این دومین بار است که دارم برای سایت لست سکند سفرنامه مینویسم. میدانم که اغلب سفرنامههای سایت مفصل و با جزئیات بسیار نوشته شدهاند؛ اما سفر من نسبتا طولانی است و سفرنامه به خودی خود مفصل میشود. بنابراین، سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم.
دوست عزیزی دارم که از نویسندگان نامدار کشور است. یک بار که با هم همسفر بودیم، توضیح میداد که در سفرها هرگز عکس نمیگیرد؛ زیرا عکس گرفتن مانع خلاقیت نویسندگی است. من در سفرهای قبل، نسبتا زیاد عکس میگرفتم و البته اغلبشان شخصی بود و فقط انگشتشماری به درد انتشار در سایت میخورد؛ اما در این سفر، از دوست نویسندهام پیروی کردم و از اول، کم عکس گرفتم و از آن عکسهای کم، تعداد کمتری هم به درد سفرنامه میخوردند.
قطعا دوستان برای سفر به هر کجا، به سایتهای مختلف مراجعه میکنند و اطلاعات دست اولی از اماکن دیدنی کسب مینمایند. هدف از این سفرنامه به اشتراکگذاری تجارب و رسیدن به ایدههایی دربارهی انتخاب مقصد و نحوهی برنامهریزی سفر است و فرض بر این است که اطلاعات دقیق نقاط دیدنی را بهتر از من، در وبسایتهای معتبر خواهیدیافت.
همسفران من عبارت بودند از همسرم زهرا، پسر 13 سالهام امیر و پسر 4 سالهام سینا.
مقدمات سفر
من قبلا در 2 سفر کاری مختلف به مادرید و بارسلونا سفر کرده بودم و ترجیح شخصی من این بود که بعد از سفر به ایتالیا، سفر خانوادگی بعدی را به فرانسه بروم؛ اما یک آژانس مسافرتی به ما پیشنهاد داد که اگر از خدمات آنها استفاده کنیم، یک هفته هتل در جزایر قناری مهمان آژانس باشیم و این گونه بود که ما وسوسه شدیم و مقصد سفرمان را از فرانسه به اسپانیا تغییر دادیم و عجب پیشنهاد خوبی بود. من بدون این پیشنهاد، اصلا به سفر به جزایر قناری فکر هم نمیکردم و حالا، حتما سعی خواهمکرد باز هم عازم جزایر قناری بشوم.
دفعهی قبل، برای وقت سفارت اسپانیا، باید حضورا به سفارت میرفتی و وقت میگرفتی؛ اما حالا کار را به یک شرکت واسط سپرده بودند که بهسادگی، برای 2 هفته بعد وقت داد و این دو هفته هم، واقعا برای آمادهسازی مدارک لازم بود. تهیهی مدارک سفارت اسپانیا، به این دلیل که ترجمهی انگلیسی مدارک را قبول نمیکند و ترجمهها باید به اسپانیایی باشد، کمی گرانتر از سفارتخانههای دیگر تمام میشود. برای مدارک من، این رقم 1.15 میلیون تومان شد.
روز مقرر به دفتر شرکت در خیابان دولت رفتیم. کمی زود رسیدیم و مجبور شدیم بیرون صبر کنیم تا ساعت حضورمان برسد. در ساعت مقرر، موبایلمان را تحویل دادیم و نوبت گرفتیم و وارد شدیم. جمعیتی بیش از 30 نفر جلوی ما بودند. شلوغ بود و جا برای نشستن به سختی پیدا میشد و کمی اذیت شدیم. مخصوصا که سینا خیلی ناآرامی میکرد. باجهای وجود داشت که مدارک همه را چک میکرد و کم و کسریها را اطلاع میداد. افرادی که مدارکشان ناقص بود، میتوانستند وقت خود را تغییر دهند و یا از گزینهی VIP استفاده کنند و با کمک کارکنان شرکت، مدارکشان را کامل کنند. خوشبختانه مدرک من کامل بود و نیازی به این کارها نبود. خوشبختانه، با توجه به بی قراری سینا، خانمی که مسئول بررسی اولیهی مدارک بود، لطف کرد و وقت ما را عوض کرد و یک وقت اولویتدار به ما داد تا سینا بیشتر از این اذیت نشود.
وقت را برای هر 4 نفرمان گرفته بودیم و گرچه حدس میزدم نیازی به حضور سینا نیست، 4 نفره رفتیم. اتفاقا مسئول پذیرش مدارک هم تایید کرد که نیازی به حضور فرزندان زیر 12 سال نیست؛ اما گفت ما نمیگوییم نیاوردیشان. هزینه ویزا با ارسال ویزا با پیک، برای هر بزرگسال 88.45 یورو و برای سینا 13 یورو شد. خوشبختانه ویزای شنگن چندم ما بود و نگرانی خاصی از عدم صدور آن نداشتیم و به موقع هم صادر شد.
در نهایت یک تور اسپانیا گرفتیم و با همکاری آژانس بلیط و هتل را انتخاب و نهایی کردیم که هر یک از هتلها را در جای خودش توضیح خواهم داد.
برای هواپیما، از تهران تا بارسلونا پرواز ماهان را انتخاب کردیم. بلیط کلاس بیزنس هر بزرگسال 4.045 میلیون و برای سینا 3.17 میلیون تومان شد.
قرار شد ابتدا از بارسلونا به تنریف (یکی از جزایر قناری) برویم و بعد از تنریف به مادرید برگردیم و بقیه مسیر تا بارسلونا را با ماشین طی کنیم. قرار بود بلیط بارسلونا به تنریف و بلیط تنریف به مادرید را هم آژانس برایم بگیرد. البته احتمالا با توجه به تاخیری که آژانس در گرفتن تاییدیه داشت، اگر خودم زودتر میخریدم، برایم ارزانتر تمام میشد. درهرحال، بلیط بارسلونا به تنریف برای هر 4 نفر ما 450 یورو و بلیط تنریف به مادرید 540 یورو تمام شد.
در سفر قبل به ایتالیا، ماشین بدون راننده را از نمایندگی یوروپکار در ایران کرایه کرده بودم که از حالت آنلاین حدودا 30% گرانتر بود. این بار، با توجه به اینکه ویزاکارت داشتم، تصمیم گرفتم ریسک کنم و خودم ماشین را آنلاین رزرو کنم.
تجربه سفر من به ایتالیا میگفت بهتر است تا میشود بلیطها را قبلا آنلاین بخرم. در اغلب موارد به این ترتیب هم در وقت و هم در هزینه صرفهجویی میشود. من هم اغلب بلیطها را آنلاین انتخاب و خریداری کردم که در جای خودش توضیح خواهم داد.
با توجه به اینکه قیمت ارز آزاد و دولتی خیلی تفاوت داشت، نمیشد از خیر ارز دولتی گذشت. یورو دولتی 5000 تومان و یورو آزاد 8000 تومان بود (البته بعدا فاصله به مراتب بیشتر شد). به بانک ملتی که با شرکت زیاد کار میکند رفتیم و مورد استقبال رئیس بانک و مسئول ارزی شعبه قرار گرفتیم و بعد از حدود نیم ساعت، حواله 3000 یورو را گرفتیم.
شروع سفر
چون نگران بودیم صف دریافت ارز مسافرتی از بانک ملت شلوغ باشد، یک ساعت زودتر از موعد راه افتادیم. نتیجه این شد که در فرودگاه امام نیم ساعت معطل شدیم تا کانتر پرواز ماهان پذیرش را شروع کند. خوشبختانه باجهی بانک ملت به شدت خلوت بود و بدون معطلی، 3000 یورو را تحویل گرفتیم. بعد هم در لانج اختصاصی هواپیمایی ماهان استراحت کردیم تا زمان پرواز برسد. این لانج تازه تجهیز شده و گرچه به پای سالن CIP نمیرسد، از لانج عمومی پروازهای خروجی که قبلا رفته بودم، به مراتب بهتر بود.
تصویر 1: صبحانه بیزنس کلاس هواپیمایی ماهان
پرواز ماهان طبق انتظار با کمی تاخیر حرکت کرد؛ اما تقریبا سر وقت تعیین شده به بارسلونا رسید. ترمینال خروجی فرودگاه سوت و کور بود و نمیشد هیچ کاری در آن انجام داد. بالاخره با پرس و جوی نسبتا زیاد فهمیدیم که باید کاملا از ترمینال خارج شویم و به ترمینال دیگری که در فاصلهی چندصدمتری بود، وارد شویم.
چون از تاخیر هواپیمایی ماهان میترسیدم، بین دو پرواز 6 ساعت فاصله گذاشته بودم. نتیجه این شد که مجبور بودیم 4 ساعت در فرودگاه بارسلونا بیکار بنشینیم. حوصلهی بچهها سر رفته بود و کلافه شده بودند. زهرا برای توی فرودگاهمان غذا آورده بود؛ اما بچهها دلشان میخواست چیزی بخرند و در نهایت مجبور شدم برای سینا نوشابه بخرم و امیر هم دو بار، قبل و بعد از سالن ترانزیت، ساندویچ همبرگر گرفت.
پرواز ما با هواپیمایی نروژ بود. ما از قبل بلیط با بار گرفته بودیم و در کامنتهای اینترنت هم خوانده بودم که به وزن بار خیلی حساس هستند. ما هم با ترازو همهی چمدانها را روی 22 کیلو تنظیم کردهبودیم. بر خلاف سالن ورودی که خیلی سوت و کور بود، میشد در سالن ترانزیت خودت را با فروشگاهها مشغول کنی. در این فاصله رفتم تا سیمکارت اسپانیا بخرم. سیمکارت اورنج با پکیج توریستی 10 یورو بود؛ اما به دلیلی که نفهمیدم، روی گوشی من راه نیافتاد و فروشنده سیمکارت را پس گرفت. سیمکارت ودافون هم 15 یورو بود که دیگر امتحان نکردم و البته بعدا پشیمان شدم.
پرواز بارسلونا به تنریف بیش از 3 ساعت تاخیر داشت. از آن تاخیرهایی که اگر در ایران بودیم، مردم داشتند دائم اعتراض میکردند و غر میزدند و اینجا، انگار نه انگار که هواپیما تاخیر دارد. همه نشسته بودند و اغلب (شامل پسرم)، مسابقات جام جهانی فوتبال را تماشا میکردند.
هواپیمای نروژ، پذیرایی نداشت؛ اما بسیار نو، تمیز و جادار بود. ضمنا روی آسمان اینترنت مجانی میداد که از اینترنت هواپیمایی امارات، که قبلا تجربه کردهام، خیلی بهتر بود.
جزایر قناری
تصویر 2: جزیره تنریف، یکی از مجموعه جزایر قناری از آسمان
تصویر 3: جزیره تنریف، یکی از مجموعه جزایر قناری از آسمان
با توجه به تاخیر طولانی پرواز بارسلونا به تنریف، غروب به فرودگاه تنریف رسیدیم. جزیرهی تنریف، یکی از بزرگترین جزایر از مجموعه جزایر قناری است و دو فرودگاه دارد. فرودگاه شمالی که پروازها با منطقه شنگن را انجام میدهد و فرودگاه جنوبی که پروازهای بینالمللی هم دارد؛ از جمله میدانم که میشود با هواپیمایی ایرفلوت و از طریق مسکو به فرودگاه جنوبی تنریف رفت. شمال تنریف بیشتر منطقهی شهری است و جنوب آن، بیشتر ویلایی. به همین ترتیب، هتلهای شمال جزیره، بیشتر از جنس هتل یا هتل آپارتمانهای داخل شهری هستند و هتلهای جنوب جزیره، بیشتر از نوع هتلها و ریزورتهای UALL ساحلی. پرواز ما به فرودگاه شمالی بود و هتل ما در جنوب جزیره قرار داشت. وسط جزیره هم یک کوه آتشفشان است و بنابراین باید نیمی از محیط جزیره را طی میکردیم که لااقل یک ساعت راه بود.
من قبلا خیلی دربارهی کرایه ماشین تحقیق کرده بودم و دیدم شرکت محلی کرایه ماشین در تنریف، به نام اتوریسن از برندهای معروفی مثل یوروپکار، هم به مراتب ارزانتر است و هم روی اینترنت کامنتهای خیلی بهتری گرفتهاست. بماند که بر خلاف کرایهی خودروهای برند، بیمهی خودرو کامل بود و صندلی کودک هم مجانی میداد. من هم یک رنو کلیو مجهز به GPS را برای 6 روز، به مبلغ 84 یورو (روزی 14 یورو) کرایه کردم. برای مقایسه، کرایهی رفت و برگشت از فرودگاه تا هتل بین 80 تا 90 یورو میشد. البته از شما چه پنهان، فکر میکردم خودروی دنده اتوماتیک گرفتهام و آنجا فهمیدم که دنده دستی بوده است. ضمنا مدت یک هفته، 20 یورو پول بنزین دادم.
بعد از تحویل گرفتن خودرو، با توجه به اینکه خیلی در بارسلونا معطل شده بودیم و بچهها کلافه شده بودند، آدرس هتل مقصد را که با اینترنت فرودگاه و گوگل مپ پیدا کرده بودم، در نقشه ماشین وارد کردم و راه افتادم. نگو که نفر قبلی نقشه را برای یک مقصد دیگر تنظیم کرده بود و من، به خاطر عجله، هتل را به عنوان مقصد دوم وارد کردهام. نتیجه این شد که ما به جای مسیر شرقی جزیره که یک بزرگراه سرراست تا خود هتل بود، از مسیر غربی که یک راه پرپیچ و خم شبیه جاده چالوس بود، عازم هتل شدیم و به جای یک ساعت، با احتساب گم شدن در کوچههای چند روستای وسط راه، بیش از دو ساعت و نیم در راه بودیم. راهی بسیار زیبا، در جایی که کوه و اقیانوس اطلس به هم میرسیدند و طبیعتی زیبا که درختان متنوع تنریف آن را میآراستند. حیف که هم شب بود و هم راه را گم کردهبودیم و هم بچهها خسته بودند. حتما برای سفر بعد، باز هم راه شرقی را برمیگزینم و این بار، تنظیم میکنم که روز برسیم و سر فرصت، از این طبیعت زیبا حظ کافی ببریم.
ساعت 11 به هتل رسیدیم. هتل Tagoro Family and Fun یک هتل 4 ستاره ALL در منطقه جنوبی جزیره تنریف است. آژانس برای ما یک اتاق دبل معمولی گرفتهبود. قیمت اتاق برای 6 شب، با تخفیف ویژه آژانس، 999 یورو شده بود که البته روی سایتهای مختلف، 1300 یورو به بالا بود. از پذیرش پرسیدم امکانش هست که اتاق ما را به یک سوئیت دارای جکوزی و بالکن تغییر بدهد. گفت با شبی 50 یورو شدنی است و پیشنهاد داد با توجه به اینکه امشب دیر است، فردا صبح این کار را انجام دهد تا 50 یورو کمتر بپردازیم. گفت میتوانیم یک شام سبک بگیریم که ما خستهتر از این بودیم که سراغ شام برویم. مستقیما راهی اتاق شدیم و از شدت خستگی، سریعا به خواب رفتیم.
صبح برخاستم و گشتی در هتل زدم. اتاقها به صورت دوطبقه، در سطح محوطه پراکنده بودند. اغلب اتاقهای طبقهی پایین، اتاقهای معمولی هتل بودند که مستقیما به کنار استخر و یا یکی از کوچههای هتل راه داشتند. اتاقهای طبقه بالا معمولا سوئیتهای بالکندار بودند که با یک پله، باز هم به استخر و یا کوچه داخلی باز میشد. اتاق ما در منتهی الیه شمالی هتل بود. در وسط هتل، یک استخر برای بزرگسالان و یک استخر برای خردسالان، چسبیده به هم، قرار داشت. یک استخر سرسرهدار ویژه خردسالان هم به همراه یک پارک بازی کوچک در قسمت جنوبی هتل بود. در ورودی هتل، زیر قسمت پذیرش، با یک پلکان به محوطهای میرسیدی که روبرویت استخر اصلی و پشت سرت، در طبقه زیرین پذیرش رستوران قرار داشت و در کنار رستوران هم شهربازی سرپوشیده برای کودکان بود. در اغلب روزها، همینجا، فروشندگانی حضور داشتند و کالای خودشان را که لباس یا صنایع دستی بود عرضه میکردند و عصرها، هنرمندان، انواع نمایش ها را اجرا میکردند. غذا در سه وعده اصلی، در رستوران و در میان وعدهها، در بارهایی که کنار استخر اصلی و استخر کودکان قرار داشتند، عرضه میشد.
تصویر 4: استخر هتل تاگورو ویژهی خردسالان
تصویر 5: نمای غروب آفتاب از داخل هتل تاگورو
تصویر 6: نمای کوههای جزیره تنریف از داخل هتل تاگورو
تصویر 7: نمای استخر اصلی هتل تاگورو
تصویر 8: نمایی از یکی از کوچهها و اتاقهای دو طبقهی هتل تاگورو
صبح روز دوم، بعد از صبحانه، با پذیرش صحبت کردم و با 250 یورو – برای 5 شب باقیمانده- اتاق را از اتاق معمولی به سوئیت تغییر دادم. سوئیت ما بسیار عالی بود. هم به اندازهی کافی به استخر و وسط هتل نزدیک بود و هم اینقدر فاصله داشت که سرو صدا اذیت نکند. بالکن هم به سمت بیرون هتل بود که یک مرکز خرید و نمایی از شهر کوستاآجه و در پشت آنها، اقیانوس اطلس بود. یک جکوزی هم در بالکن بود که درخت نارگیلی بر آن سایه میانداخت.
برنامهی استاندارد روزانهی ما در هتل، غیر از مواقعی که از هتل بیرون میرفتیم، این بود که هر روز، من و زهرا سینا را به استخر خردسالان میبردیم و امیر هم به استخر بزرگسالان میرفت. عصرها سینا به زمین بازی خردسالان میرفت و من و امیر به استخر بزرگسالان. بعد از اینکه زمین بازی خردسالان تعطیل میشد، پسرها به جکوزی میرفتند و من هم چند دقیقهای به آنها ملحق میشدم. یکی دو بار هم امیر به زمین فوتبال هتل رفت و با بقیه بچههای هتل، از کشورهای مختلف، فوتبال بازی کرد. شبها برنامههایی برای خردسالان برگزار میشد که دو بارش را دیدیم و بدک نبود. بقیهی وقتها هم معمولا در اتاق به تماشای مسابقات فوتبال جام جهانی میگذشت.
من که هنوز سیمکارت نخریده بودم، در سودای خرید سیمکارت، به مرکز خریدی که کنار هتل بود و از بالکن اتاق بر آن مشرف بودیم رفتم. اما متوجه شدم که سیمکارت زیر 40 یورو ندارند. بنابراین بیخیال خرید سیمکارت شدم.
هتل پارکینگ نداشت و باید ماشین را در خیابان جلوی هتل و یا در پارکینگ مرکز خرید پشت هتل پارک میکردیم. شب اول، درست روبروی در هتل جای پارک گیرمان آمد و باعث شد تا دو روز، دلمان نیاید ماشین راجابجا کنیم.
روز سوم، بدن سینا پر از دانه شد. ما که بین سرماخوردگی و حساسیت مانده بودیم و نگران حالش بودیم، ریسک نکردیم و سینا را به دکتر بردیم. برای یافتن دکتر، گوگل را سرچ کردم و پزشکی را که بهترین کامنتها را داشت، انتخاب نمودم. ظاهرا ویزیت دکتر برای اتباع اتحادیهی اروپا مجانی است. اما برای ما 90 یورو بود. مطب دکتر ساختمانی بزرگ با چند اتاق بود. اما لااقل در ساعتی که ما رفتیم خالی بود و جز خودش و منشیاش پشه پر نمیزد. امکان پارک در خیابان جلوی مطب وجود نداشت و من مجبور شدم زهرا و سینا را پیاده کنم و خودم بروم پارکینگ پیدا کنم. وقتی برگشتم، دکتر تشخیصش را داده بود که آلرژی است و برای مسافرینی که اینجا میآیند، خیلی شایع است؛ اما چیزی در حدود یک ساعت، بچه را معاینه کرد و سوال پرسید تا نسخه بنویسد. تا جایی که حوصلهی من واقعا سر رفت. به طرز عجیبی کارتخوان نداشت -شاید به این دلیل که اغلب مراجعین از اتباع اتحادیهی اروپا هستند و ویزیتشان مجانی است.- و مجبور شدم 100 یورویی بدهم. 10 یورویی هم نداشت که به من پس بدهد و منشی با من به داروخانه آمد تا پول را خرد کند و بقیهاش را پس بدهد. 3 یورو هم پول دارو شد. همان شب، تصویر گواهی دریافت ویزیت و نسخه و رسید دریافت وجه دارو را برای بیمهی سامان ایمیل کردم و بعد از بازگشت به ایران، بیمهی مسافرتی سامان وجه ویزیت و دارو را پرداخت کرد؛ البته با این نکته که دلار را به جای 8000 تومان، 4200 تومان حساب کرد. خوشبختانه، مشکل سینا هم با همان داروی ضد حساسیت دکتر خوب شد و روزهای بعد توانست به بازی و تفریحش برسد.
سفر ما همزمان با بازی های جام جهانی 2018 بود. درنتیجه، امیر عصرها پای بازی مینشست و از اتاق تکان نمیخورد و داداشش هم که به برادر بزرگ اقتدا میکرد. بنابراین عملا تفریح عصرگاهی ما شد گردش دوتایی در ساحل اقیانوس اطلس. ساحلی واقعا زیبا و فرح بخش و البته تفکربرانگیز. مخصوصا وقتی به این میاندیشیدی که برای هزاران سال، این نقطه (سواحل غربی جزایر قناری)، آخرین مرز شناخته شدهی بشر بوده است و انسان گمان میکرده اینجا، آخر دنیاست. خوشبختانه ماشین در اختیارمان بود و میشد مجانا ساحلهای مختلف را امتحان کرد.
تصویر 9: نمای غروب آفتاب در اقیانوس اطلس از ساحل غربی جزیره تنریف
امکان گشتوگذار در مراکز خرید تنریف بود و از قبل هم دربارهاش تحقیق کرده بودم. اما میدانستیم با کاهش ارزش ریال ایران (دلار تازه از 3000 تومان به 7000 تومان پریده بود)، عملا فقط موجب اعصاب خوردی است و به جز همان مرکز خرید نه چندان بزرگ نزدیک هتل، بیخیال بقیهی مراکز خرید شدیم.
از قبل بلیط سیام پارک را اینترنتی خریده بودم. البته قیمتش با خرید در محل فرقی نداشت و اگر در محل هم میخریدیم، کمتر از 10 دقیقه فرق داشت. سیام پارک، معروفترین پارک آبی جزایر قناری است که ظاهرا متعلق به خاندان سلطنتی تایلند است و به سبک طبیعت تایلند ساخته شده است. تفریحی بسیار مفرح و عالی برای خانواده، با فضای مناسب برای بازی بچهها و بزرگترها. علاوه بر سرسرهها، استخر موجش، مخصوصا برای سینا محشر بود. مخصوصا که جرات نمیکردیم او را به ساحل اقیانوس واقعی ببریم و اینجا میتوانست حسابی موج بازی کند. هنوز هم بعد از گذشت چند ماه، سینا سیام پارک را بهترین تفریح عمر خودش میداند و مثلا وقتی بعد از رفتن به یکی از پارکهای آبی تهران، از او پرسیدم حالا اینجا بهتر بود یا پارک آبی تنریف، گفت قطعا تنریف. ورودی پارک پارکینگ داشت که باید 4 یورو ورودی میدادیم. بلیط خود پارک هم برای بزرگسالان 37 یورو و برای کودکان 25 یورو بود. گزینههای دیگری مثل بلیط با ناهار یا امکان جلو زدن از صف در سرسرهها هم داشت که ما استفاده نکردیم و به نظرم چندان هم لازم نبود. چون عملا با صف هم میشد لااقل یک بار همه سرسرهها را رفت و ما که یک سرسره را سه بار هم رفتیم.
با توجه به محدودیت قد سینا برای استفاده از اغلب سرسرهها، مجبور بودیم دو نفرمان به سرسره برویم و یک نفر دیگرمان با سینا باشد. خوشبختانه بازیها اینقدر متنوع بود که برای هیچ کداممان خستهکننده و تکراری نشود.
من و امیر از قبل کفش شنا داشتیم. اما آنجا کفش مخصوص پارک را هم میفروختند که برای زهرا و سینا –هر کدام 10 یورو- خریدم. کفش سینا خوب بود و هنوز هم قابل استفاده است؛ اما کفش زهرا زود خراب شد و حتی همان یک روز را هم دوام نیاورد. به علاوه 3 یورو هم برای صندوق امانات سیام پارک پرداخت کردم.
بعد از شش روز اقامت در تنریف، باید برمیگشتیم. پرواز 7 صبح بود و فاصله هتل تا فرودگاه هم در حدود 1 ساعت. تجربه تلخ گم شدن در جادههای تنریف در آغاز سفر هم مزید بر علت شد که زودتر، حدود ساعت 3 صبح راه بیافتیم. علیرغم اینکه جزایر قناری تقریبا روی نصفالنهار گرینویچ است، از ساعت اسپانیا تبعیت میکند و در نتیجه حتی ساعت 7 صبح هم، هنوز هوا تاریک است. این بار، دیگر از مسیر بزرگراهی رفتم و به موقع رسیدیم. فقط چون ماشین را با باک پر تحویل گرفته بودم، باید باک بنزین را پر میکردم و پیدا کردن پمپ بنزینی که 5 صبح باز باشد، نیم ساعتی طول کشید و پر کردن باک هم 20 یورو هزینه داشت. ماشین را در پارکینگ فرودگاه پارک کردم و برای تحویل کلیدش رفتم. دیدم باجه اتوریسن بسته است و فقط یک جعبه گذاشتهاند که کلید ماشین را اینجا بیاندازید که انداختم و کل فرآیند تحویل ماشین با همین کار تمام شد.
مادرید
پرواز تنریف به مادرید باز هم با هواپیمایی نروژ بود که این بار، کاملا سر وقت پرواز کرد. مثل پرواز رفت، این بار هم هواپیما تمیز و جادار و با اینترنت عالی بود. نکتهی خاص دربارهی فرودگاه مادرید این است که گیت سوار و پیاده شدن به هواپیما یکی است و مسیر ورود و خروج مسافران یکسان است. در فرودگاه مادرید، برای تحویل ماشین باید یک دور قمری میزدیم و فکر کنم رفتن ما از این طرف تا آن طرف فرودگاه، که دفتر یوروپکار و محل تحویل ماشین بود، بیش از 45 دقیقه طول کشید. من قبلا تجربهی خوبی از یوروپکار در ایتالیا داشتم و ماشینی که دفعهی قبل تحویل گرفتم، خیلی خوب بود. البته آن دفعه ماشین را از دفتر ایران یوروپکار گرفته بودم که جزئیاتش را در سفرنامهام به ایتالیا توضیح دادهام. این بار میخواستم ماشین را با ویزاکارت خودم بگیرم و کمی نگران بودم که دبیت کارت قبول نکنند. به همین دلیل همزمان ماشین را از 3 شرکت رزرو کردهبودم که خوشبختانه نیازی به انتخابهای دوم و سوم نشد.
ماشینی که انتخاب کرده بودم، آلفارومئو استلویو بود و بر خلاف اغلب موارد که شرکت کرایهدهنده حق دارد ماشین مشابه جایگزین بدهد – و معمولا هم میدهد.- شرکت متعهد بود همین ماشین را عینا تحویل بدهد. متصدی دفتر یوروپکار یک خانم بسیار خوشبرخورد بود که توانست با اصرار من را قانع کند پوشش بیمهی ماشین را به حداکثر ارتقا بدهم و چه کار خوبی کرد؛ چون در پایان سفر در بارسلونا، موقع تحویل دادن ماشین معلوم شد قبلا تصادف کرده بوده است و اگر بیمهی من حداکثر نبود، اثبات اینکه من تصادف نکردهام دردسر فراوان داشت. بعد از حدود نیم ساعت انتظار، ماشین را آوردند. ماشین بسیار خوب و جاداری بود؛ اما نه به خوبی تجربهی قبلی من با پژو 508 در ایتالیا. من برای 8 روز کرایهی ماشین آلفارومئو استلویو با بیمه کامل، 842 یورو پرداختم.
از داخل محوطه فرودگاه که اینترنت داشتم، آدرس هتل کلاریج را پیدا و انتخاب کرده بودم. ماشین را که تحویل گرفتیم، نقشهی ماشین را روی هتل تنظیم کردم و بعد از حدود 45 دقیقه به هتل رسیدیم. جلوی درب هتل، امیر را فرستادم تا به پذیرش بگوید در پارکینگ را باز کند. واقعا پارکینگ مخوفی بود؛ تاریک و پیچ در پیچ. از خود پارکینگ مخوفتر، راه ورود از پارکینگ به هتل بود که باید از بیش از 10 در و راهرو و اتاق مختلف رد میشدیم. درهرحال، با طی چندین در و آسانسور و راهرو و... به پذیرش هتل رسیدیم. اسمم را گفتم و مسئول پذیرش هاج و واج نگاهم کرد و گفت اسم ما در لیستش نیست. بعد از چند دقیقه تلاش برای تماس با آژانسی که هتل را رزرو کرده بود، یادم آمد که من رزرو هتل مادرید را، چون صبحانه روی اتاق نداشت، تغییر داده بودم. از اینترنت هتل استفاده کردم و هتل جدید را پیدا کردم. از راهروها و آسانسورها و درهای تودرتو گذشتیم و به پارکینگ رسیدیم و سوار ماشین شدیم. هتل Eurostars Suites Mirasierra از هتل کلاریج جدیدتر، مدرنتر و البته کمی دورتر بود که برای ما که ماشین داشتیم، فرق چندانی نداشت.
ازآنجا که از نیمه شب راه افتاده بودیم، بچهها خسته بودند و همگی کمی استراحت کردیم. امیر گرسنه بود و دوست داشت برگرکینگ بخورد. روی نقشه، نزدیکترین برگرکینگ را که در یک مرکز خرید بود پیدا کردم که پیاده 20 دقیقه فاصله داشت. با امیر، دو نفری، به مرکز خرید رفتیم و عجب مرکز خرید بزرگی بود. گشتی زدیم، امیر ساندویچش را خورد و در راه بازگشت، آب و نوشابه خریدیم و برگشتیم. عصر هم میخواستیم شهر را بگردیم که امیر، طبق معمول این سفر، پای مسابقه فوتبال جام جهانی نشست و من و زهرا، دو نفری مسیر صبح من را تکرار کردیم و به مرکز خرید رفتیم و برگشتیم.
برنامه صبح روز بعد، بازدید از ورزشگاه اختصاصی رئال مادرید، یعنی سانتیاگو برنابئو بود. از هتل تا ورزشگاه کمتر از 10 دقیقه در راه بودیم؛ اما جا پارک بد گیر میآمد و مجبور شدم 10 دقیقهای در خیابانهای دور و بر ورزشگاه بچرخم تا بالاخره، یک جاپارک خوب، درست جلوی در ورودی گیرم آمد. صف خرید بلیط خیلی شلوغ بود و نیم ساعتی معطل شدیم. قیمت بلیط برای 3 بزرگسال و یک خردسال 68 یورو شد. اگر میدانستم صف اینقدر شلوغ است، حتما بلیط اینجا را هم آنلاین خریده بودم.
تصویر 10: جامهای قهرمانی رئال مادرید در بازیهای ملی
تصویر 11: کیوسکهای تعاملی مایکروسافت در موزهی باشگاه رئال مادرید
تصویر 12: پیراهن بازیکنان رئال در فصل 2018 در موزه باشگاه رئال مادرید
بازدید ورزشگاه از طبقه آخر و با نمای کلی از ورزشگاه شروع میشد. بعد، از پله ها پایین رفتیم و از موزه ورزشگاه که افتخارات تاریخ رئال را در اشکال مختلف نمایش می داد، بازدید کردیم. شرکت مایکروسافت، شریک فناوری رئال است و خیلی از دیدنیهای موزه، تلفیقی از ورزش، هنر و فناوری بود. بازدید با فهرستی از افتخارات رئال شروع میشود. بعد جامهای رئال در لیگهای مختلف ملی، قارهای و جهانی نمایش داده میشود که در نهایت، با نمایش 13 جام قهرمانی اروپا خاتمه مییابد. در این میان، علاوه بر نمایشهای تعاملی و صوتی تصویری مختلف، توپ، لباس و کفش بازیکنان در بازیهای معروف و حساس هم نمایش داده میشود. بازدید موزه با گرفتن عکس یادگاری با تصویر تیم تمام میشود. برای بار دوم وارد محوطه اصلی استادیوم میشویم و این بار، در جایگاه ویژه مینشینیم. در تور عادی، میشود از نیمکت هم بازدید کرد که در زمان بازدید ما، به علت بازسازی ورزشگاه، در حال تعمیر بود. بعد نوبت به بازدید از رختکن دو تیم میزبان و میهمان میرسد که با تجهیزاتی مثل جکوزی و اتاق ماساژ و ... واقعا جالب است. بازدید، در نهایت، با اتاق مصاحبه مطبوعاتی مربیان خاتمه مییابد. به بازدیدکنندگان هم این شانس داده میشود که روی صندلی مربیان بزرگ بنشینند و ژست مصاحبه بگیرند و عکس بیاندازند. بازدید از ورزشگاه سانتیاگوبرنابئو برای امیر که طرفدار پروپاقرص رئال مادرید است، واقعا رویایی بود. در واقع من که خودم قبلا به مادرید سفر کرده بودم میدانستم که مادرید جای چندان توریستی نیست و دیدنیهای دیگر شهرهای اسپانیا از مادرید بیشتر است. دلیل اصلی انتخاب مادرید برای ما، بازدید از ورزشگاه رئال مادرید بود که واقعا به بچه ها خوش گذشت. در نهایت هم، مسیر خروجی بازدید به فروشگاه رئال ختم میشد که علیرغم دست به عصا بودن، مخصوصا در همراهی بچهها، بالاخره خرج روی دست آدم میگذارد.
بعد از بازدید از ورزشگاه، راهی مرکز شهر مادرید شدیم. میخواستیم در خیابان کالهگرنویا و خیابانهای اطراف آن پیادهروی کنیم که سینا از خستگی ورزشگاه خوابش برد و ناچار شدیم به گشت از داخل ماشین اکتفا کنیم.
صبح روز بعد، بعد از صبحانه هتل، با هتل تسویه کردیم – قیمت هتل برای دو شب 578 یورو بود که تماما توسط آژانس پرداخت شده بود-، وسایل را در ماشین گذاشتیم، از فروشگاه نزدیک هتل، آب و نوشابه خریدیم و به سمت گرانادا راه افتادیم. البته قرار بود در راه، سری به پارک وارنر در نزدیکی مادرید بزنیم.
تصویر 13: نمایی از یکی از بازیهای پارک وارنر
پارک وارنر یک تمپارک با شخصیتهای کمپانی وارنر (سوپرمن، بتمن، اسکوبی دو، باگزبانی، عصر حجر و...) است که تقریبا در نیم ساعتی شهر مادرید قرار دارد و یک جورهایی، در سر راه ما به گرانادا بود. علاوه بر شهربازی معمولی، یک پارک آبی هم دارد که البته ما با توجه به وقتمان و اینکه قبلا سیام پارک را رفته بودیم، به پارک آبی نرفتیم. من قبلا بلیط پارک وارنر را برای مجموع 4 نفرمان (3 بزرگسال و یک خردسال) با 119 یورو، آنلاین خریده بودم که چندان شلوغ نبود و خیلی هم فرقی نمیکرد. پارکینگ که یک محوطه وسیع بدون سایه و ظل آفتاب بود، 10 یورو هزینه داشت و اگر میخواستی ماشین را زیر سایه پارک کنی، باید 5 یوروی دیگر میدادی که من با 10 یوروی اول کهیر زدم و 5 یوروی دوم را آن هم برای ماشین کرایهای، ندادم. مبلغ 5 یورو هم برای گرفتن یک کمد که پول و وسایل را در آن بگذاریم خرجمان شد. طبق معمول پارکهای اروپا، بعد از ورود، همهی وسایل رایگان بود. گزینههایی برای جلوزدن از صف هم وجود داشت که کمتر وسیلهای صف طولانی داشت و چندان به کار ما نمیآمد. من با امیر و زهرا با سینا، سراغ بازیهای دلخواه پسرها رفتیم. بعد از چند ساعت، چند بازی را هم با هم، 4 نفری سوار شدیم. غذا و نوشابه در پارک به طرز بیمعنی گران و تقریبا دو برابر فروشگاههای سطح شهر بود. از عصر، پارک شلوغ شد و دیگر همهی وسایل داشت صف طولانی پیدا میکرد و ما هم که باید به گرانادا میرسیدیم، دیرمان شده بود. حدود 6 عصر از پارک خارج شدیم و به سمت گرانادا راه افتادیم.
گرانادا
قبل از خروج از پارک و تا اینترنت داشتیم، به خانوادهها خبر دادیم که الان داریم راه میافتیم و دیگر اینترنت نداریم. همهی مسیر آزادراه و خلوت بود؛ اما از آنچه فکر میکردیم بیشتر طول کشید. مخصوصا که با بچهها نمیشد یک کله رانندگی کرد و باید هر از مدتی کمی میایستادیم. نتیجه این شد که ما ساعت 11 و نیم به هتلمان در گرانادا رسیدیم. در این بین خانوادههایمان به شدت نگران شده بودند که ما کجا هستیم و... به محض رسیدن، امیر رفت تا از مغازهای در نزدیکی هتل، ساندویچ بگیرد. بعد هم همگی از خستگی خوابیدیم.
برنامهی اصلی ما در گرانادا، بازدید از کاخ الحمرا بود. کاخ الحمرا، یادگار دوران حکومت مسلمین در اسپانیاست و گرانادا، آخرین شهری است که مسلمین تا اواخر قرن 15 میلادی بر آن حکومت کردهاند. بعلاوه این شهر و کاخ، مقر حکومت فردیناند و ایزابلا، شاه و ملکهی معروف اسپانیا است که کریستف کلمب را برای سفر به هند از سمت اقیانوس اطلس پشتیبانی نموده، موجبات کشف قارهی جدید را فراهم آوردند.
میدانستم که بازدید از قسمت اصلی کاخ الحمرا صف شلوغی دارد و کاملا ساعتبندی شده است. یعنی از ابتدا بلیط شما برای ساعت مشخصی صادر میشود. من هم از قبل، برای ساعت 15 بلیط گرفته بودم. بهای بلیط برای هر 4 نفرمان (3 بزرگسال و یک خردسال) 37 یورو بود و شامل بازدید همزمان از کاخ الحمرا و باغ جنرالایف می شد.
صبح، بعد از صرف صبحانه در هتل، سوار ماشین شدیم تا دیدی از شهر پیدا کنیم و شاید، یکی دو بنای دیدنی دیگر را هم ببینیم. فضای شهری گرانادا، من را به یاد شیراز میانداخت. البته شهر از شیراز کوچکتر است و کمتر از 300 هزار نفر جمعیت دارد؛ اما فضای شهری، لااقل نزد من، تداعیگر شیراز بود. رانندگی در همه اسپانیا، - حتی در مقایسه با ایتالیا- خیلی مبتنی بر چراغهای راهنمایی بود و حتی ممکن بود یک چهارراه ساده، 8 چراغ با زمانبندیهای مختلف وجود داشته باشد. اما گرانادا دیگر رکوردهای تعداد چراغ برای یک چهارراه را شکسته بود. علاوه بر چراغهایی که در وسط خیابان و کنار هر خط عابر وجود دارد و ممکن است ناغافل قرمز شوند و باید حواست کاملا به آنها باشد، چراغ جلوی شما در هر چهارراه هم متفاوت است و باید حواست به نزدیکترین چراغ – که ممکن است با چراغ 5 متر جلوتر فرق داشته باشد- باشد. خلاصه که رانندگی پرچالشی بود. حدود ظهر، به سمت قصر الحمراء راه افتادیم تا ابتدا باغ جنرالایف و محوطه را ببینیم و بعد هم، سر ساعت 3، از خود قصر بازدید کنیم. قصر در بالای کوه قرار دارد و مسیر رسیدن به آن، چیزی شبیه مناطق شمالی تهران است. در سر یکی از پیچهای تندی که کوچه میپیچید و داشتم ماشین را هم با کوچه میپیچاندم، کسی دست تکان داد که برو توی پارکینگ. من هم فکر کردم رسیدهایم و ایستادم. بعد از پارک ماشین، احساس کردم کیس کلاهبرداری است؛ اما یکی دو ماشین دیگر هم آمدند و پارک کردند و خیالم راحتتر شد. تجربهای هم از ایتالیا داشتم که نزدیک برج پیزا، جای پارک اصلا گیر نمیآمد و گفتم همین جاپارک هم غنیمت است. 10 دقیقهای راه رفتیم تا به ورودی مجموعه رسیدیم و آنجا بود که متوجه شدم حس اولم درست بوده و طرف واقعا کلاهبردار بوده و من را بیخودی 5 یورو تیغ زده است. خود مجموعه الحمراء پارکینگ خوب و منظمی داشت. ترسیدم علاوه بر 5 یورو – که دیگر پریده بود.- به ماشین هم صدمه بزند. بنابراین رفتم و ماشین را به پارکینگ الحمراء آوردم. خرید اینترنتی بلیط ایدهی کاملا بجایی بود. خیلی خیلی شلوغ بود و ممکن بود بلیط کلا گیرمان نیاید. البته باز هم معطلی داشت و باید بلیط اینترنتی را به باجهای می بردیم تا بلیط چاپی خودشان را به ما بدهند؛ اما خوب معطلیاش به مراتب از صف خود بلیط کمتر بود.
محل ورود از داخل پارک جنرالایف بود. پارکی کمابیش، به سبک باغهای ایرانی. جنوب اسپانیا، اصولا آب و هوایی شبیه به جنوب ایران دارد و شاید از همینروست که گرانادا من را به یاد شیراز میاندازد. بعد از چک بلیط و حرکت داخل جنرالایف، به یک دوراهی رسیدیم که مسیر الحمراء و جنرالایف جدا میشد. تصمیم گرفتیم ابتدا به سمت الحمراء برویم تا به بلیط ساعت 3 برسیم و بعد برگردیم و جنرالایف را ببینیم. با طی مسیری ده دقیقهای – البته در نیم ساعت برای عکاسی و...- عملا از جنرالایف خارج شدیم و وارد یک کوچه شدیم که میشد از مسیر دیگر، بدون بلیط واردش شد. امکان بازدید از کاخ چارلز پنجم بدون بلیط وجود داشت و بعد، میشد با بلیط وارد محوطه الحمراء -درست در زمان مقرر در بلیط- و همچنین قلعه الکزبل – در زمان دلخواه- شد. بچهها خسته و تشنه بودند. برایشان بستنی و نوشابه گرفتم و کمی استراحت کردیم تا نوبت به بازدید از الحمراء رسید. مردم از 20 دقیقه قبل، در صف ایستاده بودند و ماهم به صف پیوستیم تا در زمان مقرر، در باز شد و وارد الحمراء شدیم. طبق معمول، میدانم اطلاعات تخصصی درباره اماکن دیدنی را بهتر از من در اینترنت پیدا میکنید. پس به جای توصیف آن اطلاعات، فقط کمی از حس و حال خودم در آن فضا مینویسم.
تصویر 14: کاخ الحمراء
تصویر 15: کاخ الحمراء
تصویر 16: نمایی از گرانادا از داخل کاخ الحمراء
الحمراء یک باغ ایرانی بدون کاشیکاری است. درختان سرو، حوضهای در وسط حیاط با ایوانها و...، همه ایرانی است. فقط کاشی کاری ندارد و همه چیز به رنگ آجری است. بماند که آجر هم در معماری ایرانی زیاد به کار میرود؛ اما در ایران، بالاخره یک گوشهای کاشی خود مینمایاند. حس و حال اینکه تا 500 سال قبل، مسلمین در اینجا حکومت میکرده اند و بعد، از همینجا فرمان اعزام ناوگان کریستوف کلمب صادر شده است و در همینجا، خبر فتح سرزمینهای جدید با طلاهای بسیار آمده است و جهان، از همینجا نو شده است، حس غریبی به انسان میدهد؛ مخصوصا اگر مثل من، به تاریخ اهمیت بدهد.
بعد از بازدید از الحمرا، به بازدید از قلعهی الکزبل پرداختیم که علاوه بر جذابیتهای معماری خودش، دورنمای خوبی بر کل شهر و منطقهی گرانادا داشت و برای عکاسی ایدهآل بود. سپس به سمت جنرالایف بازگشتیم. دوباره بلیطمان را نشان دادیم و وارد شدیم. به دو راهی که رسیدیم، دیدیم سینا خواب و امیر وارفته است و به ناچار، بی خیال بازدید از بقیهی جنرالایف شدیم و گفتیم لابد آنجا هم یک باغی است مثل همه باغها
ماشین را از پارکینگ الحمراء آوردم و بچهها سوار شدند و به سمت شهر گرانادا راه افتادیم. مسیر برگشت به سمت شهر گرانادا، بر خلاف مسیر رفت که از میان کوچهها میگذشت، چندان آباد نبود و بیشتر شبیه جادهی لشکرک بود. امیر گرسنه بود. روی نقشه یک برگرکینگ پیدا کردم که داخل یک مجتمع تجاری قرار داشت. اینجوری مشکل جاپارک هم حل میشد. در پارکینگ مجتمع تجاری پارک کردم. زهرا پیش سینا که خواب بودم، ماند و من و امیر داخل مجتمع رفتیم تا امیر برگرکینگ بخورد. برگشتیم و راه افتادیم که زهرا گفت کیفش را گم کردهاست. ده دقیقهای داخل پارکینگ را گشتیم و داشتیم ناامید میشدیم که خوشبختانه یکی از نگهبانان پارکینگ کیف را پیدا کرد و تحویلمان داد.
صبح روز بعد، با هتل تسویه کردیم – با توجه به اینکه 310 یورو پول دو شب هتل را آژانس داده بود، فقط 36 ریال پول پارکینگ دادیم.- و به سمت والنسیا به راه افتادیم.
والنسیا
والنسیا برای من تداعیگر پرتغال والنسیا و تیم فوتبال والنسیا است و از شما چه پنهان، از 50 کیلومتری شهر، چنان بوی مطبوع پرتغالی در هوا پیچیده بود، که حتی آدم نهچندان پرتغالدوستی مثل من را هم مست میکرد؛ اما مقصد گردشگری ما در شهر والنسیا، آکواریوم والنسیا بود که یکی از بزرگترین آکواریومهای اروپا است.
ابتدا به هتل رفتیم تا بچهها کمی استراحت کنند؛ اما هنوز ساعت 2 نشده بود و اتاقمان آماده نبود. ما هم بیخیال شدیم و به آکواریوم رفتیم. پارکینگ بزرگی زیر کل محوطهی آکواریوم وجود داشت که خیلی هم گران بود و فکر کنم عملا حدود 20 یورو میشد؛ اما تخفیفی روی خرید بلیط آکواریوم بود که با آن، قیمت بلیط به 6 یورو کاهش مییافت. بماند که دستگاهی که قرار بود پول بلیط را بگیرد هم پیچیده بود و هم فرض میکرد باید اسپانیایی بلد باشی و در نتیجه من 4 بار به نگهبان پارکینگ مراجعه کردم تا توانستم پول پارکینگ را حساب کنم.
تصویر 17: شنای کوسه در آکواریوم والنسیا
ربع ساعتی در صف بلیط معطل شدیم تا با 107 یورو برای هر 4 نفرمان بلیط گرفتم و وارد شدیم. تعدادی تونل در زیر زمین و تعدادی مسیر در روی زمین، ما را بین دیدنیهای دریاهای مختلف جهان جابجا میکرد. من قبلا آکواریوم استانبول را دیده بودم که بازدیدش خیلی سرراست بود، یک خط را میگرفتی و میرفتی و همه جا را میدیدی؛ اما شانس اینکه در اینجا، چیزی را از قلم انداخته باشیم، بالا بود. به نظر من بهترین جای بازدید، شیرهای دریایی و غولآسا بود که نیم ساعتی سرگرممان کرد. در انتها ساعتی را هم به تماشای نمایش دلفینها نشستیم که گرچه شاد بود؛ اما نسبت به بقیهی نمایشهای دلفینی که قبلا دیده بودیم، ویژگی خاصی نداشت.
طبق معمول، راه افتادیم و یک جا، در واقع داخل ایستگاه قطار والنسیا، برای امیر برگرکینگ پیدا کردیم و بعد، به هتل برگشتیم و به زور و ضرب، داخل پارکینگ هتل جای پارک پیدا کردیم. پارکینگ هتل نسبتا بزرگ بود؛ اما ظاهرا، طبق گفتهی پذیرش هتل، مسابقات ورزشی بود و همه ورزشکاران با ماشین خودشان آمده بودند و پارکینگ پر شده بود.
صبح، در هتل والنسیا یک صبحانهی معمولی را به همراه خوشمزهترین آب پرتغال جهان خوردیم، با هتل تسویه حساب کردیم –مبلغ 191 یورو پول هتل را آژانس پرداخت کرده بود و 15 یورو هزینه پارکینگ را همانجا پرداختیم- و راهی بارسلونا شدیم.
بارسلونا
نرسیده به بارسلونا، در اوتلت ویلادکانز توقف کردیم. اوتلتهای اروپایی معمولا بیرون شهرها هستند و کالاهای برند را تا نصف قیمت کالاهای فصل جاری که در فروشگاههای سطح شهر توزیع میشوند، میفروشند. من از قبل تاریخ سفر را به گونهای تنظیم کرده بودم که فصل تخفیف باشد و معمولا، اغلب برندها تخفیف تا 50 درصدی داشتند؛ اما به برکت افزایش شدید قیمت ارز، با وجود تخفیف اوتلت و تخفیف فصلی، باز هم، همه چیز خیلی خیلی گران بود و نتوانستیم چیزی بخریم.
ما هتل ماریانو کوبی را انتخاب کرده بودیم که هم پارکینگ داشت و هم میشد قسمتهایی از شهر را پیاده دید. بعد از رسیدن به هتل و تحویل گرفتن اتاق، طبق معمول امیر گرسنه بود و ساندویچ میخواست. در همهی هتلها من سوئیت گرفته بودم و امکان تهیهی غذا در اتاق داشتیم؛ اما امیر لذت سفر را در برگرکینگ میداند؛ بنابراین با امیر پیاده رفتم و ضمن پیادهروی در سطح شهر، برای امیر ساندویچ گرفتم. در راه بازگشت هم، از سوپری که نزدیک هتل بود، برخی ملزومات را خریداری کردم.
تصویر 18: کنار در ورودی کلیسای جامع ساگرادا فامیلیا
تصویر 19: نمای داخلی کلیسای ساگرادا فامیلیا
تصویر 20: نمای بیرونی کلیسای ساگرادا فامیلیا
روز بعد، برنامه فشردهای داشتیم. قسمت مهمی از شهر قدیمی بارسلونا، شامل منطقهی هتل ما و خیابانهای اطراف آن، پس از آتشسوزی شهر، مجددا توسط گائودی، معمار معروف، طراحی شده است. خیابانهای منظم، با چهارراههایی که بدون زوایهی قائمه طراحی شدهاند و ساختمانهایی که آنها هم زاویهی قائمه ندارند، همه یادآور سبک طبیعتگرایانهی گائودی است. صبح به قدم زدن از هتل تا کلیسای ساگرادا فامیلیا گذشت. آخرین کلیسای جامع کاتولیک که ساخت آن هنوز تمام نشده است، مصداق کامل معماری طبیعتگرایانهی گائودی است. بنایی که ستونهایش به تنهی درختان جنگل میماند و درهایش از نقش برگ گیاهان آکنده است و... من از قبل برای ساگرادا فامیلیا بلیط آنلاین به قیمت 42 یورو برای 3 نفرمان گرفته بودم و همین امر موجب شد که دردسر صف نداشته باشیم. با مسیر رفت و برگشت با بچهها، که دائما خسته میشدند و مینشستند و یا بستنی میخوردند و نظایر آن، تا حدود 2 ظهر در شهر بودیم و خیابانها و ساختمانهای دیدنی را –البته از بیرون – میدیدیم.
تصویر 21: نمای بارسلونا از پارک گوئل
عصر قرار بود پارک گوئل را ببینیم و از قبل برای آنجا هم بلیط آنلاین به قیمت 22 یورو برای سه نفرمان خریده بودم که ساعت ورود دقیق داشت؛ اما پسرها خیلی خسته بودند و امیر میخواست یکی از مسابقات فوتبال جام جهانی را ببیند. در نتیجه، من و زهرا بچهها را در هتل گذاشتیم و دو نفری راهی پارک گوئل شدیم. مسیریاب ماشین کمی اشتباه کرد و بعد از رسیدن به پارک، تازه با مشکل جاپارک مواجه شدیم. لااقل دو بار پارک و همه کوچههای اطرافش را گشتیم تا بالاخره، به طور اتفاقی، یک جای پارک گیرمان آمد. پارک گوئل، نماد کامل معماری طبیعتگرایانهی گائودی است که بر بلندای یک تپه قرار گرفته و منظره بسیار زیبایی به شهر باسلونا و دریای مدیترانه دارد. بعد از بازدید از پارک گوئل، هوا هنوز روشن بود و ما هم به مرکز خریدی که روز قبل، در یکی از خیابانهای شهر دیده بودیم، رفتیم. هم نگاهی به فروشگاهها انداختیم و هم برای بچه ها ساندویچ گرفتیم.
روز آخر اقامت ما در بارسلونا، به خرید اختصاص داشت. من در سفر قبلیام به بارسلونا، مرکز خرید واقع در روستای لاروکا را دیده بودم و گرچه به خوبی مراکز خرید میلان نبود؛ اما به نظرم بهترین مرکز خرید بارسلونا است. لاروکا تقریبا در فاصله 35 کیلومتری شهر بارسلونا قرار دارد. بر خلاف مادرید، بزرگراههای اطراف بارسلونا خیلی عوارضی دارد. ما برای صرفهجویی در هزینههای عوارضی، از مسیریاب خواستیم که ما را از مسیر بدون عوارض ببرد. در نتیجه راهمان کمی دورتر شد و به جای 40 دقیقه، حدودا یک ساعت در راه بودیم.
مقداری خرید کردیم. بالاخره هرقدر هم که گرانی باشد، باید برای نزدیکان سوغاتی خرید و چاره دیگری نیست. بعد از خرید، به سمت هتل بازگشتیم. امیر و سینا را هتل گذاشتیم تا فوتبال ببینند و استراحت کنند و من و زهرا، پیاده، به سمت لارامبلا، معروفترین خیابان بارسلونا رفتیم. گرچه هدف پیادهروی بود؛ اما برخی مغازهها را هم دیدیم و کمی هم چیزمیز خریدیم. در نهایت، از یک فست فود برای بچهها ساندویچ گرفتیم و عازم هتل شدیم. این دو روز، این قدر راه رفته بودیم که دیگر توان رسیدن به هتل نداشتیم و برای اولین و آخرین بار در این سفر، وسط راه، تاکسی گرفتیم.
صبح زود، وسایل را جمع کردیم و در ماشین گذاشتیم. با هتل تسویه کردیم – کرایه سوئیت هتل برای سه شب 850 یورو بود که قبلا آژانس پرداخت کرده بود و باید هزینهی پارکینگ و مالیات شهرداری را که 89.5 یورو شده بود، نقدا پرداخت میکردم.- و به سمت فرودگاه راه افتادیم. قبل از فرودگاه، یک پمپ بنزین پیدا کردیم تا باک ماشین را پر کنیم. در کل مسیر، از مادرید تا بارسلونا، جمعا 3 بار بنزین زدم و هزینه کل بنزین 131 یورو شد. ضمن اینکه در کل این مدت، 45 یورو هم برای عوارض بزرگراهی پرداخت کردم. در فرودگاه، به پارکینگ یوروپکار رفتیم تا ماشین را تحویل دهیم. هر چقدر تحویل ماشین در تنریف ساده و بی دردسر بود، اینجا معطل و اذیت کردند. مأمور تحویل گرفتن ماشین ایراد گرفت که جلوی ماشین خورده است. من بعد از کمی چانهزنی، دیدم به حال من فرقی ندارد و به لطف خانم متصدی یوروپکار در فرودگاه مادرید، بیمه با پوشش کامل گرفتهام. بنابراین فرم را امضا کردم و آمدم. –البته بعدا به یوروپکار ایمیل زدم که آن هم تاثیر خاصی نداشت.
در فرودگاه بارسلونا، مدتی معطل شدیم تا مسئول باجه تکسفری بیاید و بتوانیم مالیات ارزش افزودهی خریدهایمان را بگیریم. بعد از چکاین، ازآنجاکه پروازمان بیزنس بود، به لانج ترمینال یک فرودگاه بارسلونا رفتیم که مزخرفترین لانج فرودگاهی بود که تاکنون دیده بودم. ازآنجا که ترمینال یک هم پرواز داخل و هم خارج منطقهی شنگن دارد –ما دو هفته قبل از همینجا به تنریف پرواز کرده بودیم- مهر خروج را باید درست قبل از گیت خروج میزدیم. نیم ساعت قبل از پرواز از لانج خارج شدیم و به سمت گیت خروج راه افتادیم و چشمتان روز بد نبیند، همهی نیم ساعت را در صف پاسپورت بودیم. با عجله سوار هواپیما شدیم و هواپیما هم تقریبا سر ساعت پرواز کرد. صندلیهای قسمت بیزنس هواپیما مورب بود که من چندان خوشم نیامد. مخصوصا غذا دادن به بچهها روی این صندلیها دشوار بود.
تصویر 22: صندلیهای بیزنس هواپیمایی ماهان
تصویر 23: ناهار بیزنس هواپیمایی ماهان
آخرین خاطره سفر هم جروبحث با رانندهی تاکسی فرودگاه امام خمینی بود که میخواست کرایه را –که میدانستم 85 هزار تومان است.- 120 هزار تومان بگیرد.
سفر ما در تیرماه 1397 انجام شده و هنگام انجام آن، یورو در بازار آزاد در حدود 8000 تومان بوده است. در مجموع، هزینههای سفر تقریبا 18 میلیون تومان و 6600 یورو بود که جزئیات آن را در هر مورد نوشتهام. اضافه کنم که با توجه به اینکه ما بیشتر از ایران غذا برده بودیم و یا غذا روی سرویس هتل بود، فقط ساندویچ و نوشابه (بیشتر برای امیر) میگرفتیم که هر ساندویچ، معمولا بین 5 تا 6 یورو و آب و نوشابه بین 1 تا 3 یورو تمام میشد. ضمنا هزینههای خریدهای آنلاین را با بر اساس صورتحساب ویزاکارتم گفتهام که ممکن است به خاطر نرخ تبدیل ارز، با نرخ خرید در محل، کمی متفاوت باشد.
در مجموع، سفر با بچهها، علیرغم سختیهای موقت، بسیار خوب و خوش است و اگر قیمت ارز اینگونه زیاد نشده بود، این سفر، بسیار خوبتر و خوشتر هم میشد؛ البته اگر بخواهم سفر را دوباره برنامهریزی کنم، مسیر را برعکس میرفتم: با بارسلونا شروع میکردم و بعد از بازدید از والنسیا، گرانادا و مادرید، سفر را با تنریف تمام میکردم. بازدید از پارک وارنر را هم، به جای وسط راه مادرید و گرانادا، یک عصر که مادرید بودیم انجام میدادم که بتوانیم از برنامههای شبانه پارک هم استفاده کنیم.
از همراهی شما در مطالعهی این سفرنامه سپاسگزارم و امیدوارم برایتان مفید باشد و بتوانید از آن برای برنامهریزی سفر خودتان ایدههای خوب بگیرید.