ساکن سیاره نقره ای

4.7
از 62 رای

اینجا پارک ملی خَبره، در استان کرمان، نزدیک بافت. بماند که چقدر سخت بهش رسیدیم و چقدر سخت تر تونستیم با محیط بان ها بریم داخل منطقه. من می خواستم شب رو زیر آسمون این تیکه ی نقره ای از کره ی زمینم باشم. آخر سر شد و اینجا کلی با ستاره ها درد دل کردم. آسمون فوق العاده ای داشت، ولی غمگین بود، خیلی سنگین هم غمگین بود. یه جمله ی عجیب و بس ناراحت کننده ای من تو این سفر شنیدم. شنیدم: هر جا شکار باشه، پول هست، هر جا پول باشه فساد هست. شکار یعنی هر موجودی که می شه زدتش. ما تو تعطیلات عید فطر اونجا بودیم. پارک ملی، شکل پارک پردیسان شده بود. دود جوجه و آتیش و سر وصدا و ما که هنگ کرده بودیم از چیزهای که می دیدیم، مگه از اینجا نباید یه جور دیگه ای محافظت بشه. پر بود از مسافر. من یادمه تو پارک ملی های آفریقا حتی اجازه نمی دادند با صدای بلند حرف بزنیم. در کنار اون همه مسافر تو پارک ملی خبر و اطرافش، پر بود از بنه چین و زیره چین و آویشن چین و ... . خوب نظرتون چیه یه جای کوچیکی رو هم خالی بذاریم برای آرامش حیات وحش. البته که اینقدر هم سیاه نبود همه چی، حال خوب هم داشت، ولی این پست رو اختصاص دادم به غر زدن. شب، تو همسایگی همین محیط بانی من با دو تا بچه جبير از فاصله ی ده سانتي چشم تو چشم شدم. به قدری زیبا بودند که من مثل اون زن هایی که یوسف رو دیدن و دستشون رو بریدن، تا رسیدم بهشون خوردم تو در و درخت، برای چند دقیقه به معنای واقعی روی هوا بودم. خشگلیشون باعث درد سرشون شده بود. اونها رو زنده گرفته بودند که بفروشن، می گفتند بعضی ها به عنوان حیوون خونگی نگه می دارند. از دست اونی که می خواسته بفروشتشون نجاتشون داده بودند ولی اینها رو بدون مادر چی کار کنند. حالا بعد از شنیدن این غرها بیاین فکر کنیم هر کدوم از ما تو زندگی خودمون چه تغییری می تونیم بدیم که در صلح بیشتری با زمین و زمان و آسمون باشیم؟... و از خَبر هم باز ماجرا دارم. باشین تا با هم بشنویم.

کاری مشترک از پریسا باجلان و محمد اعجازی