سال 1388 ، مقاله استخراج شده از پایان نامهام که برای کنفرانسی در شهر بوداپست در کشور مجارستان فرستاده بودم قبول شد و من و خواهرم تصمیم گرفتیم که هر تلاشی لازم هست بکنیم تا بریم اروپا !!! اما پدرم شدیداً مخالف بود و میگفت نمیشود دو تا دختر تنها بروند در یک کشور تازه استقلال یافته کمونیستی که امنیتش هم پائین هست. خلاصه بعد از کلی خواهش و التماس، پدر راضی شدند و اجازه ما رو صادر کردند. حالا دیگه اول سختی بود، باید یا علی میگفتیم و میدویدیم دنبال ویزای شینگن. دوتا دختر مجرد، زیر 30 سال، بدون سند مالکیت مگه شینگن میدند. در نهایت پس از 1 ماه کامل رفت و آمد به سفارت و دوندگی ویزا گرفتیم. هوراااااااااا میریم اروپا .
روز 7 سپتامبر 2009 عازم سفر شدیم و پدر و مادر ما را با چشمان نگران به خدا سپردند. پرواز ترکیش با یک توقف 3 ساعته در فرودگاه اتاتورک استانبول به سمت بوداپست میرفت. پرواز بسیار خوبی بود و غذاهای سرو شده هم بسیار لذیذ بودند. من نمی دونم این بادمجانها را چجوری میپختند که آدم دلش میخواست انگشتهاش را هم بخورد. پس از یک پرواز 3 ساعته بر فراز شهر استانبول رسیدیم که از بالا واقعا دیدنیه (من کلاً استانبول رو خیلی دوست دارم) و در فرودگاه آتاتورک به زمین نشستیم و وارد سالن ترانزیت شدیم. فرودگاه بزرگی بود با کلی مغازههای مختلف که حسابی سر ما را گرم کرد و طولانی بودن زمان رو زیاد حس نکردیم.
وقتی داشتیم سوار پرواز دوم به مقصد بوداپست میشدیم با یه خانم جوان ایرانی به نام شیرین آشنا شدیم که در بوداپست دندانپزشکی میخواند. خیلی مهربون بود و کُلی ما رو راهنمایی کرد. وقتی هم به فرودگاه رسیدیم برامون تاکسی گرفت که بریم هتل. متاسفانه متصدی تاکسی آدرس رو اشتباه فهمیده بود.
شهر بوداپست یک شهر دو قسمتی در حاشیه رودخانه دانوب هست که قسمت شرقی دانوب رو پِست (خوشان میگویند پِشت) و غرب دانوب رو بودا مینامند. بودا در زمانهای قدیم شاه نشین بوده و پست رعیت نشین. شاهزادهای از بودا عاشق دختری از پست میشه و واسه اینکه رفت و آمدش برای دیدن معشوقهاش راحتتر بشود دستور میدهد که پلی روی رودخانه دانوب میسازند به نام پل اِرژبت (الیزابت). البته پلهای قشنگتری هم بر روی دانوب هست مثل پل زیبای چِین Chain و پل آزادی Liberty.
هتلی که من رزرو کرده بودم هتل کوچک و زیبائی بود به نام Hotel Classic که در قسمت بودا قرار داشت. من متوجه شدم که تاکسی فرودگاه اصلاً از روی رودخانه رد نشد که به سمت هتل برود، چون فرودگاه در قسمت پِست شهر بود. خلاصه رفت به آدرسی که بیشتر شبیه مزرعه بود با خونههای کوچک چوبی که با عکسهائی که من از هتل توی اینترنت دیده بودم خیلی فرق داشت. به راننده گفتم که هتل ما در قسمت بودا هست و جای هتل رو روی نقشه بهش نشون دادم. یه خورده عصبانی شده بود اما تقصیر ما نبود که متصدی تاکسی آدرس اشتباه بهش داده بود. ما حسابی نگران شده بودیم که ای وای الان هست که دو برابر از ما کرایه بگیره. خلاصه بعد از یک تماس تلفنی با دفترشون و کمی داد و بیداد به سمت بودا رفتیم و هتل رو پیدا کردیم. موقع پیاده شدن خودش از روی تاکسی متر مبلغ رو گفت که دقیقا معادل مبلغی بود که ما به عنوان کرایه مسیر در نظر گرفته بودیم و اصلاً بیشتر نگرفت، خیلی هم با خشروئی و لبخند چمدان هامون رو پیاده کرد و خداحافظی کرد و رفت. حالا من هی به خواهرم میگم نمیخواست بیشتر کرایه بدیم بهش؟؟؟ اونم میگه نه بابا خودش اینقدر گفت، بیکاریها . این یه مشکل بخیر گذشت.
وارد هتل شدیم لابی کوچکی داشت پر از انواع گیاهان و قسمتی هم که صبحانه سرو میشد مشخص بود که نور زیبائی هم از سقف شیشهای وارد سالنش میشد. وُچر هتل رو به خانمی که مسئول بود دادیم و گفتیم که ما 7 شب رزرو داریم. تو کامپیوتر نگاه کرد و گفت نه ما همچین رزروی نداریم. وای مرده بودیم از ترس، چهره پدرم همش جلوم بود که میگفت دوتا دختر تنها تو کشور بلوک شرق میخواهید چکار کنید. حالا که هتل هم نداشتیم دیگه هیچی. چون همه پول هفت شب رو در تهران پرداخت کرده بودیم پول کامل واسه رزرو دوباره هم نداشتیم. حالا ای خانم مادرت خوب، پدرت خوب، چیکار کنیم ما حالا؟!!! یه خانم دیگه اومد و ما ازش خواستیم که دوباره وُچر ما رو چک کنه و خوشبختانه ایندفعه پیدا شد و ما یه نفس راحت کشیدیم. ولی تجربه وحشتناک و سختی بود. البته تا 3ه نشه بازی نشه (حالا سومی رو بعدا میگم). بالاخره خانمه لبخندی زد و گفت اهلاً و سهلاً . ما خندمون گرفته بود و بهش گفتیم که بابا ما عرب نیستیم ایرانی هستیم و ... یه نقشه شهر به ما داد و روی آن ایستگاه اتوبوس نزدیک هتل رو علامت زد و شماره خطوط اتوبوس رو هم گفت که می تونیم با آنها کجاها را برویم.
فضای سر سبز هتل کلاسیک
بوفه صبحانه
سالن سرو صبحانه
فضای سر سبز سالن صبحانه
لابی هتل در شب
بعد از تحویل گرفتن اتاق، رفتیم که کارت مترو و کارت تلفن بخریم. من خودم نقشه مترو و ترامواهای شهر رو از تو اینترنت داشتم و میدونستم که هتلمون نزدیک اولین ایستگاه خط 2 مترو هست به نام دلیپو (Deli Pu) ولی چون بلیط اتوبوس نداشتیم مجبور شدیم مسافتی حدود 20 دقیقه رو پیاده بریم تا به مترو برسیم. در طول مسیر مرکز خریدی قرار داشت که خانم مسئول پذیرش گفته بود میتوانیم آنجا سیم کارت ودافون (Vodaphone) بخریم اما وقتی رسیدیم بسته بود و کمی از سوپرمارکتش خرید کردیم و رفتیم به سمت مترو. وارد ایستگاه شدیم و رفتیم که کارت مترو بخریم من میدونستم که باید واسه هر دوتامون کارت یک هفتهای بخریم اما آقائی که اونجا بود و روزنامه و مجله میفروخت با انگلیسی دست و پا شکستهاش گفت که چون خواهرم کارت بین المللی دانشجوئی داره (منم داشتم تاریخش تموم شده بود) میتونه بلیط یک ماهه با تخفیف بخره که قیمتش از بلیط یک هفتهای هم کمتر بود. خدا خیرش بدهد. خلاصه بلیطها رو خریدیم و چون خیلی خسته بودیم برگشتیم هتل که استراحت کنیم. بلیط مترو تو بوداپست هم برای اتوبوس هم تراموا و هم مترو استفاده میشد و ما با خوشحالی سوار اتوبوس شدیم و به هتل برگشتیم.
مرکز خرید نزدیک هتل
روز دوم :
صبح در سالن زیبا و کوچک غذاخوری هتل یه صبحانه خوشمزه خوردیم و زدیم به راه. تصمیم گرفته بودیم از این یک هفتهای که در بوداپست هستیم یک روز را برویم وین (پایتخت اتریش) و شب برگردیم و حالا باید میرفتیم ایستگاه قطار که بلیط رو دو- سه روز زودتر بخریم. اول از همه در راه ایستگاه مترو یک سیم کارت خریدیم که بتونیم با خانواده در تماس باشیم و پدر گرامی را آرام کنیم. یکی از جاذبههای بوداپست ساختمان بزرگ پارلمان در ساحل دانوب هست و برای دیدنش باید در ایستگاه سوم خط 2 ، ایستگاه میدان بتِنی (Batthyany) پیاده میشدیم. مترو بوداپست دومین مترو قدیمی دنیاست و بسیار عمیق است و در زمان جنگ جهانی دوم پناهگاه مردم شهر بوده است. پله برقیهای بسیار بلند با سرعت خیلی زیادی داشت که ما به سختی میتونستیم سوار شویم. قطارهای بسیار قدیمی اما قشنگ که وقتی در قطار بسته میشد باید گوشهامون را میگرفتیم از بس که صدای بسته شدن در بلند بود. مترو تقریبا همیشه خلوت بود و اگر کنار خانمی که نشسته بود فقط یک صندلی خالی بود به هیچ وجه یک آقا اونجا نمینشست و نمیدونم چرا حتی وقتی صندلیها خالی بود خیلی از مردم میایستادند !!!!! اونجا همش به یاد مترو خودمون به خصوص تو ایستگاه امام خمینی بودم.
در ایستگاه مورد نظر پیاده شدیم که بتوانیم ساختمان پارلمان رو از اینطرف دانوب ببینیم. کلاً ساختمان پارلمان و پل زنجیری (Chain) نماد شهر بوداپست هستند و روی تمام صنایع دستی و سوغاتی هاشون عکس این دو بنا هست. خوب اولین جائی که دیدیم ساختمان پارلمان بوداپست بود که واقعا زیبا بود، از بس دوتائی جیغ زدیم و ذوق کردیم گلوهامون درد گرفته بود (الان حتما میگید چقدر ندید بدید هستند. خوب هستیم دیگه). متاسفانه بعدا هم وقت نکردیم داخل ساختمان را ببینیم. شمشیر و تاج پادشاهی قدیمی شهر در این ساختمان نگهداری میشود.
میدان Batthyany
ساختمان پارلمان بوداپست در ساحل رودخانه دانوب
دوباره سوار مترو شدیم. برای رفتن به ایستگاه قطار باید در ایستگاه (Keleti Pu) خط 2 مترو پیاده میشدیم و وارد ایستگاه قطار بوداپست به نام (Keleti ) میشدیم. ایستگاه قطار بیشتر شبیه موزه بود، ساختمانی عظیم و زیبا با مجسمههای موسسان آن در ورودی ساختمان و سکوهای متعدد ورود قطار در قسمت داخلی. در سالنی که به سمت محل فروش بلیط میرفت نقاشی های بسیار زیبائی روی سقف کشیده بودند که آدم اصلا باورش نمیشد اینجا ایستگاه راه آهن هست !!!!! به مقصد وین بلیط قطار رفت و برگشت خریدیم به قیمت 8370 فورینت (معادل 27 یورو) که همراه با آن دو روز هم حمل و نقل رایگان درون شهری وین رو هدیه دادند.
ورودی ایستگاه راه آهن
سالن مرکزی ایستگاه راه آهن
یکی از مجسمههای زینت بخش ورودی ایستگاه
مجدداً سوار مترو شدیم و به سمت غرب برگشتیم و در ایستگاه Astoria پیاده شدیم تا کنیسه بزرگ یهودیان بوداپست رو ببینیم. اول در یک مغازه کوچک کنار خیابان پیتزا خوردیم و ناگهان دیدم که در غذاهایی که ارائه میدهد دلمه برگ انگور هم هست. حسابی تعجب کرده بودم و به خواهرم گفتم اینجارو ببین دلمه. مغازه دار شنید و گفت بله دلمه هست اهل کجائید و ما گفتیم ایران و اون هم گفت که اهل ترکیه هست و واسه همین دلمه میفروشد. بعد آدرس کنیسه رو پرسیدیم و حرکت کردیم. کنیسه بزرگ بوداپست (Budapest Great Synagogue) بعد از کنیسه بزرگ اورشلیم، دومین کنیسه بزرگ دنیا است. و موزه بسیار بزرگ و ارزشمندی هم دارد. بلیط ورودی معادل 700 فورینت (8/2 یورو) بود. خواهرم کارت دانشجوئیاش را نشان داد و متصدی فروش بلیط با خشروئی یک بلیط تخفیف دار بهش داد و بعد رو به من با زبان اشاره گفت که کارت نداری؟ منم گفتم چرا و کارتم رو دادم اما اصلا به تاریخش نگاه نکرد و یک بلیط تخفیف دار هم به من داد که کُلی خوشحال شدم. موقعی که داشتیم وارد سالن اصلی میشدیم خانمها باید لباسشون پوشیده میبود و آقایان هم حتی نوزادان باید کلاههائی به سر میگذاشتن به نام (kipah یا yarmulke) برای احترام به کنیسه. وارد سالن بسیار بزرگ و زیبائی شدیم با رنگ غالب سرخ و تزئینات بسیار ظریف و زیبا. محراب از انتهای سالن پیدا بود و یک ستاره بزرگ هم که معروف به ستاره حضرت داوود و علامت دین یهود هست در بالای آن آویزان شده بود. در بررسیهای قبلی خوانده بودم که شبیه مساجد، هنگام برگزاری مراسم مذهبی آقایان در طبقه اول و خانمها در طبقات دوم مستقر میشوند.
دورنمای کنیسه بزرگ بوداپست
ورودی کنیسه با تزئین از ستاره حضرت داوود
سالن اصلی کنیسه
تزئینات سقف کنیسه
پس از دیدن سالن اصلی رفتیم که موزه یهودیان را ببینیم. موزه پر بود از اشیاء و لوازم مربوط به بزرگان دین یهود که همه از طلا بودند یا روکش طلا داشتند. شیشههای موزه با رنگهای زیبا نقاشی شده بود و تمام داستانهای دوران زندگی حضرت موسی به صورت نقاشی بر روی شیشهها ترسیم شده بود. تصویری از زمانی که آتش با موسی سخن میگوید و خداوند موسی را به پیامبری مبعوث میکند و همینطور ده فرمان موسی هم بود. خیلی هم زیبا.
سالن اصلی )موزه (به نقش ستاره داوود در سقف توجه کنید
قسمت مهم دیگه این مکان موزه مخصوص هلوکاست (قتل عام یهودیان توسط آلمان نازی در جنگ جهانی دوم) است. وقتی وارد حیاط میشدیم باغچههای بزرگی دیده میشد که گورهای دسته جمعی بودند و دور تا دورشان سنگهای کوچکی چیده شده بود و اسم کشته شدگان رویشان حک شده بود. در قسمت اصلی حیاط پشتی کنیسه درخت بزرگی وجود داشت که از آهن ساخته شده بود و یادبود کشتهشدگان هلوکاست بود. روی هر برگ از برگهای این درخت که شبیه درخت بید بود اسم یکی از کشته شدگان یهودی اهل بوداپست حک شده بود. قسمت سوم این موزه زیرزمینی بود که در آن عکسها و لوازم یهودیان رو نگهداری میکردند. خیلی ناراحت کننده بود آدم قلبش درد میگرفت. در توضیح یکی از عکسها نوشته شده بود که وقتی قطار حامل یهودیان بوداپستی که نازیها اونها رو تبعید میکردند وارد ایستگاه میشده و مسافرینش پیاده میشدند، نازیها درجا همه رو به رگبار بسته بودند. واقعا عکس دردناکی بود. راستی کُلی هم کارت پستالهای خوشگل خریدیم از دکهای که در کنیسه بود.
گورهای دسته جمعی هلوکاست
درخت یادبود قتل عام یهودیان مجارستان
برگی از درخت فوق الذکر با نام یکی از کشته شدگان
عکسهائی از فجایع رخ داده در جنگ جهانی دوم و قتل عام یهودیان
کارت پستالهای نقاشی شده
کارت پستالهای نقاشی شده
بعد از بازدید کنیسه سریع به هتل برگشتیم تا برای مهمانی آشنائی کنفرانس آماده بشیم. راس ساعتی که برای شروع مهمانی اعلام کرده بودند وارد محوطه دانشگاه شدیم. دانشگاه هیچ در و دیواری نداشت، یعنی اصلا ورودی نداشت و دور تا دورش کاملا باز بود. چون بعد از ظهر هم بود خیلی خلوت بود حالا ما گیج و منگ دنبال دانشکده علوم میگشتیم که یه خانومی به دادمون رسید و دانشکده رو نشود داد. وارد شدیم. یه آقای میانسال خیلی مهربون و خوشرو به استقبالمون اومد و خودش رو پروفسور ویزبرگ معرفی کرد. من قبلا برای گرفتن دعوتنامه باهاش مکاتبه کرده بودم. اما چون پروسه ویزا گرفتنمون خیلی طولانی شد دیگه بهش خبر ندادم که میرویم. خیلی از دیدن ما خوشحال شد و گفت که فکر کردم دیگه نمیائید و پرسید که کجا اقامت دارید که ما گفتیم هتل گرفتیم (همایش برای شرکت کنندگان خوابگاه ارائه میداد اما من چون خواهرم رو هم میخواستم ببرم از خیر خوابگاه گذشتم و هتل گرفتم). ما رو به سمت میز پذیرش راهنمایی کرد که ثبت نام کنیم و یک دانشجوی دیگر رو هم مسئول ما کرد به اسم اِولین و گفت که هر سوال و مشکلی داشتید چه توی دانشگاه چه توی شهر از اِوِلین کمک بگیرید. در قسمت پذیرش ثبت نام کردیم، ژتون پذیرائی و ژتون مخصوص یک روز عملیات صحرائی (بازدید از معادن منطقه) را هم گرفتیم و پوستر رو هم به یکی از دانشجوها دادیم که برای ما در قسمت مشخص شده نصب کند.
واقعا همه مسئولین خوشبرخورد بودن و حسابی تحویلمون گرفتن. هنوز مهمانی آغاز نشده بود چون مدعوین هنوز نیامده بودند. وارد موزه زمین شناسی دانشکده علوم شدیم. یه سالن بزرگ با دکوراسیون چوبی بسیار زیبا، نمونههای زمین شناسی بینظیر و چندتا میز پر از انواع نوشیدنی و شیرینی و ساندویچ های کوچولو و خوشگل. خلاصه هی ما چرخیدیم و نمونهها رو نگاه کردیم تا این مهمونی تمام شود. اکثر مهمانان اساتید پیر و میانسال از کشورهای مجاور مجارستان مثل اتریش، اسلواکی، رومانی و ... بودند و همدیگه رو میشناختند و همش داشتند با هم حرف میزدند اما ما هیچ کس رو نمیشناختیم و هی مجبور بودیم خودمون رو سرگرم کنیم. یکی از آقایون مدعو خیلی شبیه ایرانیها بود نزدیکتر که شدیم دیدم روی کارتش نوشته ترکیه و کلی خورد تو ذوقمون.
همینطور که دور خودمون میچرخیدیم یک دفعه از پشت سرمان کسی به فارسی گفت سلام. هیچ وقت توی عمرمون از شنیدن کلمه "سلام" اینقدر خوشحال نشده بودیم. وقتی برگشتیم دو تا آقای ایرانی دیدیم که استاد دانشگاه آزاد دامغان بودند و اونها هم مقاله داشتند. خلاصه احوال پرسی کردیم و فهمیدیم که این بندگان خدا مستقیم از راه فرودگاه اومدن دانشکده و پرفسور ویزبرگ شخصاً رفته فرودگاه دنبالشون و بُرده بهشون خوابگاه داده و بعد هم آورده بودشون دانشگاه. میخواستم بگم یه وقت بد نگذره بهتون. حالا نه کارت مترو داشتن، نه نقشه داشتن، نه کارت تلفن. با تلفن ما با خانم هاشون تماس گرفتن و رسیدنشون رو خبر دادند. بعد از شروع مراسم پرفسور ویزبرگ و آقای دیگری که رئیس دانشکده بود به مهمانان خوشامد گفتند و اهداف همایش رو ذکر کردند و بعد هم پذیرائی آغاز شد.
دیگه تاریک شده بود و بهتر بود که ما سریع بریم هتل. سر خیابان دانشگاه یک فضای روباز بزرگ بود که توش موسیقی جاز بلند نواخته میشد و اکثر شرکت کنندگانش حالت عادی نداشتند و میزدند و می رقصیدند و 4 یا 5 تا نگهبان غول پیکر هم دم در ایستاده بودند. ما که حسابی از دیدن این صحنه ترسیده بودیم از آقایون خواستیم که ما را تا ایستگاه تراموا همراهی کنند و اونجا از هم خداحافظی کردیم. در راه هتل پس از خوردن یک ساندویچ مک دونالد که مزه فوقالعاده خوبی هم داشت به هتل رفتیم.
موزه سنگشناسی-کانی شناسی دانشکده علوم دانشگاه Eötvös University
دعوتنامه مهمانی آشنائی
سخنرانی مسئولین و خوشامدگوئی
روز سوم :
صبح نرفتیم دانشگاه و فرار رو بر قرار ترجیح دادیم و رفتیم گردش. طبق برنامه قرار بود که قلعه بودا (Buda Castle) ، قلعه ماهیگیر (Fisherman's Bastion) و کلیسای ماتیاس (Matyas Church) رو ببینیم که همه نزدیک هم قرار داشتند. با تراموا به سمت میدان Szell Kalman رفتیم و از آنجا به کمک نقشه، خودمون رو به قلعه بودا رساندیم. محیط قلعه خیلی زیبا بود و پر از گلهای رنگارنگ اما متاسفانه نتونستیم داخلش رو ببینیم چون داشتند برای یه مراسمی غرفه میزدند و خیلی درهم و برهم بود. از همه زیبا تر نمائی بود که از بالای قلعه دیده میشد. پل Chain و در ادامه آن قصر Gresham و کلیسای جامع سنت استفان St Stephen's Basilica خودنمائی میکردند.
نقشه مکانهای دیدنی در تپه بودا
محوطه اصلی قلعه بودا (این استندهای چوبی برای نمایشگاه برپا شده بود)
نمائی از دومین حیاط قلعه بودا
مجسمههای بینهایت زیبای قلعه
نمائی از پل چین و قصر گرشام
نمائی از ساختمان پارلمان از قلعه بودا
بعد از دیدن قلعه پیاده به سمت قلعه ماهیگیر به راه افتادیم و در راه کلی سوغاتی ریز ریز خریدیم. وارد محوطه قلعه شدیم که بسیار زیبا بود و به سبک نئو گوتیک و نئو رنسانس ساخته شده بود و در کنارش هم کلیسای زیبای ماتیاس قرار دادشت. شیروانی کلیسا شبیه گلیم بود و با رنگهای بسیار زیبائی پوشیده شده بود. بازهم اینجا لطف کردند و به هردومون بلیط تخفیف دار دانشجوئی دادند و ما وارد قسمت بالائی قلعه شدیم. این قلعه در سالهای 1895 تا 1902 برای جشن بزرگداشت 1000 مین سالگرد تاسیس امپراتوری مجارستان ساخته شده است و کاربری آن ایجاد مکانی برای ارائه بهترین منظره از شهر بوده است نه یک قلعه واقعا نظامی. و از بالای قلعه، ساختمان پارلمان و رودخانه دانوب واقعا زیبا بودند. در وسط میدان اصلی مجسمه بزرگی از سنت استفان اولین پادشاه مجارستان نصب شده است. یک نکته جالب راجع به مجسمههای سواران بر اسب این هست که :
• اگر اسب هر چهارپایش روی زمین باشد یعنی سوار بر آن در اثر کهولت سن و یا بیماری درگذشته است
• اگر یک پای اسب بالا باشد و سه پای دیگر بر زمین، نشان آن است که سوار آن در جنگ زخمی شده اما پس از جنگ درگذشته است
• و اگر دوپای جلوی اسب بالا باشد، سوار آن در جنگ کشته شده است.
ورودی محوطه قلعه ماهیگیر
مجسمه سنت استفان (اولین پادشاه مجارستان) در وسط میدان قلعه
بخش های مختلف قلعه ماهیگیر
سقف زیبا و رنگارنگ کلیسای ماتیاس
محوطه داخلی کلیسای ماتیاس
محراب کلیسای ماتیاس
نمای دیگری از سقف زیبای کلیسای ماتیاس
کلیسای ماتیاس رو هم دیدیم و با اتوبوسهای توریستی رایگان به میدان Szell Kalman برگشتیم. دوباره به هتل رفتیم و بدون خوردن ناهار برگشتیم به محل کنفرانس چون آن روز ظهر من ارائه داشتم برای پوسترم. خلاصه دوستان رو پیدا کردیم و دیدیم که اونها از صبح اونجا بودند و ما هم گفتیم که رفته بودیم sightseeing . اون روز هم به خوشی تمام شد. شام نان و پنیر میل نمودیم و خوابیدیم
سالن ارائه پوستر ، و پوستر آبی رنگ من
روز چهارم :
مجبور بودیم اون روز صبح رو در محل دانشگاه سپری کنیم چون حوالی ظهر عملیات صحرائی و بازدید از معادن اطراف شهر داشتیم. بازهم بدون ناهار با دوستان سوار اتوبوس شدیم و عازم خارج از شهر شدیم. توی مسیر پرفسور ویزبرگ تاریخچه شهر و پلهای روی رودخانه را معرفی میکرد. در این قسمت چون تخصصیه خیلی وارد نمیشم اما بگم که دوتا معدن رو دیدیم و کمی نمونه جمع آوری کردیم. در قسمت پایانی تور علمی یک قسمت تفریحی هم قرار داده بودند و ما رو به بازدید از یک قلعه قدیمی در ساحل دانوب بردند به نام قلعه ویزگراد (Visegrád). قلعه زیبائی بود و درب قلعه شبیه تو کارتونهای والت دیزنی با زنجیر پائین میامد. توی محوطه قلعه منجنیق و سایر وسائل رزمی بود. سالن شام و سالن رقص رو هم دیدیم که با مجسمههای مومی به شکل خاصی چیده شده بودند. تور عملیات صحرایی دو نوع با شام و بدون شام داشت که ما چون میخواستیم اقتصادی باشه بدون شام ثبت نام کرده بودیم غافل از اینکه فقط شام نبوده و انواع رقص محلی هم در یکی از قدیمیترین هتلهای شهر به نام هتل Gellert برای دوستانی که شرکت داشتند برپا بوده است. اون دوتا آقای استاد رفته بودند و کلی تعریف کردند و دل ما رو سوزاندند. شب هم دوباره مک دونالد خوردیم و رفتیم هتل.
پیش به سوی معدن
محوطه قلعه ویزگراد
در قلعه که با زنجیر بالا و پائین میرفت
نمائی از دیوارهای قلعه
میز شام و مجسمههای مومی
سالن رقص
هتل Gellert محل شام همایش
جهت مطالعه ادامه سفرنامه کلیک کنید