سفر سه روزه نخجوان ایغدیر
از اونجایی که ما ترک زبان هستیم و تمام فامیلمون توی تبریز زندگی میکنن تازگی ها یه موجی شکل گرفته بود که همه برای خرید به شهرهای نزدیک توی ترکیه میرفتن مثل ایغدیر و وان و یه خرید جانانه با کمترین هزینه میکردن و یه روزه بر میگشتن از اونجایی که ما خریداشونو دیده بودیم دلمون حسابی آب افتاده بود تصمیم گرفتیم شهریور ماه 96 به این سفر یه روزه بریم. صبح زود از تبریز به سمت مرز رازی حرکت کردیم که حدودا سه چهار ساعت توی راه بودیم وقتی به مرز رسیدیم و ماشین رو پارک کردیم چند نفر بومی اون منطقه لیر و دلار میفروختن که ما از اونها لیر خریدیم اما کار ریسک پذیریه و امکان دادن پول تقلبی هم وجود داره بهتره که معمولا این کار رو نکنید و از صرافی های معتبر بخرید. به هر حال ما هزار لیر چنج کردیم که اون تاریخ هر لیر 1300 تومن بود. وقتی کمی جلوتر رفتیم با هجوم عظیمی از جمعیت مواجه شدیم و به شدت وحشت کردیم اصلا انتظار دیدن چنین بی نظمی و سیل جمعیتی رو نداشتیم با اینکه ساعت نزدیک به ده صبح بود و عملا باید مرز یک ساعت پیش باز میشد انگار هنوز بسته بود تقریبا دو ساعت با ناامیدی کامل از اینور به اونور رفتیم که بعد از کمی پرس و جو متوجه شدیم انگار توی این یکی دو روز یکی از خوانندگان معروف توی شهر وان کنسرت داره و این سیل جمعیت به همین خاطر دارن میرن. فامیلمون که باهاش میخواستیم بریم گفت اگر الان هم وایسیم و بعد از ساعتها بریم برسیم به وان مطمئن باشید هتل و جا نمیتونیم پیدا کنیم برای شب موندن.
ما که عزممون رو جزم کرده بودیم که حتما به این سفر بریم گفتیم بریم و از مرز جلفا خارج شیم و از نخجوان خودمون رو به ایغدیر برسونیم! به سرعت سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت جلفا. کلی تو ذوقمون خورده بود و ناراحت بودیم توی اون آفتاب و دو ساعت موندن توی صف و دعواها و داد و بیداد و بی نظمی هموطنان عزیزمون توی مرز باعث شد منی که اولین بار بود به مرز رازی میرفتم کلی از این مرز بیزار بشم. به مرز جلفا که رسیدیم دم صرافی کنار در ورودی پایانه کمی مانات خریدیم و وارد پایانه شدیم. طبق معمول مرز جلفا منظم و آروم بود و فقط چند نفر بودن. ما سریع کارای خروج رو انجام دادیم و مبلغ 25000 تومن عوارض خروج رو به خزانه ی دولت ریختیم و از پل ارس گذشتیم و به مرز آروم نخجوان رسیدیم که با نظم و سریع کارهامون انجام شد و رسیدیم به تاکسی های دم مرز که میرفتن به سمت نخجوان. برای هر چهارنفرمون شد 30 مانات اونجا دمتاکسیا راننده ها میگفتن امشب کنسرت دو تا از خواننده هاس توی نخجوان فردا هم دو تای دیگه ما که از همه جا بی خبر بودیم با مشورت هم به این نتیجه رسیدیم که امشب رو اینجا بمونیم و فردا بریم به سمت ترکیه برای همین چهار تا بلیط کنسرت یکی از خواننده های ترکیه ای که از شانس همون شب کنسرت داشت از راننده ها به همون قیمت 50 دلار روی بلیط خریدیم حالا اگه وطن عزیزمون بود الان توی بازار سیاه به قیمت 100 دلار داشتن میفروختن.
خلاصه به راننده ی تاکسی گفتیم مارو به یه رستوران ببره که از گشنگی داشتیم تلف میشدیم ببره و مارو به یه رستوران توی یه باغ برد که خیلی خیلی قشنگ بود و پر از درخت بود. از اونجایی که این سفر من به نخجوان میشد سومین سفر به این شهر به این نتیجه رسیدم که مردم نخجوان اکثر رستورانای سنتیشون توی فضای باز و خوش اب و هواس.
بعد از خوردن یه ناهار مفصل که شامل انواع کباب ها میشد که واقعا هم کبابای محشری دارن به راننده ی مهربونمون گفتیم ما رو به یه هتل با قیمت مناسب و به صرفه ببره تا برای شب که قرار بود بریم کنسرت کمی استراحت کنیم و انرژی ذخیره کنیم. قبلش هم به ایستگاه اتوبوس های شهر نخجوان رفتیم و برای صبح ساعت 9 صبح بلیط اتوبوس به سمت ایغدیر رو خریدیم. راننده ما رو به یه مسافرخونه برد که کمی قدیمی ولی حیاط با صفا و زیبایی داشت. یه اتاق چهار تخته گرفتیم که حموم و دستشویی توی راهرو بود و عمومی بود. اما خوب برای ما زیاد فرقی نمیکرد ما میخواستیم کلا فقط چند ساعت اونجا استراحت کنیم به قیمت 55 مانات که اونم با چونه زنی راننده و ما به این مبلغ تونستیم بگیریم برای چهار نفر و یک شب ماهم بعد از کمی استراحت و دراومدن خستگیمون از اون روز شلوغ و افتضاح حاضر شدیم و ماشین گرفتیم برای هتل دوزداغی که کنسرت اونجا توی فضای باز هتل کنار استخر برگزار میشد.
هوا سرد شده بود و باد میومد و ما از ساعت 8 شب تا حدودا 12:30 اونجا سرپا بودیم و من کم کم احساس سرمای شدید میکردم. حس میکردم حسابی دارم سرما میخورم برای همین دیگه نای وایسادن نداشتم به اصرار من دیگه همگی برگشتیم به مسافرخونه البته اولش مقاومت کردن اما بعد از اینکه دیدن تب دارم قبول کردن که برگردیم قبلش هم به یه داروخونه رفتیم و از داروخونه یه قرص گرفتیم که خوردم و بعدش خوابیدم.
صبح که پاشدم اثری از سرماخوردگی نبود و فقط کمی صدام گرفته بود که اونم به خاطر جیغا و سوتهایی بود که دیشب توی کنسرت زده بودیم. دو تا نکته از شب قبل یادآوریش ناراحتم میکرد یکی سرماخوردگی بد موقع من که باعث شد قبل از تموم شدن کنسرت برگردیم و یکی هم یادآوری حرکات بعضی از هموطنان عزیزمون که اومده بودن برای کنسرت و یه سری کارا انجام میدادن که خود مردم عادی اونجا ازشون فاصله بگیرن و همه اش به هم بگن ایرانیا بی جنبه هستن. واقعا تک تک ما ادم ها وقتی در کنار ملیت های مختلف قرار میگیریم نشون دهنده ی فرهنگ ملت خودمونیم که دیشب خود ما کلی خجل شده بودیم از اینکه اون هموطنا چنین رفتارایی داشتن. به هر حال سریع وسایل رو جمع کردیم و صبحانه که املت بود (هزینه ی صبحانه جدا بود) رو خوردیم و یه تاکسی گرفتیم به سمت ترمینال.
راستی یه نکته ی مهم در مورد شهر نخجوان اینه که توی تمام دستشویی هاش فقط آفتابه های کوچیکی هست که اصلا ادم راحت نیست باهاشون و اگه شما قصد سفر به نخجوان رو دارید و راحت نیستید با آفتابه حتما با خودتون شیلنگ کوچیک ببرید.
با اتوبوس راس ساعت 9 به سمت ایغدیر حرکت کردیم توی راه چند نفر از مردم نخجوان داشتن برای خودشون صبحانه نون و پنیر لقمه میکردن و میخوردن برای ما هم که پشتشون بودیم لقمه گرفتن و دادن هرچی ما گفتیم که ما صبحانه خوردیم گفتن نه بفرمایید یه تیکه نونه قابل دار نیس. خلاصه که مردم مهربون و خونگرمش به هر طریقی که باشه با اینکه متوجه شدن ما اهل اونجا نیستیم کلی باهامون حرف زدن و بهمون محبت کردند. بعد از خروج از مرز نخجوان و ورود به مرز ترکیه (یک ساعت اختلاف ساعت داشتن و این به نفع ما بود چون زمان بیشتری بود) که کمی هم پیاده روی داشت و کمی معطلی دوباره سوار اتوبوس شدیم و به راهمون ادامه دادیم تقریبا بعد از سه یا سه ساعت و نیم به ایغدیر رسیدیم. اول که وارد شهر میشید تقریبا شبیه روستاس اولش کلی تو ذوقم خورد اما بعد از اینکه کم کم رفتیم به سمت مرکز شهر دیدیم که تبدیل به یه شهر معمولی شد. ما رو کنار اتوبوس توی پایانه پیاده کرد. همینطور که داشتیم میگشتیم دنبال یه وسیله که بره به سمت مرکز شهر همسفرامون گفتن که سوار اون دولموش ها (ون) بشید و برید به مرکز شهر. سوار شدیم و ما رو توی مرکز شهر پیادمون کرد که نفری 1.5 لیر دادیم. بعد ما توی پارک کمی نشستیم تا آقایون برن و یه هتل پیدا کنن تا وسیله هامون رو بزاریم اونجا و بریم بگردیم.
توی مرکز شهر هتل ها و مغازه های خیلی زیادی وجود داشت که واقعا برای خرید فوق العاده مناسب بودن. یه نکته ای رو من اینجا میخوام بگم و اون اینه که من بعدها به شهرهای دیگه ی ترکیه هم رفتم اما هیچ جا مناسب تر از ایغدیر و وان برای خرید نیست اگر فقط قصد خرید در مدت کم رو دارید حتما به دو شهر ایغدیر و وان سفر کنید.
بعد از حدود یه ربع اومدن و وسایل رو بردیم سمت یه هتل توی یکی از کوچه ها، هتل بسیار تمیز و شیکی بود متاسفانه اسمش یادم نمیاد اما یادمه که اونجا گفتیم سه ستاره ی اینا بیشتر از سه ستاره اس. حالا نمیدونم شانس ما هتل خوبی بود یا ایغدیر هتلای تمیزی داره نمیدونم. یه شب برای چهار نفرمون شد حدودا 70لیر بدون صبحانه. البته ایغدیر هم اون موقع شلوغ بود و مملو از ایرانی که بعضیا میگفتن توی شهر وان که واسه کنسرت رفتن جا گیر نیاوردن و اومدن ایغدیر جا گرفتن.
بعد از تعویض لباس و بدون فوت وقت (از اونجایی که ما خانومها توی بحث خرید خستگی ناپذیرن) ما خانومها خودمون رفتیم برای خرید (لیرهامون رو نصف کردیم) و اقایون هم گفتن بعد از کمی استراحت میرن بیرون. ایغدیر شهر کوچیکی بود که جاذبه ی خاصی هم نداشت و فقط مناسب خرید بود.
یعنی خرید توی اونجا برای ما به مراتب خیلی به صرفه تر از تهران و ایران در می اومد و مارک های خوب ترکیه ای رو با بهترین قیمت میشد اونجا خرید. البته در زمانهای پایان هر فصل اگر برید حراجهای خیلی خوبی میتونید ببینید. بعد از سه چهار ساعت خرید دوباره برگشتیم به هتل که دیدیم آقایون نیستن از اونجایی هم که گوشی ها خاموش بود براشون نوشتیم که ما یک ساعت بعد برمیگردیم بمونن تو هتل تا بریم شام بخوریم! با اینکه احتمال خوندنشون کم بود اما تنها راه بود. باز هم برگشتیم به خیابون برای خرید تقریبا میشه گفت توی هر مغازه ای پا میگذاشتی جنسای خیلی قشنگ و باکیفیت با قیمت مناسب میدیدی که حراج هم بودن و دلت نمی اومد نخری. توی راه آقایون رو دیدیم و گفتیم برن هتل تا ما هم بیایم. ایغدیر شاید بشه گفت یه خیابون اصلیه که پر از فروشگاهه و همون منطقه فقط برای گشتن مناسبه.
به هتل برگشتیم و بعد از نشون دادن خریدامون رفتیم برای شام که انگار اقایون اومدنی یه رستوران توی میدون اصلی بعد از مسجد جامع نشون کرده بودن که هم شیک بود و هم غذاهای فوق العاده ای داشت. من از اونجایی که دوست دارم همیشه غذای محلی اون منطقه رو تست کنم و آدم ریسک پذیریم اسکندرکباب که تاحالا نخورده بودم رو سفارش دادم و همسرم کباب معمولی خورد.
بعد از ناهارمون یه نوع دسر به اسم کونفه سفارش دادیم که تقریبا شبیه باقلوا بود اما خوشمزه تر و بزرگتر از باقلوا اونقدر خوشمزه بود که یکی دیگه هم سفارش دادیم ببریم هتل شب بخوریم با چایی.
ساعت حدودای 10 شب به بعد کم کم خیابونا دیگه خلوت تر میشدن ما هم اروم اروم داشتیم بر میگشتیم هتل اما باز با این حال چشممون رو از ویترین مغازه ها برنمیداشتیم که مبادا چیزی از قلم افتاده باشه.
به هتل که رسیدیم دیگه پاهامون جون نداشت بعد از گرفتن دوش به خوابی عمیق رفتیم. صبح بلافاصله رفتیم و صبحونه رو خوردیم و قرار شد ساعت 11 ماشین بیاد و مارو ببره به همون ترمینال تا سوار اتوبوس بشیم و برگردیم به نخجوان چون ماشین ما توی مرز جلفا بود ما باید برمیگشتیم به همون مرز. خانوم ها برای خرید شکلات و خوراکی و آخرین خریدها رفتن و قرار شد یک ساعت بعد برگردن. ما کمی دیر کردیم و بلافاصله که رسیدیم به ایستگاه اتوبوس گفتن ماشین رفته!!! یعنی حتی ده دقیقه هم تاخیر نداشت راس ساعت 12 رفته بود. دوباره نشستیم توی ترمینال تا ماشین ساعت 2 بیاد ما اونجا ساندویچ دونرهایی که از روبروی هتل خریده بودیم رو خوردیم که خیلی خوشمزه بود و کلی چسبید.
ماشین ساعت 2 که هم اومد و ما نشستیم و حرکت کرد. فقط اتوبوس برعکس زمان اومدنمون خیلی خیلی با سرعت کم میرفت و راننده هی داشت با گوشیش ور میرفت. از اونجایی هم که ما باید برمیگشتیم جلفا ماشین رو برمیداشتیم و بعد از اونجا میرفتیم تبریز تا چمدونهامون رو از خونه ی فامیلمون برداریم تا برگردیم تهران تا فردای اون روز بریم سرکار زمان برامون مهم بود و هی استرس داشتیم.
توی اون هیری ویری به مرز ترکیه – نخجوان که رسیدیم توی مرز بهمون گفتن که باید هزینه ی ویزا رو بدیم! ما که همه ی لیرها و مانات ها رو خرج کرده بودیم و اصلا نمیدونستیم که باید باز هم ویزا بگیریم توی یه شوک بزرگ رفتیم و استرس تمام وجودمونو گرفت. همه ی همسفرامون کارای ویزاشون انجام شده بود و منتظر ما بودن و ما توی شوک بودیم. هرچی هم میگفتیم که عابر بانک یا دستگاه پوز بانک ایران رو بدید ما پول ایرانی داریم میگفتن نیس تا اینکه فامیلمون که چند تا دوست آذربایجانی داره از پلیس اونجا خواهش کرد تا شماره موبایل یکی از دوستان آذربایجانیش رو بگیرن و به اونها موضوع رو بگن. دوست آذربایجانی هم با پلیس اونجا صحبت کرد و گفت همین الان یکی رو میفرسته به مرز نخجوان (جلفا) و پول رو اونجا بهشون میدن فقط اجازه بدن ما این مرز رو رد شیم. پلیس هم گفت که از این مرز رد میکنه اما اگه پرداخت نشده باشه ما توی مرز جلفا میمونیم.
اون دوست آذربایجانی هم قول داد که تا نیم ساعت دیگه پول دست پلیس مرز جلفا باشه. و به این صورت ما از اونجا اومدیم بیرون و اتوبوس حرکت کرد. ما به راننده وقتی سوار شدیم گفتیم لطفا کمی سرعتش رو زیاد کنه چون ما خیلی دیرمون شده و عجله داریم که اونم باهامون لج کرد و بدتر شد بعد از نیم ساعت انگار اصلا مسافتی رو طی نکرده بودیم توی یه پمپ بنزین نگه داشت و ما واقعا عجله داشتیم دیگه طاقت نیاوردیم و با یه تاکسی صحبت کردیم تا مارو ببره تا جلفا تا اومدیم که ساکمون رو از اتوبوس برداریم راننده گازش رو گرفت و رفت ما هم پریدیم توی اون تاکسی و دنبال اتوبوس. هرچی بوق زدیم چراغ دادیم که نگهدار ما چمدونمون رو برداریم اصلا توجه نکرد و همینطور رفت.
از یه طرف استرس داشتیم و از طرفی هم به شدت عصبی بودیم نیم ساعت همینطور دنبال اتوبوس توی تعقیب و گریز بودیم همون اتوبوسی که میگفت من نمیتونم تند برم با چنان سرعتی در حال حرکت بود که ما میترسیدیم پلیس راهنمایی رانندگی تاکسی بنده خدا رو جریمه کنه. بعد از بیست دقیقه با یه حرکت راننده تاکسی پیچید جلوی اتوبوس و مجبور شد نگه داره و آقایون پیاده شدن و حسابی دعوا کردن و ما هم رفتیم چمدونامونو برداشتیم. بعد از کلی اعصاب خوردی و دعوا دیگه تو تاکسی نشستیم و با استرس به سمت جلفا رفتیم. راننده تاکسی که خودش اهل نخجوان بود میگفت بعضی از مردم ایغدیر بدجنسن. به هر حال ساعت 9:30 به مرز جلفا رسیدیم و بعد از بازرسی چمدونهامون بالاخره به سمت ماشین رفتیم. (در ضمن توی سمت مرز نخجوان بهمون گفتن که دوست آذربایجانیمون پول رو رسونده و بدون هیچ مشکلی از مرز رد شدیم.) ساعت 10 هم با سرعت به سمت تبریز حرکت کردیم راس ساعت 12:30 از تبریز به سمت تهران حرکت کردیم و ساعت 6:40 دقیقه ی صبح به منزلمون رسیدیم. بعد از نیم ساعت استراحت به سمت محل کارمون رفتیم. این سفر با اینکه کوتاه بود اما ما به دو کشور مختلف سفر کردیم و با وجود همه ی سختی هایی که کشیدیم باز هم سر خواستمون موندیم و به هدفمون یعنی خرید رسیدیم.
(اینم عکس آپارتمانای نخجوان که زیرشون مغازه بود.)