پاییز در کانادا
چند هفته بعد از سفر تورنتو و در مهر ماه ، دوباره پا در راه می گذاریم و از کنار شهر تورنتو به سمت شهر نیاگارا می رویم .
در همان ابتدای سفر که این قاصدک بزرگ را بر آسمان دیدم به فرشته ای فکر می کردم که آرزوی های خوبش را بر قاصدکی از بهشت خوانده و آن را روانه ی زمین کرده است اما این روزها و با دیدن دنیا شک ندارم که شیطان ، در بین راه قاصدک فرشته ی مهربان را دزدیده و با اوراد شیطانیش طلسم مان کرده است .
" پاییز صحرا "
پارکینگ قایق ها
شهر تورنتو در دوردست
کنار دریاچه در حال عکاسی بودم که یکی از همین مرغ های ماهیخوار، تکه ای کوچک از پیتزای مرا چنان از نزدیک دهانم ربود که تنها بالهایش را روی صورتم و نوکش را روی لبم حس کردم بدون آنکه حتی متوجه شوم از کدام سمت آمد و به کدام سمت رفت .
سلفی مرغ پیتزاخور ( ماهیخوار سابق ) با شهر تورنتو
عکسی که بسیار دوستش دارم و اگر قرار نبود سفرنامه ای بنویسم ؛ هیچگاه گرفته نمی شد .
برای رفتن به نیاگارا ، از کنار شهر " همیلتون" می گذریم ؛ شهر صنعتی استان انتاریو. شهری که به کارخانه هایش معروف است و به آبشارهایش . شهری که رکورد بیشترین تعداد آبشارهای دنیا را در محدوده ی یک شهر داراست ، شهری با بیش از صد ! آبشار . آبشارهایی که به دلیل قرارگیری این منطقه در زون جغرافیایی نیاگارا و سالها فرسایش در امتداد یک گسل به وجود آمده اند .
( سرچ کنید و آبشارهایش را ببینید) Hamilton , Ontario , Canada
از همیلتون تا نیاگارا یک ساعت راه در پیش داریم .
در محدوده ی نیاگارا ، مزارع سرسبز و باغ های میوه ی بسیاری قرار دارد . این محدوده محل سکونت اقلیتی به نام " آمیش " ها نیز میباشد . مردمانی که با ساده ترین وسایل زندگی و به دور از هر گونه تکنولوژی زندگی می کنند و با باغداری و ساخت نوشیدنی روزگار می گذرانند .
( از آنجا که در کانادا برای حریم شخصی اهمیت زیادی قائلند و من معمولا عادت ندارم از آدمها عکس بگیرم ؛ تمامی عکسهای آنها از اینترنت گرفته شده است .)
مردمانی که به داشتن بچه های زیاد و پوشیدن لباسهای ساده معروفند .
نوع لباس پوشیدن آنها بخصوص خانم ها ، همیشه توجه ها را به خود جلب می کند .
البته امروزه برخی از آنها حتی رانندگی هم می کنند و کمتر سختگیرند .
آمیش ها در کنار آبشار نیاگارا
باغ انگور در نیاگارا
باغ های میوه در کانادا بیش از حد یکدست ، مدرن و در یک خط هستند و در مقابل باغ های ایرانی که یک طرف سیب و آلو و طرف دیگر انارو لیمو و داربست انگور و … دارند ؛ جذابیت چندانی ندارند .
به شهر نیاگارا می رسیم و بعد از گذاشتن وسایل در هتل ، به سمت مرکز شهر می رویم . قیمت هتل ها در نیاگارا از تورنتو پایین تر است و حتی در برخی فصلها ، می توان هتل هایی با قیمت 50 ، 60 دلار کانادا هم یافت . از آنجا که تعداد و تنوع هتل ها در سمت کانادا بسیار بیشتر از سمت آمریکاست ؛ معمولا آمریکایی ها نیز برای گرفتن هتل بهتر و ارزانتر به کانادا می آیند . شهر نیاگارا را لاس وگاس کانادایی می نامند و انواع و اقسام تفریحات از شهربازی و پارک آبی گرفته تا سالنهای بزرگ وسایل بازی و کازینوها و … در این شهر وجود دارند .
شهربازی نیاگارا با تم دایناسوری و کوه آتشفشانی که هر چند دقیقه آتشی از آن بیرون می آید .
فروشگاهی که صاحبش احتمالا باید ترک و یا عرب باشد .
سرتاسر خیابان منتهی به آبشار آمریکایی مملو است از دکورهای خاص و عظیم الجثه و مکان هایی برای بازی و تفریح و سرگرمی.
کانادا کشور بزرگیست با مهاجران بسیار زیادی که سالهاست در این کشور زندگی می کنند . کشوری با بالاترین تنوع نژاد ، رنگ ، مذهب ، زبان و ملیت های مختلف . کشوری که در هر کجای آن قدم بزنی تنها در چند دقیقه می توانی مردمانی از هند و چین و خاورمیانه گرفته تا مردمی از قاره ی آفریقا و اروپا را ببینی . کشوری که رنگین کمانیست از مردمان سفید ، سیاه ، سرخ ، زرد و قهوه ای که یاد گرفته اند در کنار هم زندگی کنند و قضاوت هایشان را در مورد نژادها و فرهنگ های دیگر برای خود نگه دارند .
یکبار در جمعی بودم که یکی از معاونان اداره ی مهاجرت در آن سخنرانی می کرد و در جایی از صحبتش گفت که کانادا کشور بزرگیست و ظرفیت پانصد میلیون جمعیت را دارد . مردمی که از کشورهای خود و با فرهنگ و پوشش خود وارد کانادا می شوند . مثلا زیبا نیست که ما هر روز " ساری " های رنگارنگ زنان هندی را در خیابان ببینیم . من با خودم گفتم نه اصلا زیبا نیست . اینجا که هند نیست . همانطور که دوست ندارم هر روز لباسهای عجیب آفریقایی و یا لباسهای بلند مردان خاورمیانه و زنان برقع پوش را ببینم اما ؛ نظر من چه اهمیت دارد وقتی مردم کانادا ، حق آزادی پوشش دارند و قانون به آنان اجازه می دهد تا با رعایت حداقل هایی ، هر آنچه که دوست دارند را بپوشند و کسی حق ندارد تنها به دلیل نظر شخصی و یا مذهبی خود ، این حق مسلم را از بقیه بگیرد . البته من همیشه به این موضوع هم فکر می کنم که اگر کسی نمی خواهد کوچکترین تغییری در ظاهر و تفکرش بدهد و در جامعه ی میزبان ادغام شود ؛ اصلا برای چه مهاجرت می کند. آیا تنها مسایل اقتصادی می تواند دلیل کافی برای مهاجرت باشد ؟
خانمی که مطابق سلیقه و فرهنگش لباس پوشیده و اصلا نظر من برایش اهمیتی ندارد .
هندی ها و چینی های زیادی در نیاگارا زندگی می کنند و هتلهای زیادی در نیاگارا ، صاحبان هندی و یا چینی دارند . البته تعداد چینی ها و هندی ها در همه جای کانادا به نسبت دیگر مهاجران بالاتر است و در کارهای خدماتی دست بالا را دارند .
نیاگارا ، لاس وگاس کانادا
در انتهای خیابان ، آبشار آمریکایی چون عروسی با غمزه رخ می نماید و دامن سفید توری و پرچینش را که بر روی رودخانه ی نیاگارا گسترانیده است ؛ پیش چشمانمان می گذارد .
آبشار آمریکایی
آبشار کوچک تور صورت عروس ( یا نقاب عروس ) که سومین آبشارِ آبشارهای نیاگاراست ؛ در سمت راست آبشار آمریکاییست و بین این دو آبشار جزیره ی کوچکی قرار گرفته است .
در پایین دستِ هر دو سمتِ آمریکا و کانادا ، کشتی های کوچکی برای بردن توریستها تا نزدیکی آبشارها وجود دارند .
کشتی های قرمز کانادایی و کشتی های آبی ، آمریکایی هستند .
بر روی نیاگارا
مسیر پیاده روی در سمت کانادایی آبشار
زیپ لاین بر روی رودخانه ی نیاگارا
Rainbow Bridge ( پل مرزی بین کانادا و آمریکا )
غروب دل انگیز پاییزی در نیاگارا
کم کم هوا تاریک میشود و چراغ های پرنور و رنگارنگ ، جلوه ای دیگر به این شهر مرزی می بخشند .
موزه ی مادام توسو
سه یار سیاستمدار !!
برای شام به دنبال رستوران ترکی بودیم که در نزدیکی هتل رستورانی افغانی را پیدا می کنیم که صاحبِ افغانش ، نان های تازه و خوشمزه ای را در همان رستوران و در تنور کوچکی می پزد .
و من آنقدر ذوق زده می شوم که برنج سفارش نمی دهم و نان و کباب و سالاد میخورم و بقیه ی نان را هم برای صبحانه ی فردا با خود می برم . واقعا شما در مسافرت هایتان به دنبال مک دونالد و پیتزا هات و این دست غذاها می روید . اصلا درکتان نمی کنم !!
بعد از شام ، در هتل همه خسته روی تخت ها ولو شده اند و از پیشنهاد من برای دیدن آبشار در شب ، چندان استقبالی نمی کنند اما وقتی مرا مصمم به تنها رفتن میبینند ؛ یکی یکی بلند می شوند و لباس می پوشند و پیاده به راه می افتیم .
برج " اسکای لون " که مجموعه ای تفریحیست و بالکنی هم برای دیدن آبشار از بالا دارد .
برج اسکای لون و نمای آبشار از فراز آن
خیابانی پر از هتل های بلند و شیک که در انتهایش آبشار نعل اسبی کانادایی قرار دارد .
به آبشارها می رسیم و رنگارنگیش در شب باز هم مانند بارهای پیش ، متحیرمان می کند .
- رنگهای آبشار آمریکایی
نورهای رنگی از زیر صخره ای که رویش ایستاده ایم به آبشار تابانده می شود و هر چند دقیقه ، رنگش تغییر می کند .
- آبشار کانادایی
محل تابش نور به آبشار کانادایی
برای دقایقی هم آبشار آمریکایی ، رنگ پرچم آمریکا و آبشار کانادایی ، رنگ پرچم کانادا را به خود می گیرند .
مجموعه ی آبشارها در کنار هم
جذاب ترین رنگ از نظر من ، این رنگ طلایی صورتی بود که درخشندگی خاصی به آبشارها می بخشید و شب را مانند روز روشن می ساخت .
نور در آغوش نیاگارا
تابلویی بر دیوار هتل که چهار فصل آبشار را نشان می دهد .
نیاگارا از سمت آمریکا
صبح روز بعد ، تصمیم می گیریم به سمت مرز برویم و آبشارها را برای اولین بار از خاک آمریکا ببینیم .
پشت گیت های مرز آمریکا
از روی پل رنگین کمان ( پل بین دو کشور آمریکا و کانادا و بر روی رودخانه ی نیاگارا ) و مرز که عبور میکنیم؛ جزیره ی بزها درست در سمت راستمان است .
در عکس زیر ، کانادا در سمت راست و آمریکا در سمت چپ است . جزیره ی بزرگِ وسط آبشار نعل اسبی کانادایی و آبشار آمریکایی " گوت آیلند " است که در خاک آمریکا قرار دارد . جزیره ی بسیار کوچک " لونا " نیز در سمت چپ گوت آیلند بین آبشار آمریکایی و آبشار تور صورت عروس قرار دارد .
از روی پل وارد جزیره ی " گوت آیلند " می شویم تا بهترین دید را نسبت به آبشارها داشته باشیم .
Gout Island (در جزیره ی بزرگ بین آبشارها)
اول صبح هیچکس در جزیره نیست و گیت ها باز هستند و نمی دانیم پول پارکینگ و ورود به جزیره را چطور پرداخت کنیم . حدس میزنیم به دلیل تمام شدن فصل تعطیلات و خلوت بودن سایت می توانیم رایگان از امکانات استفاده کنیم . هوا نیز به طرز عجیبی نسبت به روزهای دیگر گرمتر است و ما خوشحال و راضی از خلوت بودن سایت بازدید ، ماشین را پارک می کنیم و به دیدن آبشارها میرویم .
از این مسیر می توان پایین آبشار آمریکایی رفت که به نظر بسته می آمد .
بر روی جزیره ی بزها که شاید زمانی محل زندگی بزهای خوش شانسی بوده است .
رنگ آبی یا بنفش در گلها که زیبایی خاصی دارند و همیشه برایم جذابند .
قطار بامزه ی کوچکی برای گشتن دور جزیره
پاییز در نیاگارا
منظره ی کانادا از آمریکا و نیروگاهی قدیمی در کنار رودخانه ی نیاگارا
دیدن آبشار همراه با صدای شرشرِ آبی که پایین می ریزد ؛ حس واقعا فوق العاده ای دارد .
برای نزدیکتر شدن به آبشارها ، از پله ها پایین می رویم و از روی پلی بر بالادستِ آبشار تور عروس می گذریم و وارد جزیره ی کوچک " لونا " می شویم .
کوچکترین آبشار از مجموعه ی آبشارهای نیاگارا ( آبشار تور عروس )
در حالی که در اطراف ما توریستهای کمی حضور داشتند اما در پایین آبشار ، عده ی زیادی توریست بودند که اصلا نمی دانستیم چگونه پایین رفته اند . البته در پایین آبشار برای جلوگیری از خیس شدن ، حتما باید لباس پلاستیکی بلندی به همراه داشت .
ریختن سکه بر روی سنگ کوچک کنار آبشار برای برآورده شدن آرزوها ؟!
منطقه ی لاس وگاسِ نیاگارای کانادا در بالای تصویر به خوبی دیده می شود .
کانادا ، آمریکا ، نیاگارا ، رنگین کمان طبیعت و پل رنگین کمان در یک قاب
بعد از دیدن آبشار آمریکایی ، مسیر را برمی گردیم و به سمت آبشار نعل اسبی می رویم . با وجود آن که از سمت کانادا بهتر می توان آبشار نعل اسبی را دید اما برای من بودن در کنار آبشار و شنیدن صدای مهیب فرو ریختن آب از ارتفاع پنجاه و سه متری ، هیجان بیشتری داشت .
گفته می شود نیاگارا به معنی جاییست که زمین به دو نیم می شود و بودن در جزیره ی گوت آیلند به خوبی این معنا را القا می کند .
آبشار نعل اسبی کانادایی
هتل های گران قیمت روبروی آبشار که در خاک کانادا قرار دارند و یک بار با یک تخفیف فوق العاده در زمستان ، توانستیم برای یک شب در هتل Embassy suites اقامت کنیم که در ادامه برایتان خواهم گفت .
خورشید که بیشتر بالا می آید هوا گرمتر می شود و در محل فرو ریختن آبشار ، رنگین کمان ها یکی یکی ظاهر می شوند .
شدت و حجم آبی که فرو می ریزد واقعا متحیر کننده است و بی دلیل نیست که در دنیا اولین است . ( بیش از 110 هزار متر مکعب آب در هر دقیقه به پایین میریزد )
آبشاری با بالاترین سرعت جریان آب بین آبشارهای دنیا
کشتی کانادایی در میان غیبت کشتی آمریکایی ، بر این جوش و خروش می تازد و پیش میرود .
و ناگهان زیباترین عکس این سفر را می آفریند .
کانادا سرزمین رنگین کمان ها
عکسی در کنار نیاگارا برای همگی آرزومندم .
بعد از دیدن آبشارها به بالادست رودخانه ی نیاگارا می رویم و از جزایر سه خواهر دیدن می کنیم .
جزیره های سه خواهران
انعکاس رنگ پاییز در چشمانمان می درخشد و صدای زنگ پاییز در گوشهایمان می پیچد .
کفشدوزک زرد کوچک هم می فهمد و می خواند آواز پاییز را
سیراب نشده از دیدن آبشارها گشتی هم در شهر نیاگارای آمریکا میزنیم و از تفاوتش با خواهر دوقلوی کاناداییش متعجبیم .
نیاگارای آمریکا، بیشتر شبیه یک شهر کوچک و قدیمی به نظر می رسد و هیچ شباهتی با زرق و برق نیاگارای کانادایی پر از هتل و تفریحات ندارد .
تک و توکی خانه های زیبا و مدرن دیده می شود اما بیشترِ خانه های شهر قدیمی و حتی متروک به نظر می رسند .
البته مانند فضای شهرهای کوچک کانادا ، کوچه ها و خیابان ها تمیزند و پر از درختان زیبای کهنسال
نیاگارای آمریکا
صف اتوبوس های مدرسه در انتظار تعطیل شدن مدرسه
گورستانی در شهر
روزهای نزدیک هالووین و کدوهای بزرگ نارنجی دم خانه ها
افتخار به آمریکا و آمریکایی بودن در بین مردم آمریکا بسیار پررنگ است و در جلوی بسیاری از خانه ها می توان پرچم آمریکا را مشاهده کرد .
یک ساعتی در شهر می گردیم و سپس به سوی کانادا برمی گردیم .
بر روی پل رنگین کمان تا چشمم به برج دیده بانی کانادایی می افتد یاد فیلم " نیاگارا " با بازی " مرلین مونرو " می افتم که مرلین مونرو در این برج … ( نمیگویم تا فیلم را ببینید ) فیلم بدی نیست و برای دیدن آبشارهای نیاگارا و محیط شهری نیاگارا آنهم در چند دهه ی پیش حتی جالب هم به نظر می آید . البته آن لوکیشن هتل در حال حاضر در کنار آبشارها وجود ندارد و شاید با کمک جلوه های ویژه با آبشار میکس شده باشد .
بر روی پل رنگین کمان و به سوی گیتهای کنترل پاسپورت کانادایی
آفیسر کانادایی چند سوال درباره ی ماشین و اینکه آیا نوشیدنی الکلی و یا ماری جوانا از آن طرف خریده ایم یا نه می پرسد و بعد از گرفتن پنج دلار عوارض استفاده از پل مرزی ، پاسپورت هایمان را پس می دهد . از آنجا که افسرها تعلیم دیده اند با همان چند سوال معمولا متوجه ی راست و دروغ جوابها می شوند و بازرسی فیزیکی از ماشین ها نمی کنند .
به کانادا وارد می شویم و برای ناهار به رستوران می رویم . به کدام رستوران ؟ شما چه حدس می زنید ؟
رستوران ساده و بی آب و رنگ افغان کباب در نیاگارا
بعد از نهار ، همسر برای شرکت در کنفرانسی به هتلی مجلل در حاشیه ی شهر می رود و من ، پسرها را ترغیب می کنم تا دوباره به سمت نیاگارا برویم و این بار پیاده از روی پل رنگین کمان عبور کنیم . پسر کوچکتر اصلا ابراز تمایل نمی کند و ترجیح می دهد تا در هتل و با تبلتش وقت بگذراند . ناچار تنهایش می گذاریم و با پسر بزرگتر از هتل خارج می شویم و به سمت گیت ورودی پیاده روی پل رنگین کمان می رویم . نحوه ی عبور از گیت و باز شدن در شبیه به ایستگاه های مترو است. بدین صورت که یک دلار( که عوارض استفاده از پل برای پیاده هاست ) را در دستگاه می اندازیم و در برایمان باز می شود . خوشبختانه با جستجوی زیاد یک دلار کانادایی و یک دلار آمریکاییِ باقیمانده از سفر پیش را پیدا می کنیم و با باز شدن گیت به سوی قسمت پیاده روی پل می رویم .
در پیاده روی پل رنگین کمان به سمت آمریکا
به کدامین جرم ، می توان حبس ابدِ دیدن روی تو شد ؟
در مرز آمریکا وقتی آفیسر پاسپورت هایمان را می خواهد برای لحظه ای به فکر فرو می روم . در دستم هویتی دارم که می توانم با آن به راحتی از مرز بگذرم و جایی در کنج تاریک کمد خانه ، هویتی دیگر که با داشتنش نه راهی به کشورِ این طرف پل دارم و نه حتی به کشور آن طرف پل و چه حس عجیبیست که من با یک ظاهر و یک شخصیت و یک تفکر دو هویت دارم؛ دو هویت کاملا متفاوت که هنوز هم برایم عجیب است که هر دو من هستند .
در لحظه ای که پاسپورت کانادایی را به آفیسر می دهم ؛ این احساس را دارم که از پل صراط گذشته ام و در حالی که نامه ی اصلی اعمالم را پنهان کرده ام منتظرم تا دروغم فاش شود و نگهبانانی زره پوش با سرنیزه هایی آخته به سویم هجوم آورند و مرا به دوزخ پرتاب کنند . اما ناگهان می بینم که نگهبانان گول نامه ی اعمال جدیدم را خورده اند و اجازه ی ورود به بهشت برین !! را نه به زبان عربی که به انگلیسی سلیس به من می دهند .
صف بلیت برای رفتن بر روی برج دیدگاه آمریکایی
برج دیدگاه آمریکایی
توریستهای آمریکایی علاقمند به کشتی سواری روی رودخانه از داخل این برج پایین میروند و سوار کشتی می شوند.
شاید این عکس وایرالی در روزهای کرونایی را دیده باشید که کشتی آمریکایی مملو از توریست و کشتی کانادایی خالیست . این روزها مردم این عکس را نمادی از تفاوت سیاست کانادایی و آمریکایی درباره ی پاندمی کرونا می دانند .
از همان روز که عبارت " Maid of the Mist " را به عنوان نام شرکت تور کشتیرانی آمریکایی بر روی کشتی های تفریحی آمریکایی دیدم ؛ به دنبال معنای این عبارت بودم .
maid به معنای زن خدمتکار ، ندیم و یا دوشیزه است ( لغتی که امروزه در انگلیسی کاربردی ندارد ) و mist به معنای مه و یا غبار است و ترکیب این دو کلمه ، کمی بی معناست اما بالاخره این روزها با جستجوی زیاد در اینترنت توانستم معنای آن را بفهمم . داستان از این قرار است که تقریبا چهار قرن پیش ، کاوشگری اروپایی به قاره ی آمریکا می آید و در بازگشت برای شاه و ملکه ی فرانسه، داستانهای زیادی از این قاره را تعریف می کند . یکی از داستانها مربوط به بومیانیست در اطراف نیاگارا که هر ساله ، دوشیزه ی زیبایی را برای تقدیم به خدا ، با قایق روی رودخانه ی نیاگارا می فرستند تا در میانِ غبارِ آب برخاسته از آبشار سقوط کند و قربانی شود تا خداوندِ بومیان کمتر بر آنان خشم گیرد و نعمت بیشتری برایشان بفرستد .
یکسال که دخترِ رئیس قبیله را برای قربانی در نظر می گیرند و به بالای آبشار می فرستند ؛ رئیس قبیله در لحظه ی آخر پشیمان می شود و با قایق برای نجات دخترش می رود که در نهایت هر دو به داخل آبشار سقوط می کنند و می میرند . شاه و ملکه ی فرانسه تحت تاثیر این داستان ( یا به قول بومیان کانادا داستان سرایی ) قرار میگیرند و نیرو و بودجه ی زیادی را به کاوشگر می بخشند تا به کانادا برگردد و سرزمینهای بیشتری را از چنگ بومیان بیرون کشیده و به تصرف فرانسه در بیاورند . حال برایم جالب بود که چنین داستانی حتی علیرغم میل بومیان برای نامگذاری کشتی ها استفاده می شود . هر چند که امروزه عنوان می شود به معنای کشتی در میان غبارِ آب است و نامی قدیمیست که بیش از 170 سال قدمت دارد .
پل رنگین کمان پاییزی
آبشار آمریکایی از تنها سویی که در این دو روز ندیده بودیم ( جزیره ی گوت آیلند در آن سوی آبشار است)
پل بالادستِ آبشار آمریکایی که به سمت " گوت آیلند " می رود .
سلفی مرغ ماهیخوار با نمای کانادا
یکساعتی در سایت آبشار میمانیم و سپس به سوی کانادا باز می گردیم .
پیاده روی پل رنگین کمان به سمت کانادا
شبحِ برج های بلند در غبار غروب ، یادآورِ روح فرشتگانِ افراشته قامتی هستند که در میان غبارِ آبشار غرق شدند . روحِ تمام آن دختران قربانی که ایستاده اند و غریبانه به قربانگاه پرغوغای خود می نگرند و نمیدانند که صدها سال بعد از آنان همچنان دخترکانی قربانی جهل و جنون و جنایتند با داس هایی که می بایست بر تنه ی پهناورِ درختانِ کهنسالِ غرور و غیرت و تعصب فرود آیند نه بر گلوی نحیف غنچه ی غمزده ی باغچه ...
در صف چک پاسپورت
داخل که می رویم آفیسر نگاهی به پاسپورت هایمان می اندازد و مطابق معمول که سوالاتی می کند ، می پرسد که شما کی و کجا با هم آشنا شده اید ؟ لبخندی میزنم و نوک زبانم می آید که " از لحظه ی زایمان" اما نگاهِ جدی آفیسر منصرفم می کند و می گوییم که مادر و پسریم . لحظه ای متعجب نگاهمان می کند و سوال دیگری می پرسد . البته من و پسرم هم مدتهاست که عادت کرده ایم به تعجب دیگران . آفیسر ، پاسپورت هایمان را پس می دهد و با گفتن " welcome to home " بدرقه مان می کند. "home " این کلمه ی افسونگر و در عین حال جانگداز .
اولین بار که در فرودگاه ، این کلمه را شنیدم به خوبی به یاد می آورم . چهار سال پیش ، با پسر بزرگم از ایران برمی گشتیم و روزهای زیادی را در تهران ، برای تعویض پاسپورتم که تاریخش تمام شده بود؛ از این اداره به آن اداره می رفتیم. سفارت ایران در کانادا تعطیل بود و برگه ی مجددِ اجازه ی همسر برای گرفتنِ پاسپورت جدید نداشتم و فکر می کردم که همان اجازه ی اولی که در پرونده ام است؛ کافیس . در نهایت هم با ارائه ی کارت اقامت کانادایی و اثبات زندگی در کانادا توانستم یک روز مانده به پرواز، پاسپورتی با یکبار اجازه ی خروج از ایران بگیرم. در همان روزها شنیدم که اگر زنی ایرانی باشید اجازه ی شوهر را برای گرفتن پاسپورت لازم دارید اما اگر زنی ایرانی کانادایی باشید دیگر به قیم نیازی ندارید و ناگهان عاقل و رشیده فرض می شوید و برای گرفتن پاسپورت اجازه ی همسر لازم نیست!! این هم یکی دیگر از عجایبِ دو تابعیتی بودن است که با گرفتنش هویت جدیدی پیدا می کنید؛ به زن برترِ ایرانی تبدیل می شوید و خونتان رنگین تر می شود. زیبا نیست؟!
افسر فرودگاه تهران در هنگام خروج گفت که پاسپورتتان یکبار خروج است و دفعه ی دیگر با این پاسپورت نمی توانید از ایران خارج شوید و ممنوع الخروج می شوید! لبخند تلخی زدم و گفتم اگر دفعه ی دیگری باشد. در فرودگاه تورنتو، افیسر نگاهی به پاسپورتم انداخت و گفت که این پاسپورتهای جدید ایرانی را هنوز ندیده بودم. لحظه ی بعد با تعجب گفت: WOW تاریخ صدور پاسپورت همین دیروز تهران است. خندیدم و برایش مختصری درباره ی دردسرهای گرفتنِ همین پاسپورت گفتم. زیاد تعجب نکرد . معلوم بود که به واسطه ی شغلش با این مقوله آشناست. پاسپورت را که برمی گرداند، گفت "به خانه خوش آمدید . اینجا برای هیچ کاری نیاز به اجازه ی همسر ندارید." و چقدر چسبید این لغت " خانه " . خانه ای که هنوز هم نمی دانم در سرزمین مادریست و یا اینجا در کانادا. کانادایی که آغوشش امن و پناه است برای این فرزند خوانده ها. کانادا ، این دایه ی مهربانتر از مادر .
کانادا برای من چون منشوریست که از تمامی قاره ها ، مردمانی بسیار متفاوت را در خود می پذیرد و از هیچ تلاشی برای امنیت ، آموزش ، همدلی و همبستگی میان این مردم دریغ نمی کند . کشوری که مردمانش را به اتحاد و برادری و یکرنگی فرا می خواند و امیدوار است که همه ی مهاجران قدر این آزادی را بدانند و با تندروی هایی که هر از گاهی رخ می دهد، امنیتش به خطر نیفتد .
جاستین ترودو ( نخست وزیر کانادا ) : قدرت ما در تنوع نژادی و چند فرهنگی بودن ماست .
هر چند که درباره ی برابری و عدالت نمی توان به راحتی سخن گفت . فرشته ی مظلوم عدالت با آن لباس شرحه شرحه اش ، حتی در کانادا هم با عصایی در دست و لنگان لنگان پیش میرود . فرشته ای که در برخی کشورها به زحمت و سینه خیز راهش را مییابد و در کشورهای بسیاری نیز فاتحه اش را خوانده اند و درِ تابوتش را چهار میخ کرده و سالهاست که در قعر زمین به خاکش سپرده اند . برخی چیزها در هر جامعه ای باید از بالا به پایین و میان مردم تزریق شود که عدالت هم یکی از آنهاست .
بعد از بازگشتِ دوباره به خاک کانادا ، در پارک کوچک روبروی پل می نشینیم و از حس عجیب دو بار وارد و خارج شدن به آمریکا ، تنها در یک روز، با پسرم گپ کوتاهی می زنیم . برای من عبور از مرز و رفتن به سمت آمریکا با توجه به محدودیت های مرزی برای ایرانیان ، حس شکست دادن غول بزرگِ آخر بازی را دارد و برای او عبور از این مرز ، در عین جالب بودن کاملا نرمال و معمولیست . فاصله ی فضای ذهنی ما به اندازه ی فاصله ی زندگی در کشورِ جهان اولی و سومی بزرگ و دور است.
برای یافتن کشورهای جهان سوم لازم نیست نقشه ی جغرافیا را باز کنید ؛ برای جستجوی یک کشور جهان سومی به فرهنگ مردم و سیاستِ حاکمانش بنگرید . کشورهای جهان اول را نیز فقط به عنوان کشورهایی زیبا ، مدرن و پر زرق و برق ( که در بسیاری موارد این گونه هم نیستند ) نبینید. یک کشور جهان اولی جاییست که به شهروندانش حس احترام ، امنیت ، آرامش و اعتبار می بخشد ؛ حسی که به کرامت انسان منجر می شود و او را به مقام والای انسانی می رساند .
رنگین کمانی استوار از جنس فولاد و تلاش و صلح در برابر آبشارها
آخرین نگاه ها را به پل رنگین کمان ، آبشار آمریکایی و آبشار کانادایی می اندازیم و به طرف فروشگاه سوغاتی ها می رویم .
برج مدوری که نورافکن های تابشِ نور به آبشار در آن قرار دارد .
هتل معروف Embassy suites که میزبان شخصیت های معروف بسیاری بوده است .
فروشگاه سوغاتی فروشی
از خیابان روبروی آبشار کانادایی به سمت هتل می رویم .
و در راه با این سالن تئاتر دربسته مواجه می شویم .
عکس ، خانمی را نشان میدهد که در سال 1901 برای مشهور شدن ، با رفتن به داخل بشکه ای ، خودش را از بالای آبشار به پایین پرتاب کرد و لقب اولین کسی که زنده از این سقوط بیرون آمد را برای خود به ثبت رسانید . جالب اینجاست که این خانم در همین ماهِ اکتبر ( مهر ) و در روز تولد 63 سالگی این کار را انجام داد و بعد از آن ، بیست سال دیگر هم زندگی کرد .
عکسِ خانم آنی تیلور که خود را " Queen of the Mist ( ملکه ی مه ) " می نامید بعد از سقوط از آبشار
آبشار نیاگارا نیز مانند بسیاری دیگر از مکان های معروف دنیا توسط افرادی برای خودکشی انتخاب می شوند و سالانه بین 20 تا 30 نفر از بالای آن خود را به پایین پرتاب می کنند و کشته می شوند .
بالاخره از آبشار دل می کنیم و صبح روز بعد در میانه ی هیاهوی پاییز به سمت سادبری برمی گردیم .
نقش قلموی رنگی طبیعت بر دل بیشه ها و آسمان
پادشاه فصل ها پاییز
جشن های هالووین در پاییز
در نزدیکی شهر ، در یکی از مراکز بین راهی که برای خریدن قهوه و کمی استراحت می ایستیم با این ماشینِ تزیین شده برای هالووین مواجه می شویم که همه ی نگاه ها را به سوی خود می کشاند و برخی را هم مشتاق می کند تا با آن عکسی بگیرند .
جشن هالووین در کانادا ، همه ساله در 31 اکتبر برگزار می شود ؛ در روزی که روز مردگان نام دارد . روزی که طبق افسانه ها مرزها ی بین دنیای مردگان و زندگان برداشته می شود و مردگان بر روی سطح زمین می آیند تا زندگان را بترسانند و یا آنها را با خود به زیر زمین ببرند . روزی که هر چند در ظاهر بیشتر ترسناک و غم آور است اما در فرهنگ این مردم که حتی یک روزِ غم و ناراحتی و سوگواری در تقویمشان ندارند به جشن و شادی و پایکوبی تبدیل شده است و از بهترین شبهای سال است و همه ساله میلیون ها دلار برایش خرج می کنند .
یکی از معروف ترین فروشگاه ها در کانادا برای خرید لباس و وسایل هالووینی ، فروشگاه زیر است که من هر سال چه قصد خریدی برای بچه ها داشته باشم و چه نه ؛ برای دیدن دکورهای جذابش سری به آن میزنم . البته که سال 2020 سرتاسرش برای مردم جهان به وحشتناکی هالووین بود و به خصوص برای ما ایرانیان که واقعا سنگ تمام گذاشت .
اگر پایتان را در قسمت مشخص شده بگذارید ؛ اسکلتها سر و صدا و یا حرکتی ناگهانی می کنند و شما را می ترسانند .
ماسک هایی که هر کدام حداقل بیست سی دلاری قیمت دارند .
در شهر هم همیشه هستند خانواده هایی که شوق و ذوق بیشتری برای این مراسم دارند و گاهی با تجهیزات و خرید های زیاد و گاهی هم با خلاقیت خود ، صحنه های جالبی را می آفرینند .
ماه اکتبر در شرق کانادا ، انتهای روزهای نسبتا گرم و آخرین روزهای گردش در طبیعت است . روزهایی که آخرین نورها بر خانه می تابد و باران های سیل آسا بر طبیعت می بارد .
صدف روی کتابخانه ، آزمندانه در آغوش می گیرد آخرین تابش نور پاییزی را
پرنده بر دیوار شوریده و شیدا می رقصد بر واپسین شاخه ی نور
و می بوسد رنگین کمان ، آسمان خاکستری پاییز را از پسِ باران
نقطه ی شروع بهشت است ؛ تلاقی جنگل و پاییز
خانه های شهری در کنار دریاچه های کوچک و بزرگ
خانه های شهری در دشت و دمن
دمی فراغت از دنیا و دغدغه ها
پرندگان هم مهیای زمستان و کوچ می شوند و از آخرین برکات طبیعت توشه را پر می کنند .
کافیست در کنار این پرندگان کمی صدای پلاستیک در بیاورید تا همگی به شوق غذا سریع به سمتتان آیند و به دورتان حلقه زنند .
خوشبختانه پسرم همراهم نبود تا بگوید که با این کار به حیوانات استرس وارد میکنم !! که برای قلبشان مضر است و من همیشه میگویم که این حیوانات خوش شانسند که در آسیا زندگی نمی کنند و الان سرخ شده و بر روی میز رستوران ها نیستند . و این هم تفاوتِ دیگرِ ما و بزرگ شدن در دو فرهنگ مختلف است . البته نمیدانم این وسط تکلیف استرس هایی که خودش به من وارد کرده و خواهد کرد ؛ چه میشود ؟!
از نبودن پسرم استفاده میکنم و بلافاصله بعد از اردک ها ، ناخواسته استرس بعدی را به این سنجاب بینوا که تنها و غمگین ، روی لبه ی آلاچیق نشسته است وارد می کنم .
سنگینی غمِ شکست عشقی؟!
سنجاب کوچک ، آن چنان در خودش غرق بود که ابتدا اصلا متوجه حضور من نشد و وقتی برای گرفتن عکسی از چشمانش ، بیش از اندازه نزدیکش شدم ناگهان مرا دید و نیم متری از جایش پرید و به سرعت فرار کرد .
سنجاب چشم گردویی بادامی !!
پاییزی دلنشین که بیشتر شبیه است به بهاری پر از گل و شکوفه
زیبایی ادغام رنگها در هم ( سرخ و سفید و سیاه و سبز و زرد )
بدون شرح ، بدون رتوش
در انتهای پارک ، ساختمانی وجود دارد که زمانی بیمارستان شهر بود و حال با رنگ و پروانه ها آراسته شده تا بعد از دوران کرونا به خوابگاهی برای دانشجویان بین المللی از هر رنگ و نژاد ، تبدیل شود .
رنگین کمان دائمی شهر ما
و پاییز نه تنها بر جنگل ها و درختان شبیخون میزند و ردی از خون بر تن شاخه ها و بیشه ها بر جای می گذارد که آسمان شب را نیز مورد لطف قرار میدهد و با سرد شدن و زیر صفر رفتن هوا در برخی شبها ، نور قرمزی بر آسمان دیده می شود که نه به غروب مربوط است و نه به شفق قطبی .
عکسهایی از نیمه شب دو شب متفاوت
نوری که علتش را نمیدانم اما با ظاهر شدنش ، می فهمیم که به زمستان و سرما نزدیک شده ایم . نوری که گاهی روی ماه هم می افتد و جذابیت دیدنش، کم از شفق ندارد .
دیس لایک به این ماه سرخِ زیبا ؟؟!!
هنوز اواسط پاییز است که تنِ خیس سرد زمین و سکوت سرخ شب به یادمان می آورد که زمستان نزدیک است . زمستانی با چمدانی پر از سوغاتِ برف و سرما ، تفریحات زمستانی و البته گاهی افسردگی فصلی .
زمستان کانادا
چندان لازم به گفتن نیست که زمستان کانادا سرد است و سخت و سنگین که از اواسط پاییز چون مهمان ناخوانده ای در میزند و بی اجازه خود را بر سر شهر و درختان آوار می کند .
اولین سوغات زمستان ، نصب تابلویی پر برف است بر دیوار لابی ساختمان
و ارمغان دیگرش ، دیدن برفِ نشسته بر پنجره در اول صبح
زمستان می بخشد هر چه در توان دارد را با سخاوت به همه مردم شهر ، در سکوت و بی منت
با هر بارش برف پی میگیرم من ، رد پاها را در سایه روشن برف
و متحیر که چگونه تاب می آورد سرمای گزنده را پرنده
و صد حیف از گل ظریفی که تاب نمی آورد و زیر برفِ شبانگاهی یخ می زند کامل
در ادامه ی پاییز و آخر نوامبر ( آبان و آذر ) ، هوا سردتر می شود و زمستان جان تازه ای میگیرد .
بلورهای زیبای برف در شب و در روز ، ذره ذره و نقره وار از آسمان به سوی زمین پر می کشند .
کم کم رودخانه ها و برکه های کوچک یخ می زنند و از پرنده های پرسر و صدا خالی می شوند .
شکوفههای سپید برف شاد و رقصان بر سر بوته ها و شاخه ها می نشینند .
دشت سرسبز تابستانه و پر از رنگ پاییزه در چشم بر هم زدنی ، یکپارچه سیاه و سفید و خاکستری میشود .
و دریاچه پتوی سفید و سردش را بر روی خود می کشد و با لالایی باد برای ماه ها به خواب فرو می رود .
با شروع سرما ، دوباره آبشار هایی از یخ در همه ی جای شهر ، شکل می گیرند و عاشقانی چون من برای لحظاتی مجبور می شویم تا از گرمای ماشین دل بکنیم و سیر براندازشان کنیم.
شما هم مثل من این هیولاهای یخی پنهان در دلِ آبشارها را می بینید ؟!
" اینوک شوک " برفی ما در تراس
چند سال پیش در یکی از همین روزهای آخرِ پاییز که سرمای هوا هنوز قابل تحمل بود با تخفیف فوق العاده ی هتل " Embassy suites " در نیاگارا مواجه می شویم و شبی را در یکی از سوئیت هایش می گذرانیم ( 200 دلار برای یک شب ) . هتلی بسیار مجهز و تمیز با جکوزی چهار نفره در حمام ، اما با سرویس دهی کمی نامناسب که به دلیل همان تخفیف زیاد و مسافران بسیار زیادی بود که تمام هتل را اشغال کرده بودند و درخواست های زیادی از پرسنل داشتند .
یک سوئیت کامل با هال و اتاق خواب و حمام و مینی بار
ویوی رستوران هتل که صبحانه ی مفصل خوبی داشت
نمای تابستانی زیبایی از پنجره ی اتاق هتل از آبشار نیاگارا در سایت هتل
و نمای زمستانه و البته زیبای اتاق ما که احتمالا تجربه ای تکرار نشدنی خواهد بود .
شب و نور و نیاگارا
نیاگارا در زمستان
آبشار نیاگارا در روزهای بسیار سرد سال هم به دلیل یخ زدن آب در دیواره ها و پایین دستِ رود ، بسیار دیدنیست . هر چند که در آن سرمای شدید ، امکان قدن زدن و لذت بردن از دیدن آبشار بسیار کم است .
هر سال ، شرق کانادا ممکن است تا چند هفته دمای بسیار سردی را تجربه کند .( به عدد Real Feel دقت کنید )
آبشار نیاگارای یخ زده در روزهای بسیار سرد سال
تصویر زمستانه آبشار آمریکایی نیاگارا در زیر نورهای رنگی در شب
البته خانه ی ما هم در روزهای بسیار سرد سال چیزی از قندیل های آبشار نیاگارا کم نمی آورد .
استالاکتیت و استالاگمیت غار شخصی ما
مقایسه ی دمای سادبری در یک روز زمستانی با چند شهر آمریکا
هیچهایک به فلوریدا !! ( حس مشترک همه ی کانادایی ها در میانه ی زمستان )
روزی که عکس زیر را گرفتم به خوبی به یاد دارم . دمای هوا -28 درجه بود و به محض گرفتن این عکس ، موبایلم خاموش شد و حتی با گذاشتن در جیب هم روشن نشد . از روشن شدن موبایل که ناامید شدم سی ثانیه ای را در حال تنفس سریعِ هوای سرد بیرون ، دنبال پسرک دویدم . در برگشت به خانه ، موبایلم بعد از مدتی روشن شد اما من تا چند روزی با هر نفس کشیدن ، احساس درد و سوزش در ریه ام داشتم و برایم درس عبرتی شد که در سرما ، حتما صورتم را با شال بپوشانم .
یکبار هم توجه ام در روزنامه ای محلی به مطلبی جلب شد که هشدار داده بود تا در روزهای بسیار سرد سال ، گوشهایتان را به خوبی بپوشانید و مراقب یخ زدنش باشید ؛ چرا که احتمال خشک شدن و شکسته شدن گوشها به دلیل یخ زدن ( مانند یک تکه یخ نازک ) بدون آن که متوجه شوید بسیار زیاد است ! حتی در آخر مطلب عنوان شده بود که در صورت جدا شدن گوشهایتان ، آن را در یک دستمال تمیز بپیچانید و به مراکز درمانی مراجعه کنید . از آن روز به بعد در روزهای سرد همیشه هر چند دقیقه یکبار ، گوشهایم را چک میکنم تا مطمئن شوم سر جایشان هستند و مجبور نباشم در کوچه و خیابان به دنبالشان بگردم !!
رفت و آمد در پیاده روهای شهر با برف تلنبار شده در کناره ها محدود می شود .
دسترسی به پارکومترهایی که معمولا در سرمای زیاد کار هم نمی کنند و در زیر برف مدفون می شوند از بین می رود .
و دیدن " ماشین برفی " در تمام کوچه ها و خیابان ها به عادیترین صحنه های زمستان تبدیل می شود .
اولین تجربه ی زمستان در کانادا ، تقریبا برای همه لذت بخش و در عین حال چالش برانگیز است . بیشتر مهاجرانِ به کانادا از کشورهای گرم و حتی گاهی خشک و بی برف وارد کانادا می شوند و دیدن این حجم از برف برایشان شگفت آور است . در سال اول مهاجرت با هر کانادایی که هم صحبت می شدیم و از میزان زیاد بارش و انباشتِ برف می گفتیم ؛ سریع پاسخ می شنیدیم که تازه امسال نسبت به هر سال برف کمتری باریده است !! و تا آنجا که من دیدم بیشتر کانادایی ها به سرما و بارش برف زیادِ کشورشان حتی افتخار هم می کنند .
سال اول مهاجرت برای ما هم جذاب بود . بچه ها با برف بازی برای خود خاطره می ساختند و من به یاد خاطرات دوران کودکی در گوهردشت کرج می افتادم که در آن سالها ، بارش برف دستکمی از کانادا نداشت و تمام زمستان مشغول پارو کردن بودیم .
اولین زمستان را در کانادا در خانه ای طبقه اولی گذراندیم که درخت کاج بلندی ، روبروی پنجره ی هال بود و تمام زمستان تن سبزش را با لباس توری سفید زیبای برفی پوشانده بود .
درخت کریسمس طبیعی اولین خانه ی ما
و هر روز صبح که بیدار می شدیم از حجم برفی که تراس و محوطه ی بیرون خانه را بیشتر پوشانده بود غافلگیر می شدیم ؛ آن چنان که پارو کردن تراس چندان کارساز نبود و دو سه ماهی عطای استفاده از تراس را به برف سمج بیرون خانه بخشیدیم .
با زیاد شدن برف کم کم پسر کوچک هم که یکی دوباری تا سر در برف فرو رفته بود عطای برف بازی را به لقای قلعه سازی برادرش می بخشد و ترجیح می دهد زیبایی برف را در گرما و از دریچه ی کوچک پنجره ببیند .
آه پسرک ؛ دلم برای کودکی و شیطنت هایت چه تنگ است .
اگر برخی برای دکور روزهای هالویینی در حیاط خانه شان از سنگ قبرها و اسکلت های پلاستیکی استفاده می کنند ما برای چند سالی در کنار یک گورستان صد و پنجاه ساله زندگی می کردیم و همه ی سال در محوطه ی ساختمانمان ، دکور هالوینی و مرده های واقعی داشتیم ! گورستان بسیار زیبایی که در تابستان هم به عنوان پارک از آن بهره می بردیم و دیدن و کشف سنگ قبرهای جدید و خاص از تفریحات همیشگی من بود .
زمستان سرد و هوای ابری و بارش مداوم برف کم کم همه را دلتنگ و افسرده می کند و واقعا نمیدانم که اگر روزهای کریسمس و جشن های سال نو نبود چقدر غیرقابل تحمل تر میشد .
از یک ماه مانده به سال نو و کریسمس ، مردم خود را سرگرم خرید و تزیینات خانه و درخت کریسمس می کنند تا در کشوری که همه چیز ( به خصوص در زمستان ) آرام و ساکن است و خبری از هیجانات کاذب و اتفاقات خلق الساعه ی عجیب و غریب نیست ؛ مفری برای رهایی از روزمرگی ، پیدا کنند .
در این روزها ، فروشگاه ها مانند نمایشگاه ها بسیار دیدنی هستند و بدون نیاز به خرید ، می توان ساعت ها در آنها به گردش و دیدن وسایل کریسمسی پرداخت .
** HAPPY NEW YEAR **
اگر چه بسیاری از مردم به انواع مختلف ورزش اسکی علاقمندند اما ما گاهی به همان سرگرمی های کوچک زمستانه بسنده می کنیم و دلخوشیم .
تفریحات و شیطنتهای زمستانه ی پسرانه ( پسرک عکس خراب کن را که یادتان هست )
زمستانی سپید و پر برف برایتان آرزومندم .
و اما سخن آخر
از پس ابرهای سیاه و بارانی ، آسمانی آبی در راه است و رنگین کمانی که سالها خواهد درخشید .
و قاصدک های آرزوهامان که می رقصند دست در دست باد ، ستاره های تابانی خواهند شد در دل آسمانِ فرداها .
و بهاری پر از شکوفه های امید ، از راه خواهد رسید . پر از نویدِ عدالت و امنیت و آزادی .
به امید بهاری نوین و ماندگار در قرن جدید ...
نویسنده:هلی زانفر