سفر به سرزمین عجایب (سفرنامه آفریقا)

4.4
از 50 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
کشوری که به سرزمین عجایب معروف است!+تصاویر

115.JPG
گشت و گذار در شهر سنگی
بعد از یک دوش آب سرد با راهنمایی عدیل سر کوچه سوار دالادالا شدیم و مستقیم رفتیم به مرکز شهر ، استون تاون واسه کوچه های تنگ و باریک و تو در توش و ساختمونای مرجانی بلندش معروفه و سالیانه کلی توریست میان اینجا تا توی همین کوچه ها قدمی بزنن ، کنار بیشتر ساختمونها به خصوص اون قدیمی ترهاش یک حالت سکو مانندی وجود داره که واسه نشستن استفاده میشده و هروقت بارون سنگین میومده و کوچه رو آب میگرفته از سکوها برای رفت و آمد استفاده میکردن , شهر سنگی بابت درهای بزرگ چوبی و حکاکی شدش هم خیلی شهرت داره و سه نوع در چوبی اینجا هست ، درهای مستطیلی که به زمان حکومت عمانیها برمیگرده و بالای خیلیهاشون یک آیه ای از قرآن حک شده ، درهایی که بالاشون حالت نیم دایره داره و به زمان حکومت هندیها برمیگرده و دسته آخر درهای چوبی مستطیلی ساده که بهشون سواحیلی میگن. بخش شمال شهر بیشتر حالت بازار داره که اکثر ساختمونهای اداری اونجان و جنوب شهر کلی هتل آنچنانی , نکته جالب اینکه شما به هر تعداد دفعاتی که وارد این کوچه ها میشین به همون تعداد دفعات هم گم میشین و چون کوچه ها تنگ و ساختمونا بلندن جی پی اس هم کار نمیکنه و شما اینقدر دور میزنی تا از یک جاییش میای بیرون، تازه بعضی وقتها متوجه میشی که یک کوچه ای رو دو سه بار تکراری اومدی , توی کوچه ها هم کلی مغازه رنگی رنگی هست که بعضیاشون لباس فروشی ان بعضیها ادویه جات مختلف دارن که رایحه ادویه کل کوچه رو پر کرده و بعضیها صنایع دستی دارن و کلی رستوران و کافه هم هست کلا یک فضای گرم و دلنشینی داره .

116: کوچه پس کوچه های شهر سنگی ، عکس از اینترنت

116.jpg

117:عکس از اینترنت

117.jpg

118:عکس از اینترنت

118.jpg

119:عکس از اینترنت

119.jpg

120: این هم حموم ایرانی استون تاون

120.JPG

121:عکس از اینترنت

121.jpg

122: درب مربوط به زمان هندی ها

122.jpg

123: درب مربوطه به زمان عمانیها

123.jpg

124: درب ساده سواحیلی

124.jpg

بازار غذای فرودهانی
بعد از گشت و گذار توی کوچه پس کوچه های شهر سنگی رسیدیم به پارک یا باغهای فرودهانی که لب اسکله و دریا قرار گرفته و بعد از ظهرها از ساعت شیش به بعد بازار غذا توش برپا میشه و کلی دست فروش که غذای سنتی و دریایی پخت میکنن اونجا هستن ، طعم غذاهاشون عالیه ولی باید قبل از سفارش به کیفیت غذا و ظاهر دست فروش هم دقت کنین یک نکته اینکه اگر نیت به خوردن غذا توی پارک فرودهانی دارین حتما همون موقع که غذا سفارش میدین پولش رو پرداخت کنین و کامل طی کنین که چی برداشتین و چند هست چون اگه مثل ما حساب نکنین موقع پرداخت مقدار و قیمت رو چیز دیگه ای میگن و باید چند برابر مبلغ پیش بینی شده پرداخت کنین.

در ضمن این ساحل بخاطر همین بازار غذا پر از گربه اس که تعدادشون واقعا زیاده و قابل شمارش نیستن و بعد از گرفتن غذا اگه یک جایی بشینین حداقل بیست تا گربه دور شما جمع میشن و از سرو کولتون بالا میرن تا بلاخره مجبور شین از غذاتون بهشون بدین.

125

125.JPG

126: اغذیه فروشی های پارک فرودهانی

126.JPG

127

127.JPG

128: گربه هایی که منتظر لطف و عنایت شما میمونن

128.JPG

 

پشت پارک فرودهانی دو تا ساختمان قدیمی قرار داره: خانه عجایب و قلعه قدیمی ، خانه عجایب زمان سلطان دوم زنگبار ساخته شده و چون تنها ساختمونی بوده که اون زمان برق و آسانسور داشته بهش خانه عجایب میگفتن و الان به عنوان موزه استفاده میشه ، قلعه قدیمی رو عمانی ها برای جلوگیری از ورود پرتغالیها ساختن که بعدها تبدیل به زندان شد و بعدتر هم سرباز خونه که الانم موزه است. 

129: خانه عجایب

129.JPG

130:عکس از اینترنت

130.jpg


کل ساختمونهای این شهر چون از سنگ مرجانی ساخته شدن به سرعت در حال فرسایش هستن و شما توی سطح شهر میتونین ببینین که اکثرا دارن خود به خودی تخریب میشن و نیاز به ترمیم دارن.

مقدمات بازدید از جزیره زندان
شب با عدیل صحبت کردیم و قرار شد به ازای پرداخت شصت دلار بریم یک تور یک روزه خصوصی به جزیره زندان (پریزان آیلند) و یک جزیره دیگه به اسم ساحل شنی (سند بنک) ، صبح زود رفتیم دفتر کار عدیل که توی بخش امیر نشین شهر سنگی بود، وقتی رسیدیم قرار شد نیم ساعتی رو شهر گردی کنیم و گشتی توی خیابونای شهر سنگی و بازار ماهی فروشا ، گوشت فروشا و ادویه فروشاش بزنیم ... بعد بریم واسه تور ، هنوز ده قدم دور نشده بودیم که رسیدیم به خونه فردی مرکوری خواننده گروه کویین، حسابی هیجان زده شدیم چون اصلا در مورد این یکی اطلاعی نداشتیم ، فردی مرکوری یا اسم واقعیش فرخ بلسارا خواننده گروه کوئین ازپارسیان و زرتشتیان گجرات هند بود با اصلیت ایرانی که اینجا متولد شده بود و  بعدها خواننده گروه کوئین شد.

131

131.jpg


کل شهر پر بود از ادویه فروشی و عطاری هایی که خاص اونجا بود ،کلی شامپو و صابون دست ساز با رایحه های مختلف و آنچنانی که هر چی بوشون میکردی خسته نمیشدی با هزار و یک جور روغن خوراکی ، روغن ماساژ ، صنایع دستی و خیلی چیزای دیگه .


بعد از گشت و گذار توي شهر برگشتيم دفتر و رفتيم سمت ساحل تا سوار قايق بشيم راهنمای ما هم یک پسر جوان با لقب کاپیتان پونگه بود ، اینجا از هر فرد بومی اسمشو میپرسی اسم خودش رو نمیگه فقط اون لقبی که خودش دوست داره صدا بشه رو میگه.

جزیره زندان و لاکپشت های غول پیکر
جزيره زندان که محلی ها اونو به اسم چنگو میشناسن ، چنگو اسم يه ماهيه كه توی زنزیبار زیاده واسه همينم اسم اينجارو گذاشتن چنگو ، بيشتر از يك قرن پيش این جزیره محلی برای نگهداري برده هاي بازداشت شده بوده که بعد از اون دوره بعنوان محل قرنطينه كسايي كه تب زرد داشتن استفاده میشده و در نهایت حاكم سيشل چهارتا لاكپشت غول پيكر به حاکم زنزیبار هديه ميده كه همينجا ازشون نگهداري ميشده و طی سالیان تعدادشون زیاد میشه که به دلیل گرانبها بودن خيليهاشونو ميدزدن ، از دهه نود به بعد دولت به طور حرفه اي به اینجا رسیدگی میکنه و به عنوان یک جاذبه توريستي ازش استفاده میشه كه برای ورود به جزیره و ديدن همین لاك پشتها بايد هشت هزار و پونصد شيلينگ يا چهار دلار بدين ، به هر حال پشت اين ظاهر زيبا و دل فريب تاريخ جالبي وجود نداره  ، داخل جزيره يک  بخش مربوط به لاکپشت هاست و بخش قدیمی اون كه زندان و قرنطينه بوده الان يه رستوران شيكه ، قبل از ورود به بخش لاکپشت ها به بازدید کننده ها کاهو میدن تا خوراکی دیگه ای به لاکپشتها داده نشه ، یکی از لاکپشت های جزیره حدود 198 سال سن داره  ، از مسئول اونجا پرسیدیم که این لاکپشت ها تا چند سال عمر میکنن که اونم گفت تا 250 یا بیشتر .....


استراحت در ساحل شنی

بعد از جزيره زندان با قایق کوچکمون حركت كرديم سمت جزيره ماسه اي که تعداد زیادی از این جزیره های کوچک شنی توی مسیر به چشم میخورد و زیبایی مسیر رو دو چندان میکرد ، توصيف كردن زيبايي اينجا كار كلمه و جمله نيست بايد رفت و بود و ديد ، توي عكس نميشه اون چيزي رو كه اونجا پيش نظرت هست رو نشون بدي ، با اينكه هر روز كلي توريست برای شنا و تفریح ميان اينجا ولي ذره اي از بكر بودن و زيباييش كم نشده  ، بعد از حدود نیم ساعت قایق سواری رسیدیم به جزیره مورد نظرمون ، ما که تا رسیدیم از شدت هیجان پریدیم  توی آب های کریستالی  و کاپیتان هم مشغول برپا کردن سایه بون و تدارک ناهار شد ، نهارمون شامل ميگو و مرغ و سيب زميني سرخ کرده میشد که حسابی هم خوشمزه بود.  
132: نمای دور از جزیره زیبای زندان که برخلاف ظاهر زیباش تاریخ زیبایی نداشته

132.JPG

133: کاپیتان پونگه

133.JPG

134: قایق های زیبای زنزیبار به اسم دوح

134.JPG

135

135.JPG

136

136.JPG

137

137.JPG

138: جزیره شنی

138.JPG

139

139.JPG

140

140.JPG

141

141.jpg

142

142.JPG


بعد از برگشت به خونه مجددا با عديل درباره ادامه سفرمون صحبت كرديم و تمام راهنمایی هارو در مورد رفتن به چهارگوشه جزیره به ما داد. 

143: مسیر سفر ما به چهار نقطه جزیره ، ساحل پاژه ، نونگوی و کیزیمکازی

143.jpg

به سمت شرق جزیره ، ساحل پاژه
صبح زود از خواب بیدار شدیم دیروز چون ضد آفتاب نزده بودم كل بدنم ميسوخت صبحانه رو خورديم و همراه با عديل رفتیم به ايستگاه دالا دالاها ، توي راه عديل گفت كه بابت هر نفر بايد دو هزار شيلينگ بديم ، ايستگاه نزديك خونه بود دو تا چهار راه اونطرفتر وقتي رسيديم مستقيم رفتيم سمت دالا دالاي پاژه که موقع سوار شدن راننده گفت ده هزارتا بده !!!!! منم گفتم ما قيمتو ميدونيم اونم گفت شما موزونگويين و توريستين بايد ده هزارتا بدين اگر نميخاي برو چهل دلار بده با تاكسي برو !! تا اون موقع اینجور حالتي رو تجربه نكرده بودم اصلا نميدونستم اين ديگه چه تيپ تیغ زدنیه به هر جهت اجبارا پولو داديم و نشستيم تو ماشين
توي سفر به آفریقا من خيلي جاها ياد سريال برره و اون نقش كيوون مي افتادم كه ميگفت پول وده پول زور وده مثل اين آقا كه خوده كيوون بود و ما هم پول زور وداديم ،كلا آفريقا كيوون زياد داره ...

جاده های بین شهری توی زنزیبار کیفیت خوبی ندارن و متاسفانه راننده ها هم اصلا اهمیتی به این موضوع نمیدن و خیلی با سرعت رانندگی میکنن ولی طبیعت اطراف جاده خیلی زیبا و دیدنیه.
بعد از حدود چهل و پنج دقيقه و طی کردن مسافت پنجاه کیلومتر به روستاي پاژه رسيديم از یک مغازه دار آدرس هتلمون (جمبو بيچ بانگالوز كه شبي پنجاه دلار بود و عديل واسه ما شبي سي دلار اكي كرده بود) رو پرسيديم و همراه با یک جوانی که میرفت همونجا رفتیم تا رسیدیم به محل اقامتمون.

144: جاده های زیبای جزیره

144.JPG

145: جوونی که با ماشینش مارو برد به هتلمون توی ساحل پاژه

145.JPG

اتاقمون كه يه كلبه چوبي خيلي خوشكل با کف ماسه ای بود رو تحويل گرفتيم ، کل کلبه های هتل با چوب و شاخه هاي درخت نارگيل درست شده بودن ، توي رستوران هتل كه اونم به همون شكل ساخته شده بود صد دلار چنج كرديم و رفتيم که یک دوری اطراف بزنیم، فكر كنم دولت اجازه ساخت و ساز لب ساحل نميده چون همه هتلها به همين شكل ساخته شده بودن ، ساحل اينجا اينقدر سفيده كه من نميتونستم سي ثانيه مدام بهش نگاه كنم چشمم اشك ميزد چيزي كه توي نگاه اول ميديدي ماسه هاي سفيد، آب زلال دريا ، درختاي نارگيل كه توي امتداد ساحل خم شده بودن ، مردم محلي در حال ماهيگيري ، صداي پرنده هاي دريايي و نسيم خنكي كه ميخورد به صورتمون و هيچ اثري هم از دستكاري و جاي پاي بشر ديده نميشد هيچ ساختمون بلندي وجود نداشت فقط یک روستاي ساده با مردمي ساده تر و مهربون و صمیمی، دريا خودش چند رنگه اون دور دورا آبي پر رنگ جلوترش آبي فيروزه اي و باز جلوتر آبي كم رنگ كه به سبز ميزد و همونجا محلي ها داشتن ماهي ميگرفتن و لب ساحل هم آب زلال و كريستالي که اونقدر زیباست که قابل توصیف نیست و باید حتما از نزدیک تجربه کرد.
ما ناهارو پیتزا و ماهی خوردیم و برای شام ماکارونی و همبرگر سفارش دادیم كه هر وعده پونزده دلار شد ، غروب كل ساحل رو قدم زديم كه خيلي لذتبخش بود بعد از برگشت چون خیلی خسته بودیم حدود ساعت دوازده رفتیم اتاقمون و خوابیدیم .

146: این هم کلبه چوبی کوچک ما با کف ماسه ای

146.JPG

147

147.JPG

148

148.JPG

149

149.JPG

150

150.JPG

151

151.JPG

152

152.JPG

153

153.JPG

154

154.JPG

155

155.JPG

156

156.JPG

157

157.JPG

158: شام خانوم

158.JPG

159: شام من

159.JPG

160: ناهار خانوم

160.JPG

161: ناهار من

161.JPG
بازدید از رستوران زیبای the rock

شب رو خيلي راحت و بدور از حمله پشه ها گذرونديم ، صبح ساعت هشت از خواب بلند شدیم رفتيم رستوران برای صبحانه که در حد خودش عالی بود ، یک صبحانه ساده شامل کره مربا و تخم مرغ ، بعد از صرف صبحانه كوله هارو جمع جور كرديم آماده شديم تا بريم سمت دهکده پينگوه جاييكه يكي از ده تا رستوران عجيب جهان اونجاست به اسم دِ راك یا صخره، پرسيديم كه چطور و چند ميشه رفت كه گفتن هر پونزده دقيقه یک دالادالا از اينجا رد ميشه با نفري هزار تا برين اونجا .

162

162.JPG

163

163.JPG

164

164.JPG


بعد از گذشت پونزده دقیقه با دالا دالا رسیدیم به رستوران دِ راك كه در ابتدا خونه يه ماهيگير ساده بوده كه با ماهيگيري روزگارش رو میگذرونده ولي الان واسه خوردن یک نهار ساده و دم دستي توي كلبه حقيرانه ايشون بايد از قبل رزرو كني و کلی خرج کنی ولی انصافا محیط این رستوران اونقدر دلنشین و زیباست و آنچنان منظره زیبایی به دریا و ساحل اطراف داره که آدم راضی به هر خرج و هزینه ای میشه ، دیدن این رستوران به هر شکل و طریقی ارزش داره البته ما با کمی خواهش از کارکنان اونجا تونستیم بریم داخل و چند تا عکس یادگاری بگیریم .


165: به انتظار دالادالا

165.JPG

166

166.JPG

167: رستوران زیبای صخره

167.JPG

168: این رستوران و سواحل اطرافش غیر قابل توصیفن

168.JPG

169

169.JPG

170

170.JPG

171

171.JPG

172

172.JPG

173

173.JPG

174

174.JPG

175

175.JPG

176

176.JPG

177

177.JPG

178

178.JPG

179

179.JPG

به سمت شمال جزیره ، ساحل نونگوی
حركت كرديم سمت شهر سنگي و از اونجا هم با كمك يه جوون به اسم كريستين ايستگاه دالادالا به سمت شمال يعني نونگوي رو پيدا كرديم كيفيت دالادالاهاي اين سمت خيلي بهتره ولي كيفيت جاده خيلي بدتر بود ، بعد از طی 64 کیلومتر و يك ساعت زمان رسيديم به نونگوي و از محلي هاي اونجا آدرس هاستل هوم لند سواحيلي لاج رو كه شبي بيست و پنج دلار با بوكينگ رزرو كرده بودم رو پرسيديم ، توي مسیرمون به طرف هاستل آقای "معروف" ملقب به كريزي من (مرد ديوونه) که صاحب هاستل بود با دالادالاي قرمز رنگش اومد دنبالمون ، محيط هاستل خيلي باحال بود یک خونه با یک حیاط بزرگ وسطش و کلی ميز و صندلي و يه آشپزخونه فسقلي شيك ، اتاقمون یک سوئيت کوچک بود ، همه چيز بوي نو بودن ميداد مشخص بود كه تازه اينجا رو بازسازی کرده ، كريزي من هم آدم خونگرم و خوش برخوردي بود بعد از کمی استراحت خواستیم  بريم لب ساحل كه كريزي من گفت هر جا بخوایین برین من میرسونمتون ، ساحل نونگوی توی شمال جزیره واقع شده که زیبایی غروبهاش شهرت داره ، از حق نگذریم واقعا غروب و ساحل خیلی زیبایی داشت.

بازتاب نارنجی رنگ باریکه های نور خورشید از لابه لای ابرها بر روی سطح آبی دریا در کنار ماسه های سفید تصویری ساخته بود که تا اون لحظه فکر میکردیم فقط توی عالم خیال میتونه وجود داشته باشه ، نم نم بارون توی اون هوای گرم با اون منظره ها یک غروب رویایی برامون ساخت که هنوز هم وقتی بهش فکر میکنیم انگار که یک خواب شیرین بوده

بعد از غروب با کریزی من برگشتيم هاستل و بقيه هم هاستلی ها رو سوار كرديم رفتیم یک رستوران خيلي باكلاس و شيك واسه شام ، نشستيم و باز هم یک غذای محلی سفارش داديم و كلي با بقیه دوستان صحبت كرديم و خنديديم خيلي خوش گذشت غذامونم حدود پونزده دلار شد ولي خيلي كيفيتش عالي بود
180:به سمت نونگوی

180.JPG

181

181.JPG

182: صاحب هاستل ما آقای "معروف" ملقب به دیوانه

182.JPG

183

183.JPG

184

184.JPG

185

185.JPG

186

186.JPG

187: حیاط هاستل

187.JPG

188

188.JPG

189

189.JPG

190

190.JPG

191

191.JPG

192

192.JPG

193: غروب نونگوی

193.JPG

194

194.JPG

195

195.JPG

196

196.JPG


تمام دهکده های زنزیبار طرف صبح حال و هوا و طراوت خاصی دارن و ما هم به همین دلیل صبح زود پا شدیم و زديم به كوچه پس كوچه هاي اونجا كه كفشون ماسه اي بود و سفيد و اطراف پر بود از هتلاي شیک ولي باز هم از ساختموناي بلند و چند طبقه خبري نبود ، هر چي هتل باكلاس تر بود دكور داخليش لوكستر ميشد از شبي چهارصد دلار تا هزار دلار ، داخل كوچه هايي كه به ساحل منتهي ميشدن پر بود از مغازه هاي صنايع دستي رنگ و وارنگ كلا اينجا از رنگ زياد استفاده ميشه ، ساحل هم كه ديگه جاي توصيف نداره هيچ صفتي براي ساحلهاي اينجا نميشه بكار برد خيلي آرامش بخش و روح انگيزن ، آدمو ميرسونن به نقطه صفر فكري و روحي ، از همه لحاظ ريست ميشي.

197: صبحانه به همراه هم هاستلیامون

197.JPG

198

198.JPG

199: ساحل نونگوی توی صبح 

199.JPG

200

200.JPG

201

201.JPG

202

202.JPG

203

203.JPG

204

204.JPG

بعد از گشت و گذار توي ساحل و دهكده پياده برگشتيم به هاستل آقاي كريزي هم كه توي عكس ميبينين بهمون گفت نهار واستون يک ماهي كريزي درست كنم ما هم گفتيم باشه و اينچنين شد كه ما خوشمزه ترين ماهي عمرمون رو خورديم .
كلي با كريزي حرف زديم ازش پرسيدم دينت چيه ؟ گفت دين من گرين كالاست !!! گفتم يعني چي گفت يه كلمه ساختگيه يعني ميخورم ميخوابم ميخندم و بقيه رو هم ميخندونم كه واقعا همينجور بود ما كه باهاش خيلي حال كرديم ، آدم پر تلاشی بود و به خاطر همین تلاش هاش هاستلش با اينكه از ساحل فاصله داشت توي سايت بوكينگ نمره هشت نزديك به نه گرفته بود اينكه ميگن خواستن توانستنه اینه ...
بعد از نهار هم مارو رسوند به ايستگاه دالا دالا تا دوباره بريم سمت شهر سنگي

205

205.JPG

206: خوشمزه ترین ماهی که خوردیم

206.JPG

207

207.JPG

تاریخ تلخ برده داری
ما مجدد برگشتیم شهر سنگي و مستقيم رفتيم به موزه برده داري توي كليساي انجليكا نفري ده هزار تا همراه با يه راهنما ،كليساي انجليكا كه توسط يک اسقف ( بيشاپ) مسيحي به اسم ادوارد استير توي قرن نوزدهم، زمان حكومت عربها ساخته شده  نقطه پاياني بود به دوران برده داري تو شرق آفريقا ، اينجا هر ساله نزديك به پنجاه هزار تا هشتاد هزار برده رد و بدل ميشده ، برده هارو از كنگو، كنيا ،تانزانيا و زامبيا ميبردن به جايي به اسم باگامويو كه معنيش ميشه قلبتو بذار زمين يعني ديگه از اونجا به بعد آزادي نخواهد بود و بعد ميبردن بندري توی تانزانيا و تا جايي كه جا ميشد سوار قايق و كشتي ميكردن كه خيليهاشون توی همین جابجایی ميمردن بعد که ميرسيدن زنزيبار ، زن و مرد رو برهنه غل و زنجیر ميكردن، به بدنشون روغن نارگيل ميماليدن و پياده میاوردن به این محل و به یک درخت كه قبلا جاش توي محراب بوده و الان هنوز جاشو به شكل دايره نگه داشتن ميبستن و تا جايي ميشد شلاقشون ميزدن و ميدووندن تا قدرت و تحملشون رو بسنجن ، هر چي قويتر بهتر و گرونتر و بعد ميبردنشون توي یک زيرزمين کوچک و تاریک  ، حدود پنجاه نفر به بالا اون داخل جا ميدادن يک جاي تاريك با سه تا روزنه كوچك و يک چاله دالون مانند واسه دستشويي حالا تصور كنين توي اون محيط بسته گاز مدفوع و ادرار هم بپيچه چي ميشه، خيليا همين جا ميمردن ، بقيه رو به كشورايي مثل هند و عرب و چين ميفرستادن . آلت مردها رو قطع ميكردن تا اونجا توليد مثل نكن ، زنها اگه خوشكل بودن برده جنسي ميشدن اگه زشت بودن کلفت میشدن، همون زمان اين اسقف خيلي از برده هارو ميبرده انگليس و درس مسيحيت ميداده و ميفرستادشون اينجا واسه ترويج .
یک صلیب چوبی توی این کلیسا هست که از درختي كه پاش قلب ديويد ليوينگستون خاك شده ساخته شده ديويد توي قرن نوزدهم یکی از مبارزین علیه برده داری بوده ، در سن شصت سالگي توي زامبيا مالاريا میگیره و فوت میکنه ، دوستاش قلبشو به عنوان نماد پاي يه درخت توی زامبیا خاك ميكنن و بدنشو ميبرن لندن .

هاکوناماتاتا

و اما جمله معروف آفریقاییها یعنی هاكونا ماتاتا (بی خیال): اسقفی که قبلا گفتم شاگردهاشو با خودش میبرده و تربيت میکرده میفرستاده اينجا تا مسيحيت رو ترويج كنن و اين كليسارو بسازن وقتي مياد تا از ساخت اينجا بازديد كنه شاگردهاش ميگن استاد شرمنده ما ستون هارو برعکس زديم و اسقف هم ميگه هاكونا ماتاتا يعني ولش كن آسون بگيرين یا همون بی خیال ، از اون زمان مردم به همه جنبه هاي زندگي ميگن هاكونا ماتاتا و اين ستون داخل کلیسا نماد هاكونا ماتاتاست.

208کلیسای انجلیکا، عکس از اینترنت

208.jpg

209

209.JPG

210

210.JPG

211

211.JPG

212: محل قبلی درخت توی محراب

212.JPG

213: نماد هاکونا ماتاتا

213.JPG

214

L6uWtpoHvXmJTySXs0g3IuyqHEE0wyqlAtDiQbMZ.jpeg

215

215.JPG

216

216.JPG

217

217.JPG

218: زیرزمینی که همه برده هارو داخلش نگه میداشتن 

218.jpg


زنزيبار به قايقهاش كه اسمشون دوح ( dhow) هست معروفه و اکثر توریست ها براي سوغات همينو البته نمونه چوبي كوچكشو ميخرن كه ما هم خريديم .. 

219: غروبهای زیبای شهر سنگی 

219.JPG
به پیشنهاد عدیل قرار شد بریم جنگل جوزانی و مانگرو بعد حركت كنيم سمت جنوب جزيره (ساحل كيزيمكازي) و گفت خيلي بهتره كه با هواپيما برگرديم به نايروبي تا هم كوه كليمانجارو رو از بالا ببينيم هم اینکه توي نايروبي كه فرصت گشتن نداشتيم يه چرخي بزنيم واسه همينم از طریق یکی از سایت های خودمون پرواز زنزيبار به نايروبي رو با هواپيمايي 540 خريدم.

بازدید از جنگل زیبای جوزانی
صبح زود حرکت کردیم سمت جنگل جوزاني که ورودیش نفری 5 دلاره ، تنها جنگل طبيعي باقيمونده توي جزيره است كه ميمون قرمز كالوبوس توش زندگي ميكنه ، چهل گونه پرنده و پنجاه گونه پروانه هم اينجا وجود داره ، سمت ديگه جنگل ، باتلاق يا جنگل مانگرو قرار داره كه نمونه ش توي ساحلاي جنوبي ايران هم هست مثل جنگل حرا قشم ، اينجا با چوب يک راهرو درست كردن كه ميشه توي جنگل روی آب قدم زد.

 220

220.JPG

221

221.JPG

222

222.JPG

223

223.JPG

224

224.JPG

225: جنگل مانگرو

225.jpg

226

226.jpg

به سمت جنوب جزیره ، ساحل کیزیمکازی
بعد از دیدن جنگل جوزانی و مانگرو که واقعا دیدنی و جذاب بود و صدالبته ارزش وقت و هزینه رو داره ، دوباره با دالادالا حرکت کردیم سمت جنوب و بعد از حدود چهل و پنج دقيقه و مسافت 28 کیلومتر رسيديم به دهكده كيزيمكازي توي جنوب جزيره كه شامل كيزيمكازي بالا و پايين ميشد که برای دیدن دلفينهاش صبح زود توي اقيانوس معروفه و تورش هم نفري چهل دلاره كه با چونه بيست دلار هم ميبرن.
شب قبل توي سايت بوكينگ هاستلی به اسم امنانا كه جز محل های ارزون اونجا بود رو شبي سي دلار رزرو كردم پنجاه متر با ساحل فاصله داشت صاحبش یک زن ايتاليايي به اسم جني بود و خود هاستل خيلي سبک باحال و خودموني داشت یک تخت دو نفره توي طبقه بالاي ساختمون كه كلا با چوب ساخته شده بود و اطرافش باز بود و ديد كامل به بيرون داشت رو به ما داد كه خيلي حس خوبي داشت اين مدليشو ديگه نديده بوديم اينجا كه ارزونترين هاستل بود اينقدر شيك و قشنگ ، معلوم نيس اون گرونهاش چجوری ان به هر حال كوله رو گذاشتيم و رفتيم تا يه گشتي بزنيم .

227

227.JPG

228

228.JPG

229

229.JPG

230

230.JPG

231

231.JPG

232

232.JPG

233: تخت ما توی هاستل

233.JPG
کیزیمکازی خيلي به دل ما نشست و میتونم بگم نسبت به بقيه جاها خيلي دست نخورده و بكرتر بود ، توي هاستل چند تا دوچرخه بود كه مسافرها ميتونستن استفاده كنن ما هم از فرصت استفاده کردیم و دوچرخه هارو سوار شديم و از كنار هاستل وارد یک جاده خاكي كه سمت یک تپه سبز و پر درخت ميرفت شديم و بعد با يه شيب ملايم رسيديم كنار ساحل صخره اي اونجا ، خورشيد داشت غروب ميكرد چندتا گاو هم روي تپه در حال چرا ، پرنده ها هم كه مثل هميشه در حال خوندن ، دوچرخه هارو به درخت تكيه داديم و نشستيم به خوردن میوه هایی که از قبل خریده بودیم و تماشاي غروب ، اينجا به ياد موندني ترين لحظه سفر ما شد.
يه پسر محلي كه اسمش یا همون لقبش كاپيتان سالوادور بود ، اومد و در مورد اونجا كلي حرف زديم و از تور دلفين تعريف كرد و باهاش رفيق شديم ، بومي هاي اينجا خيلي مهمون نواز و خونگرم بودن .

234

234.JPG

235

235.JPG

236

236.JPG

237: غروب کیزیمکازی

237.JPG

شب واسه شام ساندویچ و ماکارونی سفارش دادیم که با متعلقات حدود بیست دلار شد خیلی خوشمزه بود .

238

238.JPG

239

239.JPG
شب بارون شدیدی بارید ، خيلي لذت بخشه جایی که اطرافش بازه و هیچ حصار یا دیواری نداره بخوابی و دور و برت بارون بياد و رعد و برقم بزنه و نسيم و بوي خنك بارون رو هم حس كني و اي خودتو بكشي زير پتو تا گرم شي بعدش وقتي چشماتو باز ميكني اون دور دورا رنگین كمونم ببيني واقعا تجربه تکرار نشدنی ای بود ، بعد از خواب رفتیم پایین برای صبحانه که نسبت به باقی جاها کامل تر و شیک تر بود و بعد رفتیم سمت ساحل تا کل ساحل کیزیمکازی رو بگردیم و خاطرشو برای همیشه ثبت کنیم

240

240.JPG

241

241.JPG

242

242.JPG

243

243.JPG

فكر كنم خدا اين جزيره رو به عنوان يه نمونه آفريده تا به بشر بفهمونه كه اگه بچه خوبي باشه و شيطوني نكنه اون دنيا ميفرستش یک جايي مثل اينجا ، ساحل جنوبي زنزيبار رو نسبت به جاهاي ديگه بيشتر دوست داشتيم مردمي خونگرمتر طبيعتي بكرتر حال و هوايي گرمتر حس آرامشي كه كاملا احساس ميشد بيشه زار و چمن زارهاي سبز كه همه جارو پوشونده و ماسه هايي به سفيدي برف و آبي به زلالي چشمه و كلبه هاي چوبي كه كنار هم چيده شدن همه و همه اونجان تا حال بيننده خوب بشه و بس.

دردسری به اسم خارپشت دریایی

موقع پیاده روی لب ساحل متاسفانه خانومم پا گذاشت روی یک خارپشت دریایی و چند تا خار رفت تو کف پاش که با زحمت یکی از خارهارو در آورديم و فكر كرديم تموم شد همون موقع كه در حال كنكاش بوديم دوستمون كاپيتان سالوادور كه ديروز ديده بوديمش رسيد و گفت به این سادگی ها خوب نمیشه پیشنهاد داد بريم خونشون تا خارهارو در بياريم ، راه افتاديم سمت دهكده و رسيديم دم خونشون ، مادر و مادربزرگشم اونجا بودن كاپيتان یک ميوه نرسیده پاپايا رو از درخت چيد و با سوزن زد روش تا شيره ش در بياد و زد روي كف پا تا هم بي حس و ضدعفوني بشه و هم توضیح داد که شیره پاپایا باعث بیرون اومدن خارها میشه  بعد يه سوزن هم از مادربزرگ پير قرض گرفت و در کمال تعجب ما سیزده تا خار دیگه رو در آورد ما هم فكر كرديم كه تموم شد از همه تشكر كرديم و رفتيم تا با كاپيتان يه گشتي توي دهكده بزنيم اول رفتيم دفتر تور باباش آقا يوسا كه كل قايقهاي اونجا مال اون بود يه حال و احوالي باهاش كرديم بعد رفتيم درخت بائوباب سفيد و سياه رو ديديم كه خيلي خوشحالم كرد چون خيلي دوست داشتم سياهشو ببينم،  بعد گفت كلبه واسه اجاره هم داره شبي ده پونزده دلار توي خوده دهكده يه كلبه دنج و باحال ولي حيف كه وقت نداشتيم بعد کمی از خودش گفت كه عاشق باب مارليه (خواننده ) و اینکه یک بار تصادف كرده و مجبور شده سرشو بتراشه و دوست داره یک زن سفيد پوست بگيره تا بقول خودش بچشون بشه كافه لاته در كل خيلي بهمون كمك كرد

244: مناظری از ساحل زیبای کیزیمکازی

244.JPG

245

245.JPG

246

246.JPG

247

247.JPG

248

248.JPG

249: خارپشت دریایی 

249.jpeg

250

250.JPG

251: خونه سالوادور

251.JPG

252

252.JPG

253

253.JPG

254: کاپیتان سالوادور 

254.JPG


بعد از کلی گشت و گذار و خستگی برگشتیم به هاستل زیبامون ، نهار پیتزا و ساندویچ سفارش دادیم ، با جنی خداحافظی کردیم و رفتیم سمت ایستگاه دالادالا و حرکت کردیم سمت شهر سنگی

255

255.JPG

256

256.JPG

257: گربه ای که هنوز از خواب بیدار نشده بود

257.JPG

258

258.JPG

259

259.JPG

260

260.JPG

261: کوچه پس کوچه های کیزیمکازی

261.JPG

آخرین دیدار با شهر سنگی
براي آخرين بار رفتيم لب اسكله شهر سنگي و نشستيم به تماشاي غروب و ساحل زیباش ، فردا صبح ساعت يازده پرواز داشتيم به نايروبي و بايد نهايت استفاده رو ميكرديم ...

شب آخر رفتیم یک رستوران شیک به اسم LUKMAAN که قبلش فکر میکردیم باید خیلی گرون باشه ولی هم قیمت هاش خوب بود و هم محیط زیبایی داشت ، یک ميت ماسالا که غذای محلی بود سفارش داديم به قيمت فقط پنج هزارتا با شربت نيشكر رفتيم طبقه بالا نشستيم و خورديم با كلي حسرت كه چرا شبهاي قبل نيومديم ، اينجاست كه ميگن از روي ظاهر نبايد قضاوت كني ،همونجا هم یک صد دلاري چنج كردیم

262

262.JPG

263

263.JPG

264

264.JPG

265

265.JPG

266

266.JPG

267

267.JPG
صبح روز بعد خيلي زود از خواب بلند شديم كوله هارو بستيم و آماده براي بازگشت به نایروبی ، صبحانه تخم مرغ با كازاوا كه يک غذاي محليه (ريشه يه گياه شبيه سيب زميني ولي سفيد رنگ) در حین خوردن عديل در مورد كازاوا نحوه پختش و اينكه چطوري توي نارگيلو ميتراشن کلی صحبت كرد به نظر من هیچی لذت بخش تر از اینکه یک سنت و آداب و رسوم جدید رو ببینی و تجربه کنی نیست
268

268.JPG

269: کازاوا

269.jpg

بازگشت به کنیا ، نایروبی
عديل خودش مارو رسوند به فرودگاه عبيد اماني زنزيبار بعد از خداحافظي مفصل از عديل رفتيم داخل و خيلي ساده و بعد از انگشت نگاري و چك پاسپورت سوار هواپيما شديم كه فقط چهار نفر مسافر داشت ، بيس هواپيمايي فايو فورتي توي شهر مومباساست واسه همين رفتيم مومباساي كنيا و از بخش بين المللي وارد شديم و دوباره از بخش پروازاي داخلي سوار هواپيما شديم تا بريم نايروبي .

270: فرودگاه

270.JPG

271

271.JPG

272

272.JPG

توی مسیر تونستیم با کمک و راهنمایی مهماندار در نهایت کوه کلیمانجارو رو ببینیم

273: کوه کلیمانجارو

273.JPG


شب قبل با مايك و ژان همون دونفری كه توي كمپ ماساي مارا باهاشون آشنا شده بوديم صحبت كردم تا دو شب باقیمانده رو خونه اونا بمونيم شايد بشه روي ديگه نايروبي رو هم ببينيم.

حل مشکل خارپشت دریایی
توي فرودگاه نايروبي دنبال يه صرافي گشتيم تا دوباره پول چنج كنيم هر چي گشتيم پيدا نشد تا آخرش یک آقايي گفت توي پاركينگ روبرو يكي هست همون اول ورودي ديديم یک كلينيك هم اونجاست منم گفتم بريم ببينيم واسه پای خانم ميتونن كاري كنن يا نه رفتيم داخل پيش دكتر ماجرارو گفتيم اونم یک نگاهي كرد گفت اين خاري كه تو پاش مونده باعث عفونت شده اگه دير اقدام ميكردين بايد جراحيش ميكردين ، به هر حال پاشنه پارو با آمپول بي حس كرد و بعد از كلي كلنجار رفتن خار رو در آورد ، از دكتر كلي تشكر كرديم و رفتيم یک صد دلاري هم چنج كرديم و رفتيم سمت شهر.

274

274.JPG

275: اخرین خار باقیمونده که از شرش راحت شدیم

275.JPG

اينبار سوار ماتاتو شديم تا بريم مركز شهر و بريم سمت خيابون گيتانگا توي محله بالا شهر نايروبي خونه مايك كه البته اشتباه كرديم چون ماتاتو خراب شد و دوباره سوار يكي ديگه شديم توي راه از محله هاي كپر نشين نايروبي رد شديم كه با مركز فاصله اي نداشتن ، توي راه خيلي قسمتها يک تپه بزرگ آشغال رو ميديديم كه اطرافش پر از كپر و چادر بود با زن و بچه توش و كلي آدم توي اشغالايي كه ديگه اسيد شده بودن دنبال يه چيزايي ميگشتن و جاي ديگه كه یک ساختمون آتش گرفته بود و كلي آدم تماشا ميكردن و هياهوي زيادي هم بود ، فكر كنم دولت ديگه رسما با خيلي از قسمتها كاري نداره اصلا نميشه كه كاري كرد .
توی خیابان های نایروبی كلي آدم در حال کارو رفت و آمد هستن حتی وسط خیابون هم آدم هست نصفشون در حال راه رفتن و بقیه فقط وایسادن نمی دونم چرا ، بیشترشون لباسای کهنه و شل و گشاد دارن که فکر کنم زود به زود هم شسته نمیشه و بعضی ها هم کنار پیاده رو نشستن یا دراز کشیدن و خواب رفتن از این جماعت نود درصد به بالا اخمو و عبوسن و با صورتی خاک گرفته و چشمای زرد رنگ خیره میشن بهت ، خیلی کم و به ندرت پیش میاد که کسی به شما لبخند بزنه و اگر هم بزنه میخواد چیزی رو بفروشه ، مغازه های اطراف یا نرده بندیه یا گارد و نگهبان داره موقع راه رفتن فروشنده ها رو میبینین که از پشت نرده به شما زل میزنن ، کسایی رو میبینین که با صورت درهم کشیده مستقیم دارن راه میرن و اصلا به اطراف توجهی ندارن و مشخصه که توی ذهنشون دارن با هزار جور مشکل کلنجار میرن کنار پارک مرکز شهر نیمکت ها رو میبینین که دورش رو با کارتن بستن و زیرش یک محل خواب درست کردن و همونجا میخوابن و شاید زندگی میکنن، یک مارکت بزرگ که در دید اول به نظر یک پایگاه نظامی میاد ولی نه یک سوپر مارکته اون سمت خیابون یک آقایی داره با عصبانیت خودگویی میکنه و راه میره ساختمونای چند طبقه که همه جاش خاک نشسته ، ترافیک خیلی سنگینه و چراغ راهنما هیچ کاربردی نداره و واسه خودش کار میکنه و در عوض پلیس همه جا هست و ماشینا رو مدیریت میکنه و راننده ها هم از فرط خستگی یکسر یا بوق میزنن یا راه خودشونو باز میکنن شهر نايروبي از خيابوني به خيابون ديگه كلا چهرش عوض میشه اول خيابون لوكس و تهش ناگهان ميرسين به یک محله فقير نشين .......

276: ماتاتوی ما که توی مسیر خراب شد و مجبور شدیم یکی دیگه سوار شیم

276.JPG

277

277.JPG

به سمت آپارتمان مارک و ژان

بعد از كلي چك و چونه زدن با راننده های تاکسی تونستيم یک تاكسي با هزينه نه دلار بگيريم تا قبل از تاريكي برسيم به مقصد ، بعد از چهل و پنج دقيقه رانندگي رسيديم به خونه مايك ، توي راه چهره شهر كلا عوض شد خيلي شيك و باكلاس مثل بالا شهر تهران آدم باورش نميشه اين همه صحنه متفاوت رو فقط توي یک شهر و با فاصله کوتاه داره ميبينه
خونه مايك توي یک مجتمع مسكوني بود ، چندتا آپارتمان با يه ديوار اطرافشون ، ورودي مجتمع يه در آهني بزرگ آبي رنگ كه به صورت ريلي باز ميشد و یک دريچه نرده اي كوچك هم روش ، روي ديوار اطراف كلا سيم خاردار و هشت رديف كابل برق فشار قوي كه از شش شب برقدار ميشن تا شش صبح ، وقتي در ميزني یک نگهبان دريچه رو باز ميكنه و بعد از آشنايي در ريلي رو ميكشه ، توي محوطه ، یک ساختمون نگهباني با چند تا نگهبان با لباس نظامي و چند تا سگ رو ميبينين ، اینجا يک مجتمع با كلاسه كه همشون آمريكايي و اروپايين و دنيايي متفاوت از دنياي برايان و زن و بچش كه چند كيلومتر اونطرفتر بودن دارن ، اينجا همه ساختمونها بدون استثنا اين شكلي ان ، ناگفته نماند كه آخر همين خيابون هم يك محله فقيرنشين ديگه بود. دنياي اين ور ديوار با دنياي اونور ديوار گرچه به ظاهر فقط اندازه يك ديوار فاصله داشتن ولي در واقعيت كيلومترها و مايلها از هم دور بودن ، آدمهاي اينور ديوار به برنامه كريسمسشون فكر ميكنن و اینکه كجا برن تا خيلي خوش بگذره و آدماي اونور ديوار براي يك لقمه غذا سر و دست ميشكنن. 
خونه مايك برخلاف خونه برايان بسيار تا بسيار شيك بود حموم و وان و دستشويي ، مبلمان و اينترنت ، خدمتكار و كلي خدمه همه چي عالي بود ، شام هم برامون كوس كوس (بلغور گندم) درست كردن که مثل همون چلو مرغ خودمونه ولی رنگ و رو پریده ، كلي حرف زديم و فيلم آنلاین نگاه كرديم .
خونه برايان آب نداشتيم صورتمون رو بشوريم ولي اينجا با دوستان فيلم روز تماشا ميكرديم

278: خونه مارک

278.JPG

279

279.JPG

280

280.JPG

281: کابل های برق فشار قوی 

281.JPG

بازدید از جنگل کارورا
شب قبل با مايك مشورت كرديم كه صبح روز بعد كه آخرين روز سفرمون بود كجا بريم اون هم چندتا جارو معرفي كرد و دست آخر تصميم گرفتيم بريم جنگل كارورا و بين تاكسي و بودا بودا تصميم گرفتيم با همون بودا بودا يا موتور بريم تا اطراف رو بهتر ببينيم و ترافيك رو هم دور بزنيم ، همون موقع با دوستش كيم كه بودا بودا داشت هماهنگ كرد تا صبح ساعت نه دو تا بودا بودا بياد دنبال ما با هزينه بيست دلار ، به هر حال صبح بلند شديم دوش گرفتيم و بعد از صرف صبحانه رفتيم سمت جنگل كه توي محله بالاشهر نايروبي بود جايي كه تمام سفارتها بودن، خيلي جاي شيك و تر تميزي بود بعد از پرداخت دوازده دلار ورودی رفتيم داخل و كيم قرار شد سه ساعت ديگه بياد دنبالمون ، جنگل كارورا یک جنگل محافظت شده خيلي بزرگه و بالای شهر قرار داره که توی چند ساعت نميشه همشو گشت  واقعا زيباست و حالت کاملا استوايي خيلي بكري داره كلي ميمون و حیوانات دیگه هم توش هست یک رستوران شيك هم داره كلي آبشار و چشمه و رود هم داره كه خيلي زيبان ، مردم از مليتهاي مختلف كه فكر كنم بيشتر از خانواده هاي ديپلماتها باشن هم اونجا راه ميرن ورزش ميكنن و سگاشون رو ميارن واسه پياده روي روزانه

 282

282.JPG

283

283.JPG

284

284.JPG

285

285.JPG

286

286.JPG

287

287.JPG

حرکت به سمت زرافه ها
بعد از دیدن جنگل حرکت کردیم سمت مرکز زرافه های نایروبی که خیلی مشهوره و از قبل در موردش مطالعه کرده بودم ، بعد از حدود دو ساعت موتور سواری رسيديم به مركز زرافه ها که جنوب شهر قرار داره و با پرداخت نفري ده دلار وارد شديم  از پله ها رفتيم بالا و یک مشت خوراكي مخصوص زرافه رو هم گرفتيم ، اینجا شما اجازه ندارین غیر از این غذای مخصوص چیز دیگه ای به زرافه ها بدین ، اینکه یک زرافه از دست شما غذا بخوره خیلی هیجان انگیزه.

288: غذای زرافه ها

288.JPG

289

289.JPG

290

290.JPG

291

291.JPG

292

cwdWpGutctnmDtDUDY8PLKSEzO2U8ghgti4EUW6z.jpeg

مهمانی به سبک ایرانی
شب قبل به مايك و ژان قول داديم که براشون غذاي ايراني بپزيم واسه همينم تصميم گرفتيم كه زرشك پلو با مرغ و كتلت درست كنيم البته قصد درست كردن يه غذاي سنتي رو داشتيم ولي موادشون رو پيدا نكرديم ، تمام چيزايي كه لازم داشتيم رو از یک هایپر بزرگ نزدیک مجتمع خريديم که هزینه اون همه خرید شد دوازده دلار و بعد پياده رفتيم سمت خونه كه دو تا چهار راه اونور تر بود ، توي راه به ساختمونها و خونه ها و سيستم امنيتي خفنشون نگاه ميكرديم و ميگفتيم كه اينجا مگه چه خبره چقدر دزدي ميشه كه اينجور همه تو پادگان زندگي ميكنن ، سيم برق و سيم خاردار و اين همه تابلو اخطار خيلي عجيبه ، مايك تعريف ميكرد كه يک بار همكارش ميخواسته ساعت هفت شب از مدرسه كه اونور خيابون بود بياد اينور خيابون توي مجتمع كه با كلت جلوشو ميگيرن و پولهاشو میدزدن یعنی تا این حد ناامنی.

با تمام امکانات کمی که داشتیم علی الخصوص ادویه های ایرانی که اونجا پیدا نمیشد هم ژان و هم مایک اونقدر غذارو دوست داشتن و خوردن که هیچی برای خودمون نموند بخصوص ته دیگ و ته چین بال ، الحق که هیچ غذایی ، غذای ایرانی نمیشه .

293: هایپر مارکت 

293.JPG

294: شام ایرانی 

294.jpg

بازگشت به ایران
شب با كيم هماهنگ كرديم بيان دنبالمون که با هزينه بيست دلار بريم فرودگاه ، صبح زود بلند شديم كوله هارو جمع كرديم صبحانه رو خوردیم و کلی هم با ژان صحبت كرديم بعدشم خداحافظي و حركت به سمت فرودگاه جوموكنياتا

295: فرودگاه جوموکنیاتا

295.JPG


ساعت دو بعد از ظهر از نایروبی پرواز کردیم ، بعد از پنج ساعت رسیدیم به ابوظبی ، ساعت یک و پونزده دقیقه صبح از ابوظبی به سمت تهران پرواز کردیم و در نهایت ساعت چهار صبح رسیدیم به فرودگاه امام خمینی و سفری که مدتها آرزوش رو داشتیم تموم شد .

پایان

این سفر برای ما پر بود از تجربه هایی که مطمئنا در هیچ سفر دیگه ای قابل تکرار نخواهند بود از اقامت تو خونه برایان و دیدن تمام مشکلاتشون ، قدم زدن در محله های فقیر نشین و صحبت کردن با مردمی که برای کمترین نیاز روزانه باید میجنگیدن تا اقامت توی کمپ ماسای مارا و لمس زندگی ابتدایی قوم ماسایی تا تور مجلل ماسای مارا و دیدن حیات وحش از نزدیک و آنچه را که از قبل فقط به صورت مستند دیده بودیم تا سفر به تانزانیا کشوری از نوع آرامش و مردمی از جنس مهربانی تا عزیمت به جزیره ای مرجانی با ساحل هایی سفید تا قدم زدن تو کوچه پس کوچه های تاریخ تا اقامت لاکچری در هتلهایی از جنس چوب و ماسه تا لمس طبیعتی که هزاران سال دست نخورده باقی مونده بود تا دیدن فقیر و غنی در دو سوی یک دیوار تا تفاوت زندگی ها از یک سمت خیابان به سمت دیگه و تجربه همه این پارادوکس ها و ضد و نقیض ها .... اتفاقهایی که فقط و فقط توی آفریقا امکان تجربه شدن رو دارن.

 

 

 

نویسنده : احسان نگارستانی

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.