تم آوای کلیسا، وهم نجواهای بودا، ورد معبدای هندو

4.6
از 176 رای
تقویم ۱۴۰۳ لست‌سکند - جایگاه K - دسکتاپ
تم آوای کلیسا، وهم نجواهای بودا، ورد معبدای هندو
آموزش سفرنامه‌ نویسی
29 آبان 1401 16:00
34
18.8K

به ياد صبح اميدی که با لبخند زيبايت **** غبار غصه هايم را زدودی چشم بادامی! شبی که چشمهايم خاطراتم را ورق ميزد **** تو در خواب و خيالم هم نبودی چشم بادامی!

*  به نام خالق باران و زیبایی *

بخاطر ایام محرم بازار یک هفته تعطیل میشه و این یه فرصتی بود که بتونم برای سفر به مالزی برنامه ریزی کنم. با یه آژانس توی چهارراه گلوبندک هماهنگ کردم و اونام برای تاریخ 12 مهر ، تور مالزی یعنی پرواز و هتل رو به مدت 7 شب برام رزرو کردند.

سفر استخاره نمیخواهد ،
و نه پشت سر آب ریختنی میباید ، 
تنها دلسپردن میخواهد و باقی با خداست .

سعیدم ، متولد امرداد 1364 ، گياهخوار ، دیوانه مسافرت تنهایی ، ناجور اهل موسيقی ، پر از وسوسه های رفتن و عاشق رسیدن به انتها ، نه نويسنده ام نه سفرنامه نويس ، اسم این دلنوشته هام رو سفرنامه نميذارم بهش ميگم تبادل تجربيات...
توی نوشته های من از هزینه و آدرس چیزی پیدا نمیکنید اما سعی کردم تمام تجربیات و مطالبی که شامل بیشتر از 30 جای دیدنی و یک ساحل زیباست و فکر میکردم که به درد سفر بخوره رو بنویسم...

مسافر، مسافر است
وقت استقبال هم می دانی
که یک روز بدرقه خواهی شد...
دل نبند...
تا جایی که می توانید سفر کنید،
به دور دست ترین جاهایی که می توانید بروید،
تا زمانی که می توانید،
یادتان باشد "زندگی" برای زیستن در یک نقطه نیست!

تقریبا ساعت 11 شب بدون تاخیر با پرواز Air Asia تهران رو به مقصد کوآلالامپور ترک کردم تا آغازگر چهارمین سفر خارج از ایرانم باشم. همیشه از پرواز های Air Asia تعریف شنیده بودم از راحتی پرواز تا اخلاق خدمه ، اما از شانس من فکر کنم اون پرواز ضعیفترین بود توی کل تاریخ این ایرلاین...

00.jpg
صندلی های هواپیما اصلا راحت نبود ، غذا برای من که گیاهخوارم وجود نداشت ( با اینکه قبل از پرواز اعلام کرده بودم که گیاهخوارم ) ، پتو و بالش رو باید میخریدی و اجازه نداشتی که اونا رو از هواپیما خارج کنی در واقع اونا رو بهت اجاره میدن ، هیچ مجله یا کتابی برای خوندن و سرگرمی نبود ( البته من توی همه پرواز ها با خودم جدول میبرم ) . تمام نوشیدنی ها رو باید میخریدی ، طرز برخورد خدمه هم خیلی شایسته نبود.
وقت شام و با کلی زحمت تونستن برام سالاد میوه تهیه کنن و این شد شام من توی پرواز ، بعد از شام کمی خودمو سرگرم کردم و بعدش سعی کردم بخوابم .
وقتی از خواب بیدار شدم با صحنه زیبای طلوع خورشید روبرو شدم ، ساعت مچی من هنوز به وقت ایران و از 2 صبح گذشته بود ، ما داشتیم جلوتر از زمان به سمت طلوع حرکت میکردیم و این منظره به شدت زیبا و خارق العاده بود.
01.jpg
من باید اول صبح حتما چایی بخورم وگرنه سردرد بدی میگیرم توی روز ، برای همین به یکی از خدمه پرواز گفتم که یه لیوان چایی برام بیاره ، چایی رو آورد و با کمال تعجب دیدم مبلغی برای چایی درخواست کرد ، چشمام چهارتا شد ، لیوان رو برگردوندم و گفتم نمیخوام ، وقتی گفت نمیتونه چایی رو برگردونه با عصبانیت بهش گفتم من همونی ام که دیشب به جای شام چهارتا تیکه میوه بهم دادین و من اعتراضی نکردم ، حالا به خاطر یه لیوان چایی ازم درخواست پول میکنید !!! اون خدمه رفت و دقایقی بعد برگشت و گفت این لیوان چایی اشانتیونی باشه از طرف ایر آسیا برای من !!!!


02.jpg

روز اول

سلام بر باران ، سلام بر مالزی

در کمتر از 8 ساعت به فرودگاه بین المللی مالزی رسیدیم، به محض فرود، بارون بسیار شدیدی شروع شد و مالزی به طرز دلپذیری ورود ما رو به خاکش خوشامد گفت و تمام تلخی پرواز رو شست و برد...توی فرودگاه قشنگ و بزرگ مالزی کارهای پاسپورت و انگشت نگاری رو انجام دادن البته با مکث طولانی که بیش از حد خسته کننده بود . وقتی بیرون اومدم داغ خورشید به تنم خورد و با هوای شرجی مواجه شدم دقیقا مثل زمانی که توی فرودگاه قشم از هواپیما پیاده شده بودم.هوا خوشبو و تازه ، خیابونها تمیز و حتی آدمهایی که میدیدم شیک و مرتب بودند.
اجازه میخوام اول خلاصه در مورد باید ها ، نباید ها و تجربیاتِ جالب خودم از مالزی بنویسم تا بعدش سفرنامه رو شروع کنم ، برای اینکه موارد زیاد نشه خیلیهاش رو هم توی متن جا دادم.

  1. مالزی کشور مسلمانی است و بیشتر خانمها با حجاب هستند و همین مسئله باعث میشه ایرانی های زیادی به این کشور مسافرت کنن و در کل احساس امنیت روانی خاصی توی شهرهاش حاکم هست. بیشتر شهروندان به راحتی انگلیسی صحبت میکنند و دلیلش هم اینه که چون مالزی کشور توریست پذیری است از مقطع دبستان بطور جدی به دانش آموزان زبان انگلیسی می آموزند و قانون نانوشته ای هم بین آنها حکمفرماست که میگویند اگر توریستی از تو سوال کرد باید به راحتی بتوانی به او کمک کنی....
  2. توی مالزی اگر وسیله ای رو جا بذارید و یا گم کنید اگر کسی اون رو پیدا کنه برای خودش برمیداره و اینو کاملا حلال میدونن، حتی اگر ثابت بشه که اموال برای شماست پس گرفتن اون بسیار مشکل خواهد بود ، پس لطفا یه کمی حواس جمع تر رفتار کنید.
  3.  پلیس مالزی اختیار داره هر لحظه ای که بخواد از شما پاسپورتتون رو طلب کنه ، به همین منظور میگن همیشه یک کپی از پاس باید همراهتون باشه ( البته من به این مورد برنخوردم و از کسی هم نشنیدم که گفته باشه ).
  4. اولین مشکلی که توی هتل باهاش روبرو میشید پریزهای سه شاخه اونا هست که با پریزهای ما فرق میکنه ، دوتا راه دارین یکی اینکه با یک کار خطرناک سوراخ وسطی که حکم نوعی قفل و درپوش رو داره با یه وسیله مثل چوب کبریت یا خلال دندان باز نگهدارید بعد وسیله برقی تون رو به پریز بزنید و راه دوم و مطمئن تر اینه که از پذیرش بخواین تا براتون یه تبدیل بیارن ( البته اگر خوش شانس باشید و داشته باشن ) ، بهترین کار اینه که خودتون قبل از سفر یه تبدیل بخرین که قیمت قابل توجهی هم نداره....
  5. خانما معمولا چهارصد دست لباس با خودشون برمیدارن و مشکلی از این بابت ندارن اما به آقایونی که به یکی دو دست لباس قانع هستن ، پیشنهاد میکنم که چندین دست لباس های نخی و خنک با خودتون بردارین چون تقریبا بعد از هر بار که به هتل برمیگردین باید لباس عوض کنید و در ضمن فکر خرید لباس درجه یک هم نباشید چون برعکسِ ترکیه که میشه لباس با قیمت و جنس مناسب پیدا کرد توی مالزی لباس با جنس خوب ، قیمتش زیادی خوبه و خیلی به صرفه نیست.
  6.  پیشنهاد میکنم با خودتون چتر بردارید چون همیشه خدا احتمال بارندگی هست حتی بر خلاف پیش بینی های هواشناسی و امکان داره در عرض کمتر از سی ثانیه به انسان آب کشیده ای تبدیل بشید . شهر کوالالامپور رکورد بیشتر از 220 روز بارانی در یک سال رو داره . من توی تمام 8 روز مسافرتم شاهد بارش باران بودم ولی از چتر متنفرم و به شدت اعتقاد دارم که زیر باران باید رفت... بارونِ مالزی خیلی مهربانانه برخورد میکنه ، چند ثانیه اول رو به صورت نم نم میباره و بهتون هشدار میده که دنبال سرپناه باشید و کافیه که باهاش شوخی کنید و دستکم بگیریدش !!!
  7.  برای عبور از خیابان حتما مراقب باشید ، این تاثیر بریتانیاست بر مالزی.... خیابانهایی که در آن ماشین ها ، از مسیری که ما برمیگردیم می آیند و از مسیری که ما می آییم برمیگردند !!! ( نقل قولی برگرفته از سفرنامه ام برای هند )
  8. توی خیابان در نظر داشته باشید که رانندگان احترام خاصی برای عابر پیاده قائل نیستند و حتی جایی که حق تقدم با شماست ممکن است با ماشین از روی شما عبور کنند . یا دست فرمونشون خوب نیست یا قانون رو رعایت نمیکنن . در کل رانندگان محتاطی دارن اما همیشه کسی هست که قانون رو بشکنه .
  9. تاکسی های شهر سه دسته هستند که برای یک مسیر مشخص سه قیمت مختلف دریافت میکنند و به نظرم در کل غیر از رنگشون هیچ فرقی باهم ندارند . اگر قرار باشه توی ترافیک بمونی صفر بودن ماشین مزیت خاصی به حساب نمیاد . خیلی از رانندگان وقتی توریست میبینن خودشون کرایه رو پیشنهاد میدن ، اگر از قبل میزان کرایه رو میدونید باهاش چونه بزنید و اگر قبول کرد سوار بشید ولی اگر کرایه رو نمیدونید حتما حتما ازش بخواین که از تاکسیمتر استفاده بکنه چون به احتمال زیاد قیمتی که از شما میگیره بیشتر از حد معمول خواهد بود ، اسم راننده و شماره ای که مثل کد عضویتش توی تاکسیرانی میمونه رو جلوی داشبورد میذارن تا در صورت تخلف یا نارضایتی بتونید پیگیری کنید ، بر خلاف تصورم الحق که رانندگان مسلمان انسانهای با انصاف و خوبی بودن... تاکسی های اینترنتی هم پیشنهادی جذاب با قیمتهای نسبتا مناسب است .
  10. خودتون به راحتی میتونید تمام شهر رو بگردید فقط نیاز به دونستن کمی زبان اونم دست و پاشکسته اس ، اما اگه احتیاج به تور یا لیدر داشتید تا جاییکه میتونید به حرفاشون اعتماد نکنید و خودتون هم تحقیق بکنید ، مثلا اینو از دوستانی که با تور رفته بودن شنیدم که لیدر ، اونا رو به کارخونه شکلات سازی یا چایی فروشی ، ساعت فروشی و غیره برده که قیمتهای بالایی هم داشته ، که قطعا از قبال هر خرید از طرف مسافرا خودش یا شرکت مجری تور درصد بگیره و این بسیار ناجوانمردانه است .
  11.  سعی کنید تا میتونید بروشورهایی از اماکنی که رفتین یا میخوایین برین رو ازشون بگیرین به دو دلیل یکی اینکه خیلی توی سفر بهتون کمک میکنه دوم اینکه همین بروشورها بعد از سفر و سالها بعد شما رو مستقیم پرتاب میکنه تو دل اون خاطرات... من خودم یه نقشه شهری دارم که توش اماکن مهم رو با شماره مشخص کرده و منم جاهایی که میرفتم رو دورش خط میکشیدم و الان دیدن دوباره اون برام لذتبخشه...
  12.  تا جائی که میتونید به گداها ، مخصوصا بچه ها پول ندید هرچند گدا و متکدی زیادی ندیدم ، معروفه که میگن اونا تحت رهبری باندهای مخوفی هستن که اونا رو وادار به گدایی میکنن و به خود بچه ها چیزی نمیرسه ، اگر دلتون سوخت ، براشون خوراکی بگیرید . 
  13.  سعی کنید سوزن تعویض سیم کارت گوشی رو با خودتون بردارین البته اگه یادتون رفت هم نگران نباشید چون اگه قصد خرید سیم کارت داشته باشید ، خود مغازه دار میتونه اینکار رو براتون بکنه
  14. به سبب تعریق فراوان احتمال داره که بدن کم آب بشه و بعد از اون سردردهایی بوجود بیاد که شاید مسافرت رو خراب کنه ، تا میتونید آب معدنی و بهتر از اون نوشیدنی 100+ بنوشید تا آب از دست رفته بدنتون رو تامین کنید ، خوشبختانه هتلها هر روز سهمیه آب معدنی اتاقها رو شارژ میکنن و از این نظر مشکلی نخواهید داشت... خوردن آب از لوله کشی شهری و یا نوشیدنی با قطعات یخ اصلا پیشنهاد نمیشه و سعی کنید همیشه از ظرفهای پلمپ استفاده کنید.
  15. حتما حتما پیاده روی های شبانه رو توی برنامتون جا بدین چون واقعا حیفه چهره شبانه شهر رو نبینید و البته که با پیاده روی میشه از نزدیک مردم و فرهنگ یک کشور رو درک کرد و این بهترین راه تعامل با یک فرهنگ دیگه است. روایتی وجود داره از اینکه کیف قاپ و دزد در مالزی بسیار زیاد است ، من چیزی ندیدم اما همیشه رعایت کردن و مراقب بودن شرط عقل است ، اگه با خودتون کوله برمیدارید از جلو بندازید ....
  16.  بیشتر خریدهای دم دستی تون رو از فروشگاههای 7\11 انجام بدین که توی مالزی به وفور شعبه داره ، حتی شارژ سیم کارت ... هم با انصافن هم خوش اخلاق 
  17. میگن معمولا مسافرا مورد گزش حشرات قرار میگیرن و باید با خودشون پماد گزیدگی بردارن ، پیشنهاد بدی نیست ولی خوردن یک عدد قرص ب12 بیشتر حشرات رو از شما دور میکنه .
  18. توی شهر از کنار رستورانهایی که دیوار ندارند عبور خواهید کرد که اونجا بوی بسیار بدی استشمام میشه ، متوجه نمیشدم بوی روغن بود یا مواد غذایی...
  19. به سبب مسلمان بودن کشور مالزی بیشتر رستوران ها و غذاخوری ها کلمه حلال را بر سر در مغازه هایشان نصب کرده اند و به راحتی میتوانید از غذاهایشان استفاده کنید به جز مغازه هایی که رنگ و بوی چینی میدهد و هر جنبنده ای که خدا آفریده به سیخ میکشند و با لذت میخورند !!!
  20. اینو بدونین که آشپزهای مالزیایی روی غذاهاشون تعصب خاصی دارن مخصوصا غذاهای ملی شون ، پس اگر غذای خیابونی خوردین ازش تعریف کنید حتی اگه از اون خوشتون نیومده باشه...خوشبختانه به تبعیت از گیاهخوار بودنم احتیاجی به تعریف و تمجید الکی نداشتم !!!
  21. من اهل خرید کردن نیستم ولی اگر شما به خرید علاقه دارید و یا همسفری دارید که عشق خرید کردن داره ، کوآلالامپور بهشتی برای شماست با کمی پرس و جو میتونید مغازه هایی که تخفیف دارند رو پیدا کنید و از خریدتون لذت ببرید .خیابان پتالینگ ، بازار مرکزی کوالالامپور ، بازار شبانه غذای خیابان الور از جمله بازارهای با قیمت مناسب هستند.
  22.  معمولا هتل ها طبقات پایین رو به مسافرا میدن ولی حتما ازشون درخواست کنید تا در طبقات بالا و با منظره بهتری بهتون اتاق بدن تا از دیدن شهر در لحظات استراحتتون هم لذت ببرید .
  23. معمولا انعام دادن یا تیپ امری متداول است اما در مالزی اینکار رو نکنین چون تا جاییکه من میدونم اون رو مصداق گدایی میدونن...
  24. بنظرم اگه از ایران با خودتون رینگیت ببرین خیلی بصرفه تره البته همیشه دلار برای ساپورت همراه داشته باشید و همیشه پولهاتون رو در چند جای مختلف نگهداری کنید تا اگر خدایی نکرده اتفاقی برای پولتون افتاد ذخیره مطمئنی داشته باشید.
  25.  آواز خواندن ناخوشایند ، توهین و استفاده از کلمات زشت ، تف کردن ، ایجاد سروصدایی که باعث مزاحمت ساکنان شود ، عکس گرفتن از برخی ساختمانهای خاص ، سیگار کشیدن در رستوران ، بیمارستان ، اتوبوس و سایر وسایل نقلیه عمومی ، رد نشدن از پل یا خط عابر پیاده به شرطی که در نزدیکی شما وجود داشته باشند جرم محسوب میشود و امکان جریمه شدن وجود دارد...
  26. توی گشت و گذار شهر اگه احتیاج به سرویس بهداشتی پیدا کنید مطمئنا کار سختی در پیش نخواهید داشت ، فقط کافیه به یک مرکز خرید قدم بذارید ، معمولا توی طبقات بالای پاساژها سرویس های بهداشتی تمیزی پیدا میکنید که غالبا رایگان هستن و البته بعضی هاشون هم مثل سرویس های بین راهی ایران ازتون پول میگیرن !!!
  27.  یه سری چیزها رو نمیتونید با خودتون به مالزی وارد کنید که مجازات های سنگینی داره مثل : قرص استامینوفن کدئین ، کتاب های غیر اخلاقی ، چاقوی ضامن دار ، تخم مرغ و برنج !!!!!
  28.  هرگز با انگشت اشاره با کسی صحبت نکنید اونا این حرکت رو یه روش خصمانه میدونن و به طور کلی حرکت زشتی محسوب میشه ، اونا حتی دست کشیدن به سر و یا رد کردن چیزی از بالای سرشون رو هم نوعی بی احترامی میدونن... از ما گفتن بود !!!
  29. همیشه از دست راستتون برای گرفتن یا دادن چیزی به کسی استفاده کنید و البته برای غذا خوردن هم همینطور...
  30. تو مالزی مردا برای دست دادن سنت قشنگی دارن ، بعد از دست دادن ، دست راستشون رو مشت کرده روی سینه میذارن ، بنظرم هم نشانه احترام هست هم علاقه ، اگر باهاشون اینجوری دست بدید خوشحال میشن.
  31. توی سالنهای سینما برای رعایت مسائل شرعی چراغ ها رو خاموش نمیکنن و دختر و پسر غریبه نمیتونن کنار هم بشینن و حتما باید ازدواج کرده باشن ، فکر کنم برای دیدن فیلم باید با خودشون عقدنامه ببرن !!!
  32. رسم جالبی از فرهنگ مردم مالزی شنیدم که میگفتن عروس و داماد تا 72 ساعت بعد از مراسم عروسیشون نباید برن دستشویی تا زندگی پر برکتی داشته باشن و خوشبخت بشن ( جل الخالق
  33. عدد 4 بین مالزیایی ها عددی منحوس است ...مثل هواپیماهای روسی که صندلی شماره 13 ندارد مانند عدد 17 در ایتالیا و یا سیزدهی که در فرهنگ ما هم نحس خوانده میشود...
  34. اسم نوزادان رو از افراد مرده فامیل انتخاب میکنن و نباید از نام حشرات ، حیوانات ، میوه ، سبزیجات ، رنگ و ماشین های ژاپنی استفاده بکنن!!!! کی اسم بچه رو مثلا میذاره تویوتا !!!


امیدوارم خستتون نکرده باشم...بریم سراغ سفرنامه باران با روایت کسی که خودش شیفته باران است...با یک تاکسی از فرودگاه به سمت هتل رفتم ، توی راه یک سیم کارت هم خریدم.


2+.jpg
اسم هتلم هتل سانی (Sani) بود ، هتلی سه ستاره با دیوارهای تماما قرمز ، تزئینات داخلی سرخ رنگ و فضای بسیار تمیز و مرتب با خدمه ای خوش اخلاق و قرمزپوش . اینجا برام حکم جایگاه 36 تیفوسی های پرسپولیس رو داره توی استادیوم آزادی ...اینقدری خوش اخلاق بودن که اتاقم رو کمی زودتر از موعد بهم تحویل دادن و از این بابت به مشکلی برنخوردم . 
از نظر دسترسی هم موقعیت بدی نداشت تقریبا 2 کیلومتر تا برج های دوقلو فاصله داشتم و این برای من که کلا از تاکسی استفاده کردم و عاشق پیاده روی هم هستم مسئله خاصی نبود ، ایستگاه مونوریل هم کاملا نزدیک هتل قرار داره و میشه ازش استفاده کرد .
2++.jpg
توی هیچکدوم از سفرهام هتل از سه ستاره بیشتر نگرفتم و دلیلم اینه من که فقط برای خواب میخوام از هتل استفاده کنم و تمام وقت بیرون از هتلم چرا باید بیشتر هزینه کنم و به راحتی میتونم این پول صرفه جوئی شده رو خرج دیدار از اماکنی کنم که ورودی داره ، البته این عقیده منه و خیلی ها به هتل و محل اقامتشون اهمیت میدن که حق هم دارن ، دلشون میخواد حتی زمان خوابشون هم لاکچری باشه....
2+++.jpg
وقتی وارد هتل شدم و در حال صحبت با مسئول پذیرش بودم ، خانم و آقایی ایرانی اومدن پیشم و خوشامد گفتن ، بهم گفتن که ساکن مالزی هستن و اگر من تمایل داشته باشم میتونم با اونا شهر رو بگردم ، از رفتارشون تعجب کردم ، یه چیزی درست نبود این وسط... چندین بار اصرار کردن ، قبول نکردم و ازشون تشکر کردم ، شمارشون رو بهم دادن و گفتن اگر مشکلی داشتم بهشون زنگ بزنم... روزای آخر مسافرتم با راهنمای ایرانی آشنا شدم و قضیه رو براشون گفتم و ایشون گفت که اونا معمولا از خلافکارهای مالزی هستن و بیشتر برای جابجا کردن مواد مخدر ، با توریست ها نقشه دوستی میریزن و احتمالا از فرودگاه دنبالم اومدن ، راست و دروغش بماند ولی عقلانی ترین کار اینه که از دوستی با کسایی که نمیشناسید و مشکوک هستن به شدت پرهیز کنید....
اتاق من اولش در طبقه های پایینی هتل بود اما ازشون درخواست کردم توی طبقات بالاتر و با منظره بهتری بهم اتاق بدن که خوشبختانه قبول کردن ، حالا پنجره اتاقم دقیقا رو به برج مخابراتی کوآلالامپور باز میشه که با نورپردازی شبانه اون ، منظره قشنگی رو برام درست میکرد...
هتل ، اینترنت سرعت قابل قبولی داشت ، آب معدنی ، چایی و نسکافه هر روز شارژ میشد ، متراژ اتاقها مناسب بود و کتری برقی ، سیف باکس و تلویزیون و تمام نیازهای واجب برای یک اقامت مطلوب رو توی خودش جمع کرد بود...

اتاق هتل برای من یعنی زندان ، دلم نمی‌خواهد در سفر حس کنم که در خانه‌ام ، تو رگام به جای خون شعر سرخِ رفتنه ، تن به موندن نمیدم موندنم مرگ منه...لیستی که از اماکن دیدنی شهر تهیه کرده بودم رو برداشتم و از هتل زدم بیرون و بعد از یک ناهار سبک به سمت برج مخابراتی که محلی ها به آن منارا میگن رفتم.... برج با من 1700 متر فاصله داشت و پیاده روی و شهرگردی برام شروع شد...
توی خیابون موتورسوارها و آدمهایی رو میدیدم که تو این هوای گرم ، کاپشن شمعی تنشون بود ، من که از شدت گرما و شرجی کلافه شده بودم تو دلم به اون آدمها میخندیدم که یهو بارونی گرفت که تا اون موقع از عمرم همچین بارونی ندیده بودم ، بسیار شدید با قطره های درشت... بطوری که در کمتر از یک دقیقه خیابون پر از آب شد و البته به سرعت هم آب از کانالهایی که تعبیه کردن خارج شد...تازه فهمیدم که پوشیدن اون لباسها دلیلش چیه !!! روش پوشیدن کاپشن توسط موتورسوارها هم جالب بود ، اونا لباس رو از جلو تنشون میکردن طوری که زیپش میفتاد پشت سرشون...

تمام شهر برام جالب بود ، میدونستم که توی مالزی بخش عمران و شهرسازی دست چینی هاست و الحق که اونام شهر بسیار زیبایی رو درست کرده بودن با امکانات عالی ، تقریبا دسترسی به ایستگاه های مترو ، مونوریل و اتوبوس اصلا کار سختی نیست و تاکسی هم که همه جای شهر فراوان است...
توی مالزی به خیابون میگن جالان ( Jalan ) و این کلمه پر تکرار خیلی به چشم میخوره مخصوصا اگه از گوگل مپ استفاده بکنید ، بین راه تهران - اهواز فکر میکنم محدوده استان لرستان شهری هست به نام چالان چولان که دشت سرسبز و زیبایی هم داره ، بهم نخندین ، نمیدونم چرا ولی تمام خیابونا رو تو مالزی چالان چولان میخوندم !!! 
توی لیستم خانه وارونه رو نوشته بودم که در نزدیکی برج قرار داره ، احساس میکردم باید جای خارق العاده ای باشه ، با اشتیاق اول به اونجا رفتم اما انصافا چیز بخصوصی به چشمم نخورد و برای ورود هم صفی طولانی داشت که همین دلیل منو منصرفم کرد....

2+++++.jpg
خانه وارونه

قبل از رسیدن به برج و توی محوطه اونجا ، یه مینی باغ وحش هست که دیدنش بد نیست مخصوصا برای کسایی که همراهشون بچه هست ، جای فانتزی و قشنگیه که مطمئنم بچه ها حالشو میبرن.


2+6.jpg
2+7.JPG
2+8.jpg
2+9.jpg

2+10.jpg
مینی باغ وحش

وقتی به برج رسیدم نزدیک غروب بود ، توی برج آسانسوری هست که بازدیدکنندگان رو به بالای برج میبره و اونا میتونن شهر رو از اون نما و به صورت پانوراما هم ببینن... از این برج برای دیدن هلال ماه در رمضان استفاده میکنند .
بهترین زمان برای رسیدن به بالای برج هنگام غروبه که میتونید شهر رو هم در روشنایی ببینید هم در تاریکی...  


03.JPG
بعد از دیدن برج ، توی شهر قدم زدم و از دیدن مغازه ها و فرهنگ جدیدی که واردش شده بودم لذت میبردم...یکی از مواردی که برام عجیبه خنثی بودن و سردی رابطه مردم مالزی بود ، توی تحقیقی خونده بودم که اغلب مردم جنوب شرق آسیا به دلیل نوع تغذیه که بیشتر از غذاهای دریایی هست این خصلت رو دارن ولی فکر نمیکردم تا این حد و در مقایسه با تعاریفی که از برخورد و اخلاق مردم تایلند شنیده بودم تفاوت زیادی بینشون حس میکردم ، نوعی غرور و تکبر توی رفتارشون احساس کردم که انگار براشون مهم نیست تو مهمون کشورشون هستی ، به قدری خونسرد هستن که گویی چیزی به نام خشونت و دعوا برایشان شناخته شده نیست .. من که علاقه زیادی به ارتباط با مردم و شناخت فرهنگ اونا دارم فقط یک دوست پیدا کردم و این برام قابل هضم نبود...زندگی با آدماش برای من یه قصه بود ، توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود...
خیلی خسته بودم و شرجی هوا کمی اذیت کننده بود ، به هتل برگشتم و خوابیدم. شبها از یه ساعتی به بعد موتورهای سنگین اجازه دارن تو شهر بچرخن اونم با سرعت و سروصدای زیاد و چون هتل من کنار خیابون اصلی بود این صداها کمی اذیت کننده بود...


04.JPG

روز دوم

باران ، پوتراجایا ، رامبوتان

صبح زود بیدار شدم ، دیشب آسمان به شدت رعد و برق میزد و باران عجیب وغریبی هم باریدن گرفته بود.


05.JPG
برای صبحانه به رستوران رفتم ، تنوع غذایی بد نبود و به اندازه کافی دلچسب... مشخصه صبحانه ها در مالزی سوسیس های کوچولوی خنگ و بامزه اونجاست و البته تکه های میوه که به طرز دلبرانه ای زیبا و خوش رنگ و لعاب کنار هم میچینن ، پای ثابت تمام صبحانه های من این میوه های خوشرنگ و البته غالبا بی مزه ولی پر انرژی است و جالب اینکه هر روز میوه های جدیدی رو میشد تست کرد و این صبحانه ها تا حدی مفصل و متنوع بود که میشد وعده ناهار رو کمی دیرتر خورد و یا اصلا بیخیال شد!!!
برنامه امروزم دیدار از شهر جدید پوتراجایا است ، 
اول از همه سراغ فروشگاه هایی رفتم که تور گشت در مالزی رو میفروختن و برای روزهای آینده تور گنتینگ ، بلیط پارک آبی و تور دیدار از دهکده فرانسوی و ژاپنی ها رو خریدم و از شانسی که داشتم با گروههای ایرانی و راهنمای ایرانی هم مسیر شدم . 
بعد به سمت میدان مردکا ( استقلال ) حرکت کردم ( نمیدونم استقلال مالزی هم تجربه 6 تا گل خوردن داره یا نه خخخخ ) ، میدانی بزرگ با زمین چمنی که شبها پاتوق عشاق میشه ( حتما یه شب دیر وقت به اونجا سر بزنید متوجه حرفم میشید و البته که ساختمانهای اطراف وقتی در نورپردازی های شبانه غرق میشوند جلوه دیگری پیدا میکنند ) .
به طرف نمایشگاهی رفتم که ماکتی از شهر کوآلالامپور رو به نمایش گذاشته بودن ، شهری پویا ، زیبا و مدرن....
06.JPG
و نماد خوشگلی که بی چون و چرا بک گراند عکس انسانهای زیادی شده است...  I Love KL
07.jpg
کمی توی میدان چرخیدم ، چیزی که توجه ات را جلب میکند آسمانخراشهایی هست که در تمام شهر خودنمایی میکنند و ساختمانهایی که با سرعتی سرسام آور در حال ساخت هستند .
08.JPG
09.JPG
10.JPG
تماشای مسجد جامع، ساختمان سلطان عبدالصمد، میله بلندی که در بالای آن پرچم مالزی به اهتزاز در اومده و معروفه که بلندترین میله پرچم در دنیاست و موزه های اطراف میدان ( البته من نرفتم چون علاقه ای به موزه ندارم ) خالی از لطف نیست....

11.JPG
 توی راه یک معبد زیبای بودائی به چشمم خورد و بی درنگ وارد اونجا شدم ، فضای زیبا و دلنشینی داشت چند عکس به یادگار گرفتم و از محیط خنکش استفاده کردم و دوباره به راهم ادامه دادم....جالبه که چینی ها رسم دارن بدون کفش و با پای چپ وارد معابدشون بشن و با پای راست خارج ، در هنگام ورود هم ، کلاه از سرشون برمیدارن ، حتی عینک هم نباید روی سر باشه ، و البته اگر شما به تندیس هایی که اونجا وجود داره دست بزنید و یا بلند بخندید و صحبت کنید به شدت عصبانی خواهند شد ( اگر شمام به دیدن معبد میرین حواستون باشه همین رفتارها رو داشته باشید ) توی معبد کتابهای مختلفی هست که میتونید رایگان اونا رو بردارید ، البته به زبان چینی ، من یکی از اونها رو برای یادگار برداشتم ، سعی کردم کتابی رو انتخاب کنم که عکسهای بیشتری داشته باشه !!!
12.JPG
13.JPG
14.JPG
15.JPG

16.JPG
معبد

نزدیک معبد یک رستوران ایرانی هم دیدم.

17.JPG
رستوران ایرانی

از میوه فروشی کمی میوه استوایی خریدم ، اینجا مسئله جالبی اتفاق افتاد ، میوه فروشها به علت قیمت تقریبا بالای میوه ها معمولا میوه هاشون رو با اکراه کمتر از یک کیلو میفروشن یا اصلا نمیفروشن و من از این موضوع بی اطلاع بودم ، میوه فروش ما هم آدم جالبی بود ، قبل از خرید و به سبب آشنا نبودن با طعم میوه ، ازش درخواست کردم که یه دونه از اونا رو امتحان کنم و اگر از مزه اش خوشم اومد ازش بخرم ، با شنیدن حرفم دوستمون چنان ناراحت شد که گفت اصلا نمیفروشم ، من خودم فروشنده ام و طرز برخورد با مشتری رو میدونم و قطعا این روش مشتری مداری نیست ، بهم برخورد و بدون تشکر از جلوی بساطش راه افتادم ، هنوز قدم سوم چهارم رو برنداشته بودم که صدام کرد و دیدم میوه رو از وسط نصف کرده و بهم تعارف کرد ، از رفتارش ناراحت بودم و بهش بی محلی کردم و به راهم ادامه دادم که دیدم دنبالم اومد و به اصرار میوه رو داد بهم و منو نمک گیر کرد.

برگشتم و میوه رو ازش خریدم ، جای شما خالی چقدرم خوشمزه بود... ازش دلیل کارشو پرسیدم ، معذرت خواهی کرد و بهم گفت : توی طول روز از این مشتریها زیاد میبینه که میان و یکی دوتا میوه امتحان میکنن و بدون اینکه پول بدن و به بهانه اینکه از میوه خوششون نیومده میذارن میرن ، گفت فکر کرده که منم از اون آدمام ولی بعدا متوجه اشتباهش شده.... جاش بود منم بهش میگفتم از طعم میوه خوشم نیومده و میرفتم...معروفه که میگن اون میوه هایی که تکه کردن و اسلایس شده میفروشن خیلی بهداشتی نیست و بهتره که خودتون میوه رو بخرید ، اینجوری هم لذت پوست کندنش رو میچشید هم طعم خود میوه رو ...بعد از معبد ، سری به پارک پروانه ها زدم که هیچ نقطه قوتی نداشت و بنظرم فقط وقت تلف کردن بود.

17+.jpg
پارک پروانه ها 

توی پارک خانمهایی رو دیدم که در حال ناز کردن بال پروانه ای بودن و از شدت هیجان جیغ و داد میکردن ، احتمال دادم پارک برای من جذاب نبوده فقط :)
17++.JPG
وقتی دیدم پارک پروانه ها اینجوریه از دیدن باغ پرندگان منصرف شدم و با یک تاکسی به سمت پوتراجایا حرکت کردم. Putrajaya رو توی لغت شاهزاده موفق معنی میکنند. puttar در هندی به معنی پسر است و jai به معنی پیروزی.یکی از دیدنی های شهر ، مسجد صورتی است که بزرگترین مشخصه اش همینه که تنها مسجد صورتی رنگ در تمام دنیاست .

18.JPG
مسجد صورتی

فضای ایرانی و واقعا زیبایی داره ، وقتی میخواستم وارد مسجد بشم نگهبان ازم پرسید :
- مسلمان هستی؟
گفتم بله از ایران اومدم و بعد اجازه داد به داخل برم...
19.JPG
شاخصه دیگر مسجد ، مناره بلند آن است.
20.JPG
بعد ازمسجد بلیط یک کشتی تفریحی رو خریدم ، کشتی از دریاچه ای میگذشت که بر روی آن ماکت پنج تا از مهمترین پل های جهان رو درست کرده بودن که پل خواجوی اصفهان هم بین اونها بود.
معروفه که میگن برای اجازه ساخت مشابه پل خواجو ، اولش ایران مخالفت میکنه و بعدا با مکاتبات زیادی که انجام شده تونستن اجازه ساخت رو بگیرن و البته به شرطها و شروطها ، خفن ترین شرط هم این بوده که این پل باید اصلی ترین و مهم ترین پل شهر باشه و درصد کمی اجازه شبیه سازی داشته باشن که مورد قبول طرف مالزیایی هم قرار میگیره ( کاش توی تمام روابطمون همینقدر محکم بودیم )
21.JPG
22.JPG
23.JPG
24.JPG
25.JPG
26.JPG
ساختمانهای دیگری مثل مسجد آهنی ( سیلور ) هم کنار دریاچه بود.
27.JPG
برج هزاره یا میلینیوم هم تماشایی بود.
28.JPG
28+.jpg
بعد از قایق سواری که تقریبا یک ساعتی طول کشید اومدم کنار پل آرزوها که به تقلید از پل آرزوهای فرانسه ساخته شده ، تو فرانسه میگن هرکس روی این پل هفت قدم برداره و آرزو کنه به آرزوش میرسه البته نمیدونم ماکت این پل توی مالزی هم همین خاصیت رو داره یا نه !!! ما که آرزو کردیم و هنوزم جوابی نگرفتیم !!!
29.jpg

31.jpg

30.JPG

منظره پوتراجایا از بام شهر دیدنی تر بود.
31+.jpg
31++.jpg
31+++.jpg
31++++.jpg
تقریبا سه ساعتی در شهر الکترونیکی بودم و دیگه زمان برگشت رسیده بود ، توی راه برگشت ، وسط بلوار ، از هر تیر چراغ برق پرچم ایران و مالزی رو کنار هم آویزان کرده بودند دیدنش برام جالب بود ، اولش فکر کردم بخاطر من اینکار رو کردن ولی با کمی کنجکاوی متوجه شدم که از ایران گروهی بلند پایه برای امضای قراردادهای سیاسی و اقتصادی به مالزی اومدن و اون پرچمها رو برای خوشامد گویی نصب کرده بودن و به مسافرت من ربطی نداشت. وقتی به مرکز شهر رسیدم هوا داشت تاریک میشد ، بعد از مدتی خیابانگردی و خوردن شام پیاده به سمت هتل برگشتم ، توی راه از محله هندی ها هم گذشتم اما چون خسته بودم دیدنش رو به روزهای آینده موکول کردم.

32.JPG
محله هندی ها

به هتل رسیدم با گوشی بازی فوتبالی رو نگاه کردم و بعد خوابیدم. اینم بگم که تلویزیون هتل کلا 5 تا شبکه میگرفت که یکیش تکراری بود و یکیش هم همش تبلیغ نشون میداد که توی تبلیغ هاش خانما رو سانسور میکرد مثلا برای تبلیغ شامپو ، اون خانم بیچاره از روی شال با شامپو موهاشو میشست ، چقدرم کف کرده بود و البته که منم کف کردم !!!!جالبه شبکه دیگه که همش فیلم خارجی نشون میداد خانما حجاب نداشتن....

روز سوم

باران ، غار میمونها ، باغ وحش ، بستنی رویایی

برنامه امروزم دیدار از Batu Cave یا غار میمونهاست...توی مالزی حمل ونقل با مترو یا اتوبوس ارزون و سريعتره اما من حوصله مترو سواری رو ندارم پس با یک تاکسی خودم رو به محوطه غار میمونها رسوندم ، راه زیادی نیست فکر کنم از مرکز شهر 15 کیلومتر بیشتر نباشه...دیدن این شگفتی رو شدیدا پیشنهاد میکنم به دلیل اینکه مهمترین پرستشگاه هندوها در خارج از هنده و دیگه اینکه واقعا جای دیدنی و زیبایی هست ، قد یه دنیا کتابه با یه عالم گفتنی...البته که پله های زیادی داره و رسیدن به غار برای کسانی که مریضی یا پا درد دارن سخته...
33.JPG
34.JPG
با دیدن پله ها و هوای شرجی فهمیدم کار سختی در پیش دارم ، تعداد پله ها 272 تاست که تقریبا شیب تندی هم داره و با هر قدم آدم احساس میکنه که داره رو به عقب میفته..
در اینجا یکی از بلندترین تندیس های مذهبی ایستاده در جهان متعلق به موروگان به طرز دلبرانه ای خودنمایی میکند که از حیث بلندترین و ایستاده بودن رتبه دوم را در جهان در اختیار دارد و رتبه اول هم متعلق به همین جناب موروگان هست که با اختلاف دو متری در ایالت تامیل نادوی هندوستان عزیزم وجود دارد که به تازگی ساخت آن به اتمام رسیده و مسلم است که تمام رکوردها باید در اختیار سرزمین صاحب آن باشد...
توی مغازه ای در گوشه محوطه میتونید چای ماسالای هندی نوش جان کنید که البته به هیچ عنوان مزه اش حتی نزدیک به تجربه همین چایی در مهد آن نیست اما یادآور خاطرات زیادی خواهد بود.با شروع بالا رفتن از پله ها میمونهای زیادی به استقبال شما میان و اگر خوراکی توی دستتون باشه اونا رو میدزدن . میتونید از مغازه های پایین براشون خوراکی بخرید و بهشون بدید و لذت غذا دادن به میمون ها که صاحب اصلی این معبد هستن رو بچشید. کاملا مراقب گوشی و دوربینتون باشید حتی عینک و کلاه شما هم امنیت ندارن !!! میمونها وحشی نیستن ولی اگه اذیتشون کنید و یا بخواین به بچه هاشون دست بزنید مسلما عصبانی میشن.
35.JPG
36.JPG
وقتی به بالای پله ها رسیدم تمام تیشرتم از عرق خیس بود اما منظره محوطه غار و شهر از اون بالا خیلی تماشایی تر بود و صددرصد ارزش طی کردن این مسافت رو داره...
37.JPG
توی غار هوا خنک تر بود و حس دلپذیری به آدم میبخشید ، محوطه پر بود از تندیس ها که برای خودشون پیروانی داشتند . میتونم بگم رویایی ترین تصویری که میشه دید تابش نور خورشید از شکاف بالای غار هستش که یه جلوه خاصی به اونجا میبخشه . ارتفاع سقف این غار تقریبا 98 متر است . 
38.JPG
39.JPG
40.JPG
41.JPG
42.JPG
43.JPG

45.JPG
46.JPG
جلوی یکی از معبدها کمی ایستادم و مشغول دیدن مراسم کوچکی که در حال اجرا بود شدم ، بعد از پایان نیایش ، روحانی معبد به سمت من اومد روی پیشانی ام خال قرمز رنگ زد و کمی از غذای نذری معبد که شبیه حلوای خودمون بود بهم داد. کمی ازش مزه کردم واقعا به مذاقم خوش نیومد و خیلی بد مزه بود ، میمون ها که غذا رو دستم دیدن به سمتم اومدن و منم غذا رو گوشه ای از معبد گذاشتم برای اونا... به اون نذری ها " پرساد " میگن و رفتار شما در قبال نذری براشون خیلی اهمیت داره ، پس اگر بهتون تعارف کردن و شما گرفتین ، خیلی مراقب برخوردتون با نذری باشید.
" توریست ها علاقه زیادی به این خال ها یا خط هایی که در معابد براشون میذارن دارن ، اگر براتون میخواستن خال قرمز رنگ بزنن که هیچ ، اما از من میشنوید اجازه ندید خال یا خط زرد رنگ براتون بکشن چون این ماده زرد چیزی جز شیرین کاری ( پِهن ) گاو مقدس نیست. " ( برگرفته از سفرنامه هند خودم )
47.JPG
48.JPG
تقریبا تمام جاهای معبد رو دیدم و پله ها رو به سمت پایین برگشتم .

44.JPG

توی محوطه ، تندیس بزرگی از هانومان که 15 متر بلندای قدش هست رو در کنار معبد زیبای دیگه ای میتونید ببینید.
49.JPG
هانومان اسطوره ای از افسانه های هندو هستش و معروفه که وقتی برای نجات راما رفته بود ، ازش پرسیدن راما ( همسر سیتا ) رو میشناسی ، همینطور که توی عکس پیداست سینه اش رو میشکافه و قلبش رو نشون میده که بعضیا میگن عکس ، بعضیا میگن اسم راما روی قلبش حک شده بوده....
50.JPG
کنار تندیس ، نارگیل فروشی هست که خیلی حرفه ای با چاقوی مخصوصش نارگیل ها رو آماده میکنه برای یک نوشیدنی لذتبخش... حتما از اون آب نارگیل ها بنوشید هم خوش مزه اس و هم  اینکه بعد از اون همه پله قطعا بدنتون احتیاج به آب پیدا میکنه ... نوش جان خیلیا بعد از تموم شدن آب نارگیل اونو به فروشنده برمیگردونن غافل از اینکه وسطش چیزی شبیه خامه هم داره که از آب نارگیل خوشمزه تره ، از فروشنده بخواین تا تکه ای از پوست نارگیل رو بهتون بده و با اون مثل یه قاشق خامه بینظیرش رو هم نوش جان کنید .

خاطرات این غار بینظیر رو در گوشه ای از ذهن و قلبم به زیبایی برای یادگار به اسارت گرفتم و از محوطه غار اومدم بیرون و به سمت باغ وحش ملی ( Zoo Negara ) رفتم ، با ماشین فاصله زیادی باهم ندارن ، مدتی اونجا گشتم ، میگن بیشتر از 500 نوع گونه جانوری اونجا نگهداری میشه که خیلی از اونها کمیاب هستن و این در نوع خودش بی نظیره....

50+.jpg
باغ وحش نگارا

تو پارک فقط باید پیاده روی کرد و از بودن کنار حیوانات و بعضا غذا دادن به اونا لذت برد ، گرم هست ولی زیباست... تا دلتون بخواد فضا داره برای عکاسی ....
50++.jpg
مدتی رو اونجا گشتم ، برای بازدید ماشین هایی هم هستن که میتوید از اونا استفاده کنید.
50+++.jpg
بعد از باغ وحش به سمت رویال سلانگور رفتم که با قلع لوازم و ادواتی رو درست میکردن و اونایی که برای فروش بود قیمت های بالایی هم داشت... با خوش شانسی و به محض ورودم بارون خفنی هم گرفت .
50+4.jpg
بنظرم نمایشگاه و فروشگاه قلع مورد خاصی برای دیدن نداره و اگه قصد خرید ندارید با ندیدنش چیزی رو از دست نمیدید .توی این مدتی که مالزی بودم چندین و چند باردیدم که هوا به سرعت ابری میشد و چنان بارونی میبارید که فکر میکردم به سیل منجر بشه و شاید کمتر از بیست دقیقه هوا دوباره آفتابی میشد...
" باران " ، تنها همسفر جاودانه من ، برایم از تو می خواند
بی تو میان دلتنگی و اشک ، باران ، بغضم را خالی می کند
من اما بی هراس ، تو را به مهمانی عاشقانه هایم فرا خواندم در انبوهی از خاطره و تنهایی ،
تا شاید فراموش کنم بی تو هستم ....
درباره زیباییهای ایستانا نگارا ( Istana Negara ) شنیده بودم اما توی برنامه ام نبود چون تقریبا به هتلم نزدیک بود تصمیم گرفتم برای تماشا به اون سمت برم و البته که تصمیم درستی هم بود ، اونجا کاخ قدیم پادشاه مالزی بوده و بسیار بسیار زیباست اما افسوس کسی اجازه ورود نداره ، فقط میشه از بیرون کاخ عکاسی کرد. 
50+5.jpg
50+6.jpg

50+7.jpg
کاخ ایستانا نگارا

خیابونهای کوآلالامپور پر از مغازه های شیک و برندهای مطرح دنیاست و البته مراکز خرید بزرگی که هرکدوم برای خودشون یه شهرن.... خوشبختانه توی سفر وقتم رو صرف خرید نمیکنم و کلا اهل خرید نیستم... اما گشت و گذار در این مراکز خرید پر زرق و برق و البته خنک ، کار خداپسندانه ای است !!! از سوپر مارکتی یه بستنی خریدم که هنوز هم طعم بستنی رو به خاطر دارم دقیقا مزه بستنی هایی رو میداد که قدیما مثلا زمان دبستان توی راه مدرسه میخوردم ، زمانی که شیرها هنوز با آب قاطی نشده بود و واقعا مزه شیر میداد.... و اون بستنی توی سفر شد تفریح هر روز من ، گاهی اوقات تا سه بار در روز صبح ، ظهر ، شب بعد از غذا....بعد از یک پیاده روی تقریبا طولانی و یک شام سبک به هتل برگشتم ، وقت خوابه دیگه دیره نمی خوام قصه بگم....