مقدمه
الان مدت هاست که سفر با دوچرخه رو توی ذهنمون داریم. کمکم دوچرخه ها رو خریدیم و بعد اونهارو مجهز کردیم. خورجین، رکپک، تلمبه، لوازم پنچرگیری، کلاه ایمنی، شلوار پددار و قمقمه بخشی از لوازم ضروری برای سفرهای طولانی با دوچرخه است که خریدیم. تصویر شماره 1 دوچرخهها رو به همراه لوازم همراه سفر نشون میده.
تصویر شماره 1: دوچرخههامون که قراره باهاشون کلی سفر بریم
در مدت دو هفته گذشته چند بار مسیر های ۳۰ و ۶۰ کیلومتری رو رفتیم تا تمرین کنیم. حین این سفرهای تمرینی مشکل خاصی نداشتیم و خیلی هم خوش گذشته بود. به همین خاطر سفری سختتر و دورتر به فاصله تقریباً ۱۱۰ کیلومتری به یک جای خوش آب و هوا برنامهریزی کردیم. برای اولین بار میخواستیم در طول یک روز بیش از 100 کیلومتر رکاب بزنیم، اونم در چه جادهای. جادهای که سه تا گردنه و سر بالاییهای سنگینی داشت. میتونید پستی و بلندیهای این مسیر رو در تصویر شماره 2 ببینید.
تصویر شماره 2: پستی و بلندیهای مسیر بجنورد و روستای گوینیک
وقتی این تصمیم رو علنی کردیم خیلیها گفتند شما نمیتونید این مسیر رو برید. جاده باریک و خطرناکه نرید. اونهایی که میبینید با دوچرخه سفر میکنند از بچگی شروع کردند و الان بدنشون آماده است، کار شما نیست و خلاصه از این حرفها. البته پر بیراه هم نمی گفتند! ولی خب ما تصمیم خودمونو گرفته بودیم. یادمه این حرفها رو وقتی میخواستیم سبلان و دماوند هم بریم بهمون میگفتند.
میدونستیم مسیر سنگینی برای ماست ولی هدف ما تمرین بود و چون منطقه خودمون بود هر جا گیر میکردیم با یه تماس مشکلمون حل میشد پس بدون ترس برنامه رکابزنی به روستای گوینیک از توابع شهرستان راز و جرگلان رو ریختیم.
در این سفر یکی از همنوردهای خوش سفرمون به نام احسان هم باهامون همراه شد که بعضی از عکسهای این سفرنامه از آثار همین دوست هنرمندمونه. تصویر شماره سه یکی از عکس هاییه که احسان توی این سفر تونست از ماه بگیره. یادمه بخاطر همین عکس کلی جابجا شد تا بتونه درخت ارسی که تقریبا 100 متر با دوربین فاصله داشت رو توی کادر درستی قرار بده.
تصویر شماره 3: عکس زیبای ماه که احسان برای گرفتنش کلی زمان صرف کرد
تقریبا میشه گفت این اولین سفر بالای ۳۰ کیلومتر برای احسان بودم اما تا بهش پیشنهاد دادیم سریع قبول کرد. دوچرخه احسان از نوع دوچرخههای کوهستان بود و ترک بند برای وسایل نداشت. بهش گفتم که یک ترک روی دوچرخه ببنده تا وسایلش رو روی اون بگذاره. اما به دلیل تنبلی قبول نکرد و گفت کولهپشتی میندازم. از ما اصرار و از اون انکار! خلاصه بار و بندیل رو بستیم و داخل خورجینها گذاشتیم. عمده لوازم همراهمون اینها بودند؛ چادر، کیسه خواب، لوازم پخت و پز، خوراکی و تنقلات، لباس، دوربین، پاوربانک، لوازم بهداشتی و لوازم و آچارهای مخصوص دوچرخه. قبل از سفر هم متر به متر مسیر رو از لحاظ شیب و نوع جاده و همچنین جهت و سرعت وزش باد و دما در ساعات مختلف روز رو بررسی کرده بودیم. برای بررسی شیب و پستی و بلند های مسیر از نرم افزار Komoot و بررسی دمای هوا و سرعت و جهت باد در ساعات مختلف روز از نرم افزار Windy استفاده میکنیم.
آغاز سفر
سهشنبه ساعت شش و نیم صبح از بجنورد حرکت کردیم و خوشحال و شاد و خندان استارت زدیم. هوا فوقالعاده بود و ما هم پر انرژی. گردنهی امین الله یکی از سه سربالایی سخت این مسیر بود و با انرژی که اول صبح داشتیم از این سربالایی تقریبا سخت بالا رفتیم. در مجموع حدود 13 کیلومتر سربالایی بود و میدونستیم بعد از این سربالایی تا پیش قلعه و روستای آغمزار تقریبا اکثر مسیر سرازیریه که خیلی راحت این مسیر رو طی کردیم. این سراشیبی یه جورایی واسمون جایزه بالا رفتن از اون سربالایی اول محسوب میشد. اکثر جاها رو با ترمز حرکت میکردیم که سرعتمون خیلی زیاد و خطرناک نشه. حدود ۴۰ کیلومتر مسیر نسبتا راحتی داشتیم و به خاطر همین زیاد توقف کردیم برای عکاسی و لذت بردن از طبیعت و صبحونه خوردن. داشتن خورجین و رکپک عقب، تعادل دوچرخه رو در سرازیریها و سرعتهای بالا به راحتی از بین میبرد و با کوچکترین انحراف فرمون احتمال افتادن وجود داشت، مخصوصا برای ما که چرخ دوچرخه هامون باریک تر از دوچرخه های کوهستان هستند.
پایان سراشیبی و آغاز سربالایی
بالاخره این سرازیری و خوشیها تموم شد و به دومین سربالایی سنگین رسیدیم. اوایل سربالایی رو رکاب زدیم اما بعد از مدتی دیگه نمیتونستیم رکاب بزنیم. گرمای ظهر از یک طرف، سنگینی کوله احسان و خورجینهای ما و تحلیل رفتن انرژی ها از طرف دیگر باعث شد نتونیم مثل اول صبح رکاب بزنیم و خیلی از مسیر رو پیاده شدیم و دوچرخهها رو پیاده بالا بردیم. ساعت حدود دو ظهر بود و ما تقریب نصف سربالایی ده کیلومتری رو رفته بودیم.
تقریبا ۶۰ کیلومتر از ۱۰۳ کیلومتر رو طی کرده بودیم و هنوز ساعت دو و نیم بود. هنوز حدود ۴۳ کیلومتر تا مقصد مونده بود. که از این مقدار تقریباً ۱۵ کیلومتر سربالایی با شیب زیاد بود و ما وسط دومین سربالایی بودیم و هنوز یه سربالایی سنگین و دست نخورده دیگه داشتیم. حساب کردیم با این سرعت اگه برسیم به روستا قطعاً به تاریکی هوا میخوریم و قصد نداشتیم توی تاریکی توی این جاده باریک دوچرخهسواری کنیم. در حین خوردن ناهار زنگ زدیم به موسی (پسرعمه محبوبه) که ما خسته شدیم! موسی در همون روستای گوینک که مقصد نهایی این سفر ما بود زندگی میکنه. البته از قبل باهاش هماهنگ کرده بودیم که گوش به زنگ باشه برای کمک. خلاصه بعد از تماس خیالمون راحت شد و با خیال راحت استراحت کردیم و ناهارمون رو خوردیم. بعد از ناهار ۳ کیلومتر دیگه بالا رفتیم و حدود یک کیلومتر مونده بود بالای این سربالایی برسیم که، آن مرد (موسی) آمد! آن مرد با نیسان آبی آمد! فکر نمیکردیم یه روز اینقدر از دیدن نیسان خوشحال بشیم. با سوار شدن به نیسان سفر دوچرخه ما با ۶۳ کیلومتر رکاب زدن و پیاده بردن دوچرخه تمام شد و بقیه مسیر رو نیسان سواری کردیم. اینو هم بگم که محبوبه پشت نیسان خوابش برد! فکر کن واقعاً خوابید!
تصویر شماره 4: یکی از جذابترین بخشهای دوچرخهسواری!
شب رو تو روستا خوابیدیم و برنامه فردا رو چیدیم. قرار شد دوچرخه ها رو بگذاریم داخل روستا و پیاده بریم تو دل طبیعت کمپ بزنیم. قبل از تعریف ادامه ماجراها کمی درباره روستای گوینیک بخونیم و بدونیم بد نیست.
روستای گوینیک
این روستا از مرکز خراسان شمالی (بجنورد) تقريبا 103 کيلومتر فاصله داشته و از توابع شهرستان "راز و جرگلان" است. بخش وسیعی از شهرستان راز و جرگلان در شمال غربی خراسان شمالی مناطق کوهستانی و درههای نه چندان عمیق است که روستای گوی نیک هم در دامنه یکی از همین کوه ها قرار گرفته(تصویر شماره 5 و 6). برای رسیدن به روستا، در جاده اصلی قبل از رسیدن به "آشخانه" وارد دوراهی "پیش قلعه" شده و به سمت مرز ترکمنستان حرکت میکنیم. برای رسیدن به "گوینیک" باید از روستاهای "تنگه ترکمن" ، " تنگه راز" ، "قوش تپه" و " آنابای" عبور کرد. این روستا در ارتفاع حدود 1300 متر از سطح دريا در منطقهای بکر در نزدیکی مرز کشور ترکمنستان قرار داره.
تصاویر 5 و 6: نمای روستای گوینیک
گویش مردم روستای گوی نیک تات است. شاید خیلی از مخاطبین اطلاعاتی درباره تاتها نداشته باشند اما از اونجائیکه قصد نداریم این سفرنامه طولانی بشه زیاد درباره این اطلاعات صحبتب نمیکنیم. علاقهمندان با یک جستجوی کوچک میتونن اطلاعات خوبی در این باره بهدست بیارند. فقط این نکته رو بگم که تاتها ریشهدارترین قوم استان خراسان شمالی و از جمله منطقه راز و جرگلان هستند و زبان اونها نزدیکترین زبان به زبان پهلوی دوران اشکانیه.
جنگل های قرق شده گوینک به لحاظ دارا بودن انواع گونههای گیاهی و جانوری یکی از مناطق بکر و منحصر به فرد برای اکوتوریستها است. بجز حشرات فراوونی که در این منطقه دیدیم و اسامی اون ها رو نمی دونیم! جانورانی مثل خرگوش، روباه، به تعداد فراوون لاکپشت، سهره، انواع کلاغ، مار، زاغ، به تعداد زیاد کبک و از همه مهمتر و عجیبتر برای ما کرکس دیدیم ( تصویر شماره7) که به گفته یکی از دوستان از ترکمنستان به این سمت میان و بدون در نظر گرفتن مرزهای سیاسی تردد میکنن.
تصویر شماره 7: کرکس در آسمان روستای گوی نیک
درختان تنومند و انبوه ارس در این منطقه جنگلی، این منطقه رو از دیگر مناطق خراسان شمالی متمایز کرده. این منطقه پیشترها جنگلهای انبوه درختان ارس که یکی از درختان خاص و بومی منطقه است بوده اما به دلیل قلع و قمع کردن اونها در گذشته از حالت جنگلهای انبوه خارج شده و تا مرز نابودی کامل رفت ولی اخیرا با مراقبتها و قرق کردن منطقه کمی جون گرفته. در خصوص خواص ارس هم میتونید با کمی جستجو اطلاعات خیلی خوبی کسب کنید.
تصویر شماره 8: درختان ارس منطقه
چهارشنبه – دره باغ
ساعت ۶ صبح بیدار شدیم وسایل رو جمع و جور کردیم و کولهها را پشتمون انداختیم و رفتیم به سمت دره باغ. دره باغ منطقه کوهستانی پر از کوههای کوتاه و بلند و دره است (تصویر شماره 9). این منطقه پر از گلهای بابونه است و تنوع و تعداد حشرات و جانورانش خیلی خوبه. عکس بعضی از حشرات و طبیعت این منطقه رو میتونید در تصاویر 10-13 ببینید.
تصویر شماره 9: نمای کلی از منطقه دره باغ
بعد از حدود دوساعت کوهپیمایی سبک صبحونه را که شامل خامه و پنیر تازه محلی بود به همراه دمنوش خوردیم. ۲-۳ تا دره رو بالا و پایین رفتیم تا یه جای مناسب برای کمپ زدن پیدا کردیم. وقتی بالای ارتفاعات میرسیدیم آنتن و اینترنت 4G داشتیم و نیم ساعت مینشستیم و استراحت میکردیم و به خانواده خبر میدادیم که نگران نباشند و باز به راهمون ادامه میدادیم. از زیر بوتهی اولین جائیکه که قصد داشتیم کمپ بزنیم یه مار نمیدونم چه مدلی بیرون اومد و ازمون دور شد. ما هم گفتیم شاید اطراف لونهاش باشه و از مهمون خوشش نیاد اونجارو ترک کردیم. مدیونید اگه فک کنید که ترسیدیم!
تصاویر 10-13 طبیعت و حشرات منطقه دره باغ
حدودا ساعت ۱۰ صبح چادرمون رو برپا کردیم و نهار رو در همون منطقه خوردیم. بعد از کمی استراحت رفتیم اطراف رو گشتیم و عکاسی کردیم. شب که شد بعد از خوردن شام دور آتیش نشستیم و کلی بحثهای سیاسی و غیر سیاسی و اجتماعی کردیم و تقریبا نیمی از مشکلات جامعه رو بصورت تئوری حل کردیم و مابقی مشکلات رو گذاشتیم برای فردا شب که حلشون کنیم! بعد از حل مشکلات زیر نور ماه درخشان خوابیدیم.
پنجشنبه و جمعه
از اونجاییکه نون کافی نیاورده بودیم و واسه صبحونه نون نداشتیم، مجبور شدیم ۷ صبح بیدار بشیم تا به سمت روستا حرکت کنیم و اونجا صبحونه بخوریم. نهار و صبحونه رو توی روستا خوردیم و ساعت ۴ عصر با وسایل و اینبار با ماشین به سمت منطقه بکر دیگهای در همون نواحی به اسم "چنارسنجه" رفتیم. منطقهای خوش آب و هوا و سرسبز که میتونید بخشی از عکسهای اون منطقه رو توی تصاویر شماره 14-18 ببینید.
تصاویر 14-18: منطقه چنار سنجه
تا عصر روز جمعه در چنار سنجه بودیم و گشت زدیم و شب رو در چادر و زیر نور ماه خوابیدیم. چون مبحث این متن بیشتر دوچرخه و تجربه دوچرخه سواریه، زیاد وارد جزئیات طبیعتگردی و منطقه نمیشیم فکر میکنم تصاویر خودشون گویای زیبایی این منطقه هستند.
شنبه – مسیر برگشت با دوچرخه
شنبه ۶ صبح از خواب بیدار شدیم صبحانه سبکی خوردیم. وسایل رو جمع و جور کردیم و ساعت هفت و نیم از روستا زدیم بیرون. از اونجایی که روز قبل بیشتر وسایل از جمله کوله پشتی احسان رو توسط یکی از دوستان فرستاده بودیم بجنورد، خیلی سبک تر بودیم. فقط خورجینهای دوچرخه من (حمید) بود که کمی خوراکی، لباس و ابزار دوچرخه داخل آن قرار داده بودیم. هوا فوقالعاده بود. خنکای هوا، انرژی و سرخوشی ما مسیر رو واسمون دلپذیر کرده بود. بعد از حدود ۱۵ کیلومتر به اولین سربالایی با شیب تند رسیدیم. سربالایی که حدود ۸ کیلومتر میشد. باید حدود ۷۰۰ متر رو در 8 کیلومتر بالا میرفتیم تا بالای جاده برسیم. اوایل خیلی خوب بود ولی دوباره شیب جاده آنقدر زیاد شد که نمیتونستیم رکاب بزنیم و پیاده دوچرخهها رو با خودمون بالا میبردیم. با استراحتهای کوتاه بلاخره تونستیم این جاده رو فتح کنیم. مسیری که در موقع آمدن از ترس از شکست، سوار نیسان شدیم و ازش فرار کردیم. این بار سر صبح و با انرژی بهش حمله کردیم و تونستیم فتح کنیم. وقتی اون بالا رسیدیم احساس پیروزی داشتیم چون به نظرمون این بخش از جاده سختترین و پرشیبترین قسمت مسیر بود. از اینجا به بعد دوباره افتادیم تو سرازیری و دوباره خوشحال از اینکه سفر با دوچرخه را انتخاب کردیم. با ترمزهای زیاد و مکرر جلوی سرعت گرفتنمون رو میگرفتیم. چون جاده پر بود از پیچ و خمهای شدید. اگه ترمز نمیگرفتیم راحت سرعتمون به ۵۰ و ۶۰ کیلومتر بر ساعت میرسید که توی اون گردنهها خیلی خطرناک بود.
تصویر شماره 19: نمایی از جاده نسبتا باریک مسیر
منظره اطراف فوق العاده بود و هوا هم همچنان بهاری و لذت بخش. بعد از طی مسافتی حدود ۱۵ کیلومتری دوران خوشی و خنده ها دوباره تموم شد و دوباره به یک سربالایی بد رسیدیم. سنگین تر از قبلی نبود ولی ما هم دیگه انرژی اول صبح رو نداشتیم. این هم حدود ۸ کیلومتر طول داشت ولی حداکثر ارتفاعی که باید بالا میرفتیم نزدیک ۲۰۰ متر بود. طبق معمول اوایل مسیر رو با دندههای سبک رکاب زدیم و آمدیم. اما کم کم شیب آنقدر شد که دوباره مجبور شدیم از دوچرخههامون پیاده شیم. بالاخره به بالای شیب رسیدیم و دوباره طعم شیرین راحتی و سرازیری رو چشیدیم. فهمیدیم اینی که میگن «ان مع العسر یسرا» چقدر درست و بجاست.
تصویر شماره 20: استراحت بین راهی
ساعت حدود ۱۲ ظهر بود که کمی میوه و نهار خریدیم و خوردیم. با نیم ساعت استراحت دوباره حرکت کردیم و از مسیر لذت بردیم. بعد از طی مسافت ۷۰ کیلومتر از آغاز صبح دیگه خسته شده بودیم و دوچرخهها خیلی سنگین حرکت میکردند. البته جاده هم شیب ملایم رو به بالایی هم داشت که این هم کار را سخت میکرد. محبوبه و احسان راحتتر از من رکاب میزدند و همش دقت می کردم که چرا اونها شتاب بیشتری از من دارند. طوری شده بود که حس کردم نکنه لنت ترمزهای دوچرخه من به طوقهها چسبیده. یا شاید طوقهها تاب برداشتن وکج شدند و یا شاید باد لاستیکهای من کم شدند؟! همه این احتمالات رو بررسی کردم اما هیچ چیز دوچرخه مشکلی نداشت و فهمیدم احتمالاً مشکل از خود منه!
حدود ۲۰ کیلومتری بجنورد تصادفا یکی از آشناها رو دیدیم. خورجینهایی که روی دوچرخه من بود رو بهش دادیم تا با ماشین ببره و بار من هم سبکتر بشه غافل از اینکه همه مواد خوراکی مون داخل اون خورجینها بود و هنوز 20 کیلومتر راه تا بجنورد داشتیم. بعد از این که خورجینها از روی دوچرخه برداشته شد انگار جون تازهای گرفته بودم. دیگه حس سنگینی دوچرخه رو نداشتم. اصلا فکرشو نمیکردم وزن خورجینها اینقدر تاثیر داشته باشه. تا اون لحظه که انرژی داشتم اصلا متوجه تاثیر وزن خورجین ها روی بازدهی نشده بودم اما با تحلیل رفتن انرژی فهمیدم هر یک کیلو وزن هم تاثیر زیادی روی سرعت و شتاب داره. این اتفاق رو قبلا هم توی کوهنوردی تجربه کرده بودیم که وزن کوله در مسیرهای طولانی چقدر میتونه روی بازدهی شخص موثر باشه.
تازه رسیده بودیم به ابتدای شیب تند گردنه امین الله، با شکمی گرسنه و انرژی تحلیل رفته و بدنی خسته. با شکلات و بادام زمینی موقتاً کمی انرژی میگرفتیم ولی اونقدری نبود که بتونیم مسیر رو رکاب بزنیم. دوباره از دوچرخه پیاده شدیم و این شیب تند که حدود ۶ کیلومتر میشد رو پیاده رفتیم. آنقدر خسته بودیم که بعضی وقتا پنج دقیقه راه میرفتیم و ۱۰ دقیقه استراحت میکردیم. هرچقدر جلو میرفتیم هیچ پیشرفتی نمیدیدیم. حس میکردم ۵ قدم میریم جلو و 10 قدم برمیگردیم به عقب. میتونستیم زنگ بزنیم با ماشین بیان دنبالمون ولی چون هنوز تا تاریکی هوا وقت داشتیم این کار رو نکردیم. اگه تسلیم میشدیم تا ابد این جاده و مسیر واسمون یه غول و یک کابوس میشدند. دیگه آخرای مسیر، آسفالت رو گاز میگرفتیم و خودمون رو بالا میکشیدیم به امید اینکه بعد از این دو سه کیلومتر حدود ۱۰ کیلومتر تا خونه سرازیریه. با هر سختی و مشقتی بود خودمون رو بالای گردنه امین الله رسوندیم و دوباره روی خوش دوچرخه سواری رو دیدیم و در مسیر سرازیری به فکر طراحی برنامه بعدی سفرمون افتادیم. شاید بجنورد-آستارا.
تصویر شماره 21: عکس یادگاری از این سفر
از اونجائیکه کلا به جک و جونور و درخت و طبیعت و زیباییهاشون علاقهمندیم، سفرنامه رو با دیدن عکسهای زیبا به پایان میرسونیم.
نویسنده: Hamid-Mahbubeh