قبل از سفر
از هفته قبل برای سفر برنامه ریزی کرده بودیم. من از سایت های مختلفی از جمله لست سکند قیمت تورهای کیش رو نگاه کردم و نظر مسافران را در مورد هتل ها با دقت خواندم. نظرها متفاوت بود و از یک هتل خاص، عده راضی و عدهای ناراضی بودند.
برای ما هزینه سفر بسیار مهم بود، ساعتها به دنبال یک تور به صرفه در سایت های مختلف گشتم از طرفی هم دوست نداشتم هتل بدی برای اقامت انتخاب کنیم که بعد از سفر ناراضی باشیم. به هر حال اولین بار بود به جزیره کیش سفر میکردیم و سفر تفریحی مخارج نسبتاً بالایی دارد.
پس از بررسی چند ساعته نظرها و امتیاز هتل ها تصمیم به رزرو تور گرفتیم. یک تور سه روزه به نظر مناسب میآمد. چون یک روز تعطیل رسمی بود و تنها مرخصی دو روزه برای این سفر کافی بود. البته من کارمند نیستم و این نگرانی برای سه همسفر دیگر من بود. اسکرین شات از سایت را برای همسفران ارسال کردم تا در صورت توافق آنها این تور را رزرو کنم. البته یکی از دوستام قبلاً گفته بود که در یک دفتر گردشگری دوستی صمیمی داره. قرار شد از او هم قیمت ها رو بپرسیم و با سایت مطابقت بدیم و بهترین گزینه رو انتخاب کنیم. بهترین برای ما ترکیبی از هزینهی کم و امکانات رفاهی کافی بود. تصمیم برای اولین سفر به هر مکانی کمی سخته. از اونجایی که هر ارزانی بی علت نیست آدم دوست نداره با انتخاب یک گزینه کمی ارزانتر، سفر بدی را تجربه کنه و پشیمون برگرده، بدنبال هتل خیلی ارزان نبودیم.
پس از استعلام از دوستمان متوجه شدیم که میتونه حدود ۵۰ هزار تومان این تور کیش رو ارزانتر برای ما رزرو بکنه. خوشبختانه ما چهار نفر بودیم و اتاقهای دو تخته بسیار ارزان تر از اتاق های یک تخته بود. در آخر در اواسط فروردین تور را با قیمت ۵۷۰ هزار تومان رزرو کردیم. هتلمان هتلی تازه تاسیس بود و در سایت ها برخلاف هتل های دیگر در کیش، هیچ نظر و انتقادی درمورد این هتل موجود نبود.
"هتل ۵ ستاره ویدا" *****
اسمش که جالب بود، عکس های هتل هم آدم رو راضی میکرد. پس با توجه به قیمت مناسب این هتل تصمیم خودمون رو گرفتیم. پروازها که رفت و برگشت با شرکت کیش ایر بود و ساعت پرواز بامداد شنبه ای بود که تعطیل رسمی است. با خودمان فکر کردیم شنبه همه از سفر برمی گردند و احتمالاً کیش هم خلوت تر خواهد بود. دوستانم یکشنبه و دوشنبه را مرخصی رفتند و تور کیش رزرو شد.
شروع سفر
ساعت دقیقاً ۴ بامداد بود که با آلارم گوشی از خواب بیدار شدم، ساک دستی نه چندان بزرگم را از چند دست لباس و وسایل ضروری سفر پر کردم و بی معطلی یک اسنپ برای فرودگاه مهرآباد گرفتم. پرواز به موقع ساعت ۶:۳۰ انجام شد. به محض فرود در فرودگاه کیش عدهای با تابلوهایی در دست، پایین پلکان هواپیما ایستاده بودند. چشمانم متن روی تابلوها را ندید. هنوز از دیدن آبهای خلیج فارس هیجان زده بودیم که سوار اتوبوس فرودگاه شدیم. به محض سوار شدن عبارت CIP را در دست افرادی دیدم. سریع به یاد امکانات درج شده بر روی بلیط تور افتادم. صبحانه رایگان و استقبال CIP در فرودگاه توسط هتل(CIP همان استقبال در پای پلکان هواپیما است). اما دیگر دیر شده بود و اتوبوس به سمت سالن فرودگاه حرکت کرد.
در سالن فرودگاه معطل چمدانها نشدیم چون چمدان هایمان را در پرواز به همراه خودمان برده بودیم. بیرون از سالن فرودگاه، مینی بوس هایی که راننده های آنها تابلوهایی با نام هتل های مختلف در دست داشتن منتظر مسافران بودند. از رانندهها، سرویس هتل ویدا را سوال کردیم. و آنها ما را به سالن CIP فرودگاه راهنمایی کردند. آنجا نیز چند مینی بوس منتظر مسافران هتل ویدا و چند هتل دیگر بود. ظاهراً همه هتل ها استقبال پای پرواز نداشتند. راننده مینی بوس چمدان ها را از ما گرفت و ما سوار مینی بوس شدیم و بدون معطلی به سمت هتل رفتیم. همیشه قبل از اینکه جایی بروم در مورد آن جا بررسی کاملی انجام میدهم. این خصوصیت من رو تقریبا همهی دوستانم میدونن. گوشی را برداشتم و در سایت ویکیپدیا، کلمه کیش رو تایپ کردم. اطلاعات کلی در مورد جزیره کیش رو برای دوستام خوندم. به نظرم دونستن جزئیات در مورد هر چیزی استفاده از اون رو لذت بخشتر میکنه. جزیرهای با وسعت ۹۱ کیلومتر مربع و جمعیتی حدود ۵۱ هزار نفر. نقشه جزیره نشان می داد که تقریباً نیمی از وسعت جزیره، دقیقا در مرکز جزیره را فرودگاه دربرگرفته. و اطراف آن سواحل زیبای کیش به همراه مراکز گردشگری و جاذبه های جزیره قرار داشتند.
خیابان های جزیره عریض و بسیار خلوت بود. ساختمان های نیمه ساز بسیار بلند که نشان از افتتاح زودهنگام بسیار زیاد هتلهای نوساز بود، به چشم میخورد. بدون هیچ اطلاعاتی، هرکسی متوجه اهمیت گردشگری در این جزیره میشد.
خیابان های منتهی به فرودگاه بسیار سرسبز بود. هنوز چشم به هم نزده بودیم که به هتل مجلل ویدا رسیدیم. مجلل دقیقاً کلمهای بود که لحظه اول با دیدن هتل به ذهن من و احتمالا سایر مسافران آمد.
نمای سنگی ساختمان کاملاً عالی و نام هتل با خط تحریری شکسته و با رنگ طلایی به صورت برجسته خود نمایی میکرد. وارد هتل شدیم و هنوز مجلل به نظر میرسید. چمدان ها را کارگران هتل با لباسهای فرم زرشکی کاملا تمیز به داخل سالن آوردند.
ما نیز به محض ورود به کانتر پذیرش رفته و در مورد اتاق ها سوال کردیم. ساعت حدود ۹ صبح بود و همانطور که در کاتالوگ هتل بعدا خواندم، تحویل اتاقها ساعت ۲ بود. نیاز به دستشویی داشتیم. گوشه لابی هتل، وارد دستشویی شدیم. دستشویی بسیار تمیز بود، شیرالات سالم و براق، تابلوهای نقاشی روی دیوار دستشویی انگار وارد نمایشگاه شده بودیم. به نظر من، هر جایی را باید از دستشویی آن شناخت.
چند ساعتی وقت داشتیم تا گشتی بزنیم و به محض خالی شدن اتاق ها به هتل برگردیم. چمدان ها در گوشهای از سالن اصلی هتل قرار گرفت و پیاده از هتل بیرون رفتیم. روبروی هتل چند تا عکس گرفتیم و راهمون را ادامه دادیم و چند صد قدم دور نشده بودیم که به مرکز خرید ونوس رسیدیم. مرکز خریدی خنک و بسیار خلوت. هوای بیرون کمی شرجی و گرم بود و من را اذیت نمی کرد. من یجورایی از گرما لذت میبرم. در کنار مرکز تجاری ونوس داروخانهای وجود داشت که یکی از دوستان با دیدن آن بسیار خوشحال شد و شروع کرد به گفتن خاطرات سفر قبلی به کیش که نیاز به دارو بوده و مجبور شده اند مسافت بسیار زیادی را برای پیدا کردن داروخانه طی کنند. فهمیدیم نزدیک بودن داروخانه هم بد چیزی نیست.
باید از خیابان رد میشدیم. به محض اینکه روی خط عابر پیاده پا گذاشتیم انگار روی ترمز ماشین های عبوری با پلاک کیش پا گذاشته بودیم. همه برای ما ایستادند تا ما با خیال راحت از خیابان عبور کنیم. دقیقاً عین خارج. گشتی در مرکز تجاری ونوس زدیم. قیمت ها تفاوت چندانی با تهران نداشتند و به امید خرید با قیمت های بهتر در مراکز تجاری دیگر، چیزی نخریدیم.
از مرکز تجاری ونوس که خارج شدیم با تکیه بر تجربه دوستان قرار شد به مرکز تجاری پردیس برویم. همان روبهروی ونوس ایستگاه مینی بوسی بود، هنوز ما به ایستگاه نرسیده بودیم که یک مینیبوس از توی ایستگاه حرکت کرد. ایستگاه خالی بود و ما منتظر مینیبوس بعدی نشستیم. چند دقیقهای منتظر ماندیم، اما انگار در این ایستگاه هرگز هیچ مینی بوسی نبوده و نخواهد آمد.
تصمیم گرفتیم مسیر را تا مرکز تجاری پردیس با تاکسی بریم. به محض این که به کنار خیابان آمدیم یک تاکسی جلوی پای ما ایستاد. سوار شدیم و در خنکای کولر ماشین به سمت پردیس حرکت کردیم. مسافتی سه یا چهار دقیقهای که ۸ هزار تومان کرایه اش شد. کرایه تاکسی در کیش کمی بالا بود. وارد مرکز تجاری پردیس۲ شدیم، جایی کاملا شیک که باز هم قیمت های آن با پاساژهای تهران تفاوتی نداشت. اما بازار خرید و فروش گرم بود و رونق داشت. همان اول کار، جای شما خالی، کافه روبروی درب ورودی نشستیم و یک بستنی خوردیم.
بعد از آن قدم میزدیم و چند وسیله آرایشی بهداشتی و یک جفت کفش خریدیم. مرکز تجاری پردیس۱ نیز نزدیک بود ولی پاهایمان کم کم خسته شده بود.
ولی اشتیاق خرید آنقدر زیاد بود که خستگی را فراموش کردیم و مرکز تجاری پردیس ۱ را نیز زیر و رو کردیم. حالا گرسنه شده بودیم و ساعت حدود ۱ بود. همکار قدیمی یکی از دوستانمان که حالا ساکن جزیره کیش است، با خودروی شخصی به دنبالمان آمد تا دیداری تازه کند و قرار شد ما را تا یک رستوران خوب برای ناهار همراهی کند. به پیشنهاد او به رستورانی بسیار ساده رفتیم که روبروی مرکز خرید حافظ بود. ولی غذای بدی نداشت. قیمت غذا هم انگار با تهران تفاوت چندانی نداشت. بعد از خوردن غذا تاکسی دیگری تا هتل گرفتیم. انگار دیگر گزینه مینیبوس از ذهنمان حذف شده بود.
وارد هتل شدیم ساعت تقریبا ۲:۳۰ بود و به محض ورود فرمهای رزرو اتاق را تحویلمان دادند و برای پر کردن آن در لابی هتل نشستیم، در همین حال شخصی از کافی شاپ هتل با یک نوشیدنی خوش رنگ که نیمی از لیوان با آب آلبالوی سرخ و نیم دیگر را زردی انبه پر کرده بود، از مهمانان پذیرایی کرد. با پر کردن فرم و تحویل کارتهای شناسایی، بدون معطلی اتاقها را تحویل گرفتیم. دو اتاق دو تخته، یکی در طبقه چهارم و دیگری در طبقه دهم. درخواست ما برای تعویض اتاق طبقه چهارم با یک اتاق دیگر در طبقه دهم و در همسایگی اتاق دیگر بی نتیجه ماند. تصمیم گرفتیم همگی اول به اتاق طبقه دهم برویم و بعد اتاق طبقه چهارم را ببینیم.
با یکی از کارگران هتل که چمدان ها را برایمان می آورد، به طبقه دهم رفتیم و با باز شدن در، با اتاقی بسیار تمیز و شیک روبرو شدیم. تخت های یک نفرهی سفید، مبل یک نفره، میز مطالعه و صندلی، تلویزیون ال جی نسبتاً باریک، کمد و یک یخچال کوچولو پر از خوراکی های خوشمزه و یک پنجره بزرگ که با کشیدن پرده ها، چشم اندازی از ساختمان های نیمه کاره و دیگر هتل ها قد بلند و بخش هایی از ساحل و خلیج نمایان شد.
یاد لحظه ورود مان به هتل افتادم که به پذیرش سفارش کردم اتاقی مناسب به ما بدهد چراکه برای اولین بار است که به جزیرهی کیش آمده ایم و مایلیم چشم انداز دریا را داشته باشیم.
بعد نوبت به اتاق طبقه چهارم رسید، من به همراه دوستم حسین و کارگر هتل و چمدانها رو جلوتر از ما میبرد، به طبقه چهارم رفتیم. اتاق دقیقاً مشابه اتاق دیگر بود با این تفاوت که بخش کمتری از آب خلیج فارس را میتوانستیم ببینیم. دستشویی اتاق ها تنها فرنگی بود، که البته از نظر من هیچ ایرادی نداشت. هنوز هم اتاق ها و هتل در نظرم کاملا لوکس و مجلل میآمدند. بسته بندیهای کرم رنگ مسواک و صابون و شانه و دمپایی روفرشی یکبارمصرف با لوگوی هتل، توی دستشویی و کمد دیواری برق میزدند. یک گاوصندوق رمزدار هم توی کمد دیواری بود که ذهن را به سریال پایتخت میبرد (قضیهی سیف باکس در هتل ترکیه). از اینکه این هتل را انتخاب کردهایم کاملاً راضی بودیم.
بعد از مدتی که چمدان ها را در اتاق گذاشتیم اشتیاق مشاهده منظره از بالا فروکش کرد، پایین آمدیم و در لابی برای برنامه ریزی سفر با دوستان نشستیم. در همین حال خانومی که در گوشه لابی هتل در غرفه های گردشگری مشغول بود نزدیک شد و در مورد برنامه های تفریحی و گردشی هتل با ما صحبت کرد. لیستی از قیمت ها و پیشنهادهای گردشگری به ما داد. با یک سرچ سریع و ساده در اینترنت متوجه شدم که قیمتها مناسب است. معمولاً هتلها بلیتو برنامه های تفریحی را با قیمت کمتر از قیمت واقعی به مهمانان ارائه میدهند.
ساعت نزدیک به ۳بود و بلافاصله برنامه بازدید از پارک دلفین ها و باغ پرندگان که همه در یک مجموعه بودند را به قیمت ۸۰۰۰۰ تومان برای هر نفر رزرو کردیم. قرار شد ساعت ۴ با سرویس خود هتل به سمت پارک دلفین ها حرکت کنیم.
سرویس با کمی تأخیر حرکت کرد و به سرعت به پارک دلفین ها رسیدیم. انبوهی از مسافران در صف ایستاده و منتظر باز شدن درب پارک بودند. نیم ساعت منتظر ماندیم تا در باز شد و وارد باغی شدیم که صدای پرنده ها را میشد از دور شنید. دخترهایی با مانتوهای جین و شال های قرمز در صف منظمی ایستاده و در حالی که هر کدامشان یک دوربین حرفه ای عکاسی در گردنش بود، با خوشرویی به مهمانان خوش آمد می گفتند.
همان ابتدای کار از مهمانان می خواستند که روبه روی کالسکه ای که در آنجا بود بایستند و عکسی یادگاری ثبت کنند. برخوردشان جوری بود که انگار تا عکس نگیری خبری از پرنده و دلفین نیست. عکس گرفتیم و به راه ادامه دادیم. هر چند قدمی که میرفتیم یک دختر با لباس جین و شال قرمز ما را راهنمایی میکرد.
باغ پرندگان باغی بود پر از طاووس و البته چند تایی هم لک لک و فلامینگو دیده میشد. دو سه تایی هم کروکدیل خسته آنجا بود که در خاک و آب استتار کرده بودند. هر چند قدمی که می رفتیم یک دختر با لباس جین و شال قرمز از ما خواسته و ناخواسته عکس میگرفت. عکس با طاووس، عکس با میمون، عکس با طوطی، عکس با کوفت و عکس با مار!
خودمان کم با موبایل عکس میگرفتیم، آنها هم رگباری عکس میگرفتند.
انتهای مسیر به بوفه ای رسیدیم که بفهمی نفهمی تا سوسیس و کالباس و بستنی یخی ازشون نمیخریدی، ادامه مسیر رو باز نمیکردن. اونجا چند تا فالوده گرفتیم و چند دقیقه نشستیم و خوردیم. ادامه مسیر باز شد و با انبوه جمعیت به سمت باغ دوم رفتیم. باغی پر از طاووس و چندتایی هم اردک. انتهای مسیر دستشویی بود و سالن آمفی تئاتر گرد با ظرفیت حدود هزارنفر. وارد سالن شدیم و نمایشی با عنوان "کلاسیک شو" بعد از چند دقیقه ای معطلی آغاز شد. نمایش که ترکیبی از ژانگولر و ژیمناستیک بود و در ادامه خواب آور شد و مردم را به زور آهنگهای امید حاجیلی یکی دو ساعتی بیدار نگه داشت.
کمرمان درد گرفته بود ولی هنوز از دلفین خبری نبود. بعد از نمایش از مردم خواستند با هنرمندان و مجریان نمایش عکس یادگاری بیاندازند. پس از آن از سالن خارج شدیم و در محوطه همه عکس هایی که از ابتدا تا الان گرفته بودیم به صورت چاپ شده با گیره هایی از نخ ها آویزان بود، هر کسی که میخواست، عکسهایش را پیدا میکرد و به قیمت ۳۰ هزار تومان میخرید. عکسی که تنها با دوهزار تومان چاپ میشد! خیلیها همهی عکسهایشان را می خریدند. راستش را بخواهید من هم جوگیر شدم و یکی از عکسها رو برای یادگاری خریدم. در ادامه مسیر به سمت سالن دلفین ها رفتیم. دوتا سیب زمینی سرخ کرده به قیمت گزاف خریدیم و روبروی استخر بر روی سکوها نشستیم.
مراسم با گراز دریایی شروع شد. جذاب تر از همه بخشهای قبلی پیش می رفت. خستگی را فراموش کردیم و مشتاقانه منتظر دلفینها بودیم. دلفین ها هم آمدند و در میان برنامه یک دلفین به کمک مربی با قلمویی که در دهان دلفین قرار داد و تابلویی که در دست مربی بالا و پایین می رفت، خطوطی ترسیم شد شبیه به دریا. آهنگی احساسی پخش شد و تابلو بعد از دقایقی بر روی صحنه آمد و به مزایده گذاشته شد! خلاصه بگویم که عده ای برای خودنمایی یا شاید هم برای خودنَنِمایی، با هم رقابت کردند و تابلو در نهایت با قیمت سه و نیم میلیون تومان فروخته شد.
حالا دیگر خیلی خیلی خسته شده بودیم و انتهای برنامه وقتی صحبت از عکس با دلفین ها شد، دیگه حالت تهوع به ما دست میداد. صدای موزیک از زمان ورود بی وقفه در گوشمان میکوبید.
ساعت هشت و نیم بود و با سرعت به سمت سرویس هتل حرکت کردیم. توی سرویس هم سندی و ماکان بند با صدای بلند میخواندند.
به هتل برگشتیم، شام مختصری خوردیم و قرار شد به اسکله جدید بریم و یه دوری بزنیم. اسکله نزدیک بود ولی ما خسته تر از آن بودیم که پیاده بریم. اسکله جدید که ظاهراً تازگی ها ساخته شده بود چوبی بود و حدوداً یک کیلومتر میرفت روی آب. با اینکه ماهیگیری ممنوع بود عدهای مشغول ماهیگیری بودند. عدهای هم قدم می زدند و تعدادی قایق هم در حال کاسبی بودن. ماهم قدم زدیم و روی نیمکتی نشستیم. هوا خنک و صدای آب دلچسب بود.
زود خسته شدیم و به سمت هتل حرکت کردیم. تا هتل پیاده آمدیم و به محض رسیدن به اتاق روی تخت بیهوش شدیم. صبح ساعت ۸ در حالی که انگار هیچ وقت خسته نبودم از خواب بیدار شدم. صبحانه هتل رایگان بود و تا ساعت ۱۰ فرصت سرو صبحانه بود.
رستوران طبقه دوم بود و تا چشم کار میکرد مردم می رفتند و می آمدند. هر صبحانهای که دیده بودیم و ندیده بودیم آنجا بود. از پنیر گردویی پنیر پسته ای تا آناناس و عدسی و املت و پنکک، آبمیوه ها و نان های مختلف، سوسیس و کالباس، چای قهوه به هر چیزی که فکرش را هم نمی کردیم.
سلف سرویس بود و هر کسی هر چیزی هر مقداری دوست داشت هر چند بار که دلش میخواست برمیداشت. جای شما خالی، ماهم صبحانه مفصلی دست و پا کردیم و خوردیم. در بشقاب من نان و پنیر دست نخورده باقی ماند. بعد از صبحانه هوا گرم بود و تصمیم گرفتیم تا هوا کمی خنک تر شود، در بازار گشتی بزنیم. به مرکز خرید مرجان رفتیم و در اولین مغازه گرفتار شدیم. دوستانم آنقدر خرید کردند که به زور در دستانمان جا میشد. دو ساعتی توی همان مغازه اول بودیم. ظاهراً کفش طبی کرهای خوبی داشت که سالها قبل خریده بودند و خیلی راضی بودند.
بعد از آن در انتهای همین مرکز خرید جایی بود به نام فودلند. تعریف فودلند را از همان همکار دوستمان شنیده بودیم. محیطی شیکی بود با انواع غذاها با قیمت مناسب. ما که خیلی گرسنه شده بودیم غذاهای برنجی سفارش دادیم. فسنجان، باقالی پلو با ماهی و لوبیا پلو که بلافاصله آماده شد و انصافا طعم خوبی داشت.
از درب پشت مرکز خرید مرجان بیرون آمدیم، در حالی که دست هایمان پر بود از کیسههای خرید، چند قدمی تا ساحل بیشتر فاصله نداشتیم. به سمت ساحل حرکت کردیم و با دیدن ساحل قند توی دلمان آب شد. خریدها را زیر یک آلاچیق رها کردیم و مشغول عکاسی شدیم. ساحل واقعاً زیبایی بود، من قبلاً سواحل قشم را دیده بودم ولی فکر نمیکردم ساحلی به این زیبایی در ایران وجود داشته باشد.
یک ساعتی آنجا بودیم و بعد با برداشتن کیسههای خرید پیاده رد ساحل را گرفتیم و پیش رفتیم. به ساحل شنی زیبایی رسیدیم که مسیر دسترسی به آن با حصارهایی بسته شده بود. شخصی که آن اطراف بود گفت آنجا پاویون است و برای آقازاده هاست و اگر برید شما رو با تیر میزنن! حیف، با حسرت دور زدیم تاکسی گرفتیم و رفتیم هتل.
توی هتل اینترنت رایگان داشت، سرعتش زیاد نبود ولی برای دانلود بازی air strike reloaded کافی بود. حسین روی تخت کناری خوابید و خروپفش بالا رفت. من روی تخت دراز کشیدم و با گوشی که تازگی خریدم مشغول بازی شدم و اصلا خوابم نمیآمد. قرار بود عصر برای دیدن غروب و عکاسی با کشتی یونانی به جنوب غربی جزیره بریم.
ساعت ۶:۳۰ با یکی از تاکسی ها که همیشه روبروی هتل منتظر بودند به سمت کشتی یونانی حرکت کردیم. ساعت ۷:۲۰ غروب آفتاب بود، و ما قبل از غروب به آنجا رسیدیم. کرایه اش ۲۵هزار تومان شد! از گرانی کرایه تاکسی گلایه میکردیم و راه میرفتیم که چشممان به کشتی یونانی افتاد. کشتی کاملاً زنگ زده و از وسط انگار کمرش شکسته بود و به نظر نمیآمد در این آب شور، بیشتر از یکی دو سال دوام بیاره.
کلی عکس گرفتیم و از کنار ساحل، صدف و کف دریا جمع کردیم. اطراف ساحل مردم مشغول موتور سواری و دوچرخه سواری بودند. نکته جالب اینکه در تمام جزیره همه از موتورهای برقی استفاده میکردن. موتورهایی که هیچ صدایی نداشتند و البته هوا رو هم آلوده نمیکردن. تمام ماشین های جزیره هم خارجی بودند. و اگر کسی می خواست با روزی ۱۰۰ هزار تومان میتونست یه ماشین بدون راننده اجاره کنه.
بعد از دیدن غروب و کشتی یونانی به سمت شهر زیر زمینی کاریز حرکت کردیم. کاریز مجموعه قناتی بوده که توسط فردی در حدود سال ۱۳۷۰ بازسازی شده و به شکل یک موزه در اومده. ورودی این مجموعه بیست هزار تومان بود که البته ما با پارتی بازی مجانی رفتیم تو. بیست هزار تومان برای بازدید از این مکان رقم خیلی زیادی بود.
نیم ساعتی آنجا بودیم، بیرون از کاریز که آمدیم، هیچ تاکسی پیدا نکردیم. چند دقیقهای تا جاده فاصله داشتیم. پیاده تا کنار جاده رفتیم و از آنجا یک تاکسی تا مرکز خرید زیتون گرفتیم. دوستمون از روز اول میگفت مرکز خرید زیتون خیلی خوبه و حتما باید بریم. ظاهراً دفعه قبل که به کیش سفر کرده بود از اونجا خرید موفقی داشته.
شب شده بود، به مرکز خرید زیتون رسیدیم. یک گشتی زدیم و هیچ خرید موفقی نداشتیم. عطاویچ دقیقاً کنار همین مرکز خرید بود. یک غول خوشمزه و چند تا آدم گرسنه. شام ساندویچ خوردیم و پیاده رفتیم تو ساحل کفشامونو درآوردیم، نشستیم رو ماسه ها، دریا رو نگاه کردیم و از همه چیز و همه کس حرف زدیم. برگشتیم هتل، قرار بود امروز غواصی کنیم ولی اصلاً وقت نشد. گفتیم فردا صبح حتماً میریم غواصی. رفتیم اتاقمون چای نوشیدیم و بعد هم خوابیدیم. صبح خیلی دیر بیدار شدیم ساعت حدود ۹ بود. باید سریع می رفتیم صبحانه میخوردیم تا قبل از ساعت ۱۰. این دفعه دیگه نون و پنیر بر نداشتم. به جاش آناناس بیشتر برداشتم. به قول حسین: تازه داریم یاد میگیریم توی هتل چیکار کنیم. همش به شوخی می گفتیم باید پرواز رو عقب بیندازیم و چند روزه دیگه هم بمونیم.
صبحانه رو که خوردیم رفتیم توی اتاق لباسمنو عوض کردیم و نفهمیدیم چه جوری وقت گذشت و تا خواستیم به خودمون بیایم ساعت ۱۱ شده بود باید اتاق را تا ساعت ۱۲ تحویل میدادیم. بلیط برگشتمان هم ساعت ۱:۳۰ بود. دیگه اصلا وقت غواصی هم نبود. فقط چمدونهارو جمع کردیم و اومدیم توی لابی، توی لابی هتل یه فروشگاه شکلات بیسکویت خارجی بود که قیمتاش مناسب بود، از اونجا چندتا خوراکی واسه سوغاتی خریدم. اتاق ها را تحویل دادیم و با تاکسی سریع رفتیم فرودگاه. پرواز با یک ساعت تاخیر انجام شد، حالا ما تهرانیم و خاطره خوبی از سفر تو ذهنمون هست. حالا میفهمم چرا میگن جزیره زیبای کیش، چون واقعاً زیباست.