شاید خیلی از شما مثل من، وقتی اسم طبس رو میشنوید تنها ذهنیتتون طوفان شن باشه. یه کویر بی آب و علف و کسل کننده. اما جالبه که بدونید سخت در اشتباهید. فکر میکنم خالی از لطف نباشه که یه سری هم اونورا بزیند. شاید سفرنامه من هم بتونه کمکتون کنه.
ساعت 4 بامداد جمعه 2 فروردین 1392 روبروی پایانه کلانتری کرج با عموفرج (راننده برنامه های نوروزی) قرار داشتیم. طبق معمول به جز دو ردیف صندلی جلو و دو ردیف صندلی عقب، باقی صندلی ها رو کنده بود و ماشین آماده فرش شدن بود.
ما سه نفر بودیم که به عنوان اولین نفرات سوار شدیم. بعد از خوش و بش با عمو فرج به سمت ایستگاه بعدی که اکباتان بود حرکت کردیم. داوود و منیژه به همراه خانواده آقا فرهاد که جمعا 5 نفر میشدن هم اونجا سوار شدن.
بعد از سوار شدن بچه ها به سمت ایستگاه اصلی، پل سید خندان حرکت کردیم. اونجا هم کم کم بچه های دیگه و از جمله لیدر گروه، رامین، اومدن و در مجموع 37 نفر شدیم. پس از جمع شدن بچه ها و بار زندن کوله ها روی باربند، رأس ساعت 5 و نیم زدیم به جاده.
مسیرمون تو روز اول به سمت جنوب و بعدش به سمت شرق بود. پس از عبور از قم، کاشان و اردستان، حدود 45 دقیقه برای ناهار توقف کردیم و دوباره به مسیر ادامه دادیم. از نائین و انارک که گذشتیم به خور رسیدیم. ساعت تقریبا 8 شب بود که تو یه مدرسه تو شهر خور مستقر شدیم. برای استقرار نوروزی تو مدرسه ها از کارت چند تا از اعضای فرهنگی گروه و البته هماهنگی که رامین کرده بود استفاده کردیم. اما افراد شخصی هم میتونستن با پرداخت هزینه یه کم بیشتر از امکانات مدرسه أعم از کلاسهای فرش شده و دوش و اینجور چیزا استفاده کنن. خالی از لطف نیست که بدونید قیمت یک کلاس 5 نفره برای اقامت خانواده تو شهرهای مختلف چیزی حدود 20 هزار تومن بود. البته برای خانواده های شخصی.
شنبه سوم فروردین برنامه، بازدید چند تا جای طبس و مستقر شدن تو طبس بود. ساعت 10 صبح که از خور راه افتادیم تقریبا موقع ناهار بود که رسیدیم طبس. ناهارو تو رستوران خوردیم و رفتیم برای دیدن باغ گلشن طبس. طبق معمول باغهای اینچنینی ایران که در شهرهای کویری و مرکزی ایران ساخته شدن، باغ از یه آبنمای مرکزی با درختهای متنوع اطرافش تشکیل شده بود که علاوه بر غلبه بر گرمای هوا، چشم انداز زیبایی از سرسبزی و جریان آب رو هم به بیننده نشون میداد.
تو مسیر برگشت هم از ارگ قدیمی شهر طبس بازدید کردیم و برای برنامه اصلی بعد از ظهرمون که تنگه و آب گرم مرتضی علی بود راهی شدیم. جاذبه این تنگه علاوه بر زیبایی خود تنگه، رودخانه آب شیرینیه که از وسط اون در جریانه و شما عملا برای عبور از تنگه باید پا به آب بشید. ارتفاع آب زمانی که ما از تنگه عبور کردیم حدود 30 سانتی متر بود. نکته جالب توجه که این تنگه رو از تنگه های دیگه متمایز میکنه چشمه های آب گرم متعددیه که از دیواره های تنگه به داخل رودخونه می ریزه و باعث میشه شما محدوده ای با آب ولرم یا گرم در حاشیه رودخونه احساس کنید.
تنگه در قسمت میانی که در واقع انتهای مسیر پیش روی ما بود به یک بند مربوط به دوره ساسانی میرسه که با مصالح موجود در آن زمان مثل خشت و ساروج و سنگ ساخته شده و سنگ نگاره ای هم در کنار اون روی سنگها نقش بسته شده که یک بز با شاخهای بلنده و نماد الهه فراوانی و آبه.
10 و نیم شب بود که رسیدیم طبس. محل اسکان اردوگاه دانش آموزی بود. بچه ها استراحتی کردن و یه سری هم تو آماده کردن شام و ناهار فردا کمک کردن.
یکشنبه 4 ام فروردین رفتیم روستای پیرحاجات. دلیل این نام برای روستا وجود آرامگاه شخصی در روستاست که به پیر حاجات معروفه و به عقیده روستائیان و تعداد زیادی از مردم که از شهرهای مجاور اومده بودن، مستجاب الدعوه بوده و حتی پس از مرگش هم حاجات مردم رو روا میکنه.
اما از این بنده خدا که بگذریم، روستا یه جاذبه خیلی جالب ترم داشت؛ قلعه قدیمی شهر که البته تا همین چند سال پیش هم مورد استفاده ساکنین بوده. معماری خاص در بعضی از قسمتها به همراه نمای مسلطی که به روستا و مزارع و نخلستان های اطراف داره، جاذبه این قلعه رو دو چندان میکنه.
ناهارو تو همون روستا خوردیم و آماده شدیم برای مقصد بعدی؛ کویر حلوان . رامین حشمتی با چند تا از کوهنوردای طبسی تماس گرفت و بالاخره موفق شد با یکیشون هماهنگی کنه تا به عنوان راهنما تا کویر همراهیمون کنه. بعد ناهار که حرکت کردیم غروب آفتاب دیگه تو کویر بودیم. البته به خاطر اینکه ماشین عمو فرج یه تیکه از مسیر شن گیر کرد، یه کمی الافی داشتیم. اما نزدیک مقصد بودیم. یه سری از بچه ها تا محل کمپ راه پیمایی کردن و ما هم با وانت نیسانی که واسه نشون دادن مسیر درست خبر کرده بودیم رفتیم.
شب کویر اگه قشنگ ترین شب دنیا نباشه، مطمئنا یکی از قشنگ تریناست. سکوت آغشته با توهمی که تو کویر حکم فرماست، همراه با ستاره هایی که انگار میخان از فرط زیادی و سنگینی خراب بشن رو سرت، شب کویر رو از هر جای دیگه دنیا متمایز میکنه. البته اون شب تو حلوان آسمون مهتابی بود، ولی باز هم ستاره ها خیلی بیشتر از چیزی بود که تو شهر میشد دید.
بعد از شب نشینی مفصل همراه با شعر و آواز، با چند تا از بچه ها رفتیم راهپیمایی رو رمل ها روان. از کنار آتیش که دور میشی، این کویره که کم کم تسلط خودشو رو تو نشون میده. غبار محلی کویر باعث میشه تمام دور دست ها رو به یه شکل ببینی؛ در حالی که تو روز خیلی با هم تفاوت دارن. تاریکی مطلق که با نور مهتاب میجنگه، بهتون حالی میکنه که هنوزم این کویره که قدرت رو تو دست داره.
اما رمل ها......... انگار تو بهبه ی جنگ نور و تاریکی، با شما بازی میکنه. وادارت میکنه تلو تلو بخوری، تا بفهمی که اینجا جایی برای سیخ راه رفتن و ابهت خودت رو حفظ کردن نیست.
اینجا همه چیز به شکل اصلیش بر میگرده. انگار بارونی میاد که همه رنگ ها رو میشوره. و آخر کاره که تو میمونی و تو.....
صبح روز دوشنبه 5ام فروردین بعد از صبحانه باز زدیم به دل کویر. راهپیمایی رو رمل ها چیزی نیست که ازش سیر بشی. اینبار افراد بیشتری باهامون اومدن و تا ساعت 11 که راه افتادیم به سمت شهر و کال جنی، اونجا بودیم.
بعد از خوردن ناهار به سمت کال جنی حرکت کردیم و ساعت 2 و نیم اونجا بودیم. کال جنی یا دره ارواح جاییه در حوالی طبس واقع شده است. این دره در واقع قسمت دم و انتهایی کال جنی به حساب میاد. کال جنی به علت سختی عبور از اون و اینکه افراد زیادی که قصد گذر از اون رو داشتن، برنگشتن، به دره ارواح معروف شده. چشم اندازه زیبای این دره خشک که در قسمت ابتدایی با برکه های آب همراه بود، آدم رو یاد داستانهای سند باد و علی بابا میندازه. البته ما با پیاده روی از بالای دره به قسمت انتهایی اون رسیدیم و مسیر رو از انتها به ابتدا در دره طی کردیم. قسمت جالبش هم همین بود که بعد از پیاده روی کوتاه حدود یک ساعته به برکه ها رسیدیم و بعد از آب تنی به سمت اتوبوس حرکت کردیم.
شب از کال جنی که برگشتیم، بعضی از بچه ها تو شهر رفتن حموم نمره. منم بدم نمیومد برم ولی نشد. احساس میکنم آدم تو حموم نمره بر میگرده به دوران قاجاریه و زندیه. بعضی دیگه هم تو مدرسه ای که واسه شب مونی انتخاب کرده بودیم رفتن.
شب آهسته آهسته دامن سیاه پر جواهرشو برچید و صبح سه شنبه 6 ام فروردین اقامت تو طبس تموم شده بود. تقریبا ساعت 12 ظهر بود که همه آماده بودن تا به سمت شهر بیارجمند حرکت کنیم.
تقریبا ساعت 2.5 ظهر بود که رسیدیم به آسیاب آبی قدیمی طبس. این آسیاب که جدیدا بازسازی شده، قرار بود در حال کار باشه که البته اینجوری نبود. ولی به نظر نمیرسید برای شروع به کار، کار زیادی داشته باشه.
به مسیرمون ادامه دادیم. تقریبا سر ظهر بود که رسیدیم روستای ملوند در خراسان جنوبی. مراتع سرسبز، قلعه قدیمی و بند خاکی روستا مجابمون کرد که ناهار رو همینجا بمونیم. قلعه این روستا جزو قلعه های پیش قراول حسن صباغ بوده که هنوزم سرپا بود.
ساعت تقریبا 11.5 شب بود که رسیدیم به یه مدرسه تو بیارجمند. شب همونجا موندیم و صبح چهارشنبه 7 ام فروردین ساعت 9 بود که به سمت کوه جرجیس و مقبره جرجیس نبی راه افتادیم. یه کوپیمایی سبک تا کنار مقبره کاه گلی و چشمه کنارش خالی از لطف نبود.
12 ظهر بود که به سمت شاهرود راه افتادیم و تقریبا ساعت 5 غروب رسیدیم بسطام. مقبره بایزید بسطامی رو دیدیم و تقریبا ساعت 6 بود که رسیدیم مقبره شیخ ابوالحسن خرقانی تو روستای خرقان.
متأسفانه به خاطر تفکرات اشتباهی که در سطح مدیریت این محل های تاریخی وجود داره، مقبره بایزید بسطامی بسیار ساده بود و به جز یه حفاظ فلزی، هیچ نگهداری دیگه ای از اون صورت نپذیرفته بود. حفاظ فلزی هم که میشد داخلش شد، انقدر کوچیک بود که حتی نوشته های روی سنگ رو نمیشد خوند.
9.5 شب رسیدیم به یه مدرسه تو شاهرود. صبح پنجشنبه 8 ام فروردین ساعت 9 به سمت شهر مجن حرکت کردیم و تقریبا ساعت 12 به تنگه داستان مجن رسیدیم. تقریبا یک ساعتی اونجا بودیم و بعد زدیم به جاده و راه تهران در پیش گرفتیم.
صبح جمعه 9 ام فروردین ساعت تقریبا 3 صبح بود که رسیدیم خونه. خسته نبودیم. بلکه با کلی انرژی به خونه رسیده بودیم. همین شد که صبح روز دوشنبه 12 ام فروردین دوباره زدیم به جاده. اینبار مسیر شمال کشور رو در پیش گرفتیم و به سمت خالد نبی حرکت کردیم که دیگه توضیحش بمونه واسه یه وقت بهتر.