سفر به هند - از کوچی تا کانور

4.7
از 6 رای

این منطقه از هندوستان کمتر برای گردشگران، شناخته شده است و فکر کردیم علاوه بر رویداد کسوف، چه جاذبه دیگری را می توانیم در آن ببینیم؟
سفرنامه ها را ورق زدیم و راهنماهای سفر را از صفر تا صد خواندیم و بررسی کردیم.

شهر به شهر و نقطه به نقطه همچون ستاره های آسمان درخشیدند و به هم وصل شدند. یک مسیر دایره ای ترسیم کردیم و در ۱۸ روز، بیش از ۲۰۰۰ کیلومتر از جنوب هند را به سیر و سیاحت گذراندیم و تجربه های خود را نوشتیم و مستند کردیم.

متروی شهر کوچی تازه تاسیس و مدرن است. بیشتر کارکنانش خانم ها هستند و اقلیت های جنسی هم امکان کار دارند.
چیزی که از در و دیوارهای ایستگاه و بدنۀ قطار چشم ها را به سمت خود جذب می کند، طرح و نقش های مرتبط با طبیعت است.

برویم به ساحل فورت کوچی
بالا و پایین رفتن تورهای ماهیگیری مربعی که با تیرک های محکم و قرقره و سنگ های بزرگ کار می کند هر بیننده ای را جادو می کند.
معمولا شش صیاد، تورهای ماهیگیری چینی که پایه اش به ساحل محکم شده را به دل اقیانوس می زنند و امیدوارند وقتی تیرهای چوبی که با سنگ های قد و نیم قدی متعادل شده را بالا می کشند، پر از ماهی باشد.

در شهر چه خبر است؟
فورت کوچی پر از خانه های قدیمی است که بسیاری از آنها برای کاربری رستوران و هتل یا سکونت مردم طبقات بالای جامعه، با شکوه هرچه تمام تر مرمت و بازسازی شده اند.
‌‌‌
یکی از بهترین پروژه ها، اکنون با نام هتل فورت کوچی به عنوان هتل و رستوران در حال کار است.
یک خانه قدیمی ۲۰۰ ساله است که مرمت و احیا شده و به صورت یک هتل بوتیک مجلل سرویس دهی می کند.
‌‌‌
فضای داخلی و چیدمان معروف این هتل که ترکیبی از چوب قهوه ای و رنگ زرد است با چیدمان کریسمس فضای رویایی را ایجاد کرده.

به سوی کانور برای خورشید گرفتگی
اگر این قطار از دست می رفت، همۀ برنامه ها برای رسیدن به منطقۀ خورشید گرفتگی به هم می خورد.
پنج دقیقه به ساعت حرکت، بالاخره قطار هم نام با اطلاعات بلیط روی سکو یا پلتفرم یک وارد ایستگاه شد. سوار شدیم و صندلی مان را پیدا کردیم و از اینکه همه چیز طبق برنامه یه نظر می رسد، نفس راحتی کشیدیم.
دستفروشان وارد شدند و یکی با شیر کیسه ای، دیگری با نوعی پیراشکی / پکورا و یکی با نخودچی بو داده، خود را تبلیغ می کرد.

بعد از ۱۰ ساعت سخت، به کانور رسیدیم!
همینطور که روی دیوار قلعه کانور قدم می زدیم، از بین کنگره های قلعه به اطراف نگاه کردیم و متوجه اسکله ماهیگیری با قایق های رنگارنگ شدیم. بازار ماهی فروشان آییکارا و اسکله صیادی و ساحل خلیج ماپیلا.

از قلعه خارج شدیم و از یک مسیر انحرافی به سمت ساحل رفتیم. در راهمان سوله هایی بودند که ماهیگیران مشغول ترمیم تورهای صیادی و چیدمان آنها برای صید روز بعد بودند و ما را به تماشای کارشان دعوت کردند.

به ساحل رسیدیم و به دنبال جای مناسبی برای ثبت کسوف فردا می گشتیم. نقطه ای در میان دو قایق ما را به سوی خود فراخواند و بهترین جای ممکن برای ثبت آن رویداد را یافتیم!
پیرمرد، با آرامش عجیبی آن بالا روی صخره ها نشسته و خیره به افق منتظر طلوع خورشید است.

حجم غلیظ رطوبت اقیانوسی با همکاری ابرها افق شرقی را پوشانده و سوی دیگر آسمان با ابرها و رعد ها تپش قلبمان را بیشتر می کند.
یک گروه منجم، آنطرف تر با تلسکوپ و دوربین هایشان دارند شکوه این دیدار را رصد می کنند.
چند هندی که از همان دم صبح زیر چشمی ما را می پاییدند، به سمت ما می آیند که ببینند ماجرا چیست؟
خورشید هم آغوش ماه شده و با حداکثر همپوشانی حلقۀ باشکوه آتش قابل رویت است.
همه شگفت زده ایم و خوشحال!

با آب و غذا و آجیل هایی که از دیشب تدارک دیده بودیم، مهمانی و جشن برگزار می کنیم.
ابزارها را جمع می کنیم تا برگردیم، لباس ها را از خشکشویی بگیریم و منتظر اتوبوس ایالتی بدون در و پنجرۀ ساعت نُه شب و آن دو صندلی آخر سمت راستش باشیم.