3. خینکالی (Khinkali)
«خانه خینکالی» در خیابان روستاولی
در سفر سال 1385، یکی از مربیان ارمنستانی شطرنج ساکن اصفهان هم به گرجستان آمده بود. او جوان خوبی بود که به زبان فارسی و روسی تسلط کامل داشت و زبان گرجی را هم می فهمید، ولی به روسی جواب آنها را می داد. وی اهل مطالعه بود و سابقه سفرهای ورزشی زیادی به گرجستان داشت. سه نکته مهم در مورد گرجستان برایم تعریف کرد که اولین نکته اش این بود: «معروف است هر کس به گرجستان بیاید و خوراکی ملی گرجی ها، خینکالی را نخورده باشد، مثل آن است که اصلاً به این کشور نیامده.»
او همچنین می گفت خینکالی را بسیار دوست دارد و خوراکی شبیه آن را در ارمنستان سراغ ندارد و توصیه می کرد حتماً خینکالی را امتحان کنیم. در آن سفر از چند شهروند تفلیسی تحقیق کردم و سراغ بهترین خینکالی تفلیس را گرفتم. همگی رستوران «خانه خینکالی» در خیابان روستاولی را نشانی دادند. این رستوران از کوه یخ هم کوه یخ تر است! نُه دهم کوه یخ زیر آب است و ما فقط یک دهم آن را بیرون از آب می بینیم. از این رستوران یک در کوچک روی زمین هست و رستورانی بسیار بزرگ و با گنجایش زیاد در زیر زمین. به سخن مربی شطرنج ارمنستانی عمل کردیم و در سفر پیشین، خوراکی ملی گرجی ها را در این رستوران خوردیم. (دو نکته جالب دیگر این مربی ارمنستانی در مورد گرجستان را در جای خودش، سفرنامه سال 1385 برایتان خواهم گفت.) در سفر سال 1397 تصمیم گرفتیم خینکالی را در جای دیگری امتحان کنیم.
موقعیت مکانی رستوران Shemomechama به معنی «تمام انگشتانت را می خوری» . رستورانی با حال و هوای دوره شوروی.
البته این که از شوروی یاد می کنم، تنها به خاطر درک بیشتر زمانی آنهاست. اینکه گرجی ها در چه فضا و اتمسفری زندگی می کرده اند. اما در واقعیت تاریخی اش، نظام کمونیستی شوروی یکی از منحوس ترین نظام هایی است که بر سر کار آمده و جان انسان های زیادی را گرفته. پس از جنگ جهانی دوم، شوروی سعی در تجزیه ایران داشته. متأسفانه عقبه نظام کمونیستی همچنان روسیه را در دست دارند و همین بازی ها (تجزیه اوستیای جنوبی و آبخاز) را سر گرجستان در می آورند.
كباب و خينكالی سفارش دادیم. هر دو خوشمزه بودند. از دورچین و مخلفات خبری نیست. تنها برش هايی از پياز روی کباب گذاشته بودند و ديگر هيچ.
خبری از کارد و چنگال نیست! چون خینکالی را باید با دست خورد. خوردنش هم آداب خودش را دارد. باید با دندان به نیش اش کشید، جوری که آب گوشت داخل آن را هورت کشید و خورد!
این خینکالی نیست، مومو است! / عکس از اینترنت
جالب این است که خوراکی ملی تبت به نام مومو (Momo) ظاهری کاملاً شبیه خینکالی دارد. نحوه پختنش و نیز خوردنش نیز مو نمیزند با خینکالی! مومو یکی از خوراکی های محبوب در بخشهایی از شمال هندوستان ( ایالت اوتار پرادش)، بوتان و نپال نیز هست. خاطرتان هست که گفتم موضوع تبت و پهلوان پلنگینه پوش را به خاطر داشته باشید! تنها حدسی که در مورد شباهت بی چون و چرای خوراکی ملی تبت و گرجستان می زنم، جاده ابریشم است.
4. موزه ملی گرجستان (Georgian National Museum)
ورودی موزه ملی گرجستان
موزه ملی گرجستان (واقع در خیابان روستاولی)، با موضوع تکامل انسان ها (هر چند بهتر است بگوییم فرگشت انسان ها) شروع می شود و الحق هم با چیدمان خوبش به خوبی از عهده نشان دادن سیر فرگشت انسان ها در دنیا برآمده. این کله ها مرا به یاد شعر خیام انداخت:
مرغی ديـدم نشـسـتـه بر باره طـوس در پيـش نـهاده کلـه کيکاووس
با کله همی گفت که افسوس افسوس کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس
راهرویی در موزه ملی گرجستان. داشتم به سنگ های سمت راست تصویر نگاه می کردم که در جاهای مختلف گرجستان پیدا کرده اند.
یافته های باستان شناسی گواه حضور بشر در گرجستان در دوره های مختلف پارینه سنگی است. پسرم نظرم را به بالای سرم جلب کرد که نیزه های انسان های نخستین را در هوا آویزان کرده بودند.
یکی از بخش های جالب موزه ملی گرجستان، بخش جواهرات دست ساز و ارزشمندی از طلا و نقره و متعلق به چند هزار سال پیش می باشد.
سکه کوچکتر، سکه نقره و سکه بزرگتر سکه طلای دوره هخامنشی متعلق به 2400 تا 2500 سال پیش در گرجستان
دیوید مارشال لانگ (1991-1924 میلادی) استاد قفقازشناسی دانشگاه لندن چنین نوشته است: «از اواخر سده هشتم پیش از میلاد به بعد، به قفقاز و آناتولی یک سلسله حملات نابودگر از سوی سکاها و کیمری ها شد. این واقعه چنان مهیب بود که طوایف ایبریایی-قفقازی، نیاکان گرجیان امروزی پناه به مادها بردند... در زمان داریوش و خشایارشا، در طی رونق دولت هخامنشی، به قول هرودوت، [نیاکان گرجیان امروزی] ساسپروها، آلارودی ها، موسخوها، تیبارن ها، موسونویک ها و اقوام وابسته ، بخشی از استانهای هجدهم و نوزدهم دولت پارس [ایران] را تشکیل می دادند و سالانه روی هم رفته پانصد تالان نقره به عنوان باج [مالیات] می پرداختند.» (صفحات 73 تا 75 دیوید مارشال)
نمونه ای از هنر ایرانی در گرجستان، با نقش برجسته ای از یک نجیب زاده ساسانی. در توضیح این اثر آمده که پوششی که بر دست نجیب زاده ساسانی دیده می شود، یونانی است.
«[پس از سقوط هخامنشیان] از علائم تأثیرات در هم آمیخته ایرانی و یونانی و رومی در زندگی و رسوم طبقات بالای گرجی، نام هایی را می توان ذکر کرد که پادشاهان و افراد عالی رتبه ایبریایی [پادشاهی باستانی گرجی] در این دوران بر خود می نهادند. در کنار نام های ایرانی مانند پرنواز، فراس منس(فارسمان)، کسه فارنوخ و اسپاروخ، به نام های ناب رومی مانند پوبلیکیوس آگریپا و حتی نامهای دو رگه [ایرانی-رومی] مانند فلاویوس دادس بر می خوریم.» (صفحه91 دیوید مارشال)
تصویری از موزه ملی گرجستان. سازهای رایج در گرجستان پیش از الحاق گرجستان به روسیه تزاری
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از نـالـه عشـاق مبـادا خالـی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد (حافظ)
یکی از توپ های ایران که در جنگ های روسیه و ایران به دست روسها افتاده (تصویری از موزه ملی گرجستان). بیش از آنکه به ادوات جنگی شبیه باشد به یک ستون منقوش هنری ماننده است!
نقشه مناطقی که ایران در ابتدای سده نوزدهم در دفاع از گرجستان از دست داد. ایرانیان برای دفاع و باز پس گیری گرجستان در جنگ هایی نابرابر با روسیه، دلاوری ها و جانفشانی ها کردند و ده ها هزار نفر جان شان را در این راه از دست دادند. قاجارها طی دو جنگ با روسیه (جنگ اول به مدت ده سال و جنگ دوم به مدت سه سال) نزدیک به 250 هزار کیلومترمربع از سرزمین ایران را طی دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای به روسیه واگذار کردند.
یکی از طبقات موزه ملی گرجستان اختصاص به جنایاتی دارد که کمونیست ها از جمله استالین در دهه 1930 مرتکب شده اند.
واگن قطاری که کمونیست ها، مخالفان گرجی خود را در آن به قتل می رسانده اند. پروژکتوری در واگن قطار نهاده شده تا جای گلوله ها را بهتر نشان دهد. هر یک یا چند روزن نوری که می بینید حاکی از گرفتن جان یک انسان است!
تاکسیدرمی پرندگان در موزه ملی گرجستان
موزه ملی گرجستان در تفلیس از به هم پیوستن چندین موزه و گالری به وجود آمده و در سال 2004 میلادی افتتاح شده است.
بسیاری از طبقه بندی های موزه ملی گرجستان از جمله گیاهان، صدف ها، تخم پرندگان و... در سده نوزدهم میلادی انجام شده اند.
تصویر شام آخر، دیوارنگاره ای اثر لئوناردو داوینچی به صورت پرده ای بزرگ در یکی از طبقات موزه ملی گرجستان نهاده بودند. عده ای اندر مکاشفه این اثر، عده ای هم در حال کشیدن آن.
5. بذل توجه به آخرین معصوم سینما
سینمایی در فاصله پنج شش دقیقه تا هتل پریمآورا . این عکسها تبلیغ فیلم نیست، سمت چپ راهروی ورودی به سینما است که با طرح نگاتیو صحنه هایی از فیلمهای آدری هِپبورن آراسته شده.
بیـاراسـتـه همچـو بـاغ بهـار سراسر پر از رنگ و بوی و نگار (فردوسی)
آدری هپبورن (1993 – 1929 میلادی) معروف به «آخرین معصوم سینما» در تفلیس از محبوبیت زیادی برخوردار است. پرتره هایی از این ستاره درخشان هالیوودی در چندین مکان دیگر شهر مشاهده کردم.
ویترین یک فروشگاه شیک لباس زنانه در تفلیس که با عکس هایی از آدری هپبورن تزیین شده است و بر روی ویترین فروشگاه نوشته ای به این مضمون دیده می شود: «مُد جهانی است، تنها منحصر به مُد امریکا یا اروپا نیست؛ بلکه ترکیبی است از فرهنگ ها و سبک های مختلف تمام دنیا.»
6. چرخ زورخانه ای با خاصیت دفع بلای زمینی
از آنجايی كه ما ايرانيان فاقد ويزا كارت و ساير كارت های اعتباری معمول در كشورهای دنيا هستيم، در برخی كشورها طعمه خوبی برای سارقان و به خصوص جيب برها هستيم. من و پسرم در سفرهایمان، پولی متناسب با هزينه های آن روز با خود حمل می كنيم و هميشه آن را به همراه موبايل در داخلی ترين جيب ها می گذاريم. پيش از سفر، در يكی از سفرنامه های لست سکند و نیز کامنت یک سفرنامه دیگر به حکایاتی برخوردیم كه باعث شد احتياط مان بيش از پيش باشد.
«... در آنجا گدایان کودک، صحنه زشتی پدید آوردند. با سر و وضعی بسیار بد و لباسی بسیار کثیف به ما می چسبیدند و در صورت پول ندادن رفتار زشتی نمایش میدادند. این صحنهها هرگز در ارمنستان دیده نمیشود.» سفر زمینی به ارمنستان و گرجستان .چهارشنبه، 13 مرداد 1395 ساعت 15:22 توسط لست سکند
در يك سفر سه و نیم روزه در تفليس، برايمان دو بار اين اتفاق افتاد. بار اول در روز روشن، بار دوم در شب. در نخستین روز ورودمان به این شهر، عصر هنگام به خيابان كوته آبخازی (Kote Abkhazi) رسیدیم. هشت نوجوان ژنده پوش دوازده، سیزده ساله به بهانه گدايی به ما نزديك شدند. بلافاصله به یاد هشدار در سفرنامه های لست سکند افتادم. خودشان را به شکل دار و دسته فاگین (رمان الیورتویست) درآورده بودند! چهار نفرشان دور مرا و چهار نفر ديگر دور پسرم را گرفتند. يك مرتبه ديدم دست يكی از آنها به سمت جيب چپ كاپشنم رفت، دستش را پس زدم، دست يكی ديگر به سمت جيب راستم رفت! ... ديدم بهتر است دور خود به آرامی چرخ بزنم تا بهتر به پیرامونم احاطه داشته باشم و سارقان نوجوان را از خود دور نگه دارم و همزمان به سمت پسرم برای كمك بروم. پسرم هم همچون من به دور خودش می چرخید تا آنها را از خود دور كند. پس از یک دقيقه هجوم كفتاروار، سارقان نوجوان پا به فرار گذاشتند. مردم هم آن سوی خیابان در حال گذر بودند و انگار نه انگار که در سمت دیگر خیابان عده ای اوباش نوجوان شوخی شوخی قصد جیب بری دارند!
پسرم در حال گرفتن این عکس بود که برای بار دوم با هجوم جیب برهای نوجوان روبرو شدیم!
شباهنگام روز دوم سفرمان نزدیکی های خیابان شاردنی، دوباره سر و کله ی دار و دسته فاگین پیدا شد. این بار کاملاً آماده مقابله با آنها بودیم و آدرنالین خون مان زودتر آزاد شد و سارقان گدانما هم پس از سی ثانیه پا به فرار گذاشتند.
اگر قصد ديدار از تفليس را داريد، مراقب جیب ها، کیف ها و موبایل تان باشيد، به خصوص در ایام گرم سال که جیب ها راحت تر در دسترس جیب برها است!
تصویری از تفلیس در نیمه دوم سده نوزدهم میلادی که شهرداری تفلیس بر روی بیلبورد خود گذاشته بود. نظیر این بیلبورد را در چند نقطه دیگر شهر مشاهده کردم که تاریخ این شهر را یادآوری می کرد.
7. شینیون بلند بالای مو با خاصیت دفع بلای آسمانی
روز سوم سفر در مسير پياده روی خود، سری به يك هتل قديمی و متروکه تفليس متعلق به سده نوزدهم ميلادی به نام «هتل لندن» زديم. می دانستيم هنوز بازسازی نشده و اين هم انگيزه ای شد كه يك مكان تاريخی را به همان صورت زمان های دورش ببينيم. ديدن اين مكان را با توجه به شدت بالای تخريبش به خوانندگان محترم توصيه نمی كنم.
تصویر هتل قدیمی لندن در تفلیس که هنوز بازسازی نشده
نزديك هتل لندن بنای ديگری بود كه برای مرمت نمای ظاهری اش چند طبقه داربست نصب شده بود و كارگران بالای چوب تخته های روی داربست سرخوشانه و بدون رعايت اصول ايمنی مشغول كار بودند و هيچ حفاظی هم برای رهگذران پيش بينی نكرده بودند. ما برای احتياط به جای اينكه از پياده رو و زير داربست ها برويم، ترجيح داديم از كنار خيابان به راه خود ادامه دهيم. از سمت روبرو بانوی جوانی که موهايش را بالای سرش آراسته بود، بی توجه به داربستها به سرعت راه خود را می رفت. من از خيابان داشتم به اين ساختمان نگاه می كردم كه چه نمایی می خواهند از آن بيرون آورند. ناگهان چیزی از دست يكی از آن كارگران كه در بالاترين داربست ها كار می كرد رها شد و به سمت پایین افتاد. كارگران خشك شان زده بود و با ناراحتی سقوط آزاد آن شیء را دنبال می کردند. نگاه می كردند که آن شیء به سر کسی اصابت خواهد کرد یا نه! لحظه موعود فرا رسید و شیء بر سر آن خانم جوان فرود آمد! شينيون بلند بالای روی سرش برایش همچون كلاه ايمنی عمل کرد و از يك بلای آسمانی نجاتش داد!
بانوی جوان كه تازه متوجه اصابت غیرمنتظره چیزی به داخل موهايش شده بود، به يكباره ايستاد و چند ثانيه ای با انگشتانش به آرامی موهایش را جستجو کرد و بی آنكه مدل مويش به هم بخورد، يك مهره بزرگ از لابلای موهايش در آورد. سرش را رو به بالا گرفت تا عامل این بی احتیاطی را پیدا کند. همان دستی که در آن مهره بود مشت کرده، رو به كارگران روی داربست نشانه رفت و خشمگینانه يك دقيقه مسلسل وار ناسزاهايی به زبان گرجی نثارشان کرد. سپس بی آنکه متوجه ما باشد، مهره را با خشم و نفرت به سوی خيابان پرت كرد و با گام هایی سریع از آنجا دور شد. مهره خاطی دیگر قصد نداشت به کسی اصابت کند و این بار پیش پای ما افتاد! از آن طرف، کارگران روی داربست شروع کردند به خنده و دست انداختن دوست بی احتیاط شان.
ساختمانی که از بالای داربست آن مهره ای روی سر خانمی افتاد.
غائله به خير گذشت. همان زمان داشتم به اين فكر می كردم كه اگر به جای اين خانم، يك آقای طاس از اينجا می گذشت این غائله به خیر نمی گذشت و اين كُمدی جایش را به يك تراژدی می داد! با ديدن اين آزمايش ناخواسته به خود گفتم عجب كاركردی دارد اين مو! اينكه انسانها – البته نه همه آنها- چه نعمتی دارند و قدرش را نمی دانند! هم ضربه گير است، هم عايق سرماست و هم عایق گرما، هم سایه بانی در برابر اشعه آفتاب و هم زیباساز!
یک نکته دیگر در باب این اتفاق! هشت نوع احساس اولیه ـ ترس، شادی، عشق، اندوه، تعجب، تمسخر، تنفر و خشم - در مدت چند ثانیه به سرعت برق و باد از پیش چشمانم گذشت! این واقعه ی چند دقیقه ای را با در نظر گرفتن هشت احساس اولیه، فریم به فریم (البته با کمی ارفاق در حدس و گمان) بازنگری یا ویدئوچک کنیم: بانویی با تمام نشانه های «عشق» از زیر داربست ها پیش می رفت... هنگامی که مهره از دست کارگر افتاد، او و همکارانش از شدت «ترس» قالب تهی کردند و «غم و اندوه» ناشی از عاقبت کار را می شد در چهره شان خواند ... و سپس احساس «غافلگیری» آن خانم از فرود مهره ... و «خشم» ناشی از حادثه و تخلیه آن با ناسزا گفتن و با «تنفر» پرتاب کردن مهره به خیابان.... و نهایتاً دیدن «شادی» کارگر بی احتیاط و دوستانش از اینکه به آن خانم آسیبی نرسیده... و در نهایت مورد «تمسخر» قرار گرفته شدن آن کارگر از سوی دوستانش!... چه خوش گفته است چزاره پاوزه (Cesare Pavese)، نویسنده و شاعر ایتالیایی (1950-1908میلادی): «ما روزها را به یاد نمیآوریم، لحظهها را به یاد میآوریم.»
اگر قصد ديدار از تفليس را داريد، با توجه به كثرت بازسازی ها در تفليس، زير داربست های بی حفاظ گذر نکنید، به خصوص اگر چون من كم مو باشيد!
8. یا روسی یا انگلیسی یا ایرانی حرف بزنید!
هر دو دوست داشتيم سری به هتل 12 سال پيش مان بزنيم، اما نه نامش را می دانستيم و نه نشانی! هتل محل اقامت مان در اين سفر، هتل پريماورآ (Primavera) در كوچه ای ميان دو خيابان واقع بود.
سالن کنسرت تفلیس (Concert Hall)، محل تلاقی دو خیابان Merab Kostava و Peter Melikishivili
روز اول از خيابان Merab Kostava پياده روی مان را شروع كرديم. روز دوم مسير ديگر كوچه را گرفتيم و وارد خيابان Peter Melikishivili شديم. يكمرتبه طاق نصرتی را سر يك خيابان ديديم، همان سردری كه بچه های کاروان ورزشی شطرنج، دوازده سال پیش با دیدنش کلی ذوق از خود نشان دادند.
خیابان Shanidze که ابتدای ورودش طاق نصرتی داشت و بر روی آن دو طبقه واحد مسکونی
روز آخر سفر تصميم گرفتيم پيش از رفتن به بنای یادبود تاریخ گرجستان (Chronicle of Georgia)، سری به هتل قبلی بزنيم و تجديد خاطره كنيم!... حافظه بدنی مان به خاطرمان آورد كه شيب نسبتاً تندی را بايد حدود ده تا دوازده دقيقه به سمت بالا برويم. وقتی اين فاصله زمانی را پيموديم به دو هتل در كنار هم رسيديم. يا حافظه بصری مان ياری نكرد و يا تغييرات نمای ظاهری آنها باعث شد نتوانيم متوجه شويم در كداميك از اين دو هتل اقامت داشته ايم. ناگهان پسرم گفت خوب به ياد دارم وقتی وارد هتل می شديم بايد پنج شش پله بالا می رفتيم تا به پذيرش هتل برسيم. گفتم ما كه تا اينجا آمده ايم برويم و به داخل هتل نگاهی بيندازيم.
در همين اثنا خانمی 60 -65 ساله روبروی در هتل می خواست سوار ماشينش بشود و برود. اما با دیدن ما، نظرش عوض شد و به سويمان آمد. به زبان انگليسی پرسيد: «می توانم كمكتان كنم؟» پسرم به انگليسی گفت:« نه! متشكرم» ... به دنبال ما اين خانم هم وارد هتل شد! از احترامی كه كاركنان پذيرش به وی گذاشتند متوجه شديم ايشان مدير هتل هستند. پنج شش پله ای كه پسرم گفته بود هنوز سرجايش بود و فضای تاريك لابی هتل هم از آن سالها تغييری نكرده بود... تا همين حد را كافی دانستيم و خواستيم برويم كه خانم مدير هتل پرسيد: «اتاق می خواهيد؟» پسرم برايش توضيح داد كه دوازده سال پيش در اين هتل اقامت داشته ايم و صرفاً برای تجديد خاطره می خواستيم داخل لابی هتل را ببينيم و مطمئن شويم این هتل، همان هتل است يا نه!»
هتل گاردن، هتل دوازده سال پیش اقامت ما در تفلیس. ماشینی که دم در هتل پارک شده، ماشین خانم مدیر هتل است و دقایقی پیش از آشنایی با علیامخدره!
خانم مدير هتل به انگليسی گفت: «من زبان روسی و انگليسی و ايرانی بلد هستم. يا روسی يا انگليسی يا ايرانی حرف بزنيد تا بفهمم چه می گوييد!»... پسرم با توجه به سفرهای زيادی كه داشته كاملاً مسلط به زبان انگليسی است. يكبار ديگر برای وی و كاركنان هتل توضيحش را تكرار كرد البته اين بار شمرده تر سخن گفت... فكر كرديم اين بار ديگر متوجه سخن مان شده، خانم مدير كليد يك اتاق را برداشت و ما را به بالاترين طبقه هتل با آسانسور برد و يكی از اتاق های خوب دو نفره اش را نشانمان داد. با وارد شدن به راهرو، سفر ذهنی و بازگشت به گذشته برایم كليد خورد! ... صدای تق تق سريع ساعت های شطرنج را در راهرو می شنيدم كه بچه های تيم ملی با هم شطرنج سريع و شطرنج برق آسا بازی می كردند. انتهای راهرو هم سالن كوچكی بود كه در آن صبحانه ی خاطره انگیزی خورده بودیم!... با صدای خانم مدير از آن سفر ذهنی كوتاه بيرون آمدم. پرسيد: «اتاق خوب است؟»
وارد صحبت شدم و به زبان فارسی گفتم: «خانم عزيز! اتاق تان خوب است، اما در حال حاضر نمی خواهيم اتاق بگيريم.» مشخص شد خانم مدير، زبان فارسی اش دست كمی از زبان انگليسی ندارد! و دوباره تكرار كرد: «يا روسی يا انگليسی يا ايرانی حرف بزنيد تا بفهمم چه می گوييد!» خنده ام گرفته بود از اين همه ادعا ... يكمرتبه پرسيد: «شما اهل چه كشوری هستيد؟» فکر کردم اگر بگويم ايران، می گويد پس چرا ايرانی حرف نمی زنيد! گفتم: «ايتاليا»! خانم مدیر سری جنباند كه علتش را فهمیده که چرا قادر نیست حرف های ما را درك كند.
ديديم کار دارد بيخ پيدا می كند و اين خانم هم ول كن معامله نيست! از ايما و اشاره اصفهانی ها استفاده كردم و به او فهماندم كه وقت مان تنگ است و می خواهيم برويم. او هم با زبان اشاره به ما پاسخ داد كه همين جا باشيد و موبايلش را درآورد و شماره ای گرفت و به زبان گرجی با يك نفر صحبت كرد و سپس گوشی همراهش را به پسرم داد! پسرم آنچه بر ما گذشته بود به زبان انگليسی تعريف كرد. پس از سه چهار دقيقه، پسرم موبایل را به خانم مدير هتل داد. پسرم برای من گفتگوی تلفنی را توضيح می داد و همزمان كسی كه پشت خط بود برای خانم مدير هتل!
پشت خط موبايل، دختر آن خانم بوده. خوشبختانه خانم مدير هتل به فكرش رسيده بود دختری دارد كه به زبان انگليسی مسلط است و از وی كمك خواسته بود. دختر مدير هتل برای پسرم توضيح داد زبان انگليسی مادرش خوب نيست و از اين بابت عذرخواهی كرده بود. پسرم به وی گفته بود ما از اين هتل در گذشته خاطرات خوبی داشته ايم و اميدواریم در سفر بعدی يكبار ديگر در اين هتل اقامت داشته باشيم. جمله اول پسرم تا حدودی درست بود، اما جمله دوم، یک تعارف اصفهانی! دخترش توضيح داده بود اين هتل كلاً طرف قرارداد با يك شركت ايرانی است كه ماهيانه 600 دلار به طور ثابت پرداخت می كند و ممكن است در برخی زمان ها نتوانيم اتاق بدهيم، ولی در بيشتر زمان های سال، اتاق برای ارائه به مسافران داريم. قیمتی هم که برای اتاق دو تخته گفت خیلی گرانتر از هتل پریماورآ بود!
هتل پریماورآ، هتلی که ما در این سفر در آن اقامت داشتیم، چهار ستاره بود، ولی این مکان (هتل گاردن) اصلاً معلوم نبود چند ستاره است!؟ موقعیت هتل پریماورآ نسبت به هتل گاردن برتری داشت و به خیابان روستاولی نزدیکتر بود و شیب تُند و نفس گیر هتل گاردن را نیز نداشت. مانده بودم دلیل این گرانی بی حد و حصر چیست و دیگر اینکه چرا فدراسیون شطرنج ایران، دوازده سال پیش، میان این همه پیامبر، جرجیس را انتخاب کرده و ما را به این مکان آورده!
تلفن مادر و دختر تمام شد و خانم مدير كه ظاهراً به اشتباهش پی برده بود، با خنده از ما پوزش خواست. كارت هتل را از او گرفتيم و با هم خداحافظی كرديم. به سمت در خروجی رفتيم و وارد خیابان شدیم كه ديديم خانم مدير هم پشت سر ما وارد خيابان شد! اما این بار دیگر کاری با ما نداشت و به سوی ماشينش رفت تا برود به جايی كه 30 دقيقه پيش می خواست برود!... ما هم به برنامه تفليس گردی خودمان بازگشتيم... پيش به سوی بنای یادبود تاریخ گرجستان معروف به استون هنج گرجستان!
کارتی که خانم مدیر هتل گاردن به ما داد، هتل گاردن خیابان شانیدزه. (در تفلیس یک هتل گاردن دیگر هم هست که در خیابانAtskuri واقع شده) هتل گاردن ای که ما سال 1385 در آن اقامت داشتیم، بیشتر به مسافرخانه و سردخانه می مانست تا یک هتل! اگر علاقه ای به یافتن و دیدنش داشتیم، صرفاً به دلیل حضور صمیمی و گرم خانواده ها و بازیکنان شطرنج تیم ملی ایران(10 تا 18 ساله)، در این مکان بود. بازیکنانی که اکثرشان امروز از بزرگان شطرنج ایران محسوب می شوند.
9. بنای یادبود تاریخ گرجستان (Chronicle of Georgia/Memorial history of Georgia)
بنای یادبود تاریخ گرجستان که از دور زيبا می نمود.
پلکان ورودی بنای یادبود تاریخ گرجستان
با كلی ذوق و شوق به بنای یادبود تاریخ گرجستان رفتيم، اما نبود آنچه بايد می بود! شايد اين امر بازگشت دارد به ايرانی بودنم! هر بار كه به تخت جمشيد می روم شكوه و عظمتش مرا می گیرد، اما اين تمام مطلب نيست! تخت جمشيد روح دارد، روح زمانه، روح تاريخ.
گرجستان، سرزمینی است با ریشه های تاریخی بسیار غنی و قدیمی، اما بنای یادبود تاریخ گرجستان روح ندارد. شكوهش هم تصنعی و بی ظرافت است. آواز دُهل یی است که از دور خوش است. نمونه این بیروحی و تصنع را در اصفهان خودمان هم داریم! یک میدان عتیق جدید به جای میدان کهنه یا سبزه میدان اصفهان ساخته اند که تنها کارکردش این است که قدر و منزلت و عظمت میدان نقش جهان را به یاد ما اصفهانی ها بیاورد!
تصویری از یک طومار فلزی در ابتدای ورود به بنای يادبود تاريخ گرجستان که اشاره به تاریخ پنج هزار ساله این سرزمین دارد.
بنای یادبود تاریخ گرجستان با ستون هایی به ارتفاع 30 متر که در قسمت های بالای ستون ها، پادشاهان و ملکه ها و قهرمانان گرجستان کار شده و در قسمت های پایین ستون داستان هایی از زندگی مسیح. این بنا در سال 1958 میلادی در دوره شوروی پایه ریزی شده است.
تعدادی از ستون ها هم مشکل داشتند و روی ریل ها قاب ها نصب نشده بود.
دریاچه مصنوعی تفلیس از فراز تپه ای که بنای یادبود تاریخ گرجستان بر روی آن واقع است.
باستانی پاریزی در کتاب «جامع المقدمات» نوشته است: «من می دانم که هر کسی هر گوشه از دنیا را گرفته آنجا را بهترین جای دنیا می داند... این حرفها برای مردم هر ناحیه ای ارزش خود را دارد. بهتر از همه گرجی ها هستند که می گویند خداوند عالم بعد از خلق دنیا گفت حال که آدم پیدا شده است باید بهشت و دوزخی هم باشد، پس به خلق بهشت پرداخت و چون کار تمام شد، متوجه گردید که یک تکه «قناس» که برای گوشه ای از بهشت ساخته بود، اضافه آمده و جایی دیگر برای آن نیست، پس دستور داد آن قطعه را به زمین فرود آوردند و در کنار کوه های قفقاز به زمین گذاشتند، و این همان سرزمین «گرجستان» است!» (جامع المقدمات. پاریزی باستانی، محمدابراهیم. موسسه فرهنگی و انتشاراتی معارف. چاپ سوم. ص244-245)
10. بررسی اجمالی هتل محل اقامت (Primavera)
صبحانه هتل پریماورآ در برابر صبحانه هایی که دوازده سال پیش تر در هتل مرکوری باتومی می خوردیم شاهانه است، اما با معیارهای امروز، صبحانه هتل پریمآورا ثابت و بی تنوع است، ولی قابل قبول.
چشم انداز اتاقمان در هتل پریماورآ
موقعیت هتل پریماورآ چندان بد نیست و نزدیک خیابان روستاولی، «قلب سیاسی و هنری و فرهنگی تفلیس» است؛ با این حال اگر بخواهم بار دیگر به تفلیس سفر کنم، هتلی نزدیکتر به بافت قدیم این شهر را انتخاب خواهم کرد.
لابی هتل پیریماورآ
روز پنجم فرصتی نبود جز صرف صبحانه و تحویل اتاق و به انتظار نشستن در لابی هتل برای آمدن سرویس تور جهت رفتن به فرودگاه تفلیس و بازگشت به ایران.
11. و نهایتاً بازگشت به ایران
پذیرایی هواپیمایی قشم ایر در مسیر بازگشت تفلیس به تهران. در قیاس با پذیرایی هواپیمایی آزال در سفر 12سال پیش از آن، پذیرایی قشم ایر بسیار لوکس محسوب می شد.
طی چهار روز سفر خود به تفلیس حدود 67/9 کیلومتر پیاده روی و به اندازه یک ساختمان 130 طبقه پله نوردی کردیم.
یکی از دلایلی که در این مدت کوتاه به اندازه یک برج 130 طبقه پله نوردی کردیم، استفاده از زیرگذرهای خیابان های تفلیس بود.
صبح اول نوروز 1398، نُه روز پس از بازگشت از تفلیس، برای رفتن به سر مزار پدرم به تخت پولاد اصفهان رفتم. بنر بزرگی در ابتدای تکیه پدرم نصب کرده بودند که نشان از تفلیس داشت! گویی چرخ گردون می خواست بگوید دیدی نمی خواستی به سفر بروی و چگونه ترا به سفر فرستادم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ