افغانستان سرزمین کهن

4.5
از 94 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
همزیستی زیبایی و جنگ‌زدگی، در همسایگی ایران! + تصاویر مستند
آموزش سفرنامه‌ نویسی
26 فروردین 1398 09:00
66
20.3K

اما نام ماهها بر اساس نام عربی برج های فلکی منطقه البروج تعیین شده است که به ترتیب اینگونه می شود: حمل (فروردین)، ثور (اردیبهشت)، جوزا (خرداد)، سرطان (تیر)، اسد (مرداد)، سنبله (شهریور)، میزان (مهر)، عقرب (آبان)، قوس (آذر)، جدی (دی)، دلو (بهمن)، حوت (اسفند).

صبح روز بعد ازخواب بیدار شدم وسفارش چای دادم ونان وپنیری که از بیرون خریده بودم راخوردم وپس از آن از هوتل بیرون زدم، نگهبان هوتل رادیدم و ماجرای دیروز را توضیح دادم و گفت مواظب باش. کلا هوتل دوتا نگهبان مسلح داشت که پیرمرد بودند وهرکدامشان 24ساعت شیفتشان بود وبازنشستگی یابیمه اینها نداشتند. درافغانستان باهرکسی صحبت کردم میگفتن ما بیمه یا بازنشستگی نداریم. برعکس ما تو ایران اونها بایدتا آخر عمرشان کار کنند، جلوی هوتل صرافیهای خیابانی زیادی بودند که مغازه نداشتند همون کنار خیابان رو صندلی نشستن و ارز های مختلفی را میفروشند. من در طول چهار روزی که در هرات بودم بایکی شان دوست شده بودم و پولم را با همون یک نفر چنچ میکردم جوان خوبی بود و اصلا سرم راکلاه نمیگذاشت.

برنامه امروزم بازدید از آرامگاه وزادگاه خواجه عبدالله انصاری معروف به پیرهرات بود، درهمین حین خیاط زنگ زد وگفت لباست آماده هست شوکه شدم ،چقدر خوش قول ودقیق، چون اگر توی ایران می بود اصلا به این زودیها لباس آماده نمیشد. به ناچار وباخوشحالی به سمت خیاطی راه افتادم. خیاطی در خیابان لیلامی نزدیک مسجد جامع بود. که پیاده یک ربعی توراه بودم رفتم ولباس را گرفتم وکلی با خیاط که جوانی بود، و بایک شاگردکار می کرد حرف زدیم. موقع پول گرفتن اصلا پول قبول نمیکرد ولی به هرجوری که بود مزد زحمتشو دادم وبنده خداگفت تاصبح نخوابیدم و روی لباس ات کارکردم تاآماده شد. به هر حال تشکر کردم و به سمت چاک گلها حرکت کردم هزینه لباس بادوختش 80هزارتومان شد و یک نیم تنه هم خریدم 20هزارتومان ودقیقا شبیه افغان ها شدم، به طوری که اصلا کسی تشخیص نمیداد ایرانی باشم. ولی راه رفتن باآن لباس گشادکمی سخت بود، مخوصا شلوار اون که کمر گشادی داشت وهمش می افتاد ولی کم کم بهش عادت کردم.سرراهم به سمت مسجد جامع هرات رفتم.

مسجد جامع هرات یکی از بزرگترین و زیباترین مساجد است. دور تا دور آنرا بازار فرا گرفته است. برای ورود به این مسجد باید کفشها را از پا در آورد. کلاً در افغانستان برای ورود به هر مکان مقدسی، چه آرامگاه و زیارتگاه یا مسجد باشد، باید پابرهنه بود. ارتفاع گلدسته های کاشی کاری شده اش چندان زیاد نیست. همچنین گنبد بزرگ هم ندارد. در چهار طرفش ایوانهایی بزرگ با حجره هایی کوچک دارد. نزدیک پنجاه هزار متر مربع مساحت دارد و گویا پنجمین مسجد بزرگ دنیا است. بنای اصلی اش مربوط به آتشکده پیش از اسلام می شود. اما مسجدش کوچک و چوبی بود تا آنکه در دوره غوریان (اوایل سده هفتم) و تیموریان (سده های هشتم و نهم) به شکل امروزی در آمد. اینجا به جز مسجد، مدرسه هم بوده و برای نمونه خواجه عبدالله انصاری نیز در اینجا تدریس می کرده است. مسجد چیز خاصی نداشت مخصوصا بااطلاعاتی که من از قبل داشتم، زیادوقتم رو تلف نکردم چند تایی عکس گرفتم وبیرون آمدم دربیرون از مسجد هم پارکی بود با یک ستون سنگی دروسط پارک و یک توپی قدیمی که بعضی ها باهاش عکس میگرفتند.

تصویر58:مسجدجامع هرات

58.jpg

تصویر59:مسجدجامع هرات

59.jpg

تصویر60:عکس توپ قدیمی درکنارمسجد جامع هرات

60.jpg

درضلع شمالی مسجدخیابان زرنگار قرار دارد. اینجا مرکز عتیقه فروش ها است. سکه ها و پولهای قدیمی، خنجر، شمشیر، تپانچه و تفنگ سرپر، زیورآلات و همه چیز می توان یافت. جالب بود ولی با اطلاعاتی که من داشتم خریدن این آثار عتیقه و آوردن اون به ایران ممنوع هست نه از جانب ایرانیها، بلکه ازجانب گمرک افغانستان ممکنه به مشکل بربخوریم همونجوریکه من بعدا به مشکل برخوردم.

ازچاک گلها به سمت خواجه عبدالله انصاری که درروستای گازرگاه واقع هست ون واتوبوس ومینی بوس دارد که دادمیزنند گازرگاه.

آرامگاه خواجه عبدالله انصاری معروف به پیر هرات، در روستای گازرگاه در نزدیکی شهر واقع شده است که برای رسیدن به آنجا باید جاده ای با شیب ملایم به سمت دامنه کوه را بالا بروی. شایدفاصله هرات تاگازرگاه 5کیلومتر هم نباشد.قبر میرویس صادق، پسر اسماعیل خان هم در همین نزدیکی است. انتهای این جاده می رسد به آرامگاه خواجه عبدالله. بین هرات با این روستا، چندین دستگاه اتوبوس سبز و سفید مردم را جابجا می کنند. این اتوبوسهای یک شکل را دولت پاکستان هدیه داده و روی بدنه آنها پر است از شعارهایی درباره دوستی بین این دو کشور به خط پشتون. روی بدنه سمت راننده، نوشته «تحفه از پاکستان». پشت اتوبوس نوشته «پاک-افغان دوستی»

 

برای ورود به حیاط اصلی آرامگاه، از دروازه ای وارد شدم که یک نگهبان مسلح آنجا ایستاده بود. پس از عبور از کنار وی، ابتدا باید از یک حیاط دیگر گذشت. در سمت راست این حیاط، خانه زرنگار قرار دارد که بنایی است متعلق به دوره تیموریان و اتاقهای کوچکی برای عبادت یا چله نشینی دارد. سپس باید کفش هایت را در آورده و وارد حیاط اصلی شوی که آرامگاه در همین حیاط جا دارد. یک سرباز مسلح دیگر هم اینجا نشسته بود. به طور کلی بسیاری از آرامگاهها در هرات و افغانستان، در وسط حیاط قرار دارند.پس از عبور از کنار قبور رسیدم به ضریح و مقبره خواجه عبدالله. تابلوی کوچکی روی این ضریح نصب و متنی کوتاه نوشته «ابواسماعیل حضرت خواجه عبدالله انصاری ابن ابومنصور محمد انصاری از اولاد ابو ایوب انصاری ازاصحاب رسول خدا بودند. اجداد آن حضرت در زمان خلافت حضرت عثمان به خراسان آمده و در هرات ساکن شدند. پیر هرات به سال 296 هـ.ق در کهندژ مصرخ دیده بدنیا گشود و علوم متداوله زمان را نزد پدر خود و شیخ یحیی سجستانی، ابوالحسن خرقانی و خواجه عبدالله طاقی فرا گرفته و آثار گرانبهایی چون الهی نامه، تفسیر قرآن کریم، گنجنامه و منازل المسافرین را از خود بیادگار گذاشتند و در سال 481 هـ.ق دار فانی را وداع گفتند». ما خواجه عبدالله را بیشتر به خاطر مناجاتهای زیبایش در الهی نامه می شناسیم.

در طول این هزارسال، بسیاری افراد دیگر هم تلاش کردند که الهی نامه هایی مانند وی بسرایند؛ اما هیچکدام نتوانستند با سروده های پیر هرات برابری کنند. در اطراف این ضریح آهنی، چندین درخت خشک شده هم هست که بدنه شان پر است از میخ. در افغانستان رسم است که هر کسی حاجت دارد، به درختان نزدیک زیارتگاهها میخ می کوبد. از همین رو بدنه این درختان خشک شده، آنچنان با میخ پوشیده می شود که گاهی یافتن جای خالی برای کوبیدن یک میخ دیگر، امکان پذیر نیست. البته درجایی خواندم در بلخ هم اگر کسی دندان درد داشته باشد و میخ به درختان زیارتگاه بکوبد، دندانش خوب می شود. از همین رو برخی افراد جلوی درب زیارتگاهها می نشینند و میخ می فروشند و چکش شان را امانت می دهند تا آنرا به تنه درخت بکوبید ولی من اینجا ندیدم کسی میخ بفروشد. در چهار سوی این حیاط، حجره هایی وجود دارد و خود حیاط هم پر است از قبور مردم. جالب آنکه سنگ قبرهای اینجا ایستاده است. یعنی معمولاً یک سنگ مرمر با ارتفاع یک متر در بالای قبر و یک سنگ مرمر با همین ارتفاع در پایین قبر فرو کرده و توضیحات درباره صاحب قبر را بر روی آنها می نویسند. این سنگها مانند ورق کاغذ، هر دو طرفش نوشته دارد که ابتدا یک طرف آن را می نویسند و بعد که به پایین سنگ رسیدند، بقیه متن را طرفِ دیگر سنگ می نویسند. اما روی خود قبرها خاک ریخته و گُل می کارند. معمولاً گل هایی می کارند که در طول سال سبز باشد (مانند گل یخی).

تصویر61:خواجه عبدالله انصاری

61.jpg

تصویر62:خواجه عبدالله انصاری

62.jpg

تصویر63:خواجه عبدالله انصاری

63.jpg

تصویر64:خواجه عبدالله انصاری

64.jpg

تصویر65:جاده گازرگاه(خواجه عبدالله)

65.jpg

 

پس از زیارت چند تایی عکس گرفتم هوا هم نیمه بارانی بود و چند نفر دیگه هم بودند و مانند صوفی ها عبادت میکردند گویا به خواجه عبدالله خیلی اعتقاد و عقیده داشتند و من هم بااحترام به عقایدشون مواظب بودم که مبادا حرکتی خارج از عرف بکنم.

بعد از دیدن آرامگاه بیرون آمدم وگشتی هم در اطراف آرامگاه زدم و همون اتوبوسها رادیدم که انگار ایستگاه اولشان همینجا بود ومنتظر مسافر که  به سمت شهر حرکت کنند. مردد بودم که سوار شوم ولی مسافری نبود وگفتم علاف میشوم. آمدم کنارهمون جاده داخل روستا وپس از کمی انتظار یک ون آمد وبه سمت مرکز شهر هرات یاهمون چاک گلها حرکت کردم.

ظهرشده بود به هوتل رفتم ودرطبقه همکف تکت فروشی هری موفق بود قیمت بلیط های هوایی واسه کابل و مزا ررو چک کردم ولی نخریدم. واسه بامیان تکت نداشت گفت باید بروی کابل از اونجا بخری. رفتم هوتل تا استراحت کنم و برنامه ریزی واسه بعد از ظهر که کجا بروم. بعداز ظهر پس از استراحت به همون آژانس رفتم وچند تاتکت هوایی خریدم واسه کابل مزار؛ برگشت مزار کابل وکابل هرات جمعا شد سه تاتکت. چون زمینی گفتند زیاد مناسب نیست، مخصوصا برای من. بعد از خریدن بلیط به سمت خواجه غلطان راه افتادم.

ازشهر نو یا دروازه ملک، سوار همون موتور سه چرخه ها یا ریکشاها شدم ونزدیک خواجه غلطان پیاده شدم 20افغانی دادم ولی اشتباه مرا پیاده کرده بود، زیاد باخواجه غلطان آشنا نبودند چون از هر کسی سوال کردم یا نمیدانست یا اشتباه آدرس می داد. ولی خوب جوینده یابنده هست. به هر زحمتی بود پیداکردم. خواجه غلطان درورودی شهر هرات از سمت مرز ایران هست. داخل یک کوچه عریض و طویل خاکی، که داخل اون کوچه تعمیرگاه و انبار و سوله بود و آدمهای اون کوچه هم، همشون تعمیر کار و با تعجب نگاهم می کردند. ته کوچه نزدیک دامنه یک تپه، مزار خواجه غلطان هست.

آرامگاه این خواجه در یک چهاردیواری قرار دارد. درب آرامگاه بسته بود وپیرمردی درجلوی درب باجوانی درحال صحبت بود ،و من ازش خواستم درب را باز کند تا داخل بروم و او هم با تعجب درب را باز کرد. درب ورودی کوچکی از ضلع شرقی راه شما را به درون باز می‌کند. یک ایوان کوچک در سمت شمال دارد؛ جلوی ایوان یک فضای تقریباً پنجاه متری که کف آن با آجرهای مربع فرش شده (و شما باید مانند سایر زیارتگاههای این شهر و کشور، با پای برهنه وارد شوید)؛ دیوار آرامگاه نرده ای بود وداخل اون از بیرون دیده میشد سنگ قبر سه طبقه شیخ یحیی همینجا است و البته تعدادی سنگ قبر دیگر هم اطرافش هست. بر اساس تابلوی نصب شده بر دیوار داخلی، «شیخ یحیی ابن عمار سجستانی مشهور به خواجه غلتان، عارفی بزرگوار و معاصر و استاد خواجه عبدالله انصاری بودند و در سال 422 که پیر هرات به سن 26 سالگی رسیده بودند وفات کرده و دراین محل دفن شدند».

ایوان عالی شمال مزار شیخ بعد از عصر تیموریان آباد شده است. در ضلع غربی این محوطه، یک حیاط شنی قرار دارد که یک متر از اطراف قبر پایین‌تر است و با پله باید واردش شوی. یک سنگ کوچک مرمر روی زمین تعبیه کرده‌اند که حکم نوعی بالش دارد. باید روی زمین شنی دراز بکشی، نیت کنی، یک حمد و سه قل هوالله بخوانی، کف دو دست‌ات را روی صورت بگذاری، پای راست را روی پای چپ بگذاری و همانطور که دراز کشیده‌ای، سه تا غلت به طرف دنده راست‌ات بزنی. اگر نیت‌ات پاک باشد، همینطوری غلت می‌زنی و می‌روی تا بخوری به دیواری که چند متر آنسوتر است. برای همین باید یک نفر باشد که شما را بگیرد. بعدازاینکه غلت زدی، باید بلند شوی و یک سنگ تقریباً یک کیلویی که روی یک سنگ بزرگ دیگر گذاشته شده را با دست راست‌ات برداری و سه بار ببری تا بالای سرت و دوباره بیاوری پایین .من غلت نزدم چون به نظر کثیف میامد وترسیدم لباسهام کثیف شود، به همون کسی که درب راواسم باز کرده بود به رسم تشکر مقداری پول دادم وبیرون آمدم.

تصویر66:خواجه غلطان

66.jpg

تصویر67:خواجه غلطان

67.jpg

تصویر68:خواجه غلطان

68.jpg

و برگشتم سر همون جاده و تا تانک تیل(پمپ بنزین) پیاده آمدم و آدرس مقبره جامی را گرفتم.گویا همون نزدیکی ها بود وپیاده میشد رفت. پرسان پرسان پیداکردم. این آرامگاه در نزدیکی میدان جامی قرار دارد، اما کسی به این نام نمی شناسدش و باید بگویید تانک تیل. تانک تیل یعنی پمپ بنزین و چون یک پمپ بنزین نزدیک این میدان قرار دارد، همه آنرا به نام تانک تیل می شناسند.قبر جامی درون یک قبرستان قرار گرفته است. البته قبر جامی فضای محصوری دارد که یک ایوان بزرگ آجری داشته و وسط حیاطی کوچک در میانه قبرستان قرار دارد. قبرش کمی از سطح زمین بالاتر است. بر روی قبرش درخت کاشته اند و سنگی مرمری که درباره جامی روی آن نوشته اند لابلای شاخه های این درخت پنهان مانده است. جامی در 817 هـ.ق در روستای خرگرد خواف که در نزدیکی تربت جام بود و در آن روزگار جزو هرات به شمار می آمد (و امروز جزو ایران)، به دنیا آمد. او از بزرگان عرفان و تصوف نقشبندی، و مسلط به علوم زمان خودش بود. مدتی را هم در سمرقند گذراند که در آن روزگار، در کنار بخارا یکی از دو شهر مهم طریقه نقشبندیه بود.

جامی را ما بیشتر به عنوان ادیب و شاعر می شناسیم. از بین کتابهای بسیارش، «هفت اورنگ» که مجموعه ای از هفت کتاب سروده شده به مثنوی است، «بهارستان» که آنرا به تقلید از گلستان سعدی نوشته، و «نفحات الانس» که سرگذشت نزدیک به ششصد عارف است از بقیه شهرت بیشتری دارد. او در سال 897 هـ.ق در هرات درگذشت و همانجا خاک شد. ایوانی که در نزدیکی قبر ساخته اند، جدید است. افغان ها وقتی به زیارت می روند، دستانشان را تقریباً به حالت قنوت می گیرند، دو زانو رو به قبر می نشینند و با حالتی پریشان دعا می کنند. زائرانی که به آرامگاه جامی می آیند، بسیاری شان صوفی هستند. جامی خودش از بزرگان طریقه نقشبندیه بود و هنوز بر سر قبرش پیروان این طریقه جمع می شوند. یک پارچه بزرگ روی دیوار ایوان نصب شده و روی آن نوشته بود: «دارالعرفان مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی (رحمت الله).

تصویر69:مقبره جامی

69.jpg

تصویر70:مقبره جامی

70.jpg

داخل آرامگاه آدمهای مختلفی بودند که ظاهرشان به فقرا میخورد. شاید هم درهمانجا زندگی میکردند وچند نفری هم دیدم که ظاهر درستی نداشتند وبه بی خانمان ها میخوردند.پس از زیارت وعکاسی از این مکان بیرون آمدم ،اکثر جاهایی که جهت بازدید رفتم زیاد بازسازی نشده بود وظاهر کهنه ومندرسی داشتند درحالیکه از عرفا وبزرگان بودند،شاید بیشتر بدلیل ناامنی ودرگیر بودن دولت باطالبان، وقتی برای اینکار نذاشته است.

روبروی مقبره جامی نزدیک همان میدان تانک تیل آرامگاه ملاحسین واعظ کاشفی بود.از درختان داخل آن معلوم بود؛ بنای قدیمی ای در میان یک باغ، دیوارهای این باغ (که درختانش کاج بودند) نیمه ویران شده بود. بنای آجری با ارتفاع تقریبی 6 متر و با درازا و پهنای 12 متر در ابتدای باغ قرار داشت. این بنا احتمالاً خانقاه بوده و حجره های آن اکنون محل زندگی معتادان و بی خانمانها است. او عارف سده نهم هـ.ق بود که در 840 در سبزوار به دنیا آمد و پس از دیدن یک رویا، به هرات رفت. در آنجا وارد جلسات درس جامی شد و به تبعیت از او، در جرگه فرقه نقشبندیه در آمد. بعد هم با خواهر جامی ازدواج کرد. ملاحسین به علوم بسیاری مسلط بود، اما به دلیل قدرت سخنرانی خوبی که داشت، به واعظ معروف گردید. می گویند امیر علیشیر نوایی هم جزو مریدانش بود و به طور کلی در دربار تیموریان جایگاه بالایی داشت. در دوره زندگی اش، شیعیان زادگاهش سبزوار، او را سنی می دانستند و سنی ها هم به واسطه اینکه کتاب «مقتل روضه الشهداء» را نوشته بود، شیعه اش می دانستند. اما پس از رسمی شدن مذهب شیعه، شیعیان می گویند شیعه بوده و سنی ها هم می گویند سنی بوده. به هرحال در 910 در هرات مرد و از این بحثها نجات یافت و همانجا خاک شد.

تصویر71:مقبره ملاحسین واعظ کاشفی

71.jpg

تصویر72:مقبره امام فخررازی

72.jpg

داخل باغ چند تایی دانش آموز درحال درس خواندن بودندبایکی شان هم صحبت شدم واز درس ومکتب شان پرسیدم مکتب ها در کشور سه دوره‌اند: ابتدایی از اول تا ششم، متوسطه از هفتم تا نهم، لیسه از دهم تا دوازدهم. در برخی از مکتب‌ها اناث (دختران) و ذکور (پسران) با هم هستند، اما صنف(کلاس)های‌شان جداگانه است. معلمان جنس مخالف تنها در مقطع ابتدایی می‌توانند درس بدهند. در برخی مناطق افغانستان، سه ماه تعطیلی مکاتب در زمستان است. چون برخی جاها کلاس و مکتب ندارند و در فضای باز و زیر سایه درختان کلاس برگزار می‌شود و یا اگر مکتب ساختمان داشته باشد، نامناسب است و هیتر (بخاری) ندارد. بسیاری از معلمان در این کشور، به‌ویژه در روستاهای دورافتاده، دیپلمه‌اند و حتی برخی‌شان دیپلم هم ممکن است نداشته باشند.

جالب بود که کتاب درسی شان به دوزبان فارسی وپشتون نوشته شده بود. به نظر من این آرامگاه هم مثل دیگر جاها مندرس و مخروبه شده بود وبه نظر می آمد به حال خود رها شده است، تنها جایی که باز سازی شده وبهش رسیده بودند و حتی نگهبان مسلح داشت  همان ارگ هرات بود. مزارفخرالدین رازی هم همان نزدیکی بود.

عصر بود ونزدیک غروب باهمون ریکشاها برگشتم وپرسان پرسان به سمت امام زاده ها رفتم جالب بود که نزدیک امام زاده ها رسیدم واز هر کسی میپرسیدم بلد نبود ولی هرجوری بود امام زاده ها روهم پیدا کردم. اصلا آمده بودم هرات که تابتوانم همه اینها روبروم هرچند جای خاصی نباشد باید چنان باشد که بعدا افسوس نخوریم.

، در گورستان دو امامزاده یا به قول خودشان شهزاده خاک هستند: یکی‌شان شهزاده قاسم و دیگری شهزاده عبدالله. هر دو دارای فضای محصور، حیاط، گنبد گلی، ضریح فلزی بزرگ و فضای به‌نسبت مرتبی هستند. شهزاده قاسم بر اساس نوشته‌ای که در ایوان ورودی‌اش نصب شده: «امامزاده ابوالقاسم بن امام جعفر صادق بن امام محمدباقر بن امام ذین[زین]العابدین علی بن امام‌ حسین است که در مصرخ مدفون است. شهزاده قاسم متوفی سال 190 هجری قمری میباشد. بنای این مزار اصلاً در عصر سلطان ابوسعید در طی سالهای 861 الی 873 هجری قمری احداث شد ولی به مرور زمان منهدم شده و در سال 941 هجری قمری گنبد عالی مجدداً تعمیر یافته و به مرور زمان تزئینات بر آن صورت گرفته است». ضریح فولادی این امامزاده با رنگ غالب سفید در اندازه 4*3 متر بوده و درون آن سنگ قبر برجسته‌ای به اندازه 2*1 متر و با بلندی حدوداً 1.5 متر است که روی آنرا با پارچه جگری‌رنگ پوشانده‌اند. بخشی از نقاشی‌ها و تزئینات و همچنین گچکاری‌های داخل صحن که زیر گنبد می‌شود، از بین رفته و نیاز به تعمیرات دارد. اما به‌طور کلی فضای صحن آن تمیز و مرتب است.

حدود 40-30 متر آنسوتر شهزاده عبدالله قرار دارد که بر اساس نوشته تابلوی ورودی‌اش: «شهزاده عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر طیار از اکابر و اقطاب در علم ظاهر و باطن سرآمد روزگار بود. نظر به تبلیغ دینی و نقش ارزنده‌اش سرانجام مجبور به هجرت بسوی بیرجند شد. در اخیر نظر به خواهش مکارانه شبل بن طسمان به هرات برگشتند و به اساس دستور ابومسلم مروزی توسط شبل به شهادت رسیدند و سر مبارک‌شان برای ابومسلم فرستاده شد. «134» شبل به مریضی عظیم دچار شده و آورده‌اند که در هر جا مدفون می‌کردنش خاک او را قبول نمی‌کرد و سرانجام در پایین مزار شهزاده شهید مدفونش کردند (پروژه بین‌المللی حفظ آبدات تاریخی هرات تاریخی)». ضریح شهزاده عبدالله هم تقریباً همان اندازه 4*3 متر است و با رنگ غالب مسی. قبر درون ضریح نیز دقیقاً به اندازه قبر شهزاده قاسم و با پارچه‌ای به همان رنگ پوشانده شده است. تزئینات فضای داخلی اینجا بیشتر از شهزاده قاسم به نظر می‌رسد و البته بیشتر از آنجا هم نیاز به تعمیرات دارد.

به جز این دو امامزاده، یک کبوترخانه مکعبی هم اینجا هست بسیاری از کبوترها برای نوشیدن آب و خوردن دانه به گورستانها می‌آیند.

تصویر73:امامزاده ها

73.jpg

تصویر74:امامزاده ها

74.jpg

شب شده بود ومن تمامی مکانهای دیدنی واز پیش تعیین شده هرات رورفته بودم ودیگر جایی نمانده بود .خسته به هوتل برگشتم وواسه فردا که پرواز داشتم بسوی کابل مزار، اتاق رامرتب ووسایلم راجمع وجور کردم.تکت من مزار بود چون قبلاهواپیماها مستقیما از هرات به مزار میرفتند ولی الآن به کابل میروند، ودر فرودگاه کابل دوباره سوار هواپیمایی دیگر شده وبه مزار میرفتند. دلیل آنرانمیدانستم وازهرکسی هم پرسیدم نمیدانست، واسه من هم مهم نبود، خوب بلاخره به مزار میرسیدم.صبح باصدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم؛ تعجب کردم چون منتظر تماس کسی نبودم آقایی خوش صحبت پشت خط بود که میگفت از شرکت کام ایراست و پرواز 3ساعت تاخیر دارد، خبرخوبی نبود چون علافی داشت و باحساب خودم شب میرسیدم مزارو چون جایی رو بلد نبودم و هوتلی رو رزرو نکرده بودم و چون شب سال تحویل میرسیدم جالب نبود، به هرحال کاری بود که شده ومن هم چاره ای نداشتم ازهوتل بیرون آمدم وچون وقت داشتم رفتم خیابان گردی ومغازه گردی، درهرات همه نوع مغازه هست مثلا درخیابانی فقط موبایل فروشها ،خیابانی فقط لباس فروشها وخامه فروشها،خیابانی آجیل فروشها،خیابانی الکتریکی وحتی سرتاسر خیابانی گاری دستی بود که فقط نان داشتند.

تصویر75:فروش نان روی گاری

75.jpg

خیابان گردی درهرات هم خیلی جالب بود، نزدیک ظهر به هوتل آمدم وباجمع آوری اثاثم وتحویل اتاق وخداحافظی ازعوامل هوتل که دیگه حالا کاملا می شناختنم به دم درب هوتل آمدم ونگهبان هوتل هم واسم موتری(تاکسی)گرفت و به سمت میدان هوایی هرات(فرودگاه) حرکت کردیم از هرات تا میدان هوایی حدود 20 دقیقه ای باتاکسی راه بود. سرراهم خیابانی بود که اول خیابانش کافه ورستورانهای متعددی بود که بساط پختن کبابشان بیرون و کنار پیاده رو بود، از راننده خواستم نگه دارد تا واسه ناهار ظهر کباب جوجه بگیرم چقدر منظره های جالبی بود که من از روز اول ندیده بودمشان و هر کدامشان هم حسابی شلوغ بود، داخل یکیشان شدم وجوجه سفارش دادم از بس که شلوغ بود نیم ساعتی معطل شدم و راننده هم صبور بود.

پس از گرفتم غذا بیرون آمدم وبه سمت فرودگاه رفتیم، فرودگاه هرات بیرون از شهر بود و کوچک. داخل محوطه فرودگاه شدیم و پس از حساب کردن کرایه تاکسی وبازرسی داخل ساختمان اصلی شدم، سالن فرودگاه کوچک وتعدادی صندلی گذاشته بودند، وقت داشتم و تمام زوایای فرودگاه رو گشتم داخل همون سالن مغازه ای بود حالت نمایشگاهی وسوغات داشت در کناری از سالن هم فرش پهن کرده بودند جهت نماز. خلاصه داخل همون فرودگاه 5 ساعت انتظار کشیدم چون علاوه برتاخیری که شرکت گفته بود 4ساعت دیگه هم تاخیر داشت روی باند پرواز هیچگونه هواپیمایی نبود. فقط در چندین مورد هواپیمای ملخ دار نظامی نشست و پرواز کرد ولی از دیگر هواپیماها خبری نبود و مسافرین هم حسابی کلافه شده بودند. لازم به ذکر است که درافغانستان فقط دو شرکت داخلی بنام کام ایر وآریانا کارمیکنند و من شرکت و یاهواپیمای دیگه ای ندیدم. بعد از کلی انتظار هواپیمایی آمد و ما سوار شدیم ظاهری شیک ومرتب بود، و حدود 2ساعتی تاکابل روی هوا بودیم واقعا افغانستان از روی هوا دیدنی بود مراتع سرسبز ورشته کوههای هندوکش که حسابی پربرف بود .

تصویر76:مراتع سرسبز افغانستان

76.jpg

تصویر77:رشته کوههای پربرف هندوکش

77.jpg

به نظر می آمد آب بسیاری درون رشته کوهها درجریان باشد.به نظر من دولت افغانستان باهمین سرمایه خدادادی واستفاده آن میتوانست پیشرفت کند. ولی خوب اول باید امنیت رو برقرار کنند. یک ساعتی از اذان گذشته بود که، سرانجام مهماندار گفت: تادقایقی دیگر در فرودگاه بین المللی حامد کرزای خواهیم بود. هوا در کابل برعکس هرات فوق العاده سرد و مه آلود بود و کوهها پوشیده از برف فراوان. سریع از هواپیما پیاده شدم و دوان دوان به سمت سالن تشریفات رفتم و دوباره پس از بازرسی و گرفتن کارت پرواز سوار هواپیمای دیگه ای شدم و به سمت مزار حرکت کردم، خیالم راحت شد. مخصوصا اینکه به هواپیمای دومی رسیده بودم. ولی استرس داشتم چون حالا دیگه شب شده بود ومن هم شب میرسیدم به مزار، نه جایی روبلد بودم ونه هوتلی رو رزرو کرده بودم و از طرفی میگفتم شب دیگه تاکسی نیست که به شهر مزار بروم چون فاصله فرودگاه مزار تاشهر زیاد هست.

از کابل تامزار حدود 400 کیلومترزمینی فاصله هست و هواپیما حدود 45 دقیقه میرسد. حدود ساعت 8 شب وارد فرودگاه مولوی مزارشریف شدم. داخل هواپیما بامردی آشنا شدم که از روی صحبت باموبایلش فهمیدم که اون هم به همون هوتلی میرود که من از قبل نشون کرده بودم، سر صحبت رو باهاش باز کردم وقرار گذاشتیم تا همون هوتل باهم باشیم، داخل سالن فرودگاه مردی از انتظامات فرودگاه گفت: بیرون اتوبوس رایگان به سمت روضه شریف هست، چقدرخوشحال شدم باهمون همسفر سوار اتوبوس شدیم و پس از حدود یک ربعی به شهر مزار رسیدیم ودر اولین میدان اتوبوس مسافرین رو پیاده کردو چون راه بسته بود، دیگه جلوتر نمیتوانست برود. ما با حدود 20دقیقه ای پیاده روی به روضه شریف رسیدیم. خیابونها دراون موقع شب سرزنده بود واکثر جوانها درحال رقص وپایکوبی و حضور نیروهای امنیتی ونظامی هم پررنگ بود.مادقیقا شب سال تحویل رسیده بودیم مزار شریف.

به هتل برات رفتم. این هتل در قسمت شمال شرق روضه ی شریف واقع شده است، ظاهر قدیمی دارد.یک اتاق سه تخته بامبلمان وسرویس بهداشتی داخل اتاق، یخچال وتلویزیون شبی60دلار(3450افغانی)ویک اتاق نسبتا بزرگ یک تخته باسرویس بهداشتی مشترک1000افغانی.آدرس وتلفن هتل برات:شمال شرق روضه مبارک-مقابل مخابرات 

ولی من چون شب رسیدم وحسابی شلوغ. مسافران زیادی آمده بودند تاسال نو درحرم باشند، هتل اتاق خالی نداشت شاید هم داشتند و بیشتر بخاطر این بود که پول بیشتری از مسافر بگیرند ولی جواب رد به مسافر نمیدادند. وهرجوری بود یه جایی ولوکوچک میدادند. به هر حال به پذیرش هتل در طبقه اول رفتم و باآ قایی به نام امان الله ازبک که به نظر می آمد سرایدار هتل باشد، ولی درواقع همه کاره هتل بود صحبت کردم. اول گفت: جانداریم مسافر زیاد هست و تمام اتاقها پرهستند.ولی اتاق کوچکی که اظهار کرد جهت استراحت خودش هست را پیشنهاد کرد باهمان 1000افغانی. اتاق یکنفره وفقط یک تخت درونش جاشده بود وبرای من که حسابی خسته بودم بااون شلوغی خیلی خوب بود. برایم فلاکس چای آورد وکلی عزت واحترام وهرچی میخواستم سریع واسم می آورد. درکل برخوردشان محبت آمیز وخیلی خوب بود چه دراینجا وچه درهرات.

اتاقم پنجره کوچکی داشت به بالکن واز روی بالکن هم روضه شریف دیده میشد، میخواستم بروم به حرم ولی خسته بودم واز طرفی از پنجره بیرون را نگاه کردم ورودی های حرم خیلی شلوغ بود. گذاشتم واسه صبح. ولی تاصبح رفت وآمد درخیابانها درجریان بود و مردم ومخصوصا جوانها در رقص وپایکوبی بودند. شب را استراحت کردم وصبح با صدای صحبت درون بلند گویی که از درون روضه میآمد بیدار شدم. حدود 2 ساعتی بود که بلند گو حرف میزد، خواستم بروم بیرون، گفتم باشه صدای بلندگو قطع بشه. ظاهرا والی هرات بود که بخاطر سال نو به روضه اومده بود وبرای مهمانان صحبت میکرد پس از اتمام صحبت، ناگهان صدای انفجارهای متعددی آمد. انفجارها بقدری شدید بود که شیشه های هوتل می لرزید ده تا انفجار رخ داد و من چنان ترسیده بودم که رفته بودم زیرپتو وبیرون نمی آمدم باخود گفتم که الان صدای آژیر آمبولانسها می آید ومن چه خوب شد بیرون نرفتم. مردی داخل بالکن هتل بود که خیلی عادی ایستاده بود؛ وتماشا می کرد جریان را پرسیدم وگفت سال نوشد(به فتح نون ) واین انفجارها هم صدای شلیک توپ بوده که به رسم سال نو 10 تا شلیک شده است، خیالم جمع شد و آرام گرفتم من هم به بالکن هتل رفتم و به تماشا ایستادم. واقعا تماشایی بود هلی کوپترها در پرواز بودند و از آسمان گلباران میکردند، مردم هم درحال شادمانی، و بارگاه فیروزه ای حضرت علی هم تماشایی.

تصویر78:روضه منوره از بالکن هتل

78.jpg

ازهوتل بیرون آمدم وبه سمت روضه رفتم خیابانها بسته بود و در اکثر آنها نیروهای پلیس بودند. درقسمتی از روضه مردم زیادی منتظر ورود به روضه بودند ولی صف بلندی بود ومن بخاطر شلوغی به هوتل برگشتم. بیشتر مغازه ها هم بسته بودند وتشخیص اینکه اینجا چه بازار یا مغازه ای بود ممکن نبود.

مرکز شهر که همان روضه‌شریف یا زیارتگاه حضرت علی است. این زیارتگاه به‌صورت یک میدان مستطیل‌شکل بسیار بزرگ در مرکز شهر قرار گرفته و دور تا دور آن را سرک (خیابان)های اصلی فرا گرفته‌اند. مزارشریف که به اختصار، مزار هم نامیده می‌شود، مرکز ولایت بلخ باستان است و در 15 کیلومتری شرق شهر بلخ قرار دارد. فقط درباره روضه شریف اطلاعاتی هست که آنها هم همگی از سفرنامه سلطان حسین تابنده گرفته شده. بنابراین به دستور سلطان سنجر آنجا را می‌شکافند که با جسد تازه حضرت علی روبرو می‌شوند.

دروازه شرقی دو کتیبه جدید بر روی چند تخته سنگ مرمر سفید نوشته شده است. هر کدام از کتیبه‌ها حدود 4 متر پهنا و 1.5 متر درازا دارند بنابراین اتاقی خشتی رویش می‌سازند. بین مسجد و ضریح یک حیاط یا صحن هست که باید مانند دیگر مکانهای مقدس در این کشور، بدون کفش بروی. بنابراین یا کفش‌هایت را باید دستت بگیری و یا به کفش‌داری‌ها تحویل بدهی.

ضریح درون یکی از رواق‌ها قرار گرفته. همین که وارد می‌شوی، یک کاسه مسی بسیار بزرگ درب‌دار به قطر دو متر و بلندی 1.5 متر بر روی چهارپایه‌ای قرار گرفته که مردم آنرا هم زیارت می‌کنند بعد وارد رواقی می‌شوی که ضریح درونش قرار گرفته است. دیوارهای این بخش با نقشهای اسلیمی تزئین شده که رنگ غالب‌شان سرخ و آبی است. چند پنکه هم به دیوارها نصب شده تا در مواقع شلوغ یا گرم، به‌عنوان تهویه کار کند. ضریح دارای ابعاد 5*7 متر است و هر چهارطرف آن توضیحاتی نوشته شده است.

در ضلع شرقی (که درب ضریح هم در همین ضلع قرار دارد) نوشته:

«بنام خدا. این ضریح مبارک بر آرامگاه مطهر شاه ولایتمآب حضرت علی کرم‌الله وجهه به هدایت جناب محترم ستر جنرال عطامحمد نوره والی بلخ و به هزینه تاجر با احساس ملی محترم الحاج کمال نبی‌زاده رئیس بنیاد خیریه نبی‌زاده در پیوند با جشن ملی و جهانی نوروز 1391 هجری خورشیدی برابر با 5691 آریایی جمشیدی ساخته و نصب گردیده است».

بنابراین مشخص است که ضریح را در سال 1390 در اصفهان ساخته و پس از انتقال به این شهر، در نوروز 1391 بر روی آرامگاه نصب کرده‌اند. جالب است که برخلاف تاریخ رسمی ما، تضادی بین تاریخ پیش از اسلام و پس از اسلام‌شان نمی‌بینند. تن پرچم متبرک روضه، نماد آن است. درون ضریح قبری با درازای 5 متر، پهنای 3 متر و بلندای 1.5 متر قرار گرفته و رویش را با پارچه مخمل پوشانده‌اند. پنجره‌های فولادی‌ای به درازای 4 متر عمود بر اضلاع شرقی و غربی ضریح نصب شده بود تا در مواقع شلوغ، مردان و زنان از یکدیگر جدا باشند.

در ضلع شرقی ضریح اتاقی قرار دارد که آرامگاه میرسید تاج‌الدین، نخستین تولیت اینجا در سده نهم هجری که توسط سلطان حسین بایقرا تعیین شده بود، قرار دارد و مردم آنرا نیز زیارت می‌کنند. در حیاط و صحن‌ها نیز چندین قبر قرار دارد. موزه و خانقاه نیز در روضه وجود دارد

تصویر79:روضه شریف

79.jpg

تصویر80:روضه شریف

80.jpg

تصویر81:روضه شریف

81.jpg

بخشی از محوطه اطراف روضه، پارک و فضای سبزاست .خیابانها و چهارراههای مزار عموماً به نام چهره های ادبی و تاریخی نامگذاری شده است: خیابان رابعه بلخی، خیابان مولانا جلال الدین محمد بلخی، چهارراه مولانا جلال الدین محمد بلخی، چهار راه ابومسلم خراسانی و... .بر سر برخی خیابانها (همچون رابعه بلخی و مولانا) بناهای بادبود بزرگی نصب شده بود.

تصویر82:بنای یادبودحکیم ناصرخسرو

82.jpg

من نزدیکهای ظهر توانستم وارد روضه شریف بشوم وارد صحن شدم و درب داخل روضه کماکان بسته بود پس از ساعتی انتظار به همراه دیگر مردم وارد شدم وبه زیارت ایستادم .

تصویر83:درب بسته ومردم منتظر

83.jpg

تصویر84:درب اصلی روضه شریف

84.jpg

عکاسی ممنوع بود ومن بدرستی نمیتوانستم عکس بگیرم .زنها ازمردان جدابودند و درقسمت مردان، عده ای نشسته بودند روی تشک یاکناره وجلویشان جعبه ای بود وروی جعبه قرآن وکتابهای دعا. حالا کارشان چی بود نمیدونم ولی بنظرم بادادن مقداری پول برایت قرآن ودعا میخواندند.

تصویر85:مردان دعا خوان داخل روضه شریف

85.jpg

پس از زیارت بیرون آمدم وتمام زوایا ی روضه را بازدید کردم بیشترین چیزی که جلب توجه میکرد رنگ فیروزه ای بنا ودیوارها بود که خیلی جذاب بودو مردم اعتقاد زیادی به حضرت علی(ع)داشتند. میگویند حضرت طی الارض بوده و به اینجا و دیگر شهرهای افغانستان دایم رفت وآمد داشته و به حل مشکلات مردم می پرداخته و در بعضی مواقع عزل و نصب هایی هم داشته است. به اطراف حرم رفتم، کم کم مغازه ها و بازار درحال باز کردن بودند و جوانها هم درحال شادی. آژانس وتکت فروشی را دیدم و داخل آن شدم جوانی نشسته بود وبا هم رفیق شدیم و دو روزی را که در مزار بودم با همان جوان اینور واونور میرفتیم. مرا به فروشگاه کفایت برد. فروشگاهی زنجیره ای در مزار که هم هوتل داشت هم کافی شاپ وهم سالن بزرگ بیلیارد و هم فروشگاهی بزرگ از مواد غذایی که واقعا جذاب بود.

مزار جای خاصی واسه دیدن نداشت بجز همین روضه شریف .ومن بیشتر بخاطر شهر بلخ که در 15کیلومتری مزار بود آمده بودم تا از مکانهای تاریخی اون مثل: آرامگاه انوری بلخی ملاممدجان ودیگر جاهای اون دیدن کنم ولی از هر کسی پرسیدم بلخ را ناامن گفتند. می گفتند مردم آنجا پشتون هستند و خصومت دیرینه ای با ما دارند و من را هم نهی می کردند. برنامه ریزی من بیشتر بخاطر بلخ بود و با این حساب دیگه موندن من در مزار هم فایده ای نداشت به ناچار به همین آژانس رفتم وتکت ام رو دوروز جلوتر انداختم. بازار های مزار جالب بود از بازار فرش وگلیم دستباف تا بازار شیرینی جات وغیره واقعا بازار تماشایی بود باهر کسی که صحبت میکردم مرا هراتی می پنداشتند. روی درب بعضی از مغازه ها هم خراسانی نوشته بود مثلا رخت فروشی خراسانی، رادیو خراسان. جالب بود خراسان قدیم تا اینجا بوده است. خیابانها شلوغ بود و پر از موتر(ماشین) و سه چرخه های موتوری(ریکشاها) و کنار خیابان هم گاری های زیادی بودند که آبمیوه و غذا میفروختند از یکی از همین گاری ها که درحال آب گرفتن ساقه های نیشکر بود یک لیوان آب نیشکر تگری گرفتم چقدر خوشمزه بود.

تصویر86:آب نیشکر

86.jpg

تصویر87:دوغ خوشمزه خیابانی

87.jpg

تصویر88:سمبوسه مزار

88.jpg

در جایی دیگر عده ای درحال رنده کردن خیار بودند و در کنار آن هم دوغ خیار با سبزی میفروختند. در قسمتی دیگر هم شیریخ بستنی میفروختند ولی به خوشمزگی اونی که در هرات بود نمیرسید.به نظر من درسفر آدم باید از همین گاری ها و غذاهای کنار خیابانی تناول کند، و بخشی از سفر همین ها هست. شب به یک مغازه رفتم وچند سیخ گوشت با گوجه و پیاز کبابی سفارش دادم، فکر کنم داشی مزار که میگفتند همین بود به هر حال آنقدر زیاد و خوشمزه بود که نتونستم همشو بخورم و دادم به بغل دستی ام. روز دوم هم تمام وشب را جهت استراحت به هوتل رفتم فردا باید برمیگشتم به کابل ویکشب رادرکابل می بودم.

تصویر89:تلمبه آب مزار

89.jpg

هوتل کم کم درحال خلوت شدن بود وآنهایی که سال تحویل را به مزار آمده بودند درحال ترک مزار بودند. وم ن هم یکی از آنها بودم. صبح از هوتل بیرون آمدم و برای آخرین بار به زیارت روضه رفتم و به بازار رفتم تا سوغاتی بخرم. از بازار فرش یک عدد گلیم دستباف وکیف و چشم زخم دستباف خریدم و به هوتل آمدم و پس از تحویل اتاق و خداحافظی با عوامل هوتل و ناراحت از اینکه بدون بازدید از بلخ درحال ترک مزار هستم، از خیابانی سوار تاکسی دربست شدم و به سوی میدان هوایی مزار حرکت کردم، اولین مسافر بودم که به فرودگاه رسیدم. حتی هنوز عوامل بازرسی نیامده بودند. همون بیرون از فرودگاه نشستم تا کم کم سرودسته مسافرین وکارمندان فرودگاه پیداشد. در این فرودگاه هم مثل فرودگاه هرات چند ساعت که نه، نصف روزی رو به انتظار هواپیما نشستم، براستی که در مسافرت های هوایی چقدر از وقت گرانبهای مسافرین اینگونه به بطالت میگذرد مخصوصا اینکه اگر فرودگاهها امکاناتی رو برای سرگرم کردن مسافرین نداشته باشند و تو فقط همین جور باید ساعتهای طولانی روی یک صندلی فلزی بنشینی و به انتظار نشستن هواپیما فقط باند پرواز روبنگری. به هر حال هواپیما آمد و ما پس از بازرسی های دقیق و زیاد سوار شدیم، هواپیما مال شرکت آریانا افغانستان بود و نوع پذیرایی و مهماندارها همه مثل همون کام ایر بود.

شب هنگام به کابل رسیدم فرودگاه بین المللی حامد کرزی.استرس فراوانی سراغم آمده بود چون شب بود هوا سرد و از همه مهمتر روز سال تحویل هم بمب انتحاری در کارته سخی کابل منفجر شده بود و عده ای بیگناه روکشته بودند که داعش مسئولیتش روبعهده گرفته بود؛ و من ترس داشتم چون بنا بود من کابل گردی هم داشته باشم و همین کارته سخی هم جزئی از برنامه ام بود ولی با این اوصاف من در مزار تکت کابل به هرات روهم عوض کرده بودم ویک شب درکابل بیشتر نبودم یعنی شب تا صبح و صبح ساعت 8 پرواز داشتم بسوی هرات، ولی شب راچکار کنم. نمیخواستم وارد شهر شوم؛ حتی از اینکه ماشین بگیرم وتا هوتل بروم ترس داشتم.

داخل سالن فرودگاه، یک کارگرخدماتی درحال نظافت بود. پرسیدم فرودگاه نماز خانه یا مکان استراحت دارد یانه؟ گفت نه ، فرودگاه تاساعتی دیگر بسته وتعطیل میشود تاصبح و همه غیر از ماموران امنیتی باید از فرودگاه خارج شوند. ترس  دلهره عجیبی بود گفتن این حرف، به ناگاه به سمت بیرون از سالن رفتم که ناگهان اتاقی را دیدم که رویش نوشته شده بود رئیس. در زدم ولی صدایی نیامد. در را باز کردم وداخل شدم ، چند نظامی درحال خوردن شام بودند و موضوع راگفتم، اول گفتند که به سفارتتون زنگ بزن. وبعد هم نظامی دیگری با تندی خواست که بروم بیرون، آخه این چه برخورد ناشایست بایک مسافر درمانده بود نمیدانم. شاید حق داشتند. بیرون آمدم سرمای هوای رشته کوههای اطراف کابل نشان میداد که نمیشود شب رابیرون باشم. همینطور درحال حرکت به سمت بیرون از فرودگاه بودم که کیوسک نگهبانی یک نظامی را دیدم، به سمتش رفتم و اون هم ترسیده و سریع اسلحه را به سمتم نشانه رفت. سریع گفتم نترس من ایرانی هستم و خیالش راجمع کردم، گفتم میتوانم تاصبح در کنارش باشم ولی اجازه نداد و گفت مسئولیت دارد و کمی بهم دل وجرات داد و من هم ازش جداشدم.

همین طور که داشتم میرفتم ودرحال نذر وصلوات بودم ، ناگهان دیدم کسی از پشت، دست روی شانه ام گذاشت. ظاهرا کارمند فرودگاه بود و در حال رفتن به منزلش و جریان را از همان مامور امنیتی شنیده بود و راهنمای من شد تا هوتلم. هوتل من در زرغونه میدان بود. هتل گست‌هوس صلصال. علاوه بر معرفی این مکان در ویکی تراول و ایجاد اعتماد. قرارگیری در مکان خوب (شهر نو)، وجود دو نیروی پلیس نه به خاطر گست‌هوس بلکه به خاطر یک بانک در همسایگی هتل و قیمت مناسب، همچنین خوش اخلاقی پرسنل از دیگر محسنات این گست‌هوس بود. اتاقها دو نوع بودند، با سرویس بهداشتی مشترک و با سرویس بهداشتی داخل اتاق. تک تخته دارای تلویزیون با سرویس مشترک ۷۰۰ افغانی و دو تخته با سرویس مشترک ۱۱۰۰ افغانی. یک دو تخته با سرویس بهداشتی داخل اتاق برای یک نفر ۱۲۰۰ و برای دو نفر ۱۵۰۰ افغانی

آدرس: زرغونه میدان- مقابل تانک تیل شهرنو - 

 

من قبلا با این هوتل تماس گرفته بودم وهماهنگ کرده بودم. خلاصه با همون کارمند فرودگاه با تاکسی که هر کدامشان قیمتی می گفتند، باقیمت 200افغانی به هوتل آمدم وشب را تا صبح در همین هوتل به سر کردم. هوتل تمیز ومرتبی بود واز همه مهمتر برخورد خوب عوامل هوتل و حتی ترس مرا بی مورد دانستند. و جالب آنکه خیابانی که درآن بودم مجمتع های تجاری و از آن باکلاسها بودند. خجالت کشیدم از طرح چنین سوالی، بیرون از هوتل رفتم تا مقداری پول چنچ کنم .و شهر را برعکس تصوراتم در اون موقع شب سرزنده دیدم. رفتم میدان انصاری ولی صرافی های خیابانی بسته بودند، از یک دکه روزنامه فروشی پرسیدم گفت برو تانک تیل(پمپ بنزین) همان حوالی. رفتم تانک تیل مردی جلو آمد و وقتی فهمید ایرانی ام کلی خوشحال شد و شروع کرد به خاطرات سالهایی رو که در ایران بوده است. چقدر این افغان ها تا می فهمند ایرانی ام عزت واحترام میگذارند و دعوتم میکنند منزلشان برعکس ما ایرانیها که برخورد خوبی باهاشون نداریم. درهمون تانک تیل پولم روچنج کردم وبه هوتل برگشتم و پول هوتل را دادم شب را تا صبح به استراحت پرداختم و برعکس تصوراتم تا صبح از خیابان ماشین رد شد و صبح زود از خواب بیدار شدم  وهمون کارمند هوتل که خواب بود رو از خواب بیدار کردم تا واسم ماشین بگیرد بروم فرودگاه. بنده خدا باهمون چشمان خواب آلود بیرون هوتل آمد وبا طی کردن مبلغ 100افغانی ماشینی گرفت تا مرا تا میدان هوایی کابل ببرد، درخیابانها آدمهای زیادی درحال ورزش بودند و من از اینکه تصور بدی درمورد این شهر داشتم وبدون دیدن این شهر را ترک میکردم پشیمان بودم.

ساعت 6صبح من در فرودگاه بودم وکارمندهای زیادی هم درحال ورود به فرودگاه حامد کرزی. دراینجا هواپیما راس ساعت 8صبح بسوی هرات پرواز کردو من خوشحال از اینکه امروز به وطنم میرسم ساعت 10 درهرات بودم وبه سمت چاک گلها رفتم. وسایلم را به نگهبان هتل دادم و رفتم به یک شرکت حمل ونقل برون شهری و تکت گرفتم واسه مشهد و اونهم ساعت 12ظهر حرکت کرد به سمت مرز ایران، بعد از حدود 1ساعتی به مرز رسیدیم و همون تشریفات مرزی، من چون یک عدد گلیم دست باف داشتم پلیس افغانستان گیر دادو بادادن کمی باج و یا رشوه گذاشتند گلیم را ببرم و راننده افغان هم از این بابت کلی از من عذرخواهی کرد که، چرا با یک مهمان چنین برخوردی میشود. خیلی زود از مرز رد شدیم و وارد خاک جمهوری اسلامی شدیم، برخورد عوامل مرزبانی خوب بود فقط در قسمتی از مرز کمی برخورد خشن و ناشایستی داشتند که اون هم مربوط به بازرسی وسایل بود .

بعد از اتمام تشریفات و بازرسی های مرزی دوباره سوار همون ماشین افغان شدیم ونزدیک های غروب آفتاب به شهر زیبایم مشهد رسیدم وچقدر دلم برای شهرم تنگ شده بود کل سفرم حدود 8روز طول کشید و در مدت سفرم از شهرهای هرات ومزار بازدید داشتم ،در این سفر بازدید از بامیان وبت های بودا،دره پنج شیر ومقبره احمد شاه مسعود، شهر کابل و بازار معروف آن و قندهار و چشمه آب گرم شهیدان و چهل زینه را در برنامه داشتم ولی به دلیل کم آوردن وقت نتونستم از اونها بازدید کنم و گذاشتم واسه دفعات بعد. سفر به افغانستان را به همه توصیه میکنم ولی با احتیاط کامل وبرای اونهایی که نترس هستند.و درپایان هم از مردم خونگرم ومهمان نواز افغانستان تشکر میکنم، ان شاءالله که در امنیت وصلح وثبات دایمی باشند.

کل هزینه های من دراین سفر2600000تومان شدبانرخ برابری هرافغانی70تومان ایرانی وهردلار4800تومان.

 

چندنکته جهت کسانی که علاقمند سفربه افغانستان هستند

1-سفربه افغانستان رابه همه توصیه نمیکنم فقط به اونهایی که نترس هستند

2-مردم افغانستان بسیار مهربان ومهمان نواز هستند

3-قیمت ها درافغانستان نسبت به ایران خیلی پایین هست

4-شهرهای هرات ومزاروبامیان نسبت به دیگرجاها ازامنیت بیشتری برخوردارهست

 

 

نویسنده : علیرضا طهماسبی

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر