روز چهارم (آب بازی)
برنامه امروز پارک آبی Gino Paradise بود و تقریباً امروز رو به تفریحات بچه ها اختصاص دادیم تا حسابی آب بازی کنن و انرژی شون حسابی تخلیه بشه. قبل از صبحانه هم دوباره رفتیم سراغ خانم مسیح برای عوض کردن اتاقمون که خدا رو شکر اتفاقات خوبی افتاد و اتاق باجناق به طبقه چهار منتقل شد، البته به اتاقی با همون ابعاد کوچک و ما هم اتاق قبلی خودمون که قفلش خراب بود و نفر بعد از ما قبولش نکرده بود رو با رضایت کامل قبول کردیم، چون تو این چند روز قلق قفل و دستگیره کامل دستم اومده بود. بعد از صبحانه وسایلمون رو جمع کردیم و وارد اولین تجربه امون از تاکسی اینترنتی شدیم و با اپلیکیشن یاندکس (Yandex) یه ماشین برای پارک آبی گرفتیم به قیمت بسیار مناسب 6.5 لاری که برای اون مسافت واقعاً عجیب و مناسب بود، عجیب تر اینکه تاکسی سه سوت اومد دنبالمون
(عکس31(اپلیکیشن یاندکس)
. قبل از رفتن به پارک آبی از راننده خواستیم بره جلوی یه صرافی تا مقداری پول تبدیل کنیم ولی با توجه به مقررات سختگیرانه رانندگی تو گرجستان که هر جایی نمیشه توقف کرد یا دور زد، راننده کلی ما رو چرخوند و به یه صرافی بدون کمیسیون رسوند و بعد از اگسچنج با نرخ 965/2 به سمت پارک آبی حرکت کردیم. هر چی بیشتر زمان می گذشت و به پارک آبی نزدیکتر میشدیم قیمت کرایه تاکسی خیلی ارزونتر به نظر می رسید، تصمیم گرفتیم با توجه به معطلی اول مسیر برای اکسچنج پول 8 لاری به راننده بدیم و اگه راننده درخواست کرایه بیشتری کرد همه با هم اعتراض کنیم و با روحیه اصیل ایرانی حقمون رو حتماً ازش بگیریم، ولی در کمال تعجب راننده نه تنها شکایتی نداشت که خیلی هم بابت اضافه کرایه تشکر کرد. باز هم من و باجناق صحنه رو در ایران شبیه سازی کردیم و باز هم به نتیجه های جز درگیری فیزیکی نرسیدیم. جالب اینکه مسافت هتل تا پارک آبی 10 کیلومتر بود و با توجه به شیبدار بودن مسیر و بنزین تقریباً ده هزار تومنی در گرجستان این نرخ کرایه بسیار ارزونتر از ایران با بنزین هزار تومنی بود و تازه متوجه شدیم در دو روز گذشته با کرایه گرونتر تاکسی میگرفتیم و عزم خودمون رو در استفاده هر چه بیشتر از یاندکس جزم کردیم بخصوص که ماشین هاشون همه هیبرید بود و به حفظ محیط زیست هم کمک میشد، ما هم که عاشق محیط زیست.
تقریباً یک ساعتی زود رسیدیم پارک آبی و باید تا ساعت 11 منتظر می موندیم. با اومدن کارمندها کار آغاز شد و بلیط ورودی رو با قیمت 28 لاری برای هر نفر بزرگسال خریدیم، برای بچه ها هم رایگان بود. به هر نفر بزرگسال یه دستبند الکترونیک میدادن برای استفاده از کمد اتاق تعویض لباس و صندوق امانات. ابعاد کمدها برای یک نفر واقعاً کوچک بود و متأسفانه با هر دستبند فقط می تونستیم از یه کمد استفاده کنیم خلاصه به هر زور و فشاری بود وسایل رو چپوندم تو کمد و قهرمانانه آمدم بیرون که بانو ضربه ای مهلک و مردافکن بر پیکر بی جامه من کوفت و خبر داد که دمپایی با خودمون نیاوردیم. من هر چه سعی کردم با صحنه سازی و عادی سازی، نپوشیدن دمپایی رو امری عادی جلوه بدم و از زیر بار خرید دمپایی در اون موقعیت شونه خالی کنم، نشد که نشد و مجبور شدم یه دمپایی که حداکثر 6 لاری میارزید رو 20 لاری بخرم. پارک آبی جینو 7 استخر داره که دوتاشون مسقف و بقیه فضای آزاد هست، علاوه بر اینها یه برج سرپوشیده هم داشت که چند مدل سرسره آبی داشت، رستورانها و فضای آزاد، بخش ماساژ و یه بخش VIP هم داشت که واقعاً نمیدونم چه خدماتی ارائه میداد.
در کل در قیاس پارکهای آبی دبی، استانبول، کوش آداسی یا حتی کوالالامپور که من دیدم کوچیکتر و ساده تر بود مخصوصاً که تو این فصل به علت سردی هوا تمامی قسمت های فضای بازش تعطیل بود ولی ما اصلاً مشکلی با این قضیه نداشتیم چون هدف اصلی از این پارک آبی لذت بردن بچه ها بود که با همون استخرهای سرپوشیده برطرف میشد. خیلی سرتون رو درد نیارم بچه ها آنچنان با استخر کودک با عمق نیم متر و سرسره های آبی توش حال کردن که حتی اجازه استفاده از استخر بزرگسالان رو به ما ندادن و ما چهار تا آدم بالغ به همراه دو جین هموطن عزیز دیگه که با بچه اومده بودن استخر، بصورت آنلاین در استخر کودکان ساعات خوشی رو گذروندیم
(عکس32 (ماکت پارک آبی جینو)
عکس33، 34 (استخر کودکان)
عکس 35(استخر بزرگسالان))
استفاده از سرسره آبی هم تجربه جالب دیگه این سفر بود، برعکس سرسره های آبی دیگه ای که دیده بودم خروجی سرسره تو استخر بزرگ نبود و عملاً سرسره آبی تو یه حوضچه کوچک تموم میشد. برای رسیدن به ابتدای سرسره ها هم باید از یه راه پله تقریباً 115 پله ای و نفس گیر بالا میرفتیم. برج سه سرسره قرمز، آبی و سیاه داشت، البته شش سرسره داشت ولی با توجه به خلوتی پارک سه تاش فعال بود. من اول سرسره قرمز رو امتحان کردم که کاملاً ناشیانه ازش اومدم پایین و در آخر مسیر تقریباً عمود بر مسیر حرکت خارج شدم و نکته جالب این بود که باجناق که تو صف پشت سر من بود، سور و مور و گنده جلوی خروجی منتظر من بود و ادعا میکرد که از سرسره آبی رنگ پایین اومده، ولی من که خیلی مشکوک بودم. حالا ما به همه گفتیم رفته، شما هم بگید رفته. بعدش هم دوباره رفتم بالا و از سرسره آبی رنگ اومدم پایین که شیبش کمتر بود ولی بازهم کم تجربه پایین اومدم. اما تمام تجربیاتم رو تو سرسره سیاه با نورپردازی زیبا جمع کردم و خیلی حرفه ای و ریلکس اومدم پایین، واقعاً هم این سرسره با توجه به اینکه یه قسمتهایش کاملاً تاریک بود لذت خاصی داشت
(عکس36(برج سرسره آبی جینو پارک))
بعد از بالارفتن آدرنالین در خون نوبت نهار رسید و رفتیم به تنها رستوران فعال پارک آبی که تقریباً همه نوع فست فود و غذاهای اصلی گرجی رو داشت. ما هم ساندویچ و البته سیب زمینی برای بچه ها سفارش دادیم ولی وقتی غذا رو آوردن دیدیم خود ساندویچها کلی سیب زمینی داشت و تقریباً با اون همه سیب زمینی می تونستیم فرنچ فرایز پارتی بگیریم
(عکس 37(فست فود پارک آبی))
تا حدود ساعت 6 تو پارک بودیم تا بچه ها با اکراه راضی به رفتن شدن. تو اون تایم و اون موقعیت هم خبری از تاکسی و تاکسی اینترنتی نبود و مینی بوس یا همون ماشروتکا خط 60 تنها آپشن پیش رومون بود که آخرین ایستگاهش هم ایستگاه متروی Grmagele بود. خلاصه سوار شدیم و خاطرات مینی بوس سواری دوران تحصیل رو برام زنده کرد. خدا رو شکر بیست متر به بیست متر ماشین متوقف می شد و عزیزی سوار یا پیاده می شد و سفرمون بیش از چهل دقیقه طول کشید، نکته جالبش هم عبور ماشین از کنار بنای یادبود تاریخ گرجستان (Chronicle of Georgia) بود که یکی دیگه از جاذبه توریستی تفلیس محسوب می شد و در غربی ترین قسمت دریاچه قرار داشت و توفیق اجباری نصیبمون شد و دورادور بازدیدی ازش داشتیم. کرایه مینی بوس هم 50 تترا بیشتر نبود که برای اون مسافت تقریباً مجانی محسوب می شد و باید کرایه رو تو یک دستگاه مخصوص جلوی ماشروتکا می انداختیم و فیشش رو از دستگاه می گرفتیم. بعد از رسیدن به ایستگاه مترو Grmagele بازم از یاندکس تاکسی گرفتیم، البته این بار 10 دقیقه طول کشید تا بیاد و با 6/2 لاری رفتیم هتل. موقع پرداخت کرایه وقتی راننده دید دارم دنبال 20 تترایی میگردم گفت نمیخواد بقیه اش رو بدی که واقعاً برای من و باجناق خیلی عجیب بود و داشتیم به این نتیجه می رسیدیم که راننده های یاندکس اصلاً دنبال پول نیستن و تفننی میان سر کار. بعد از رسیدن به هتل وسایلمون رو تو اتاق های جدید بازم پهن کردیم و بدون هیچ مقدمه ای افقی شدیم و رفتیم برای استراحت و نبرد نفس گیر فردا.
روز پنجم (تفلیس قدیم و حمام ملوکانه)
بعد از دو روز گشت و گذار لایت و تقریباً کودک پسند، امروز تصمیم گرفتیم جاذبه های گردشگری تفلیس قدیم رو یکجا ببینیم و تفلیس گردی رو تقریباً کامل کنیم. بعد از صبحانه و جمع و جور کردن وسایل یه تاکسی از یاندکس گرفتیم و با 6/8 لاری رفتیم سمت کلیسای سامِبا (Holy Trinity Cathedral). خدا رو شکر راننده پیر و محترم بعد از 15 دقیقه اومد دنبالمون و از شلوغ ترین مسیر ممکنه ما رو رسوند کلیسای سامِبا. این کلیسای تازه ساخت که لقب بزرگترین و مرتفع ترین کلیسای ارتدوکس جهان رو یدک می کشه روی تپه های مسطح مشرف به رودخانه متخی ساخته شده و مثل نگینی فاخر، از بیشتر نقاط تفلیس قدیم دیده میشه و تبدیل به یکی از اصلی ترین جاذبه های تفلیس شده. خود ساختمان کلیسا، محوطه اطراف و چشم انداز این کلیسا بسیار دیدنی هست و تقریباً ما رو یه دو ساعتی درگیر خودش کرد
(عکس38 (محوطه ورودی کلیسا سامِبا)
عکس39 (برج ناقوس)
عکس40و41 (کلیسا سامِبا)
عکس 42و43 (داخل کلیسا سامِبا))
بعد از بازدید کامل کلیسا پرسون پرسون و با عبور از یه کوچه بسیار پرشیب اما زیبا از پشت کاخ ریاست جمهوری گرجستان رسیدیم پارک ریکه (Rike Park) یا به روایتی پارک اروپا. این پارک زیبا که در سال 2013 ساخته شده و یکی از معروفترین و بهترین پارکهای تفلیس محسوب میشه که در با رقص نور و فواره آب (در تابستان)، صفحه شطرنج بسیار بزرگ، کافه و بار و از همه مهمتر مرکز فرهنگی بسیار زیبا فضایی مدرن در قلب تفلیس محسوب میشه
(عکس44 (ریکه پارک، مرکز فرهنگی لوله ای شکل و کاخ ریاست جمهوری گرجستان))
قدم زنان رفتیم سمت تله کابین ناریکالا، کارت مترو رو شارژ کردیم و با استفاده از همون کارت بلیط رفت و برگشت تله کابین رو برای هر نفر 5 لاری خریدیم. البته هر کی بخواد میتونه از مسیر پلکانی و پشت ناریکالا برگرده پایین، تو تفلیس قدیم ولی چون ما کالسکه به دست بودیم برگشت از اون مسیر خیلی سخت بود
(عکس45 (ایستگاه تله کابین ناریکالا در ریکه پارک))
ناریکالا قدیمی ترین ساختمان تفلیس محسوب میشه که در دوران ساسانیان به دست ایرانیان ساخته شد و در ابتدا نقش امنیتی داشت و برای حفاظت از منطقه و شهر تفلیس، نقش مهمی داشت و در طول تاریخ بارها تخریب شده و بازم هم مورد بازسازی قرار گرفته. مسیر تله کابین از پارک تا ناریکالا خیلی کوتاه ولی زیبا بود و گذر سریع از روی رودخانه متکواری، خیابان زیبای شاردنی، منطقه میدان، کلیسای ارامنه بسیار جالب بود
(عکس46(چشمانداز تله کابین))
چشم انداز قلعه ناریکالا واقعاً دیدنی بود و تقریباً بیشتر جاذبه های تفلیس رو در یک قاب زیبا با یک آسمان تمیز و آبی به آدم هدیه می کرد
(عکس47،48(چشمانداز ناریکالا))
از ایستگاه تله کابین رفتیم سمت یکی دیگر از سمبلهای معروفِ نه تنها تفلیس که گرجستان، یعنی مجسمه زیبای مادر (Kartlis Deda) که با جام و شمشیری در دست، میزبان دوست و دشمن هست
(عکس49(مجسمه مادر))
بعد از دیدن مجسمه مادر و گرفتن چند عکس یادگاری رفتیم سمت قلعه قدیمی و باستانی نارین. البته برای دوستداران طبیعت، آپشن باغ گیاهشناسی تفلیس هم تو همین قسمت دردسترس هست که ما تعریفش رو زیاد شنیده بودیم ولی با وجود بچه ها انتخاب خیلی مناسبی واسه ما نبود و حوصله بچه ها قطعاً سر میرفت. برای رسیدن به قسمت بالایی قلعه و کلیسای سنت نیکلاس (Saint Nikolas) باید از یه مسیر پر از پله استفاده می کردیم که هر چه میرفتیم قصد تمام شدن نداشت، بعد از یه مسیر ناهموار تازه رسیدیم به کلیسا. این کلیسای زیبا و کوچک که مثل بیشتر کلیساها پر بود از تصاویر قدیسین دین مسیحیت و احتمالاً قصص انجیلی تقریباً آخرین مقصد دیدنی برای ما تو ناریکالا بود، چون برای رسیدن به قسمت مرتفع و زیبای قلعه باید یه مسیر باریک رو دوباره می رفتیم بالا که در اون هوای آفتابی و همراه بچه های خسته واقعاً سخت بود
(عکس50،51،52 (کلیسای سنت نیکولاس))
البته رفتن به قسمت بالای قلعه برای دوست داران عکاسی شدیداً توصیه میشه چون به چشم اندازی زیبا برای عکاسی دست پیدا میکنید و مطمئناً نمیشه ازش دل کند، البته ما ندیدیم ولی خیلی شنیدیم. دیگه حسابی خسته شده بودیم و با تله کابین رفتیم سمت پارک، برای رفتن به قسمت میدان از ریکه پارک دو راه هست، یکی استفاده از پل زیبای صلح، از شاهکارهای معمار معروف ایتالیایی میشل دِ لوچی که طراح کاخ ریاست جمهوری گرجستان هم هست، و دیگری استفاده از پل متخی، که ما راه اول رو انتخاب کردیم
(عکس 53،54 (پل صلح))
جدا از زیبایی خیره کننده این پل در روز و شب که احساس خاصی به آدم میده، آپشن قایق سواری هم در این قسمت وجود داره، ولی خدایش نه رودخونه متکواری و نه قایق های تفریحی اونقدر خوش رنگ لعاب و بزرگ بودن که ما رو ترغیب کنن تا از این فرصت استفاده کنیم
(عکس 55 (نمایی از رودخانه متکواری از پل صلح))
مطمئنم برای کسایی که تجربه قایق سواری در تنگه بسفر استانبول رو دارن این آپشن چندان جذاب نخواهد بود. بعد از گرفتن عکسهای زیبا در پل صلح و لذت بردن از رودخانه پر آب متکواری خودمون رو رسوندیم اون طرف پل و قدم زنان رفتیم سمت محوطه زیبای میدان که برای من زیباترین و عجیب ترین قسمت تفلیس بود، هست و خواهد بود. ناگفته نماند که بین پل صلح و قسمت میدان کلیسای معروف و زیبای سیونی(Sioni) هست که بدون شک یکی از زیباترین کلیساهای تفلیس بشمار میاد، ولی خستگی بچه ها، بانو، خواهر بانو و کلافگی باجناق از عکاسی های من هیچ مجالی باقی نمی گذاشت که پیشنهاد بازدید از این کلیسا رو بدم، چون پیشنهاد دادن همانا و شرحه شرحه شدن توسط همسفران خسته و گرسنه همانا. ما که حسابی خسته، تشنه و گرسنه بودیم رفتیم رستوران زنجیره ای و معروف Machakhela-Samilkitno با اون المان معروف I LOVE TBILISI برای نهار و خدا رو شکر یه میز کنار پنجره با ویوی بسیار عالی از کوچه روبروی کلیسای ارامنه و کلیسای متخی و مجسمه شاه واختانگ (بنیانگذار شهر تفلیس) گیرمون اومد
(عکس56، (نمای بیرونی رستوران)
57 (چشم انداز زیبایی از میز ما در رستوران)
برای ما که فرصت دیدن این کلیسا و مجسمه پادشاه واختانگ با اون مسیر پرشیب رو نداشتیم، داشتن این منظره غنیمتی بود که قطعاً نتیجه انرژی های مثبت اون لحظه بود. باید اعتراف کنم عکسهای زیبایی از چشم انداز کلیسای متخی در فضای مجازی دیده بودم و دوست داشتم حتماً از اون زاویه عکسی فراموش نشدنی با پس زمینه تفلیس قدیم داشته باشم ولی تو اون لحظه کلیسای متخی برای من حکمِ دست ما کوتاه و خرما بر نخیل رو داشت و سعی کردم به جای فکر کردن به عکس از دست رفته، از چشم انداز پیشِ رو لذت ببرم. انتخاب غذا با توجه به منوی خوش آب و رنگ این رستوران واقعاً کار سختی بود و کلی وقتمون رو گرفت، بعد از کلی چانه زنی در نهایت بر دیس پیش غذای گرجی، دو پرس چلو گوشت، لوبیا، کباب و برنج به توافق رسیدیم. نکته جالب غذای امروز شهید شدن یکی از نمک دونهای میز توسط دخمری بود، که با توجه به تأخیر ما در سفارش غذا تقریباً خون یکی از گارسونها رو به جوش آورد و جناب باجناق برق موزیانه ای رو تو چشم های این گارسون دید و اعتقاد داشت این گارسون امروز حتماً زهرش رو به ما خواهد ریخت. پیش غذا که اصلاً تعریفی نداشت و ما خدا رو صد هزار مرتبه شکر کردیم که این پیش غذا رو اولین بار در رستوران Maspindzelo امتحان کردیم. تفاوت این پیش غذا در این دو رستوران تقریباً از زمین تا آسمون بود، ولی نگم براتون از غذاهای اصلی
عکس58 (لوبیا)
59 (چلوگوشت و پیش غذا)
60 (کباب)
برنج تقریباً کته های با شوید تازه، طعم گوشت و سس عالی خورشت ها، کباب و حجم زیاد خورشت ها اونقدر ما رو سر ذوق آورد که من و باجناق مجبور شدیم دو پرس دیگه برنج سفارش بدیم. بعد از تأخیر زیاد پرس دوم برنج رو آوردن، اونم چه برنجی؟ مسلمان نشنود، کافر نبیند. باجناق اصرار داشت که کار، کارِ گارسون هست و حتماً یه فنجون آب ریخته رو برنج ها تا انتقام کل گرجی ها از کشتار آقا محمدخان قاجار رو از ما بگیره. البته پر بیراه هم نمی گفت بنده خدا. به عنوان یک برنج خور قهار که از دور دستی بر آشپزی هم دارم، هر جور حساب می کردم با ترکیب آب، برنج، نمک و آتش هر چقدر هم که هنرمند باشی، نمیتونی چنین معجون زشتی رو بپزنی. حالا جالبی قضیه این بود که ما دو تا کلی غر زدیم و انتقاد کردیم ولی کل اون برنج زشت رو خوردیم و هنوز هم تو کف این قضیه موندم که چرا ما اعتراض نکردیم و نخواستیم که برنج رو عوض کنن، واقعاً چرا؟ اگه فکر کردین قضیه ما و این گارسون به همینجا ختم شده اشتباه کردید، ضربه نهایی هنوز مونده بود. وقتی صورتحساب رو آوردن هر چی بالا پایینش کردم دیدم یه 3 لاری توش اضافه هست و وقتی از گارسون پرسیدم این 3 لاری چیه تو صورتحساب ما، بادی به غبغب انداخت و با حالت قهرمانانه ای به نمکدون اشاره کرد. خلاصه گارسون با قد و بالای رعنا، زهرش رو به ما ریخت و من به چشمهای باجناق ایمان آوردم و تصمیم گرفتم در اولین فرصت چشم ایشون رو به عنوان میراث ماندگار بشریت حتماً ثبت جهانی کنم.
بعد از غذا ما برنامه دلچسب حمام گوگرد رو داشتیم ولی تیم باجناق به علت عدم علاقه به این سرگرمی و اینکه واقعاً اون اتاق های گرم برای بچه زیر دو سال مناسب نبود از ما جدا شدن و رفتن سمت هتل و ما رو با مرحله حساس انتخاب حمام تنها گذاشتن. ظاهراً این قسمت از برنامه تفلیس گردی خیلی طرفدار نداره چون در کمتر سفرنامه ای اطلاعاتی درباره تفاوت این حمام ها پیدا کردم، دوستمون هم که ساکن تفلیس بود تا حالا از این حمام ها استفاده نکرده بود و این یه نمه کار رو حساس میکرد. راهی نداشتیم جز اینکه یکی یکی حمام های منطقه Abanotubani رو بررسی کنیم و تعداد افرادی که وارد حمام میشن رو زیر نظر بگیریم. سه حمام bath No 5، Royal Bath و Gulo Termal Bath رو با نظرات بانو دیدیم ولی تصمیم گیری سخت بود و قدم زنان رفتیم تا آخر خیابان آبانو تا از مسجد اون خیابان با ظاهر کاملاً ایرانی دیدنی کنیم. بانو رفت داخل و اومد گفت اینجا که مسجد نیست، یه حمام بسیار زیباست، قیمتش هم با حمام های دیگه فرقی نداره، فی الواقع یافته های بانو رو در هیچکدوم از سفرنامه ها و اطلاعات ارائه شده تو سایت ها ندیده بودم که احتمالاً از دستم در رفته بود.
با هم وارد مجموعه (Orbeliani Bath) شدیم و واقعاً بهتر از چیزی بود که فکرش رو می کردم و از سه حمام دیگه بیشتر به دلمون نشست، از شانس خوب ما همون موقع یه حمام خصوصی خالی بود و با پرداخت 50 لاری گرفتیمش و قرار شد برای استفاده از خدمات حمام گرجی( همون کیسه/سفید آب و لیف/صابون خودمون) نفری بیست لاری به خود به اصطلاح دلاک بدیم
(عکس61،62، (نمای بیرونی حمام)، (ورودی حمام ها))
البته اگه بخواید می تونید با پرداخت 3 لاری از خدمات حوله هم استفاده کنید. محیط حمام یه اتاق تقریباً 12 تا 14 متری بود که شامل یه حوضچه آب گرم گوگردی، یه تخت کاشی کاری شده برای لم دادن، دوش آب سرد، سرویس بهداشتی، روشویی و فضای تعویض لباس بود که بسیار زیبا و کاربردی طراحی شده بود. البته این مجموعه، حمام های خصوصی و VIP دیگه های هم با امکاناتی چون سونا و حوضچه آب سرد و ماساژ با گنجایش بیش از 10 نفر و هم داشت
(عکس63 (داخل حمام))
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در هنگام حمام می تونید از طریق تلفنی که در قسمت تعویض لباس هست آب خنک، چای یا نوشیدنی هم سفارش بدید، ضمن اینکه زمان ورود دلاک یا باقیمانده زمان حمام هم با همین تلفن اعلام میشه. تجربه این حمام دلچسب من رو برد به خاطرات کودکی که گاهی به حمام عمومی می رفتیم و یادآور خاطرات فراموش شده ای برام بود و در عجب بودم با این حجم از لاکچری بازی در ایران چرا کسی تو یه همچین سیستم فاخری مخصوصاً در شهرهای توریستی سرمایه گذاری نمیکنه. تجربه این حمام و خدمات حمام گرجی احساسی به ما داد در حد سلاطین قدیم و بسیار از انتخابمون سرخوش بودیم و به نظرم اگه کسی بره تفلیس و از این حمام استفاده نکنه قطعاً سفرش کامل نشده. راستش رو بخواید من دو تا برنامه برای بعد از حمام هم داشتم، یکی قدم زدن تا آبشار پشت حمام ها و دیگری بازدید از کلیسای سیونی، ولی باید اعتراف کنم حالت خلسه گونه و سرخوشانه بعد از حمام ملوکانه رمقی برای اینکار نگذاشت و بعد از خروج از حمام رفتیم به یه کافه ترکی (Is Cafe)، دقیقاً روبروی مجسمه معروف شاهین و قرقاول نزدیک حمام و چای باقلوایی زدیم تا حال امروز کامل بشه.
ناگفته نماند که کیفیت چای در حد عالی و حتی فراتر بود ولی باقلوا تعریفی نداشت و نشد چیزی که باید بشه. پسری بعد از یه روز پر انرژی و یک حمام استثنایی سریع تو کالسکه خوابش برد و ما هم حدود نیم ساعتی تو کافه موندیم و از چشم اندازه محله حمام های گوگردی تفلیس نهایت استفاده رو بردیم
عکس64 ( چشم انداز کلیسای متخی و مجسمه پادشاه واختانگ از محله حمام)
(محله حمام ها (Abanotubani))65،66 (عکس از اینترنت)
67،68،69(مجسمه معروف شاهین و قرقاول)
70(شب زیبای خیابان آبانو))
در این لحظات دوست داشتم قدرت طی الارض داشته باشیم و در کسری از ثانیه بریم تو تخت هتل ولی متأسفانه نه چنین آپشنی داشتیم و نه میتونستیم تاکسی بگیریم، چون اگه پسری از خواب بیدار میشد داستانی داشتیم که بیا و ببین. تصمیم گرفتیم قدم زنان بریم سمت مجتمع گالریا تا هم پسری حسابی استراحت کنه و هم چیزی برای شام بگیریم و بعدش بریم هتل. صحنه ورودی از خیابان کوته آفغازی به میدان آزادی و جمعیت حاضر در ابتدای خیابان روستاولی چیزی بود در حد خیابان استقلال استانبول و ما مونده بودیم این جمعیت شبهای قبل کجا بودن و این صحنه دقیقاً چیزی بود که ما از شبهای تفلیس انتظارش رو داشتیم که خدا رو شکر برآورده شد. برای شام هم رفتیم KFC و فقط برای پسری فیله استریپس و مخلفات گرفتیم 14 لاری که به نظر من اصلاً نمیارزید. بعد از اینکه پسری شام رو خورد و ما هم یه مقدار انرژیمون اومد سر جاش با مترو رفتیم هتل.
روز ششم (متسختای زیبا)
امروز برنامه بازدید از شهر متسختا اولین پایتخت گرجستان و کلیسای معروف Svetitskhoveli به عنوان یکی از مقدس ترین کلیسای گرجستان رو داشتیم. برای رفتن به این شهر تورهای متنوعی هست که با حدود نفری 35 تا 40 لاری به ازای هر نفر می تونید از تور نیم روزه بازدید از 4 کلیسای Svetitskhoveli ، Samtavro، Jvari و Shio-Mgvime استفاده کنید. ولی ما تصمیم گرفتیم خودمون با تاکسی بریم بخش قدیمی شهر متسختا و فقط کلیسایSvetitskhoveli رو ببینیم. صبح زود قبل از اینکه همراهان بیدار بشن من صبحانه خوردم و رفتم سمت بازار میوه و تره بار نزدیک هتل تا کمی میوه بخرم، بازار میوه و سبزیجات دقیقاً شبیه بازارهای سرزنده شمال بود و دلم می خواست کلی خرید کنم. میوه ها بسیار تر و تازه بود و قیمت ها هم مناسب بود. من کمی تمشک، شاه بلوط و موز برای بچه ها و مقداری گردوی خوشمزه، تر و تازه، خوش عطر و پر روغن گرفتم و برگشتم هتل.
(عکس71،72(بازار میوه و تره بار))
بعد از صبحانه و جمع و جور کردن وسایل از یاندکس یه تاکسی گرفتیم برای شهر متسختا 18/6 لاری که با توجه به فاصله 20 کیلومتری قیمت مناسبی بود. البته امروز موقع گرفتن تاکسی اپلیکیشن یه پیغام داد که شاید به علت ترافیک قیمت کمی افزایش پیدا کنه و بعد از پذیرش، قیمت رو پیشنهاد کرد که این هم در نوع خودش چیز جالبی بود. جدا از زیبایی مسیر منتهی به شهر متسختا چند نکته جالب دیگه هم داشتیم، یکی زیارت لایک هتل و لوکس هتل (از هتل های ارزانتر پکیج آژانس ها) در حاشیه اتوبان بود که واقعاً فاصله قابل توجهی تا مرکز تفلیس داشتن و خوشحال شدیم که این هتل ها رو انتخاب نکردیم و دومی دیدن تفلیس مال (Tbilisi Mall) تو مسیر بود. ما برای عصر برنامه بازدید از تفلیس مال رو داشتیم و با دیدنش تو مسیر خوشحال شدیم که دیگه لازم نیست برگردیم هتل و از اونجا بریم مرکز خرید، ولی خوشحالی مون زیاد دووم نیاورد چون یادمون اومد که پولی برای خرید احتمالی با خودمون نیاوردیم و در نهایت مجبوریم برگردیم هتل و بعد بریم تفلیس مال که واقعاً ضد حال بود.
متأسفانه نزدیک شهر متسختا یه تصادف ناجور شده بود واسه همین یه 10 دقیقه ای تو ترافیک معطل شدیم و نهایتاً بعد از 40 دقیقه رسیدیم به ابتدای محوطه کلیسای Svetitskhoveli. کرایه 6/18 لاری بود ولی راننده گفت طبق اپلیکشن کرایه اتون شده 23 لاری، اینجا بودم که باجناق من الباب مزاح وارد عمل شد و خودشو زد به کوچه علی چپ و اونقدر به راننده که هیچی انگلیسی هم نمی فهمید غر زد که نگو، صحنه واقعاً دیدنی بود، راننده با زبون گرجی اصرار و ما هم با ترکیب انگلیسی و فارسی انکار. خلاصه راننده به 21 لاری راضی شد و رفت و مسیر پیاده روی رو بهمون نشون داد. خدایش اون دو لاری تقریباً هیچ محسوب میشد ولی اونقدر این صحنه چونه زدن به ما خوش گذشت که نگو. از مسیر سنگ فرش محوطه قدم زنان رفتیم سمت کلیسا و محو تماشای خونه های قشنگ اون منطقه شدیم، واقعاً زیبایی خونه های اون منطقه گفتنی نیست و فقط دیدنیست
(عکس 73،74،75 (کوچه های زیبای متسختا))
بعد از ورود به محوطه اصلی کلیسا اولین چیزی که نظر آدم رو به خودش جلب میکرد قدمت این کلیساست که تقریباً برمی گرده به قرن 11 میلادی و واقعاً قدمت و تاریخ رو میشد تو تک تک عناصر این کلیسا دید. برای ما که اطلاعات چندانی از دین مسیحیت و قدیسین و بزرگان این دین نداریم شاید کلیساها فقط یه مکان دیدنی و جاذبه گردشگری هست ولی این کلیسا مشخصاً یه مکان شدیداً پرانرژی و مقدس بود که جو بسیار سنگینی داشت. از نوع و شدت عبادتی برخی از زائران به راحتی میشد اهمیت این مکان رو درک کرد و حتی آدمهایی مثل ما هم جذب جو کلیسا شده بودیم. یه جورایی معذب بودم و حس می کردم وجود توریستهایی مثل ما که تفننی به این مکان سر میزنن خلوت و عبادت زائران رو به هم میزند، که البته اینم از بدی های توریستی شدن برخی مراکز مذهبی در سرتاسر دنیاست و حقیقتاً ما نقشی در این معضل نداشتیم
(عکس 76،77،78،79(کلیساSvetitskhoveli)).
بعد نیم ساعت بازدید، از کلیسا خارج شدیم و تو محوطه بیرونی کلیسا دستگاه اتوماتیک خریدی نظرم رو به خودش جلب کرد، ظاهراً یه دستگاه خرید سکه یادگاری کلیسا بود که میشد با پرداخت 10 لاری، یک سکه طلایی یادگاری از کلیسای Svetitskhoveli خرید. به نظر ایده جالبی برای کسب درآمد کلیسا بود چون تمام توریستها به رسم یادگار سکه ای می خریدن، من هم چون از بازدید این کلیسا خیلی لذت برده بودم یک سکه یادگاری خریدم
(عکس80 (دستگاه اتومات فروش سکه یادرگاری در کلیسا Svetitskhoveli))
محوطه بیرون پر بود از غرفه های فروش یادگاری و سوغاتی که فضای قشنگی رو بوجود آورده بودن. دوستمون توصیه کرده بود که چرچخلا، لواشک، مربا و سسهای محلی اینجا رو از دست ندیم و واقعاً توصیه بجایی بود، چون واقعاً کیفیت محصولاتشون عالی بود و کاملاً مشخص بود که همگی تازه هستند. قیمت سوغاتی هایی مثل مگنت، ظرف و لیوانهای یادگاری و کانتسی (Kantsi) (شاخ گاو که به عنوان جام نوشیدنی استفاده میشود) مناسب بود و ما هم تصمیم گرفتیم همه یادگاری هایی که می خوایم رو همینجا بخریم. بعد از خرید شروع کردیم به قدم زدن در کوچه پس کوچه های زیبای متسختا که واقعاً برای من فراموش نشدنی بود. این حجم از زیبایی در معماری، قدمت، تمیزی و آرامش یکجا برای من تعجب آور و رشک برانگیز بود و واقعاً به حس و حال ساکنین این کوچه ها خیلی غبطه خوردم. مسیر اصلیِ مجاور کلیسا رو تا انتها رفتیم تا به چند رستوران بسیار ساده و زیبا رسیدیم و چون خسته بودیم تصمیم گرفتیم نهار رو همونجا بخوریم.
برای نهار باز هم رفتیم سراغ خاچاپوری، با اینکه فکر نمی کردم غذای چندان خوبی تو این رستوران گیرمون بیاد ولی باید اعتراف کنم یکی از بهترین تجربیات ما از خوردن خاچاپوری تو همین رستوران بود
(عکس81(رستوران زیبا و با صفای متسختا))
با اینکه دل کندن از این همه زیبایی برامون سخت بود ولی با توجه به برنامه عصر رفتیم سمت خروجی محوطه به امید پیدا کردن تاکسی یاندکس. متأسفانه هیچ تاکسی تو اون منطقه نبود و یه تاکسی بسیار قدیمی اونجا بود که میگفت با 30 لاری ما رو میبره هتل که قیمت غیر معقولی بود. از شانس ما کنار جاده یه تاکسی یاندکس مسافرش رو پیاده کرد و وقتی مسیر رو بهش گفتیم خودش 20 لاری رو پیشنهاد کرد ما بدون معطلی قبول کردیم و وسایل رو تو ماشین جا دادیم و رفتیم سمت هتل. بعد از نیم ساعت رسیدیم هتل و سریع رفتیم وسایلمون رو عوض کردیم، پول برداشتیم و آماده رفتن به مرکز خرید شدیم، رسپشن هتل پیشنهاد داد با اتوبوس خط 51 مستقیم بریم مرکز خرید. تو لحظاتی منتظر اتوبوس بودیم من از اپلیکیشن یاندکس قیمت رو چک کردم که عدد عجیب 3 لاری رو پیشنهاد داد ولی گفت به علت ترافیک احتمال افزایش کرایه با ضریب 4/1 هست که باز هم قیمت بسیار مناسبی بود. ما هم اوکی کردیم و چند دقیقه بعد یه پیرمرد بسیار بی اعصاب اومد دنبالمون. قاعدتاً با توجه به مسیری که صبح رفته بودیم بعد از خروج از شهر باید می افتادیم تو اتوبان ولی این پیرمرد بسیار رند مسیر رو دوره انداخت و با سرعت حداکثر 40 کیلومتر داشت حرکت می کرد، هر چی زمان می گذشت قیمتی که رو اپلیکشن گوشی راننده نشون میداد با سرعت بیشتری از 3 لاری فاصله میگرفت.
خلاصه سرتون رو درد نیارم که بعد از کلی وقت رسیدیم به مرکز خرید و گوشی 8/8 لاری رو نشون داد، باز باجناق وارد عمل شد و گفت من میرم تو کوچه علی چپ و 3 لاری بهش میدم، پیرمرد رند با دیدن 3 لاری آنچنان از کوره در رفت که نگو و نپرس. در حین چونه زدن یهو دیدم پیرمرد گوشی رو نشون میده و میگه شد 9 لاری، حالا هر چی ما میگیم بی انصاف ما که رسیدیم 8/8 بود دیگه چرا میگی 9 لاری فایده نداشت. تقریباً پیرمرد رند و نامرد به مرز جنون نزدیک شده بود و ما با دادن 9 لاری از کوچه علیچپ و از دست پیرمرد فرار کردیم. بعداً با توضیحاتی که دوستمون داد متوجه شدیم یاندکس براساس پذیرش راننده چند سیستم قیمت داره: قیمت ثابت، قیمت بعلاوه هزینه ترافیک اضافه و حالت ورودی اولیه و تاکسی متر، که پیرمرد رند داستان ما، آپشن سوم رو پیشنهاد داده و ما از هول حلیم افتادیم تو دیگ، اون هم دید ما ناواردیم، هم مسیر رو طولانی کرد و هم با سرعت کم تایم رو برد بالا که کرایه بیشتری بگیره. خلاصه هر چی صبح حال کرده بودیم از سرمون پرید، بیخیال ماجرا شده و وارد مرکز خرید شدیم.
(عکس83،82(تفلیس مال))
همون اول مقداری پول چنج کردیم و رفتیم سراغ فروشگاه ها، البته ما چون قصد خرید نداشتیم به چشم خریداری نگاه نکردیم و سرسری فروشگاه ها رو رد می کردیم، بچه ها هم رغبت زیادی به خرید نداشتن و بعد از یکی دو ساعت ویندو شاپینگ رفتیم قسمت کارفور که واقعاً قیمت مایحتاج روزانه اش بسیار مناسب و ارزونتر از سوپرمارکت های بیرون بود. برای شام هم رفتیم فودکورتِ مجتمع که بسیار بزرگ و جادار بود ولی خبری از برندهای معروف غذا نبود.
(عکس84،85(فوت کورت تفلیس مال)
تا برای غذا تصمیم بگیریم بچه ها یه محوطه لِگو بازی پیدا کردن و مشغول بازی شدن. جالبیش این بود که بچه ها با زبان بی زبانی، زبان بدن و زبان کودکی تونستن چند تا همبازی گرجی پیدا کنند که اتفاقاً تعامل خوبی هم با هم داشتند و زبان نافهم همدیگه رو خیلی خوب متوجه می شدند. با دیدن بازی بچه ها به این فکر افتادم که ای کاش رؤسای کشورهای متخاصم بازی این بچه ها رو سرمشق خودشون قرار می دادند و می فهمیدند زبان محبت و دوستی زبان فرامرزی و فرافرهنگی هست که نیازی به گفتن نداره و فقط باید روح بزرگ و پاکی داشته باشی تا درکش کنی، البته مطمئنم اونا اصلاً به روح اعتقاد ندارند. شام هم برای پسری از کینگ برگر یه پکیج ساندویچ متوسط، سیب زمینی و نوشیدنی گرفتم 11 لاری و برای خودم به یاد سفر ترکیه یه چی تو مایه های لاه ماجون گرفتم 10 لاری. برای برگشتن به هتل هم از بیرون مرکز خرید یه تاکسی بی چونه گرفتیم 8 لاری که انصافاً هم راننده خوش اخلاق و خندانی داشت، هم آهنگ های گرجی قشنگی برامون گذاشت، گرچه ما چیزی از متن ترانه نمی فهمیدیم ولی ریتم آهنگ ها شاد و سر زنده بود.
روز هفتم (یک عاشقانه آرام)
امروز برنامه گردش در خیابان روستاویلی و جاذبه های اون دور و بر رو داشتیم. با مترو رفتیم ایستگاه روستاولی پیاده شدیم و شروع کردیم قدم زدن، خانم ها بیشتر علاقمند به بازدید از فروشگاه ها بودن، بچه ها هم دوست داشتن تو فضای سبز کنار خیابان بازی کنن و ما هم این وسط از اینجا رونده و از اونجا مونده بودیم. هوا بسیار عالی بود و قدم زدن در این خیابان زیبا بسیار دلپذیر بود.
(عکس 86(خیابان زیبای روستاویلی) عکس87(ساختمان اپرا) 88(ساختمان مجلس گرجستان)).
یکی از جاذبه های نزدیک این خیابان بازار عتیقه و دست دوم فروشی Dry Bridge هست که تقریباً پشت کلیسای کاشوتی (Kachueti) و پارک 9 اپریل قرار گرفته. اول تصمیم گرفتیم یه بازدیدی از کلیسا داشته باشیم ولی از شانس ما تو کلیسا مراسم ترحیم یه آدم ظاهراً مهمی بود که خیلی شلوغ بود و فقط تونستم یه نگاه اجمالی به داخل کلیسا بندازم و بعدش قدم زنان رفتیم سمت پل.
(عکس 89،90،91(کلیسا کاشوتی))
قبل از رسیدن به پل کلی مغازه آنتیک فروشی هست و روی پل هم کلی دستفروش بساط پهن کرده بودن، بازار، امروز از چیزی که توی عکسها دیدم بودم خلوتتر بود ولی اجناس بسیار قابل توجهی داشت. اگر کمی توی بازارهای عتیقه فروشی ایران گشت زده باشید به راحتی می فهمید که قیمت هایی که اینجا میگن بسیار مناسب هست و با کمی گردش چیزهای بسیار با ارزش و زیبایی میشه پیدا کرد ولی باید هم وقت بذارید و تک تک وسایل رو برانداز کنید و هم اینکه حسابی چونه بزنید.
(عکس 92،93 (بازار عتیقه و دست دوم فروشی Dry Bridge))
ما یه بشقاب قدیمی ساخت چکوسلوواکی قدیمی خریدم 18 لاری و یه قاشق چایخوری قدیمی روسی فقط 4 لاری که بسیار خوب و ارزان بود. با بچه واقعاً سخت بود اینجا وقت بذاریم و مجبور شدیم زود بریم برای نهار. البته باید بگم در خیابان روستاولی جاذبه های گردشگری مهمی مثل موزه ملی گرجستان و موزه هنر هم هست که ما با توجه به شیطنت بچه ها منصرف شدیم. برای نهار باجناق هوسِ شاورما کرده بود در حالی که ما به شدت خاچاپوری و خینکالی خونمون پایین اومده بود و اصلاً نمی خواستیم خینکالی هاوس رو از دست بدیم، پس راهمون رو از هم جدا کردیم و هر کی رفت سیِ خودش. در قیاس با شب اول داخل رستوران خیلی خلوت بود، یه جای دنج نشستیم و یه خاچاپوری آجرولی، خینکالی (اینبار سرخ شده) و یک Lula Kebab بزرگ برای پسری، که تو کالسکه به خواب عمیقی فرو رفته بود، گرفتیم 30 لاری. از طعم غذاها در این رستوران واقعاً نمیشه چیزی گفت، فقط من و بانو خیلی ناراحت بودیم که این سفر در حال اتمام بود و ما با غم از دست دادن این خوشمزه ها چه حسرتی خواهیم خورد.
(94(رستوران خینکالی هاوس))
بعد از خوردن غذا و خداحافظی با رستوران دوست داشتنی خینکالی هاوس، تیم باجناق هم به ما اضافه شد و چون پسری خواب بود قدم زنان رفتیم تو خیابان کوستاوا (Kustava) تا برای استراحت پسری وقت بخریم. بعد از چند دقیقه پیاده روی سر خیابان یه تاکسی گرفتیم 6 لاری تا هتل، راننده این تاکسی فی الواقع یکی از باحال ترین آدمهایی بود که تو تفلیس دیدیم، با اینکه زبان انگلیسی بلد نبود ولی تقریباً تمامی رؤسای جمهوری و سران مملکتی ایران در نیم قرن گذشته رو به ترتیب میشناخت و سعی میکرد فقط با گفتن اسمشون و گرفتن لایک و دیس لایک از ما میزان محبوبیتشون رو تخمین بزنه، شهرهای ایران رو هم تا حدودی میشناخت و با اشاره به ضبط و گفتن اسم آرش دیگه حسابی ما رو متعجب کرد، فک کنم کل زندگیش تو همین تاکسی پای اخبار سیاسی و رادیو آهنگ گذرونده بود. واقعاً بغیر از اون پیرمرد رند دیروزی، تمامی راننده تاکسی هایی که ما تو این یه هفته دیدیم آدمهای باحال و منصفی بودن و ویژگی همشون کچل بودنشون بود که احتمالاً با اخلاق خوبشون رابطه مستقیمی داشت. تقریباً بیشتر مردهای گرجی که ما دیدیم به شکل عجیبی کچل بودن و اونقد با کچلی شون راحت بودن و حال میکردن که ما احساس کردیم اینجا نه تنها مؤسسه کاشت مو وجود نداره که مؤسسه برداشت مو هم وجود داره. بعد از یه استراحت دو ساعته تصمیم گرفتیم دوباره بریم ریکه پارک و تفلیس قدیم که آخرین شب تفلیس رو تو بهترین نقطه ای که دیده بودیم بگذرونیم. با مترو رفتیم ایستگاه Avlaberi پیاده شدیم و بعد از چند دقیقه پیاده روی رسیدیم به ریکه پارک که خیلی هم شلوغ نبود، از رو پل صلح رفتیم اونطرف رودخونه، چون می خواستیم بریم برج ساعت، یکی دیگه از جاذبه های اصلی تفلیس که در خیابان شاوتلی (Loane Shavetli) قرار داشت. این پیاده روی شبانه برای رسیدن به برج ساعت واقعاً عالی بود و کل مسیر پر بود از کافه های زیبایِ پر از توریست و حس زنده بودن عجیبی در این کوچه، پس کوچه ها جریان داشت.
(95(خیابان زیبای شاوتلی)) (عکس96(برج ساعت))
کافه لیلا (Leila)، کافه گابریادزه (Gabriadze) در کنار برج ساعت و کافه پاویلیون (Pavilion) از جمله معروفترین کافه های این کوچه بود که شهرتی فراوان بین توریستها دارن و یکی از بهترین مکانهای تفلیس برای شب زنده داری محسوب میشه. قدم زنان رفتیم سمت شاردنی زیبا که واقعاً تو شب حال و هوای دیگه ای داره و تقریباً تا صبح سرزنده و شلوغ هست و فکر نکنم گذر زمان رو بشه در این خیابان احساس کرد. در همین مسیر بود که دیدم کلیسای سیونی هنوز باز هست و تصمیم گرفتم یه سری توش بزنم تا این کلیسا رو هم دیده باشم. مسئول کلیسا چراغ های داخل کلیسا رو خاموش و کلی شمع روشن کرده بود، آنچنان سکوت و جو روحانی راه انداخته بود که آدم دلش می خواست ساعتها همونجا بشینه و از این سکوت عجیب لذت ببره.
بهتون توصیه میکنم اگه گذرتون افتاد حتماً این کلیسا رو در شب هم ببینید، البته بهتره بگم تمام جاذبه های تفلیس را، هم باید در روز دید، هم در شب، چون اون نورپردازی های زیبا حال و هوای زیبایی رو براتون میسازه. قسمت آخر گشت شبانه امشب محوطه میدان بود و برای رفتن به سمت میدان از زیرگذر بسیار زیبای "میدان بازار" (Meidan Bazaar) استفاده کردیم که هم زیرگذر محسوب میشد هم یه فروشگاه سوغاتی، عتیقه، نوشیدنی و فرش، که با اون زنگوله ها و چراغهایی که از سقف آویزون کرده بودن آدمو یاد سفره خونه چاه حج میرزا، نزدیک میدان نقش جهان اصفهان می انداخت.
(عکس 97(زیرگذر میدان بازار))
تو محوطه میدان بودیم که دوستمون هم به ما ملحق شد تا شب آخر رو همه کنار هم باشیم. به پیشنهاد دوستم رفتیم تو کوچه پس کوچه های تفلیس قدیم بگردیم.
(عکس98 (شب زیبای منطقه میدان))
کوچه ها پر بود از کافه های دنج با دکوراسیون بسیار قدیمی و زیبا، امشب اینقدر کافه تو این کوچه ها دیدم که دلم می خواست چند ماه تو تفلیس بمونم و هر شب یکی از این کافه ها رو امتحان کنم، کتابی بخونم، چای داغی بنوشم و از زندگی شاد و خوش مردم تفلیس لذت ببرم. چند روز پیش که اولین بار این کوچه ها رو دیدم حس کردم قبلاً اینجا بودم و بعد از دیدن چندباره این کوچه ها الان مطمئنم این کوچه ها شبیه کوچه پس کوچه های کودکیِ من در محله های قدیمی لاهیجان هست. خونه ها و کوچه هایی که با بدسلیقگی خرابشون کردیم تا آپارتمان های شلیک با نمای رومی و کامپوزیت توش بسازیم، افسوس و صد افسوس. من و بانو اینقدر از این کوچه ها لذت بردیم که قول دادیم باز هم بیایم اینجا و حتی اگه فرصتی نصیبمون شد حتماً چند صباحی در این شهر پر از روحِ زندگی، زندگی کنیم.
دیگه زمان داشت می گذشت و باید از این همه زیبایی ها و احساسات خوش خداحافظی میکردیم و میرفتیم. برای شام باز هم به پیشنهاد دوستمون تصمیم گرفتیم بریم خینکالی هاوس تا شروع و پایان سفرمون در این رستوران زیبا باشه. امشب رستوران خلوتتر بود و ما همون میز نزدیک به سِن موسیقی و رقص رو گرفتیم و فقط خینکالی و نوشیدنی سفارش دادیم و شبی فراموش نشدنی رو سپری کردیم. امشب یه خاطره دیگه هم برامون داشت، امشب سالگرد شانزدهمین سال با هم بودن من و بانو بود و در این شب سرخوشانه به گذر سریع زمان و حوادث این سالها فکر کردیم و خوشحال بودیم که این شب مهم زندگیمون رو در کنار بهترین دوستان و در یه جای استثنایی سپری کردیم. بعد از یک شب عالی که اصلاً دوست نداشتیم تموم بشه رفتیم هتل تا خودمون رو برای برگشت به روال عادی زندگی آماه کنیم.
روز هشتم (تفلیس ما رو ول نمیکنه)
با توجه به تأخیر پروازمون، امروز تصمیم گرفتیم بعد از جمع کردن وسایل به همراه دوستمون بریم دریاچه لیسی تا این دریاچه زیبا رو هم ببنیم. وسایل رو کامل جمع کردیم و چمدانها رو امانت گذاشتیم تو هتل، چون ظهر باید اتاقها رو تحویل می دادیم و شب ساعت 9 برمیگشتیم هتل و با ترانسفر تور میرفتیم فرودگاه. با مترو رفتیم ایستگاه دانشگاه پزشکی تا دوستمون رو ببینیم و بعد از خرید هله هوله و نوشیدنی رفتیم سمت دریاچه لیسی. محوطه اطراف دریاچه بسیار دلباز و بزرگ بود و پر بود از درختهای زیبا، زمین بازی بچه ها، زمین تنیس، فوتبال، پیست کارتینگ و یه پیست بزرگ دور تا دور دریاچه که مخصوص پیاده روی و دوچرخه سواری بود. بدون اغراق باید بگم این دریاچه خیلی بهتر از دریاچه لاک پشت بود و بسیار خوشحال بودیم که فرصتی پیش اومد تا ساعاتی در این دریاچه بگذرونیم.
بعد از برگشت از دریاچه رفتیم شعبه کارفور در خیابان پکینی (Pekini)، واقعاً قیمت اجناس تو این فروشگاه به شکل باورنکردنی مناسب و حتی ارزونتر از ایران بود، مخصوصاً لوازم بهداشتی و آرایشی. ما مقداری پنیر و شکلات و سس خریدیم و چند تا فروشگاه لباس اوت لت هم نگاه کردیم که تقریباً از تمامی برندها لباس داشت اونم با قیمتهای خوب و تازه دلیل اصرار دوستمون برای رفتن به این فروشگاه رو فهمیدیم. البته ما چمدانها رو بسته بودیم و دیگه حوصله خرید جدید نداشتیم ولی توصیه میکنم این فروشگاه که چند تا شعبه بزرگ در تفلیس داره را همون روزهای اول ببینید و کلی خرید مطمئن و مناسب ازش داشته باشید. بعد از خروج از فروشگاه کارفور به پیشنهاد دوستمون رفتیم تو یه شیرینی فروشی و چند تا نون خامه ای قیفی خریدیم که به شکل وحشتناکی، خوشمزه، تازه و خوش قیمت بود. دیگه حسابی خسته شده بودیم و برای استراحتی کوتاه رفتیم سمت خونه دوستمون که نزدیک خیابان پکینی بود. بنده خدا رفت ماشین رو پارک کنه و گفت کلید رو بگیرید و برید بالا، ما هم خرم و خندان قدح باده به دست رفتیم دم در، ولی در کمال تعجب دیدیم نه قفلی روی در هست که کلید بندازیم روش و نه آیفونی که زنگ واحد رو بزنیم، فقط یه صفحه رو در ورودی دیدیم که چند دکمه از یک تا ده روش بود.
بهش زنگ زدیم و گفتیم داداش گرفتی ما رو؟ ما چطور بریم تو؟ گفت دکمه فلان و فلان رو با هم نگه دارید، در خودش باز میشه. بعد که رفتیم بالا خانم دوستمون گفت عجیبه که در بسته بود چون اینجا کلاً کسی در ساختمان رو نمیبنده و جالبتر اینکه خونه هیچ کسی آیفون نداره و از اون هم عجیبتر که خونه ها تلفن ثابت هم ندارن و همه فقط با گوشی موبایل با هم در ارتباط هستن. تعجبمون وقتی کاملتر شد که به دوستمون گفتیم یه شبکه کارتون برای پسری بذار تا سرگرم بشه و دیدیم رفت سراغ گوشی و بعد رفت تو صفحه اینترنتی شبکه کارتون و بعد وصلش کرد به تلویزیون، وقتی تعجبمون رو دید گفت اینجا خبری از رسیور و گیرنده دیجیتال و آنتن و این داستانها نیست، یه اینترنت ماهانه نامحدود می گیری و خَلاص، به همه جای دنیا میتونی وصل شی.
همینجا بود که یاد دوستانی افتادم که میگفتن، گرجستان که چیزی نداره، مردمش هم بدبختن، مطمئنم این دوستان هم به روح هیچ اعتقادی نداشتن. همین حدودها بود که تور لیدرمون زنگ زد و گفت متأسفانه پرواز سه ساعت تأخیر داره و حدود ساعت 12 میان دنبالمون. دیگه داشتیم به این نتیجه می رسیدیم که تفلیس زیبا علاقه ای نداره ما ترکش کنیم و عزم خودش رو جزم کرده برای نگهداشتن ما. خلاصه سرتون رو در نیارم تا حدود ساعت 11 منزل دوستمون بودیم و بعد از خداحافظی و کلی تشکر بابت مهمان نوازی درجه یکشون رفتیم سمت هتل در حالیکه نمی دونستیم چه چیزی تو فرودگاه منتظرمون هست. طبق معمول تمام سفرهای خارج از کشور دیگه تو برگشت خبری از اون تور لیدرهای خندان و شوخ روز اول نیست و شما هستید و یک راننده که تقریباً از هیچی خبر نداره و وظیفه اش فقط سرویس فرودگاه هست. حدود ساعت 12 رسیدیم به فرودگاه و روی تابلو هیچ خبری از پرواز قشم ایر نبود که نبود و خدا رو شکر دریغ از یه دفتر نمایندگی پروازهای ایرانی یا حتی یک نماینده که ما بفهمیم پرواز چه ساعتی هست. هیچ کدوم از سایتهای ایرانی و خارجی هم خبری درباره پرواز قشم ایر نداشتن، فرودگاه تفلیس هم کوچک و بدون امکاناتی مثل صندلی برای استراحت بود و همه همسفرها کف سالن پرواز ولو شده بودن.
خلاصه نگم براتون که تو اون چند ساعت خسته کننده، سرد و بدون هیچ نوع خبری بر ما چه گذشت. خیلی زشت بود که یه شرکت هواپیمایی از تعطیلات مذهبی اینقدر سوءاستفاده کنه و اینقدر فکر پول باشه که تمام زورش رو برای ارائه پرواز به نجف و کربلا، احتمالاً با قیمت بالای لحظه آخری، بذاره و چند صد نفر مسافر دیگه رو بدون هیچ اطلاع و امکاناتی تو یه فرودگاه دیگه ول کنه به امان خدا. این بی توجهی اونقدر گستاخانه و دور از ادب بود که همه مسافرها شاکی و عصبانی شده بودن. حدود ساعت 4 بود که خلاصه اعلام کردن برای گرفتن کارت پرواز آماده بشیم و این خودش نشون میداد که احتمالاً حدود ساعت 6 تا 7 پرواز حرکت خواهیم کرد و این یعنی 7 ساعت تأخیر. بعد از گرفتن کارت پرواز رفتیم تو قسمت خروجی که خدا رو شکر اونجا هم هیچ امکاناتی برای استراحت نبود و قاعدتاً اونقدر حالم بد بود که هیچ توضیحی درباره فرودگاه و فری شاپش براتون نداشته باشم
(عکس99،100 (فرودگاه تفلیس))
ساعت 45/6 دقیقه وارد هواپیما شدیم و دریغ از یه روی خوش یا حتی عذرخواهی خدمه پرواز. اونقدر ریلکس بودن که انگار الان هم که اومدن دنبالمون خیلی به ما لطف کردن و ما باید شاکر و ممنون باشیم. بعد از یک ساعت پرواز و یه پذیرایی بسیار ضعیف تازه آقای خلبان با یه حالت از سر اجبار یه عذرخواهی بابت تاخیر از مسافرها کرد و نوع رفتارش طوری بود که معلوم بود فقط برای باز کردن قضیه از سر خودش این عذرخواهی رو انجام داده. خلاصه اون سفر دل انگیز و دلچسب به بدترین شکل ممکن با تلاش بی وقفه پرسنل بی مسئولیت قشم ایر به پایان رسید و ما به مناسبترین شکل ممکن پرت شدیم تو داستان های این چنینی مام میهن. امیدوارم از این دلنوشته درباره شهر زیبای تفلیس و مردم دوست داشتنیش مثل ما لذت برده باشید و تونسته باشم کمکی هر چند اندک به شما عزیزان برای سفر به این شهر زیبا کرده باشم.