آلدوس هاکسلی: «سفر یعنی بفهمی که برداشت دیگران از کشورهای مختلف درست نیست.»
دو سالی بود که با خانواده تصمیم گرفته بودیم به گرجستان سفر کنیم اما هر بار مسألهای پیش میآمد که برنامه ما را غیرضروری میکرد و ما هر بار با این بهانه که در یک فرصت بهتر به این سفر خواهیم رفت، سفر به گرجستان را به تعویق میانداختیم. تا اینکه در نوروز سال 97 که برای آخرین بار نشد که به گرجستان برویم، تصمیم گرفتیم در تابستان هر طور شده این اولین سفر خارجی خانوادگی را تجربه کنیم. به این ترتیب در تابستان سال 97 در بحبوحه نوسانات نرخ ارز، دل را به دریا زدیم و بساط سفر به گرجستان را چیدیم. پس از مشورت با همسفرهایم که جمعاً 5 نفر میشدیم (من به همراه مادر، دو خواهر و خواهرزادهام) و با توجه به قیمتهای چند برابری پروازها تصمیم گرفتیم برای صرفهجویی در هزینهها رفتمان هوایی و بازگشتمان زمینی انجام شود. بنابراین، در تاریخ 8 مرداد پرواز رفت را به بهای نفری 1 میلیون و 310 هزار تومان برای تاریخ 21 مرداد تهیه کردیم و عوارض خروج را هم برای هر نفر 220 هزار تومان و برای من و خواهرم که دومین خروجمان در سال 97 بود، 330 هزار تومان واریز کردیم.
واحد پولی گرجستان لاری (GEL) است که در زمان سفر ما به طور متوسط هر یک دلار نرخ برابری معادل 2.55 لاری داشت. در نتیجه ما با دلار حدود 12 هزار تومان، هر لاری را با نرخ متوسط 4500 تومان تهیه کردیم که البته این نرخ با توجه به قیمت دلار در نوسان شدید بود. برخی از مسافرین ایرانی با قیمت بهتر یعنی هر لاری را 4200 یا 4300 تومان هم تهیه کرده بودند.
به هر حال با توجه به نرخهای نجومی (تمام سفرنامههایی که من پیش از سفر مطالعه کردم، سفرهایی بودند با لاری به قیمت 1300 تا 1600 تومان) ما جوری برنامهریزی کردیم که تا حد ممکن در این سفر صرفه جویی کنیم اما لذت سفر را هم به خاطر قیمتهای بالا از دست ندهیم. امیدوارم از خواندن تجربیات کمی متفاوتتر من از گرجستان لذت ببرید.
روز اول (21 مرداد، 12 آگوست): تفلیس، کوچکِ دوستداشتنی
پرواز ما از فرودگاه امام خمینی با پرواز کیش ایرلاین رأس ساعت 12 ظهر بود. پس از حدود یک ساعت و نیم پرواز، حدود ساعت 14 به وقت گرجستان (در نیمه اول سال، ساعت رسمی گرجستان نیم ساعت از ساعت رسمی ایران عقبتر است، اما در نیمه دوم سال با توجه به عقب کشیدن ساعت رسمی ایران، ساعت رسمی گرجستان نیم ساعت از ساعت رسمی ما جلوتر میشود) به تفلیس (Tbilisi) رسیدیم. در فرودگاه خیلی زود کار چک پاسپورتهایمان انجام شد و یک عدد چمدانی که عمدتاً حاوی مواد غذایی بود را تحویل گرفتیم. بهتر است در اینجا توضیح دهم که ما با خود 3 عدد کنسرو لوبیا، 3 عدد تن ماهی، 2 عدد کنسرو سس ماکارونی، 2 کیلو و نیم برنج و 15 عدد نان لواش بردیم، زیرا با توجه به تعداد نفراتمان در تمامی طول سفر در سوئیتهایی اقامت داشتیم که به راحتی امکان آشپزی برایمان فراهم بود و علاوه بر این با توجه به قیمتهای مناسب مواد غذایی (مثلاً همه انواع میوهجات و صیفیجات کیلویی 1 تا 2 ونیم لاری بود) برای ما بسیار تهیه وعدههای غذایی مقرون به صرفه بود. به محض خروج از سالن اصلی تابلو تبلیغاتی اپراتورهای تلفن همراه عجیب خود نمایی میکرد، من هم با مطالعه توضیحات طرحهای مختلف یک سیم کارت با 4 گیگابایت اینترنت را از اپراتوری به نام Beeline به قیمت 9 لاری خریدم. در همین حین، یک هموطن ایرانی مقیم تفلیس که به پیشواز یک خانم ایرانی آمده بود و خودروی سواری ون داشت به خانواده ما پیشنهاد داد تا ما را به مقصدمان که یک سوئیت به نام Guest House Nise بود، برساند. اما متأسفانه آدرسها نه تنها در تفلیس که در تمام شهرهای دیگر آنقدرها که فکر میکردیم سر راست و دقیق نبود و لوکیشنی که در بوکینگ ثبت شده بود ما را به مکانی غیر از آدرس ذکر شده هدایت میکرد. خلاصه یک دور قمری در تفلیس زدیم و از حدود 10 نفر آدرس پرسیدیم تا بالاخره در محله پشت متروی آولاباری (Avlabari) آدرس را پیدا کردیم و مبلغ 20 لاری کرایه پرداخت کردیم.
صاحب مسافرخانه نایس خانم میانسالی به نام ناتو بود. این مسافرخانه یک خانه ویلایی با یک حیاط کوچک بود که دور تا دورش چندین اتاق و سوییت داشت. به محض رسیدن و تحویل گرفتن سوییت خواهرم شروع به آماده کردن ناهار کرد و من نزد ناتو رفتم تا در مورد برنامه چند روز آینده سوال کنم و از او بخواهم تا کمک کند مشکل خط همراهی که خریده بودم را رفع کند چون اصلاً به اینترنت وصل نمیشد. متاسفانه چون روز یکشنبه بود اپراتورها درست و حسابی پاسخ نمیدادند، اما به هر حال تا شب مشکلم با پیگیریهای ناتو و دوستانش حل شد و خط اینترنتم فعال شد. همچنین ناتو به من اطلاعاتی در مورد خطوط مترو داد و گفت ترمینال اتوبوسهای کازبگی و برجومی در ایستگاه متروی دیدوبِ (Didube) قرار دارد و برای سیغناغی هم باید به ایستگاه متروی سامگوری (Samgori) برویم و یک بلیط برای مترو داد تا آن را متناسب با تعداد نفرات و نیازمان شارژ کنیم و یک بلیط هم مخصوص پارک آبی داد که متاسفانه ما فرصت استفاده از آن را نداشتیم. در همان یکی دو ساعت اول تصمیم گرفتیم یک شب دیگر سوئیت را رزرو کنیم و بابت دو شب اقامت در مجموع 170 لاری پرداخت کردیم.
تصویر 1- محل اقامت دو شب اول سفر، Guest House Nise، در تفلیس
ناهار را که خوردیم کمی استراحت کردیم و آماده شدیم تا برویم و گشتی در شهر بزنیم. خوشبختانه محل استقرار ما در موقعیت خیلی خوبی بود و تنها با یک ربع پیادهروی به پارک ریکه (Rike Park) رسیدیم. فوراً در صف طولانی تله کابین ایستادیم که تا هوا تاریک نشده به ارتفاعات تپههای سولولاکی (Hill Sololaki) برویم و از روشنایی روز برای لذت بردن از عصر یک روز تعطیل در تفلیس بهره ببریم. برای گرفتن بلیط یک طرفه تله کابین تفلیس نفری 2.5 لاری پرداخت کردیم و به پیاده روی بالای تپه رسیدیم.
تصویر 2- جنبو جوش عصر روز تعطیل در پارک ریکه
تصویر 3- تلهکابین تفلیس و دورنمای تندیس مادرگرجستان
تصویر 4- نمایی از تفلیس از درون تلهکابین
تندیس کارتلیس (Kartlis Deda) معروف به مادر گرجستان 20 متر ارتفاع دارد و از جنس آلومینیوم است که از دور بر روی تپههای سولولاکی خودنمایی میکرد. در مسیر پیادهرو جنب و جوش خاصی برپا بود، دقیقا مثل عصرهای جمعه در پارکها و فضای سبزهای کشور خودمان، همه ریخته بودند بیرون و این برای ما خیلی جذاب بود. کمی قدم زدیم و از مناظر زیبای شهر تفلیس لذت بردیم. پشت تپههای سولولاکی باغ گیاهشناسی (Botanical Garden) بود که میشد از پلهکانی که از پیاده رو به سمت دره میرفت به آنجا رسید. ما چون علاقهای نداشتیم و زمانمان هم تا شب محدود بود، از دیدن آنجا صرفنظر کردیم. سپس به سمت قلعه ناریکلا (Narikala Fortress) رفتیم و از کلیسای سنت نیکولاس (St. Nicholas) در حیاط این قلعه که مربوط به دوره امپراطوری ساسانیان میشد، دیدن کردیم. بعد از مسیر پلهای پشت قلعه به داخل شهر بازگشتیم.
تصویر 5- مسیر پیاده روی بالای تپه و تندیس کارتلیس (مادر گرجستان)
تصویر 6- باغ گیاهشناسی تفلیس (Botanical Garden) از روی تپه
تصویر 7- یکی از گونههای گیاهی باغ گیاهشناسی تفلیس که در ابتدای مسیر باغ بود.
تصویر 8- نمای بیرونی قلعه ناریکلا
تصویر 9- دیوار بیرونی قلعه ناریکلا و زنگولههایی که خدا میداند چند بار و برای چه وقایعی به صدا درآمدهاند.
تصویر 10- کلیسای سنت نیکولاس در محوطه قلعه
تصویر 11- حیاط کلیسای سنت نیکولاس و مقبرهای که اطلاعاتی از آن وجود نداشت
تصویر 12- کلیسای سامبا از چشمانداز قلعه ناریکلا
تصویر 13- مجسمه یادبود شاه وختانگ (Statue of King Vakhtang Gorgasali) از روی تپه
تصویر 14- منظره مسیر بازگشت از تپههای سولولاکی
تصویر 15- کوچه پس کوچههای سنگفرش شده که ما را به خیابان اصلی هدایت میکرد.
تصویر 16- تفلیس در راه بازگشت از تلهکابین
در راه بازگشت از مقابل پل صلح (The Bridge of Peace) که در سال 2010 برای وصل کردن بخش جدید و قدیم تفلیس بر روی رودخانه متکواری (Mtkvari) یا رود کر و توسط معماران ایتالیایی ساخته شده بود، عبور کردیم. حال و هوای شهر برای ما خیلی پرنشاط و دوستداشتنی بود و تجربه اولین شب سفر را برایمان لذت بخش کرد.
تصویر 17- نمایی از پل صلح و رودخانه متکواری
تصویر 18- پل صلح و طراحی جالبش
در راه بازگشت به سوئیت برای شام خرید کردیم و شب کمی زودتر خوابیدیم چون روز بعد برنامه فشردهای داشتیم.
روز دوم (22 مرداد، 13 آگوست): کازبگیِ سرسبز و متسختای کهن
صبح ساعت 6 به همراه خواهرم به پیادهروی رفتیم و کمی در کوچه پس کوچههای تفلیس قدم زدیم و از حال و هوای شهر لذت بردیم و در راه بازگشت برای صبحانه خرید کردیم. پس از صرف صبحانه حدود ساعت 8 و نیم راهی مترو آولاباری شدیم. کارت مترو را برای رفت و برگشت 10 لاری شارژ کردیم اما روز بعد متوجه شدیم که هر بار سفر با مترو 0.5 لاری هزینه دارد و یک رفت و برگشت در کل برای هر نفر 1 لاری میشود. مترو تفلیس خیلی قدیمی است و محقر بودنش بدجور جلب توجه میکند، کلا یک پله برقی دارد که ارتفاع بسیار زیادی را طی میکند و جالب اینکه دیوارههای این تونل عجیب و قریب سیمانی و بدون کوچکترین تزئینی است و تنها در هر 5 متر با یک لامپ آویخته به سقف روشن شده است.
تصویر 19- نمای بیرونی مترو ایستگاه آولاباری
تصویر 20- پلهبرقی داخل مترو و معماری محقر و قدیمی آن
فیلم 1- پله برقی مترو تفلیس
تصویر 21- ایستگاههای مترو تفلیس و سه ایستگاهی که ما در آنها تردد کردیم.
پس از گذشتن از 6 ایستگاه در ایستگاه هفتم به نام دیدوبِ (Didube) پیاده شدیم. پس از خروج از مترو، وارد محوطه ترمینالی شدیم که تنها محل تردد مینیبوس و خودرو ون بود و اتوبوسها مستقیم از خیابان مسافران را پیاده و سوار میکردند. با کمی پرس و جو متوجه شدیم اگر با اتوبوس به کازبگی (Kazbegi) برویم، از دیدن مناظر زیبای مسیر بی نصیب میمانیم، چون اتوبوسها تنها یک توقف در مقصد کازبگی دارند. در نتیجه تصمیم گرفتیم با ون برویم که در سه نقطه قبل از کازبگی توقف میکرد و ما فرصت بازدید از مکانهای بین راه را داشتیم. به این ترتیب، نفری 20 لاری کرایه پرداخت کردیم و به همراه 4 مسافر دیگر که توریست بودند راهی جاده نظامی گرجستان (The Georgian Military Road) شدیم. این جاده پس از 157 کیلومتر از تفلیس به کازبگی میرسید. اولین توقف ما پس از طی حدود 70 کیلومتر از تفلیس در محل قلعه و کلیساهای آنانوری (Ananuri Fortress) بود که در کنار رود آراگوی (Aragvi) قرار داشت. توضیح اینکه در محل اغلب (تا جایی که ما دیدیم همه) قلعهها یک کلیسا هم ساخته شده بوده این نشان از دین محور بودن قدرت در گرجستان در گذشته داشته است. راننده ماشین را متوقف کرد و گفت 15 دقیقه فرصت داریم تا از کلیسا دیدن کنیم. بازدید از کلیسا هم برای عموم آزاد بود. کنار جاده یک بازارچه محلی بود که غرفههای مختلف آن صنایع دستی و سوغاتیهای گرجی را عرضه میکرد.
تصویر 22- مجموعه آنانوری شامل قلعه و دو کلیسا
تصویر 23- برج دیدهبانی قلعه آنانوری در کنار رود آراگوی
تصویر 24- غرفههای فروش صنایع دستی و سوغاتیهای گرجی در کنار جاده
به راه که افتادیم منظره بسیار زیبای رودخانه در دل کوهستانهای سرسبز و کلبههای کوچک چوبی که به نظر رستوران و اقامتگاههای بین راهی میآمدند و گاهگاهی گلههای گوسفند و بز و گاوها و اسبهای رها در دل این مناظر زیبا واقعاً حس و حال خوبی به آدم میداد. چند بار آرزو کردم با دوچرخه این مسیر زیبا را رکاب بزنم. بعد از چند کیلومتری دریاچه ژینوالی (Zhinvali) نمایان شد که در واقع با بستن سدی بر عرض رودخانه آراگوی ایجاد شده بود. کوههای سرسبز از دو سو و در افق قلههای پوشیده از برف نشان از این داشت که ما به سمت مرز روسیه میرفتیم.
تصویر 25- بخشی از جاده نظامی گرجستان
تصویر 26- اسبهای آزاد و رها در طبیعت
فیلم 2- جاده نظامی گرجستان از تفلیس به سمت کازبگی و دریاچه ژینوالی
توقف دوم در منطقه گوداری (Gudauri)، در محل بنای یادبود دوستی روسیه و گرجستان (The Russia-Georgia Friendship Monument) بود. این بنا که با کاشیکاریهای زیبا تزئین شده بود، توسط راننده خودروی ون و البته در تریپ ادوایزر به عنوان ایستگاه پانورامای گوداری (Gudauri Panorama View) معرفی شد، شاید به این دلیل که سازه نیمدایرهای بنا بر لبه دره مشرف به کوهستان امکان گرفتن عکسهای گسترده را به گردشگران میداد. در فضای کنار جاده همچنان دست فروشها شور و شوق خاصی به فضا میدادند.
تصویر 27- ایستگاه پانورامای گوداری
تصویر 28- بنای یادبود دوستی روسیه و گرجستان با کاشیکارهای رنگی و چشمانداز زیبایش
تصویر 29- منظره رو به کوهستان و درههای سرسبز از نمای پانورامای گوداری
تصویر 30- کوهستان و درههای سرسبز منطقه گوداری و گردشگرانی که جذب این آرامش و زیبایی شده بودند.
تصویر 31- فروشندههای کنار جاده در گوداری
توقف سوم ما در کنار سرچشمه آبهای معدنی بود که به نسبت دو جای قبلی جذابیت کمتری داشت. چند تایی عکس گرفتیم و مجدد به راه افتادیم.
تصویر 32- سرچشمه آبهای معدنی در مسیر کازبگی
توقف چهارم و نهایی ما در ترمینال کازبگی بود. ما که حدود ساعت 9 از تفلیس راه افتاده بودیم، ساعت 12 و 10 دقیقه به کازبگی رسیدیم. راننده پیشنهاد داد که باز با او برگردیم اما پرداخت 100 لاری برای مسیر برگشت به نظر من منصفانه نبود. در نتیجه با او چانه زدم و به توافق رسیدیم با پرداخت 100 لاری ما را در راه بازگشت به متسختا (Mtskheta) ببرد و بعد در نهایت به ترمینال دیدوبِ برساند. با او هماهنگ کردیم که پس از بازدید از کلیسای گرگتی ترینیتی (Gergeti Trinity Church) که بر فراز کوه، دلربایی میکرد و صرف ناهار رأس ساعت 2 او را در همان ترمینال ببینیم و راهی متسختا شویم.
تصویر 33- شهر کازبگی
مسیر کلیسای گرگتی طولانی بود، پس یک خودروی ون را برای رفت و برگشت به مبلغ 50 لاری کرایه کردیم و راهی مسیر زیبای کلیسا شدیم. با کمی پیشروی در راه آسفالته، ماشین وارد جاده خاکی با دستاندازهای بسیار شد، حدود 20 دقیقه تا کلیسا جاده پر پیچ و خم را پشت سر گذاشتیم. وقتی به فضای پارکینگ مانند تپه قبل از کلیسا رسیدیم با راننده هماهنگ کردیم که نیم ساعت بعد برمیگردیم. واقعاً منظره کلیسا و کوهستانهای مشرف به آن بسیار زیبا بود، ابرهای سفید پنبهای شکل و آسمان به شدت آبی و دشتها و کوههایی بسیار سبز دل هر بینندهای را آب میکرد. خلاصه نیم ساعتی از چشمانداز زیبای کوهستان کازبگی لذت بردیم و بعد به پارکینگ و نزد راننده برگشتیم.
تصویر 34- کلیسای گرگتی بر فراز تپهای سرسبز
تصویر 35- پارکینگ پای تپه و مسیر پیاده روی تا کلیسای گرگتی
تصویر 36- مسیر کوتاه پیاده روی تا کلیسای گرگتی
تصویر 37- بخشی از کلیسای گرگتی
تصویر 38- چشم انداز شهر کازبگی از کلیسای گرگتی
تصویر 39- کل محوطه کلیسای گرگتی که با وجود کوچک بودنش غوغای بزرگی به راه انداخته بود.
در راه بازگشت از راننده خواستیم ما را به یک رستوران محلی ببرد تا ناهار بخوریم. رستوران یک کلبه چوبی بود که توسط یک مادر و دختر گرجی اداره میشد و فضای دلنشینی داشت. ما یک سالاد گرجی، یک عدد خاچاپوری، پنج عدد خینکالی و یک پرس کباب سفارش دادیم، تا غذاها آماده شود 20 دقیقهای طول کشید اما مزیت آن این بود که هر یک از سفارشات تک تک آورده شد و ما هم تک تک هر یک را تمام میکردیم و میرفتیم سراغ غذای بعدی که از راه میرسید. این تنها تجربه رستوران رفتن ما در گرجستان بود و به خاطرهای خوب مبدل شد. متاسفانه اکنون که به مجموعه عکسها نگاه میکنم، هیچ عکس تکی از رستوران ندارم و تنها میتوانم عکس غذاها را در اینجا به اشتراک بگذارم.
تصویر 40- ناهار در رستوران محلی کازبگی
رأس ساعت 2 بعد از ظهر در محل قرار حاضر شدیم و راهی متسختا شدیم. متسختا پایتخت مذهبی گرجستان، معروف به قلب معنوی گرجستان است، قدمت 4000 ساله دارد و پیش از تفلیس پایتخت گرجستان بوده است. حدود ساعت 5 عصر به متسختا رسیدیم و یک ساعت فرصت داشتیم تا در این شهر کوچک که سنگفرش شده بود و کاملاً از سایر قسمتهای شهر جدا شده بود، قدم بزنیم.
تصویر 41- یکی از دهها روستایی که در مسیر کازبگی به متسختا از آن عبور کردیم.
تصویر 42- محله قدیمی متسختا
تصویر 43- مجموعه قلعه و کلیسای متسختا
تصویر 44- بازار متسختا و مغازههای متنوع آن
از متسختا تا ایستگاه دیدوبِ مسافت زیادی نبود، حدود نیم ساعت طول کشید که به ایستگاه مترو رسیدیم و بعد هم آولاباری و سوئیت راحت نایس. پس از کمی استراحت و خوردن شام برای پیادهروی به پارک ریکه رفتیم و از حال و هوای تفلیس در شب لذت بردیم.
تصویر 46- تفلیس در شب: قلعه ناریکلا
تصویر 47- تفلیس در شب: مجسمه یادبود شاه وختانگ
اینکه شب دوم اقامتمان در تفلیس، شب آخرمان در تفلیس است کمی غمگینمان کرد. همیشه با فکر کردن به این مسأله که شاید دیگر فرصتی نباشد که این شهر یا این مکان را ببینم و این تجربه اولین و آخرین باشد، دلگیر میشوم اما بعد خودم را دلداری میدهم که حس و حال اینجا را تا همیشه در ذهنم، سفرنامهام و عکسها حفظ خواهم کرد و چه بسا که ناگهان با دیدن صحنهای یا شنیدن نوایی در جایی از این دنیا ناگهان یاد تجربهای کاملاً مشابه در جایی کاملاً متفاوت میافتم. برای مثال، در روز دوم سفر، در کازبگی، وقتی خودروی ون جاده خاکی پر دستانداز به سمت کلیسای گرگتی را در پیش گرفت، من یاد جیپهایی افتادم که ما را از شابیل اردبیل به جانپناه قله سبلان میبردند. یا وقتی وارد شهر متسختا شدیم پیش از رسیدن به بخش قدیمی و سنگفرش شده، واقعاً حس و حال طرقبه مشهد را داشتم! اینها تجربههایی است که خیلی شخصی است، یک اتفاقی است در درون هر کس و همینها است که باعث میشود برداشت هر فرد از سفر با دیگری با وجود شباهتهای بسیار، تفاوتهای فاحش نیز داشته باشد.
روز سوم (23 مرداد، ): سیغناغی، شهر نارنجی رنگ عشاق
باز همچون روز گذشته صبح ساعت 6 با خواهرم برای آخرین بار راهی کوچه پس کوچههای تفلیس شدیم، اما این بار به سمت کلیسای جامع تثلیث معروف به سامبا (Tbilisi Sameba Cathedral) رفتیم و از فضای بسیار زیبای این کلیسا لذت بردیم. این کلیسا، کلیسای اصلی ارتدکس گرجی است که با ظرفیت 15000 نفر، بزرگترین کلیسای ارتدکس جهان و با ارتفاع 97 متر، سومین کلیسای ارتدکس مرتفع در جهان است. چشمانداز شهر تفلیس از کلیسای سامبا واقعا دلنشین بود و محیط اطراف کلیسا به شدت آرامشبخش بود، پس من از فرصت استفاده کردم و کمی در حیاط کلیسا مراقبه کردم.
تصویر 48- کوچههای پشت مترو آولاباری به سمت کلیسای جامع تثلیث
تصویر 49- درب ورودی از درون محله به محوطه پشت کلیسای سامبا
تصویر 50- نمای جلوی کلیسای جامع تثلیث
تصویر 51- نمای جانبی کلیسای سامبا و محوطه اطراف آن
تصویر 52- فضای داخل کلیسای سامبا
تصویر 53- محراب کلیسای جامع تثلیث و قسمتی از سقف و ستونها
تصویر 54- مردی در حال عبادت
تصویر 55- درب خروجی کلیسای سامبا
تصویر 56- حیاط کلیسای سامبا
در راه بازگشت کمی خرید کردیم. پس از صرف صبحانه، کارت مترو و پارک آبی را به ناتو تحویل دادیم و با او خداحافظی کردیم و حدود ساعت 9 و نیم راهی متروی آولاباری شدیم. چون کارت مترو نداشتیم، از یک آقای ژاپنی خواستیم که برای ما کارتش را شارژ کند و یک اسکناس 5 لاری پرداخت کردم که با کمال تعجب 2.5 لاری بازگرداند و من تازه متوجه شدم سفر یک طرفه نفری 0.5 لاری است. این بار برای رفتن به سیغناغی به ایستگاه سامگوری (سومین ایستگاه پس از آولاباری در جهت مخالف دیدوبِ) رفتیم. از ایستگاه مترو که خارج شدیم وارد خیابان شدیم از چند نفر پرسیدیم که ایستگاه سیغناغی (Sighnaghi) کجاست که همه با اشاره دست ما را به سمت یکی از چند ترمینالی که در جهتهای مختلف خیابان بود راهنمایی کردند. حدود 5 دقیقهای ایستگاه مترو از ترمینال فاصله داشت. مینیبوس سیغناغی را پیدا کردیم و سوار شدیم. حدود 10 دقیقهای منتظر ماندیم تا ظرفیت خودرو تکمیل شود بعد به راه افتادیم.
تصویر 57- مینیبوس سیغناغی با 26 نفر ظرفیت
باز هم از جادههای زیبا و سرسبز گذشتیم و مسافت 108 کیلومتری از تفلیس را طی کردیم و پس از 1 ساعت و نیم (حدود ساعت 12 و نیم) به سیغناغی رسیدیم. موقع پیاده شدن کرایه را به ازای هر نفر 6 لاری پرداخت کردیم. ترمینال سیغناغی بسیار ساده بود و تنها یک دکه فروش بلیط داشت. باز به کمک گوگل مپ راهی سوئیتی شدیم که شب گذشته از طریق اپلیکیشن بوکینگ به مبلغ 60 لاری (Guest House Gidi) رزرو کرده بودم. اما باز هم لوکیشنی که در بوکینگ آمده بود، اشتباه بود و با پرس و جو به زحمت مهمانسرای گیدی که هیچ تابلویی برای شناسایی نداشت را پیدا کردیم. اینبار این مهمانسرا دقیقاً یک خانه ویلایی بود که زن و مرد میانسال صاحب خانه اتاقها و پذیراییش را تفکیک کرده بودند و به گردشگرها اجاره میدادند. آشپزخانه و سرویسهای بهداشتی مشترک بود و اتاق ما با 6 تخت (1 تخت دونفره و 4 تخت تک نفره) و یک میز ناهارخوری در واقع اتاق پذیرایی این خانه بود. ابتدای ورود به نظرمان شرایط کمی نامناسب آمد اما انقدر برخورد خانم و آقای صاحب خانه دوستانه و گرم بود که ما هم بدون هیچ درنگی، ظرف و ظروف را درآوردیم و شروع به آماده کردن ناهار کردیم.
تصویر 58- جادهای به سمت مهمانپذیر گیدی
تصویر 59- دیوارهای قلعهای تاریخی دور تا دور سیغناغی که یکی از دربهایش نزدیک محل اقامت ما بود.
تصویر 60- اتاق ما در مهمانپذیر گیدی
تصویر 61- بالکن بزرگ و دنج مهمانپذیر گیدی
تصویر 62- چشمانداز سیغناغی از بالکن مهمانپذیر گیدی
بعد از خوردن ناهار حدود یک ساعت خوابیدیم و بعد راهی شهر شدیم. این شهر زیبا و بسیار کوچک با خیابانها و کوچههای سنگ فرش شده و خانههای نقلی با شیروانیهای نارنجی رنگ، معروف است به شهر عشاق؛ اگر چه ما چیز خاصی در خصوص این نامگذاری ندیدیم اما گویا خیلیها برای ازدواج به این شهر میآیند. سری به ترمینال شهر زدیم تا برای صبح روز بعد بلیط تهیه کنیم، اما خانم مسن مسئول خط گفت فردا صبح بیایید و بلیطتان را در ساعت دلخواه بخرید. ما هم راهی جاده سرسبز کنار ترمینال شدیم و از بوتههای تمشک و درختهای سیب و درختچههای ذغال اخته کنار جاده فیض بردیم.
تصویر 63- پارک محلی سیغناغی
تصویر 64- میدان کوچک و آب نمایی با مجسمه گوزن از جنس برنز در نزدیکی ترمینال سیغناغی
تصویر 65- جاده زیبای پشت ترمینال سیغناغی
تصویر 66- یکی از کوچههای سیغناغی
تصویر 67- کوچههای خلوت سیغناغی و خانههایی که در مقابل درب منزل محصولات باغ خود را میفروختند.
با تاریک شدن هوا به محل اقامتمان برگشتیم و پس از صرف شام، دوباره راهی کوچه پس کوچههای سیغناغی شدیم اما گویا اکثر آدمها یا در کافهها بودند یا در هتلها و خانهها، به هر حال همه جا خیلی خلوت بود. ما که برای صبح نان و پنیر میخواستیم به هر مغازهای که رفتیم نه نان پیدا کردیم نه پنیر، در نتیجه چند تخم مرغ خریدیم و در نهایت در یک سوپرمارکت پنیر کیلویی هم پیدا کردیم و مقداری خریدیم. اما نان نبود که نبود.
تصویر 68- کلیسایی نزدیک مهمانپذیر گیدی در کوچهای در سیغناغی
تصویر 69- نمای شب سیغناغی
روز چهارم (24 مرداد، 15 آگوست): به سوی بُرجومی؛ Please speak English!
طبق معمول روزهای گذشته، صبح ساعت 6 راهی کوچه پس کوچههای شهر شدیم. اینبار چون همه جای شهر را روز گذشته دیده بودیم به جادهای رفتیم که از سیغناغی خارج میشد و در دل کوه ادامه مییافت. کمی قدم زدیم. در راه از مجسمههای معروف برنزی سیغناغی هم عکس گرفتیم و ساعت 7 به ترمینال رفتیم تا بلیط بخریم. خانم مسن دیروزی توجه ما را به لیست نصب شده بر روی شیشه دکه بلیط فروشی جلب کرد و گفت میتوانید برای یک از این ساعتها بلیط بخرید. از ساعت 7 صبح هر 2 ساعت یک میدل باس از سیغناغی به تفلیس حرکت میکرد. ما هم 5 عدد بلیط مجموعاً به مبلغ 30 لاری برای ساعت 11 صبح خریدیم.
تصویر 70- صبح زود در کوچه مهمانپذیر
تصویر 71- خیابان خلوت سیغناغی در صبح زود
تصویر 72- دروازه خروجی سیغناغی به سمت جادهای کوهستانی
تصویر 73- میدان اصلی سیغناغی
تصویر 74- مجسمه دکتری بر الاغ (Sculpture "The Doctor on a Donkey")
تصویر 75- تالار ازدواج (Marriage Palace)
تصویر 76- مجسمهای مقابل تالار ازدواج (Marriage Palace)
در راه بازگشت هر چقدر دنبال نانوایی گشتیم هیچ نانوایی پیدا نکردیم، سوپرمارکتها هم که همچون شب گذشته نان نداشتند. به خانه برگشتیم و خانم صاحبخانه زحمت کشید و یک عدد نان به ما داد تا صبحانه بخوریم. پس از صرف صبحانه نزد مرد صاحبخانه (متاسفانه نام این مرد و زن مهربان را نپرسیدم) رفتم و ضمن پرداخت هزینه اقامت یک شب (60 لاری)، از او خواستم ما را راهنمایی کند که به صومعه بودبه (Bodbe Monastery) و مقبره سنت نینو (St. Nino) برویم. روز گذشته او توضیحاتی در مورد صومعه و سنت نینو که در قرن چهارم دین گرجستان را به مسیحیت تغییر داده بود و چشمهای که میگفتند آب مقدسی از آن جاری میشود که شفا دهنده است، گفته بود اما متاسفانه من در گوگل نتوانستم جای دقیق آنها را پیدا کنم. مرد گفت که صومعه ساعت 10 و نیم باز میشود و او برایمان یک تاکسی میگیرد که ما را به آنجا ببرد و برگرداند و هزینهاش 10 لاری میشود. پیشنهاد خوبی بود و ما پذیرفتیم. حدود 15 دقیقه بعد تاکسی که در واقع یک خودرو شخصی بود آمد و حدود 2 کیلومتری خارج سیغناغی راند و ما را رأس ساعت 9 و نیم به صومعه رساند. جمعیتی از توریستها پشت در منتظر باز شدن صومعه بودند، از محل چشمه که پرس و جو کردیم کسی اطلاعی نداشت حتی در تابلو راهنمای دم در صومعه هم چیزی نبود، تا اینکه یک خانم و آقای اروپایی به ما گفتند از فضای پشت صومعه که بسیار دیدنی است بازدید کنیم، ما هم رفتیم که کل محوطه که باز بود و کارگران در حال توسعه فضای آن بودند دیدن کردیم.
تصویر 77- ورودی صومعه بودبه
تصویر 78- کلیسای در حال ساخت و توسعه درون محوطه صومعه
تصویر 79- مزارع صیفیجات پشت صومعه
تصویر 80- پلکان پشت صومعه که ما را به گورستان و درهای زیبا هدایت میکرد.
تصویر 81- گورستان سنت نینو
تصویر 82- انتهای پلکان و راه خروج از صومعه
تصویر 83- فضای سبز پشت صومعه
رأس ساعت 10 و ربع بازگشتیم و به راننده تاکسی گفتیم ما را به مسافرخانه برگرداند اما او اصرار کرد تا 10 و نیم بمانیم و داخل صومعه را ببینیم، ما هم منتظر ماندیم تا اینکه رأس ساعت اتوبوس راهبهها آمد و در ورودی باز شد. به داخل رفتیم و چیز خاصی غیر از آنچه دیده بودیم ندیدیم تا اینکه ناگهان درب ورودی ناقوس کلیسا را باز دیدیم و شتابان رفتیم تا از پلههای پیچان برج ناقوس بالا برویم، تا نیمه های راه رفته بودیم که ناگهان یک راهبه خشمگین آمد و فریاد زد: «بیرون، بیرون، ورود به اینجا ممنوع است.» البته او گرجی گفت اما من اینگونه ترجمه کردم! خلاصه از محوطه خارج شدیم و راهی مسافرخانه شدیم. در راه راننده توقف کرد تا از دره آلازانی (Alazani Valley) و شهر سیغناغی از دور عکس بگیریم.
تصویر 84- برج ناقوسها و پلکانی که من را یاد داستان گلدسته جلال آل احمد میانداخت.
تصویر 85- نمای شهر سیغناغی از دور و دره آلازانی
به مهمانپذیر گیدی بازگشتیم و کولهها و چمدان را جمع کردیم و با همان ماشین سواری راهی ترمینال شدیم. رأس ساعت 11 به ترمینال رسیدیم و با وجود اینکه مبلغ 10 لاری طی کرده بودیم، راننده از ما 15 لاری گرفت چون مدعی شد که شما را از مهمانخانه تا ترمینال هم آوردهام! به هر حال سوار شدیم و دوباره راه تفلیس را در پیش گرفتیم. حدود ساعت 12 به تفلیس رسیدیم و راهی ایستگاه مترو سامگوری شدیم، اما پیش از رفتن به مترو چند تا ساندویچ برای ناهار خریدیم. ساندویچها خیلی جمع و جور و ارزان و خوشمزه بودند. به طور متوسط هر ساندویچ حدود 1 تا 2 لاری قیمت داشت. ما هم چند مدل مختلف انتخاب کردیم و خریدیم. از ایستگاه سامگوری راهی دیدوبِ شدیم. در ترمینال دیدوبِ مستقیم به سمت خط مینیبوسهای برجومی (Borjomi) رفتیم و سوار شدیم. پس از 5 دقیقه یک نفر وارد شد و کلماتی را به گرجی گفت که ما متوجه نشدیم، یک نگاهی کردم و از نوع برخوردش احساس کردم متکدی است، سرم را پایین انداختم تا برود اما نرفت و هی پشت سر هم به طرز عجیبی کلمات گرجی را بلغور کرد، جالب اینکه سایر مسافرها هم عکسالعملی نشان نمیدادند تا اینکه حرکات آن آقا شبیه دعوا شد و من با عصبانیت گفتم چه میخواهی؟ تازه در این لحظه که ما درگیر شدیم راننده آمد و گفت: کرایه!!! و من فوراً 35 لاری دادم تا شر این مسئول خط بی ادب کم شود.
واقعا از این برخورد ناراحت شدم متاسفانه گرجیها با وجود حضور توریستهای بسیار زیادی که در شهرهایشان تردد میکنند، اصلاً زحمت یادگیری 2 کلمه حرف انگلیسی را به خود نمیدهند و این بسیار دردناک است. در بخش دوم سفرنامهام خواهم گفت که این ضعف گرجیها (عدم فهم انگلیسی) چقدر ما را در این سفر اذیت کرد. شاید قضاوت درستی نباشد اما من در سفرم به گرجستان به این نتیجه رسیدم خیلی از آنها از قصد انگلیسی صحبت نمیکنند تا سر شما کلاه بگذارند. با خواندن بخش دوم سفرنامه من متوجه خواهید شد که در سفر به کشورهایی چون گرجستان علاوه بر اینکه باید حواستان به جیبتان باشد، حتماً دستی هم بر کلاهتان داشته باشید تا باد آن را نبرد.
از تفلیس تا برجومی 160 کیلومتر بود و ما این مسافت را 2 ساعت و نیم طی کردیم. حدود ساعت 16 به برجومی رسیدیم و من فوراً مکان سوئیتی که رزرو کرده بودیم در گوگل مپ زدم و جالب اینکه برای اولین بار و آخرین بار لوکیشن درست در بوکینگ ثبت شده بود. به راننده نام خیابان را گفتیم و چون نمیشناخت و ما نزدیک محل بودیم، پیاده شدیم و تنها پس از 5 دقیقه رسیدیم به مکانی که گوگل مپ و بوکینگ میگفتند. از یک آقایی صحت آدرس را پرسیدیم و او ضمن تأیید گفت برای گشت و گذار در برجومی حتما از مرکز اطلاعات (Information Office) کمک بگیرید و اشاره کرد که این مرکز کنار پل قرار دارد. خیلی دلگرم شدم که با ماجرایی که پیش از ظهر پیش آمده بود، اکنون یک رهگذر نه تنها خوب انگلیسی صحبت میکرد، بلکه به خوبی ما را راهنمایی کرد.
در نهایت به آدرس داده شده در بوکینگ رسیدیم. یک خانه دو طبقه بود، بدون تابلو و تنها شماره پلاکش با آدرس تطبیق داشت، دروازه باز بود، من از پلهها بالا رفتم و بلند سلام کردم یک خانم هم سن مادرم آمد روی ایوان و با لبخند به من خیره شد، پرسیدم مسافرخانه کیکنادزه (Kiknadze Guest House)؟ با دست و پا به من فهماند که نمیفهمد من چه میگویم تا اینکه یک دختر خانم هم سن خودم از منزل بیرون آمد و سلام کرد و من به او گفتم که از بوکینگ اینجا را رزرو کردم. دختر خانم که شگفت زده شده بود، با خانم گرجی صحبت کرد و با کمی سردرگمی گفت: درست است اینجا کیکنادزه است! سپس من را به سوئیتی که رزرو کرده بودیم راهنمایی کرد و من با تعجب دیدم تنها 4 نفر ظرفیت دارد، در حالی که من برای 5 نفر این مکان را رزرو کرده بودم، کمی بحث کردیم و به هر حال نمیتوانستم خانوادهام را که تا این لحظه پایین پلهها منتظر بودند، بیشتر معطل کنم و آنها هم آمدند فضا را دیدند و با توجه به چشمانداز قشنگ سوئیت و در اختیار بودن آشپزخانه و تمیزی آن، پذیرفتند آن شب را همانجا بمانیم.
تصویر 86- نمای شهر کوچک برجومی از دریچه پنجره سوئیت
وسایل را جابجا کردیم و لباس عوض کردیم و یک چایی هم دم کردیم و خوردیم تا خستگی از تن به در کنیم، بعد حدود ساعت 5 و نیم عصر راهی شهر شدیم تا گشتی در برجومی بزنیم.
تصویر 87- چشمانداز برجومی از بالکن سوئیت کیکنادزه
راهی خیابان اصلی شدیم، به سمت پل رفتیم و همانطور که به ما گفته شده بود مرکز اطلاعات با علامت i یک اتاقک شیشهای مجهز بود و چند جوان مهربان و صمیمی در آن به گردشگران کمک میکردند. ساعت کاری مرکز رأس ساعت 18 تمام میشد و ما دقیقاً همان موقع به آنجا رسیدیم. جوانها با دیدن ما به داخل مرکز بازگشتند و با دادن نقشه شهر و پرسیدن زمان ما برای گردش در شهر، پیشنهاد کردند که از مسیر آبی رنگ برویم و اگر فردا در برجومی بودیم میتوانیم مسیر سبز رنگ را دنبال کنیم و مناظر و چشمانداز برجومی را از ارتفاعات ببینیم.
تصویر 88- نقشه راهنمای برجومی که از مرکز اطلاعات دریافت کردیم.
تصویر 89- توضیحات مسیرهای آبی و سبز رنگ روی نقشه که بر تابلوی کنار مرکز اطلاعات به نمایش گذاشته شده بود.
تصویر 90- یک مرکز اطلاعات کوچک در فاصله کمتر از یک کیلومتر از مرکز اصلی
ما هم همینکار را کردیم و ضمن تشکر از راهنماها، مسیر آبی رنگ را با عبور از پلی که در سفرنامهها به نام پل زیبایی (Bridge of Beauty) معرفی شده بود اما در نقشه در این خصوص چیزی ندیدیم آغاز کردیم. در میان شهر برجومی یک رودخانه به نام متکواری (Mtkvari) جریان دارد که بر روی آن چندین پل فرعی برای عبور پیادهها و یک پل اصلی برای عبور ماشینها ساخته شده است.
تصویر 91- پل اصلی برجومی
تصویر 92- نمونه یک پل فرعی بر فراز رودخانه متکواری در برجومی
پس از عبور از پل در ابتدای مسیر به پارک کوچکی رسیدیم که در میان آن یک کلیسای کوچک به نام سنت نیکولاس (St. Nikolas Church) قرار داشت. طول پارک را طی کردیم و به ابتدای مسیر پیادهرو رسیدیم که در امتداد رودخانه از پارک شروع میشد و تا سر در پارک آبهای معدنی (Mineral Water Park) برجومی خاتمه مییافت. این مسیر پیادهروی از بخش قدیمی برجومی میگذشت و خیابانی سنگفرش شده و پر از جنب و جوش بود. در پیادهرو کنار رودخانه گاهی غرفهها و دکههای مختلف سبز میشدند. آنسوی رود نیز کافهها و هتلهای مختلفی بود. در راه اغلب توریستهایی را میدیدم که چند بطری خالی در دست داشتند و به سمت پارک میرفتند تا از آنجا آنها را از آبهای معدنی معروف برجومی پر کنند. ما قصد رفتن به پارک را نداشتیم، اما افرادی که میخواستند به پارک وارد شوند باید بلیط تهیه میکردند. این مسیر اگرچه کوتاه بود و جذاب اما برای طی آن تله کابینی هم وجود داشت که ما ایستگاه ابتدایی آن را ندیدیم اما ایستگاه پایانی آن در پارک آبهای معدنی بود.
تصویر 93- پارک کوچکی در ابتدای مسیر
تصویر 94- کلیسای سنت نیکولاس در میان پارک
تصویر 95- شروع مسیر پیادهروی
تصویر 96- مسیر پیادهروی و دکهها و غرفههای مختلف کنار جاده
تصویر 97- معماری جالب خانهها، هتلها، مغازهها و رستورانها
تصویر 98- معماری زیبای هتل فیروزه (Hotel Firuza) که در سال 1892 ساخته شده است.
گرجستان:
تصویر 99- سر در ورودی پارک آبهای معدنی برجومی
وقتی از مسیر پیادهروی برگشتیم خورشید غروب کرده بود، از پیاده روی کنار رودخانه متکواری در جهت مخالف ورودی شهر برجومی قدم زدیم تا به یک فضای گاراژ مانند رسیدیم، با پرس و جو متوجه شدیم ماشینهای باتومی از آنجا حرکت میکنند اما باید صبح بیاییم. کمی خرید کردیم و به نانوایی سرزدیم که گفت پخت نان تمام شده و ساعت کار از 7 صبح تا 7 شب است. در راه بازگشت به سوئیت یک مرکز اطلاعات کوچک دیدیم که اتفاقاً باز بود. در مورد رفتن به باتومی (Batumi) پرسیدم و پسر راهنما گفت هر روز تنها یک ماشین رأس ساعت 9 صبح از برجومی به باتومی میرود اما اگر قصد عزیمت به سمت باتومی را در ساعات دیگر دارید میتوانید از اینجا (منظور همان گاراژ بود) با مینی بوسها به خاشوری (Khashuri) بروید. از خاشوری همیشه ماشین برای باتومی هست. با توجه به اینکه میخواستیم مسیر دوم پیادهروی (مسیر سبز رنگ روی نقشه) برجومی را هم تجربه کنیم تصمیم گرفتیم پس از صرف ناهار راهی خاشوری و از آنجا به باتومی برویم.
شام را در سوئیت آرام کیکنادزه خوردیم. من هم با بررسی گزینههای مختلف در بوکینگ یک سوئیت مناسب به نام (Holiday home on Luka Asatiani) را در باتومی برای فردا شب رزرو کردم غافل از اینکه ورود به باتومی برگی جدید و کاملاً متفاوت از سفر گرجستان ما را رقم خواهد زد. شب آرام و زیبایی را در سوئیت دنج برجومی سپری کردیم. البته چون یک تخت خواب در سوئیت کم بود، من آن شب در کیسه خواب، خوابیدم اما آنقدر خسته بودم که تا صبح چیزی نفهمیدم.
امیدوارم از خواندن بخش اول سفرنامه خسته نشده باشید و در بخش دوم نیز همراه من شوید تا ببینید آیا شما هم با من موافق هستید که باید در باتومی کلاهتان را محکمتر بچسبید؟