آرزو می کنم برید به دَرَک ( سفرنامه جزیره هرمز تا خلیج گواتر )

4.4
از 44 رای
تقویم ۱۴۰۳ لست‌سکند - جایگاه K - دسکتاپ
بیایید باهم به دَرَک برویم! +تصاویر

همه چیز از اینجا شروع شد .

عکس 000 – اتاق محل کار

بعد از چند روز سخت کاری ، توی اتاقم مشغول کار بودم ، که یکی از همکارهام (جواد) در زد و اومد تو ، و بدون مقدمه گفته : پسر ، عجب هوایی ، دلم یه مسافرت مشتی می خواد ، من هم که چند وقتی هوای سواحل مکران به سرم زده بود و دنبال همسفر می گشتم سریع گفتم ،

  • با سفر جزیره هرمز تا چابهار چطوری ؟
  • خیلی عالیه . دیگه کیا میان ؟
  • بذار یه زنگ بزنم به صادق .
  • الو صادق با جواد دارم می رم سمت چابهار ، برنامت چیه ؟

پاسخش قابل پیش بینی بود : کی و کجا منتظرتون باشم ؟  یعنی فوق العادست این بشر ، هر وقت تماس بگیری برای مسافرت ، میگه اینقدر مرخصی دارم نمیدونم چیکارشون کنم . جالبه که بدونید همین چند ماه پیش استانبول و دبی هم رفته بود . نمی دونم 26 روز در سال مرخصی توی شرکتشون چطور محاسبه می شه .  خلاصه تقریبا توی کمتر از 10 دقیقه برنامه سفر جور شد و موند مقدمات و برنامه ریزی سفر .

جواد اولش اصرار داشت که خانوادگی بریم ، ولی من به علت اینکه هر سه نفرمون برای بار اول هست که میخوایم به اون منطقه بریم ، مخالف بودم و گفتم با توجه به ناشناخته بودن و امکانات کم رفاهی ، بهتره برای بار اول مجردی بریم . بالاخره توافق بر مسافرت مجردی شد . اول نظرمون این بود که چادر و کیسه خواب و .... برداریم و حالت کمپی مسافرت کنیم . ولی از اونجاییکه که به علت بعد مسافت و محدودیت زمان ماشین شخصی رو از برنامه حذف کردیم ، تصمیم گرفتیم در مکان های بومی ارزان قیمت اسکان پیدا کنیم . هم امکان سفر سبک مهیا می شد و هم اینکه می خواستیم  ارتباط نزدیک با مردم بومی اون مناطق رو تجربه کنیم .

برنامه کلی رو به این صورت پیش بینی کردیم :

  • عصر چهارشنبه حرکت با قطار به بندرعباس
  • عصر پنجشنبه و جمعه ، جزیره هرمز
  • صبح شنبه حرکت از هرمز به بندر جاسک و روستای درک
  • ظهر یکشنبه حرکت از درک به چابهار
  • دوشنبه خط ساحلی چابهار تا خلیج گواتر
  • سه شنبه گشت در چابهار و شب برگشت هوایی به تهران .

البته صادق چون سه شنبه دانشگاه تدریس داشت ، باید دوشنبه شب از ما جدا می شد .

برای رفت یه کوپه دربست قطار تهران-بندرعباس رو برای سه نفر خریداری کردیم . بلیط هواپیما هم دوشنبه عصر برای صادق و سه شنبه عصر برای خودم و جواد خریدم .

قرار گذاشتیم کوله سفر رو چهارشنبه صبح با خودمون ببریم محل کار و عصر همونجا لباس عوض کنیم و کوله ها رو برداریم و بریم ایستگاه راه آهن . یکی از معدود جاهایی در ایران که حرکت هاش منظم و بدون تاخیر هست ، سیستم حمل و نقل ریلی در ایران هست ، البته فقط برای شروع حرکت  . همونقدر که تاخیر در حرکت قطار دور از انتظاره  ، انتظار به موقع رسیدن قطار هم ، انتظاری عبث و بیهوده ست . به هر ترتیبی بود قطار راس ساعت 17:15 از تهران به مقصد بندرعباس راه افتاد و علیرغم اینکه در بلیط ساعت رسیدن به مقصد 11:15 قید شده بود ، ساعت حدودای 14:30 به راه آهن بندرعباس رسیدیم . با توجه به اینکه کوپه رو دربست گرفته بودیم و یه تخت اضافه داشتیم ، تا صبح انواع و اقسام پوزیشن های خواب رو امتحان کردیم و اینقدر جابجا شدیم  تا مثلا راحت بخوابیم که نفهمیدیم چطور خوابمون برد . ولی واقعا مسیر تقریبا 22 ساعته کلافه کننده بود . مخصوصا اینکه بعد از قم دیگه کویر بود و صحرای صاف ، به نحوی که با کمی دقت از همون اول مسیر می شد بندرعباس رو دید . صبح روز پنجشنبه بعد از بیدار شدن از خواب ، متوجه شدیم که امکان نداره قطار به موقع برسه و اولین چالش سفر آغاز شد : اینکه چجوری جواد رو به جایی برسونیم که بتونه دربی رو تماشا کنه . در هر صورت بعد از پیاده شدن سریع یه تاکسی گرفتیم برای اسکله به قیمت 15.000 تومان . توی راه از راننده پرسیدیم هزینه تاکسی دربست از بندرعباس تا روستای درک چقدره ؟ که گفت حدود 700.000 تومان ، نگاهی به هم انداختیم و ترجیح دادیم فعلا به بازی دربی فکر کنیم . در اسکله نهار دوپیازه میگو و پلوماهی خوردیم که بسیار لذیذ بود . نیمه اول دربی رو در اسکله دیدیم که وریا غفوری یه گل زد و یکم حالمون رو گرفت .

کافه رستوان ترمینال دریایی

عکس001-کافه رستوان ترمینال دریایی

کافه رستوان ترمینال دریایی

عکس002- نهار در اسکله ، پلوماهی

 بلیط اتوبوس دریایی بندرعباس به هرمز رو خریدیم نفری 15.000 تومان و نیمه دوم رو توی کشتی نگاه کردیم ولی پرسپولیس گل نزد که نزد . پس رفتیم روی عرشه و با غروب آفتاب یه آهنگ غمگین گوش کردیم . ولی جواد حالش خیلی بد بود و کم مونده بود معتاد شه ، ما هم با گفتن اینکه پرسپولیس قهرمان شده و اختلاف امتیازش خیلی بالاست و ... تونستیم جواد رو از افسردگی نجات بدیم و چند تا عکس رمانتیک و غم انگیز با غروب آفتاب در خلیج فارس زیبا گرفتیم .

مسیر بندرعباس تا جزیره هرمز

عکس 003-در مسیر بندرعباس تا جزیره هرمز

 خلاصه بعد از حدود یک ساعت به اسکله جزیره هرمز رسیدیم . عموم وسیله حمل و نقل در جزیره هرمز سه چرخه هست ، ما هم سوار یکی شدیم و گفتیم یه خونه برامون پیدا کنه ، یه خونه نشونمون داد که با توجه به فاصله از ساحل موردپسندمون قرار نگرفت و رفتیم نشستیم توی یک کافه .

کافه فالو ، جزیره هرمز

عکس 004-کافه فالو ، جزیره هرمز

حدود یک ساعتی نشستیم و با افراد محلی و خونگرم اونجا گپ زدیم و تونستیم یه خونه دقیقا کنار ساحل بگیریم که صاحبخونه خودش کترینگ هم داشت و خیالمون از غذا هم راحت بود ، ضمن اینکه وسیله و قایق و ... برامون مهیا می کرد . کلا با توجه به کوچک و کم جمعیت بودن جزیره هرمز ، تقریبا همه همدیگه رو میشناسن و خیلی به توریست ها کمک می کنن .

تزیینات دیوارهای خانه محلی

عکس 005- تزیینات دیوارهای خانه محلی

بعد از مستقر شدن توی خونه ، تصمیم گرفتیم شب رو کنار ساحل بگذرونیم ، یه سه چرخه کرایه کردیم و چندتا کنسرو و ... خریدیم و به یه ساحل بکر رفتیم و به سه چرخه گفتیم دو ساعت دیگه بیاد دنبالمون . من شروع کردم به گرم کردن غذا که ناگهان غذا به روی شن های ساحل ریخت ، من و صادق خیلی ریلکس شروع به خوردن از روی غذا کردیم و جواد هم با نگاهی آکنده از خشم نگاه می کرد که بعد از دقایقی ناگهان صادق فریاد زد : نخور !!!!!!!!!!!!!!!!!! ، به شن رسیدیم . خلاصه شب اول مجبور شدیم سر نیمه گرسنه بر بالین بگذاریم و برای صبح مهیا بشیم .

جزیره هرمز یه ساحل داره به نام ساحل مفنق که بهشت هیپی هاست . راه خشکی این ساحل سخت و یه مقدار صعب العبور هست و  معمولا رفت و آمد به این ساحل از طریق قایق و بسیار کم انجام میشه . و به همین خاطر بسیار بکر هست . معمولا جوون ها اونجا کمپ می کنن و بساط موسیقی و ... دارن و  به دور از هر گونه محدودیتی شب رو تو فضا می گذرونن. ما هم قایقی رو هماهنگ کرده بودیم که قبل از طلوع آفتاب بیاد دنبالمون . صبح زود طرف های ساعت 5 با قایق راه افتادیم و طلوع آفتاب رو توی این ساحل زیبا بودیم .

در مسیر ساحل مفنق ، قبل از طلوع آفتاب

عکس 006-در مسیر ساحل مفنق ، قبل از طلوع آفتاب

قایق ما در ساحل مفنق

عکس 007 – قایق ما در ساحل مفنق

ساحل مفنق

عکس 008-ساحل مفنق

طلوع آفتاب در جزیره

عکس 009- طلوع آفتاب در جزیره

واقعا بی نظیر بود هم خود ساحل و هم سبک زندگی که اونجا در جریان بود ، شبیه فیلم های دهه 70 میلادی در مورد هیپی های آمریکا بود . حدود یک ساعتی اونجا موندیم و بعد به ساحل لاک پشت ها رفتیم ، با دهانه های غار مانند و زیبا که معمولا توریست ها از ارتفاع زیاد و از بالا تماشا می کنن . ولی با استفاده از قایق تونستیم به اونجا بریم و حدود یک  ساعتی شنا کردیم و لذت بردیم .

ساحل لاک پشت ها

عکس 010- ساحل لاک پشت ها

ساحل لاک پشتها ، قبل از طلوع

عکس 011- ساحل لاک پشتها ، قبل از طلوع

ساحل لاک پشتها

عکس 012- شنایی بی نظیر قبل از طلوع در ساحل لاک پشتها

بی شک یکی از لذتبخش ترین شناهای عمرم رو توی اون سکوت مطلق و در هنگامه طلوع آفتاب انجام دادم .

بعدش هم به سمت دلفین ها رفتیم و اونها رو تماشا کردیم . البته به فراوانی  و نزدیکی جزیره هنگام نبود ولی خالی از لطف هم نبود دیدن دلفین ها .

عکس 013

ساحل جزیره از درون قایق

عکس 014- ساحل جزیره از درون قایق

قلعه پرتغالی ها از درون قایق

عکس 015-قلعه پرتغالی ها از درون قایق

 در انتها از ساحل محیط زیست دیدن کردیم و بعد از کلی گشتن دور جزیره ، حدود ساعت 8:30 ساحل روبروی خونه پیاده شدیم و گفتیم صبحونه رو بیارن خونه برامون .

ماهی مرکب

عکس 016-ماهی مرکب

عکس 017- خرچنگ

 بعد از شنا و قایق سواری و خستگی ، صبحونه خیلی چسبید به خصوص دو تا نون محلی برامون اوردن که یکیش با سوراغ و دیگری با مهیاوه طعم دار شده بود . سوراغ به این صورت تهیه می شه که یه نوع ماهی به نام مومغ رو به همراه آب و نمک و خاک سرخ جزیره هرمز توی یک ظرف دربسته میذارن و بعد از حدود 10 روز بصورت یه سس قرمز تقریبا ترش مزه درمیاد که بهش میگن سوراغ.  مهیاوه هم یه نوع غذاست که ماهی های ریز ( مثل ساردین ) رو  خشک می کنن و بعد بصورت پودر شده به همراه ادویه هایی مثل زرد چوبه، فلفل، گشنیز ، خردل و نمک توی کوزه سفالی  میذارن  و باید حدود یک ماه زیر آفتاب  بمونه تا آماده خوردن بشه . بعد از صبحونه دو ساعتی خوابیدیم .بعد هم رفتیم کنار ساحل یکم قدم زدیم و نهار ماهی و میگو  خوردیم و صادق هم ساندویچ کوسه .

  قرار گذاشته بودیم یه سه چرخه ساعت 13 بیاد دنبالمون و کل نقاط دیدنی جزیره رو نشونمون بده . اولین جایی که رفتیم جایی به نام الهه نمک بود . پستی و بلندی‌های شکل‌گرفته براثر فرسایش ، سطوح دیدنی رو در اندازه های مختلف بوجود اورده بود . یکی از آنها یه کوه نمکی با رنگ‌های متنوع و کریستال مانند بود که به « الهه نمک » معروف بود . از زیر این کوه نمکی هم ، آب کمی در خاکی نارنجی‌رنگ جریان داشت و زیبایی اونجا رو دوچندان کرده بود.

الهه نمک

عکس 018 – الهه نمک

آهوهای فراوان رها در جزیره

عکس019- آهوهای فراوان رها در جزیره

درک در جزیره هرمز

عکس 020- خانه قدیمی و مخروبه در مسیر

مقصد بعدی دره رنگین کمان بود ، به گفته زمین شناسان حدود 500 میلیون سال قبل توده های نمک به دلیل سبک بودن ،  به سمت سطح زمین حرکت کردند و در این مسیر سنگ ها و کانی های زیرین زمین رو همراه خود به سطح زمین رسوندند و به همین دلیل طیف رنگی بسیار زیبایی بوجود اومده بود . توی قسمتی از جزیره این طیف رنگها در کنار هم و با وضوح بیشتری قابل مشاهده بودند که این مکان به دره رنگین کمان نامگذاری شده بود .

دره رنگین کمان جزیره هرمز

عکس 021-دره رنگین کمان

دره رنگین کمان جزیره هرمز

عکس 022-دره دنگین کمان

دره رنگین کمان جزیره هرمز

عکس 023-محل فروش صنایع دستی در ورودی دره رنگین کمان

بعد از اون به غار نمکی رفتیم . غاری جالب و بسیار تاریک که سقف و دیواره های اون پوشیده از نمک بودند و منظره ای بدیع به وجود آمده بود ، به گفته بومیان محلی ، ماندن و تنفس در غار برای افراد مبتلا به آسم مناسب هست .

غار نمکی

عکس 024-غار نمکی

خاک های رنگی هرمز

عکس025-خاکهای رنگی جزیره که بومیان از اونها شکل های متنوع می ساختند و به عنوان سوغات عرضه می کردند.

بعد از طی مسافتی کوتاه ، در سمت راست جاده به کوه های سفیدی رسیدیم که از خاک سفیدرنگی به شکل پودر بچه پوشیده شده بود و به دلیل شباهت به کوه های پوشیده از برف ، توسط بومی های جزیره به کوه های برفی معروف بودند . توقفی کوتاه داشتیم و چندتایی عکس گرفتیم .

کوه های برفی جزیره هرمز

عکس026- کوه های برفی

بعد از مدتی راننده در کنار جاده توقف کرد ، با چند صد متر پیاده‌روی به سمت ساحل، به منطقه ای رسیدیم که پوشیده از سنگ‌هایی در اشکال مختلف بود و به ان دره مجسمه ها می گفتند . وجه تسمیه نامگذاری هم این بود که هر یک از این سنگ‌های حیرت‌انگیز ، با قدرت تخیل بیننده به چیزی تشبیه می‌شدند؛ مانند سر گوسفند، مرغ و خروس و بسیار سنگ‌هایی که شبیه اژدها و موجودات افسانه ای بودند . قدم زدن در میان این اشکال عجیب و سکوت سنگین آنجا فضایی وهم آلود ایجاد میکرد و بعد از آن بلافاصله خود را در پرتگاهی 40 متری روبه خلیج همیشگی فارس می یابید . شک ندارم اگر «تیم برتون» اینجا را دیده بود ، لوکیشن فیلم بعدیش دره مجسمه ها بود .

دره مجسمه ها

عکس 027-دره مجسمه ها

دره مجسمه ها

عکس028-پرتگاه دره مجسمه ها

آخرین نقطه ای که قرار بود در ساحل جزیره هرمز ببینیم ، ساحل خاک سرخ و ساحل نقره ای بود . خاک اونجا به دلیل وجود اکسید آهن سرخ رنگ بود و منظره ای بی نظیر پدیدآورده بود ، به خصوص در هنگام مد با بالاآمدن آب دریا و رسیدن به این خاک سرخ ، دریا به رنگ خون در می امد .این خاک سرخ هم مصرف خوراکی دارد و هم در صنایعی مانند رنگ سازی و لوازم آرایشی کاربرد دارد .

کمی پایین تر هم ساحل نقره ای بود ، ساحلی پوشیده از خاکی نقره فام که به دلیل وجود نوعی کانی براق ، جلوه ای درخشان به این نقطه از ساحل زیبای هرمز داده اند .

خاک سرخ

عکس 029-خاک سرخ

خاک سرخ

عکس 030-وقتی بعد از قدم زدن در ساحل نقره ای پا به خاک سرخ بگذاری

در آخر و هنگام غروب آفتاب هم به قلعه پرتغالی ها رفتیم ، قلعه پرتغالی ها حدود 500 سال پیش توسط دریانورد معروف « آلفونسو آلبو کرک » ساخته شده و در شمال جزیره قراردادره . با تاریکی هوا ، فلافلی به بدن زدیم  و بعد از شام به موزه دکتر نادعلیان رفتیم .

با اینکه دیروقت بود ، ولی روی در نوشته بودن که در صورت بسته بودن زنگ بزنید و حتی شماره موبایلی هم نوشته بود تا اونجا رو برای بازدید باز کنند . پس از در زدن ، در ابتدا یه فیلم از سرگذشت دکتر نادعلیان و کارهایی که توی جزیره انجام داده بود برامون گذاشتن و بعد دختر بچه ای در مورد موزه برامون توضیح داد .

دکتر نادعلیان شخصیت جالبی داشت . ایشون که فارغ التحصیل نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بودند بعد از مدتی مطالعه در فرانسه ،  از دانشگاه مرکزی انگلستان دکترای فلسفه هنر گرفتند و به ایران برگشتند . و همراه خانواده بصورت بدوی در منطقه پلور دماوند زندگی می کردند . با توجه به سرمای منطقه پلور و بکر بودن جزیره هرمز ایشون پاییز و زمستون رو معمولا در این جزیره زندگی می کنند .

ایشون یه خونه در ارزانترین محله جزیره هرمز خریداری کردند . این خونه تقریبا مخروبه که پاتوق معتادان جزیره بود ، توسط ایشون به سبک سنتی بازسازی شد و پایگاهی برای بچه ها و زنان جزیره شد . دکتر نادعلیان نقاشی با خاکهای رنگی جزیره رو به اونها یاد داد و صنایع دستی رو تقویت کرد و نه تنها باعث پر شدن اوقات فراغت و کمک به اقتصاد  خانوارهای اونجا شد که کوچه پس کوچه های ناامن محله ، با نقاشی های دیواری جالب و حیرت انگیز ، تبدیل به یکی از جاذبه های گردشگری جزیره شده است .

جزیره هرمز

عکس 031-نقاشی های زیبا از افسانه های بومی که توسط خاک های جزیره رنگ آمیزی شده بودند .

 

صنایع دستی جزیره هرمز

عکس 032-شلوار های زیبای زنان جزیره . قبلا به خاطر تعصب و غیرت افراد جزیره ، شلوارهای بانوان سوزانده می شد و یا به دریا انداخته می شد که امواج دریا اونها رو به ساحل بر میگردوند . دکتر نادعلیان اونها رو از ساحل غربی جزیره جمع آوری کرد ، و زیبایی و هنر قلاب دوزی استفاده شده در این شلوارها رو نمایان ساخت.

 

خاک های رنگی جزیره هرمز

عکس 033-خاک های رنگین جزیره

شب هم دوباره به یه کافه کنار ساحل رفتیم و تا پاسی از شب بزن برقص محلی ها رو نگاه کردیم. شب آخر بود و دلمون نمیومد تموم شه . دریا هم مد شده بود و آب تا لب سنگچین اومده بود بالا .

صبح زود با اولین کشتی ساعت 7:30 به سمت بندرعباس رفتیم . همون ترمینال یه تاکسی گرفتیم 50.000 تومان تا میناب  و یه مقدار کیک و شیر برای صبحانه گرفتیم و توی ماشین خوردیم مسافتش حدود 1 ساعت طول کشید .  خود راننده تلفنی  برامون یه تاکسی هماهنگ کرد از میناب تا جاسک ، سریع وسایل رو جابجا کردیم و راه افتادیم . یه جایی بین مسیر بندری بود به نام سیریک که پر از بازار  بود . راننده ایستاد و صندوقش رو پر جنس کرد ، ما هم یه مقدار بستنی و شکلات برای توی راه گرفتیم و صادق هم طبق معمول مقادیر متنابهی لواشک . خلاصه حدود دوساعت و نیم طول کشید تا به جاسک رسیدیم . ترجیح دادیم سریع به سمت روستای درک بریم تا غروب زیبای این ساحل رو از دست ندیم .

برای رفتن به روستای درک لازم هست اول به شهر زرآباد بریم و از اونجا به روستای درک . از آشنایی که توی درک داشتیم هزینه تاکسی رو پرسیدیم که گفت تاکسی نفری 15.000 تومان از جاسک تا زرآباد میاره و از اونجا من میام دنبالتون . ولی ما به هرکی گفتیم میگفت نفری 25.000 تومان و یا حداقل 20.000 تومان . خلاصه یه راننده گفت من نفری 15.000 تومان می برم . ما هم گفتیم کرایه چهار نفر رو میدیم تا راحت باشیم ، چون جاده ش واقعا افتضاح بود . هنوز از جاسک خارج نشده بودیم که گفت من یه همراه دارم و پسر خواهرم هم میاد ، ما هم با ناراحتی قبول کردیم . دیدیم رفت جلوی یه سوپر مارکت و یه آقایی با یه بطری نوشابه خانواده اومد نشست توی ماشین . حرکت کرد و بعد وارد یه روستا شد . به راننده گفتیم اینجا کجاست ، گفت دارم می رم خونه  پسر داییم رو یاد بگیرم . گفتیم بابا ما عجله داریم اونهم گفت خیلی طول نمی کشه ، خلاصه دیدیم جلوی یه خونه پارک کرد و بدون اینکه چیزی بگن رفتن تو ، ما هم نه راه پیش داشتیم نه راه پس ، وسط ناکجا آباد گیر کرده بودیم . هر چقدر صبر کردیم دیدیم نیومدن ، رفتیم در خونه رو زدیم کسی نیومد ، یالا کنان وارد خونه شدیم بازم کسی نیومد . وارد اتاق شدیم دیدیم سه نفری نشستن دارن ناهار می خورن . جواد اینجا قاطی کرد و به راننده گفت من دیگه با شما نمی یام و کوله رو برداشت و رفت .  ما هم موندیم ببینیم وسط این بیابون میخواد کجا بره . بعد چند دقیقه علامت داد که بابا من حالا یه چیزی گفتم ، ما هم رفتیم دنبالش که یعنی به خاطر ما حاضر شده برگرده و یه منتی روی راننده بذاریم . خلاصه با این تفاسیر به سمت زراباد حرکت کردیم .

بین راه خونه های  بلوکی کوچیک و بد ترکیبی به تعداد زیاد و در چند نقطه  دیدیم که خالی از سکنه بود و غبار شن صحنه ترسناکی ایجاد کرده بود ، از راننده پرسیدیم اینها چی هستن که گفت مسکن مهر هستن و هیچوقت هم به بهره برداری نرسیدن . مسیر آسفالت خیلی بد بود یه جاهایی شبیه چاله های فضایی بود ، برای یه لحظه فکر میکردی توی خلاء هستی و بعد با شدت هر چه تمام تر ماشین به کف آسفالت برخورد می کرد .  به گفته راننده باران های فصلی باعث بوجود اومدن نهر های کوچکی می شد که عرض جاده رو قطع می کردن و باعث می شد قسمت هایی از سطح جاده پایین تر از حالت معمول باشه . اون قسمت هایی هم که جاده خوب بود ، نیروی انتظامی خاکریز زده بود و مجبور بودی چند تا پیچ رو رد کنی .  مثل اینکه به خاطر تعقیب و گریز قاچاقچی ها همچین موانعی رو ساخته بودن . از نقاط دیدنی این مسیر باغ های موز وسیع و سرسبز و مزارع گل آفتابگردان بود که واقعا وسط این بیابان و کویر خودنمایی می کرد . با میزبانمون توی درک که از توی اینستاگرام پیدا کرده بودم تماس گرفتم و پرسیدم ما نهار نخوردیم . یه رستوران توی زرآباد بهمون معرفی کن و همونجا هم منتظرت می مونیم .

ما هم به راننده گفتیم فلان جا پیاده می شیم . با اینکه از دست راننده عصبانی بودیم 45.000 تومان بابت سه نفر بهش دادیم ولی با تعجب گفت این چیه ؟؟ ما هم گفتیم سه نفریم نفری 15.000 تومان میشه 45.000 تومان . اون گفت شما گفتین 4 نفر حساب می کنیم . ایندفعه ما با تعجب گفتیم خوب اون مربوط به وقتی بود که ماشین کامل در اختیارمون باشه نه حالا که به خاطر پسر خواهرت ، توی این جاده داغون سه نفره تپیدیم عقب . خلاصه اینکه نتونستیم  در خصوص همچین چیز بدیهی ،  متقاعدش کنیم . من و صادق که خنده مون گرفته بود و جواد هم گرسنه ش بود و سردرد داشت . ترجیح دادیم با خنده 60.000 تومان بهش بدیم . وارد رستوران شدیم چشمتون روز بد نبینه رستورانی بسیار کثیف ، به گونه ای که لباس سفید و زیبای بلوچی متصدی آنچنان کثیف و لکه دار بود و حتی من که اصلا توی مسافرت سخت گیر نیستم هم نتونستم تحمل کنم و گفتم فقط اگر نیمرو داره می خورم که خداروشکر نداشت . به یه رستوران دیگه رفتیم که وضعش یکم بهتر بود . وقتی پرسیدیم گفت فقط چلومرغ دارم و ما هم که دیگه از گرسنگی نا نداشتیم قبول کردیم . فقط بهش گفتیم که خیلی عجله داریم و غذا رو زود بیاره .

زرآباد از شهرهای استان سیستان و بلوچستان هست که کشاورزی رونق داره و مزارع هندوانه و صیفی جات و باغات موز جلب توجه میکرد . البته شهر نسبتا کوچکی بود که یه بلوار اصلی از وسطش می گذشت و همه چیز حول همین بلوار می گذشت . ما فقط دو تا رستوران دیدیم ، تعدادی سوپر مارکت کوچک و چندتا نانوایی هم بود . به سیاق همه شهرهایی که کشاورزی رونق داره ، تعداد موتورها بسیار بیشتر از ماشین ها بود  و دیگه جنب و جوش خاصی توی شهر ندیدیم . 

چالش بعدی اینکه هر چقدر با میزبانمون توی درک تماس میگرفتیم در دسترس نبود ، از یه طرف گرسنگی و از طرف دیگه در دسترس نبودن ایشون اعصابمون رو بهم ریخته بود که غذا رو برامون اوردن ، ولی چشمتون روز بد نبینه ، مرغ ها کاملا نپخته بودن ولی دیگه حس و حال اعتراض هم نداشتیم ، من و جواد برنج رو با آب خورشت خوردیم و مرغ ها را به صادق دادیم که با لذت تمام  داشت به دندون می کشید . جالب اینجاست وقتی خواستیم حساب کنیم ، آشپز گفت چون عجله داشتین من غذا رو نپخته براتون اوردم . در حالی که از این فداکاری آشپز اشک در چشمانمون حلقه زده بود ، تشکر کردیم و پیاده به سمت جاده درک رفتیم شاید یه رهگذری سوارمون کنه و ببره . در همین حین یه دفعه یه پیکان وانت جلومون ایستاد و یه نفر ازش پیاده شد که شبیه مجسمه خاکی بود ، پرسید آقا نوید ؟؟؟ متوجه شدیم بنده خدا ماشینش توی جاده خاکی گیر کرده بود و کسی نبود کمکش کنه ، شارژ موبایلش هم تموم شده بود . خلاصه اینکه سوار شدیم و مستقیم به لب ساحل رفتیم . البته دیگه اون ساعت طلایی غروب رو از دست داده بودیم  ، ولی آرامش لذتبخشی بر ساحل حکمفرما بود .

 

غروب درک

عکس 034 – غروب درک

بعد از یه مقدار ریلکس کردن و گذروندن یه روز نسبتا سخت به خونه رفتیم ، بر عکس تصورمون خونه بسیار تمیز و پاکیزه بود . نزدیک 10 نفر از برادرها و پسرعموهای آقا محمد هم اومده بودن و تا پاسی از شب صحبت کردیم . عمده مردم درک از طریق ماهیگیری امرار معاش می کنن ، و تعداد کمی هم باغ هندوانه داشتن . مردمی از قوم اصیل بلوچ که از زمان های دور در همین منطقه به ماهیگیری اشتغال داشتن و همه هم با هم فامیل بودن . مردها شون دائم در حال سفرهای دریایی دور و نزدیک بودن ، اکثرا ساعت 3 صبح می رفتن و حدودای 12 ظهر بر میگشتن ولی لنج های بزرگتر هم بودن که تا عمان و حتی بعضا تا سواحل قاره آفریقا می رفتن . به گفته محمد تعداد زیادی از افراد بلوچ سالیان سال است که در عمان زندگی می کنن و یک سوم جمعیت عمان اصالتا بلوچ هستن .  جالب اینجاست که اهالی درک از زمان های دور افرادی رو از سومالی به عنوان غلام با خودشون می اوردن تا بهشون خدمت کنن . البته به گفته محمد حدود 50 سال هست که دیگه همه آزاد هستن و مثل سایر مردم برای خودشون زمین و خانواده و کسب و کار دارن ، ولی چهره هاشون کاملا قابل تشخیص هست و خیلی بامزه هستن . در کل من وضعیت اقتصادی و معیشتی درک رو از بسیاری از روستاهای استان سیستان و بلوچستان بهتر دیدم . عمده گلایه مردم ، نبود امکانات درمانی بود که باید تا بندرعباس و یا کرمان می رفتن و با توجه به هزینه پایین درمان در پاکستان ، بعضی هاشون برای درمان به کراچی می رفتن . گلایه دیگرشون مافیای توزیع ماهی بود که صیدهاشون رو به قیمت پایین می خریدن و سود کمی به اونها می رسید .

چند نفری از اونها چندباری به تهران اومده بودن و متاسفانه از رفتار مردم گلایه داشتن ، توضیح دادیم که همه جا خوب و بد وجود داره و ... . به شوخی بهشون گفتیم حالا روی ما تلافی نکنید که با یه اصطلاح جالب آشنا شدیم . اونها رسمی دارن تحت عنوان میارجلی که به معنی پناهنده پذیری هست . رسم بر این است که اگر مظلومی به قومی از مردم بلوچ پناه بیاره ، اونها نه تنها به اون فرد پناه میدن که کمک میکنن حقش رو هم از ظالم بگیره و گاه اینقدر از مظلوم حمایت می کنن که حتی جونشون هم در این راه میدن ، با تحسین این رسم جالب و گپ و گفتی طولانی به خواب رفتیم .  صبح قبل از طلوع آفتاب بیدار شدیم و همراه محمد به بالای روستا رفتیم و وارد تپه های رملی و کویر زیبای اونجا شدیم .

 

روستای درک و تلاقی کویر و دریا

عکس 035- روستای درک و تلاقی کویر و دریا

طلوع آفتاب در تلاقی کویر و دریا منظره فوق العاده ای خلق کرده بود . دراز کشیدن روی تپه های شنی خنک  ، همراه با صدای روح نواز امواج دریا  ، درحالی که آفتاب داغ بدن رو نوازش میکرد حسی است که در کمتر نقاطی از دنیا نصیب هر کسی می شه .

طلوع آفتاب در ساحل روستای درک

 

عکس 036-طلوع آفتاب در ساحل روستای درک

 

تلاقی کویر و دریا در روستای درک 

عکس037-تلاقی کویر و دریا در روستای درک

تک درخت معروف روستای درک

عکس038- تک درخت معروف روستای درک

بعد سری به مدرسه روستا زدیم که مسئولینش خیلی درخواست کمک داشتن . مدرسه دارای چهار کلاس نسبتا فرسوده  بود . البته متاسفانه آنقدر وضعیت بعضی مدارس روستایی در ایران خرابه که شاید اولویت بازسازی هیچوقت به این روستا نرسه . بعد از بازدید از مدرسه به خونه برگشتیم و صبحانه ای خوردیم . بحث کرکری فوتبال پیش اومد و تصمیم گرفتیم یه مسابقه فوتبال  سه نفره کنار ساحل ترتیب بدیم . قرار گذاشتیم بازی تا سه گل ادامه پیدا کنه و خوشبختانه 3-1 بردیم و سریع تمومش کردیم ، چون واقعا عادت به بازی در ساحل نداشتیم و وزن هامون بالا بود ، نفسمون بریده بود و اگر 5 دقیقه دیگه ادامه می دادیم شکست فضاحت باری نصیبمون می شد .

مسابقه فوتبال با اهالی درک

عکس039-مسابقه فوتبال با اهالی درک

 نزدیکی های ظهر به خونه برگشتیم و وسایلمون رو جمع کردیم . هزینه  یک شب اقامت و شام و صبحانه و البته همراهی آقا محمد ، نفری 50.000 تومان شد . ما پول نقد  همراه نداشتیم و اونجا هم خطوط آنتن نمی داد تا اینترنتی واریز کنیم ، ولی خیلی راحت گفت هر وقت تونستید واریز کنید که ما هم توی جاده به محض اینکه آنتن اومد براش واریز کردیم .

دختران روستای درک با لباس های زیبای بلوچی

عکس 041– دختران روستای درک با لباس های زیبای بلوچی

 مقصد بعدی ما چابهار بود ، محمد ما رو از درک تا سر جاده اصلی چابهار برد  و منتظر شد تا ما سوار ماشین بشیم . بالاخره به سبک هیچ هایک ولی با پرداخت نفری 15.000 هزارتومان یه ماشین تویوتا هایلوکس قبول کرد ما رو به چابهار ببره . با محمد که حق مهمان نوازی رو تموم کرد خداحافظی کردیم و به سمت چابهار راه افتادیم . جاده همچنان جالب نبود و پر از چاله های فضایی بود ، راننده هم لام تا کام صحبت نمی کرد . برای اقامت ابتدا به هتل فکر کردیم ، ولی قیمت ها بالا بود . برای خونه چند جا تماس گرفتیم که حدود شبی 200.000 تومان طلب میکردن . بعد از کلی تماس یه دفعه صادق گفت یکی از مسئولین دانشگاه چابهار آشناست و من چندتا کار براش انجام دادم وقتی اسمش رو گفت ، متوجه شدم ایشون مسئول یکی از سایت های خدمات گردشگری چابهار هم هستن که قبل از سفر ازش استفاده می کردم . کلا صادق همه چیز دیر یادش میاد ، گفتم خب تو میبینی ما یک ساعته داریم تماس می گیریم برای اقامت زودتر می گفتی و صادق همچنان می خندید . خلاصه بعد از تماس با دوست صادق و کلی اصرار از اون که به خونه خودم بیاید و  انکار از ما ، یه خونه برامون هماهنگ کرد به قیمت شبی 100.000 تومان . به راننده گفتیم ما رو مرکز شهر پیاده کنه تا نهاری بخوریم و بعد به خونه بریم . به محض رسیدن به چابهار دیدیم راننده یه مسیر دیگه رو رفت ، وقتی پرسیدیم کجا میری ؟ گفت یه وسیله  دارم باید تحویل کسی بدم . کلا انگار اعتقادی به دادن توضیح قبل از عملی خارج از برنامه نداشتن . بعد به سمت مرکز شهر رفتیم که یهو کنار زد و بدون توضیحی پیاده شد و رفت که دیگه برای ما عجیب نبود . بعد از چند دقیقه که نیومد رفتم دنبالش و دیدم وارد داروخانه شده و منتظر دارو هست . بهش گفتیم لااقل بیا کرایه ت رو بگیر و خداحافظی کردیم . وارد یه خیابون عجیب شدیم که شبیه فیلم های هندی بود ، خیابون بسیار شلوغ و داغون پر از غذاهای خیابونی نه چندان اشتها بر انگیز و گروه گروه مردم که نشسته بودن دور هم .

خیابان های بافت قدیمی چابهار

عکس042 – خیابان های بافت قدیمی چابهار

غذاهای خیابانی بافت قدیم چابهار

عکس 043– غذاهای خیابانی بافت قدیم چابهار

 یه قسمتی توی محوطه خاکی یه نفر بساط پهن کرده بود یه مقدار وسیله مثل ساعت و ادوکلن و صابون و پول گذاشته بود و حلقه های پلاستیکی می داد که توی هر کدوم میفتاد برنده می شدی ، کسب و کارش هم حسابی رونق داشت . جواد هم تهییج شد و 10 تا حلقه گرفت هزارتومان ، نفری یکی به من و صادق داد و هشت تا هم خودش انداخت که مطابق انتظار هیچی برنده نشدیم .

پرتاب حلقه شانسی

عکس044 – پرتاب حلقه شانسی

پرتاب حلقه شانسی

عکس 045 – پرتاب حلقه شانسی

 بعد از کلی گشتن ، رستوران هندی مهاراجه رو بهمون معرفی کردن و سفارش کرایی دادیم . کرایی غذای معروف اونجاست که چند نمونه داره و بدون پلو سرو می شه . وقتی درخواست پلو دادیم ، گفتن که پلو خالی نداریم و اگر بخواید ، باید پلومرغ سفارش بدید ، ضمن اینکه اون غذا رو با نان و بدون استفاده از قاشق و چنگال می خوردن و تا وقتی درخواست ندادیم برامون نیوردن ، کلا خیلی مشتری مدار بودن!!!!!!!!!!!!! . من که خودم جنوبی هستم و عاشق غذاهای تند ، خیلی خوشم نیومد ، بیشتر از اینکه تند باشه ، طعم و بوی زیاد ادویه ها با ذائقه هامون جور نبود . در همین حال بودیم که چالش بعدی سفر با یه پیامک اتفاق افتاد . پیام کوتاه و تاثیر گذار بود :  پرواز سه شنبه چابهار به تهران کنسل شده است . جواد طبق معمول پیگیری کرد ، با دفتر هواپیمایی آسمان  تماس گرفت و نسبت به این امر معترض شد که خیلی راحت پاسخ دادند میتونستید از هواپیمایی آسمان خرید نکنید . این حجم از اعتماد به نفس اونهم یک هفته بعد از سقوط هواپیمای آسمان تهران-یاسوج قابل تقدیر بود . به هر صورت سایر پرواز های سه شنبه رو چک کردیم و در حالیکه ما بلیط رو نفری 280.000 تومان خریده بودیم سایر پروازها حدود 550.000 تومان قیمت داشتن . ولی همون پروازی که برای دوشنبه برای صادق بلیط خریده بودم  نفری 230.000 هزارتومان بود ، همونجا یه اتاق فکر تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم سفر رو یه مقدار فشرده تر کنیم و صرفا به خاطر اینکه صادق تنها بر نگرده همراهیش کنیم . کلی هم روی صادق منت گذاشتیم که به خاطر تو داریم سفرمون رو نیمه تمام انجام میدیم و مدیونی اگه فکر کنی مبلغ بلیط توی این تصمیم تاثیری داشت و ....

خلاصه بعد از نهار خونه رو تحویل گرفتیم ، با توجه به خستگی ، مفصل استراحت کردیم و بعد از دوش گرفتن برای غروب خودمون رو به ساحل بزرگ رسوندیم .

ساحل زیبای چابهار

عکس 046 - ساحل زیبای چابهار

شتر سواری در غروب زیبای ساحل چابهار

عکس 047 -شتر سواری در غروب زیبای ساحل چابهار

آهنگ های محلی پخش شده ، همراه با شترسواری و برخورد امواج به صخره ها حالمون رو خیلی خوب کرد و بعد هم سمت پاساژ های چابهار رفتیم که قابل مقایسه با بازار قدیم نبود و مدرن تر بود ، البته نه در حد پاساژ های کیش و قشم . خیلی قصد خرید نداشتیم و یه مقدار چای و شکلات برای سوغات گرفتیم و شام خوردیم . به گفته جواد قیمت ها خیلی فرقی با تهران نداشتن و آنچنان ارزش خرید وجود نداشت . توی همین رفت و آمد های درون شهری با یه راننده توافق کردیم که با مبلغ 150.000 تومان ما رو به تمامی جاذبه های شرق چابهار تا خلیج گواتر ببره .

صبح اول وقت حرکت کردیم و با خاطرات کتاب درخت انجیر معابد احمد محمود ، مسیر درخت هزار ساله انجیر معابد هزار ساله رو پیش گرفتیم . به محض رسیدن با صحنه اسفناکی مواجه شدیم ، یه عده انسان بی مسئولیت وسط درخت رو بریده بودن ( به گفته راننده راهنما )  و از جا در اورده بودن ، و درخت به این زیبایی رو چه ها که نکرده بودن . یاد درخت کوچیک توی کاپادوکیای ترکیه افتادم که با وصل کردن سنگ چشم زخم اون رو تبدیل به یه جاذبه توریستی کرده بودن و ما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

درخت انجیر معابد هزار ساله

عکس 048 – درخت انجیر معابد هزار ساله

عظمت درخت انجیر معابد هزار ساله

عکس 049 –  عظمت درخت انجیر معابد هزار ساله در کنار درخت نخل مشخص است .

بعد از اون به دریاچه لیپار یا دریاچه صورتی رفتیم که به علت وجود گیاهان خاص در ماه هایی از سال دریاچه به رنگ صورتی نشون داده می شه و جلوه خاصی داره . جالب اینکه وقتی ما رفته بودیم چند تا خانواده محلی داشتن دورتادور جزیره رو جارو می کردن ، تا برای تعطیلات که شلوغ می شه بساط پهن کنن و کسب درآمد کنن ، اینجا هم عدم حضور مسئولین ذیربط گردشگری و شهرداری توی ذوق می زد ، به نحوی که حتی یک سطل زباله هم در نزدیکی دریاچه مشاهده نکردیم .

بعد از اون راننده در نقطه خاصی در کنار جاده توقف کرد ، که محلی بی نظیر برای عکاسی بود . ارتفاع بسیار بلند در کنار ساحل ، که دریای نیلگون عمان تا دوردست قابل مشاهده بود .

 

دریای عمان

عکس 050- دریای عمان

مقصد بعدی ساحل بکری بود که پر از لونه خرچنگ بود ، با توجه به اینکه کسی حضور نداشت با خیال راحت شنا کردیم و موج های سهمگین با شدت تمام ما رو پرت می کرد و حس خوبی به آدم دست می داد .

دریای عمان

عکس 051 – لانه خرچنگ ها

 سمت دیگر جاده چند تا کلبه بومی ، شتر  و سرویس بهداشتی وجود داشت که برای کمپ کردن و استراحت مکان مناسبی بود . اونجا با هزینه اندکی خودمون رو مهمون کردیم به چند تا آهنگ بلوچی که توسط سازی به نام بنجو نواخته می شد . بنجو 6 سیم  و 30  تا دکمه  داشت و مثل اینکه معمولا از چوب درخت نارگیل ساخته می شود . در اون سکوت محض که یک طرف دریای بیکران و طرف دیگر کوه های مریخی خودنمایی می کردند ، شنیدن نوای زنده بنجو توسط جوان بلوچی لذت سفر رو برامون دوچندان کرد .

 

شتر و کوه های مریخی

عکس 052- شتر و کوه های مریخی

اقامت گاه محلی

عکس 053 – اقامت گاه محلی

اقامت گاه محلی

عکس 054- اقامت گاه محلی 

ساز بنجو

عکس 055- ساز بنجو

مقصد بعدی اسکله و ساحل بریس بود ، اول به اسکله رفتیم و یه کم با افراد بومی همصحبت شدیم . از قایق های کوچک تا لنج های بزرگ که گاه تا چهار ماه دور از خشکی برای ماهیگیری می رفتند ، لنگر انداخته بودند . مبلغ فروش ماهی های صید شده توسط لنج های بزرگ در یک سفر دریایی چند ماهه گاها  تا ششصد میلیون تومان هم می رسید .  البته که چند ماه دوری از خانواده و دریانوردی کار بسیار طاقت فرسایی است . بعد از اون به ارتفاعات مقابل اسکله رفتیم ، تا منظره رویایی رو از ارتفاع بالا نگاه کنیم . هر چقدر از زیبایی این منظره بگم کم گفتم ، بی اختیار نم اشکی  چشمانم را خیس کرد ، اینهمه زیبایی منو شوکه کرده بود . کمی که گذشت ، شروع به عکاسی کردیم و مدتی در لبه پرتگاه نشستیم و به دریا نگاه کردیم . با اینکه دل کندن از این فضای جادویی سخت بود ولی برای رسیدن به گواتر باید زودتر راه می افتادیم .

قایق های در حال استراحت در اسکله بریس

عکس 056 – قایق های در حال استراحت در اسکله بریس

پرتگاهی در ساحل بریس

عکس 057 – پرتگاهی در ساحل بریس

 ساحل صخره ای بریس

عکس 058- ساحل صخره ای بریس

مسیر تا گواتر همچنان پر از دست انداز بود ، به هر روی به خلیج گواتر رسیدیم به نقطه صفر مرزی و در کنار مرز پاکستان . قایق هایی برای تماشای دلفین ها و جنگل حرا وجود داشت و البته حدود 20 نفری توریست هم اومده بودن.

گواتر

عکس 059 – گواتر

 حقیقتا با توجه به تجربه لذتبخشی که در جزیره هنگام از شنا با دلفین ها داشتیم و همچنین گشت و گذار در جنگل های حرای قشم ، اشتیاقی به هیچکدوم نداشتیم . ولی با توجه به اینکه راننده تا حالا شنای دلفین ها رو ندیده بود و از همون اول مسیر شوق دیدن دلفین ها رو داشت  ، تصمیم گرفتیم یه قایق اجاره کنیم و به محل شنای دلفین ها بریم . از شانس بد راننده ، دلفین های خیلی کمی ، اونهم با فاصله نه چندان نزدیک دیدیم . ولی قایق سواری روی آب های خلیج خیلی بهمون چسبید ، مخصوصا اینکه لهجه راننده قایق بسیار با مزه بود . دقیقا مانند دوبله های طنز  بازیگرهای هندی . خلاصه یه نیم ساعتی روی دریا در جستجوی دلفین ها بودیم . یه دلفین بنده خدا نزدیک قایق بود و ما هم از شوق اینقدر داد و فریاد کردیم که از ترس در رفت ، ما هم دنبالش . او می شنایید و ما می سریدیم !!!!!!!!!! هزینه قایق سواری 50.000 تومان شد . بعد از پرداخت و پیاده شدن به ایستگاه مرزی رفتیم و یه خدا قوت به سربازان و کادر اونجا گفتیم مسئولش خوزستانی بود و یکم در مورد سرزمین مادری صحبت کردیم . اینکه دو خوزستانی از جنوب غرب ایران ، همدیگه رو در جنوب شرق ایران ملاقات کنن هم از خاطرات خوب سفر بود . همچنین از یکی از سرباز ها که روی سقف پاسگاه و پشت تیربار بود پرسیدم بچه کجا هستی ؟ و گفت خراسان شمالی . وقتی از اسفراین و کشتی چوخه و ... گفتم خیلی خوشحال شد و فکر نمی کرد اونجاها رو بلد باشم . از شرایطشون تو اونجا پرسیدم ، علیرغم گرما و دوری از خانواده راضی بودن . میگفتن همین که تو این نقطه دور از مرکز ، هر روز چند تا توریست رفت و آمد داره و بعضی اوقات همکلام میشیم باعث میشه ، روزها زودتر بگذره .  خدا قوت جانانه گفتیم و خداحافظی کردیم .

پاسگاه ایران در نقطه صفر مرزی

عکس 060-پاسگاه ایران در نقطه صفر مرزی

 برای برگشت تقریبا بدون توقف برگشتیم ، فقط مدت کوتاهی در کوه های مریخی قدم زدیم و نرسیده به چابهار به یک اسکله به نام رمین هم سر زدیم . از دیدن اسکله های ماهیگیری ، جنب و جوش جاشو ها وملوان ها و لهجه شیرینشون و گاها خوندن آواز های محلی سیر نمی شدیم .

کوه های مریخی

عکس 061- کوه های مریخی

جاده زیبای گواتر به چابهار

عکس 062- جاده زیبای گواتر به چابهار 

دریای نیلگون عمان

عکس 063- دریای نیلگون عمان

اسکله رمین

عکس 064- اسکله رمین

دیگه گرسنگی امانمون رو بریده بود و مستقیما به هتل لیپار رفتیم و نهار اونجا بودیم . غذاش نسبتا خوب بود و ما که از تجربه نهار روز اول در چابهار ناراضی بودیم ، آخرین غذامون رو ماهی و میگو سفارش دادیم و به خونه رفتیم . سریع یه دوش گرفتیم و وسایلمون رو جمع کردیم و خونه رو تحویل دادیم . به بازار قدیم رفتیم و برای اینکه بعدا حسرت نخوریم یکم از مواد غذایی عجیبی که کنار خیابون میفروختن خریدیم ولی بازم خیلی با ذائقه ما جور در نیومد . مثلا یه خمیر مانندی بود که با انگشت بر میداشتن و توی روغن سرخ می کردن و 10 تاش رو فقط 500 تومان میفروختن . جالب اینکه اکثرا فروشندگان اصرار داشتن ازشون عکس بگیریم .

 

تنقلات خیابانی

عکس 065- تنقلات خیابانی 

عکس 066- پسر فروشنده ای که اصرار داشت از چهره اش عکس بگیرم 

عکس 067- یکی از فروشندگان که اصرار داشت ازش عکس بندازیم و رفیق هاش هم صدا کرد

 از اونجا هم یه ماشین گرفتیم تا فرودگاه . فرودگاه چابهار حدود نیم ساعت با چابهار فاصله داره و در شهر کنارک واقع شده . پرواز خوبی بود و راحت به تهران رسیدیم .

با توجه به اینکه خیلی سعی کرده بودیم توی هزینه هامون صرفه جویی کنیم ، ولی کل هزینه های هر نفر حدود یک میلیون تومان شد ، در صورتی که توی همون مقطع تورهایی هم به مقصد استانبول برگزار می شد با همین حدود قیمتی !!!!!!!!!! ( البته الان با جریمه خروج از کشور و وضعیت ارز ، این قیمتها برای سفر خارجی بیشتر به شوخی می مونه ) خیلی ها هم بهمون خرده گرفتن که چه کاری بود سفر به اونجا با ابن هزینه ، ولی واقعا تجربه لذتبخشی بود . اما مسئولانی که به مردم توصیه می کنن به جای سفر خارجی ، به گردشگری داخلی رو بیارن ، بد نیست مقایسه ای انجام بدن ، وضعیت راه ها ، حمل و نقل ، هتل ها ، امکانات رفاهی و در یک کلام مقایسه هزینه های انجام شده و خدمات دریافت شده در سفر را ، تا به دلیل کثرت مسافرت های خارجی هموطنان عزیز پی ببرن .  

مردم اصیل و عزیر بلوچ مهمان نوازی را در حق ما تمام کردند .

جنوب همیشه برای من عزیز بود وحالا عزیز تر شد . ساحل مکران ، مرا شگفت زده کرد  و خاک سرخ هرمز ، دل بسته . درخت خشکیده هزارساله ، دلم را به درد آورد و بازی سرخوشانه کودکان ذوق زده ام کرد .

گریه ها کرده وطن ، تاب آورده وطن
مام پر درد وطن ، مادری شیرزن است

راستی یادتونه سر جریان خونه گرفتن توی چابهار ، گفتم صادق همیشه ، همه چیز دیر یادش می یاد ؟ حدود یک هفته بعد از سفر ، اداره بودم که صادق تماس گرفت و گفت : راستی همکارم قبل از سفر شماره داییش رو توی هرمز داده بود که کمکمون کنه ، ولی یادم رفته بود .

حدس بزنید دایی همکار صادق کی بود ؟؟؟

 

نویسنده : نوید

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.