سفر به اروپا موضوعی بود که همیشه بخشی از ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. همینطور به خاطر سختی گرفتن ویزا و هزینه های بالای آن و دلایل دیگر، همیشه در ذهنم خودم را به صورت تنها در کشورهای مختلف اروپایی می دیدم. تا اینکه بعد از نوروز، پدرم پیشنهاد کرد تا خانوادگی سفری به کشور آلمان داشته باشیم. ابتدا موضوع به نظرم خنده دار آمد و راجع بهش جبهه گرفتم. اما بعد از یک شب فکر کردن به اینکه سفر همراه با خانواده چقدر می تونه عالی باشه، فردای اون روز پذیرفتم و شروع کردم به تحقیق اینکه برای گرفتن ویزا به چه مدارکی نیاز هست. (در صورتی که قصد سفر دارید، مدارک موردنیاز را از سایت خود سفارت دانلود کنید که به صورت یه فایل PDF موجود هست.)
اول اردیبهشت برای گرفتن وقت سفارت در سایت سفارت آلمان ثبت نام کردم. روند کار به این صورت بود که حدود نیم ساعت بعد از پر کردن فرم، ایمیلی دریافت می کردم که باید تایید می کردم و منتظر می شدم تا حدود دو هفته تا یک ماه بعدش یه وقت مصاحبه برام ایمیل کنند و بعد از دریافت ایمیل مربوط، دو لینک در اختیارم قرار می گرفت که یا اون زمان مصاحبه را تایید می کردم و یا اگر نمی تونستم توی زمان تعیین شده در سفارت حاضر بشم کنسلش می کردم. این تعیین وقت حدود یک ماه برای من طول کشید که در واقع خرداد ماه ایمیل را دریافت کردم که برای دو ماه بعدش یعنی مرداد ماه وقت داده بودند. بعد از مصاحبه هم چهارده روز طول می کشید تا نتیجه آن را اعلام کنند. عملا سفر ما به شهریورماه می افتاد.
روزهای پرهیجانی تا مرداد ماه داشتم. بجز تهیه مدارک مورد نیاز، درباره کشور آلمان ، جاذبه های دیدنی و کارهایی که در مدت کوتاه سفرم می تونستم انجام بدم را تحقیق کردم.
آخرین روز مردادماه پاسپورتم با ویزای شنگن دستم بود! و واقعا باید بگم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم.
همان روز برای خرید بلیط هواپیما اقدام کردیم. البته من قصد رفتن به یک کنسرت را هم داشتم که برای خریدش همان شب تلاش کردم. چون می دونستم هر ساعتی که می گذشت شانسم برای خرید بلیط این گروه افسانه ای کمتر می شد و ممکن بود تموم بشه که باز هم شانس با من همراه بود و برای آخرین روز اجرای گروه در آلمان تونستم بلیط بخرم. هر چند با اینکه همه جوره سایتش به نظر معتبر میومد اما باز هم ترس داشتم که نکنه آنلاین خرید کنم و بلیط به دستم نرسه!
هفته سوم شهریور پرواز داشتیم و این زمان به سرعت باد گذشت.
روز اول – تهران به دوسلدورف - آخن
پروازم ساعت 7:30 صبح از فرودگاه تهران به شهر دوسلدورف آلمان بود. به دلیل اینکه باید سه ساعت قبل در فرودگاه می بودیم عملا شب نخوابیدم. با اینکه اصلا دلم نمیخواد یادآور بشم اما متاسفانه باید بگم در فرودگاه تهران بسیار اذیت شدیم. تا بحال آنجا را انقدر شلوغ ندیده بودم. ساعت ها در صف های طولانی ایستادیم و در حالی که از زمان پرواز خیلی از مردم حتی دقایقی هم گذشته بود! اما به دلیل اینکه فقط یک مامور بود که مهر خروج می زد مردم ایستاده بودند و هیچ کاری از دست هیچ کس بر نمی اومد. ما هم مثل همه. حدود یک ربع به پرواز مانده بود و درحالی که شاید یک ساعت بعد هم نمی شد از گیت رد شد ، با کمی بحث توانستیم سر ساعت رد بشویم ولی متاسفانه بدون اعلام قبلی تاخیر، آنجا هم با صفی طولانی روبرو شدیم و تقریبا هواپیما با یک ساعت و نیم تاخیر از زمین بلند شد.
پس از 5 ساعت و 45 دقیقه پرواز مستقیم، ظهر به شهر دوسلدروف رسیدیم. فرودگاه کوچک، تمیز و قانونمندی به رنگ آبی بود (منظور رنگبندی دیوارها، لباس های فرم و چیزی هست که در دید اول به چشم میاد). از همان زمان ورود دید بسیار مثبتی نسبت به آلمانی ها پیدا کردم.
پس از کنترل پاسپورت و گرفتن چمدان ها به سمت در خروجی رفتیم و به همراه یکی از آشنایانی که قرار بود مدتی مهمان ایشان باشیم به سمت شهر آخن که یک شهر مرزی کوچک حدودا در غرب آلمان و نزدیک به بلژیک و هلند می باشد حرکت کردیم.
تصویر 1
پس از ورود به اتوبان، محو تماشای سرسبزی، آسمان رنگی آلمان شدم و همان روز جمله اینکه آسمون همه جا یه رنگ نیست را با خودم زمزمه کردم...
از طرفی با اینکه هوا بسیار تمیز بود ، به شدت سرد بود البته برای من که از دمای 30 درجه تهران رفته بودم اینطور به نظر می رسید و حتی در آنجا مجبور به خرید کاپشن شدم چون فقط تعدادی لباس گرم پاییزی برده بودم.
عصر آن روز کمی استراحت کردیم و اطراف محل سکونت را گشتیم و با میزبان به یک سوپرمارکت رفتیم که نحوه خرید ساکنین شهر بسیار به نظرم جالب آمد.
تصویر2: عصرانه "کیک کشمشی و شکلات با چایی"
در بعضی سوپرمارکت ها (شبیه به فروشگاه های زنجیره ای مثل هایپرمی یا جامبوی ما) همه چیز می شد خرید، مثل مواد غذایی، گل، لباس، نان و حتی سیم کارت. نکته ای که وجود داشت این بود که در صندوق برای کسانی که خرید می کردند پلاستیک ارائه نمی شد و اگر کسی تمایل به استفاده از پلاستیک (نایلون) داشت باید بابتش پول می داد به همین دلیل مردم برای خودشان سبد های پارچه ای یا حصیری یا کیف می آوردند و خریدهایشان را داخل آن قرار می دادند. در کل به مصرف انرژی، محیط زیست و پاکیزگی اهمیت زیادی می دادند.
تصویر3: محل سفارش اتوماتیک نان در سوپرمارکت.
آن شب به استراحت گذراندیم چون فردای آن روز پرهیجان و بی نظیری پیش رو داشتیم. روزی که ماه ها در ذهنم مرور کرده بودم که آیا چنین روزی ممکن است اتفاق بیفتد؟
روز دوم – کلن
صبح آن روز، پس از بردن گربه زخمی میزبان به دامپزشک و کمی انتظار، بالاخره راهی ایستگاه قطار شدیم. بلیط رفت و برگشت قطار آخن-کلن، برای سه نفر 45 یورو خریدیم و سوار شدیم. حدود 1 ساعت بعد در ایستگاه مرکز شهر کلن به نام Koln HBF پیاده شدیم.
تصویر 4
وقتی از ایستگاه خارج شدیم با یک بنای عظیم با معماری گوتیک روبرو شدیم که کلیسای دام نام داشت و سومین کلیسای بلند جهان به شمار می آید و قدرت طولانی مدت مسیحیت در اروپا را نشان می دهد.
تصویر 5
تصویر 6
تصویر 7
ورود و بازدید از کلیسا رایگان بود. اما برای بالا رفتن از 509 پله از برج های آن برای رسیدن به ناقوس های کلیسا 4 یورو بلیط خریدم. بالا رفتن از پله ها و پایین آمدن پس از تماشای شهر کلن از بالای برج حدود 40 دقیقه طول کشید. حدود نیم ساعت رفت و برگشت و ده دقیقه گردش در بالای برج.
بالا رفتن از پله های گرد مارپیچ با عرض کم و نور بسیار کم محیط، حس عجیبی را بهم القا می کرد. حس ترس ، کمی ماجراجویی و تداعی سکانس هایی از فیلم هایی که در ارتباط با کلیساها در زمان گذشته دیده بودم.
پس از گذشتن از پل Hohenzollernbrucke (این پل یکبار در سال 1945 بازسازی شده است.) ، پیاده روی در کنار رود راین لذت عجیبی داشت. قدم زدن در شهری که بسیاری از شخصیت کتاب هایم در کنار این رود حس های مختلفی تجربه کرده بودند. حیف که زمان کم بود و هوای آن روز به شدت بارانی و طوفانی! چترهای بیشتر افراد درهم شکسته در سطل های زبانه قابل رویت بود. و من با قدم هایی تند سعی داشتم تا هیجان خود را برای نزدیک شدن به یکی از بهترین لحظات زندگی ام کنترل کنم.
تصویر 8
تصویر 1-8: تصویر رود راین
قبلا مسیر را از گوگل مپ دیده بودم و می دانستم حدود نیم ساعت از کلیسا تا سالن Lanxess arena با پای پیاده راه بود. اما من بار اول بود که وارد این شهر شده بودم و باید جانب احتیاط را رعایت می کردم تا اگر مسیری را اشتباه می رفتم زمان کافی برای جبران می ماند اما خوشبختانه در همان نیم ساعت توانستم خود را به آنجا برسانم. در این مرحله باید ساعاتی را به تنهایی می گذراندم و از پدرومادر خود جدا می شدم.
تصویر 9
تصویر 10
از فوق العاده بودن کنسرت گروه افسانه ای که بگذریم که حدود ساعت 12 شب به پایان رسید، دقیقا 40 دقیقه زمان داشتیم تا خود را به ایستگاه قطار برسانیم و یا اینکه شب را در شهر کلن بگذرانیم. با قدم های بلند خود را به قطار رسانده و به آخن برگشتیم.
روز سوم و چهارم – آخن
این دو روز را به گردش مراکز خرید آخن که شاید تعداد آن بیشتر از شهرهای بزرگ ما بود، سپری و ناهار را در رستوران ها صرف کردیم. یک وعده ماهی بدون استخوان به همراه سیب زمینی و سالاد (حدود 9 یورو) که بسیار خوشمزه بود اما اسمش خاطرم نموند و یک وعده کباب ترکی که بهترین کباب ترکی بود که تابحال خورده بودم و بزرگنمایی نیست اگر بگم خیلی بهتر از کباب ترکی هایی که در استانبول خورده بودم، بود. مزه گوشت آلمان عالی بود. هر چند گوشت را حتی چندبار دیگر هم برای پختن کباب ایرانی برای میزبان آلمانی خودمان از مغازه ها و قصابی های ترک تهیه کردیم اما به نظر من اصلا قابل مقایسه با گوشتی که در ترکیه خورده بودم و طعم و بوی متفاوتی می داد، نبود و به مانند گوشت های ایران خوشمزه بود.
نکته ای که وجود داره این هست که ترک ها در آلمان زیاد هستند به این دلیل که زمانی برای کار در معادن به آلمان مهاجرت کردند و موندند و برای همین خیلی از رستوران ها و فروشگاه ها ترک بودند.
توضیح 11: ماهی با سیب زمینی تنوری
تصویر 12
توضیح 13 – فروشگاه های مواد غذایی
تصویر 14
توضیح 15: مراکز خرید شهر آخن
شب چهارم هم کنسرت دیگری در شهر آخن توسط یه گروه قدیمی آلمانی به نام wheels در مرکز شهر به صورت رایگان اجرا می شد که به همراه خانم میزبان به آنجا رفتم و شب شاد دیگری را به خاطره سپردم. البته پس از اتمام اجرای موسیقی، از آنجایی که در مرکز شهر برگزار شده بود شبانه به بازدید از مراکز تاریخی آن که بسیار زیبا نورپردازی شده بود رفتیم و مرکز میدان ، سوار چرخ و فلک شدیم که بلیط آن نفری 6 یورو بود.
تصویر 16
تصویر 17
پس از آن کمی قدم زدیم و با اتوبوس به سمت خانه برگشتیم. نکته قابل توجه این بود که حدود ساعت 11و نیم 12 شب در شهر کوچکی مثل آن که اکثر اماکن آن ساعت 6 عصر تعطیل می شد و فقط کافه ها و رستوران ها باز بود، امنیت را کاملا احساس می کردی.
روز پنجم – آمستردام
روز پنجم شهر را با قطار به سمت شهر زیبای آمستردام – هلند ترک کردیم. قبلا سفرنامه های مرتبط با هلند را خوانده بودم و جاهای دیدنی و چگونگی رفتن به آنها را نوشته بودم. اما سفر به این شهر اصلا راضی ام نکرد به این دلیل که برنامه ام اصلا طبق خواسته هایم پیش نرفت و از طرفی دیگر، یکی از بهترین شهرهایی بود که در طول مسافرتم دیدم و مافوق تصورم آنجا را دوست داشتم.
برنامه هلند بر پایه رفتن به آسیاب های بادی اسخانز بود و در صورتی که فرصت پیدا می کردم می خواستم موزه مادام توسو (موزه ای با مجسمه های افراد مشهور دنیا که موزه اصلی آن در آمریکا و به گمانم در نیویورک باشد) را هم ببینم. اما به کل هیچ کدام از اینها را ندیدیم.
ورود ما به ایستگاه اصلی قطار آمستردام همراه با بارندگی ، طوری پیش رفت که متوجه شدیم با شهری بسیار گران و متفاوت از قوانین آلمان سروکار داریم و اطلاعات من ممکن است برای گردش توریستی یکی دو روزه کافی نباشد. از آنجایی که متوجه شدیم ایستگاه از شهر فاصله دارد و برای رفتن به مرکز شهر باید یک ایستگاه دیگر سوار شویم. شما تصور کنید می خواهید به اندازه یکی دو ایستگاه متروی ما مثلا از هفت تیر به دروازه دولت بروید که در اینجا دقیقا یک ایستگاه بود و بلیط آن را نفری 5 یورو خریدم. یعنی برای سه نفر 15 یورو (72000تومان).
برداشتم با ورود به این شهر این بود که وسیله نقلیه شماره 1 در این شهر دوچرخه است. افراد با دوچرخه هایشان سوار قطار می شدند و به قسمت دیگر شهر می رفتند و باز دوباره سوار دوچرخه خود می شدند و به کار خود ادامه می دادند. در هر گوشه شهر پارکینگ دوچرخه قابل رویت بود و حتی به نظر می آمد قانونی برای سوار نشدن حیوانات خانگی به قطار وجود ندارد چون من چند نفر را با سگ هایشان در ایستگاه دیدم و چیزی که توجهم را بسیار به خود جلب می کرد این بود: آزادی کامل.
ظهر بود و باران هر از گاهی می بارید و گاهی بند می آمد. کمی در خیابان های اصلی آمستردام که بافت شهری آن برای من کاملا تازگی داشت قدم زدیم و بعد به مک دونالد رفتیم و یک دبل چیزبرگر سفارش داده و خوردیم. نکته ای که در چنین رستوران هایی وجود دارد این هست که مردم بعد از خوردن فست فود، سینی باقیمانده های غذا و ظرف خالی نوشابه را خودشان درون سطل آشغال های بزرگی که در آنجا قرار دارد می ریزند و در صورتی که کسی اینکار را انجام ندهد، در آن صورت کسی مسئول آن است تا میز را تمیز کند.
تصویر 19
در آنجا پیشنهاد دادم تا به دیدن آسیاب های بادی اسخانز برویم که پدرم موافقت نکرد و گفت تمایلی ندارد. پس از آن به باجه بلیط فروشی قایق ها رفتم و سه بلیط کروز برای گردش توریستی در کانال های شهر برای حدود 2 ساعت خریدم که مبلغ آن نفری 18 یورو بود که در آن روز 16 یورو می فروختند.
در این مدت با قایق تمام کانال های شهر گردش کردیم و با هدفونی که مجزا برای هر نفر به همراه انتخاب زبان وجود داشت تاریخچه و توضیحات مربوط به هر ساختمان یا محله را گوش کردیم. این اماکن شامل: پل لاغر (Magere Brug) ، ایستگاه مرکزی (Central Station)، بگینج، کلیسای غربی، و ...
لازم به ذکر است که در هیچ یک از اماکن دیدنی این شهر و شهرهای دیگر که من رفتم زبان فارسی جزو زبان های قابل انتخاب نبود.
تصویر 18 – رودخانه زان
تصویر 20
تصویر 21
تصویر 22
تصویر 23 – بلیط کروز
عصر شده بود و برنامه ما به دلایلی برای رفتن به رتردام کنسل شد و مجبور بودیم یا بدون رزرو قبلی هتلی در آمستردام بگیریم که من با اینترنت چند تا از هتل ها را چک کردم بسیار گران بود که تصمیم گرفتیم به آخن برگردیم.
بعضی از جاهایی که میخواستم ببینم نشد (از جمله موزه ونگوگ که یکی از نقاشان موردعلاقه من هست) و با کلی نارحتی به امید اینکه یکبار دیگر در آینده بتوانم به هلند بیایم، این شهر را ترک کردم.
روز ششم – آخن
این روز هم به گردش در مراکز خرید و گردش در شهر سپری شد.
تصویر 24 – گلفروشی در آلمان
تصویر 25– آب گرم در آخن
تصویر 26
روز هفتم – فرانکفورت
موقعیت جغرافیایی آخن به نحوی بود که ما به راحتی می توانستیم شهرهای اطراف را یک یا دو روزه بگردیم و برگردیم. این موضوع بسیار به نفع من بود، به این دلیل که زمان سفرم بسیار کم بود و اگر می خواستم مسیرهای طولانی طی کنم و هر شب در یک شهر سپری کنم زمان و هزینه زیادی از دست می دادم اما حالا این شهر مانند مرکز دایره ای شده بود که می توانستم شهرهای اطراف در یک شعاع را ببینم و بازگردم. صبح زود با اولین قطار که حدودا قبل از 7 صبح بود، به سمت فرانکفورت حرکت کردیم. بلیط این قطار برای سه نفرمان، 62 یورو شد و حدود 4 ساعت راه بود.
تصویر 27: قطار بین شهری آلمان
قطارهای بین شهری آلمان اکثرا بین دو واگن سرویس بهداشتی هم داشتند.
به دلیل اینکه می خواستیم اولین قطاری که به سمت فرانکفورت می رود و قیمت بهتری هم دارد را سوار شویم، بلیطی که خریده بودیم به این صورت بود که در بین راه پیاده می شدیم و مثلا در زمان رفت، فقط 4 دقیقه زمان داشتیم تا سکوی قطار بعدی را پیدا کنیم و دوباره سوار شویم. زمان بندی قطار های آنها واقعا دقیقه ای بود و برای ما ایرانی ها کمی باورنکردنی بود. هر چند آنجا هم امکان دارد ترافیک یا تصادف شود و زمانبندی حرکت قطارها تغییر کند اما این اتفاق به ندرت اتفاق می افتد که نمونه ای از آن را در پایان روز سفرمان به فرانکفورت برایتان می نویسم.
روز پر از هیجانی را شروع کرده بودیم به همراه اتفاقاتی پیش بینی نشده که تجربه ای متفاوت در کل سفرمان شد. اول از همه این که، یک ساعت نمی شد که از شهر خارج شده بودیم که متوجه شدیم گوشی های موبایلمان را به همراه نیاورده ایم. آن را با عجله بر روی جاکفشی جلوی در جا گذاشته بودم... و همچنان پدرم. در نتیجه جی پی اس و نقشه نداشتیم. و همچنین تمام جاذبه های دیدنی ، آدرس ها ، چگونگی دسترسی به آنها، همه شان را در گوشی خود ذخیره کرده بودم. از همان اول فهمیدم که روز طولانی در پیش خواهیم داشت. باید مثل گذشته از روش های عادی برای گردش در شهر استفاده می کردیم. این موضوع در آلمان کمی سختتر بود به این دلیل که اسم خیابان هایشان از نظر من بسیار سخت بود و همینطور تلفط یک اسم. در این مدت متوجه شده بودم که درک تلفظ کلمات انگلیسی که من به کار می بردم برای آلمانی ها سخت بود. برای همین برای پرسیدن آدرس یا اسم ایستگاه ها از نوشتار استفاده می کردم و بسیار کار را در این شهر راحت تر کرد. یک دفترچه در کیفم داشتم و برای پرسیدن اسم های سخت از این روش کاربردی استفاده می کردم.
از ایستگاه اصلی قطار (HBF) که بیرون آمدیم ، خیابان رو به رو (Kaiser-straSe/street) را به طور مستقیم رفتیم. قصد داشتم راه هایی را انتخاب کنم که مسیریابی برایم راحت تر باشد. خیابان پر بود از رستوران های بین المللی، چینی، ژاپنی، هندی، عربی، ترکی و ... اما رستوران ایرانی ندیدم. غذاها هم از 7،8 یورو شروع می شد به بالا.
تصویر 28
تصویر 29
شهر بزرگی بود. ما تقریبا از سمت غرب شهر وارد شده بودیم و با پیمودن خیابانی که دربالا نام بردم ، پیاده به سمت مرکز شهر رفتیم و کلیساها ، میدان رومربرگ و مراکز خرید را گشتیم و کمی لباس و سوغاتی خریدیم. مراکز خرید شیک زیادی با تمامی برندها در آنجا بود که دیدن همه آنها، زمان زیادی نیاز داشت. پس از ساعتی تصمیم گرفتیم بقیه زمانمان را صرف پیاده روی در کنار رود راین کنیم. با پرس و جو ما را به سمت این رود راهنمایی کردند. در اینجا هم می شد سوار قایق های بزرگی برای گردش بر روی رود شد که پدرومادرم پیاده روی را ترجیح می دادند و به نظرم انتخاب خوبی بود. آرامش را با تمام وجودت می توانستی حس کنی.
عده ای کنار رود می دویدند یا دوچرخه سواری می کردند. ما نیز پس از گردش و عکاسی، کمی بر روی نیمکت های کنار رود نشستیم و از هوای تمیز آنجا لذت بردیم.
این شهر به منهتن آلمان معروف است اما من در حالی که منهتن را فقط در فیلم ها دیده ام شباهت زیادی در آن نیافتم. اما در کل شهر بزرگی بود و بافت شهری متفاوتی نسبت به شهرهای دیگر داشت.
تصویر 30
تصویر 31
تصویر 32: بلیط فروشی کشتی کروز در فرانکفورت.
متاسفانه در این شهر هم نتوانستم از خانه گوته بازدید کنم. در واقع گاهی به دلیل شرایط مجبور می شوی خواسته هایت را با موقعیت موجود تطبیق دهی.
تصویر 33: مسیر حرکت ما از ایستگاه قطار به مرکز شهر
برای برگشت تصمیم گرفتیم شام بخوریم و با آخرین قطار برگردیم.
در راه برگشت نیز باید یکبار قطار عوض می کردیم که اینبار بیست دقیقه بینشان فاصله بود. در حالتی که به دلیل مشکلی که قطار پیدا کرد و بین کوه ها توقف کرد ما با نیم ساعت تاخیر به سکو رسیدیم و ده دقیقه قبل از آن قطار آخن حرکت کرده بود. بدون موبایل، استرس شدیدی پیدا کردم. در ایستگاهی پیاده شده بودیم که قبلا اسم آن را هم نشنیده بودم و هیچ وسیله ارتباطی نداشتیم و مهم تر اینکه، در ایستگاه هایی که ایستگاه اصلی محسوب نمی شدند هیچ فردی برای پاسخگویی وجود نداشت. نه باجه اطلاعات و نه باجه بلیط فروشی. دقیقا جمله «نمی دانستم باید چکار کنم» در اینجا صدق می کرد. تصمیم گرفتم مشکل خود را با یکی از افراد عادی مطرح کنم. به سمت یک دختر موبور که حدس می زدم امکان دارد آلمانی باشد رفتم. (به دلیل توریستی بودن کشور، احتمال بومی نبودن افراد زیاد بود) مشکل خود را به او توضیح دادم که قطاری که باید سوار می شدم قبلا حرکت کرده و او هم با خوشرویی تمام، به معنای واقعی کمک کرد. بلیطم را نگاه کرد و گفت نوع آن به طوری است که می توانم سوار قطارهای دیگر هم بشوم. با اپلیکیشنی که برای ساعت حرکت قطارها بر روی گوشی اش داشت، ساعت بعدی قطاری که در همان مسیر حرکت می کرد را نگاه کرد و نام و مقصد قطار را به من گفت که حدود یک ساعت دیگر می شد.
تصویر 34
در این مدت به داخل شهر رفتیم. نام شهر، اینلهایم بود. شب بود و شهر تعطیل شده و کاملا خلوت بود. گشتی در شهر زدیم و بر نیمکتی در یک خیابان سنگفرش شده نشستیم و به فواره ای که در بر روی حوضی خودنمایی می کرد خیره شدم. پس از یک ساعت در ایستگاه رفته و به آخن برگشتیم. حدود ساعت 1 شب به آخن رسیدیم. در این شهر کوچک نه مترویی بود و نه اتوبوس ها در آن ساعت کار می کرد که تصمیم گرفتیم مسیر نیم ساعته تا خانه را پیاده برویم که از شانس بدمان یکی از خیابان ها را زود پیچیدیم و به کل به سمت دیگر شهر هدایت شدیم. تصور کنید حدود 3 کیلومتر از خانه دور شده بودیم و این را یک خانم دوچرخه سوار که به طور اتفاقی در ساعت 1ونیم شب در خیابان پیدا کردیم به ما گفت. راه حلی که به ذهنم رسید پیدا کردن نقشه از ایستگاه های اتوبوس و دنبال کردن مسیر خانه از روی نقشه بود که تقریبا نیمه های شب حدود 2ونیم به خانه رسیدیم.
روز هشتم – بازگشت
در این روز مسیرم از پدرومادرم جدا میشد. چمدانم را بستم و با قطار به سمت دوسلدورف راهی شدم تا به ایران پرواز کنم. چون پدرومادرم دو هفته بیشتر از من ویزا داشتند و به کشورهای دیگر سفر می کردند و من برمیگشتم.
همه چیز به روال عادی انجام شد و پس از خوردن یک دبل چاکلت استارباکس در فرودگاه، سوار هواپیما و راهی ایران شدم.
تصویر 35
نکات:
1-برای ویزای شنگن از هر کشوری که قصد دارید اقدام کنید حتما مدارک مورد نیاز را از خود وب سایت سفارت دانلود کنید و طبق همان، مدارکتون را با دقت آماده کنید.
2- در صورتی که به کشورهای عضو شنگن قصد سفر دارید در بهترین حالت ، شش ماه قبلش اقدام کنید و اگر کشوری که انتخاب کردید آلمان هست، سعی کنید سفرتون در فصول سرد نباشد.
3- حدود هزینه سفرتان را محاسبه کنید و همیشه سعی کنید دوبرابر یا بیش تر از آن مقدار را به همراه داشته باشید.
به دو دلیل:
- برای اینکه احتمال تغییر مبالغ پیش بینی شده در خارج از ایران هم وجود دارد. به طور مثال اگر در سفرنامه ای خوندید تور کروز 16 یورو، ممکن هست شما آن را به قیمت دیگری خرید کنید. چون اکثرا من قیمت های بیشتری نسبت به چیزی که خونده بودم پرداخت کردم و می تواند به دلیل شرایط روز یا منطقه ای باشد.
- 2- به این علت که احتمال دارد اتفاقات پیش بینی نشده ای برای شما پیش بیاید. به دلیل اختلاف زبان ممکن است درخواست شما را اشتباه متوجه شوند و مثلا بلیط اشتباهی را به شما بفروشند که اگر این بلیط قطار باشد ممکن است شما در جای اشتباهی پیاده شده و بعد از اینکه متوجه شدید لازم باشد یک سفر دیگر تا مقصد بلیط بخرید. یا اینکه قطار را از دست بدهید و ... . اینها مثال های ساده ای هستند که برای هر کس ممکن است اتفاق بیفتد. پس همیشه سعی کنید در سفر به یک شهر حداقل به اندازه یک شب هتل و یک بلیط هواپیما به تعداد نفر اضافه تر به همراه خود داشته باشید و پول خود را تا قران آخر خرج نکنید.
تصویر 36: جدول برخی از هزینه های سفر که به یاد داشتم.