیدن صحنه شکار ناامید میشدیم، چون معمولا شیرها وقتی هوا تاریک هست شکار میکنن، که بیسیم راننده به صدا دراومد و راننده به سرعت خودش رو به جایی رسوند و ما بهترین صحنه این مدت رو دیدیم، شکار یک وايلدبيست توسط شیرها که واقعا هیجان انگیز بود و اشک من رو درآورد.
برای اینکه از فاصله نزدیکتری این صحنه رو ببینیم راننده ها ریسک جریمه شدن رو به جان خریدن و ما رو وارد علفزار کردن و ما تونستیم از فاصله چندمتری این صحنه شگفت انگیز رو ببینیم. اگر ماشینی از محل های غیرمجاز عبور کنه و یا کسی بدون هماهنگی از ماشین پیاده بشه حدود 60 دلار جریمه میشه.
میگن اگه بری آفریقا و big five(5 حیوان بزرگ آفریقا که شامل: شیر، پلنگ،کرگدن،فیل و بوفالو هست) رو نبینی انگار آفریقا نرفتی، ما خوشبختانه 4تاشون رو زیارت کردیم، اما پلنگ رو نتونستیم ببینیم که خب تا حدودی طبیعیه به دلیل اینکه پلنگها قدرت استتار بالایی دارند.
ساعت حدودا 10 بود که از پارک زدیم بیرون و با ماسای مارا خداحافظی کردیم، به لوژ اقامت رفتیم و وسایل ها رو برداشتیم و از کارکنان خداحافظی کردیم و راهی یکی از قبایل بومی شدیم تا از نزدیک با نحوه زندگی اونها آشنا بشیم. در بدو ورود با رقص مخصوصشون به ما خوش آمد گفتن و سپس پسر رئیس قبیله راجع به نحوه زندگیشون با ما صحبت کرد.
زندگی در قبایل ماسای مارا کاملا به شیوه بدوی هست، امرار معاش اونها از طریق دامداری هست و خونه ها توسط زنان از چوب و گل ساخته میشه و گاهی ممکنه چندماه طول بکشه، بیمارستان و یا درمانگاه ندارن و درمان توسط زنان و مردان بصورت سنتی انجام میشه و از کمترین بهداشت و امکانات برخوردارند. بچه ها بعد از بزرگ شدن معمولا از قبیله ها میرن به شهرها و دیگه برنمیگردن، تعداد بچه ها خیلی زیاده و دختران و پسران در سن کم ازدواج میکنن، به دلیل شرایط زندگیشون متوسط عمر آنها زیاد نیست.
در قدیم پسران وقتی به سن بلوغ میرسیدن به مدت سه سال از قبیله جدا میشدن و در صحرا و بیشه ها، بین حیوانات وحشی زندگی میکردند تا با سختی زندگی آشنا بشن و معمولا پس از شکار شیر به قبیله برمیگشتن و ازدواج میکردند. الان اما این رسوم منسوخ شده و اکثر بچه ها به مدرسه میرن.
داخل خونه ها بسیار تاریکه و وسایل بسیار کمی درشون هست، تختهایی با چوب و گل درست کردند برای محل خواب که روی اون رو با پوست حیوانات میپوشونن و پتوی خودشون هم همون شالهایی هست که دور خودشون میپیچن. در کل زندگی بسیار ساده ای دارند و پولی که از توریست ها به دست میارن با سایر قبایل تقسیم میکنند. دست سازه هایی از چوب و منجوق و سنگ درست میکنند و اونها رو به توریست ها میفروشن.
برای ورود به قبایل ما نفری 10دلار دادیم. چیزی که برام خیلی جالب بود برق چشمان بچه ها بود، واقعا چشمهای زیبایی داشتن و آدم رو مجذوب میکردن و اینکه از وضع زندگی اونها به شدت قلبم فشرده میشد. کفش هایی که بزرگترها استفاده میکردن اکثرا از لاستیک وسایل نقلیه درست شده بودن و لباس اونها یا همون شالهای مخصوص بود و یا لباسهای دست چندم و مستعمل. بچه ها و زنان هم معمولا پابرهنه بودند. با وجود فقر و نوع زندگیشون حسی که من گرفتم این بود که اکثرشون از وضع موجودشون راضی هستن و قانع، البته شاید این برداشت من باشه و درواقع چنین نباشه.
بعد از دیدن قبایل باید به سمت نایروبی میرفتیم، مسیری 5-6 ساعته پیش رو داشتیم، چندساعت اول راه که جاده خاکی بود، در طول مسیر صحنه های جالبی از زندگی مردمان رو میتونستی ببینی که مستندوار از جلو چشمانمون گذر میکردن. اینکه کنار رودخانه ها لباسها رو میشستن و رو بوته ها پهن میکردن تا خشک بشه، غذا میپختن و بچه ها با هم بازی میکردند و... دیدنش برای ما جالب بود.
بعد از چند ساعت در یکی از رستورانهای بین راهی برای صرف غذا ایستادیم و رستوران به صورت بوفه بود و غذاهایی که میخواستیم رو کشیدیم و خوردیم،قیمت غذا اینجا حدود 300شیلینگ (کمتر از دو دلار) میشد. تا به امروز در مسافرت پیش نیومده بود غذایی باب میلم نباشه و یا خوشمزه نباشه. بعد از صرف ناهار دوباره سوار ماشین ها شدیم و رفتیم به نایروبی، پایتخت کنیا.
غروب بود که رسیدیم به نایروبی، رفتیم هتل Lotos Inn (شبی حدودا 60دلار) و چک این کردیم و اتاق ها رو تحویل گرفتیم، از موسائو و مریدی، رانندگان ماشین های سافاری که این چند روز گذشته رو با هم بودیم خداحافظی کردیم و رفتیم به اتاق ها و کمی استراحت کردیم تا برای شام بریم بیرون، من شام نخوردم چون اکثرا دیروقت ناهار میخوردیم و در طول روز هم با تنقلات خودمون رو سرگرم میکردیم جایی برای شام نمی موند. کمی در خیابان های نایروبی قدم زدیم، امنیت در کنیا به شدت پایینه و مغازه ها با حفاظ های فلزی پوشانده شدن و معمولا اجازه ورود نداری و از پنجره ای که وجود داره تو جنسی که میخوای رو انتخاب میکنی و فروشنده برات میاره، تو سوپرمارکت های بزرگتر هم با ایکس ری بازرسی میشی و سپس میتونی وارد بشی.
جای جای شهر رو میتونی پوسترهای انتخاباتای ببینی، فردا روز رای ریزی هست و شهر جو انتخاباتی داره و توریست های کمی میبینی، یکی از دلایلش انتخابات سالهای قبل کنیا هست که به شدت خشن و همراه با درگیری زیاد بوده، برای همین اکثر اروپایی ها تو این ایام میترسن بیان کنیا، این دوره به گفته خودشون جزو آرام ترین دوره هاست.
بعد از کمی گشت و گذار به هتل برگشتیم و استراحت کردیم، صبح بعد از صرف صبحانه قرار بود بریم نایروبی رو ببینیم، یک ون کرایه کردیم و راهی شهر شدیم، شهر نایروبی یکی از شلوغ ترین و کثیف ترین پایتخت های دنیاست، متاسفانه و یا خوشبختانه به دلیل روز رای ریزی تمام شهر تعطیل بود و خیابان ها خالی از جمعیت، هرچند دوست داشتیم شلوغی شهر رو ببینیم اما همین خلوتی هم لطف بزرگی بود که بدون ترافیک جاهای اصلی و ساختمان های اصلی شهر رو ببینیم، از کنار چندین حوزه رای ریزی رد شدیم و مردم در حال رای دادن رو دیدیم.
شهر نایروبی یکی از بزرگترین حلبی آبادیهای دنیا رو هم داره به اسم کبیرا، که محلی متعفن و بسیار خطرناک هست و فجیع ترین نوع زندگی رو میشه اونجا دید، ما به دلایل امنیتی و سفیدپوست بودن متاسفانه نتونستیم اونجا رو از نزدیک ببینیم.
یکی از جاذبه های توریستی شهر نایروبی، پارک ملی زرافه هاست که در اونجا میتونید به راحتی به زرافه ها غذا بدید و عکس بگیرید، اینجا هم تعطیل بود و ما خیلی ناراحت شدیم اما لیدر عزیز ما رو سورپرایز کرد و رفتیم به پارک ملی نایروبی و در اونجا تونستیم این تجربه شیرین و زیبا رو داشته باشیم. اینکه با دستهای خودت به زرافه غذا بدی تجربه بسیار شیرینی بود.
ناهار رو در یکی از رستوران های معروف نایروبی به نام کارنیوور، رزرو کرده بودیم، این رستوران باربیکیوی معروفی داره که ورودی اون به ازای هر نفر 37 دلار هست و شما میتونید هر چقدر ظرفیت دارید از گوشتهای کبابی که براتون میارن میل کنید. در همون ابتدا با نوشیدنی مخصوص رستوران به نام dawa از شما پذیرایی میشه و سینی پیش غذا و سس ها رو میارن، روی سینی سس ها یک پرچم قرار داره که تا وقتی پرچم بالاست گوشت کبابی براتون سرو میشه و هر وقت دیگه جا نداشتید پرچم رو میخوابونید و دیگه پذیرایی تموم میشه. گوشتهایی که سرو میشه، گوساله، بز، بوقلمون،شترمرغ،مرغ، کروکودیل، خوک و گوسفند و چندین نوع سوسیس که هر کدوم رو نخواستید هم میتونید نخورید. تجربه بسیار جالبی بود و گوشتها واقعا عالی کباب شده بودند و بعضی از اونها بی نظیر بودند.
بعد از ناهار راهی ایستگاه قطار شدیم، مقصد ما مومباسا بود که یک شهر ساحلی هست و قرار بود چهار شب رو اونجا به استراحت بپردازیم، برای ورود به قطار، بازرسی کامل انجام شد و با سگهای آموزش دیده ساکها رو بازرسی کردن، کلاس کوپه ما لوکس بود و قیمت آن به ازای هر نفر 30دلار. مسیری 5-6 ساعته در پیش داشتیم، در طول مسیر میتونستی از بیرون حیوانات وحشی و درختان بائوباب رو ببینی که بی نظیر بودند، سفر خوب و آرامی با قطار داشتیم، با دوستان در کافه قطار دور هم نشستیم و به مرور خاطرات سفر پرداختیم و متوجه گذر زمان نشدیم.
بالاخره به مومباسا رسیدیم و یک ون گرفتیم تا ما رو به هتل برسونه،مومباسا چندین ساحل داره که از معروفترین هاش ساحل دیانی هست، هتل ما هم در این ساحل قرار داشت و مسیری یکی دوساعته در پیش داشتیم، بازم خوشبختانه به دلیل انتخابات، ترافیکی در کار نبود و به راحتی به اسکله رسیدیم و با لندیگراف مسیر 10 دقیقه ای رو طی کردیم تا برسیم به دیانی بیچ. دیروقت بود و خسته بودیم ولی با این وجود نم بارونی که میزد و فضای بسیار زیبای هتل رو که دیدیم جان تازه ای گرفتیم.
اتاق ها رو تحویل گرفتیم و رفتیم که چهار روز رویایی رو در ساحل اقیانوس هند داشته باشیم. محوطه هتل تعدادی درخت بائوباب غول پیکر هم داشت که برای من بسیار جذاب بودند. فردا برنامه ای نداشتیم و میتونستیم خستگی این چند روز شلوغ رو به در کنیم.هتل استخر داشت، اما در ساحل هم میتونستی از تفریحات آبی استفاده کنی و همچنین والیبال ساحلی و... خلاصه که راه برای سرگرم شدن زیاد بود.
صبحانه هتل مفصل بود و جالب بود وقتی عسل یا سیروپ میخوردی زنبورهای عسل بشقابت رو ول نمیکردند. بعد از کمی آب بازی و استراحت برای ناهار با توک توک(کرایه اون حدود 250شیلینگ، حدود 90هزار تومان) راهی یکی از رستورانهای شهر شدیم و غذا رو سفارش دادیم، تو کنیا تا اینجا خونسردی مردم گاهی اعصابت رو بهم میریخت، معمولا دوساعت طول میکشید تا غذایی که سفارش دادی رو بیارن، چه یه بشقاب سیب زمینی سرخ کرده بود یا غذای مفصل تری، با برخوردی که با مردم داشتیم هم به نظرم سطح آیکیو پایینی داشتند و تو حساب کتابها کمی تنبل .
بالاخره غذا حاضر شد و غذای من که مرغ کبابی با سیب زمینی سرخ کرده بود حدود 650 شیلینگ شد( حدود 163هزار تومان) حجم غذاها زیاد بود و کیفیت و طعم بسیار خوبی داشتند. بعد از ناهار کمی پیاده روی کردیم و با شهر بیشتر آشنا شدیم، مردم بسیار مهربان بودند. برای خرید تنقلات سری به سوپرمارکت زدیم و جالب بود از ابتدای سفر تا الان تنها جایی بود که برای ماسک بهت گیر میدادن و بدون ماسک اجازه ورود نمیدادن، این سوپرمارکت بود. تو کنیا افرادی که ماسک زده بودن شاید خیلی خیلی کم بود و اصلا به چشم نمیومدن، ما هم از همون روز اول ماسکها رو گذاشتیم کنار و همرنگ جماعت شدیمJ
چندشبی که در مومباسا بودیم، شبها یا کنار ساحل میگذشت یا دور هم جمع میشدیم و روزها از استخر و دریا و ساحل و آرامشش لذت میبردیم، از سرگرمی هایی که اینجا میتونید داشته باشید جزیره واسینی(من نرفتم) و تور رابینسون( نفری حدود 300هزار تومان، 800شیلینگ) هست که هر دوی اونها محل مناسبی برای اسنورکیلینگ و غواصی هست و مناظر بدیع و زیبای زیر آب رو به راحتی میتونید ببینید، تنوع ماهیهای رنگارنگ و موجودات دریایی اونقدر زیاده که از دیدنشون خسته نمیشی.
علاوه بر وعده صبحانه، هتل عصرانه هم داشت که از اسنک و کیک و نوشیدنی میتونستی استفاده کنی و جالب بود اگه مواظب نباشی ممکنه میمونها غذا رو از دستتون بقاپن. ناهار روز دوم رو با یکی از رستوران های کنار ساحل که ماهی و لابستر داشت رزرو کرده بودیم و اونها هم ماهیها و لابسترها رو روی آتیش کباب کردن که بسیار خوشمزه بود و هزینه اون 1500 شیلینگ( حدود 380هزار تومان)
شب آخر در هتل، طلوع زیبای ابرماه رو از اقیانوس هند دیدم، زیبایی آسمان اینجا دیوانه کننده بود، منم که عاشق آسمون و ابر و دریا و ماه. کارکنان هتل بسیار مهربون بودن و اقامت دلپذیری در هتل jacaranda Indian ocean beach resort داشتیم. هزینه اتاق دوتخته در آن شبی 60-70 دلار بود.
روز آخر بعد از صرف صبحانه چک اوت کردیم و مسیری یکی دوساعته طی کردیم تا رسیدیم به فرودگاه، ساعت 12 به سمت کیسومو پرواز داشتیم، بلیط هواپیما هر نفر 110 دلار بود و اگر چمدان داشتی که باید میرفت تو قسمت بار هواپیما، 15 دلار هم باید اونجا اضافه پرداخت میکردی. بعد از کارهای اولیه و گرفتن کارت پرواز منتظر پرواز موندیم و گشتی در فری شاپ فرودگاه کوچک مومباسا زدیم. هواپیما بسیار کوچک بود والبته بیشتر صندلی ها خالی، در مسیر پرواز کوه کلیمانجارو هم بر فراز ابرها دیدیم و ذوق کردیم، مناظر واقعا زیبا بود و دوتا چشم برای دیدنشون کم.
اتفاق جالبی که افتاد این بود که بعد از حدود 40-50دقیقه پرواز، هواپیما در فرودگاهی به زمین نشست و ما فکر میکردیم به مقصد رسیدیم اما گفتن هنوز به کیسومو نرسیدیم و اینجا توقف داره برای اینکه مسافر سوار کنه، و بعد از پیاده شدن و سوار شدن مسافرهای جدید حدود 15دقیقه بعدش رسیدیم به کیسومو و کوتاه ترین پروازی که میشد رو تجربه کردیم.
کیسومو رو به این دلایل انتخاب کردیم هم به خاطر وجود سنگ های تعادلی معروفش و هم اینکه به مرز اوگاندا نزدیک بود. بعد از خروج از فرودگاه یک ون گرفتیم( هزینه اون هر نفر 300 شیلینگ، حدود 120هزار تومان برای دو روز) و به سمت هتل حرکت کردیم، هتل در کنار دریاچه ویکتوریا بود، دریاچه ای که سرچشمه رود نیل هست. دیگه عصر شده بود که رسیدیم هتل selella resort که هزینه اون به ازای اتاق دوتخته حدودا شبی 40دلار بود. بعد از تحویل گرفتن اتاق ها به رستوران هتل رفتیم و باز پروسه چندساعته سفارش غذا.
دیگه داشت غروب میشد که این پروسه زمان بر تموم شد و ما سریع با همون ون هتل رفتیم به سمت دریاچه ویکتوریا، در اطراف دریاچه بارها و رستوران های زیادی وجود داره و خیلی شلوغ بود. بعد از غروب برگشتیم هتل و شب رو کمی شبگردی در شهر انجام دادیم و برگشتیم تا خودمون رو برای فردا آماده کنیم.صبح بعد از صرف صبحانه وسایل ها رو برداشتیم و چک اوت کردیم و زدیم بیرون، برای رسیدن به اوگاندا دوتا مرز زمینی از مالابا و بوسیا وجود داره که ما از مرز بوسیا قرار بود عبور کنیم.یک ون کرایه کردیم(نفری 1500شیلینگ حدود 550هزارتومان) و راهی مرز شدیم.
تو مسیر رسیدن به بوسیا از سنگهای تعادلی هم دیدن کردیم، سنگهای با عظمتی که با نظم خاصی کنار هم چیده شده بودند. سنگهای تعادلی کیت میکای از زبان بومی ها فلسفه جالبی داشت و بومی ها اونجا رو یه مکان مقدس میدونستن. سالها قبل یک مرد از ناکجاآباد اونجا پیداش میشه و در ابتدا کنار این سنگها اقامت میکنه، مدتی بعد به شهر میره و خونه میسازه اما نمیتونه اونجا زندگی کنه و خونه رو رها میکنه و برمیگرده به سمت همین سنگها و تا زمان مرگ همینجا میمونه، مردم محلی فکر میکردن این مرد از غیب اومده و شخص خاصی باید باشه که اون رو مرد مقدس می نامند و بعد از مرگش به یادبود، در اون مکان براش شمع روشن میکنن و یادش رو گرامی میدارن.
با یک کوهنوردی یکساعته ما از این سنگها دیدن کردیم و واقعا لذت بردیم. عظمت کوه و سنگهای کنار هم چیده شده که با تعادل عجیبی کنار هم قرار گرفته بودند جالب و دیدنی بود.بعد از حدود سه ساعت به مرز بوسیا رسیدیم و چک پاسپورت انجام شد و مهر ورود به اوگاندا در پاسپورت زده شد و سفر کنیا در اینجا تمام شد و ادامه سفر رو در اوگاندا هستیم که سفرنامه اون هم در حال آماده سازی هست.
وسایل ضروری که در این سفر بهتره به همراه داشته باشید:
مدارک:پاسپورت- کیف پاسپورت- دلار(دلارهایی که به همراه میبرید باید آبی رنگ و بدون کوچکترین تاخوردگی و بدون هر لک یا مهر و نوشته باشه)- کارت واکسن کرونا(حداقل دو دوز)- کارت واکسن تب زرد- پرینت رنگی ویزا- برگه های سلامت
لباس: از قبل دمای هوا رو چک کنید و بسته به دمای هوا لباسهای مناسب رو ببرید(هرچند هوا زیاد قابل پیش بینی نیست و در یک روز ممکنه همه هواها با درجه حرارت های مختلف رو تجربه کنید)، بادگیر-تی شرت-بلوز سبک آستین بلند-شلوار ترکینگ-پولار گرم یا کاپشن سبک-عینک آفتابی-کلاه آفتابی-مایو-عینک شنا یا وسایل اسنورکل-دستمال سر-کفش مناسب پیاده روی-صندل سبک-شلوارک
لوازم بهداشتی: ضدآفتاب- اسپری ضدحشرات-شامپو-صابون-مسواک و خمیردندان- دستمال مرطوب- داروهای مالاریا- حوله سبک
و لوازم الکترونیکی موردنیازتون: شارژر- هدفون- پاوربانک
بیمه مسافرتی (بیمه ما بیمه سامان با سقف 50000یورو بود)
نکاتی در مورد آفریقا:
*زبان مردم کنیا، سواحیلی هست اما اکثر مردم به زبان انگلیسی تسلط دارند، البته کمی طول میکشه تا متوجه بشید چی میگن چون با لهجه صحبت میکنن
*دستشویی های کنیا معمولا شیلنگ آب ندارند، اکثر دستشویی های بین راهی از نوع ایرانی هستند ولی باز هم بدون شیلنگ آب
*انعام رو فراموش نکنید، مردم آفریقا به شدت فقیر هستن و کوچکترین کمکی از سمت شما میتونه باعث خوشحالیشون بشه.
*قیمت غذا و میوه معقول بود هر چند برای بومی ها گران محسوب میشه و همونا رو هم نمیتونن بخورن
*تمامی اتاق ها در اقامتگاههایی که داشتیم توری و پشه بند داشتند و از بابت حشرات نگرانی نداشته باشید، البته گاهی ممکن بود تو اتاق ها مارمولک باشه که سعی کنید باهاشون دوست باشید چون ما هستیم که محل زندگی اونها رو اشغال کردیم
*دما در کنیا تقریبا در طول سال ثابت هست و فصل کم بارش و پربارش داره و معمولا دما بیشتر از 28درجه نمیشه، روزهایی که ما بودیم گاهی روزها خیلی سرد و گاهی معتدل بود که از بابت مالاریا خیال من هم راحت تر شد، چون وقتی هوا سرد هست خطر پشه ها هم کمتر میشه.
*پشه ها معمولا شبکار هستند و بنابراین عصر که میشه اسپری ضدپشه رو فراموش نکنید که به بدن و لباسهاتون بزنید بخصوص اگر محلی که هستید محوطه و فضای سبز داره
و در آخر به نظرم سفر به آفریقا بیشتر جنبه ادونچری باید داشته باشه و به دید یک مسافرت لاکچری و آسون بهش نگاه نکنید .
در آخر اگر اطلاعات ناقص بود و یا سفرنامه طولانی بود عذر میخوام، من به خلاصه ترین صورت ممکن سفرنامه رو نوشتم و امیدوارم اطلاعاتش به دردتون بخوره و کسانی که مثل من عاشق آفریقا هستن بتونن این سفر رو تجربه کنن و لذت ببرند.
یکی دوتا از کلمه ها و جمله هایی که به تکرار در آفریقا میشنوی:
Jambo: سلام
Hakuna matata: بی خیال، سخت نگیر(چیزی که خودشون به شدت رعایت میکردن و همین باعث میشد گاهی صبر ما تموم بشه، بخصوص موقع سفارش غذاJ)
Karibu: خوش آمدید