سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب (بخش 3)

4.5
از 4 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب (بخش 3)
آموزش سفرنامه‌ نویسی
31 شهریور 1393 18:56
19
6.3K

سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب با وسیله نقلیه شخصی (قسمت سوم)

از موزه به مسجد جامع می رویم که روزگاری آخرین محل مقاومت شهر بوده و یادآور آخرین پیکرهاییست که برزمین افتاده اند و گرچه این روزها مرمت شده ولی به پاسداشت تاریخ، کتیبه هایی مملو از آثار گلوله، باقی گذاشته شده تا یادآور آن روزها باشد.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

وقت ناهار است که باز به آبادان می آییم و رخت سفر می بندیم برای دیاری دیگر، اما پیش از آن باید غذای دیگری نیز مزه کنیم و آن چیزی نمی تواند باشد مگر ماهی جنوب که حیف است اگر تا اینجا بیایی و شیر و شوریده اش را نچشی و چه خوب که بهترین ماهی شهر را همین جا در آشپزخانه هتل می پزند که اگرچه کمی گران است ولی چون دیس کباب شیر و شوریده سرخ شده روی میز می آید، خیلی به قیمتش فکر نمی کنیم!

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

صد افسوس که طعم عالی غذا را عمل غیراخلاقی "مرکز ملی رزرواسیون اماکن اقامتی کشور" از دل مان بیرون میکند. بدین ترتیب که هتل آبادان را چون از تهران و از طریق سایت آن به آدرس www.eghamat24.com گرفتیم به ما قول بیش از پنجاه هزارتومان تخفیف دادند و ما سرخوش از خریدمان، کل وجه هتل را پرداختیم ولی اکنون که زمان تسویه است در می یابیم که باید باقی وجه را به هتل بپردازیم! پس تلفنی پیگیر ماجرا می شویم و چون قریب به ساعتی از برنامه مان عقب می افتیم، خانمی از آن طرف خط می گوید: - عذر می خوایم ولی روال کار اینه که اگه اختلافی بین نرخ ما و هتل باشه، به عهده مسافره!!!

- پس تخفیفی که اعلام کردید اعمال می کنین چی میشه؟

-تخفیف دارید دیگه! به جای 162 هزار تومان 159 هزار تومان می پردازین!

- عجب تقلب آشکاری! وقتی برگردم حتما پیگیری می کنم!

و پیگیری که صدالبته تا به امروز نتیجه ای نداشته است.

به راه می زنیم و نمی گذاریم دَغَل جماعتی از آن سوی کشور، لحظات سفرمان را در این سوی کشور، مُکدّر کند. به نقشه می نگریم و در انتظاریم که به تالاب شایگان برسیم که هنوز آبادان تمام نشده دهانمان از عجب باز می ماند، گویی جاده، به یکباره به دریاچه ای وارد می شود که از هرسو که بنگری تا افق، آب آبی بر گستره آن آرمیده است.گرچه که بهترین فصل است و پرآب ترین ماه تالاب، ولی می اندیشیم که اگر فقط روزی از سال باشد که این همه زیبایی دراینجا خلق شود، ارزش یک سال انتظار را دارد. نم باران و رنگین کمان بزرگی که سرتاسر پهنه آسمان را پوشانده همراه پرندگان مهاجر که در هرسو نمایانند زیبایی این راه را کمال می بخشند و طول مسیر را برایمان کوتاه می سازند. و چه خاطره انگیز! طبیعت به پیشوازمان آمده و طاق نصرتی از نور و البته رنگین کمانی از نور، بالای سرمان گسترده!

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

از کنار بندرماهشهر به سمت ایذه راه، کج می کنیم و درمسیری تپه ماهوری به دامنه های زاگرس بازمیگردیم و دشت خوزستان با آنهمه زیبایی اش را بدرود می گوییم. شب هنگام است که به ایذه می رسیم؛ شهری کهن از ده هزار سال پیش که از شهرهای مهم پادشاهی عیلام کهن است و در عهد عیلامیان آنرا انزان می خوانده اند و پادشاه ایلام آنرا ایاپیر گفته است و مسلمانان بر آن ایذج نام نهادند و اتابکان فارس آنرا مال امیر به معنی خانه امیر خواندند و در عهد پهلوی دوباره شد ایذه. شهری کوچک در میانه کوه با یک بلوار اصلی که نخل های میانه آن زیبایش کرده اند و مردمانی که زود به خانه می روند.

هنوز ساعت به ده نرسیده که همه شهر در حال تعطیل کردن دکان هایشانند و هتلی در میانه شهر که البته هتل نیست بلکه مسافرخانه ای قدیمیست که هتل انزانش گویند! از راه پله کوچکی خود را به بالای یک دکان لبنیاتی می رسانیم و در میابیم که نباید از بهترین هتل این شهر توقعی بیش از یک مسافرخانه داشت و من در عجب می مانم که شهری با این قدمت و این همه آثار باستانی و طبیعی به کدامین مهمان سرا باید پذیرای مشتاقان دیدارش باشد. صاحب مسافرخانه بیدار می شود و ما را به اتاقی بدون پنجره و حمام می برد ولی حتی خستگی راه هم مانع اعتراضمان نمی شود، اعتراضی که نتیجه اش می شود اتاقی اندک بهتر، با دستشویی قدیمی و پنجره ای شیشه شکسته؛ بوی گاز بخاری گازی، در اتاق پیچیده و روی ملحفه ها مسافر خوش ذوق قبلی یادگاری نوشته و گویی موجودی هم پرده ها را جَویده! اما چه می توان کرد که هرکه را طاووس خواهد، جور هندستان کشد! سراغ غذاخوری را می گیریم که می فهمیم در این وقت شب همه شهر تعطیل اند و پارکینگ که می گویند دور میدان نزدیک هتل است. پس با چای و قهوه و اندکی بیسکوییت شب را به صبح می رسانیم.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

روز ششم

خروس خوان صبح است که بیرون می زنیم تا به دکانی رفته بساط صبحانه بگیریم. نور خورشید بر نخل ها تابیده و زیبایشان کرده، لهجه مردمان شهر چیزی مابین اصفهانی و اگر اشتباه نگویم، لُری است و کمتر به همسایگان جنوبی شان شبیه است. پس به سوی کول فرح می رویم که یعنی دره شادمانی یا دره روح افزا و دلباز که تنگه ایست در هفت کیلومتری شمال شرق ایذه و در دل خود، سنگ نگاره هایی دارد که گویی نخستین نگاه های ایرانیان به مذهب و مناسک آیینی در آن شکل گرفته، با صحنه هایی از حمل خدایان، قربانی، نیایش و نواختن موسیقی. اندکی که از شهر دور می شویم، جاده ای فرعی از میانه دشتی زیبا به سمت کوه می بردمان که مَدخل کول فرح است. در راه، گله های بزرگ گوسفند و بز نظرمان را می گیرند که ناگاه جاده به پایان می رسد ولی گوسفندان نه! به آرامی مشغول چرا در محوطه کول فرح هستند و جیلینگ جیلینگ زنگوله هایشان فضای دره را پر کرده، گویی این اثر باستانی بجز دروازه ای بدون دیوار! چیزی برای حفاظت ندارد.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

پای کوه، ویرانه های یک معبد و چند کانال آب و چند ستون که آنرا معبد نارسینا، خدای عیلامی می خوانند. و دورتر، شش نقش برجسته قرار دارد، که در هریک شاه عیلامی به همراه خدم و حشم به تصویر در آمده، یکی به حال نیایش و یکی حین قربانی و دیگری در حال حمل خدایان با نوازندگان و ملازمان بسیار، در یکی دیگر ملازمان شاه به دویست تن می رسند که گویند پر جمعیت ترین کتیبه ایران باستان است. در دیگری شاه را میبینی که برتخت نشسته و ملازمان در حضورش به احترام تمام ایستاده اند و دست در مقابل دهان گرفته اند، سنگ نگاره ای بسیار همانند آنچه در تخت جمشید می بینیم ولی با قدمتی هزار سال بیشتر و همان است که آنرا مادر نقوش کاخ آپادانا می دانند، گویا داریوش بزرگ نیز روزی از این تنگه گذر کرده است.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

کول فرح مُفَرّح را با گوسفندان درحال چرایش، چوپانان شادش و شاهان در حال نیایشش رها می کنیم و به سمت اثر بعدی عیلامیان میرویم، همانان که امپراطوری شان، کهن ترین پادشاهی شناخته شده ایران است و نسَب شان به نوه ی نوح، عیلام پسر سام می رسد، مردمانی متمدّن که سالها پیش از هخامنشیان می زیستند و کشورشان را ایالتی اداره می کردند. آنان که هنر و فرهنگ شان، پادشاهی های بعدی این کشور را وام دار خود ساخته است.

اشکُفت سَلمان نام غاریست وسیع، که بزرگترین سنگ نوشته عیلامی را در خود جای داده و در جنوب ایذه واقع است. چشمه ای گوارا درون آن جاریست که از روزگاران کهن باقیست و روستاییان اطراف آب زندگانی اش دانند. دهانه وسیع غار، مملو از گیاهانیست که بر دیواره سنگی روییده اند و منزلگاه فوجی عظیم از پرندگان که آوازشان زینتبخش فضای غار است. در منتهی الیه راست دهانه غار، دو نقش ایلامی کنده اند که در یکی شاه و همسر و فرزندش ایستاده اند و در دیگری شاه و همسر و وزیرش؛ گویی این دو نقش، زندگی شخصی شاه را به زندگی اجتماعی اش پیوند می دهد. و درون غار نیز کهن ترین کتیبه ایران باستان قرار دارد که در آن، هانی فرمانروا مشغول معرفی خویش و تبارش و در پی بیان دلیل ساختن این کتیبه هاست و صد البته نفرین دشمنان، که با این سخنان به پایان می رسد:

- ای الهه من، هرکس نقش مرا خراب کند، یا نام مرا پاک نماید و اسم خود را به جایش بنگارد، به بنایی که ساخته ام وارد شود و پیشکش های مرا بدزدد او را از نفرین خدایی که آب و زمین را آفریده است برخوردار گردان و او را از دعای خیر و شفاعتت بی نصیب گردان و نشانه مردی او را در زیر آفتاب و ماه نابود کن، تا نسلی از او نماند. و این چنین باد حال کسانی که یادگاری می نویسند بر آثار باستانی این مرز و بوم!

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

به دل راه می زنیم تا به بهشتی که برایش این همه رنج سفر کشیده ایم برسیم. از شهر که کمی دور می شوی به دانشگاه آزاد می رسی در دل این دشت و پس از آن، همه دشت است و دشت و در افق، آبگیر وسیع میانگران پیداست. کمی که می رویم، مسیر کم کم ارتفاع می گیرد به سمت کوه تا به دوراهی بهشت می رسیم. یکی به سمت دشت سوسن و دیگری سوی جنگل های بِکر زاگرس، مسیر امامزاده که هر دو زیبایند و بِکر. دومی را پیش می گیریم که هنوز برای سوسن چیدن هوا قدری سرد است و آن را سفری دیگر باید. چند پیچ که بالا می رویم جنگل کم کم شروع می شود، لَختی می ایستیم تا بساط صبحانه را مهیا کنیم. دور و بر، هیاهوی چوپانان و گوسفندان فضا را پر کرده ولی هرچه چشم می اندازیم از خودشان اثری نیست در دل این کوه، شاید پشت این صخره ها به چرا مشغولند و ما را به مهمانی زنگوله هاشان برده اند.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

نیرویمان را که باز یافتیم به راه می افتیم و همچنان از دل کوه بالا می رویم. جنگل ها هر لحظه افزون می شوند تا به اوج می رسند که دشتی است وسیع بر بلندای کوه و از هر سو تا چشم می بیند جنگل است و درخت. اما زیبایی اینجا نه تنها به سبب درختان که به خاطرسنگ هایش است که مبهوتمان کرده اند. گویی از جهانی دیگر آمده اند، شاید از برزخ. وصفشان نمی توان کرد که باد و آب و باران چنانشان کرده که هرگز نظیرش را ندیده بودیم. بزرگ اند و سپید با حفره هایی در دل، گویی پا بر سرشان بگذاری می شکنند ولی سخت تر از گمان ما هستند.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

تابلویی مسیرمان را می گیرد که:

زائر گرامی، در این مکان تلفن همراه آنتن می دهد! یعنی احتمالاً بالاتر آنتنی در کار نیست! و چه خوب که پس از آن دیگر از مدرنیته خبری نیست. هنوز غرق زیبایی راهیم که از اولین سراشیبی جاده که می گذریم افقی نفس گیر هویدا می شود. می گویم:

- اینجا جنوب ایران است؟ اصلا اینجا ایران است؟ اصلا اینجا زمین است یا آسمان؟

که براستی زمین و آسمان به هم پیوسته اند در این بهشت کوچک. آب نیلگون کارون پشت سد مسجد سلیمان و آسمان آبی این جنگل به هم پیوسته اند در اینجا و منظره ای آفریده اند که در خاطرمان تا ابد خواهد ماند. از هر سو جنگل گسترده است و گوسفندان به چرا مشغول، گوشه ای دیگر گله ای اسب به تاخت و چرایند و آن طرف تر بز ها به جست و خیز.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

همچنان از ارتفاع مان کم می شود تا به کناره دریاچه می رسیم. جایی که قایق ها منتظرند تا زائران مشتاق را به زیارت آستان سلطان ابراهیم ببرند در آن سوی آب، آستانی که زائران درگاهش جز گذر از آب، راهی برای وصالش ندارند.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

در راه بازگشت، بساط ناهار می گسترانیم و لختی می خُسپیم، چشم به آسمان و گوش زیر سم گوسفندان و لالایی زنگوله ها. می اندیشم که با این همه دام گسترده در این دشت، چه خوب مانده اند این همه جنگل، که بزی را می بینم، بالای درخت! با نگاهی معنادار به من و به آنچه از خاطر گذرانده ام!

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

عصر هنگام است که به شهر می رسیم و این بار در ابتدای تاریکی سراغ غذا می رویم که طاقت مان نیست باز گرسنه سر به بالین بگذاریم. غذای رستوران کوچک مان خوب است و ما راضی که در می یابیم آشپزش شیرزنیست از اهالی این شهر و این چنین است که طعم غذایش به دل می نشیند.

روز هفتم

از امروز به سراشیبی می افتد این سفر. دیدنی ها را دیده ایم و گشتنی ها را گشته ایم و حال وقت بازگشت است. امروز از پر آب ترین منطقه کشورمان خارج می شویم و مرز این همه آب چه می تواند باشد مگر سد. آن هم مثل همه ترین های این منطقه، بزرگترینِ سدهای کشور.

صبح، بار سفرمان را زود می بندیم و خوردن صبحانه را به میانه راه موکول می کنیم؛ چرا که مسیر تا شهرکرد گرچه بسیار نیست ولی کوهستانیست و پیچ در پیچ. در میانه راه اما دیدار از سدهای عظیم کارون سه و چهار و باز بزرگترین پل دو قلوی کشور روی دریاچه پشت سد، ناچار به توقف مان می کند. کارون چهار را گویند عظیم ترین سد بتنی کشور است ولی چند ترک عظیم دارد که سازنده اش طبیعی شان می داند! کجایی پتروس جان فداکار؟! انگشت دستانت را هنوز باخود داری؟!!!

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

ساعتی از ظهر گذشته که به شهر کرد می رسیم. شهری تمیز و خلوت که شاپور ساسانی دِژگُرد نامیدش ولی چون زمان بسیار برآن بگذشت، دهکردش خواندند و به همین سبب بود که چون به عصر پهلوی، شهر شد، شهرکردش خواندند بی آنکه بدانند دژ را به شهر چه مانند است. یکسر به هتل جهانگردی می رویم که هتلیست تمیز در میانه شهر و کنار یک پارک با بهایی مناسب. از اقبال مان هتل در دست تعمیر است و در عوضِ اتاق دوتخته مان، سوئیتی زیبا پیشکش می کنند که هم تمیز است و هم ساکت.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

ناهار که تمام می شود به سراغ چالش تَر می رویم که قریه ایست در حاشیه امروزین شهر و گویی روزگاری نه چندان دور، شهری آباد بوده با انبوهی از بناهای تاریخی که دهکرد در برابرش قریه بوده و این بازی دنیاست که یکی را به جای دیگری نشاند، حتی برای شهرها!

مهمترین بنای اینجا قلعه ایست صد ساله که معماری اش قاجاری تلفیقی با اروپاییست. حجاری های سنگی زیبایی دارد که در یکی شان در آستانه ی در ورودی، اسبی سر خود را گردانیده که در نوع خود بی نظیر است. گرداگرد حیاط خانه، اتاق هاییست که امروزه دکان صنایع دستی اند و در کنار بنا حمامی است و دالانی که این خانه اعیانی را به خانه ای دیگر پیوند می دهد که آن نیز در نوع خود زیباست. بخشی از خانه هم موزه شده است این روزها. مشغول دیداریم که یکی از اهالی خوش ذوق آنجا، نان تافتون به دست، به سراغمان می آید و در باب تاریخ آنجا سخن سر می دهد. گویی قفل سازیست که شغل اجدادی خویش رها نکرده و چنان قفل هایی ساخته که لایق درگاه کعبه شده اند و به خود می بالد به زبان شعرش و می نالد که چه مرارت ها دیده تا نام اینجا را از چال شُتر، به همان نام قدیمش چالِش تَر برگرداند.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

پس باز به شهر برمی گردیم تا بیاساییم و مهیای روز آخر شویم.

روز هفتم

خواب نوشین بامداد رحیل، باز دارد پیاده را ز سبیل. پس با درودی به استاد سخن، سعدی، صبحانه مختصر و مفید هتل را می خوریم و به سوی دیارمان به راه می افتیم. درختان پر شکوفه، نوید بهار می دهند و روستای سامان رهایمان نمی کند تا پل زمانخان را ندیده ترکش کنیم. پلی که زمان خان، در عهد صفوی بنایش کرد تا راه ایلات و عشایر منطقه را بگشاید از روی رود خروشان زاینده رود. و امروز تفرجگاه مردمان این منطقه است و از معروف ترین رودخانه های اینجا به جهت رفتینگ! یا همان قایق سواری امواج خروشان.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

پس به اصفهان می رسیم که راه سوی تهران بریم ولی دریغ مان می آید که نقش جهان را سلامی ندهیم و گنبد نخودی شیخ لطف الله را ندیده برویم و از پل های زاینده رود به رغم غیبت زنده رودش نگذریم. پس به شهر می رویم و در بدو ورود، به جلفا، همان جا که ارامنه به عهد شاه عباس در آن ساکن شدند و به یاد موطن شان نام جلفا بر آن نهادند و کلیسایی در آن بنا کردند که تا به امروز نظیرش نیامده و نامش را صومعه ناجی همگان نهادند. معجونی از هنر شرق و غرب که گرچه کوچک است اما سقف زیبایش به آسمان می رسد.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

پس از آن، به میدان نقش جهان می رویم و تا عصر به تماشای آن می نشینیم و آنگاه راه خویش از سر می گیریم تا به شهر خود برسیم و این سفر را نیز به پایان بریم، با تصاویری خاطره انگیز، در ذهن.

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

 سفر به جنوب، سرزمین آب و آفتاب

پایان.

نویسنده : سعید متعبد