سفر یعنی من و گستاخی من همیشه رفتن و هرگز نماندن (اردلان سرفراز)
ساعت حدود 4:30 بعدازظهر است و کاملاً خسته و کلافه شدهام لذا در کنار ساختمان معروف اُپرای سیدنی مینشینم تا کمی استراحت کنم و به جریان آرام آب در اطراف خیره میشوم. روز عجیبی است، صبح کنار مسجد حکیم اصفهان که بودم با خودم میاندیشیدم واقعاً مسجد حکیم هم چقدر زیبا است ولی منِ اصفهانی هم؛ هیچ وقت این گونه، به زیبائیهای آن نگاه نکرده بودم.
تصویر 1 : ساختمان معروف اُپرای سیدنی
تصویر 2 : مسجد حکیم اصفهان
حقیقتاً دنیا چقدر کوچک شده است، صبح کنار مسجد حکیم باشی؛ بعد بِروی قصر کیونگ بوک کُره جنوبی، و قصر بزرگ پادشاه تایلند سپس قلعه شیرساگی در ژاپن را ببینی و چرخی هم در بوربودور اندونزی و معابد هند بزنی. تازه وقتی خسته شدی پرواز کنی به اروپا و لَختی کنار برج ایفل بیاسایی و بعد بروی به دیدن آمفی تئاتر کولوسیوم در رُم و برج کج پیزا در ایتالیا. بعد از آن هم به زیبائیهای آسیاب بادیهای معروف هلند خیره شوی و از کنار خرابههای معبد ارِختیوم در آکروپلیس یونان بسادگی گذر کنی.
تصویر 3 : قصر کیونگ بوک کُره جنوبی
تصویر 4 : قصر بزرگ پادشاه تایلند
تصویر 5 : قلعه شیرساگی در ژاپن
تصویر 6 : بوربودور اندونزی
تصویر 7 : معابد هند
تصویر 8 : برج ایفل
تصویر 9 : آمفی تئاتر کولوسیوم در رُم
تصویر 10 : برج کج پیزا در ایتالیا
تصویر 11 : آسیاب بادیهای معروف هلند
تصویر 12 : معبد ارِختیوم در آکروپلیس یونان
تازه یادت بیفتد که ظهر شده و گرسنهای! بعد از یک ناهار مختصر هم، وقت پرواز به مصر و دیدن اهرام ثلاثه رسیده و حالا که تا اینجا آمدهای حیف است که سَری به معبد بزرگ ابولهول نزنی. از اینجا که فارغ میشوی به سَرت میزند حالا که داری سفر دور دنیا انجام میدهی، یک سر هم به قاره آمریکا بروی و حداقل مجسمه آزادی را ببینی و از کنار کاخ سفید بگذری و کاکتوسهای هاوایی را هم مورد تَفَقُد قرار دهی. دست آخر هم در اول عصر برای رفع خستگی در کنار ساختمان معروف اُپرای سیدنی بنشینی تا خستگی و گرد و غبار سفر دور دنیا در یک روز را از تن بِزُدایی.
تصویر 13 : اهرام ثلاثه در مصر
تصویر 14 : مجسمه بزرگ ابولهول
تصویر 15 : مجسمه آزادی
تصویر 16 : کاخ سفید
تصویر 17 : کاکتوسهای هاوایی
اما خستگی امروز من به این سفر دور و دراز ربطی ندارد که حالا با خیره شدن به امواج آب از تنم بیرون بیاید. ای کاش در لحظات کلافگی امروز، همسرجان کنارم بود و مثل همیشه سعی میکرد؛ دلداریم بدهد ولی افسوس او الان در ایران در محل کارش است و چشم به ساعت دوخته که هر چه زودتر به 14:15 برسد و از اداره برگردد منزل و با بچهها و آقاجونم آبگوشتی لذیذ (دیشب برنامه غذایی امروزشان را بمن هم گزارش داده بودند!)، دسته جمعی بخورند و احتمالاً پشت سر من گپ بزنند! اما بهتر است با خودم رو راست باشم و حقیقت را در گوش خودم زمزمه کنم:
" کلافگی امروز تو بخاطر این است که امروز 20 دی ماه 1396، قرار است اگر از آسمان سنگ نبارد؛ بعد از 385 روز پرونده ارتقای شغلی تو و دسترنج 10 سالهات در اداره مورد بررسی قرار گیرد و اگر بخت با تو یار باشد؛ با آن موافقت شود، در غیر این صورت دوباره باید چند سال دوندگی کنی و دوباره پرونده جدید بدهی و باز چشم انتظار بررسیاش بمانی! ".
آری حقیقت همین است که باعث شده زیباییهای سفر رویایی امروز من از شرق تا غرب دنیا اصلاً به چشمم نیاید. من که همیشه با دیدن اندک زیبایی از آثار تاریخی و طبیعی در هر گوشهای از دنیا به وجد میآمدم، حالا امروز تبدیل شدهام به یک مُرده متحرک و فقط نظارهگر این همه زیبایی هستم و البته هر از گاهی اگر هم یک شات عکس میگیرم برای خالی نبودن عریضه است. دیشب چون دلشوره عجیبی داشتم به یکی از دوستانم که در روابط عمومی اداره کار میکند پیام دادم که فردا هر وقت نوبت بررسی پرونده من شد، بدون توجه به نتیجه؛ بلافاصله با من تماس بگیرد و او هم گفت فعلاً که آقای رئیس رفتهاند تهران و اگر فردا برگردند، جلسه تشکیل میشود و در غیر این صورت میماند برای یک ماه بعد. انگار واقعاً این پرونده من طلسم شده است چون در بیش از یک سال گذشته، در هر مرحلهای از آن یک اتفاق غیر منتظره ایجاد شد و دائماً به تعویق افتاد؛ یک بار رئیس عوض شد، یک بار معاون، یک بار برف آمد و جلسه لغو شد، یک بار آئین نامه عوض شد، یک بار باید ضابطه جدید نوشته میشد و وقتی داشت همه چیز مهیا میشد، تازه یکی از اعضای جلسه انصراف داد و ... .
ظهر که در اروپا بودم مجدداً پیام یادآوری دادم و ایشان گفت که خدا را شکر آقای رئیس برگشتهاند و قرار است ساعت 9 صبح جلسه تشکیل شود (بدلیل اختلاف زمانی با ایران آن موقع هنوز جلسه شروع نشده بود). دارم با خودم فکر میکنم که احتمالاً آقایان رؤسا سر پرونده یک بخت برگشتهای (که شاید هم خودم باشم)، به اختلاف سلیقه خوردهاند که حالا بعد از 4 ساعت هنوز نوبت پرونده من که نفر دوم لیست بودم؛ نشده است و گرنه حاجی (همان دوستم در روابط عمومی) فرد صادق و قابل اعتمادی است و امکان ندارد که درخواست به این مهمی من را بعد از این همه سال رفاقت، فراموش کند. در همین افکار غرق هستم که صدای وصول پیامک از گوشیام در میآید. قفل صفحه گوشی را باز میکنم، پیامک از طرف یکی از معاونان اداره است. فوراً با خودم فکر میکنم، معاون اداره با من در دیار غربت چه کاری دارد؟ پیام را میآورم، ایشان 2 کلمه نوشته است:
سلام
مبارکه
و همین دو کلمه غوغایی در دلم برپا میکند که بیاختیار بلند میشوم و بعد چند قدم جلو میروم، دوباره بر میگردم؛ ذوقزده شدهام و از خوشحالی همچون مرغ سَرکنده این طرف و آن طرف میروم و در 43 سالگی مثل دوران بچگی ذوق میکنم. حالا خوب است که این خارجیها من را نمیشناسند و گرنه آبرویم میرفت. بعد از چند دقیقه که به خودم میآیم بلافاصله پیام ایشان را جواب میدهم و خیلی زیاد از اطلاع رسانی بموقع و محبت ایشان که به یاد من بودهاند، تشکر میکنم (باید یادم باشد که بعداً وقتی برگشتم ایران از ایشان قدردانی ويژه کنم و از حاجی رفیق خوب خودم گلایه کنم که تا چند ساعت بعد هم فراموشم کرده بود).
بیاختیار شماره تلفن همسرجان را میگیرم و میگویم: سلام.
همسرجان با شنیدن صدای من، دستپاچه میشود و مثل قطار پشت سرهم میپرسد: چه شده؟ حالتان خوب است؟ چرا الان سرظهر تماس گرفتید؟ مریض که نیستید؟
بنده خدا زود دل نگران میشود، اینجا است که باید گفت: پدر عاشقی بسوزد.
وسط صحبت ایشان میدَوَم و ماجرای پیامک معاون اداره را میگویم و حالا او هزاران کیلومتر آن طرفتر از من در ایران؛ دارد از خوشحالی بال در میآورد و در دلش قند و نبات آب میکند. همسرجان با زیرکی اصفهانیاش میگوید: سُورِ ما چه میشود؟
من که حالا نتیجه سالها زحماتم در دوران تحصیل و سالها خدمت خالصانه (بدون هیچ ارباب رجوع شاکی، همکار و حتی رؤسای ناراضی) را گرفتهام، (برخلاف اصالت اصفهانیام) ولخرجی میکنم و میگویم با بچهها و آقاجونم تشریف ببرید به هتل بزرگ شهر و هر چه دوست دارید به حساب من میل کنید؛ البته خودم مُرصع پلو را به ایشان پیشنهاد میدهم و سپس بعد از کمی گفتگو و رویاپردازی با عیال برای برنامهریزی قدم زدن در کنار پُل خواجو در آیندهای نزدیک، خداحافظی میکنم.
هنوز چند قدم جلوتر نرفتهام که تلفنم زنگ میخورد. این بار همسرجان است، میگوید: به منزل زنگ زده و ماوقع را برای آقاجونم تعریف کرده و پیرمرد اشک از دیدگانش سرازیر شده است. با خودم فکر میکنم که ای کاش به این سفر نیامده بودم و در این لحظه به یاد ماندنی در کنار خانواده و پدرم بودم و دستش را برای همه زحماتی که برایم کشیده است، میبوسیدم. ولی از خدا که پنهان نیست، پس بهتر است راز پنهان سفر غیرمنتظرهام را به شما هم بگویم:
اصلاً یکی از دلایلی که باعث شد به این سفر بیایم (آن هم موقعی که هنوز 2 ماه از آخرین سفر خارجی با عیال به کوالالامپور و پنانگ در مالزی نگذشته) فرار از نتیجه همین جلسه امروز بود. زیرا میترسیدم که اگر به هر دلیلی با تقاضای ارتقای شغلی من موافقت نشود، به پدرم که مدتها است چشم انتظار این روز است، چه جوابی بدهم؟ بويژه این روزها که حال روحی ایشان هم مناسب نیست و به همین دلیل منزل ما هستند. چگونه به ایشان توضیح دهم که در سومین مرحله از فرآیند بررسی پرونده؛ و البته استثنائاً طبق قانون، این مرحله کاملاً سلیقهای است و ممکنست مثل 2 همکار قبلیام با تقاضای من هم موافقت نشود و فقط یک کلمه نابجا و غیرواقع از طرف یکی از اعضای جسله میتواند همه زحماتم را که در چند جلد زونکن خلاصه شده است، به باد بدهد. سپس به این فکر میکنم که بهتر است حالا در دیار غربت برای این موفقیت بزرگ یک جشن بگیرم و خودم را حسابی مهمان کنم. واقعیت این است که ظهر میلی به غذا نداشتم و فقط کمی آجیل خوردم و حالا این جشن برای معدهام هم ضروری است لذا به سمت خروجی مجموعه Window of The World حرکت میکنم.
تصویر 18 : مجموعه Window of The World
تا رسیدن به ایستگاه مترو با خودم فکر میکنم، باشکوهترین جائی که میتوانم برای خودم جشن بگیرم که همیشه در ذهنم بماند؛ کجا است؟ پاسخ، فقط رستوران واقع در بالای بُرج KingKey 100 است، بلافاصله برای خودم یک دعوتنامه جشن تک نفره ارسال میکنم. در این لحظات اصلاً به هزینه نجومی آن و این که با تیپ توریستی، کسی به آنجا نمیرود؛ هم نمیاندیشم. از ایستگاه مترو که خارج میشوم، بوضوح برج 100 طبقه تجاری- مسکونی معروف به KK Mall در چند قدمی نمایان است. به ورودی که میرسم از نگهبان در مورد نحوه بالا رفتن از بُرج سؤال میکنم و او میگوید: باید از ورودی هتل در کنار ساختمان وارد شوید و از آسانسور مخصوص آن استفاده کنید ولی فقط تا طبقه 96 که رستوران است میتوانید بالا بروید و طبقات آخر مربوط به تجهیزات آسانسورها و عملیات تعمیر و نگهداری است. به ورودی هتل میرسم، تدابیر شدید امنیتی حاکم است و برخلاف سایر مکانها که هیچ یک از مردم نمیتوانند انگلیسی صحبت کنند ولی اینجا حتی نگهبانان هم براحتی انگلیسی میفهمند و یکی از ایشان من را تا جلوی آسانسور مخصوص افراد غیر ساکن در هتل همراهی میکند و من را تحویل مسئول آنجا میدهد و برمیگردد.
تصویر 19 : بُرج KingKey 100
خانم مسئول که از سَر و وَضع من تعجب کرده (احتمالاً پیش خودش فکر میکند، ممکنست من پول بلیط را نداشته باشم! آخر این قدر این بُرج باکلاس است که کسی با شلوار کتان راحتی و کفش اسپرت و یک کوله به اینجا نمیآید!) از من سؤال میکند که آیا قبلاً جا رزرو کردهام؟ بعد از پاسخ من، توضیح میدهد که هزینه ورودیه آسانسور برای بازدید غیر ساکنین هتل، 230 یوان است و من در کسری از ثانیه پول را میپردازم و کارمند زیردستش درب آسانسور را برایم باز کرده و کلید طبقه 96 را میزند. دقایقی بعد آسانسور میایستد و من وارد رستوران میشوم. چند نفر از خدمه با احترام فراوان به استقبال من میآیند البته اینها هم بسیار از دیدن ظاهر من متعجب هستند. ظواهر سالن نشان میدهد که فقط تُجار و افراد سرشناس يا مشهور مثل بازیگران برای قرارهای کاری خیلی مهم به اینجا میآیند. فضائی رُمانتیک با پخش یک موزیک ملایم در غروب آفتاب در مقابل دیدگانم، آماده پذیرایی از ضیافت با شکوه یک نفره من بعد از یک موفقیت ارزشمند است.
تصویر 20 : ورودی و خروجی KK Mall در ساختمان بُرج KingKey 100
یکی از دو خانمی که جهت استقبال من آمدهاند و حتی خیلی بهتر از من انگلیسی صحبت میکنند؛ با دیدن بلیط در دست من، میپرسد: آیا تمایلی به صرف غذا یا نوشیدنی هم دارم یا فقط میخواهم بازدید کنم؟ با تأیید من، فوراً من را به سمت بخش دیگری از سالن که کاملاً بدون مشتری است، هدایت میکنند و گارسون را صدا زده و خودشان میروند. گارسون دو عدد تبلت در اختیار من قرار میدهد که یکی مخصوص انواع غذاها و دیگری مخصوص انواع نوشیدنی است، چقدر این برج کلاس بالا است که بجای منو از تبلت استفاده میکند! کمی روی مبل لَم میدهم و بعد میبینم که اینجا برای عکاسی از بیرون بُرج مناسب نیست لذا میزم را عوض میکنم و کمی آن طرفتر در یک زاویه عالی مینشینم. منوی غذا شامل انواع استیک، ساندویچ، غذاهای چینی و ژاپنی و ... است. منوی نوشیدنیها بسیار مفصل است و من حتی اسم بسیاری از آنها را نشنیدهام. بالاخره بعد از کلی معطلی میتوانم یک آب پیناکولادا طبیعی پیدا کنم که با ساندویچ همبرگر ترکیبش کنم زیرا قیمتها بسیار نجومی است و واقعاً در همین حد هم جشن و سُرور کافی است!
تصویر 21 : فضای داخلی رستوران طبقه 96 بُرج KingKey 100
برای لحظاتی به شهر مینگرم که جریان خودروها در ترافیک عصرگاهی آن خیلی منظم است. بعد از رودخانه، و درست پشت کوه مقابلم در لابلای مِه عصرگاهی، کشور زیبای هنگ کنگ است که فقط 120 کیلومتر با من فاصله زمینی دارد.
حیف که سفرم عجلهای شد و نتوانستم ویزای هنگ کنگ را هم بگیرم. از همین بالای بُرج به خودم قول میدهم که حتماً یک روز با همسرجان به اینجا بیائیم و سپس سفری 2 نفره هم به هنگ کنگ داشته باشیم. بخشهائی از مدیریت شهر مثل سیستم مترو، توسط هنگ کنگ اداره میشود و کالاهای با کیفیت هنگ کنگی هم به وفور در فروشگاهها دیده میشود. علت اشتیاق من به دیدن هنگ کنگ بخاطر این است که در بچگی، همه اسباب بازیهایم ساخت این کشور بود و اولین جائی است که از کودکی همیشه آرزوی دیدنش را دارم ولی تا الان فرصتش پیش نیامده است. (الان در زمان نگارش سفرنامه، یک فرصت عالی برای بازدید از هنگ کنگ در قالب یک تور ارزان تخصصی برای پاییز بوجود آمد لیکن همسرجان قویاً با تنها رفتن من مخالفت و کل سفر را وِتو فرمودند!).
تصویر 22 : نمای رویایی شهر از بالای بُرج KingKey 100
ناگهان خانم گارسون من را صدا میزند و یک لیوان بزرگ Welcome Drink با آدابی خاص روی میز گذاشته و از غرق شدن بیشتر در دریای هنگ کنگ نجاتم میدهد. سپس سفارشم را ثبت میکند و با لبخندی که همیشه روی صورت چشم بادامیها هست، میرود. نوشیدنی ويژه خوشآمدگوییشان شامل آب طعمدار شده با لیموی تازه و نعناع است که با یک بُرش لیمو تزئین شده است و طعم عالی دارد (شاید نوعی موهیتو رقیق شده است) و بخاطر رایگان بودنش، دلچسبتر هم میشود. دوباره خانم گارسون برمیگردد و صورتحساب را دستم میدهد، آن را گرفته و روی میز میگذارم ولی ایشان همانجا میایستد. از نگاهش متوجه میشوم که باید مبلغ صورتحساب را پرداخت کنم، احتمالاً بندگان خدا ترسیدهاند که من غذا را بخورم و بعد پول نداشته باشم و شاید بخواهم پیشنهاد شستن ظرفها را بدهم! از این نوع برخوردشان کمی بدم میآید ولی چون نمیخواهم حال خوب خودم را در این لحظات مسرتبخش خراب کنم لذا دست در کیفم میکنم و بلافاصله 3 تا 100 یوانی بیزبان را به همراه صورتحساب به خانم گارسون میدهم تا از زیر فشار نگاههای همراه با لبخند ایشان خلاصی یابم. انصافاً 287 یوان برای یک همبرگر و آب پیناکولادا گران است (حالا که دارم سفرنامه را مینویسم (در اردیبهشت 1398)، هر یوان برابر 2800 تومان است یعنی هزینه صورتحساب شام مختصر من بیش از هشتصد هزار تومان میشود!!!) ولی حال من بخاطر خبری که یکساعت قبل دریافت کردهام، دگرگون است و اصلاً متوجه گرانی صورتحساب نیستم البته طبیعی است که این رفتار از یک اصفهانیالاصل برایتان عجیب به نظر برسد.
واقعاً احساس میکنم که در روی همین ابرهایی که در مجاورتشان هستم؛ دارم همراه با شنیدن یک موزیک ملایم پرواز میکنم. فقط حیف که همسرجان اینجا نیست که با هم زیر این نَم نَم باران که او عاشقش است، قدم بزنیم و رویاهای خیالی بازگشت به اصفهان ببافیم. (بعداً میفهمم که چون رستوران یک فضای تقریباً مُدور است و امکان دارد مشتریان بدون پرداخت صورتحساب در حال بازدید از طرف دیگر خارج شوند لذا قبل از سِرو غذا پول آن را میگیرند و این موضوع ربطی به سر و وضع من نداشته و برای همه همین گونه است).
تصویر 23 : میزهای انتخابی من در رستوران
تا غذایم آماده شود فرصت دارم که از همه جای این فضای رویایی بازدید کنم و عکس و فیلم بگیرم. البته در یکی از بخشهای سالن که نمای بهتری دارد، دو خانم مؤدب ایستادهاند و خودشان پیشنهاد میدهند که من بایستم و چند شات زیبا برایم ثبت کنند. به میز خودم برمیگردم، خانم گارسون مقداری پول را که داخل یک ظرف گذاشته بابت باقیمانده صورتحساب روی میز میگذارد و میرود، به نظرم زیاد است ولی چون در این لحظات حوصله بحث ندارم؛ آنها را برداشته و داخل جیبم میگذارم و فقط از فضای دل انگیز اینجا که آرام آرام خورشید دارد میرود که پشت ابرها قایم شود، حظ میبرم. بالاخره گارسون ریزنقشی که احتمالاً مالایی باشد با احترام فراوان غذایم را میآورد. اولین لقمه ساندویچ را که گاز میزنم، بو و عطر و طعم فوقالعادهای در دهانم میپیچد که تا الان تجربهاش نکردهام؛ واقعاً بینظیر است. پس تصمیم میگیرم مثل دوران بچگی، آرامتر بخورم که دیرتر تمام شود، کودکی کجایی که یادت بخیر. هر از گاهی هم جرعهای از آب پیناکولادا را مینوشم که آن هم کاملاً تازه و عالی است.
تصویر 24 : فیلم بخشی از فضای شهر از بالای بُرج
تصویر 25 : ضیافت با شکوه شام من به دعوت خودم در رستوران طبقه 96 بُرج KingKey 100
قبل از خروج، از یکی از گارسونها تقاضای پرینت صورتحساب میکنم که به عنوان یادگاری امروز در دفتر خاطراتم نگه دارم. صورتحساب را میگیرم و با بدرقه دو نفر از مدیران داخلی رستوران که از کیفیت غذا و پذیرایی نظرم را جویا شدهاند، سوار آسانسور میشوم. سپس نگاهی به صورتحساب میاندازم، وای خدای من!
انگار این چینیها هم خبر ارتقای شغلی من را شنیدهاند و خواستهاند به من هدیه بدهند. توی صورتحساب نوشته است: چون غذا خوردهام کل مبلغ 230 یوان ورودیه بازدید از بُرج را از مبلغ صورتحساب کسر کردهاند!! تازه متوجه میشوم که چرا آن موقع احساس کردم که باقیمانده پولها زیاد است لذا بعد از خروج از بُرج، بلافاصله پولها را از جیبم درآورده و میشمارم (یک مثل قدیمی اصفهانی است که میگوید: حتی اگر دستهای اسکناس را پیدا کردی، آن را بشمار و به اطراف نگاه کن، شاید کسری آن تا 100 قطعه را پیدا کنی!). بله پولها کاملاً درست است، دوباره شادتر میشوم و با انرژی مضاعف تصمیم میگیرم که به کنار ساحل رودخانه بروم و کمی قدم بزنم و از نزدیک به دریای هنگ کنگ در دور دست خیره شوم.
تصویر 26 : کنار ساحل رودخانه شنزن
ای وای من را ببخشید، آنچنان این بخش از سفر برایم خاطره انگیز و رویایی بود که اصلاً فراموش کردم که بگویم در شهر شنزن مرکز تجارت الکترونیک و کامپیوتر کشور چین (و بهتر است بگویم جهان) هستم. باید برگردم و از اول؛ قصه سفر ناگهانیام به چین را برایتان تعریف کنم. پس به قول یکی از دوستان سفرنامه نویس، لطفاً یک لیوان چایی یا قهوه با کمی آجیل آماده کنید و با فراغ بال همراه خاطرات سفر تفریحی من شوید. انشالله از نتیجه راضی باشید!؟ البته اگر کم و کسری هم وجود داشت، عفو بفرمائید.
جرقه شکلگیری سفر به چین
همه چیز از یک پیامک تبلیغاتی در ظهر روز 26 آذرماه 1396 شروع شد که بسیار وسوسه کننده بود و گرنه در آخر آذرماه و آن هم در شرایطی که هنوز یک ماه از سفر قبلیمان به مالزی نگذشته بود، هیچ تصمیمی برای سفر خارجی نداشتم. شب که به منزل رفتم، ماجرای پیامک را به همسرجان گفتم و ایشان که خیلی موضوع را جدی نگرفته بود با قاطعیتی مثال زدنی گفتند: من به هیچ وجه نمیتوانم 16 روز مرخصی بگیرم، هنوز امضای 10 روز مرخصی سفر به مالزی خشک نشده است و قطعاً اداره با آن مخالفت خواهد نمود ضمناً بچهها را چه کار کنیم؟ مراقبت از پدرتان با این حال خراب روحیشان را چه کسی انجام دهد؟ با این واکنش من هم دیگر حرفی نزدم.
تصویر 27 : پیامک تبلیغاتی تور گوانجو
فردا روز خیلی شلوغی داشتم و تقریباً از 8 صبح که رسیدم اداره تا حدود ساعت 5:30 عصر یا جلسه بودم یا جواب ارباب رجوع میدادم یا پاسخ نامه مینوشتم و حتی فرصت نکرده بودم که ناهار بخورم. از فرط خستگی شروع کردم به مرور پیامکهائی که از صبح برایم آمده بود و مجدداً چشمم به پیامک تبلیغاتی آژانس مسافرتی افتاد. نگاهی به ساعت انداخته و با ناامیدی شماره آژانس مربوطه در تهران را گرفتم و بعد از چندبار زنگ خوردن و درست در لحظهای که میخواستم تلفن را قطع کنم، آقائی خوش صحبت و با انرژی آن هم در پایان ساعت کاری، تلفن را پاسخ داد.
در مورد موضوع پیامک از ایشان سؤال نمودم و او توضیح داد که هزینه تور 15 روزه گوانجو با پرواز عمان ایر و اقامت در هتل 5 ستاره با ترانسفر فرودگاهی و بیمه مسافرتی برای هر نفر 3590000 تومان و کاملاً صحیح است! بعد از قطع تلفن، بلافاصله موقعیت هتل را روی نقشه گوگل پیدا کردم و مجدداً به آژانس زنگ زدم و همان آقا فرشاد گوشی را برداشت و پرسیدم که بجز این هتل؛ آیا هتل دیگری در پکیج شما وجود دارد؟ چون موقعیت این هتل از مرکز شهر و جاذبههای گوانجو دور است. ایشان پاسخ داد: ما با 2 هتل طرف قرارداد هستیم، یکی همین هتل 5 ستاره که البته از مرکز شهر دور است و دیگری یک هتل 4 ستاره که کمی به مرکز شهر نزدیکتر است ولی فعلاً هنوز معلوم نیست که با کدام هتل قراردادمان نهائی شود؛ به هر حال فقط یکی از همین دو است و شما حق انتخاب نخواهید داشت چون ما همه مسافران را فقط در یک هتل اسکان خواهیم داد (این نوع احترام به حقوق مشتری هم در نوع خودش جالب است!).
سپس کامپیوتر را خاموش کرده و راهی منزل شدم. موقع صرف ناهار که حالا بیشتر به شام شباهت داشت، با شور و حرارت فراوان جزئیات پکیج پیشنهادی را با همسرجان در میان گذاشتم و ایشان گفت، خیلی وسوسه کننده است ولی بچهها را چه کنیم؟ چه کسی از پدرتان مراقبت کند؟ آیا خودتان میتوانید به ایشان بگویید که به منزل خواهرتان برگردند؟ واضح بود که من نمیتوانستم چنین کاری بکنم. بنده خدا راست میگفت: همیشه در این مواقع، پدر و مادر ایشان به منزل ما میآمدند و از بچهها مراقبت میکردند ولی این بار با وجود پدرم؛ این کار ممکن نبود. صبح سه شنبه در مسیر اداره، خانم جان گفت: من نمیتوانم بچهها و پدرتان را تنها بگذارم و بیایم ولی حاضرم بمانم و شما به تنهایی بروید و این گونه با ایثار ایشان، من مسافر تور گوانجو شدم. هرچند که قلباً دوست نداشتم تنها بروم ولی از دست دادن این فرصت طلایی برای بازدید از سیستمهای پیشرفته و متنوع حمل و نقل همگانی چین هم سخت بود. توی اداره وبسایت لست سکند را بازکرده و دنبال تبلیغات تورهای چین گشتم تا ببینم قیمتهای دیگر آژانسها چگونه است؟ فقط همان آژانس و یک آژانس دیگر برای گوانجو تبلیغ کرده بودند. به آژانس دوم زنگ زدم و بالاخره بعد از چند بار دست به دست شدن تلفن با خانم مسؤل کانتر گوانجو صحبت کردم و شرایط آنها هم یکسان بود ولی ایشان از جزئیات هتل اطلاع چندانی نداشت و قرار شد که بررسی کرده و با من تماس بگیرد که هیچ وقت زنگ هم نزند.
از اطلاعات داخل سایت لست سکند، تاریخهای متنوع پروازهای رفت و برگشت را بررسی کردم و تنها تاریخی که کمترین تلاقی با برنامه جلسات کاری من داشت را انتخاب کردم، پرواز رفت از تهران 10 دی ماه و پرواز برگشت از گوانجو 25 دی ماه. مجدداً به آقا فرشاد زنگ زدم و ماوقع را مطرح کردم و سؤال کردم تا چه زمانی این آفر ويژه برای تاریخ مذکور برقرار است چون باید یک همسفر پیدا کنم؟ ایشان پاسخ داد نهایتاً باید تا قبل از ظهر پنجشنبه قراردادتان با آژانس منعقد و نصف هزینه تور را هم پرداخت و مدارک را برای ما ارسال کنید تا ما بتوانیم اول وقت شنبه پاسپورت شما را برای سفارت بفرستیم و تقاضای ویزا کنیم که برای پنجشنبه بعدی ویزایتان صادر شده باشد در غیر این صورت میتوانید سایر تاریخهای بعدی را انتخاب کنید. اين تاریخ صرفنظر از تطابق بهتر با برنامه کاری من و البته تطابق با جلسه 20 دیماه، یک ويژگی دیگر هم داشت و آن هم تطابق با تعطیلات ژانویه و همزمانی با تحویل سال نو میلادی (2018) بود.
بنابراین من که تاکنون لحظه سال نو میلادی را در خارج از کشور تجربه نکرده بودم لذا عزمم را جزم کردم که همین تاریخ را نهایی کنم. خوب حالا باید یک همسفر پیدا کنم چون اتاقهای هتل 2 تخته است و اگر بخواهم تنها بروم، باید هزینه کل اتاق را بتنهایی بپردازم که حدوداً 1200000 تومان گرانتر خواهد شد. کمی فکر کردم که چه کسی را پیدا کنم که هم برنامه کاریاش در این موقع سال نسبتاً خلوت باشد و هم اینکه علاقمند سفر خارجی باشد. بلافاصله یاد یکی از همکارانم افتادم که زیاد سفر خارجی میرفت (تا جایی که من میدانم، ایشان کل اروپا را چندبار مرور کردهاند!) لذا تلفن همراهش را گرفتم و قرار گذاشتم که 10 دقیقه بعد به اتاقش بروم. یک پرینت از تبلیغ تور که از آقا فرشاد گرفته بودم (و در 2 روز گذشته 50000 تومان هم ارزانتر شده بود) را آماده کرده و به اتاق ایشان رفتم.
تصویر 28 : جزئیات تور پیشنهادی توسط آژانس
بعد از یک مقدمهچینی دو دقیقهای موضوع را مطرح کردم و در کمال ناباوری، ایشان هم گفت که تا الان چین نرفته است و بعد از یک تماس با همسرشان برای کنترل برنامههای کاری ایشان، موافقت خود را اعلام نمودند! قرار شد چون ایشان از چهارشنبه ظهر تا یکشنبه بعدی در سفر هستند لذا سریعاً مدارکشان را آماده و فردا صبح به من بدهند تا با مدارک خودم برای آژانس بفرستم. درست به هدف زده بودم از حُسن شناخت خودم در مورد اطرافیان خیلی خوشحال بودم. به سمت دفتر کارم برگشتم و در راهرو یکی از همکاران شوخ طبعم را دیدم و ناگهان فکری به ذهنم رسید. ایشان فرد خوش سفری است (قبلاً با هم سفر داخلی رفته بودیم) لذا به او هم پیشنهاد دادم و علیرغم این که ایشان قبلاً به پکن و شانگهای سفر کرده بود ولی واقعاً وسوسه شد که بیاید لذا قرار شد که موضوع را با بانو مطرح و نتیجه را تا آخر شب اطلاع دهد که نهایتاً عیالشان مخالفت نمودند.
فردا صبح چون مرخصی گرفته بودم، مستقیماً به اتاق همکارم رفته و با صحنه جالبی مواجه شدم؛ پاسپورت، عکس، نامه تمکن مالی و پرینت حساب بانکی همه روی میزش آماده بود. خواستم آنها را بردارم که با لحنی که معلوم بود کاملاً دَمَق است، گفت: بخاطر امتحانات آخر ترم پسرش نمیتواند بیاید. آه از نهادم برخاست، خودم هنوز همه مدارکم آماده نبود ولی مال ایشان که آماده بود هم بدرد نمیخورد. بلافاصله خداحافظی کرده و به اتاقم رفتم. تمام فکرم را متمرکز کرده و تا ظهر به چند نفر دیگر از دوستان و همکاران تماس گرفتم ولی هیچکس به این سرعت آمادگی سفر به این طولانی را نداشت. بر سر دو راهی گیر کرده بودم، یا باید قید این سفر با این قیمت پائین و امکان بازدید از چین را میزدم (بررسی قیمت پرواز عمان ایر در سایتهای مختلف مبلغ 720 دلار و 14 شب اقامت در هتل پیشنهادی در گوانجو هم 700 دلار را نشان میداد که پکیج پیشنهادی آژانس مسافرتی جمعاً 600 دلار صرفه جویی بانضمام ترانسفر فرودگاهی رایگان داشت) یا اگر خودم به تنهایی بخواهم بروم باید 1.200.000 تومان هزینه اضافی بپردازم لذا بالاجبار تصمیم گرفتم که به تنهایی بروم. ای کاش شرایط به گونهای پیش رفته بود که همسرجان هم در این سفر همراهیام میکردند زیرا الان که سفرنامه را مینویسم قیمت توری با آن مشخصات تقریباً 4 برابر شده است و حیف که نشد ایشان هم سفر به چین را تجربه کند.
سپس به بانک رفته و نامه تمکن مالی و پرینت حساب بانکی که دیروز سفارش داده بودم را با پرداخت 15000 تومان هزینه آن دریافت کردم. بعد از آن به عکاسی رفتم و دو سری عکس فوری (به مبلغ 20000 تومان) گرفتم و به آژانس زنگ زدم که پیش نویس قرارداد را برایم ارسال کند. شب در منزل کمی سایر تورهای سایت لست سکند را بررسی کردم و متوجه شدم که تورهای دیگری هم به مقصد پکن، شانگهای، هانگزو، شنزن و شیامن وجود دارد. من که شناخت کاملی نسبت به موقعیت چین نداشتم، نگاهی به نقشه انداخته و متوجه شدم که پکن، شانگهای و هانگزو تقریباً در شرق چین و در دی ماه هوای سرد و بعضاً برفی دارند لذا از گزینههای من حذف شدند (وقتی در چین بودم، آن چنان برف سنگینی در پکن و شانگهای آمده بود که چندین بار تلویزیون چین، اخبار راهداری و بازگشائی جادههای آنها را نشان داد). شنزن و شیامن تقریباً به گوانجو نزدیک بوده و همگی در جنوب چین و تقریباً منتهی الیه غربی آن واقع هستند و در دی ماه هم هوای نسبتاً معتدلی دارند لذا مناسب سفر من هستند.
مقدمات سفر به چین
پنجشنبه اول صبح قرارداد را با مبلغ 4.740.000 تومان دریافت کرده و به آژانس مربوطه گفتم که تصمیم به سفر شنزن و شیامن هم دارم و آیا میشود بابت زمانهائی که در گوانجو نیستم، هزینه اقامت در هتل را از مبلغ تور کسر کنند؟ پاسخ آنها این بود که این پکیج به همین صورت با کارگزار چین توافق شده و هیچ تغییری در آن امکان پذیر نیست. آقا فرشاد توضیح داد که اگر قصد سفر به شنزن و شیامن را دارم باید ماوالتفاوت هزینه ویزای انفرادی به مبلغ 45 دلار را جداگانه بپردازم تا بتوانم از گروه جدا شده و به تنهایی به سفر خودم بروم (چون قیمت پکیج پیشنهادی برای ویزای گروهی بود). بعد از امضای قرارداد با پرداخت 2 میلیون تومان بعنوان پیش پرداخت در لیست مسافران گوانجو قرار گرفتم و مدارکم را بانضمام 45 دلار مربوط به ویزای انفرادی با اتوبوس برای آژانس به تهران ارسال کردم.
تصویر 29 : قرارداد من با آژانس مسافرتی
در 10 روز باقیمانده تا شروع سفر، بسرعت کارهای ناتمام در اداره را سروسامان دادم تا در زمان غیبت نسبتاً طولانیام مشکلی بوجود نیاید. همچنین شروع به تحقیق در مورد مکانهای دیدنی و تاریخی و مشهور شهرهای گوانجو، شنزن و شیامن نمودم. اولین مشکلی که بوجود آمد این بود که سفرنامههای متنوع یا خاطرات کاملی در خصوص این شهرها به زبان فارسی وجود نداشت که بتوانم در این زمان کوتاه اطلاعات دقیقی از آن استخراج نمایم، از طرفی فرصت من هم بسیار کم بود و امکان جستجوهای فراوان از سایتهای بینالمللی هم برایم محدود بود. با این وجود همه 20 سفرنامه چین را در سایت لست سکند مرور نمودم و متوجه شدم که اکثر افرادی که به چین سفر کردهاند یا با تور آن هم به پکن و شانگهای و بعضاً هانگزو رفتهاند یا این که برای تجارت آن هم با یک تاجر باتجربه دیگر سفر نمودهاند. تا آن زمان (اول دیماه 1396) فقط یک سفرنامه فارسی مربوط به گوانجو و یک سفرنامه مربوط به شیامن وجود داشت و آنها هم مربوط به سفرهای تجاری بود و اساساً الگوی تفریحی تمام روز مشابه سفر من نداشتند و این موضوع کمی برای من دلهره ایجاد نمود زیرا فرصت زیادی برای این که بتوانم در سایتهای خارجی بدنبال سفرنوشت بگردم هم نداشتم.
از هر کدام از دوستان و آشنایان هم که سراغ میگرفتم، یا کلاً به چین سفر نکرده بودند یا وضعیت به همین شکل بود. هر چه بیشتر بررسی میکردم، وضعیت خرابتر میشد؛ زیرا کم کم از چَت کردن با چند نفر و مطالعه اندک مطالب موجود متوجه شدم که هیچکدام از نرم افزارها و اپلیکیشنهای رایج در دنیا که در سفرهای قبلی براحتی و با اتکای آنها سفرهای بدون تور را تجربه کرده بودم در چین کار نمیکند و بويژه نرم افزارهای آمریکایی مثل گوگل و یاهو و مایکروسافت و ... هم در چین تحریم هستند؛ کمی ترسيده بودم و دل نگران این بودم که مبادا نتوانم از عهده سفر طولانی با این شرایط پیچیده برآیم. اطلاعات دریافتی من از تجربه سایر دوستان و آشنایان موارد زیر را نشان میداد:
- بسیاری از راههای ارتباطی روزمره در ایران (مثلاً وایبر، تلگرام، واتساپ و ... ) عملاً در چین قابل استفاده نیستند! چون تحریم هستند و شاید تنها با ویپیاِن امکانپذیر شود. پس به خانواده گفتم: ممکنست من تا 17 روز دیگر هیچ پیامی نتوانم ارسال کنم و دل نگران من نباشید!
- وضعیت غذا اصلاً با ذائقه ما ایرانیها در تطابق نیست و دسترسی به رستورانهای بینالمللی هم خیلی آسان نیست. یکی از دوستان دوران دانشجویی میگفتند که در پکن حتی طعم ماست هم برایشان قابل تحمل نبوده است! البته من هم بعداً این موضوع را تجربه کردم با این تفاوت که بقیه لبنیات حتی شیر هم برایم دلچسب نبود.
- بسیاری از مردم در چین به زبان انگلیسی آشنایی ندارند که بعداً همین وضعیت را تجربه نمودم.
- تابلوهای راهنما اکثراً تک زبانه هستند پس خود را برای یک ماجراجویی مسکوت آماده نمودم؛ البته بعداً در چین دیدم که بسیاری از تابلوها دو زبانه هستند و مسیریابی از روی تابلوها در شهر و سیستمهای حمل و نقل همگانی چندان سخت نیست.
در هر صورت در چند روز باقیمانده تا موعد شروع سفر، تلاش کردم مکانهای جذاب شهرهای گوانجو، شنزن و شیامن را براساس سایت تریپادوایزر و نظرات کاربران آن امتیازبندی کنم. همچنین با مطالعه سایت راهنمای سفر به چین (www.travelchinaguide.com)، موارد مهم مورد علاقهام را انتخاب و اولویتبندی کنم و روش دسترسی و مسیر ایستگاههای حمل و نقل همگانی به آنها را هم روی گوگل مپ مشخص و روی گوشی ذخیره و یک نسخه پرینت رنگی هم بگیرم.
تصویر 30 : سایت تریپادوایزر و سایت راهنمای سفر به چین
البته با توجه به این که همسرجان در این سفر همراهیام نمیکردند، رویم نمیشد این مشکلات را با ایشان هم درمیان بگذارم تا شاید ایشان قوت قلبی بدهند، مجبور بودم وانمود کنم که همه چیز مرتب است و من آماده سفر هستم!
مطالعه سایت راهنمای سفر به چین باعث شد که متوجه شوم قطارهای بین شهری فراوانی در چین وجود دارد و چون تجربه سفر در ژانویه را نداشتم لذا با شباهت این ایام به عید نوروز خودمان و ترس از جمعیت 1.4 میلیاردی چین فکر کردم که ممکنست در زمانهای مورد نظر من، بلیط قطار براحتی پیدا نشود و برای سفر به شهرهای شنزن و شیامن به دردسر بیفتم لذا ساعتهای مختلف را بررسی و 3 بلیط قطار مناسب برای سفر از گوانجو به شنزن سپس شنزن به شیامن و در آخر بازگشت از شیامن به گوانجو را انتخاب کردم. چون سایت مذکور فقط امکان پرداخت اینترنتی از طریق PayPall را داشت لذا باید برای خرید بلیط از خدمات شرکتهای فعال در این زمینه استفاده میکردم و عملاً مَستر کارت خودم بیفایده بود.
بدین منظور نرخ برابری دلار در چند شرکت ارائه دهنده خدمات پرداخت که میشناختم را بررسی کردم و نهایتاً بدلیل کارمزد مناسبتر یکی را انتخاب نموده و بلیطهای قطار مورد نظرم را در آن ثبت و مبلغ 134 دلار هزینه کل آنها را تقریباً برابر 600.000 تومان در ششم دیماه به حساب شرکت پرداخت کردم. چند ساعت بعد کارشناس شرکت با من تماس گرفته و جزئیات سفارش را سؤال نمودند و در آخر مشخص شد که من منوی اشتباهی انتخاب کردهام و باید سفارش را در بخش دیگری ثبت کنم که همان کار را انجام دادم و نهایتاً در آخر شب ایمیل واریز وجه به حساب شرکت چینی را دریافت نموده و خرسند شدم که برای جابجائی بین شهرهای مختلف مشکلی نخواهم داشت.
تصویر 31 : سفارش بلیط قطار و ایمیل پرداخت هزینه
فردا صبح ایمیلی از طرف شرکت چینی دریافت کردم که تأیید مینمود مبلغ هزینه 3 بلیط قطار سفارش من به حسابشان از طریق PayPall واریز شده است ولی چون نام صاحب شماره کارت پرداخت کننده وجه با نام مسافر متفاوت است لذا باید تصویر گذرنامه صاحب کارت را برایشان ارسال کنیم تا بلیطها را قطعی کنند! با شرکت پرداخت اینترنتی تماس گرفته و موضوع را توضیح دادم ولی آنها گفتند که نمیتوانند تصویر گذرنامه را بدهند چون در این صورت با وجود تصویر گذرنامه فرد مذکور و مشخصات کارت بانکیاش، شرکت چینی بعداً اگر من خسارتی به قطارها بزنم میتواند ادعای خسارت به قطارها را نموده و در حساب بانکی ایشان پولش را بلوکه یا برداشت نماید و شرکت متضرر خواهد شد. به ناچار به شرکت چینی ایمیل زدم و گفتم که چون کشور ما در تحریم است و ما کارتهای بانکی بینالمللی نداریم لذا من از دوستم در خارج از کشور خواستهام که برایم هزینه را پرداخت کند.
چند ساعت بعد، کارشناس چینی گفت: وفق بند فلان توضیحات فروش بلیط ما توضیح دادهایم که اگر کارت بانکی پرداخت کننده و مسافر متفاوت باشد باید تصویر گذرنامه صاحب کارت باشد که ما مطمئن شویم که صاحب کارت راضی به پرداخت هزینه بوده است و بدون آن امکان تأیید قطعی بلیطها نیست! (البته راست میگفت و من بعداً کنترل کردم و دیدم که چنین تذکری بوده ولی من تا آن موقع به این جزئیات ریز توجه نکرده بودم). دوباره به شرکت پرداخت تماس گرفتم و موضوع را با مسئول مربوطه در میان گذاشتم و از ایشان تقاضای کمک نمودم بالاخره با همفکری با مدیر شرکت قرار شد که آنها از صاحب کارت بخواهند که با ایمیل خودش یک ایمیل به شرکت چینی بزند و بگوید که دوست من است و الان برای تعطیلات ژانویه در داخل کشور خودش به سفر رفته است و دسترسی به پاسپورتش ندارد و تاریخ بازگشتش را هم طوری بگوید که به بعد از بازگشت من از چین موکول شود و وانمود کند که آن زمان میتواند تصویر پاسپورتش را برایشان ارسال کند. بالاخره بعد از کلی دردسر و چندبار دیگر مکاتبه ایمیلی، چینیها پذیرفتند و تأییدیه نهایی بلیطها را ارسال کردند و من خرسند شدم که این مشکل هم با همکاری شرکت پرداخت، حل شد. وقتی پرینت تأییدیه بلیطها را گرفتم متوجه شدم که باید قبل از تاریخ سفر به یکی از ایستگاههای راهآهن چین مراجعه و بلیط کاغذی سفر را با ارائه پرینت تأییدیه دریافت کنم! آه از نهادم برخاست.
تصویر 32 : مکاتبات با شرکت چینی و تأییدیه نهایی بلیط قطارها
واقعاً اگر میدانستم چنین مشکلاتی ایجاد میشود اصلاً دنبال پیش خرید بلیط قطار نمیرفتم چون تجربیات قبلی من در سایر کشورها نشان میداد که هر وقت بلیط اینترنتی قطار میخریدم با پرینت آن وارد سکو و سپس سوار قطار شده و تمام. اصلاً یکی از مزایای خرید اینترنتی همین موضوع است که مراجعه حضوری را حذف میکند. جالب است بگویم که بعداً در چین ملاحظه کردم که بدلیل کثرت قطارهای بین شهری، آن هم در تعطیلات ژانویه؛ تعداد زیادی از صندلی قطارها خالی بود و براحتی میشد بصورت حضوری آن هم با همان قیمتی که من خریده بودم، بلیط تهیه کرد. در ضمن با توجه به پیش خرید بلیط، من مجبور بودم برنامههایم را طوری تنظیم کنم که رأس ساعت مورد نظر در ایستگاه باشم ولی اگر بلیط نمیخریدم، هر وقت به ایستگاه میرسیدم میتوانستم براحتی بلیط خریده و نهایتاً نیم ساعت بعد به سفر بروم؛ واقعاً عجب دردسری برای این بلیطها کشیدم! یادم باشد همیشه هم از پیش برنامهریزی کردن مناسب نیست و گاهی در سفر بهتر است خود را به دست اتفاقات سپرد (البته انجام این کار با روحیات من جور در نمیآید و استرسم را قبل سفر افزایش میدهد)، ناشناخته بودن چین و اطلاعات ناکافی من باعث این مسأله و دردسرهای پیرامون آن شد.
حالا نوبت رزرو هتل برای اقامت در شنزن و شیامن رسیده بود. ما همیشه از طریق سایت هلدینگ Booking.com جستجوی هتلهای بینالمللی را انجام میدهیم زیرا کار کردن با آن خیلی راحت است و تقریباً هیچ مشکلی در اقامت هتلها یا آپارتمانهائی که از طریق این سایت رزرو کردهایم وجود نداشته و گاهی از تصور ما هم بهتر بوده است. البته ممکنست قیمت آن کمی از سایتهای معروف دیگر همچون Hotels.com یا www.expedia.com گرانتر باشد که چون ما عضو باشگاه مشتریان بوکینگ هستیم و مشمول تخفیف یا خدمات اضافی در رزرو برخی هتلها میشویم لذا از نظر قیمت هم در مجموع برایمان مقرون بصرفه است.
جستجو در اطراف مرکز شهر شنزن نشان دهنده قیمت بالای هتلها بود لذا مجبور شدم تنها با معیار نزدیکی به ایستگاه مترو و در امتداد محدوده مرکزی شهر دنبال هتلهای 3 ستاره بگردم. هتل Shenzhen Huadingsheng Hotel در چندقدمی خط 1 مترو با قیمت بسیار مناسب 154 دلار برای 6 شب با صبحانه را با استفاده از مَستر کارت رزرو نمودم. تنها چیزی که در توضیحات این هتل ایدهآل به نظر نمیرسید، این نکته بود که کلیه کارکنان هتل چینی هستند. بنابراین به تحلیل کارهائی که با کارکنان هتل دارم، پرداختم:
پذیرش (که با پرینت به زبان چینی رزرواسیون بوکینگ قابل رفع است)، نظافت روزانه اتاق (که با نصب کارت مخصوص به درب اتاق در زمان خروج روزانه قابل رفع است) و تخلیه اتاق (که با تحویل کلید یا کارت و نشان دادن شماره اتاق قابل رفع است) پس هیچ ایرادی ندارد که کلیه کارکنان هتل چینی هستند در نتیجه همین هتل را رزرو نمودم. در شیامن به سادگی توانستم در بَرِ بلوار اصلی ساحلی و چند قدمی خیابان پیادهروی آن، هتل 3 ستاره Manxin Xiamen Zhongshan Road Ferry که خیلی شیک و نزدیک به ایستگاه کشتیهای تفریحی هم بود را برای 2 شب با قیمت 107 دلار رزرو نمایم.
تصویر 33 : رزرو هتلهای شنزن و شیامن از سایت بوکینگ
صبح هفتم دیماه به صرافی رفتم و 2000 یورو به مبلغ هر یورو 5010 تومان و یک هزار دلار به مبلغ هر دلار 4220 تومان خریداری کردم (یادش بخیر) البته کمی ارز هم از سفرهای قبلی باقی مانده بود که همراه خودم برداشتم. عوارض خروج از کشور را هم به صورت اینترنتی از طریق سایت بانک ملی به مبلغ 75000 تومان پرداخت نمودم. چند کیلو آجیل و چند عدد کلوچه و کمی خرما هم تهیه کردم که در چین بتواند بخشی از گرسنگی روزانه را مرتفع کند که تقریباً 200.000 تومان شد. آقا فرشاد هم حوالی ظهر اطلاع دادند که ویزای من صادر شده و پاسپورت و بلیط و وُچر هتل را با پیک بین شهری برایم ارسال کردند.
تصویر 34 : ویزای انفرادی چین - عوارض خروج از کشور
تصویر 35 : بلیط هواپیمای عمان ایر و وُچر هتل 5 ستاره بینالمللی دانلورد در شهر گوانجو
روز اول: شنبه 9 دیماه 1396 (حرکت به سمت تهران با اتوبوس، شرایط بحرانی جهت رفتن به فرودگاه امام)
عصر شنبه قبل از ساعت 18، همسرجان من را به ترمینال اتوبوسهای بینشهری رسانده و بعد از یک خداحافظی بُغضآلود؛ به منزل بازگشتند. هنوز 10 دقیقه تا ساعت حرکت اتوبوس باقیمانده بود که به سکوی سوارشدن اتوبوس رسیده و بعد از تحویل چمدان به مهماندار اتوبوس (همان شاگرد راننده سابق) با کیف دستی چرخدار که حاوی شام تدارک دیده شده توسط همسرجان و مدارک هویتی و ضروری بود، وارد اتوبوس شدم. هیچکس جز من داخل اتوبوس نبود البته قبلاً هم چنین تجربهای داشتم ولی معمولاً در لحظات آخر چند مسافر آمده و با کمی معطلی اتوبوس حرکت کرده بود. روی صندلی همیشگی (شماره 11) که مورد علاقه من است، نشستم و دقایقی به روزهای هیجانانگیز پیشرو فکر کردم. راننده داخل اتوبوس شد و دید که فقط من هستم و خدا و دیگر هیچ!
غُر و لُندکنان نزد مسئول کنترل بلیطها رفت و در حالی که پُک عمیقی به سیگارش میزد، گفت که با یک مسافر حرکت نمیکند. بالاخره بعد از 20 دقیقه معطلی، متصدی کنترل بلیطها؛ من را صدا زد و اطلاع داد که پیاده شوم و با 3 مسافر جدیدی که تازه از راه رسیده بودند، همگی سوار یک تاکسی که شرکت هماهنگ کرده بود، شویم و به پلیس راه برویم و با اتوبوس قبلی که نیم ساعت قبل از ترمینال حرکت کرده بود، عازم تهران شویم. وقتی در حال سوار شدن به اتوبوس جدید بودیم، از نگاههای عصبی مسافران که بیدلیل نیم ساعتی در پلیس راه معطل شده بودند تا ما برسیم؛ در امان نبودیم. ساعت 22:45 دقیقه وارد ترمینال غرب تهران شده و رسیدنم را به همسرجان پیامک نمودم. سپس هر چقدر سعی کردم که اسنپ یا تپسی بگیرم، با خطای عدم برقراری اتصال اینترنت مواجه میشدم.
بعد از کمی کلنجار رفتن با گوشی متوجه شدم که صبح همانروز بسته اینترنت 6 ماهه تلفنم تمام شده است و به همین علت نمیتوانم تاکسی بگیرم. با استفاده از کُد دستوری #733* یک طرح یکروزه اینترنت خریدم ولی آن هم فعال نشد. کمی استرس گرفته بودم و فکر کردم که شاید سایت مربوطه خوب عمل نکرده است بنابراین مجدداً از طریق کُد دستوری #780* یک طرح یکروزه دیگر اینترنت خریده و آن را فعال کردم ولی اتصال آن هم بسیار ضعیف بود و بازهم نتوانستم تاکسی اینترنتی بگیرم (ساعت 23:30 شده بود و من کمی هُول شده بودم لذا اصلاً فکر نکردم که طرحهای اینترنتی ربطی به اپلیکیشن یا سایتی که از آن خریداری میکنید؛ ندارد و فقط به اُپراتور خط تلفن شما وابسته است! حتی اگر 10 بار دیگر هم این کار را تکرار میکردم نتیجه یکسان بود).
بناچار پیاده از خروجی اتوبوسهای ترمینال غرب خودم را به ضلع شمالی میدان آزادی رسانده و با تعجب دیدم که هیچ تاکسی آنجا نیست. در حالی که از شدت استرس عرق کرده بودم (آن هم در حوالی نیمه شب در زمستان)، واقعاً در شوک بودم که چرا همه چیز به هم گره خورده است؟ همیشه حتی ساعتهای 3 و 4 بامداد هم چندین راننده تاکسی آنجا بدنبال مسافر میگشتند ولی حالا از مجموع هر دو حلقه بیضوی میدان آزادی تعداد انگشتشماری اتومبیل در حال تردد بود؛ در تمام 15 سالی که در تهران زندگی کرده بودم، حتی در ایام عید نوروز هم اطراف میدان آزادی را این گونه خلوت و سوت و کور ندیده بودم. هرچند آدم خرافاتی نیستم ولی در این لحظات با خودم فکر کردم که نکند همسرجان ناراضی است (خدایا من را ببخش) که پشت سرهم دارد این اتفاقات در شروع سفرم میافتد!
بالاخره به خودم مسلط شدم و برای چند خودروی خالی عبوری دست بلند کردم، برخی با شنیدن مقصد؛ از همراهی امتناع میکردند و برخی هم قیمتهای نجومی میگفتند که من نمیپذیرفتم تا اینکه نهایتاً با راننده یک سواری پراید سفید توافق کردم که با پنجاه هزار تومان من را به فرودگاه امام برساند. راننده پسر حدوداً 25 سالهای بود که کل مسیر را همچون رادیو بدون وقفه صحبت کرد و تازه از صحبتهای او فهمیدم که چند روزی است در تهران بدلیل نارضایتی مردم ناشی از گرانیهای اخیر، برای کنترل وضعیت و ایجاد آرامش در جامعه به صورت عمدی اینترنت تلفنهای همراه کُند شده یا دائماً قطع میشود. خوب من در این چند روز آن قدر سرگرم رَتق و فَتق عجلهای امور مختلف سفر و تهیه اطلاعات و برنامهریزی کارهایم بودم که اصلاً نه رادیو گوش داده و نه تلویزیون تماشا کرده بودم و به همین دلیل هم از این اتفاقات کلاً بیاطلاع بودم و خوب است بگویم در شهرستان چنین مشکلی وجود نداشت، بالاخره زندگی در شهرستان هم ويژگیها و آرامشهای خاص خودش را دارد. البته در شرایط عادی هم خیلی حوصله پیگیری اخبار را ندارم و اگر در منزل بیکار باشم ترجیح میدهم که زمان فراغتم را با بچهها بگذرانم.
روز دوم: يکشنبه 10 دیماه 1396 (عزیمت به فرودگاه امام، پرواز تهران-مسقط و ترانزیت مسقط-گوانجو)
ساعت نزدیک یک بامداد یکشنبه بود که به فرودگاه امام رسیدم. فرودگاه به طرز غیر قابل باوری خلوت و کاملاً آرام بود و اثری از نارضایتیهایی که پسر جوان میگفت در آن دیده نمیشد. در ابتدای ورود، از یکی از صرافیهای فرودگاه مقدار 1000 یوان را به مبلغ 665.000 تومان خریدم و پس از کنترل مقدماتی گذرنامه به جلوی کانتر شماره 64 که مختص پرواز عمان ایر بود؛ رفتم و به عنوان نفر اول جلوی گیت خالی به انتظار ایستادم. کم کم مسافران دیگر هم آمدند و صف پشت سَر من شکل گرفت. در میان مسافران یک تاجر لباسهای زنانه و ورزشی بود که اصالتاً اهوازی و خیلی خونگرم و مهربان بود. حاجی همچون بسیاری از خوزستانیها، زود با همه ارتباط برقرار میکرد و سعی میکرد بیچشمداشت به همه کمک کند. حضور او در این لحظات برای من که چندین اتفاق غیرمنتظره را پشت سر گذاشته بودم بسیار آرامش بخش و قوت قلبی برای مشکلات احتمالی پیشرو بود.
در اولین دقایق آشناییمان متوجه شدم که ایشان سالها است در زمینه واردات لباس (و گاهی گوشی تلفن همراه) از چین فعال است و به گفته خودش بیش از 100 بار فقط به گوانجو سفر کرده و البته دهها بار هم سفرهائی به پکن، شانگهای، هیو و ... داشته است سپس شماره خط تلفن ایران و چیناش را هم به من داد. دقیقاً ساعت 1:35 بامداد مسئولین کانتر شروع به پذیرش کردند و خوشبختانه بعد از تحویل چمدان، همانجا هر دو بلیط پرواز ترانزیت را پذیرش و کارت پروازها را صادر کردند که نویدبخش پرواز خوبی بود. باتفاق حاجی و دو تاجر جوان تلفن همراه که همراه ایشان بودند راهی صف کنترل پلیس گذرنامه شده و بعد از تحویل پرینت عوارض خروج از کشور و درج مُهر خروج، به گیت 11 فرودگاه مراجعه کردیم. تا زمان شروع پذیرش، به مرور و اصلاح برنامههای بازدید در شهرهای مختلف سرگرم شدم و بعد از سوار شدن به هواپیمای کوچک EMBRAER175 رأس ساعت 4:35 بامداد به سمت مسقط حرکت کردیم. در طول پرواز با صبحانه ترکیبی (سرد و گرم) از مسافران پذیرایی شد و ساعت 7:45 صبح به وقت عمان (نیم ساعت جلوتر از تهران) در فرودگاه بینالمللی مسقط فرود آمدیم.
تصویر 36 : کانتر و هواپیمای عمان ایر مسیر تهران- مسقط
تصویر 37 : پذیرایی در مسیر عمان – بر فراز شهر مسقط
فرودگاه به نسبت فرودگاههای قطر و دبی بسیار کوچکتر و البته بینظمتر بود. اولین چیزی که بعد از ورود به سالن مسافران ترانزیت برای من جلب توجه نمود، داد زدن تعداد زیادی از پرسنل فرودگاه برای پیداکردن مسافران ترانزیت مقاصد مختلف پروازی بود که در فرودگاههای بزرگ امری غیرعادی است. پس از عبور از سالن به فروشگاه بدون مالیات فرودگاه رسیدم که مملو از کالاهای لوکس از برندهای معتبر جهانی ولی با قیمتهای بسیار گران بود (هر ریال عمان بیش از 4 دلار آمریکا ارزش داشت!). بعد از گشت و گذار کوتاهی در فروشگاه، به سمت گیت 19 برای پرواز بعدی به راه افتادم. در بخشی از مسیر، تصاویری از سلطان قابوس پادشاه کشور عمان در میان نقش و نگارهائی با هویت عربی بر دیوارها مشاهده میشد. تزئینات داخلی سالن تلفیقی از فرهنگ عربی و فرهنگ غربی بود مثلاً در جاهائی از آن تصاویری از زنان پوشیه زده عرب به چشم میآمد و در جاهائی دیگر تصاویری از زنان برهنه به سبک غربی و بالاخره معلوم نبود که برای آنها سنت مهمتر است یا مدرنیته؟ در منتهی الیه سالن هم وجود صندوق صدقات مُزَین به حدیثی از پیامبر اکرم برایم حس آشنایی داشت.
تصویر 38 : فروشگاه بدون مالیات فرودگاه عمان
تصویر 39 : سالنهای فرودگاه عمان
هواپیمای نو AirBus A330 ساعت 10:10 از باند برخاست و دقایقی بعد مهمانداران با آب پرتقال و اسنک از مسافران پذیرایی کردند. کمی موسیقی پاپ عربی گوش کرده و سپس خوابیدم. از سروصدای پذیرایی ناهار از خواب برخاسته و از بین غذای با گوشت یا مرغ، نوع دوم را انتخاب کردم و علیرغم تندی آن با سایر مخلفات میل نمودم. بعد از کمی بازی و صرف عصرانه که یک ساندویچ سرد هم داشت، آرام آرام گوانجو از پشت ابرها در تاریکی شب نمایان شد. تماشای نورپردازی جذاب بخش زیادی از ساختمانهای بلند از فراز آسمان که پویایی خاصی به شهر میداد، اولین حس من از گوانجو بود. هواپیما بعد از حدود 7 ساعت پرواز در ساعت 21 بوقت چین (4 و نیم ساعت اختلاف زمان با تهران و جلوتر) در فرودگاه بینالمللی BAIYUN گوانجو به زمین نشست و پس از حدود نیم ساعت حرکت روی زمین و گذر از میان تعداد زیادی هواپیمای غول پیکر ایرلاینهای مختلف توقف کرد.
با ورود به بخش کنترل گذرنامه، مسافران چینی از سایر ملیتها جدا شده و من با ارائه کارت علت حضور و مشخصات هویتی و اقامتی که قبلاً در داخل هواپیما تکمیل کرده بودم، با خوشامدگویی پلیس قانوناً پا گذاشتم به سرزمین افسانهای اژدها (البته اژدهای مظهر قدرت و برکت). علیرغم بزرگی فرودگاه واقعاً نظم آن ستودنی بود. در راهروهای مختلف فرودگاه، تبلیغات خودروهای ژاپنی همچون تویوتا و نیسان و همچنین تصاویری از تاریخ و تمدن چین به وفور دیده میشد. یک بروشور تبلیغاتی هم توضیح میداد که مردم 51 کشور جهان بدون ویزا میتوانند 72 ساعت در گوانجو توقف داشته باشند.
تصویر 40 : پذیرایی در مسیر مسقط – گوانجو و امکانات صندلی هواپیمای ایرباس
تصویر 41 : کارت علت حضور و مشخصات هویتی و اقامتی برای ورود به چین – بروشور تبلیغاتی حاوی راههای دسترسی به گوانجو از فرودگاه
تصویر 42 : فرودگاه بینالمللی BAIYUN گوانجو
صرافی فرودگاه گوانجو هر 100 دلار را 615 یوان چنج کرده و 70 یوان هم کارمزد میگرفت که نرخ منصفانهای نبود و از اینکه از ایران با خودم یوان آورده بودم، حس خوبی داشتم. در داخل سالن چند غرفه فروش سیم کارت بود که من از یکی، سیم کارت اعتباری 3 ماهه China Unicom خریدم که دارای 4 گیگابایت اینترنت و 100 یوان شارژ برای مکالمه بود. بعد از تحویل چمدانها در حال حرکت بسمت خروجی ترمینال بودیم که دیدم پلیس، تاجر اهوازی را با چمدانش به بخش دیگری هدایت نمود. از ایشان علت را پرسیدم و گفت که من همراهم چند نایلون بزرگ میوه دارم و پلیس میخواهد آنها را به عنوان کالای ممنوعه ضبط نماید. برایم عجیب بود که ایشان که برای هشتمین بار در سال 96 به گوانجو آمده است، چگونه از فهرست اقلام غیرمجاز همراه مسافر اطلاعی ندارد! البته این را بگویم که من هم چند سیب و پرتقال و کمی خرما همراه داشتم ولی پلیس ممانعتی بعمل نیاورد. در کنار خروجی ترمینال، نمایندگان شرکت N.E.A آقا شاهین (از تهران) و کارگزار چینی شرکت (خانم جاسمین) با پلاکارد منتظر ما بودند. بعد از سلام و احوالپرسی و حدود 500 قدم پیادهروی از پل روگذر عابرپیاده به سمت دیگر خیابان رفتیم. در طول مسیر، رنگ آمیزی یک متر پایینی تنه درختان با رنگ سفید به چشم میآمد که به نظرم علتش مبارزه با نوعی آفت است. در پارکینگ وسایلمان را در اتوبوس گذاشته و راهی هتل شدیم.
تصویر 43 : مسیر بیرون فرودگاه بسمت پارکینگ
آقا شاهین در طول مسیر شروع به بیان یک سری توضیحات کلی نمود از جمله این که در گوانجو تلگرام کار نمیکند؛ این در حالی بود که من همان زمان با سیم کارتی که در فرودگاه خریده بودم در حال چاق سلامتی با عیال از طریق تلگرام (البته با VPN) بودم و در کل مدت زمان اقامت در چین هم از این بابت مشکلی نداشتم! توضیحات بعدی لیدر مربوط به نحوه تجارت و معرفی بازارهای مختلف در اطراف خیابان پکن (Beijing Road) تا انواع بازارهای پوشاک و گوشی و ... بود و در انتها هم یک دفترچه تبلیغاتی حاوی نام و آدرس بازارهای عمده فروشی و تعدادی لغات ضروری به زبان چینی و نقشه مترو گوانجو به هر یک از مسافران دادند. سپس تجار حاضر در اتوبوس سؤالات متعددی در مورد بازارها از لیدر پرسیدند که با کمک کارگزار چینی به همه پاسخ داده شد. آقا شاهین از همسفران خواست تا برای آشنایی بیشتر، خودشان و نوع تجارتشان را معرفی کنند.
وقتی نوبت به من رسید و گفتم هدفم سیاحت است؛ لیدر با کمی تعجب گفت: معمولاً کسی از ایران جز برای تجارت به گوانجو نمیآید! او راست میگفت، چون گوانجو در تمام جهان به نمایشگاه کانتون (بهاره و پاییزه) معروف است و قطعاً یکی از جذابترین مقاصد برای تجار ایرانی و بینالمللی است و هر ساله میلیاردها یوان قرارداد تجاری فقط در زمان همین نمایشگاه در گوانجو منعقد میشود. در آخر لیدرها، تعدادی سیم کارت را که تنها دارای 450 مگابایت اینترنت و 50 یوان شارژ برای مکالمه بود به قیمت 100 یوان به برخی از تجار فروختند. اتوبوس با عبور از مسیری بزرگراهی و از کنار ساختمانها که اغلب نورپردازی نمای خارجی داشتند، حدود 45 دقیقه بعد به هتل رسید.
تصویر 44 : دفترچه راهنما (و تبلیغاتی) ارائه شده توسط لیدر
هتل دانلورد اینترنشنال گوانجو براساس آن چه در روی دیوارها و گواهینامههای هتل قرار داشت، یک هتل 5 ستاره از جمله هتلهای سبز (پروتکل زیست محیطی) با 20 طبقه و تأسیس سال 2005 میلادی است. فضاهای عمومی هتل شیک و تمیز هستند. داخل لابی نسبتاً کوچک آن یک پیانو قرار داشت و خانمی برای مهمانان اندک حاضر پیانو مینواخت. لابی هتل از نظر وسعت از لابی هتلهای 5 ستاره خیلی کوچکتر بود ولی همین فضای موجود هم تقریباً متقاضی جدی نداشت. در بخش پذیرش هتل هم دو نوع شربت خنک برای خوش آمد گویی به مهمانان قرار داشت. به ازای هر اتاق هم 100 دلار دپوزیت دریافت میکردند که در زمان تخلیه پس از کسر مبلغ خسارتهای احتمالی به لوازم اتاق، عیناً عودت میشد. امکان تبدیل دلار به یوان هم در پذیرش هتل وجود داشت ولی نرخش چندان جالب نبود. اتاقهای ما از قبل مشخص شده بود و خانم جاسمین کارهای پذیرش هر اتاق را با اخذ 100 دلار به عنوان ودیعه بسرعت انجام داد.
برای من اتاق 1220 در طبقه 12 هتل (بدون ویوی خیابان اصلی) تعیین شده بود که کارت آن بانضمام یک نقشه رایگان خطوط مترو در اختیارم قرار گرفت. از خانم جاسمین در مورد امکان شرکت در مراسم ويژه تحویل سال 2018 که کمتر از یکساعت بعد در مجاورت برج کانتون قرار بود برگزار شود، سؤال پرسیدم که ایشان گفت: همه صندلیها رزرو شده و الان دیگر امکان حضور وجود ندارد. در گوشهای از لابی هم آقا شاهین هر 100 دلاری را با نرخ 640 یوان چنج میکرد که خیلی بهتر از صرافی فرودگاه و بخش پذیرش هتل بود و من هم 200 دلار را از طریق ایشان چنج نموده و سپس به اتاقم رفتم.
تصویر 45 : موقعیت مکانی هتل دانلورد اینترنشنال گوانجو – لیست قیمت اتاقها برای رزرو حضوری – کارت اتاقهای من
فضای اتاق بزرگ با پنجرههای وسیع به سمت ساختمانهای پشتی هتل و دارای سرویس حمام و دستشویی اختصاصی با پنجره ثابت شیشهای یک تکه به داخل اتاق بود که در اولین لحظه، خاطره هتل Golden Sands Resort در پنانگ را برایم تداعی نمود. امکانات اتاق شامل یک تختخواب بزرگ دونفره، تلویزیون مسطح بزرگ، کمد دیواری، کاناپه، صندلی، میز تحریر، یخچال، کتری، لیوان و فنجان، صندوق امنیتی برای پول و مدارک، چتر، و ... که همگی سالم و تمیز بود. دو چیز از امکانات اتاق برایم تازگی داشت: یکی کابل خط وای فای قابل اتصال به LAN و دیگری ماسک ضدحریق.
لوازم مصرفی مثل دمپائی روفرشی، مسواک، خمیردندان، شانه، ژیلت اصلاح صورت، شامپو و نرم کننده هم در سرویس بهداشتی اتاق وجود داشت (و البته هر روز شارژ هم میشد). مینیبار اتاق هم شامل چای کیسهای و قهوه و نسکافه و شکر و قند و آبمعدنی بود (که هر روز رایگان شارژ میشد).
تصویر 46 : امکانات اتاق 1220 هتل دانلورد اینترنشنال گوانجو
تصویر 47 : سرویس حمام و دستشویی اختصاصی اتاق
تصویر 48 : تجهیزات جالب اتاق
پس از بازکردن چمدان و جای دادن وسایل در کمد و یخچال، به تماشای برنامههای شاد ويژه ژانویه سال 2018 از شبکههای 6 و 7 تلویزیون چین تا ساعت 3 بامداد نشستم که تجربه مراسم سال نو میلادی برایم جدید بود. بعد از لحظه تحویل سال هم سخنرانی فقط 2 دقیقهای رئیس جمهور چین از شبکه 13 تلویزیون پخش شد که مخاطب آن یک پنجم کل مردم جهان بود. ساعت 4 صبح با صدای کوبیدن مشت به درب اتاق از خواب پریده و خواب آلود به پشت درب رفتم، یکی از خدمههای هتل یک کابل شارژ کهنه گوشی آیفون آورده و اصرار داشت که متعلق به شماست و در لابی جا مانده بود، تلاش من در خصوص این که به انگلیسی و سپس با ایما و اشاره به او بفهمانم که من اصلاً گوشی آیفون ندارم هم راه به جائی نبرد و بالاخره کابل را گرفته و روی میز انداخته و مجدداً خوابیدم. تازه چشمهایم گرم شده بود که مجدداً با صدای مشتهای متوالی به درب اتاق، از جا کَنده شده و بدون فکر کردن؛ مستقیماً کابل را برداشته و پشت درب اتاق به خدمه هتل که تا کمر به رسم عذرخواهی خم شده بود، تحویل دادم و اولین تجربه از بیمبالات بودن چینیها در ذهنم نقش بست و بعد تا 9 صبح بیهوش شدم.
تصویر 49 : مراسم تحویل سال 2018 در شبکههای مختلف تلویزیون چین
روز سوم: دوشنبه 11 دیماه 1396 (سالن یادبودSun Yat-sen ، معبد بودایی 三元宫، پارک Yuexiu، مجسمه سنگی 5 بُز کانتونی، موزه Zhenhai، میدان Haizhu Square، مجسمه یادبود سرباز گمنام)
تشعشع نور خورشید کاملاً فضای اتاق را پُر کرده بود که از خواب برخاستم. چشم انداز بیرونی هتل از بالا به سمت کوه بایون در سمت شمال گوانجو قرار داشت. عجلهای آماده شده و خودم را به سالن غذاخوری طبقه همکف برای صرف صبحانه رساندم. صبحانه هتل دانلورد ترکیبی از صبحانه چینی و صبحانه اروپائی (انگلیسی، فرانسوی و آلمانی) با انواعی از چای، شیرینی، سبزیجات و میوه تازه و کاملاً متنوع بود به طوری که هر سلیقهای را راضی میکرد. سپس کمی به کشف و شهود در لابی هتل پرداخته و یک نقشه توریستی گوانجو را از پذیرش هتل به مبلغ 20 یوان خریده و به اتاق بازگشتم.
تصویر 50 : چشمانداز اتاق من به فضای پشتی هتل – راهروهای طبقه 12 هتل
تصویر 51 : سالن غذاخوری در طبقه همکف هتل
تصویر 52 : انواع غذهای موجود برای صبحانه سلف سرویس هتل
تصویر 53 : بخشهائی از لابی هتل دانلورد
هتل دانلورد اینترنشنال در بخش Shahe از محلهTianhe تقریباً در بخش شمال شرقی گوانجو و در حدفاصل دو ایستگاه Shaheding و Tianpingjia از خط 6 مترو گوانجو قرار دارد که دسترسی به کل شبکه مترو را از طریق خط 6 با حدود 10 تا 15 دقیقه پیادهروی یا با پرداخت کرایه 10 یوانی به تاکسیها (حداقل کرایه در گوانجو که بابت ورودیه و طی مسافت تا 2.6 کیلومتر اول است) از ایستگاه تاکسی جلوی هتل امکان پذیر میکند. یکی از مهمترین نقاط قوت هتل با توجه به دور بودنش از مرکز تجاری شهر گوانجو، همین دسترسی به ایستگاههای مترو خط 6 به حساب میآید. اطلاعات شبکه مترو گوانجو را میتوانید در آدرس www.mtr.com.hk ببینید. در فاصله حدود 100 قدمی در هر دو خیابان مجاور هتل هم ایستگاههای اتوبوس قرار دارد که با استفاده از آنها هم میتوان به هر جای گوانجو براحتی دسترسی پیدا نمود.
تصویر 54 : نمای خارجی هتل دانلورد اینترنشنال گوانجو
تصویر 55 : خیابان مجاور هتل دانلورد اینترنشنال گوانجو
برنامه تنظیم شده قبلی را با نقشه مترو و نقشه توریستی جدید تطبیق داده و با اطمینان خاطر از صحت پیشبینی مسیرها در دستنوشتههای خودم، ساعت 11:30 از هتل به سمت ایستگاه مترو خارج شدم. بعد از چند دقیقه پیادهروی در خیابان مجاور هتل به تابلو نشانگر مترو گوانجو رسیدم که بعد از آن دیگر نیازی به استفاده از مسیریابی گوگل مپ وجود نداشت. اولین مواردی که در همین چند دقیقه تجربه پیادهروی در چین برایم جلب توجه نمود، وجود پیادهروهای بسیار تمیز و همچنین تابلوهای راهنمایی و رانندگی اکثراً دو زبانه (چینی و انگلیسی) بود که با آنچه قبلاً مطالعه کرده یا شنیده بودم کاملاً در تضاد بود (این موارد در روزهای بعد هم در سایر قسمتهای شهر تکرار شد). بسادگی حدود 15 دقیقه بعد در ایستگاه Tianpingjia از خط 6 مترو (که در نقشههای گوگل مپ با نام ایستگاه Roberval's Balance نشان داده میشود) بودم.
تصویر 56 : خیابانهای کاملاً تمیز مسیر هتل تا ایستگاه مترو
تصویر 57 : سیستمهای مختلف حمل و نقل در گوانجو
وارد ایستگاه مترو که شدم، وجود دستگاه اشعه ایکس برای بازرسی وسایل همراه مسافران و ضرورت عبور مسافران از داخل دستگاه X-Ray ایستاده و حضور مأمور پلیس، تجربه منحصر بفردی را برایم در استفاده از مترو رقم زد که در هیچ یک از سفرهای خارجی قبلی (حتی در اروپا) ندیده بودم. در ورودی سالن، یک مجموعه سرویس بهداشتی ویژه آقایان و یکی هم ویژه بانوان وجود داشت که بارها در تهران کمبود آن را حس کرده بودم. در باجه بلیط فروشی، بعد از بررسی قیمت انواع بلیطها نهایتاً یک کارت اعتباری 3 روزه نامحدود به مبلغ 50 یوان و یک کارت اعتباری 1 روزه نامحدود به مبلغ 20 یوان برای راحتی در استفاده از سیستم گسترده مترو گوانجو خریدم که بعداً بدلیل راحتی فوقالعاده زیاد و عدم نیاز به اتلاف وقت برای خرید مکرر بلیط و بعضاً معطلی در صفهای طولانی آن و همچنین صرفهجویی مالی قابل ملاحظه آن، بسیار راضی بودم. این کارتها از زمان اولین استفاده بمدت 24 ساعت (یا 72 ساعت) معتبر بوده و غیرقابل استرداد هستند. برای دسترسی به طبقات مختلف داخل ایستگاه بجز پله برقی، در همه جا آسانسور هم موجود بود (بویژه برای افراد معلول، خانمهای دارای نوزاد و کالسکه، یا افرادی که چمدان بزرگ همراه داشتند). در نزدیکی خروجیهای سالن، نقشه موقعیت ایستگاه و همچنین مکان دسترسی هر کدام از خروجیها در روی زمین به صورت نقشه سه بعدی همراه با اسامی دقیق معابر و ساختمانهای اطراف روی دیوار نصب شده بود که برای رفتن به مقصد بسیار کاربردی بود. بعداً ملاحظه کردم که همه این تجربیات جدید در سایر ایستگاههای مترو هم وجود داشت.
تصویر 58 : نقشه شبکه خطوط مترو گوانجو
تصویر 59 : نمونه کارت اعتباری 1 و 3 روزه مترو – قوانین مترو گوانجو
تصویر 60 : فضای داخلی ایستگاه مترو
در ایستگاه Yantang از قطار پیاده شده و وارد خط 3 شده و در اولین ایستگاه بعدی در امتداد خط 1 مترو به ایستگاه شرقی راه آهن گوانجو رفتم تا با دریافت بلیطهای کاغذی قطار از بابت سفرهای بین شهری بعدی خیالم آسوده شود. جالب است که بگویم گوانجو دارای 4 ایستگاه راه آهن (برون شهری) در شمال، شرق، جنوب و غرب خود است که ایستگاه شرقی راه آهن گوانجو بسیار شلوغ بود و هر چند در شبکه ریلی چین ایستگاه کوچکی به حساب میآمد ولی به عنوان مقایسه، از ایستگاه راه آهن تهران خیلی بزرگتر است. مسیر نسبتاً طولانی را داخل محوطه ایستگاه راه آهن رفتم تا به اطلاعات آن رسیدم و تازه متوجه شدم که برای پرینت بلیط اصلاً نباید وارد محوطه ایستگاه میشدم و باید به طبقه دوم ساختمان بروم. در طبقه دوم، براحتی محل فروش بلیط را پیدا کرده و با راهنمائی مسئول یکی از کانترها از باجه مخصوص صدور بلیط با ارائه تأییدیه بلیطها، پرینت کاغذی بلیطهای آبی رنگ را دریافت کرده و کلی از این بابت خوشحال شدم زیرا این بلیطها نسبت به بلیطهای صورتی رنگ دارای تعداد گیت ورودی بیشتری هستند (راهنمای چینی به انگلیسی جزئیات بلیط قطارهای بین شهری چین بسیار مفید است).
تصویر 61 : بلیط قطارهای من - راهنمای چینی به انگلیسی جزئیات بلیط قطارهای بین شهری چین
سپس به ایستگاه مترو در خط 1 برگشته و با تعویض قطار به خط 2 در ایستگاه Sun Yat-sen پیاده شدم. در چندقدمی ایستگاه، سالن یادبود Sun Yat-sen یا تالار Zhongshan قرار داشت که یک بنای هشت ضلعی شکل است. این سالن توسط لو یانزی طراحی و ساخت آن از سال 1929 آغاز و در سال 1931 به پایان رسیده است. تالار یک سازه بزرگ هشت ضلعی با دهانه 71 متر بدون ستون است و دارای یک صحنه نمایش بزرگ با ظرفیت بیش از 3000 نفر است. سان یات سن؛ یک فیلسوف، پزشک و سیاستمدار چینی بود (1866 تا 1925) که به عنوان اولین رئیس جمهور در جمهوری چین و اولین رهبر حزب ناسیونالیست چین به قدرت رسید. وی در سرنگونی سلسله کینگ در طول انقلاب شینگی نقش کلیدی داشت، و به همین دلیل به عنوان "پدر ملت" در جمهوری چین شناخته میشود.
در قسمتهای مختلف تالار در طبقه اول و دوم و همچنین راهروهای متعدد اتصالی آن، نمایش آثار تاریخی ارزشمندی از تاریخ چین جدید و موزههای مختلفی از وسایل و ظروف سفالی و فلزی تشکیل شده بود. دیوار آرزوها، درب و پنجرههای زیبای چوبی با یراق آلات ساده فلزی و سکهها و اسکناسهای قدیمی از جذابیتهای این تالار از دریچه نگاه من هستند (برگه خام آرزوها یک یوان قیمت داشت ولی برخی از چینیها برای آن دهها یوان به متصدی مربوطه میپرداختند و میرفتند! برداشت من این بود که هر چه آرزو مهمتر بود باید بهایی بیشتری برایش پرداخت که البته منطق درستی است!). ساختمان خود تالار هم در میان باغ زیبای چند هکتاری قرار گرفته که گلکاری و فضای سبز آن بسیار چشمنواز بود. بازدید من از این تالار با خرید یک بلیط 10 یوانی و مدت یک ساعت به طول انجامید. تالارهای یادبود مشابهی برای دکتر سان یات سن در تایپه، مالزی (جزیره پنانگ)، و جزیره هنگ کنگ ساخته شده است.
تصویر 62 : سالن یادبود Sun Yat-sen
تصویر 63 : صحنه نمایش سالن یادبود Sun Yat-sen
تصویر 64 : جذابیتهای تالار Sun Yat-sen
تصویر 65 : بروشور راهنما و بلیط تالار یادبود Sun Yat-sen
سپس در خیابان پشتی تالار به معبد بودایی 三元宫 رفتم که بسیار شلوغ بود. در هر گوشه از معبد عدهای از بوداییان به شکلی در حال راز و نیاز بودند؛ برخی عود دود میکردند، بعضی با خود گل آورده بودند، عدهای میوه و خوراکیهای مختلف تقدیم میکردند و گروهی هم صرفاً سر تعظیم فرو آورده بودند. مجسمههای بزرگ با نورپردازی محدود، گلدانهای سفالینه و برنزینه براق، فضاسازیهایی با چوب کندهکاری شده، حکاکی روی سنگ و آویزهای سقفی قرمز رنگ در این معبد؛ هر بینندهای را خیره میکرد. بازدید من از این معبد 30 دقیقه به طول انجامید.
تصویر 66 : معبد بودایی 三元宫
تصویر 67 : معبد بودایی 三元宫
تصویر 68 : معبد بودایی 三元宫
تصویر 69 : معبد بودایی 三元宫
چند قدم آن طرفتر به ورودی جنوبی پارک Yuexiu رفتم که پلههای انبوه آن در لحظه ورود، هر انسان تنبلی را دچار تردید مینمود. لوح سنگی مرتفع یادبود دکتر سان یات سن اولین سازه حجمی مورد بازدید من در حال گذر از پارک جنگلی Yuexiu بود. سپس از دروازه سنگی یادبود Foshan (به معنی کوه بودا) عبور کردم. پوشش گیاهی این پارک در هر بخش تغییر میکرد و خود به نوعی یک باغ گیاهشناسی هم بود. در ادامه استادیوم ورزشی 越秀山体育场 قرار داشت که جوانان چینی در حال تمرین فوتبال بودند.
تصویر 70 : ورودی جنوبی پارک Yuexiu
تصویر 71 : لوح سنگی یادبود دکتر سان یات سن - دروازه سنگی یادبود Foshan
سپس به پاگودای 5 طبقه موزه تاریخ معاصر چین رسیدم. این موزه بسیار بزرگ و از بخشهای مختلفی تشکیل میشد که با توجه به رو به اتمام بودن ساعت کاری آن؛ فقط فرصت بازدید از برج Zhenhai (پاگودا) و سکوی کانتون را داشتم. بازدید از گالری موضوعی، کتابخانه Zhongyuan، فروشگاههای صنایع دستی، سکوی مربوط به پادشاه Nanyue، و غرفههای مربوط به دریانوردان موکول شد به بازدید در آیندهای نامعلوم. بلیط ورودی موزه 10 یوان بود و خوشبختانه با توجه به نزدیک شدن به زمان تعطیلی موزه، حاضران در داخل موزه بسیار اندک بودند و من براحتی در حدود 90 دقیقه توانستم تمامی 5 طبقه موزه در ساختمان پاگودا را ببینم. اشیای این موزه روایتگر تاریخ معاصر چین از سال 1918 میلادی تا پایان قرن بیستم بوده و شامل ظروف و دستساختههای سفالی و گِلی، ظروف و مخصوصاً گلدانهای چینی، اشیای فلزی از سلاح و سطل آب گرفته تا لوازم مصرفی همچون گُل سَر، اشیای چوبی همچون کالسکه، مسکوکات، و نقاشیهای رنگارنگ و ظریف هستند. سکوی کانتون در محوطه باز موزه به ادوات جنگی اختصاص داشت. این موزه بجز روزهای دوشنبه و تعطیلات رسمی از ساعت 9 تا 17:30 (البته برخی بخشها کمتر) باز است که بازدید آن به مثابه مرور فشردهای از رسوم و فرهنگ و سنن چین است.
تصویر 72 : موزه برج Zhenhai (پاگودای 5 طبقه)
تصویر 73 : بلیط و بروشور موزه Zhenhai
تصویر 74 : بروشور چینی موزه Zhenhai
تصویر 75 : ظروف و دستساختههای سفالی و گِلی موزه تاریخ معاصر
تصویر 76 : گلدانهای چینی و اشیای فلزی موزه تاریخ معاصر
تصویر 77 : اشیای مختلف موزه تاریخ معاصر
تصویر 78 : ادوات جنگی در سکوی کانتون (محوطه باز موزه)
سپس در بازارچه کوچک اطراف موزه، یک بشقاب مسی که نمادهای شهر گوانجو در آن نقش بسته بود را از غرفههای فروش صنایع دستی به مبلغ 80 یوان خریدم. با عبور از میان یک مسیر گلکاری شده بسیار زیبا به محوطه آثار حجمی معروف به 5 تکه سنگ رسیدم. در اطراف مجسمه سنگی 5 بُز کانتونی بازار سلفی گرفتن دسته جمعی چینیها بسیار داغ بود و نشان از اهمیت این نماد برای مردم کانتون (گوانجو) داشت. این اثر توسط 3 نفر از مجسمهسازان معروف کانتون در سال 1969 میلادی ساخته شده و یکی از نمادهای مُعَرف شهر گوانجو است. فضای اطراف این اثر بسیار مفرح و بشدت دو نفره بود ولی افسوس که به قول مجیدخان میرزایی، من تلگرامم را نیاورده بودم! ساعتی را به گشت و گذار در فروشگاههای اطراف پرداخته که ماحصل آن چند سرکلیدی و اشیای تزئینی برای خانواده شد. چون واقعاً خسته و گرسنه شده بودم بنابراین از ادامه بازدید در این منطقه از شهر صرفنظر کرده و از خروجی غربی پارک (در مجاورت ایستگاه Yuexiu Park خط 2 مترو) بیرون رفتم. سفر دوستان میتوانند در ادامه این مجموعه از مجتمع فرهنگی برج تلویزیونی مرکز گواندونگ و دریاچه مصنوعی هوگوشانHuoguoshan و همچنین در طرف دیگر خیابان از مقبره پادشاه Nanyue و باغ ارکیده گوانجو هم دیدن نمایند.
تصویر 79 : مجسمه سنگی 5 بُز کانتونی
تصویر 80 : فیلم محوطه اطراف آثار حجمی معروف به 5 تکه سنگ
قبل از رسیدن به ایستگاه مترو، تابلو و دکوراسیون یک رستوران ویژه غذاهای با اردک؛ من گرسنه را بر آن داشت که تصمیم بگیرم غذای جدیدی را تجربه کنم، هنوز چند قدمی وارد رستوران نشده بودم که بوی شدید چربی سوخته پوست اردک حالم را بهم زد و از این تجربه ناکام ماندم. فضای داخلی ایستگاه مترو بسیار زیبا برای سال نو میلادی آراسته شده بود، 3 ایستگاه بعد از قطار پیاده شده و وارد میدان Haizhu Square شدم. ضلع شمالی میدان پر از تابلوی رستوران بود ولی همه چینی و انواع جانوران و حشرات (حتی سوسک) را در حال طبخ و عرضه به مشتری داشتند که هیچکدام نه ظاهر زیبائی داشت، نه بوی دلچسبی و نه رنگ زیبائی. اینجا مطمئن شدم که چینیها هر جُنبَندهای را میخورند! بالاخره از لابلای اغذیه فروشیهای چینی توانستم تابلوی یک فست فود ایتالیائی را پیدا کرده و خودم را نجات دادم. رستوران LaCear دو طبقه بود و بعد از سفارش یک بشقاب ترکیبی ناگت مرغ با نوشابه (38 یوان) به طبقه بالا رفتم که مشرف به فضای میدان بود. با وجود آن که دکوراسیون این رستوران شیک و تمیز و غذای آن هم بسیار خوشمزه بود ولی مشتریان آن به نسبت اغذیه فروشیهای چینی کنار خیابان کمتر بودند.
تصویر 81 : رستوران ویژه اردک
تصویر 82 : ایستگاه مترو Yuexiu Park
تصویر 83 : اغذیه فروشیهای چینی
تصویر 84 : رستوران LaCear
در وسط میدان Haizhu Square، مجسمه بزرگی از یک سرباز آزادیخواه کانتونی با آرایش کامل جنگی قرار دارد که اصطلاحاً به یادبود سرباز گمنام یا نماد بسوی آزادی گوانجو مشهور است. از طرف خیابان شرقی میدان بسادگی به خیابان پکن (Beijing Road) که مهد خرید گوانجو است، دسترسی وجود دارد لذا من هم ترجیح دادم کمی در پاساژهای اینجا بگردم و نتیجه آن؛ خرید چند لباس و اسباب بازی شد. چون خریدهایم کم کم زیاد شد لذا یک کوله پشتی بسیار عالی هنگ کنگی هم خریدم (130یوان) که در روزهای آتی هم بتوانم از آن استفاده کنم. بالاخره بعد از یک خرید 2 ساعته با استفاده از خط 6 مترو و پیمایش 7 ایستگاه به هتل برگشتم. خلاصه مکانهائی که امروز رفتم را هم روی نقشه برایتان مشخص کردم.
برخی از همسفران در لابی هتل دور لیدرها حلقه زده بودند و از آنها راهنمائی گرفته و بعضاً تجربیات رد و بدل میکردند (بعدها فهمیدم که برخی از امور تجاری را هم لیدرها برای تاجران کم تجربه با اخذ وجه انجام میدهند). تاجر اهوازی از امروزم پرسید و من هم مختصری از جاهائی که رفته بودم را توضیح دادم، ایشان متعجب بود از این که من در اولین تجربه حضور در گوانجو توانستهام روز اول به جاهائی بروم که ایشان حتی اسم اکثرشان را هم (بعد از 100 بار حضور در گوانجو) نشنیده بود! خیلی مشتاق بود بداند که چگونه این کار را انجام میدهم لذا بخشی از دستنوشتهها و نقشههایم را به ایشان نشان دادم. حاجی با صداقتی وصف ناپذیر از من پرسید: آیا میتوانم یادداشتها و نقشهها را در پایان سفر به ایشان بدهم تا بتواند در سفرهای آتی که با همسرشان در گوانجو هستند از آن استفاده کنند؟ من نفهمیدم که این خواسته از فرط علاقه به بانو بود یا صرفاً برای گوانجوگردیهای جدید، به هر حال با کمال میل اجابت کردم و این گونه رفاقتمان مستحکمتر شد به طوری که گپ و گفت صمیمی با ایشان به بخشی ثابت از برنامه آخر شبها در لابی یا سر میز صبحانه تبدیل گردید.
تصویر 85 : نماد بسوی آزادی گوانجو (بخشهائی از تصویر مربوط به روزهای بعد است).
تصویر 86 : پاساژهای اطراف میدان Haizhu Square
تصویر 87 : فروشگاههای اطراف میدان Haizhu Square
تصویر 88 : نقشه مکانهای بازدید شده روز اول ژانویه 2018
علیرغم تأکید آقا فرشاد (کارمند خوش برخورد آژانس مسافرتی در تهران که یادتان نرفته؟) مبنی بر عدم امکان عودت وجه روزهائی که در هتل دانلورد نخواهم بود لیکن ژن اصفهانیام به من نهیب میزد که این خواسته را مجدداً اینجا در چین هم پيگیری کنم. بنابراین موضوع سفرم به شنزن و شیامن را با آقا شاهین مطرح و خواستهام را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان گفت که طرف حساب هتل، خانم جاسمین است و به ایشان موضوع را توضیح داد. خانم جاسمین خیلی سریع و با روی گشاده پاسخ داد: بله امکان پذیر است لیکن طبق قرارداد داخلی آنها با هتل در صورت کنسلی اتاق، بازای هر شب فقط 100 یوان قابل استرداد است و بقیه مبلغ پرداختی سوخت میشود. در حالی که به اصالت ژن خودم احسنت میگفتم (و یک کارت پستال تشکر هم برای خودم ارسال نمودم!) جزئیات روزهائی که در گوانجو نیستم را روی کاغذ نوشته و بانضمام شماره اتاق به خانم جاسمین تحویل دادم و ایشان هم سریعاً در دفترش یادداشت نمود و قرار شد، روز قبل از تخلیه اتاق به آقا شاهین اطلاع بدهم که به ایشان یادآوری کند و شب هنگام وجه آن را بمن عودت نمایند.
خلاصه این اتفاق به معنی رایگان شدن 2 شب اقامتم در جزیره شیامن (800 یوان قابل استرداد) بود. با شادی شبیه پیروزی در مسابقه فوتبال مقابل استرالیا؛ به اتاق رفته و بعد از یکساعت تماشای برنامههای ویژه سال نو از تلویزیون، به استراحت پرداختم. چون نزدیک ظهر بود که هتل را ترک نمودم اصلاً فراموش کردم درخواست کنم که اتاقم مرتب شود لیکن اتاق تمیز و مرتب شده و لوازم مصرفی و مینی بار هم شارژ شده بود. این موضوع در بقیه هتلها هم تکرار شد به نظرم این روال چین است که حتی اگر شما درخواست نظافت اتاق هم نکنید آنها خودشان انجام میدادند.
روز چهارم: سهشنبه 12 دیماه 1396 (پارکBaiyun و کوهBaiyun )
چون امروز زودتر به سالن غذاخوری آمده بودم، شلوغتر از دیروز شد و گارسونها سریع هر چیزی که تمام میشد را جایگزین میکردند و میزها را هم تمیز میکردند. امروز هم بخش چینی صبحانه هتل متنوعتر از بخش اروپایی آن بود البته نسبت به روز قبل تغییرات جزیی در آن دیده میشد. امروز یک پاکت شیر نیدار برداشتم که بسیار بد طعم بود و حالتی بین شیر و ماست داشت بعداً متوجه شدم که چینیها زیاد لبنیات ندارند و این هم شیر سویا است نه شیر گاو (یا گاومیش). امروز در رستوران هتل کشف نمودم، یک بخش شیرینی تر و کیک خامهای هم وجود دارد که با پرداخت هزینه امکان سفارش آن از صبح تا شب هست. پس از صرف یک صبحانه دلچسب، حدود ساعت 9:30 صبح به خیابان مجاور هتل رفته و در چند قدمی به 3 ایستگاه پشت سر هم اتوبوس رسیدم، به توصیه دوست خوبم (برنامه مسیریابی گوگل مپ) اتوبوس خط شماره 60 را سوار شده و در نزدیکی Baiyun Park با پرداخت 2 یوان کرایه نقدی پیاده شدم.
تصویر 89 : صبحانه دلچسب هتل دانلورد
تصویر 90 : ایستگاه اتوبوس مجاور هتل
پارک بایون یک تم پارک ویژه کودکان بود که فضاسازی و گلکاری بسیار زیبائی داشت، واقعاً جای بچههایم خالی بود! در بخشی از آن شبیهسازی زندگی حیوانات برای کودکان زیر سن مدرسه بود، بخش دیگر به آموزش کار آتش نشانان مربوط بود و یک بخش هم بازیهای موزیکال داشت که این قسمت ورودیه داشت. هوای پارک بسیار مطبوع و دلچسب بود ولی امکانات آن برای من بدون حضور بچهها جذابیتی نداشت لذا بعد از یک ساعت حضور در آن با استفاده از گوگل مپ، به سمت ایستگاه مترو رفتم که آنجا با صحنه جالبی روبرو شدم.
تصویر 91 : ورودی تم پارک بایون
تصویر 92 : بخش آموزش حیوانات دریائی در پارک بایون
تصویر 93 : بخش آموزش آتش نشانی در پارک بایون
تصویر 94 : بخش وسایل موزیکال در پارک بایون
تعدادی موتورسیکلت سوار در ورودی ایستگاه مترو به توریستها پیشنهاد جابجائی تا گیت بلیط فروشی کوه بایون را میدادند. اولش این پیشنهاد را چندان جدی نگرفتم ولی بعد از چند قدم برگشته و از یکی قیمت پرسیدم؟ ایشان گفت: با حداقل کرایه در گوانجو یعنی 10 یوان (معادل فقط ورودیه تاکسی)، من را تا آنجا میبرد. تجربه هیجانانگیزی بود و بدون فکر به این که نکند در کشور غریب بلایی سَرم بیاید؛ به شرط این که بگذارد از او یک عکس یادگاری بگیرم، فوراً در تَرک موتورش سوار شدم. راننده بعد از عبور از چند خیابان فرعی و یک چراغ قرمز، وارد یک مسیر بزرگراهی شده و کم کم سرعتش را به حدود 80 کیلومتر در ساعت رساند. واقعاً در حال قبض روح بودم که دقایقی بعد به کُندرو مسیر تغییر جهت داد و در ورودی غربی کوه بایون توقف کرد و بعد از دریافت کرایه و عکس یادگاری در طرف دیگر میدان منتظر مسافر بعدی شد.
تصویر 95 : موتورسیکلت کرایهای و رانندهاش
تصویر 96 : ورودی غربی کوهستان-پارک بایون و نقشه مسیرهای مختلف دسترسی به قله کوه
با خرید یک بلیط 5 یوانی وارد محوطه کوهستان-پارک بایون شدم. طبق نقشه راهنما متوجه شدم که مسیر رسیدن به قله کوه بسیار طولانی (حدود 15 کیلومتر) است لذا همانجا بلیط 10 یوانی سوار شدن به وَنهای برقی را هم خریدم. وَن از لابلای انبوه درختان متنوع و سر به فلک کشیده قدیمی در دامنه کوه بایون روی مسیر C به طول 3 کیلومتر به ایستگاه خانه Mingzhu رسید. در طول مسیر برخی از مردم هم در حال پیادهروی بودند که تعدادی رستوران و کافه هم برای سرویس دهی به آنها مهیا بود. اینجا مسیر به دو بخش تقسیم شد: یکی برای ادامه مسیر به سمت تله سیژ و دیگری به سمت برکه شکوفههای هلو که من دومی را انتخاب کردم. قدم زدن در منطقه کوهستان-پارک Baiyoun و استشمام هوای تازه میان درختان و گلهای زیبای آن (و البته احتمالاً تله سیژ آن هم) خالی از لطف نیست.
تصویر 97 : بلیط ورودیه کوه بایون - بلیط وَن – بلیط ورودیه برکه شکوفههای هلو
تصویر 98 : درختان مسیر در کوهستان-پارک بایون
تصویر 99 : فیلم بخشی از طی مسیر با وَن
تصویر 100 : ایستگاه خانه Mingzhu
لطفاً ادامه سفرنامه را در قسمت دوم هم مطالعه فرمایید.