ما تصمیم داشتیم توی لنکاوی ماشین کرایه کنیم . تو سایتها که چک کرده بودم از 90 رینگت بود تا ... توی فرودگاه هم درست روبروی گردونه بار حدود 20 کانتر برای اجاره انواع خودرو وجود داشت. من به سراغ یکی از اونها رفتم و با کمی چونه یه ماشین VAVI به قیمت شبی 60 رینگت گرفتم .
ماشین دارای بیمه بدنه و ثالث بود .با دو خط بنزین که باید موقع تحویل هم دو خط بنزین داشته باشه . چند تا خط و خش هم داشت که موقع تحویل ماشین تو برگه تحویل تیک کردن . خودم هم با دقت یه چک کردم که بعدا مشکلی پیش نیاد . ماشینو گرفتیم و چمدونو گذاشتیم توش. ساعت حدود یک شده بود و برگشتیم تو فرودگاه برای نهار . یه شعبه MarryBrown تو فرودگاه بود که مرغ و سیب زمینی خیلی خوش مزه ای داشت . وقتی که سیر شدیم سوار ماشین شدیم و به سوی هتل حرکت کردیم.
اما سوار خودرو در لنکاوی !!
در وهله اول وجود فرمون در سمت راست خیلی سخت بود. ولی بعد از چند دقیقه عادی شد . فقط تو این سه روز هر وقت می خواستم راهنما بزنم ، برف پاک کن زدم ! بقول خانومم که گفت : از بس رو این شیشه خشک برف پاک کن زدی شیشه نازک شده .موقع حرکت هم چند بار با صدای بلند می گفتیم KEEP LEFT ، KEEP LEFT ... که این شد سوژه تا آخر سفر و هر بار قبل از حرکت سه تایی می گفتیم KEEP LEFT ، KEEP LEFT .
با این وجود دوبار که دور زدم به خیال ایران رفتم تو لاین مخالف..... البته تو لنکاوی با توجه به محدودیت سرعت (70 کیلومتر) کلا خیلی خوب رانندگی می کنند.
اولین کارپر کردن باک بنزین بود. درست نزدیک فرودگاه یه پمپ بنزین قرار داشت که ما به اونجا رفتیم تا بنزین بزنیم . متصدی اجاره ماشین به من گفته بود برای سه روز45 رینگت بنزین بزن. اما از اونجا که ماشین ما یه چیزی مثل ام وی ام بود و فکر کردم که باید کم مصرف باشه فقط 30 رینگت بنزین زدم .
تو پمپ بنزین هم بعد از اینکه نوبت ما شد اول باید می رفتم و به مسئول پمپ بنزین که تو یه باجه کنار سوپرمارکت نشسته بود شماره سکو و اینکه چقدر بنزین میزنم رو میگفتم و اونم سکویی رو به همون اندازه شارژ می کرد . بنزین زدیم ، حالا باید هتل رو پیدا می کردیم ، من نقشه خونیم خیلی خوبه ولی چون هنوز موقیعت دقیق خودمونو رو نقشه و اینکه شمال و جنوب کدوم سمته نمی دونستم . یه 20 دقیقه ای اینور و اونور رفتیم .از چند نفرم پرسیدیم که نتونستن کمکی بکنن .
خانومم گفت بهتر نبود ماشین نمی گرفتیم ... که البته روز آخر حرفشو پس گرفت " چقدر خوب شد ماشین گرفتیم" .
خلاصه به یه سه راهی با کلی تابلو رسیدیم و از اونجا تونستیم بفهمیم کجا هستیم و مسیرمون کدوم سمته و البته تا آخر سفرمون دیگه گم نشدیم .تو مسیر و در نزدیکی هتل کلی فروشگاه ، رستوران ، بار و میوه فروشی بود ، همچنین در فاصله دویست متری هتل یه رستوران ایرانی ... خیلی زود به هتلمون رسیدیم، ماشینو پارک کردیم و رفتیم برای پذیرش...
ساعت حدود 14 به هتل هالیدی HOLIDAY VILLA Hotel رسیدیم .هتل به سبک قدیمی تزئین شده بود . بسیار تمیز و با پرسنلی خوش برخورد و مهربان . برای رسیدن به لابی باید از راهروی کوتاهی عبور می کردیم . کف راهرو سنگفرش بود و بسیار تمیز و براق ، بقدری تمیز که فکر کردیم خیسه ! البته به رسم تمام هتلهای نواحی گرمسیری ورود میوه دوریان ممنوع بود
. ما به رزروشن مراجعه کردیم و بعد از پر کردن مدارک ، برای پرداخت پول هتل کارت ویزا را دادم. برای 3 شب حدود 520 دلارمیشد .اما بعد از چند بار کارت کشیدن ، پرداخت انجام نشد و پیغام خطا می داد. منم انگار تو اون لحظه هنگ کرده بودم و اصلا نمی فهمیدم رزروشن چی میگه .مجبور شدیم پول هتل رو نقدی پرداخت کنیم و بعدش به اتاقمون رفتیم .
اولین کار مراجعه به سایت ویزا کارت و چک کردن موجودی بود. وقتی موجودی 480 دلاری رو دیدم تازه یادم اومد که دسته گل مربوط به خرید تو فرودگاه ابوظبی و مالیات هتل کروز بوده
.خانومم کمی نگران شد که پول کم نیاریم و من گفتم از این به بعد هر جا خواستیم خرید کنیم اول کارت می دیدم . البته اینو بگم کارت تو بعضی از فروشگاهها جواب نمیداد و نتونستیم از کارت استفاده کنیم ولی خرید توهمه فروشگاههای بزرگ و حتی خرید بلیط مترو رو هم با کارت انجام دادیم و 462 دلارشو خرج کردیم.
بعد از اینکه خیالمون بابت پول کمی راحت شد تازه متوجه شدیم سرعت اینترنت چقدرعالیه و عکسها و فیلمهای وایبر سریع باز میشن ، فرصت رو غنیمت شمردیم و با ایران تماس گرفتیم .
اتاق ما بزرگ، کمی قدیمی ولی بسیار تمیز و بدون مزاحمای کوچولوی شش پا بود . بالکن اتاق رو به استخر زیبای هتل بود . در حال بررسی اتاق بودیم که صدای مرغ مینای شیطونی از تو بالکن توجه ما رو به خودش جلب کرد. یه تیکه بیسکویت برداشتم و آروم در بالکن رو باز کردم . پرنده یه نگاهی به من انداخت ، منم آروم و بدون حرکت موندم که نترسه و بعد دستمو به ارومی جلو بردم ... بعد از چند دقیقه بیسکوییتو از داخل دستم برداشت و رفت ... واین شروع دوستی ما بود.
چرا که صبحها ساعت حدود 7 به همراه جفتش به بالکن می اومدن و با صدای بلند رو به اتاق آواز می خوندن. منم بهشون نون می دادم و اونا بعد از خوردن نون ها می رفتن و تا بعد از ظهر یا غروب که مجددا منتظر غذا بودن پیداشون نمیشد...
بعد از مستقر شدن تو هتل رفتم و کمی میوه و هله هوله خریدم و تا ساعت حدود 4 استراحت کردیم و بعد به استخر زیبای هتل رفتیم. جز ما یه گروه اروپایی بودن شامل سه زوج و 7 تا بچه 9 تا 14 سال که حسابی شیطونی می کردن. تا نزدیک غروب تو استخر و ساحل زیبای هتل بودیم و بعد از یه دوش و یه چای با کلوچه نوشین لاهیجان به سمت فروشگاه ها رفتیم تا هم برای شام یه چیزی بخوریم و هم قیمت توربگیریم .
توی مسیر انواع رستورانهای دریایی ، چینی ، مالایی و بین المللی بود. مثل KFC , Mc Donald, subway ,… . ما برای شام subway رو انتخاب کردیم .
بعد هم به سراغ رزرو تور برای پس فردا رفتیم و تور خانوادگی که شامل غار خفاشها ، فسیلهای دریایی ، درختهای شناور، غذا دادن به ماهی ها ، غذا دادن به عقابها و میمونها بود رو انتخاب کردیم .
ابن تور برای هر نفر 90 و نیکا 70 رینگت شد ، البته هزینه تور رو با کارت دادم. بعد از رزرو تور قدم زنان به هتل برگشتیم .
نیکا خوابید و ما توی بالکن نشستیم ، یه نیم ساعتی که گذشت پشه ها به سراغمون اومدن ، جاتون خالی تا یه هفته جای نیش پشه ها متورم بود. البته یکی از وسایل ضروری سفر به مناطق گرمسیری کرم یا اسپری بعد از گزش حشراته و ما خوشحال بودیم که همراهمون برده بودیم.
سه شنبه – تله کابین و آکواریوم
صبح بعد از اینکه از خواب بیدار شدیم به رستوران هتل رفتیم. صبحانه مفصل و خوبی خوردیم ، نیمرو و املت داغ همیشه یکی از صبحانه های مورد علافه ماست .
برنامه امروزمون با تله کابین معروف لنکاوی شروع می شد . از روی نقشه به سمت تله کابین حرکت کردیم ، البته تو مسیر هم تابلوهای راهنما وجود داشت . تقریبا نیم ساعت طول کشید تا به تله کابین برسیم . محوطه پایین یه پارک کوچیک بود با یه سری سرگرمیهای دیگه مثل موزه حیات وحش سه بعدی ، فروشگاههای مختلف و تیوپ سواری روی آب .
به سمت تله کابین حرکت کردیم. ورودی برای هر نفر 30 رینگت و برای نیکا 20 رینگت بود. البته بسته به آپشن های مختلف تا 80 رینگت قیمتها بالا می رفت. ما فقط تله کابین رو انتخاب کردیم و وارد شدیم. در ابتدا وارد یه سالن کروی شدیم و برامون یه فیلم کوتاه سه بعدی پخش کردن که روی قسمت کروی سقف نمایش داده می شد و ترن هوایی بود .
بعدش توی صف موندیم و هر چهار نفر سوار یه واگن شدیم. همراه ما یه زوج هلندی بودن. توی راه داشتن حدس می زدن ما کجایی هستیم و مدام اسم کشورهای مختلف رو می گفتن. وقتی به تفاهم نرسیدن از خودمون پرسیدن ، وقتی گفتیم ایران ، با تعجب گفتن ایران ! انگار ایرانی باید عجیب غریب تر از این باشه ...
اما درباره تله کابین چند جا خونده بودم شبیه نمک آبروده ! ولی باور کنید هیچ شباهتی نداشت. ارتفاع زیاد و فاصله زیادتر بین دکلها بخصوص دو دکل آخر که یکی تو پایین کوه و دومی درست بالای قله با یه شیب بسیارتند بود ... تازه اونجا بود که خوشحال شدیم واگن VIP با کف شیشه ای رو سوار نشدیم. مسیر سرسبز و زیبا بود و یه آبشارزیبا که باید پیاده به اونجا میرفتیم. حدود 2 ساعت پیاده روی داشت که ما از خیرش گذشتیم وبه از دور دیدنش بسنده کردیم.
وقتی به بالای قله رسیدیم و از واگن پیاده شدیم یه محوطه دایره ای جهت تغییر مسیر تله کابین بود وما هم بعد از کمی عکس گرفتن دوباره سوار تله کابین شدیم و به ایستگاه آخر رفتیم . در این ایستگاه با طی یه مسیر دویست متری پر پیچ و خم از بین درختا رد شدیم و به پل آسمان یا همون SKYBR رسیدیم.
هوا حسابی شرجی و گرم شده بود و ما خیس عرق بودیم ، اما ارزششو داشت . پلی زیبا بین دو قله کوه با ارتفاع بسیار زیاد و چشم اندازی از کوه ، دریا و جزیره ... من خونده بودم از بالای این پل میتونی پوکت تایلند رو هم ببینی. ما هم یه جزیره خیلی بزرگو پوکت فرض کردیم و به یاد سفر تایلندمون یه عکس باهاش گرفتیم.
یه قسمت از پل هم کف شیشه ای داشت ... خانومم خیلی ترسیده بود و می گفت من روی پل نمیام ،البته تا آخرش هم اومد و کلی عکس گرفت . وقتی به وسط پل رسیدیم یه لرزش خیلی خیلی کمی رو احساس کردیم که حس هیجانی خوبی رو به آدم می داد.
دوباره از همون مسیر برگشتیم .تو مسیر برگشت یه خانوم ژاپنی یا کره ای حدودا 70 یا 80 ساله به همراه یه زن و شوهر جوان داشتن می اومدن !!! مسیری که برای ما سخت بود و اونا به راحتی می رفتن، اونم با پای برهنه !!! واقعا باید به این پشتکارشون آفرین گفت .
سوار تله کابین شدیم و اینبار تنها برگشتیم پایین. بعد از اینکه شیب تند تله کابین رو پشت سر گذاشتیم ناگهان تله کابین برای چند دقیقه کوتاه خاموش شد ... شانس آوردیم تو قسمت پر شیبش نبودیم ... وقتی به پایین رسیدیم اولین کار خریدن یه بطری آب و خوردن آبمیوه بود. بعد رفتیم سراغ تیوپ سواری . بعد هوس خوردن بستنی به سرمون زد، من یه بسکویت و آب برداشتم ، نیکا هم دو تا بستنی. ما اصلا توجه نکردیم نیکا چی برداشته . دخترم یکی رو باز کرد و خانومم اون یکی رو . با اولین لیس قیافه هر دو تا به هم ریخت !! یکی از بستنی ها ترکیبی از برنح بود و دومی دوریان ...از خیر بستنی گذشتیم و ترجیح دادیم بریم واسه نهار ایرانی .
تو مسیر برگشت میمونای کنار جاده توجه ما رو به خودشون جلب کردن. ماشین رو نگهداشتیم و بهشون غذا دادیم ، دخترم نیکا که هنوز ترس باتوکیو تو دلش بود، استرس داشت که میمونا از شیشه ماشین بیان تو.
به رستوران رسیدیم .یه رستوران کوچیک ولی کاملا ایرانی. وقتی وارد شدیم کسی داخل نبود. یه آقایی حدود 50 ساله از آشپزخانه اومد بیرون ، وقتی سلام کردیم با مکث گفت: ایرانی هستید ؟ و وقتی جواب ما رو شنید خیلی خوشحال شد و تعارف کرد بشینیم .خیلی گرم و صمیمی برخورد میکرد .
برامون منو آورد و گفت چلو ماهیچه با گوشت نیوزیلند و برنج درجه یک پاسیفیک دارم ، زرشک پلو با مرغ کشتار روز و... ما یه چلو ماهیچه سفارش دادیم و یه زرشک پلو ، نیکا گفت من قورمه سبزی می خوام با پیاز!!! ما داشتیم مشورت می کردیم که یکی از غذا ها رو کنسل کنیم که صاحب رستوران گفت برای دخترم یه قورمه سبزی نصفه میارم ، ما هم قبول کردیم و برای تکمیل سفره ایرانیمون سالاد شیرازی و دوغ هم سفارش دادیم .
انصافا غذاش عالی بود .مقدار غذا هم خیلی زیاد بود و زرشک پلو دست نخورده باقی موند. به رسم ایران یه ظرف گرفتیم که مابقیشو ببریم واسه شام .بعد از نهار صاحب رستوران ما رو به یه چای مهمون کرد و حدود یه ساعتی نشستیم و با هم صحبت کردیم. گفت ده ساله اینجاست و مغازه و خونه مال خودشه و با خانومش که اون موقع به مدت یه ماه به ایران رفته بود مغازه رو اداره می کنند ، اکثر مشتریاش عرب هستند و ایرانی کم میاد لنکاوی.
بعد هم صورتحساب رو آورد و 10 درصد حق سرویس رو هم از ما نگرفت. کلا غذامون 110 رینگت شد که با توجه به اینکه شاممون رو هم پوشش میداد قابل قبول بود . مارو تا ماشین بدرقه کرد و وقتی تو ماشین بودیم از اینکه اسم دوست خوبمون رو نپرسیده بودیم خیلی ناراحت شدیم .
ساعت 3 شده بود. تصمیم گرفتیم به آکواریوم که تو همون نزدیکی بود بریم. ورودی برای ما 30 رینگت بود. البته از نیکا ورودی نگرفتن . آکواریوم بجز پنگوئن ها خیلی چیز متفاوتی نسبت به سایر آکواریوم ها نداشت
.از شانس ما ساعت 3 ساعت غذا دادن به ماهیها بود . یه غواص تو آب بود و غذا را با حوصله تو دهن ماهیها میذاشت . یکی از قسمتهای جالب آکواریوم پنگوئن ها بودن که تا حالا ندیده بودیم ، نیکا تو این قسمت کلی کیف کرد .
از آکواریوم که خارج شدیم ساعت نزدیک 5 بود ، به هتل برگشتیم و کمی استراحت کردیم و بعد به استخر هتل رفتیم. تا نزدیک 7 تو استخر بودیم و دوباره به سمت خیابونهای اطراف رفتیم و با قدم زدن تو خیابونها ساعت رو به 9 رسوندیم .همانطور که قبلا گفتم چمدونمون دیگه قابل استفاده نبود و ما مجبور شدیم یه چمدون بخریم به قیمت 200 رینگت .دیگه خسته شده بودیم و تصمیم گرفتیم به هتل برگردیم .
وقتی به هتل برگشتیم نیکا گفت گلوم درد میکنه. وقتی گلوشو نگاه کردم دیدم به شدت ملتهب شده ، تبشو اندازه گرفتم ،خوشبختانه تب نداشت (ما همیشه درجه تب همراهمون هست ) .کمی نگران شدیم. این التهاب ممکن بود به تب و... ختم بشه که نگران کننده بود.
از رزروشن هتل درباره دکتر پرسیدم و گفت یه درمانگاه همین نزدیکیها هست. ولی تا 10ساعت بیشترکار نمیکنن ، ساعت 10 دقیقه به ده بود ! سریع زنگ زد به دکتر ، دکتر گفت بگید بیان من منتظرم. سریع نیکا رو برداشتیم و به مطب دکتر رفتیم. یه دکتر جوون و مهربون نیکا رو معاینه کرد و براش دارو نوشت . و تاکید کرد بهش مایعات و چیزهای سرد مثل بستنی وانیلی بدین و چند بار هم تکرار کرد .
هزینه وزیت و دارو 140 رینگت شد .درباره دکتر چند تا نکته وجود داره که می نویسم: اول اینکه پاسپورت برای پذیرش باید همراتون باشه . دوم اگه از بیمه مسافرتی استفاده می کنید باید اول با مرکز امداد تماس بگیرید و به مراکز طرف قرار برین اگر هم مثل ما یهویی اتفاق افتاد شما هزینه ها رو پرداخت می کنید و بعد بیمه نامه رو به پزشک می دید و اونها برای شما صورتحساب و گزارش می نویسند.
ما از بیمه مسافرتی بانک پارسیان استفاده کرده بودیم. برای نیکا 27000 تومان و برای ما هر نفر 32000 تومان .
وقتی به مطب دکتر رفتیم پاسپورت و بیمه نامه همراهمون نبود ، با این حال ما رو پذیرش کردن و قرار شد فردا مدارک رو بهشون برسونیم .وقتی برگشتیم ایران مدارک کلینیک رو به همراه کپی پاسپورت نیکا به بیمه تحویل دادیم.
ظاهرا چند ماهی طول می کشه تا هزینه رو به ما برگردونن ، نیت کردم بذارمش برای بیمه سفر بعد.
چهارشنبه صبح وقتی از خواب بیدار شدیم حال نیکا خیلی بهتر شده بود . شب قبل هم بارون بسیار شدیدی باریده بود. برای ما که تو شمال بارون زیاد دیدیم خیلی جالب بود .
امروز قرار بود به تور Island Hoppingبریم .ابتدا ساعت هشت به کلینیک رفتم و مدارک پزشکی نیکا رو دادم تا برای بیمه بنویسن ، دکتر تا اسم نیکا رو شنید از اطاق بیرون اومد و جویای حالش شد که این برام خیلی جالب بود .ساعت 9:15 تو لابی بودیم .درست سر ساعت اومدن دنبالمون و بعد از سوار کردن یه زوج دیگه به سمت اسکله رفتیم ،تقریبا نیم ساعت طول کشید تا برسیم.
ابتدا با آب و پیراشکی از ما پذیرایی کردن و بعدش تو گروههای 10 نفره سوار چهارتا قایق شدیم .توی این تور حضور سه ایرانی که شامل یه زوج جوون و یه خانوم حدود 50 ساله بود توجه ما رو جلب کرد البته خیلی زود ازشون فاصله گرفتیم و سعی کردیم توی یه قایق نباشیم ، دلیلش رو نپرسید ، آخه ادم واسه اینجور جاها مژه مصنوعی ،... میذاره ؟..!!!
برنامه تور با قایق سواری تو رودخونه شروع شد و بعد از عبور از مسیر سبز و پر پیچ و خم توی یه اسکله کوچیک کنار یه صخره بلند توقف کردیم. وقتی از قایقها پیاده شدیم راهنما کمی درباره خفاشها برامون صحبت کرد و اینکه سکوت رو رعایت کنیم ، با فلاش عکاسی نکنیم و....... بعد از یه وردی بسیار کوتاه حدود 80 ، 90 سانتی وارد غار خفاشا شدیم . کلی خفاش بالای سرمون خواب بودن و هر از گاهی صدای کوچیکی ازشون بلند می شد.
مسیر پیاده روی غار به نحوی بود که بعد از حدود 50 متر از سمت دیگر غار خارج می شدیم .وقتی از در غار بیرون اومدیم ، همراهان همیشگی طبیعت مالزی یعنی میمونهای محترم منتظر ما بودند . نیکا رو که خیلی ترسیده بود بغل کردم .
همین موقع همون زوج ایرانی با سر و صدای خانومه که ایش اینجا بو می ده ، گرمه ، چندشم میشه و ترسناکه بیرون اومدن .خانومم بهش گفت ترس نداشت و به میمونها اشاره کرد و گفت : اینا بیشتر ترس دارن. که ناگهان صدای جیغ های ممتد خانومه بلند شد ، همزمان با این حرکتش میمون نری که ظاهرا سر دسته میمونها بود کنار اونا رفت و با صدای بلند شروع به جیغ کشیدن کرد و البته باقی میمونا هم همین کارو تکرار کردن ... تور لیدر به زحمت خانومه رو ساکت کرد و از اون محوطه دورش کرد و همه چیز به خیر و خوشی تموم شد .
سوار قایق شدیم به سمت دریا حرکت کردیم.بعد از عبور از چندین جزیره کوچیک و بزرگ ، کنار یکی از جزیره ها توقف کردیم و توی صخره های ساحل فسیل صدفها رو به ما نشون دادن . اصلا این قسمت جالب نبود فقط واسه عکس گرفتن عالی بود .مجددا سوار قایق شدیم و این بار وارد جزیره دیگه ای شدیم که بعد از عبور از یه مسیر جنگلی کوتاه به یه دریاچه کوچیک وسط جزیره رسیدیم با پوشش گیاهان خاص این منطقه و سکوتی زیبا که آواز پرنده ها برای لحظه کوتاهی اونو می شکست .
اینبار گروه رو به ساحلی زیبا با ماسه های طلایی بردن و حدود 40 دقیقه برای شنا وقت دادن . نیکا هم که وقتی آب می بینه از خود بیخود میشه سریع پرید تو آب. ما هم تو ساحل زیر سایه درختا نشستیم و از آرامش جزیره لذت بردیم .
ساعت به یک نزدیک شده بود و وقت نهار .با قایق به یه رستوران روی آب رفتیم ، نهار شامل مرغ سوخاری و برنج بود . مرغها رو خوردیم ولی برنج رو نمیشد خورد . نهار که تموم شد به سمت حوضچه های کنار رستوران رفتیم .توی هر حوضچه یه نوع ماهی بود ... از کوسه گرفته تا سفره ماهی .
همین موقع یه پسر بچه با یه ظرف ماهی اومد و شروع به غذا دادن به ماهیها کرد. اول یه سری ماهی خیلی بزرگ با دهنهای کوچیک بودن که بهشون غذا داد. بعدش هم نوبت به من و چند نفر دیگه رسید تا غذا دادن به ماهیها رو تجربه کنیم
،نوبت به سفره ماهی رسید ،دهان سفره ماهی زیر بدنش قرار داره. به خاطرهمین ماهی باید خودشو بلند کنه و غذا رو از توی دست شما با مکش زیاد برداره ، من تنها کسی بودم که داوطلب شدم. خیلی باحال بود. تقریبا انگشتام تو دهن ماهی بود، قسمت سفید زیربدنش لطیف و نرم بود. ولی پوست بالاش سفت و زمخت !!!
آخرین ماهی ظاهرا بسیار خطرناک بود. چون غذا رو با فاصله براش پرتاب می کرد و ماهی هم با یه حرکت سریع یکجا میخوردش ....
توی رستوران که بودیم عربهای پولدار با سه چهار تا بچه قد و نیم قد به صورت خصوصی به این تور می اومدن !!!
سوار قایقها شدیم و به سمت جزیره لنکاوی برگشتیم. وقتی وارد رودخونه شدیم نوبت غذا دادن و دیدن عقابهای معروف لنکاوی بود که البته برای ما آشنا بودن و ما اونا رو تو سفر به پوکت دیده بودیم .
فکر می کردیم عقابها آخرین قسمت برنامه باشه. ولی وقتی قایق کنار درختای رودخونه پهلو گرفت متوجه شدیم هنوز میمونها باقی موندن .با نزدیک شدن به درختا میمونها به قایق نزدیک شدن و همگروههای ما هم براشون غذا پرتاب کردن ، با دیدن غذا میمونها جسارتشون بیشتر شد و چندتایی وارد قایقمون شدن.
با اومدن میمونا به قایق همه از ترس به قسمت عقب قایق رفتن ، قایقران هم یه بسته بادوم هندی به من داد تا به میمونا بدم. یکی یکی میمونها از توی دستم بادومها رو برداشتند ...
تو همین هنگام یه میمون برای برداشتن کیسه ای که کتونی نیکا و یه بسته بیسکویت توش بود به سمت کوله پشتی من رفت ، همزمان کیسه رو برداشتیم ، حالا من بکش ، میمون بکش ، مگه ول می کرد . چاره ای نبود و باید یه درس حسابی بهش می دادم ، با دست دیگم یه پس گردنی جانانه به میمون زدم ... کیسه رو ول کرد و با داد و فریاد از قایق بیرون رفت. آخه یکی نیست بهش بگه کتونی به چه دردت می خوره !!!
به اسکله اصلی رسیدیم و از اونجا به هتل برگشتیم. ساعت نزدیک 4 بود و همگی خسته بودیم ، بهترین کار کمی چرت زدن بود. اما قبلش به کلینیک رفتم و مدارک نیکا رو گرفتم.
حدود 5:30 بیدار شدیم با توجه به اینکه نهار غذای درستی نخورده بودیم خیلی گرسنه بودیم ، به kfc رفتیم و حسابی از خودمون پذیرایی کردیم .
بعد از غذا تصمیم گرفتیم به بندر اصلی جزیره بریم. از روی نقشه حدودا" 40 کیلومتر فاصله داشت . در طول مسیر انواع درختان استوایی از جمله انبه رو دیدیم ، کل مسیر هم پر پیچ و خم وزیبا بود. وقتی به بندر لنکاوی رسیدیم از دور مجسمه عقاب خودنمایی می کرد . بعد از کمی گردش و عکس گرفتن به قسمت تجاری رفتیم که گفته بودن قیمت وسایلش خیلی مناسبه !! ما که چیز بدرد بخوری ندیدیم و قفط یه بستنی از بسکین رابینز خریدیم .
هوا هم تاریک شده بود و باید بر می گشتیم .مسیری که موقع رفتن بسیار زیبا و دلنشین بود حالا توی تاریکی شب و با توجه به اینکه هیچ چراغی در طول مسیر نبود کمی دلهره آور بود. سعی کردم با سرعت کمتر حرکت کنم و دقتم رو افزایش بدم تا مشکلی پیش نیاد و برای اینکه جو کمی عوض بشه با نیکا شروع به بازی 20 سوالی کردیم. خیلی زود از دور چراغها نمایان شد و به آبادی رسیدیم .
به هتل برگشتیم و ساکمون رو بستیم. پروازمون فردا ساعت 10:30 بود و باید بر می گشتیم کوالا .
پنج شنبه – بازگشت به کوالا
صبح چهارشنبه برای بیدارشدن عجله ای نداشتیم . حدود 8:40 برای تحویل اتاق رفتیم .تو کمتر از 5 دقیقه کار تسویه انجام شد و ما به سمت فرودگاه حرکت کردیم. کمی فرصت داشتیم. بنابراین از مسیری که کمی طولانی تر بود به سمت فرودگاه حرکت کردیم.
از نوار ساحلی عبور کردیم ، در حالی که اهالی لنکاوی با انواع ماشین وسایل کسب و کار خودشون مثل جت اسکی، قایق و ... را به سمت ساحل می بردند.سواحل لنکاوی درست مثل تمامی سواحل این منطقه از آسیا دارای شنهای طلایی و سفید با نخلهای بلند بود و در سواحل آن امکان استفاده ازانواع تفریحات آبی برای مسافران فراهم شده بود.
تنها وجه تمایز این جزیره با پوکت و پاتایا خلوت بودن آن بود . پاتایا و پوکت تو هر ساعتی ساحل پرجنب و جوش هست ولی اینجا یه سکوت و آرامش خاصی وجود دارد. .
درست زمانیکه وارد پارگینگ فرودگاه شدیم خط سوم آمپر بنزین خاموش شد و این یعنی تقریبا بنزین به اندازه زده بودیم . برای تحویل ماشین باید وارد سالن ورودی می شدم . پلیس مستقر در این قسمت مانع ورودم شد و خودش برگه رو گرفت و داخل شد ، بعد از چند دقیقه یه آقایی اومد و گفت هنوز نیومدند و باید بهشون زنگ بزنی . با شماره روی برگه تماس گرفتم و قرار شد تا چند دقیقه دیگه همکارش برای تحویل گرفتن ماشین بیاد .
هنوز ماشین رو تو جای مناسب پارک نکرده بودم که همون پسری که ماشین رو تحویل داده بود اومد. بعد از چک کردن بنزین و دور و بر ماشین باقی پولم رو برگردوند و ما به سمت سالن خروجی حرکت کردیم .
پرواز بدون تاخیر و بسیار آرام انجام شد و خیلی زود به فرودگاه KLIA2 رسیدیم و مجددا با مترو بهKLsentral رفتیم . ساعت نزدیک 1 شده بود و ما گرسنه بودیم .توی ایستگاه KLS انواع و اقسام رستوران وجود داشت. ما تصمیم گرفتیم دو تا غذا از دو رستوران مجاور هم به نامهای starbucksو secret reciveبگیریم .
بعد از خوردن غذا به سمت هتل رفتیم و اتاق جدیدمون رو تحویل گرفتیم ،همانطور که در قسمتهای قبلی نوشتم این اتاق در طبقه دهم بود.
هوا خیلی گرم شده بود و ما تصمیم گرفتیم کمی استراحت کنیم تا هوا یکم خنک شه . حدودا ساعت 5 از هتل بیرون رفتیم. برنامه مون این بود که به تایم اسکویر بریم. برای این کار ابتدا با مترو به ایستگاه bukit nanas رفتیم و بعد از 300 متر پیاده روی به ایستگاه منو ریل رسیدیم و از اونجا به تایم اسکویر رفتیم. یه فروشگاه بسیار بزرگ در چندین طبقه . البته ما نمی خواستیم خرید کنیم. کمی توی طبقات چرخیدیم و بعد با منو ریل به خیابون بوکیت بنتاک رفتیم. بعد از کمی قدم زدن توی این خیابون و پاساژهاش به KLCC برگشتیم و تا نزدیک ساعت 8 اونجا بودیم ،
بچه ها به سمت هتل حرکت کردن و من برای خرید شام به subway رفتم و دو تا ساندویج بیف استروگانف گرفتم و به هتل برگشتم . امروز از صبح مدام در حال خوردن هله هوله بودیم ، واسه همین خیلی گرسنه نبودیم ولی اینقدر این ساندویچ خوشمزه بود و بهمون چسبید که رفتم دوتا دیگه هم خریدم ....
ساعت حدود 9 یکی از دوستان قدیمی و در واقع همبازی دوران بچگی من که حدود 5 سال در مالزی ساکن بود اومد دنبالمون و با هم رفتیم بیرون و به خیابون پشتی برجهای دوقلو رفتیم . تو تراس یه رستوران ایتالیایی نشستیم و ضمن خوردن کافی و بستنی تا ساعت نزدیک 12 از هر دری صحبت کردیم و به این ترتیب آخرین شب حضور در کوالا رو با مرور خاطرات قدیمی به پایان رسوندیم.
جمعه شنبه – بازگشت به ایران
جمعه شد. خیلی زود گذشت. مثل تموم سفرها ، بازم به روز آخر رسیده بودیم. برای روز آخر چند تا برنامه کوچولو داشتیم اول اتاقو تحویل دادیم و چمدونها رو به انبار هتل سپردیم . بعد به یه رستوران ژاپنی که تو لابی هتل که اسمش یادم نیست و درست کنار هتلمون بود رفتیم و صبحانه رو اونجا خوردیم .محیطی خیلی صمیمی و دوست داشتنی داشت .
بعد نوبت به برجهای دوقلورسید .به سراغ برجهای دوقلو رفتیم و تو محوطه استخر و پارکش کلی چرخیدیم و عکس گرفتیم .از قبل تصمیم گرفته بودیم که بالای برج نریم بنابراین به سمت محله چینیها حرکت کردیم.همانطور که فکرشو می کردیم یه بازار شلوغ با کلی جنسای بدرد نخور البته اگه حوصله داشته باشید بین انها شاید بشه یه چیزایی هم پیدا بشه .
ما به نیکا قول یه چمدون با عکس باربی داده بودیم بعد از کلی چرخیدن تو فروشگاه ها یه چمدون 190رینگتی رو 110رینگت خریدیم ،یه چند تا هم تیشرت گرفتیم .هوا خیلی گرم شده بود و هیچ چیزی بشتری از یه اسموتی خنک نمی چسبید .
تو مسیرمون از یه معبد چینی و یه معبد هندی هم بازدید کردیم .به ساعت که نگاه کردیم ، عقربه های ساعت خبر از برگشتن می دادن .با مترو به هتل برگشتیم .برای نهار آخرهم توی پاساژ AK نزدیک هتل به یک رستوران کره ای رفتیم . هر وقت کسی وارد و یا خارج این رستوران می شد تمامی گارسونها با هم به کره ای سلام و خداحافظ می گفتن.
چمدونها رو تحویل گرفتیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم باز هم تو ثانیه های آخر به قطار رسیدیم . همه صندلی ها پر بود و ما بهترین گزینه رو که نشستن روی کف قطار بود رو انتخاب کردیم .ساعت 4:15به فرودگاه رسیدیم .
بعد از کمی معطلی گیت باز شد و بارهامون رو تحویل دادیم و با قطار تو فرودگاه به سالن ترانزیت رفتیم . تا قبل ازاینکه سوار هواپیما بشیم ، نیکا حسابی شیطونی کرد اینقدر دویید و ریلهای عابر پیاده (پیاده روهای متحرک ) رو برعکس اومد که وقتی سوار هواپیما شدیم نمی تونست بیدار بمونه تا غذا بیارن .
وقتی دیدیم نمی تونه بیدار بمونه به مهماندار گفتم و با خوش رویی برای نیکا غذا آورد . نیکا غذا خورد و خوابید ، اما .... حدود یک ساعتی از پرواز گذشته بود که نیکا با درد پا از خواب بیدار شد. بعضی وقتا که شیطونی خیلی زیاد می کنه، شبها دچار درد پا که به دردهای رشد معروفه گرفتار می شه و معمولا با یه استامینوفن یا ژل مسکن موضعی مثل ژل ایس بر طرف می شد .
ما هم پیش بینی این موضوع را کرده بودیم اما !!! دیشب که چمدونها رو می بستیم ژل و استامینوفن رو تو چمدون گذاشته بودیم. چقدر اعصابم خورد شد اخه همیشه این دوتا تو کولپشتیمون بود، درست لحظه ای که نیاز داشتیم ....
سعی کردیم با ماساژ و گرم نگهداشتن دردشو کاهش بدیم . درد پای نیکا زیاد تر شده بود. مهمانداررو صدا کردم و موضوع رو بهش گفتم و تقاضای مسکن کردم . سر مهماندار اومد بعد از کلی صحبت و چونه زدن ، یه فرم آوردن که مشخصات بیمار و داروهای مورد نیاز و... و گفتن با پزشک روی زمین صحبت می کنن، تا برن و بیان یه 45 دقیقه ای گذشته بود و با ماساژهای مداوم ما نیکا هم خوابش برد .
مهماندار برگشت و گفت پزشک گفته داروهای موجود در هواپیما برای سردرد کودکانه و نمی تونید برای پا استفاده کنید . بهشون گفتم ما یه استامنوفین داریم که خودش می دونه کجامون درد می کنه و میره خوبش می کنه . نیکا که آروم گرفت بهشون گفتم فعلا خوبه مشکلی نیست .البته با توجه به اینکه چندین بار ما این تجربه درد پا رو داشتیم خیلی نگران نبودیم فقط از بابت بی قراری هاش کمی ناراحت بودیم. پرواز به خوبی و با کیفیت عالی گذشت و بعد از شش ونیم ساعت به ابوظبی رسیدیم .
موقعه پیاده شدن مهماندار ما رو صدا کرد که پزشک پای پرواز منتظر شماست ! وقتی پیاده شدیم یه پزشک منتظرمون بود ف وقتی دید نیکا حال عمومیش خوبه سوار ویلچر کردش ما رو با یه اتوباس جداگانه به سمت سالن فرودگاه بردن ! به خانومم گفتم دیدی برای اتوباس دربستی گرفتم .
ما وارد سالن 1 فرودگاه شدیم . از اونجا یکنفر همراه ما فرستادن تا به سالن 3 و مطب پزشک بریم . قبلش کارت پروازمون رو چک کردن تا ببینن چقدر زمان داریم .کل مسیر طولانی تا ترمینال سه رو رفتیم و پزشک نیکا رو حسابی چک کرد و دوباره با همون ویلچر ما رو به ترمینال یک و گیت 18 برگردوندن .البته همه این خدمات کاملا رایگان بود.
بعد از اینکه خیالمون از بابت نیکا راحت شد اولین کار چک کردن نتیجه بازی پرسپولیس و استقلال بود . البته نیازی به چک کردن نبود چون می دونستم قرمز می بره .موقع سوار شدن به هواپیما وقتی که کارت پروازها رو تو دستگاه چک می کردن مال نیکا قرمز شد ! که البته مشخص شد بخاطر مشکل پزشکیش بوده و یک بار دیگه پرسیدن که مشکلش بر طرف شده یا خیر .
مسافرای پرواز ابوظبی به تهران اکثرا از امریکا و کانادا اومده بودن .بخاطر ساعت پرواز تمام مسیر برگشتو هر سه تایمون خواب بودیم و تنها چیز جالب پرواز لحظه ای که هواپیما فرود اومد همه مسافرا شروع به دست زدن کردن !
به سرعت مهر ورود زده شد چمدونها رو گرفتیم و سوار ماشین شدیم .پول پارکینگ از چهارشنبه 11 شب تا هفته بعد جمعه 5 صبح شد 93 هزار تومن البته اگه سری قبل که با آزانس اومده بودیم 45 اومدیم و 60 رفتیم ، خیلی ضرر نکردیم .
سفرنامه مالزی هم تموم شد و یک برگ دیگه به دفتر خاطرات ما اضافه شد. ممنون که برای خوندن مطالب من وقت گذاشتید .برای همه شما آرزوی سلامتی ، شادی و سفرهای رویایی می کنم
نویسنده : سیامک اسمعیلی طارمسری