تفلیس، زمردی سبز در میان گرجستان

4.4
از 14 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
مقصد خوش قیمت این روزها: زمردی درخشان در همسایگی ایران!

32-Tblisi-Blog cover (01-02-24).jpg 

سفرنامه گرجستان (شهر تفلیس) شهریور 1397

داستان گرجستان از جایی شروع میشه که دو ماهی بود تقریبا از تیر که تو فکرش بودم و تقریبا هم دو هفته هر روز سایتارو برای قیمتهای خوبش چک میکردم که قرار میشه جمعه بیام ولی قیمت 4شنبه مناسب میشه و بعد از گرفتن بلیت در روز سه شنبه عصر ، ساعت 11.5 شب بسمت تهران حرکت میکنم و ساعت 6 صب میرسم نزدیکای عوارضی ساوه و با یه اسنپ به فرودگاه امام میرم و پس ازخریدن تمام محتوای لاری گرجستان صرافی فرودگاه یعنی 10 لاری! و بعد از پرداخت 330000 تومان بابت عوارض خروج از وطن عزیزمون برای بار دوم و گرفتن کارت پرواز ردیف آخر هواپیمای نقره ای کیش که ایرباس 321 اجاره ای ایرفلوت میباشد

تصویر1

و پس از خوردن مهر خروجی در پاسپورتم به سالن ترانزیت میرم :

تا اینکه حدود ساعت 9 برای سوار شدن به هواپیما صدامون میکنن

 

روز اول

و  بعد از 1ساعت و 25 دقیقه پرواز وصرف صبحانه نان و پنیر باز تبریزی و مناظری زیبا از دریاچه سوان ارمنستان و طبیعت سرسبز گرجستان در فرودگاه شوتا روستاولی تفلیس گرجستان فرود میام و اولین چیزایی که به چشم میخوره ساختمون قدیمی عهد شوروی فرودگاه و بعدم یک فروند آنتونوف غول پیکره:

تصویر 2

که برای اولین بار از نزدیک میدیدم و فهمیدم چرا میگن "ناتینگ بیتز آنتونوف"  هیچی حریف آنتونوف نمیشه و باز این سوال برام پیش میاد که این عظمت چجوری پرواز میکنه! و بعدشم یه فروند توپولوف و بعدم ورود از یکی از 4 کوریدور فرودگاه و مواجهه با جمله ی "تبلیسی د سیتی لاوز یو" روی زمین و تابلوی فرودگاه

تصویر 3 :

فرودگاه تفلیس

که در واقع اولین مواجهه با رسم الخط و حروف گرجی هم هست  و بعد خروج و چنج 20 دلار در فرودگاه و با پرداخت نیم لاری با اتوبوس دم در سالن پرواز های ورودی مسافت حدود 30 کیلومتری تا شهر رو طی کردیم و حدودا 29.5لاری پس انداز کردم چرا که هزینه با تاکسی حدود 30 لاری بود و اولین چیزی که بعد خروج از فرودگاه میبینم باز ریل قطار شورویایی کنار جاده بود و تبلیغات بی شمار توی جاده از جمله شانگری لا و غیره :

تصویر4

و پاساژ ایست پوینت سر راهه که یکی از بزرگترین مراکز خرید تفلیسه و بعدم یکی  دیگه از آثار شوروی یعنی یه آپارتمان 6 7 طبقه ی عریض مسکونی که دور میدون آولاباری بود:

تصویر5

و بعدم یواش یواش داروخونه ها توجهم رو جلب میکنن و آروم آروم نزدیکای 12 ظهر به میدون آزادی میرسیم و چشممون به ستونی که مجسمه ی طلایی جرجیس مقدس سوار بر اسب یا اژدها یا نمیدونم چی روشن میشه

تصویر6:

میدان آزادی تفلیس

وبعد طی مسیری که درست بود ولی فکر کردم اشتباهه و برگشتم و دوباره مسیرو طی کردم و یه سربالایی اسمی و پدرمادر دار!! و به بدبختی محل اقامتمو پیدا کردم و بعدا فهمیدم چقدر جاش خوب و نزدیکه، بعد از رسیدن و جاگیر شدن و خوش و بش با رسپشن اونجا که خانومی به اسم نینو بود و یک پسر 21 ساله ی آمریکایی که 4 ماه و نیمه تو تفلیسه و بقول خودش از مشکلاتش فرار کرده و به اینجا اومده و با مشورت با این دو نفر برنامه این دو روز رو چیدم و خدایی پلن خواستن برا 2 روز از کسی 4ماه و نیمه اینجاس خیلی سخته! و بعد برای صرف ناهار به سمت رستوران محلی گرجی با نام پاشانوری که آدرسشو از نینو گرفتم و از معروف ترین رستورانهای محلی اینجاس و اونجا  5 تا خینکالی و یه خاچاپوری و نوشیدنی معرفشون یعنی بورجومی سفارش دادم

تصویر7:

خاچاپوری و خنیکالی

اول از همه خاچاپوری اومد که یه جور نون محلی با یه پنیر خیلی مخصوص که روش آب شده و بوی خیلی خاصی شبیه بوی بز میده اومد و یه چی تو مایه های پیتزای بدون مخلفاته بعدم خینکالیام اومد که تقریبا سیر شده بودم و به زور فقط 3تاشو تونستم بخورم و دو تاش موند و خینکالی یه جور خمیره که توش گوشت و قارچ و سیب زمینی میذارن و تو آب ظاهرا آب پز میکنن و از برجومی ام نگم براتون! یه آب گازدار تو مایه های پغیه ی فرانسویه و مزه تلخ و گاز زننده ای داره که میگن دوای درد معده اس و خیلی ها که به هیچ داروی معده ای جواب نمیدن با خوردن برجومی معده شون آروم میشه و بعد ناهار دومین پیاده روی تو روستاولی از رستوران به ایستگاه مترو رو دارم که بعد خرید کارتی به نام مترومانی :

تصویر8

کارت متروی تفلیس

و مواجهه با یک پله برقی حدودا دو دیقه ای:

تصویر9

متروی تفلیس

که انقدر پایین میری که میشه از اونجا گرما هسته ی کره ی زمین رو حس کرد ! و ظاهرا این متروها اون موقع ها به عنوان پناهگاه جنگی استفاده میشده و تعداد پله ها قابل شمارش نیست ولی فقط تصور کنین خرابی پله هارو یا اصن روزی که پله برقی نبوده هنوز! این مردم بدبخت قشر کارگر مترو سوار چه میکشیدن! و این تصاویر منو یاد متروی مسکو و عهد شوروی انداخت . به ایستگاه که میرسم منتظر بودم اون شکوه و جلال و تجملات و تزیینات ایستگاه های متروی مسکو رو اینجا هم ببینم که هر کدوم به قد یه موزه دیدنی بودن اما با ایستگاهی قدیمی ساخت 1964 که بوی گند کپک و نم و رطوبت و آب گندیده از تونلاش به مشام میرسید و گچ سفید دیواره هاش نم کشیده بود و هر لحظه ممکن بود بریزه!

تصویر10

 متروی تفلیس

از اونجا به دیدوبه میرم که بلیطی برای ایروان بگیرم که هرچه بیشتر میگردم کمتر میابم و ظاهرا اینجا بین المللی ندارن و تا چشم کار میکنه ون هست برای باتومی شهر ساحلی و تفریحی گرجستانو نمایی که این ترمینال داره آدمو یاد هند و اون شلوغی و کثیفی میندازه که اینا بعنوان اولین تصاویری که از گرجستان میبینم چندان تصاویر جالبی نیستن و ممکنه بعدا رو قضاوتم تاثیر بذارنو خلاصه  بعد پرس و جوهای فراوان وتلاش برای گرجی حرف زدن و گرجی فهمیدن بالاخره به باگزالی معرفیم میکنن دو ایستگاه پایین تر تو ایستگاهی به نام استیشن اسکوعر و بعد گشتن ها یه ون رو پیدا میکنم که روش به روسی نوشته ایروان و منم روسی خوندنم خیلی بهتر از گرجی خوندن بود و به زور بلیطی برا جمعه میخرم و به اتاق برمیگردم و اندکی استراحت نموده و دوباره میزنم بیرون بسوی پارک متاسمیندا شون که  که ظاهرا مقدسه وقدیمیه و یه فونیکولار قدیمی هم داره که مردم رو بالا میبره :

تصویر11

تنها راه رسیدن به اون بالای کوهه و اون وسطا یه کلیساس بنام پانتیون که مشاهیرشون مثل چاوچاوادزه و رییس جمهوراشون توش خاکن و اولین ویوی من از کلیسای معروف سامبا موقع بالا رفتن این فونیکولار شکل میگیره

تصویر12:

و السلامی علیکش میدیم و بالای تپه که میرسم یه برج مخابراتی به اسم تی وی تاور خودنمایی میکنه و عظمت 201 متریش رو به رخت میکشه  :

تصویر13

تی‌وی تاور تفلیس

و نمیدونم چرا معروف نیست و دور تا دورشم سیم خارداره و کنارشم یه رستوران 5 ستاره با یه ویوی بسیار عالی که غروبو اونجا تماشا کردم و من که از اینجور ویوهایی از شهرها میرسم سیر نمیشم حالا میخواد پارک شرقی کرمانشاه باشه یا بام لرستان یا متاسمیندای تفلیس! ساعتی رو اونجا بودم و عکسای روز و شب قشنگی از اون بالا گرفتم

و باز برگشتم هتل و بعد تاچ آپی کوتاه راهی پل صلح معروف و پارک ریکه و تله کابین از خیابون آبخازی شدم که تو راه از میدون آزادی پر رستوران و بار و شب نشینی و اینچور چیزا بود و به آخرش که میرسی منطقه حمام های تاریخی سولفوری و گنبداشون :

تصویر16

و تله کابینی که به ناری کالا قلعه ی ساخت شاه عباس و مجسمه مادر گرجستان میره. سوار تله کابین میشم و بالا میرم و از زیر و پشت و روبرو و جهات مختلف از و با مادر گرجستان عکس میگیرم:

و باز از اون بالا اینبار از زوایه ای دیگه به دیدن شهر میپردازم

تصویر 17 :

نمای تفلیس

و بعد پایین میام و از مسیری متفاوت به دیدن پل صلح نورانی که تو شب می‌درخشید میرسم

تصویر 18:پل صلح تفلیس

و از روش عبور میکنم و کازینوی شانگری لا که تلویزیون کشتمون انقد تبلیغشو کرد رو میبینم

تصویر19:

<span class=کازینوی شانگریلا" width="960" height="475" />

و از خیابون شاردنی میگذرم که پر از رستوران و کافه اس و همه نشستن بیرون زیر آسمون خدا و در حال معاشرت و شام خوردن و تفریح و خوش گذرونی ان و از هر کافه یا رستورانی یه صدایی بیرون میاد و یکی داره زنده جاز میزنه یکی پیانو گذاشته تو پیاده رو و دیوانه وار مشغول نواختنه و بوی غذا تو فضا پیچیده و بعد از گذر از اینجا  به خیابونی میرسم که یه جورایی یه پل سرتاسریه روی یه بازمانده ها و خرابه هایی که شکل های مختلفی دارن که یادم رفت بپرسم جریانش چیه

تصویر20 :

و مثل رم که همه ی راه ها بهش ختم میشه باااز هم به میدون آزادی میرسم :

تصویر21

 به هتل برمیگردم و یه یه ساعتی رو تخت بیهوش میشم. بعد که پا میشم یه دوش میگیرم و به خواب عمیقی پس از حدود 30 هزار قدمی پیاده روی در کف تفلیس فرو میرم تا فردا رو آغاز کرده باشم!

 

 روز دوم

اما روز دوم بعد اون همه خستگی انتظار داشتم بیدار نشم اما چند دقیقه ای قبل ٱلارم گوشی حدود 9 بیدار میشم و کارامو میکنم و میزنم بیرون و با یه مارشروتکا یا مینی بوس راهی یکی از اهداف اصلی این سفر یعنی کلیسای جامع ترینیتی یا سامبا میشم تقریبا جلوش پیاده میشم از اولین عکسا که میگیرم متوجه میشم موقعیت خورشید جوریه که عکسا خیلی ضد نور میشن و به درد بخور نیستن

تصویر22

کلیسای جامع سامبا

پس میرم تو رو میبینم تا کمی خورشید جابجا شه  و با ما مهربون تر و بذاره ما عکسامونو بگیریم و تو یه سقف خیلی بلند و برخلاف انتظار یه صندلی خیلی بزرگ:

تصویر23

کلیسای جامع سامبا

و یه انجیل و یه تابلو از طلا که نذورات مردمیه میبینم:

تصویر24

کلیسای جامع سامبا

و یه طواف ریز دور کلیسا داریم و میام بیرون که با یه گروه تور ایرانی مواجه میشم و از توضیحات لیدر مفت و مجانی بهره مند میشم و نکات جالبی داشت مثل اینکه خانمی به نام نینو به گرجستان میاد برا ترویج مسیحیت و با مخالفت پادشاه مواجه میشه تا زن پادشاه مریض میشه و از نینو شفاشو میخوادو میگه اگه خوب شه مسیحی میشم و خوب میشه و مسیحی میشه و مسیحیت وارد گرجستان می‌شه و دیگه اینکه گرجستان دو تا پرچم داره یکی سیاسی و اون یکی مذهبی که یه صلیب کجه و از پرچمی میاد که همین نینو ساخته بوده با چوب درخت مو و ظاهرا موهاش که شل بسته بوده و محکم نبوده اتصالات پس کج بوده.

تصویر25

کلیسای جامع سامبا

بعد اینکه عکسامو میگیرم به راه میفتم و پیاده سرازیری تا میدون تله کابین میام و دوباره میرم بالا تا روزشم ببینم.

و از اون بالا وارد باغ گیاه شناسی ملی گرجستان میشم و برا من که خیلی اهل طبیعت نیست چیز جالب یا خاصی نداره

و به نظرم مال تهران خیلی از این کاملتر و بهتر و قشنگتره و خیلی توصیه اش نمیکنم

 

و از اونور خارج میشم و پیاده میام تا میرسم به همون خیابون آبخازی که دیشب ازش رسیدم اینجا و یه کلیسا رو میرم ببینم که تقریبا بازدیدم تموم شده بود که پدرش اومد و انداختم بیرون تقریبا و پرسیدم چرا گفت شلوارک ممنوعه اینجا و بیرون که میام یه گروه ایتالیایی داشتن به توضیحات لیدرشون گوش میدادن راجع به این کلیسا و توضیحات که تموم شد لیدر گفت برید ببینید و بیاید من همین جا منتظر میمونم و تو نمیام چون پدر گیر و بد اخلاقی داره و فهمیدم خیلی ام مشکل از من نبوده! :

تصویر26

کلیسای جامع سامبا

بعد دوباره سمت آزادی و گفتم یه خستگی در کنم و آبی بخورم که نکته ی جالب شیر آب هاشون توجه ام رو جلب کرد! این شیر آبها 24 ساعته بازه و این سوال پیش میاد که این آب کجا میره و چرا اسراف میشه و اگه برمیگرده بهداشتی نیست و اگر برنمیگرده چرا داره حروم میشه

تصویر27

!

خلاصه  اتوبوس 61 رو سوار شدم که از خیابون روستاولی میگذشت و تا آخر خط باهاش رفتم و برگشتم و اونجا یه تله کابین دیگه دیدم که از پارک وک به پارک لاکپشت ها میرفت و تقریبا اون سر شهر محسوب میشد و کمی جلوتر قبرستون بزرگ شهر بود که مردمو تو اتوبوس دیدم که از جلوش رد میشدیم صلبیب میکشیدن و کمی جلوتر یک پل قرمز در ابعاد کوچکتر از گلدن گیت سانفرانسیسکو ولی با همون طراحی و معماری و یجور کپی از اون رو دیدم و حس آمریکا بودن بهم دست داد! و خلاصه بدین ترتیب نصف تفلیسو گشتم و از خیابونای روستاولی و کوستاوا و چاوچاوادزه رد شدیم که معروف ترین و باکلاس ترین خیابوناشونه و مرفه نشینه تقریبا  وبرگشتنه پرچم وطن رو دیدم وسط زمینی بزرگ و عمارتی بزرگ وسطش که فهمیدم سفارت وطنه! :

تصویر28

حس غریبیه در غربت پرچم وطن دیدن ولی با اینجایی که داشت که تقریبا جزو بهترین مناطق تفلیسه حس غرور به این غربته اضافه میشه و کنارشم استادیوم تفلیسه و ظاهرا تماشای بازیا براشون رایگان و آسان! و بعد به روستاولی  برگشتم و گشنه گشنه طبق برنامه در راستای یک وعده سنتی و یک وعده صنعتی برا ناهار راهی مک دونالد شدم و دلی از عزا با بیگ مک و نوشاله و سیب زمینی بزرگ درآوردم:

تصویر29

مک دونالد تفلیس

در بک گراند بیگ مک بنده مجسمه ی روستاولی شاعر محبوب گرجی رو مشاهده میفرمایید.

و بعدش پیاده خیابون روستاولی رو از بالا تا پایین گشتم و از تمام سوراخ سنبه هاش سعی کردم سر در بیارم و کوچه هاشم گشتم و جلو تیاتر ملی گرجستان ستاره هایی رو زمین دیدم مثل واک آو فیم هالیوود که مال هنرمندای تیاترشون بود

تصویر30

تیاتر ملی گرجستان

و یه جورایی کاپی کرده بودن و به این فکر فرو رفتم که اگر یک روز در واک آو فیم قدم بزنم چه احساسی خواهم داشت و رویای شیرین و پیچیده ای بود و بعدم از جلوی هتل رادیسون بلو و هتل بیلمونت( اون ساختمون آبی بلند کج بد قوارهه) رو دیدم

تصویر31

و چشمم به یه کلیسای دیگه خورد و گفتم برم توش روببینم که دیدم یه خانواده دختر کوچولوی چند ماهه شون رو آورده بودن برا غسل تعمید و پدر بغلش کرده و در حال خوندن دعاهایی زیر لب بچه رو تو یه ظرف استیل مثل جای خمیر تو نونوایی ها هست...اونجوری فرو میکنه ودرش میاره و آب میریزه رو سرشو میپیچنش لای حوله ومیرن که عکس بگیرن

تصویر32

XXtdjnhEwkO5R7boPeAL7KqBQYXiBs1jXgYJxS0E.jpeg

این کلیسا ام به درجه ای از عرفان رسیدم که ارتودوکس تشخیص میدم از شواهد و قراین معلوم و بعد شاهد بودن یک مراسم غسل تعمید کامل از نزدیک اومدم برا چنج یه ذره دیگه پول توی پاساژی به اسم گالریا و چرخی توش زدم و بعدم با خط 6 مارشروتکا راهی خیابونای مرجانیشویلی و آقشامنابا

تصویر 33

شدم و مثل شاردنی پیاده راه شدن و پر کافه و رستوران های ملل مختلف و صدای آهنگاهی مختلف میومد .قشنگ بودن ولی بخاطر ساعتی که توش بودم خیلی شلوغ نبودن و یه کلیسا به سبک کله پیازی

تصویر34

مثل مال میدون سرخ مسکو دیدم اینجا و بعدم پیاده برگشتم تا پارک ریکه و رو چمنا دمی برآسودم روش و اینبار شاهد کوه تله کابین و ننه گرجی و متاتسمیندا و برج مخابراتی بودم :

تصویر35

بجای اینکه از اون بالا شهرو ببینم و غروب اینجا سپری شد و یوهو نوشتنم اومد و یه ده درصدی از باتری گوشیم و یه ساعتی رو همین سنگه صرف نوشتن موظفی سفرنامه با بک گراند تصاویریکه در بالا گفتم و صدای پس زمینه ی گیتارها  و نوازنده های خیابونی توی پارک و استراحتی کردم و دوباره پاشدم رفتم سمت پل صلح و نزدیکش یه بند مشغول نواختن هتل کالیفرنیا بودن و خیلی هم زیبا بود و نشستم و گوش جان سپاردم و با تاریکی هوا فواره های موزیکال پارک ریکه روشن شد و مدتی مشغول تماشای اونا شدم 

و بعد راهی خیابون آبخازی شدم و یه جور پیراشکی محلی گرجی خریدم

و یه کم جلوتر از یه خانم مسن سال دست فروشی شیرینی محلی شون یعنی چورچخلا رو خریدم:

 

و راهی میدون آزادی شدم و کنار خیابون یه گروه راک رو دیدم که در حال نواختن آهنگ مورد علاقه ی من یعنی "ترن د پیج" متالیکا بودن و همونجا همون وسط میشینم کنار بقیه مردم که نشسته بودن و به موسیقی گوش میدادن و شروع به خوردن شامم کردم  :

و به راه افتادم و باند دیگه ای مشغول نواختن و خوندن آهنگ "ایمجین" جان لنون بودن که به اینم نتونستم نه بگم و نشستم اینم شنیدم و یه جورایی دیگه شب آخری دور دور ها و گشت های آخرم رو دورو ور میدون آزادی انجام دادم و تو کوچه پس کوچه های اطرافش یه کتابفروشی قدیمی پیدا کردم پر از کتابای فسیل و قدیمی روسی و گرجی

تصویر38 :

و یه گربه ای نارنجی و گل باقالی طور که لش کنار یکی از کتابخونه ها افتاده بود در آخرم ظاهرا از حرارتی که حس میکردم و ظاهر سرخ صورتم متوجه شدم که صبح تو سامبا حسابی آفتاب سوزونده تم و توفیقی اجباری بود تا از یکی از همکارا پماد سوختگی بگیرم

تصویر39:

1.jpg

و کمی هم معاشرت کنیم و بعد راهی اتاقم شدم و جمع و جور کردم تا صبح راهی کشور دوست و همسایه شون یعنی ارمنستان بشم..

 

9شهریور1397 مطابق با 31آگوست2018

تفلیس-گرجستان

 

نویسنده : آیدین علیخانی

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.