تور کیش بهمن 99
زاگرس
آبشار نیاگارا در سرزمین رنگین کمان ها
آبشار نیاگارا را قبلا در تابستان و زمستان دیده بودم ولی این بار علاوه بر دیدنش در پاییز، از جهت دیگری نیز برایمان هیجان انگیز بود. در ماه اکتبر وجود کنفرانسی در شهر نیاگارا ما را دوباره به سوی این آبشار کشاند و این بار تصمیم گرفتیم پاسپورت ها را هم برداریم و برای اولین بار از هر دو سوی کانادا و آمریکا به تماشایش بنشینیم .
بهار و تابستان 2019 را در حالی گذراندیم که نمی دانستیم موجود ناپیدای تاجداری به نام کرونا هم وجود دارد و گمان می بردیم که تاجداران دنیا ، اگر مفید نباشند ؛ دستکم بی خطر هستند و محصور در میان کاخ ها و قوانین سلطنتی شان . اما این کوچکترین تاجدار دنیا ، چنان با ضرب آهنگی سریع بساط تاج و تختش را علم کرد و سلطنتش را بر همه ی دنیا اعلام ؛ که همه ی کشورها و سیاستمداران به سرعت در برابرش، سلاح و سپر انداختند و همگی ناگزیر شدیم به حصر و عزلت نشینی اجباری در حالی که انگشت حیرت به دندان داشتیم و متعجب بودیم از قدرت این پادشاه نوظهور در عصری که گمان می بردیم عصر تکنولوژیست و پیشرفت و امکانات بسیار برای درمان بیماری نه چندان جدی آنفولانزا و البته در آن هنگام نمیدانستم همین بیماری که ناچیزش میپنداشتم هر سال صدها هزار انسان را به کام مرگ فرو می برد. بیش از آنچه که فکر می کنیم کوچکیم و ضعیف .
نمای دشت از تراس خانه در تابستان بی کرونای 2019
و آوردن رنگین کمانی از طبیعت به خانه در تابستان سال 2020 که باید در خانه بمانیم و شاهد سایه ی سیاه بیماری و مرگ بر دنیا باشیم .
سایه ی سیاه مرگ بر سر انسان ها و کمی آسایش بیشتر برای طبیعت که باعث میشود حیوانات بیشتری را در همین نزدیکی خانه ببینیم . از روباه و راکون و خرس گرفته تا مرغ مگس خوار و پرنده ی کم پیدای " great blue heron " در فضای پشت خانه که به عقیده ی سرخپوستان ، دیدن این پرنده خوش شانسی می آورد و ما همچنان امیدواریم و منتظرِ شانس خوبی که به گمانم فقط برای بومیان کار می کند و با نژاد آریایی ما قرابتی ندارد .
مرغ مگس خوار که به شکار شهد شیرین گلهای تراس آمده است .
پرنده ی " گریت بلو " که در دریاچه های بزرگ کانادا زندگی می کنند و عجیب بود که ناگهان سر و کله شان در شهر کوچک ما پیدا شد . دو پرنده ی بزرگی که با بالهای گسترده از روی سر ما گذشتند و شاید به دلیل فصل جفت گیری بود که کمی با هم درگیر به نظر می آمدند و به سرعت هم از حیطه ی دیدمان بیرون رفتند .
روزهای تابستان امسال را بیشتر بر روی تراس گذراندیم و به دیدن دنیا از همان بالا دل خوش کردیم ؛ به دیدن رنگهای متغیر طبیعت روبرویمان و آسمان . بومِ بکر آبی رنگ آسمان که دست طبیعت ، چیره دست ترین نقاش دنیا ، هر صبح و هر شب نقش زیبایی بر آن می نشاند و تا به خود بیایی و زیباییش را هضم کنی ؛ به سرعت پاکش کرده و معجزه وار، رنگهای بی بدیل دیگری را بر آن می پاشد که به نظر زیباتر از آن ممکن نیست اما ؛ روزی دیگر باز هم غافلگیرت می کند با اعجازی دیگر و نقشی زیباتر .
هر چند که تابستان امسال امکان سفر مهیا نشد و در خانه ماندیم اما خوشبختانه در تابستان و پاییز سال گذشته، دو سه باری به تورنتو و نیاگارا رفتیم که علاوه بر نیاگارا و شهر تورنتو، درباره ی زندگی در کانادا و دیدنی های طبیعت هزار جزیره که در فاصله ی دویست کیلومتری تورنتو قرار دارد هم خواهم گفت .
تورنتو و نیاگارا در دو طرف دریاچه ی انتاریو هستند و حدود یک ساعت و نیم با هم فاصله دارند.
صبح روز سفر به تورنتو را با این طلوع آغاز میکنیم . روزی که گویی حلاجی ناشی در آسمان نشسته و پنبه های ابر را به هر سوی پاشیده است.
از آنجا که کانادا کشور بسیار بزرگیست مهمترین چالش برای کانادا گردی، مسیرهای طولانی بین شهرهاست که خوشبختانه ، جاده های خوب و منظره های زیبای اطراف جاده ها به خصوص اگر در تابستان سفر کنیم؛ جبران راه های طولانیش را می کند و برایمان لذت بخش است .
دیدن آسمان آبی زیبا و ابرهای سفید مواجی که هر لحظه به شکلی درمی آیند از بهترین منظره های سفر هستند .
و همینطور خانه های ویلایی زیبا در کنار طبیعتی تمیز و پاکیزه
و دشت های پهناور و سرسبزی که در فرصت کوتاهی از سال برای کشاورزی به زیر کشت محصولات می روند .
البته هرچه در اطراف شهرهای بزرگتر مانند تورنتو و اتاوا ، زمین های کشاورزی و باغ های میوه بیشتر است اما در میانه های سرزمین کانادا که به قطب نزدیکتر است و آب و هوای سردتری دارد ؛ انبوه جنگل ها بیشتر خودنمایی می کنند و درختان سرو و کاج ، بیشتر از هر نوع درخت دیگری به چشم می آیند .
جنگلهای اطراف شهر کوچک سادبری که در ژانویه و اوج سرما ، چیزی از سرمای قطب شمال برایمان کم نمیگذارد .
در هر چند کیلومتر هم سرو کله ی رودی ، آبگیری و یا دریاچه ای هم پیدا میشود و دیدن قایق ها بر پشت ماشین ها و یا حملشان با چرخ به دنبال ماشین ها ، از تصاویر آشنای فصل تابستان است و کسی را متعجب نمی کند .
قایق های گاه چند ده هزار دلاری که از دید بسیاری از خانواده های کانادایی مانند ماشین ، جزو ملزومات زندگیست و کالایی تجملی به حساب نمی آید .
خانواده ای که به تعداد اعضایشان ، دوچرخه و قایق با خود حمل می کنند تا در جنگل و کمپ از آنها استفاده کنند .
بسیاری از مردم نیز ، تریلرهای کوچک و بزرگ خانه مانندی را به پشت ماشین می بندند و چند ماهی را در دل جنگل و فضای کمپ ها زندگی می کنند . امری که بسیار رایج و محبوب است و در کمپینگ ها به وفور می توان آن را مشاهده کرد . مردمی که یا در دوران بازنشستگی هستند و یا با دورکاری ، روزگار می گذرانند . طی سالهای گذشته ، همیشه شنیده ایم که مردم در غرب برای داشتن زندگی نرمال و متوسط بسیار کار میکنند و برای گذران زندگی ، تمام اعضای خانواده باید کار کنند . اما چیزی که در این چند سال شاهد آن بودم با شنیده ها بسیار متفاوت است و می توان گفت که اگر یک عضو خانواده در شغلی معمولی مانند معلمی و مهندسی و کارمندی مشغول به کار باشد ؛ خانواده از پس زندگی معمولی و متوسط برخواهد آمد و در صورت شاغل بودن دو نفر ، رفاه خانواده بالاتر از حد متوسط خواهد بود و چنین خانواده ای به راحتی با کمک وام های بانکی می توانند خانه و ماشین دلخواه خود را در همان یکی دو سال اول زندگی بخرند و سالهای بعد اقساط آن را بپردازند .
همین امر یکی از دلایلیست که بچه ها با رسیدن به سالهای بالای بیست سال و گرفتن لیسانس ، به راحتی از پدر و مادر خود جدا می شوند و به تنهایی و یا با افراد مورد علاقه ی خود زندگی جدیدی را آغاز می نمایند . اگر چه اجاره ی خانه در شهرهای بزرگ همیشه بخش بزرگی از درآمدِ افراد را می بلعد اما میزان درآمد با مخارج همیشه نسبت معقولی دارد و عموم افراد با شغل و درآمد متوسط از پس هزینه ها بر می آیند ؛ ضمن آن که دولت برای افراد بی بضاعت و فاقد شغل نیز ، مبلغی را برای گذران یک زندگی حداقلی می پردازد .
قوانین رانندگی در جاده های کانادا نیز از استاندارد بالایی برخوردار است و بیشتر رانندگان هم بدون نیاز به حضور پلیس ، تابع قانونند . اما همیشه میتوان در جاده ها رانندگانی را دید که سرعت بسیار بالایی دارند و یا بدون چراغ زدن از بقیه سبقت می گیرند و از عدم حضور گسترده و غافلگیرانه ی پلیس سواستفاده میکنند بخصوص رانندگان کامیون که هنوز هم گاهی سرعت بالا و سبقت های زیاد و نامتعارف شان متعجبم میکند .
تابلویی که یادآوری می کند در هنگام عبور آمبولانس باید کنار کشید و فضای کافی را برای حرکت آمبولانس ایجاد کرد . قانونی که بسیار مهم است و تخلف از آن جریمه ی سنگینی دارد و بسیار مورد احترام مردم و رانندگان است تا آنجا که میتوان گفت صدای آژیر آمبولانس برای مردم ، حکم عصای موسی را دارد که به محض شنیده شدن ، ماشینها به کنار سمت راست خود میروند و ایست کامل می کنند تا جاده ای کاملا باز برای حرکت آمبولانس مهیا شود .
خستگی حادثه می آفریند " Fatigue kills Take a break "
اگر چه حداکثر سرعت مجاز 110 کیلومتر بر ساعت است اما در جاده ها بیشتر رانندگان تا 120 کیلومتر هم میروند و معمولا پلیس نیز به این تخلف با دیده ی اغماض می نگرد ؛ اما سرعت های بالاتر معمولا علاوه بر جریمه ، در پرونده ی رانندگی فرد هم ثبت می شود و ثبت چند تخلف در پرونده ، ممکن است فرد را برای همیشه از رانندگی محروم کند .
جالب اینجاست تنها باری که در این چند سال گذشته در خارج از ایران جریمه شدیم ؛ نه در کانادا که در مکزیک بود . همان روز اولِ اجاره ی ماشین ، در حال برگشتن از " چیچن ایتزا " ( سفرنامه ی کوبا ) بودیم که در نزدیکی شهر کنکون و در پشت ترافیکی که اجازه ی سرعت بیشتر از چهل پنجاه را نمی داد؛ پلیس متوقفمان کرد و گفت که سرعتمان بیشتر از 75 کیلومتر بوده است. با تعجب گفتیم ولی بیشتر از پنجاه تا نمی رفتیم که حرفمان را قطع کرد و با انگلیسی دست و پا شکسته اش گفت که یعنی من دروغ میگویم. مشغول نوشتن در برگه های جریمه ی دستش شد و گفت که باید سیصد دلار جریمه بدهید .
من که از قبل و با خواندن چند مطلب از توریستهای چیچن ایتزا می دانستم که این نقطه ی ورودی به شهر ، حکم سر گردنه را دارد گفتم ولی ما مسافریم و فردا پرواز داریم و امکان پرداخت جریمه را نداریم. اگر ممکن است همین جا و به خود شما مبلغی بدهیم . پلیس گرامی نگاهی به داخل ماشین و سر و وضع ما انداخت و گفت خوب شما دویست دلار بدهید . گفتم ولی ما از صبح همه ی دلارهایمان را خرج کرده ایم و الان پول زیادی برایمان نمانده است . نگاهی به داخل کیفم انداختم و یک پنج دلاری نشانش دادم ! شروع کرد به چانه زدن که خیلی کم است و باز هم بگردید . الکی نگاهی به جیب ها و کیف هایمان کردیم و مقداری پزو در حد دو سه دلار درآوردیم و وانمود کردیم که ته پولهایمان است . پلیس محترم کمی غر زد و از آنجا که دید بیشتر از این نمی تواند وقتش را برای ما تلف کند و ماشین توریست های دیگر را از دست می دهد؛ رضایت داد.
بعد از خلاصی از دست پلیس نگاهی به اطرافمان انداختیم و ده ها پلیس راهزن دیگر را در حال سرو کله زدن با توریست ها دیدیم. راه که افتادیم ناگهان چشمم در صندلی عقب به پسر بزرگتر افتاد که رنگش پریده بود و در صندلی فرو رفته بود. پسر بیچاره که حسابی ترسیده بود گفت شما به پلیس Bribe ( رشوه ) دادید؟ من هر لحظه منتظر بودم تا دستبندش را دربیاورد و دستگیرتان کند. من و پدرش خندیدیم و گفتم " عزیزم به جهان سوم خوش آمدی !! " چند کیلومتر جلوتر هم که در پمپ بنزینی ایستادیم و من مقداری پزو در حدود پنج دلار انعام به کارگر پمپ بنزین دادم دوباره با تعجب گفت شما که به آن پلیس گفتید همه ی پولمان همین قدر است و بیشتر نداریم !!
تابلویی دیگر که یادآور میشود ماشینهای پشت اتوبوس مدرسه در هنگام سوار و پیاده شدن بچه ها به اتوبوس باید ایست کامل کنند و هیچ ماشینی در دو طرف خیابان اجازه ی عبور و مرور را ندارد .
بیست سال پیش در جاده ای در نزدیکی شهر " نورث بی " ، ماشینی به تابلوی استاپ اتوبوس مدرسه توجه نمی کند و باعث کشته شدن پسر پنج ساله ای به نام آدام میشود . از آن هنگام چندین تابلو در نزدیکی این حادثه و محل زندگی کودک در کنار جاده نصب میشود تا اهمیت ایست کامل پشت اتوبوس مدرسه را به رانندگان یادآوری کند .
پسرکی که مرگش باعث امنیت و احترام بیشتر به حقوق کودکان شد .
اتوبوس مدرسه ی پسرک من همان وسط خیابان برای پیاده کردن بچه ها می ایستاد که کسی نتواند از کنارش عبور کند .
در یکی از خیابان های اصلی شهر سادبری نیز ، دوچرخه ی نوجوانی را به نرده های محلی که در آن دچار حادثه شده است متصل کرده اند تا به رانندگان ، اهمیت حقوق عابران پیاده و دوچرخه سواران را یادآوری کند .
دوچرخه عبرت آموزی که تزییناتش در هر فصل، مطابق همان فصل عوض می شود .
اگر چه دوچرخه سواری در کانادا و آمریکا به گستردگی اروپا نیست و عموم مردم حتی برای مسافتهای کوتاه نیز از ماشین استفاده میکنند اما دوچرخه سواران در بسیاری از مواقع نسبت به ماشین ها از حق تقدم برخوردار هستند و دوچرخه سواری در کانادا به خصوص در شهرهای کوچکتر از امنیت بالایی برخوردار است .
همراه تابستانی من
مسیرهای دوچرخه سواری که در بیشتر قسمتهای شهر در دسترس هستند
از آنجا که شهر ما کوچک است من در تابستان و اوایل پاییز ، برای گشت و گذار و حتی خرید از دوچرخه استفاده میکنم و خوشبختانه تا به حال کسی را ندیده ام که از دوچرخه سواری خانم ها ، تحریک و منقلب شود . برای من دوچرخه سواری ، شنا و پیاده روی مفرح ترین ورزشها هستند و این حق همه ی مردم کره ی زمین است که در این شرایط استرس زای زندگی و اخبار هولناک از این ورزشهای رایگان برای سلامتی و آرامش روحی خود استفاده کنند .
من معمولا برای دوچرخه سواری به پارک جنگلی و دریاچه ای در نزدیکی خانه میروم تا در کنار استفاده از هوای سالم از نعمت دیدن حیوانات جنگلی هم بهره مند شوم .
معرفی میکنم : نوه ی " بنر" معروف . همان شخصیت کارتونی که کت تنش بود اما شلوار نمی پوشید .
و با کمی جستجو لانه اش را هم می یابم . هر چند که اینجا ، بیشتر شبیه " رامکال " به نظر می آید .
پسرک شیطون کمی اطراف من می چرخد و در نهایت با کمی شجاعت از روی چرخ بالا می آید و در جستجوی خوراکی ، به داخل سبد دوچرخه سرکی هم می کشد .
و طفلک نمیداند که طبق قوانین نمیتوانیم به آنها خوراکی تعارف کنیم .
در همین حین ، پرنده ی کوچکی هم که درست بالای سرم بر روی شاخه ای نشسته است و با صدای بلند جیغ جیغ میکند ، کنجکاو میشود و از ترس آنکه تمام خوراکی ها نصیب سنجاب ها شود ؛ خودش هم سری به سبد دوچرخه میزند .
نگاهی مایوسانه داخل سبد می اندازد و لحظه ای با چشمان سیاه آبنوسی اش خیره نگاهم می کند و یک راست می آید و روی گوشی و بین دو انگشتم می نشیند . حیف که عکاسی دوروبرم نبود وگرنه چنین عکسی پتانسیل تبدیل شدن به یکی از عکس های وایرالی سال را داشت !!
از آنجا که حیوانات در کانادا کمتر مورد آزار قرار می گیرند معمولا از انسانها ترس کمتری دارند و هر کجا که بنشینید برای طلب خوراکی و یا دزدیدن آن ، سر و کله شان پیدا میشود و با چشمان معصومشان دلت را آب میکنند .
سنجاب های سیاهی که به خوشگلی و بامزگی سنجاب های دیگر نیستند .
این نوع سنجاب که جثه ی بسیار کوچکی دارد ؛ از ترس بقیه کمی دورتر ایستاده بود و فقط نگاه میکرد .
حیوانات در طبیعت بکر کانادا ، از اهمیت ویژه ای برخوردارند و در کنار جاده ها نیز ، تابلوهای زیادی برای یادآوری حضور ناگهانی آنان در جاده وجود دارد .
توجه به عبور ناگهانی حیوانات در جاده
یکی از معروف ترین پلهای عبور حیوانات وحشی در مسیر سادبری به تورنتو قرار دارد و فضای کنار جاده را تا کیلومترها با حصاری پوشانده اند تا حیوانات را برای عبور از جاده به سمت استفاده از این پل هدایت کنند .
پل عبور حیوانات وحشی
سنگچین هایی نیز با شکل های خاص در مسیر بین شهرهای بزرگ زیاد دیده میشوند و به " اینوک شوک " معروفند . اینوک شوک که یکی از سمبلهای معروف کانادا به شمار می رود ؛ در اصل لغتی سرخپوستی و به معنای مردیست که راه را نشان میدهد و هنوز هم مرسوم است که سرخپوستان از این نماد برای نشان دادن روستای محل زندگی خود و یا شکارگاه ها و اردوگاه های خود ، در مسیر جاده ها استفاده می کنند .
اینوک شوک ها از چند قطعه سنگ ساخته می شوند که سنگها نمادی از افراد جامعه هستند . افرادی که با پشتیبانی و اتکا به یکدیگر ، به درستی در کنار هم قرار میگیرند و اهداف جامعه را به پیش میبرند . هیچ کدام از آنها از دیگری مهمتر نیست و قدرت و تعادل جامعه در اتحاد آنها نهفته است. بدیهیست که اگر هر کس در سر جای خود قرار نداشته باشد و نقش خود را به درستی ایفا نکند ؛ تعادل به هم خورده و تمامیت ساختار یک جامعه از هم فرو می پاشد. داستان و سرنوشتی آشنا برای ما ایرانیان .
گاهی که یک اینوک شوک را در مسیر میبینم ، تعجب میکنم که چطور در برابر بادهای شدید کانادا دوام می آورند و فرو نمی ریزند و حدس میزنم که شاید برای ایستایی آنها از چسب مخصوصی استفاده می شود .
در حال ساخت یک اینوک شوک
یک اینوک شوک در شهر سادبری که سرخپوستان زیادی هم دارد .
یکی از معروف ترینِ اینوک شوک ها هم در تورنتو و در کنار دریاچه ی انتاریو قرار دارد .
" Inukshuk " نه متری در تورنتو
هر چند ده کیلومتری در مسیر هم ، استراحتگاه و رستوران و کافی شاپی قرار دارد تا مسافران خسته از راه های طولانی در آن استراحتی کنند و قهوه ای بنوشند .
تیم هورتونز که کافی شاپی کانادایی ست و قهوه ها و ساندویچ هایی ارزان دارد که بین کانادایی ها بسیار محبوب است و از نظر من کیفیت بهتری نسبت به مکدونالد دارد .
ساندویچ مورد علاقه ی من که شباهت زیادی به کباب ترکی دارد و برای من لنگه کفشی غنیمتی در بیابان است !
و از آنجا که من علاقه ی زیادی به سوپ ها دارم معمولا این سوپ خامه ای بروکلی که با تکه ای نان و کره سرو می شود را سفارش میدهم .
توقفگاه بین راهی مدرن
توقفگاه بین راهی سنتی
خانه و مزرعه ای برای فروش در کنار جاده ( چه کسی پسندید ؟ )
در مسیر تورنتو ، پارک جنگلی بزرگ " کیلارنی " قرار دارد که مانند جنگل هیرکانی در ایران ثبت ملی شده است و یکی از بهترین و زیباترین مکان ها برای طبیعت گردی و کمپینگ است .
این پارک مشرف است به یکی از بزرگترین دریاچه های کانادا و از بزرگترین دریاچه های آب شیرین دنیا .
اسکله ی قایق ها در نزدیکی روستای کوچک جنگلی کیلارنی
هتلی در کیلارنی
قایق های تک نفره و اسکله ی روبروی هتل
قایق رستورانی کوچکی که مرا یاد قایق های " بالیک ، اکمک ، سالاتا " ی استانبول انداخت .
اینوک شوکِ کیلارنی
از آنجا که در سفر به تعطیلات آخر هفته نزدیکیم ؛ هر چه ما به تورنتو نزدیکتر می شویم ، جاده در مسیر تورنتو به پارک جنگلی کیلارنی شلوغ تر و پر ترافیک تر می شود و مردم برای گذراندن آخر هفته به سمت جنگل و کمپینگ ها در حرکتند .
شهر کوچک " بری " در نزدیکی تورنتو
شهربازی تورنتو در حاشیه ی شهر
به شهر تورنتو می رسیم و برج هایی که از دور خودنمایی می کنند .
شهری بزرگ مانند تهران که همه ساله ساختمان های بیشتری در داون تاون و محله های حاشیه ای شهر اصلی بنا میشود . در محله هایی برج های بلند و در محله هایی دیگر ، خانه های بزرگ و زیبای ویلایی . تورنتو مانند بیشتر شهرهای آمریکای شمالی ، از آن دست شهرهاییست که محله های حاشیه ایش از خود شهر زیبا تر ، آرام تر و سرسبزتر است .
برج های بلند رو به دریاچه ی انتاریو
اتوبانی موازی با ساحل دریاچه ی انتاریو که از وسط بلندترین برج های شهر می گذرد .
خانه های این برج ها از گرانترین آپارتمانهای شهر هستند و یک آپارتمان دو خوابه با نمای بهتر در حدود یک میلیون دلار قیمت دارد . اگر فکر می کنید که با چنین قیمتی خریدن خانه امکان ندارد باید اضافه کنم در صورت داشتن کار و حقوق ثابت ، بانکها حاضرند به مشتری تا 95% قیمت خانه را وام با بهره ی زیر سه چهار درصد بدهند و به مرور طی بیست یا سی سال پس بگیرند . ضمن آن که قیمت خانه ها در شهرهای دیگری مانند اتاوا و مونترال بسیار کمتر از ابر شهر تورنتو است .
البته هستند عده ای از مردم که زیر دِین بانک و یا دولت رفتن را به نوعی برده داری مدرن می دانند و ترجیح میدهند تمام عمرشان را اجاره نشین و خوش نشین باشند ؛ چرا که افزایش قیمت اجاره ها در بیشتر موارد از دو سه درصد در سال فراتر نمی رود .
در ادامه ی اتوبان کم کم " سی ان تاور " از میان برج ها پدیدار میشود .
برج های بلندی در دو طرف اتوبان ساخته شده اند و از هر طرف برجهای بلندی نیز در حال احداثند .
آپارتمان های گران قیمت تورنتو که برخی ویوی زیبای دریاچه ی انتاریو و جزیره هایش را دارند .
دریاچه ی انتاریو ، نمای روبروی برج ها
( نماد شهر تورنتو ) CN Tower
سی ان تاور و استادیوم کنارش که شکل یک مسجد را تداعی می کند .
تورنتو ، شهر برج های شیشه ای
نمای تورنتو از جزیره های روی دریاچه ی انتاریو
دیدنی های تورنتو ، مانند تمام شهرهای بزرگ مدرن دنیاست . برج بلندی که از بالای آن میتوان تمام شهر را دید . باغ وحش بزرگی که بسیاری از حیوانات و جانوران کمیاب دنیا را در آن جمع کرده اند . آکواریومی با هزاران نوع از آبزیان جهان و موزه هایی مالامال از اشیای قدیمی و با ارزش که میتواند هر توریست مشتاقی را به خود جلب کنند ؛ اما واقعیت این است که در مقابل شهرهای اروپایی و یا شاید حتی آسیایی ، چیز دندان گیری برای جستجو و کشف ندارد و در نگاهی کلی ، یک شهر کاملا مدرن امروزی و خالی از کوچه پس کوچه های قدیمیست که برای جهانگردی دنیادیده حتی می تواند تکراری و کسل کننده باشد . اگرچه که شهری با استانداردهای بالا برای زندگیست و در کنار ظاهر مدرنش ، هوایی پاکیزه و طبیعتی زیبا دارد .
آکواریوم تورنتو
شیر کمیاب خجالتی در باغ وحش تورنتو
از معروف ترین تفریحات شهر ، بالا رفتن از برج "سی ان " و راه رفتن بر روی لبه ی برج است .
CN Tower
و اگر این کار به اندازه ی کافی برایتان هیجان انگیز نیست ؛ با کمی ابتکار میتوانید هیجانش را بیشتر کنید .
یکی از قدیمی ترین بناهای شهر ، قلعه ای قدیمی به نام " کازا لوما " ست که میتوان آن را برای برگزاری جشن عروسی و مهمانی ها نیز رزرو کرد .
معروف ترین موزه ی شهر نیز ، موزه ی سلطنتی نام دارد که بهترین بخش موزه ، معماری خود ساختمان موزه است .
و شاید جذاب ترین دیدنی شهر ، معبدی هندی باشد با معماری شرقی و همان ریزه کاری معابد هندی که از مرمر سفید و کمی دورتر از شهر بنا شده است .
و معروف ترین پارک شهر High Park
مجسمه های زیادی هم در گوشه و کنار شهر ساخته شده اند که معروفترین آنها ، مجسمه ی توریست هاست که در نزدیکی سی ان تاور قرار گرفته است .
توریست های دلقک ؟؟ یا شاید هم توریست نما !!
مجسمه ی مهاجران که به نظر من به جای نگران ، غمگین نشان داده شده اند .
" هاکی " ورزش ملی کانادا که طرفداران زیادی هم دارد و من ، که حتی حوصله ی یک دقیقه اش را هم ندارم .
و مجسمه ی مورد علاقه ی من " مسیح بی خانمان " که تنها و بی کس در میان این شهرهای مدرن امروزی و بین این همه انسان غریبه ، ناامید از ارشاد و هدایت مردم ، بالاپوش سیاهی بر سر کشیده است و بر روی نیمکتی به خواب رفته است . مجسمه ای که بلافاصله مرا به یاد شعری از شاعر سیاه پوست آمریکایی انداخت که زمانی در نوجوانی خوانده بودم .
" فکرشو بکن که اگه یه روز مسیح بیاد و رنگ پوستش مثل ماها سیاه باشه
اونوقت معلوم نیست تو چنتا از کلیساهای آمریکا راش نمیدن که بره عبادت کنه " لنگستن هیوز
داون تاون تورنتو که دیدنش برای یکی دو روزی خوب است اما چندان هیجان انگیز نیست .
در سر هر چهارراهی هم که می ایستیم ؛ تنها نمایی که از پنجره ی سقفی ماشین دیده می شود چهاربرج سر به فلک کشیده است .
بعد از ظهری را به گشت و گذار در شهر می گذرانیم و برای اولین بار به دیدن ساختمان شهرداری میرویم که از قضا به دلیل برپایی تظاهرات گسترده در هنگ کنگ و همینطور آمریکای جنوبی شلوغ است و مردم در حمایت از هموطنانشان در دو سوی دیگر دنیا ، دست به برپایی گردهمایی هایی زده اند .
در حمایت از مردم هنگ کنگ
حمایت از مردمان اسپانیایی زبان آمریکای جنوبی به خصوص اعتراضات شیلی
من هم برای لحظه ای جوگیر میشوم و از دیوار خیال بالا می روم تا در کنار این پرندگان ، پرچمی سفید به نشانه ی صلح در حمایت از مردم زخم دیده و کشورهای پرآشوب خاورمیانه تکان بدهم ...
برج های روبروی ساختمان شهرداری
در محدوده ی داون تاون ، اتوبوسهای برقی فعال هستند و بیشتر خیابانها برای تردد این اتوبوس ها ، سیمکشی شده اند .
هوای سرد شهریور ماه که عروس و همراهان را مجبور به پوشیدن لباس گرم کرده است .
اهل خرید در سفر نیستم اما سری به بزرگترین شاپینگ مال تورنتو هم میزنیم .
محله ی " تهرانتو " در شمال شهر تورنتو قرار دارد . در محله ای به نام " نورث یورک " که به نظر من شباهت زیادی به خیابان ولیعصر حوالی میدان ونک دارد . خیابانی شلوغ و پر رفت و آمد با فروشگاه های بزرگ و متنوع و برج های مسکونی بلندی که می گویند از طریق راه های زیرزمینی متعددی به هم متصلند. فروشگاه های ایرانی این محل متنوعند و صاحبانی متفاوت نیز دارند . یکی پرچم یا حسین شهید بر مغازه اش آویخته و دیگری عکس حکمرانان سالهای دور را .
داخل فروشگاه های ایرانی می رویم و شروع میکنیم از آبلیمو و آبغوره و رب و خیارشور و لیمو عمانی و لپه ی دیرپز ایرانی ( لپه های اینجا زود می پزند و اگر لحظه ای غفلت کنم به جای قیمه باید حلیم لپه بخوریم ) و کشک و لواشک و … تا سبزی و نان سنگک و کلوچه و بیسکویت ساقه طلایی و … می خریم و این لیست همچنان ادامه دارد ... از امروز قدر بقالی سر کوچه تان را بیشتر بدانید .
چندان مطمئن نیستم اما جایی خوانده ام که رکورد بزرگترین شهر زیرزمینی و یا طولانی ترین راه های زیرزمینی دنیا در دست شهر تورنتو است . شنیده ام که بیشتر برج ها و فروشگاه های بزرگ از طریق تونل های زیرزمینی به ایستگاه های مترو وصل می شوند و بسیاری از مردم ساکن در محله های اصلی شهر ، در روزهای سرد سال ، حتی لازم نیست برای رفتن به محل کار و یا دانشگاه و خرید ، به سطح زمین و خیابان های پر برف بیایند . شبکه ی تار عنکبوتی بزرگی در زیرِ زمین که خواهر خوانده ای شبیه به خود در شهر مونترال هم دارد .
شهر زیرزمینی تورنتو
در همان محدوده ی تهرانتو ، رستوران های زیادی وجود دارد که دوستداران عکسهای مربوط به غذا را برای صرف مجازی ! این ناهار خوشمزه به رستورانی ایرانی دعوت می کنم .
ایرانی تورنتو" width="960" height="488" />
چلوکباب سلطانی برای آقایان و سالاد و تکه ای کباب هم سهم من
اگرچه در خانه ، معمولا کباب کوبیده های خوبی درست میکنم ؛ اما به هیچ وجه نمیتوانم یک کباب برگ آبدار و ترد را به درستی بپزم و بدم نمی آید مدتی در یک رستوران ایرانی کار کنم تا از راز کارشان سر در بیاورم . ( قیمت هر پرس در حدود بیست تا سی دلار )
یادم می آید حدود سی سالِ پیش ، خانه مان را در کرج حدود یک میلیون تومان فروختیم . خانه ی دو طبقه ی بزرگ و ویلایی که حیاط و باغچه ی زیبایی هم داشت . خانه ای که زمانی قصرِ کودکی های من بود و من سیندرلایش و البته بگذریم که گاهی هم " کوزت " ش . الان به هیچ وجه نمی توانم باور کنم پولِ آن خانه امروز حتی به اندازه ی این میز غذا هم نیست . کاش ماشین زمانی بود تا می آمدند اصحاب کهف و قصه ی کابوس بیداری سی ساله ی ما را می دیدند تا برایشان غصه ی خوابِ شیرین سیصد ساله ، کم رنگ تر می شد و آسانتر …
در روزی دیگر به رستورانی کانادایی در مرکز شهر میرویم و بچه ها ساندویچ مرغ تنوری و من " پوتین " سفارش میدهم تا از تنها غذای کانادایی !! رونمایی کنم .
پوتین برای کانادایی ها چیزی شبیه به کباب برای ماست و معمولا در بیشتر رستورانها و فست فود ها بافت میشود . پوتین عبارت است از سیب زمینی سرخ شده و تکه هایی کوچک از پنیری مخصوص و سس قرمز داغی ( با طعمی شبیه به کچاپ تند ) که بر روی سیب زمینی ها و پنیر میریزند که در حدود هشت دلار قیمت دارد . به پوتین سفارشی من اندکی سوسیس و پیازچه هم اضافه کرده بودند که همان قیمتش را تا پانزده دلار بالا برد . من به دلیل سیب زمینی های خیس خورده در سس داغ ، چندان این غذا را دوست ندارم و بعد از خوردن چند تکه از روی غذا ، کلا آن را به پسرها دادم و به انتظار نان و کباب شام ماندم .
عکسی کمتر دیده شده از چارلی چاپلین در حال خوردن پوتین در سفر به کانادا !!
در شهر تورنتو ، قیمت هتلها از شبی صد دلار به بالاست و شاید تنها در خارج از مرکز شهر می توان هتلی تمیز و با این حدود قیمت پیدا کرد .
و در مرکز شهر به ندرت بتوان هتل خوبی زیر 150 دلار کانادا یافت .
کتاب انجیل مقدس در هتل
معبدی چینی در نزدیکی یکی از هتل ها
بعد از ظهر روز دوم ، به سمت یکی از پارکهای جنگلی کنار دریاچه ی انتاریو در حاشیه ی شهر میرویم . پارک در نزدیکی باغ وحش تورنتو است و مسیر بسیار سرسبزی دارد .
پارک فضای جنگلی بزرگی دارد و برخی هموطنان ایرانی نیز در گوشه و کنار ، بساط منقل و کبابشان به راه است .
Bluffer's Park Beach
کنار پارک ، کوه های خاص نوک تیزی هم دارد که سنگی نیستند و از ماسه های کنار ساحل که روی هم فشرده شده اند ؛ به وجود آمده اند و تابلوهای زیادی در مسیر وجود دارد که تاکید می کند تپه ها سست بوده و برای بالا رفتن مناسب نیستند .
گشتی در کنار دریاچه میزنیم و گلهای زیبا ، پروانه های رنگی و بوی کباب ، چشم ها و مشاممان را از لذت های خوشبختانه ناممنوعه ی دنیوی در آن روزها پر می کند .
اثر پروانه ای ( بال زدن پروانه ای در گوشه ای از دنیا ، شاید در گوشه ی دیگر دنیا ، طوفانی ایجاد کند .)
صبح روز بعد که از خواب بیدار میشوم از همان ابتدا ، به همه یادآوری میکنم که امروز روز تولد من است و همه باید به فرمان من باشند و سرخوشانه در حال خواندن " ای چارده ! ساله قره العین بالغ نظر علوم کونین " دست و صورت می شویم و مثل همه ی صبح ها ، اول از همه پرده ها باز میکنم. نگاه کوتاهی به بیرون می اندازم و در حال رفتن به سمت آینه ام که ناگهان مانند کارتونها ، برق مرا میگیرد و تازه متوجه می شوم که بیرونِ پنجره ی هتل چه دیده ام . بلافاصله برمیگردم و با چشمان گشاد و سر و صدا همه را پای پنجره می کشانم و متعجب شان می کنم . کسی که نمیشناسمش بی آنکه خود بداند ، عجیب ترین کادوی تولدِ عمرم را به من هدیه داده است.
سورپرایز کننده ترین هدیه ی تولد
بعد از دیدن نامم بر اتوبوس ، برای رفتن به سر صبحانه کمی در اتاق ، دست دست میکنم تا شاید پیشخدمت هتل مثل فیلم ها با یک سینی سر برسد و سند پاپیون زده ی اتوبوس را از طرف یک ناشناس تحویلم دهد. کمی با این فانتزی ذهنی خوش می گذرانیم و ناامید ، برای صبحانه همراه بقیه پایین می روم . خداوندا ممنون از سورپرایز جالب روز تولدم ولی یادم هم نمی رود که آن یک تکه کاغذ پاره را از من دریغ کردی . یادِ رییس جمهور پاکدست و راستگوی سابق و کاغذ پاره هایی که نه تاثیری روی زندگی مردم داشت و نه توانایی کن فیکون کردن اقتصادِ ایران هم به خیر .
بعد از صبحانه به یکی دو کاری که در تورنتو داریم می رسیم و سپس به دیدن بوتانیک گاردن میرویم که فضای جنگلی زیبایی دارد اما اصلا به پای گاردن های معروف دنیا نمی رسد و بیشتر مناسب گشت زنی های آخر هفته ی تورنتویی هاست .
در ورودی باغ ، فروشگاه سوغاتی های کانادایی برپاست و دیدن این فروشگاهها ، همیشه جذاب تر از خرید کردن از آنهاست . اصلا بودن این همه اشیا رنگی در کنار هم زیباست و خریدن یکی از آنها مانند جدا کردن و آوردن یک تکه ی کوچک از یک پازل بزرگ به خانه است.
تابلوهایی که با کاموا بر روی حصیر درست شده بود و مرا به فکر انداخت تا یکی از آنها را در خانه درست کنم .
معروف ترین سوغاتی های کانادایی
خانواده ی پنج نفره که دقیقا مجسمه ی چهار نفره اش را در خانه دارم .
ماهی ها را اول دیدید یا آن دو خانم جذاب مسن را ؟
گلهای جالبی که رنگ و جنسی شبیه به برگهای خشک داشتند .
ای کاش دستان بزرگی داشتیم برای کشیدن بزرگترین گل سرخ ، بزرگ ترین لبخند و بزرگترین رنگین کمان بر دنیای بدرنگ امروز
میوه ای شبیه ویروس کرونا ؟؟!!
گرفتار در دامی ناپیدا ( پیشگوییِ گرفتاری چند ماه بعد دنیا ؟؟!! )
برای ناهار ، رستورانی افغانی پیدا می کنیم و جوجه و کباب کوفته سفارش میدهیم . کوفته همان کوبیده ی خودمان است و با برنجی زیره دار و کمی دم نکشیده سرو میشود که برای من چندان جالب نبود . خوشبختانه همراه غذا ، نان بربری هم سرو شد که خوردنش با کباب دلچسب تر از برنج بود .
نان فانتزی بربری در رستوران افغانی که البته به خوشمزگی نان بربری های خانگی پخت خودمان نبود . من در این چند ساله که خارج از ایران زندگی می کنیم مجبور شده ام نحوه ی درست کردن انواعِ نان ها و شیرینی ها و ترشی ها و دوغ و ماست و … را یاد بگیرم و خلاصه برای خودم ، کوکب خانمی هستم .
نان بربری خانگی
بعد از ناهار به ساحل Humber Bay Park East می رویم تا بهترین نمای داون تاون از دور را ببینیم . در ساحل ترکیب تکه های آجر صیقل داده شده با سنگها ، نمای جذابی را به وجود آورده است . احتمالا از این مکان ، زمانی برای دور ریختن زباله های ساختمانی استفاده می شده است .
ساحل آجری
دریاچه ی انتاریو
ما هم " اینوک شوک " رنگی خودمان را درست می کنیم .
در دوردست ، نمایی از شهر صنعتی " همیلتون " دیده می شود .
رسوخ هنر کتیبه نویسی ایرانی در فرهنگ غربی بر روی سنگی در ساحل
شهری در پشت آبها
روز آخر سفر هوا بارانیست و مجبور می شویم از آخرین پیاده روی و گشت در شهر صرفنظر کنیم و به سمت جاده ی خروج از شهر تورنتو و شهر خودمان برویم .
صبح روز تعطیل و بارانی تورنتو
به سمت سادبری
در انتهای بخش تابستان از هزار جزیره که یکی از زیباترین دیدنی های شرق کاناداست هم کمی برایتان بنویسم . اگر از تورنتو ، در امتداد ساحل دریاچه ی انتاریو به سمت شرق برویم ؛ در نزدیکی مرز آمریکا به شهر " کینگستون " می رسیم که زمانی اولین پایتخت کانادا بوده است .
شهر کینگستون در گوشه ی سمت راست نقشه
در مسیر تورنتو به کینگستون به مرکز تفریحی و فروشگاهی سیب بزرگ بر می خوریم که کیک سیب های معروفی هم دارد .
مرکزی که در روزهای کرونایی تعطیل است و به این شکل درآمده است .
شهر کوچکِ آرام زیبایی در مسیر کینگستون
کینگستون ، شهریست بندری با موزه ها و ساختمانهای تاریخی که در نزدیکی مصب رود " سنت لورنس " و هزار جزیره قرار دارد.
ترکیب زیبای رنگ زرد و سفید در بندر
و باز هم ترکیب زرد و سفید!!
کینگستون شهری رو به آسیاب های دوردست
شهر بندری کینگستون
قلعه ای در نزدیکی شهر
نمای شهر و دریاچه از داخل قلعه
رستورانی با ویوی دریاچه در داخل قلعه
در نزدیکی شهر کینگستون ، اسکله ی چند شرکت کشتیرانی برای بردن توریست ها به روی رودخانه ی سنت لورنس و دیدن هزار جزیره قرار گرفته است .
هزار جزیره از بیش از هزار جزیره ی مسکونی وغیر مسکونی کوچک و بزرگ و در ابتدای رودخانه ی سنت لورنس ، بزرگترین رودخانه ی کانادا ، تشکیل شده است .
Thousand Islands
جزیره های کوچک تک خانه ای
هزار جزیره ی کانادا دارای دو عنوان " ترین " هم هست .
یک : کوتاهترین پل بین المللی دنیا که بین دو جزیره که یکی آمریکایی و دیگری کاناداییست ؛ قرار گرفته است . پلی که خانه ای را به باغچه ی پشت خانه اش وصل می کند !!
صاحب این خانه ، هر روز بدون نیاز به پاسپورت و ویزا می تواند سری به آمریکا بزند .
کوتاه ترین پل بین المللی دنیا
دو : کوچکترین جزیره ی مسکونی دنیا با یک خانه
خانه ی کوچک قرمز بر روی جزیره ای کوچک
کوچکترین جزیره ی مسکونی دنیا
قلعه ای در جزیره ای آمریکایی
مشهورترین ساختمان در معروفترین جزیره که متعلق به آمریکاست
مشهورترین جزیره ی آمریکایی هزار جزیره در جلو و پل بین آمریکا و کانادا در دوردست
Thousand Islands Bridge
و آخرین عکس تابستانی ، رنگین کمانی نوید بخش در بندر " کینگستون " از پس طوفانی سخت و سیاه
با سلام. سفرنامه تون بسیار گیرا و جذاب بود و علیرغم حجم بالاش تمام و کمال خوندمش و لذت بردم. خوشا به حالتون که از زیباییهای این جهان هستی لذت میبرید چیزی که واسه ما ایرانیها رویایی بیش نیست. ایشالا همیشه به خوشی
امیدوارم سال آینده ، سال بهتری برای تمام مردم جهان باشد و پر از شادی و نور
موفق باشید
سرکار خانم زانفر! درود بر شما و سپاس فراوان از بابت تدوین این سفرنامه که چه عرض کنم، دایرکتوری جامع ایالت اونتاریو! همچون گذشته بی نقص و فوق العاده بود: قلم روان و استفاده از صنایع متنوع ادبی، اطلاعات کمی و کیفی جامع و دقیق، تصاویر مکمل اطلاعات و .... اجازه میخواهم یک سئوال و توصیه ای که از یک پزشک به یاد دارم را خدمت تان عرض کنم.
1- سئوال: با توجه به تراکم جمعیت بسیار پایین در کانادا، توجیه منطقی ساخت آسمانخراشهای تورنتو چیست؟ قابل توجه اینکه با وجود شباهت ویژگی های جمعیتی و اقلیمی کانادا و روسیه، چنین شهرهای متراکمی در روسیه وجود ندارد.
2- روایت و توصیه ای از یک پزشک به یاد دارم که ذکرش خالی از فایده نیست. سالها قبل در کشور سوئد، پزشکان با پدیده عجیبی در فصل زمستان مواجه شدند: تعداد زیادی از مردم به محض رسیدن به محیط گرم (منزل یا محیط کار)، دچار سکته قلبی یا مغزی میشدند. با بررسی های بیشتر متوجه شدند که آنها در محیط سرد بیرون، سر و بویژه گوشهای خود را گرم نگه نداشته اند و با ورود به محیط گرم، خون در قسمت سر و عمدتا گوشها، لخته شده و با حرکت این لخته خون، عارضه سکته حادث میشود (نقل به مضمون). لذا اکیدا توصیه داشتند که در محیطهای سرد، سر و صورت و بویژه گوشهای خود را گرم نگه دارید. غرضم از ذکر این توصیه آن بود که علاوه بر احتمال شکستگی گوش که به آن اشاره فرمودید، چنین خطری هم محتمل است. البته آرزو میکنم چنین موارد و هر نوع کسالتی از سرکار و خانواده محترم به دور باشد.
تندرست، شادکام و سربلند باشید. در انتظار سفرنامه بعدی تان هستم.
سلام بر شما دوست عزیز
بسیار ممنونم از پیام شما و خوشحالم که سفرنامه را دوست داشتید و پسندیدید . همیشه از کامنتهای شما که نشان دهنده ی اهل سفر بودن و مطالعه ی دقیق سفرنامه است لذت می برم . کامنت هایی که بیانگر شخصیت وارسته و مثبت اندیش شماست که همیشه با اغماض از کمی و کاستی ها می گذرد و بر نقاط قوت سفرنامه ها تاکید دارد . مطمعنا دنیایی تجربه و مطالعه و خود شناسی پشت چنین صفات مثبتی نهفته است .
از توصیه ی پزشکی شما نیز بسیار متشکرم . اطلاعات پزشکیم بسیار کم است و در این مورد هم چیزی نمیدانستم . اما به دلیل سرمای هوا و گوش دردی که در اثر باد هر چند وقت یکبار اذیتم می کند ؛ پوشاندن سر و صورت در زمستان همیشه از اولویتهایم است . و الان حتی بیشتر هم به این نکته توجه خواهم کرد .
سوالی که مطرح فرمودید باعث شد تا در این مورد کمی فکر کنم و حتی در گوگل مپ ، نگاهی به موقعیت روسیه و شهرهایش بیاندازم . جواب سئوالتان بسیار سخت است اما نکاتی به ذهنم می رسد که شاید چندان بی ربط نباشند . اولین مورد آن که ، ساختار شهرها در آمریکای شمالی به صورت یک داون تاون منسجم و بلند مرتبه در بهترین موقعیت شهر که معمولا کنار رود و دریاچه است ؛ می باشد و باقی شهر به صورت خیابان ها و خانه های ویلایی در اطراف مرکز شهر گسترده می شوند . به طوریکه در حاشیه ی شهر نمی توان برج بلندی را در کنار خانه ای یک طبقه مشاهده کرد . طبیعتا مراکز اداری شهر ، دانشگاه و بسیاری از کمپانی ها و پاساژ ها و مراکز خرید در داون تاون تمرکز پیدا می کنند و به همین دلیل مردم بیشتری تمایل به زندگی در این محدوده و برج هایش دارند . اتفاقا این روزها که دانشگاه ها و ادارات دورکار شده اند ؛ قیمت فروش و اجاره ی آپارتمانهای داون تاون پایین آمده است و بیشتر مردم ترجیح می دهند تا در حاشیه ی شهر زندگی کنند .
مورد دیگر آن که عرض جغرافیایی تورنتو نسبت به شهرهای بزرگ روسیه پایین تر است و اگر در گوگل مپ روی شهر تورنتو و شبه جزیره ی بین دریاچه های انتاریو ، اری و هرون زوم کنید ؛ می بینید که منطقه ای حاصل خیز و پر از شهرهای کوچک ، مزارع و خانه های ویلاییست که جمعیتی در حدود دوازده میلیون را در خود جای داده است در حالی که جمعیت کانادا حدود سی و هفت میلیون است . همان طور که فرمودید تراکم جمعیت در کانادا بسیار پایین است اما همین محدوده ی کوچک ، شامل یک سوم جمعیت کاناداست که بهترین و گرمترین هوا در کل شرق کانادا را دارد . و به نظرم چندان عجیب نیست که شهری چون تورنتو با برج های بلندش در این محدوده ی پر تراکم قرار گرفته باشد .
باز هم سپاسگذارم و من هم برای شما آرزوی سلامت و شادکامی به خصوص در این روزهای سخت را دارم
پاینده باشید
" سپاسگزار "
سرکار خانم زانفر! درود بر شما و سپاس فراوان از بابت توضیح مبسوط در پاسخ به سئوالم.
ضمنا با بزرگواری خود، این حقیر را با صفاتی شرمنده فرمودید که ای کاش حد اقل خود را در حد واندازه بخشی از آنها میدیدم!
تندرستی، شادکامی و سربلندی سرکار و خانواده محترم را آرزو کرده و مشتاقانه در انتظار آثار ماندگار بعدی تان هستم.
با درود دوست عزیز
خوشحال می شوم اگر تصمیم بگیرید و سفرنامه هایتان را به رشته تحریر در آورید . حتما خواننده اش خواهم بود .
برایتان سفری خوب و موفقیت آمیز در جاده پر تلاطم زندگی دارم .
اصلا کار خوبی نکردید رشوه دادید!
سلام
روز شما هم خوش !
سلام خانم زانفر عزیز.
من تا الان تو سایت هیچ فعالیتی نداشتم و خواننده بودم اما این سفرنامتون باعث شد که بیام و یک تشکر ویژه ازتون بکنم بابت قلم بسیار زیبا و دلنشینتون. به معنی واقعی کلمه در این سفر باهاتون همراه شدم و لذت بردم از این همسفری.
بعضی جملاتتون رو چندین بار خوندم به دلیل حس خوبی که بهم القا میکرد و باز هم متشکرم ازتون بابت به اشتراک گذاشتن این احساسات.
امیدوارم در کنار خانواده عزیزتون همیشه پاینده باشید.
سلام دوست عزیز
ممنون از شما و تبریک برای اولین کامنت تان
من هم برای شما سلامتی و موفقیت در جاده های پیش رو آرزو می کنم .
سلام، خسته نباشید، عالی بود، قلم زیبا و با احساس
خوش باشی
ممنون
و ایام به کام
سلام خانوم زانفر عزیز
چند ماه میشود که سفرنامه ای نخوانده بودم. قطعا حال و احوالاتمان را درک میکنید.
دو روز است که خواندن سفرنامه های حرفه را شروع کردم و چه گزینه ای بهتر از سفرنامه ی شما.
اغراق نمیکنم اگر بگویم که شما قلم بسیار جذابی دارید. خوب توصیف میکنید، عکس بسیار میگیرید و خواننده را با خود همراه میکنید و اینها، تمام یک نویسنده ی سفر است.
حال چه بهتر که سفرنامه جایی را روایت کند که برای ما ایرانی ها، خیلی در دسترس نیست.
توصیفات فرهنگی که در لابلای سفرنامه به آنها اشاره کردید بسیار عالی و به جا بود. مثل تابلویی که درباره ی آدام در بزرگراه بود و یاد آوری کشته شدنش بر اثر بی احتیاطی رانندگان بوده.
همیشه خوش و سالم باشید و برایمان از آن دوردستهای دست نیافتنی بنویسید و به یادگار بگذارید.
بازهم از نگارش این سفرنامه و عکسای جذابتان، سپاسگزارم.
راستی گلهای بالکن خانه ی شما، بسیار زیبا و انرژی بخش بود
سلام دوست گرامی جناب لاهیجی عزیز
ممنون از شما و پیام مسرور کننده و انرژی بخش شما
در این چند ماه گذشته که روزگار بر مردمان کره ی زمین سخت گرفته و هر کسی را گرفتار درد و رنجی کرده ؛ اصلا عجیب نیست که هر کدام از ما برای مدتی گرفتار افسردگی و کسالت ناشی از دست دادن عزیزی و یا کار و درآمد مان باشیم . مهم بیشتر این است که خدا را شکر حالتان بهتر است و امور دنیا هم به سوی دوباره بهتر و به سامان شدن میرود و حداقل می توانیم با گذر از این زمستان ، دوباره همان دلخوشی های کوچک مان را داشته باشیم . هر چند که خود من در تابستان حال روحی بهتری داشتم و الان دوباره چند هفته ای است که به دلیل سرما و بسته شدن بیشتر فروشگاه ها دوباره احساس کسالت دارم و کم طاقت شده ام .
ما ، دنیا و تاریخ ، سال 2020 ، اتفاقات عجیب و روزهای سختش را هرگز فراموش نخواهیم کرد . نمی دانم که این سال تا چه اندازه بر زندگی آینده ی ما تاثیر خواهد گذاشت و چه درس هایی از آن خواهیم گرفت اما حداقلش این بود که یکبار احساس غم و دغدغه ای مشترک با مردم دنیا داشتیم و این برای من تجربه ای ناب و جدید بود که شاید دیگر هرگز رخ ندهد . کاش بتوانیم ببینیم که دغدغه ی آینده ی همه ی مردم جهان از شادی و برپاپی جشن برای خبری خوب و مسرت انگیز باشد .
برایتان امیدوارم تا بتوانید به زودی ، از نو برای سفری که سال گذشته در تدارکش بودید ؛ برنامه ریزی و خیال پردازی کنید و طی چند ماه آینده ، امکان عملی کردنش را بیابید و با شوق و انرژی مضاعف از خاطراتتان برایمان بنویسید .
درود بر سرکار خانم زانفر
من تازگی با این سایت آشنا شدم و تمام سفرنامه های شمارو بادقت مطالعه کردم و خیلی خیلی لذت بردم.ممنون بابت وقتی که میگذارید برای نگارش بی عیب و نقص این سفرنامه ها،منتظر سفرنامه های دیگتون هستم. پاینده باشید
سلام دوست عزیز
خوشحالم که سفرنامه ها را دوست دارید و ممنون از پیامتان
سلامت و موفق باشید
درود سرکار خانم زانفر
سفرنامه جامع و خوبی بود همراه با عکسهای زیبا و بیان اطلاعات و واقعیتهای زندگی در آنجا و کاش در کشور ما هم روزی برسه که همه به حقوق حیوانات و محیط زیست احترام بذارن و کاش کمی در مورد سر کار رفتن در روزهای پر برف زمستان توضیح می دادین منظورم وقتایی هست که ماشین زیر برف هست
ممنون از شما و پایدار باشید
سلام جناب نظریان
سپاسگزارم از لطف شما و ممنون از پیامتان
طبیعتا بیشتر پارکینگ ها در شهرهای پر برف سرپوشیده هستند تا رانندگان هر روز مجبور به تمیز کردن برف ها نباشند ولی برای روبیدن برف ماشین هایی که شبها در زیر برف می مانند وسیله ای مخصوص و دو طرفه با یک سر نرم برای برف ها و یک سر تیغه ای برای شکستن یخ ها وجود دارد که در انتهای سفرنامه ی شیکاگو عکسی از آن گذاشته ام و در ابتدای سفرنامه ی نیویورک نیز مختصری از نحوه ی تمیز کردن جاده ها توسط ماشین های برف روب بیان کرده ام . عموما در شبهای برفی این ماشین های برف روب تا صبح کار می کنند و در سطح خیابان ها شن می پاشند تا مردمی که صبح زود سرکار میروند به مشکل برنخورند .
با آرزوی سلامتی و سفرهای خوب برای شما
سرکار خانم زانفر . همیشه با ذوقی فراوان نوشته های شما را می خوانم و با جملات و طرز بیانتان به یا تنها خواهر دور از وطنم می افتم که نزدیک به یک سال است بر اثر بیماری در آمریکا به رحمت خدا رفت و انگار خواهرم برایم پیام می گزارد و نوشته های اوست که می خوانم . بسیار دلتنگش هستم و امیدوارم ناراحتتان نکرده باشم اما برای من نوشته های شما آرامش همراه با اشک به یاد عزیزم است . زندگی با سعادت و طولانی برای شما و خانواده محترمتان آرزو می کنم .
سلام برادر گرامی
چه شوقی بالاتر از این که نوشته های مرا چون الهامی از طرف خواهرتان میبینید و با خواندنش او را به یاد می آورید و آرامش میگیرید . چه هدیه ای والاتر ازین برای من .
امیدوارم خواهر گرامیتان ، آن طور که دوست داشته و روحش شاد بوده ؛ زندگی کرده باشد و خاطرات خوبی برای شما به جای گذاشته باشد . مرگ و نیستی سرنوشت همه ی موجودات است ؛ یادمان باشد که با عزیزانمان خاطرات زیبایی بسازیم تا بعدها با یادآوریش بیشتر از آن که غرق غم و اندوه شویم ؛ به جای دلتنگی ، حس خوب دلگرمی داشته باشیم .
برادر عزیز امیدوارم که با مرور خاطرات خوب و شیرین و یادگار هایی که از او دارید ؛ کم کم حالتان بهتر شود و غم فراقتان سبکتر
سلام و تشکر فراوان سرکار خانم زانفر از اینکه با برادر خواندن شادم کردید .
متعجب و شاد پیامتان را خواندم که همانگونه فکر می کنید و بیان می کنید که خواهرم و پاره تنم می کرد . هنوز در واتساپ برایش پیام میگذارم و اینکه بخاطر انواع موانع در دوران مریضی در کنارش نبودم هیچوقت فراموشم نخواهد شد . مشتاقانه منتظر نوشته های زیبای شما خواهم ماند . برای شما و عزیزانتان همه شادی ها ، تندرستی و سعادت آرزومندم . برادر کوچک شما
روح خواهرتون شاد باشه
شما چه برادر خوبی هستین
لطف دارید سرکار خانم . خواهر و برادر عزیزترین دارایی های هر فرد هستند . پشت های محکمی که شادی هایمان را با آنها تقسیم می کنیم و مواظبت و همراهی با آنها را وظیفه خود می دانیم . حیف که زندگی های تک فرزندی این نعمت را از فرزندان و آیندگانمان می گیرد . باور بفرمایید از زمانی که نوشته های خانم زانفر را دیده ام و به شکلی اعتقاد دارم همزاد خواهرم را یافته ام دردهای درونی وجودم از نداشتن خواهر نازنینم درمانی پیدا کرده . خداوند ایشان ، شما و همه زنان محترم وطن عزیزم را هر جا که باشند در پناه خود حفظ بفرماید .
سلام برادر عزیز
واقعا ممنونم از این همه لطف بی شائبه ی شما
امیدوارم با سفرهای کوتاه به کوه و جنگل و دیدن و تنفس هوای طبیعت حال روح و جسمتان را بهتر و آرامتر کنید .
مراقب خود باشید که حتما خواست پاره ی تن تان هم غیر از این نیست .
سلام و عرض ادب خدمت شما خواهر مهربان
متشکرم از شما و راهنمایی های سرشاز از لطفتان . خیلی خوشحالم و خدا رو سپاسگزارم که در کشور خوبی زندگی می کنید و باز خدا رو شکر که این ویروس نفوذ زیادی در آن مناطق نداشته و بر عکس ایران عزیزمون که تدبیر !!! کارها رو خرابتر می کنه . در کانادا همه چیز حساب و کتاب دارد و مشکلات کمتر . برای شما و خانواده محترمتون بهترین شادی ها رو آرزو می کنم و لحظه می شمارم که باز خبری از خواهر مهربانم داشته باشم .
سلام و عرض ادب خدمت خواهر بزرگوار .
بر روی چشم تشکر فراوان از دلسوزی و محبت شما . خدا رو شکر میکنم که در کشوری با مدیریت صحیح و امکانات مناسب زندگی می کنید و باز خدا رو شکر که این ویروس منحوس نفوذ زیادی در آن مناطق نداشته و البته مدیریت صحیح هم بی تاثیر نیست . برای شما و عزیزانتان بهترین شادی ها رو آرزو می کنم و منتظر نوشته های هنرمندانه شما خواهر مهربانم می مانم . کامنت قبلی بنده که به رسم ادب و سپاس گذاری بود منتشر نشد . از مدیریت محترم سایت خواهش میکنم تایید بفرمایید .
درود بر شما خانم زانفر
در این روزها که بیماری کرونا و اوضاع بد مملکت بر ما چیره شده و دل و دماغی هم برای مطالعه نمانده ،اما دیدن نام شما به عنوان نگارنده این سفرنامه ترغیبم میکند برای سورپرایز شدن دوباره از قلم شیوا و روان شما مثل آب آبشار نیاگارا،از تشبیهات زیبا و .....
با اینکه از نوشته های شما کلی لذت میبرم ولی باز هم غم عجیبی بر دلم می نشیند و حیران از این همه تفاوت در این سو و آن سوی دنیا .
تنتان سالم و قلم تان همیشه جاری باد.
سلام دوست گرامی
ممنونم از پیام محبت آمیز شما و بخصوص این عبارت مسحور کننده " قلمی جاری و روان چون آبشار نیاگارا " واقعا لطف دارید .
اگر چه در ایران زندگی نمیکنم و مشکلات را با پوست و استخوان احساس نمی کنم اما کاملا با شما همدردم و همیشه در حال مقایسه درباره ی شرایط اینجا و ایران . من هم همیشه این غم را در دل دارم که چرا بسیاری از این امکانات در ایران نیست . چرا بچه های ایران محرومند از بسیاری چیزها و چرا ... و چرا ... این غم همیشه و هر لحظه با ماست .
با آرزوی سلامتی برای شما و بهروزی برای ایران عزیز
سرکار خانم زانفر گرامی
این سفرنامه را هم مانند سفرنامه های قبلی با اشتیاق خواندم و لذت بردم. چینشی متناسب از متنی روان، روایتی داستان گونه و تصاویری زیبا چنان کشش و جذابیتی بوجود آورده بود که دل کندن از آن قبل از پایان سخت و عذاب آور بود.
در خیال همسفرتان بودم و این سفر را با عطر گل سوسن و یاسمن تراس منزلتان شروع کردم و در ادامه با افسوس از میمون های یخ زده در زیر برف و سرما که به جبر زمانه پای در خاک دارند و باغبان توجهی به آنها نداشته ادامه دادم تا با قاصدک های امید و آرزو به پایان برسانم. امید و آرزویی که سالهاست در دلمان است و چشم به بهاری نوین و ماندگار داریم.
من هم چون شما به مجسمه مسیح بی خانمان علاقه مندم. مجسمه ای که در مکانهای مختلف دنیا نصب شده و یک دنیا حرف در دل دارد. مجسمه ای که نماد پیامبر خدا و شرایطش در بین خلق خداست!
برای شما و خانواده محترمتان بهتریم ها را آرزومندم.
پیروز و مانا باشید
جناب فتح العلومی سلام بر شما
ممنون از شما که همیشه طعم شیرین خواندن کامنتهایتان را به من هدیه می دهید .
باعث خوشحالیست که از خواندن سفرنامه لذت برده اید و عکسها را جذاب و پر کشش دیدید . به خصوص آن که عکسها مربوط به سالهای مختلف بودند و با دوربینهای مختلفی گرفته شده اند و طبیعتا کیفیت متفاوتی هم دارند .
بهار بدون شک در راه است ؛ فقط امیدواریم که زمستان طاقتمان را طاق نکند و امان از ما نگیرد .
امیدوارم که شاد و سلامت باشید و لذت برید از بهار پیش رو
این را هم اضافه کنم که چند دقیقه ای به آن عبارت میمونهای زیر برف فکر کردم تا متوجه شوم که منظورتان گل میمون است !
آنها هم چون بسیاری گرفتار جبر جغرافیا و زمانه اند و پای در خاک دارند و ناگزیرند به ماندن و انجماد ... که حتی اگر به درون خانه هم بیایند به علت نبود نور و هوای تازه در زمستان خیلی زود پژمرده می شوند و از بین می روند .
ضمنا هنوز هم به یاد دو عنصر خاک و آتش هستم :) و منتظر طلبیدن چنین سرزمین هایی
با سپاس از لطفتان، بی صبرانه منتظر دو عنصر خاک و آتش هستم.
امید که با پایان سال 2020 روزگار روی مهربانتری به همه نشان دهد و شما نیز بزودی برای گشت و گذار پای در سرزمینهای جدید گذارید.
ممنونم بزرگوار
همین طور برای شما و خانواده
درود بر شما خانم زانفر
ممنون از شما بابت این سفرنامه عالی و خوبتون
مثل همیشه نگارش فوق العاده دارین و عکسهای زیبا گرفته بودین
و خیلی ممنون توی این دوران قرنطینه ما رو با خودتون همراه کردین
براتون ارزوی سلامتی میکنم موفق و پیروز باشین
ممنون از شما که همیشه همراه سفرنامه های من هستید ولطف دارید .
روزهای خوب و ایام خوشی داشته باشید .
درود بر شما
خیلی ممنون از شما
درود بر شما سرکار خانم زانفر گرامی که چنین لحظات نابی از شعر و زیبایی آفریدید.
واقعا متن و عکسها بقدری جذاب و سحر انگیزند که اصلا دلم نمیخواست به پایان برسد. نمیدانم طبیعت دل انگیز و کارت پستالی آن دیار شما را چنین شاعر کرده یا این طبع همیشه در شما جاری بوده. ولی به قدری استادانه متن سفرنامه هایتان را با رنگین کمانی از توصیفات شعر گونه میارایید که خواندن بارها وبارهای آنها باز هم حس غریبی از غمها وشادی ها را به ارمغان میاورد.
آنجا که از دوگانگی جهان سوم خودتان و حس جهان اولی پسرتان در مواجهه با پلیس مکزیکی سخن میگویید و در جایی دیگر به درستی جهان اول را جایی توصیف میکنید که کرامت انسانی در آن جاری باشد.
با شما و در کنار شما در جاده ها و مناظر سحرانگیز آن دیار و شهر مدرن تورنتو و آنگاه ریزش رعب آور آبشار زیبای نیاگارا و سپس شبها و روزهای پر برف زمستانی همراه شدم . هر چند که این حس در واقعیت چنان از ما دور است که امیدی به رسیدن و دیدنش نیست ولی به هر روی ماییم و یک ماتمکده که در آن شاید به اجبار مانده ایم به انتظار بهاری پر از شکوفه های امید؛ عدالت؛ امنیت و آزادی و به امید رسیدن بهاری نوین و ماندگار در قرن جدید...
سلام بر شما برادر گرامی
بسیار سپاسگزارم از این همه لطف و عنایتی که به سفرنامه داشتید . خوشحالم که از خواندنش لذت بردید و جادوی نیاگارا و طبیعت دل انگیز کانادا را برای ساعاتی حس کردید . حتما خود شما هم اذعان دارید که نمی توان به میان طبیعتی چنین زیبا رفت و عاشق و شاعر بیرون نیامد ؛ چنانکه خود شما نیز با دیدن این تصاویر کامنتی به این زیبایی نوشتید و واقعا مسرورم فرمودید . البته سعی کردم که سفرنامه را ساده و با جزییات بنویسم که بیشتر خوانندگان آن را پذیرا باشند و با خواندن و دیدن تصاویرش ، نصف العیش را داشته باشند و در شرایطی که میدانم سفر کردن به قاره ی آمریکا برای بسیاری بخصوص در شرایط امسال بسیار سخت تر شده ؛ به سفر مجازی بروند و با دنیای این قاره آشناتر شوند .
امیدوارم که قرن جدید در این دوران سالهای رنسانسِ خاورمیانه بهاری زیبا و دلنشین برای مردم این دیار به همراه داشته باشد .
با آرزوی روزهای خوب و سفرهای بهتر برای شما همراه زیبابین
منهم سپاسگذار و همیشه مشتاق خواندن سفر نامه های جدیدتان هستم.
راستی اگر برایتان امکان داشته باشد و قوانین سایت اجازه دهد خوشحال میشوم پیج اینستاگرامتان را داشته باشم.
سلام مجدد
من پیج اینستاگرام فعالی ندارم ولی امیدوارم که باز هم در اینجا از سفرهایم بنویسم .
باز هم ممنون دوست عزیز
خانم زانفر عزیز
سلام و سپاس فراوان از متن شیوا و عکسهای زیبای سفرنامه تان كه در اين روزهاي خانه نشيني براي ساعتي نشاط روحي پيدا كرديم.
شايد مهاجرت كار سختی باشد ولي ديدن نحوه زندگي مهاجران و مقايسه دغدغه هاي رايج زندگي در اينسو ي دنيابا كيفيت زندگي در آنسو و مخصوصا آرامش روحي كه شما داريد كشيدن سختيهاي اوليه مهاجرت را آسان ميكند.
برای شما و خانواده محترم زندگی خوش و خرم و توام با سلامتي آرزومندم
ممنون از شما دوست گرامی
اگر چه چند سال اول مهاجرت و رسیدن به زندگی نرمال کمی سخت است اما به نظرم برای کسی که با برنامه و آگاهی اقدام به آن کرده باشد می تواند تجربه و موفقیت به همراه داشته باشد . و البته همان طور که گفتید کیفیت زندگی و جنس دغدغه های مردم در هر کشوری متفاوت است همانطور که شخصیت و روحیات مهاجران هم با هم متفاوت است .
موفق باشید
میگن خونه هر جاییه که دل آدم اونجا خوش باشه. علاوه بر این خونه هر جاییه که علاوه بر دل خوش، پذیرای شما هستن. پس به خونه خوش اومدی هلی جان :)
همیشه لابلای نوشته هات دنبال حرفهای دل خودم میگردم و همیشه هم پیداشون میکنم. راستی جایی که در مورد یخ زدگی گوش نوشته بودی منو یاد یه خاطره خنده دار انداخت: یه بار یه دوستی که ساکن کانادا است داشت این قضیه یخ زدگی گوش در کانادا رو برای ما تعریف میکرد. من فکر کردم میخواد بگه : بهمون گفتن اگه گوشتون از سرما یخ زد و افتاد نگران نباشین چون یه گوش دیگه جاش در میاد. قسمت دوم جمله رو نمیدونم چرا اینجوری منتظر بودم. این قضیه کلی باعث خنده ما شد. امیدوارم تموم اتفاقها و حرفها منتهی به خنده باشه حتی بی نمک ترینشون.
بازم ازت ممنونم همزبون همدل
تهمینه ی عزیز
ممنون که همیشه با پیامهای دلنشینت دلگرمم می کنی .
هر چند که شاد بودن این روزها کمی سخت است اما به خاطره ی بامزه ات هم خندیدم .
شاد و سلامت باشی همراه همدل